چرا باید برای امام حسین(ع) که در 1400 سال پیش شهید شده اند،
این قدر عزاداری کرد؟ (لطفاً با بیان دلایل عقلانی، یا با
روایات معتبر و یا با آیات قرآن توضیح دهید؟
اخیرا تصویری از کتاب الفبای مهدویت در شبکه های اجتماعی منتشر
شده که در آن در حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه و آله ) به
حادثه برای حجاج در منا اشاره کرده است اما آیا این حادثه همان
ادثه مورد نظر است؟
آیا انتخاب زماندار رهبر، سبب تقویت رهبری در نظام اسلامی
نمیشود، اگر مثلا با گذشت زمان، توانایی رهبر جامعه تنزل یابد
یا توانایی فقیه دیگری بالاتر رود، آیا در چنین شرایطی دائمی
بودن ولایت و رهبری، سبب ضعف رهبری نظام نمیشود؟
1--برای رد شبهه مطرح شده باید گفت که یکی از تفاوتهای ولایت
فقیه با وکالت فقیه آن است که وکالت، زمامش به دست موکل (وکیل
کننده) است که به چه مقدار باشد و هر زمان که خواست، وکیلش را
عزل کند، حتی در شرایطی که وکیل، شایستگی لازم را داشته باشد.
اما ولایت این گونه نیست، بلکه سمتی است که از سوی شارع مقدس
تعیین شده و مانند مرجعیت فقیه است که شرعاً زماندار نیست.
پاسخ گوي اين سوال نيازمند توجه ودقت درامور زير است :
1)نوشيدن هر نوع از مشروبات الكلي اگر چه يك قطره و
براى چشيدن باشد حرام است. مواردي را كه نام برديد
انواع مختلف از مشروبات الكلي است كه بنا به نوع ماده
و درصد الكل آن طبقه بندي مي شود كه همگي به هر ميزان
الكل كه داشته باشند از مصاديق مشروبات الكلي هستند و
لذا حرامند. در مورد ماء الشعير يا « آبجو »دو نوع
وجود دارد برخي حاوي مواد مست كنند ه است كه بي شك
حرام است ولي برخي صرفا از محصولات جو بوده و اصطلاحا
فاقد الكل و مست كنندگي است كه با عنوان ماءالشعير و
يا اخيرا به نام دلستر در مغازه ها به فروش مي رسد كه
استفاده از آن به لحاظ اينكه جز مشروبات الكلي نيست
بلا اشكال است.
به نظر میرسد توجه به چند
نکته میتواند در پاسخ این سؤال راهگشا باشد:
1. خداوند به هیچ چیز نیازمند نیست؛ بنابراین همانگونه که
خداوند در اصل خلقت خلق نیاز به آفرینش ندارد، در خلق خلیفه
نیز محتاج آفرینش خلیفه نیست.
2. معنای لزوم و ضرورت خلقت یا لزوم وجود خلیفه که از آن گاهی
به اقتضای ذاتی خداوند تعبیر میآورند، این است که آفرینش جهان
خلقت و قرار دادن خلیفه، از ویژگی و خاصیت جدانشدنی ذات خداوند
است. و معنای اقتضای ذاتی، محبوب ذاتی بودن است؛ نه نیاز داشتن
یا مجبور بودن؛ مثلاً وقتی میگوییم اقتضای ذاتی انسان کشش و
عشق به زیبایی است، به این معنا نیست که انسان محتاج یا مجبور
است عاشق زیبایی باشد.
امام باقر(ع) فرمود: «هر کسی که
ستمها و حقکشیهایى را که نسبت به ما انجام شده و نیز مصیبتهایى
که به وارد شده را زشت ندانسته( و آن را محکوم نکند)؛ با آنکس
که بر ما ستم کرده، شریک است».[1]
در آموزه های دینی ما آمده است
که احدی از پیشینیان؛ یعنی انبیا و اوصیا و اولیا بر امام (ع)
در هیچ فضیلتی سبقت نگرفته اند، مگر به فضل نبوت، اما از طرف
دیگر امام (ع) وارث تمام علومی است که همه پیامبران در اختیار
داشتند. همچنین طبق روایات، اسم اعظم دارای هفتاد و سه حرف است
که تعداد کمی از این حروف در اختیار پیامبران دیگر بوده است،
حتی حضرت ابراهیم (ع) که یکی از بزرگ ترین پیامبران و صاحب
شریعت بود، فقط هشت حرف از اسم اعظم الاهی را در اختیار داشت،
اما هفتاد و دو حرف آن در اختیار حضرت محمد (ص) است و امامان
شیعه نیز تمام این تعداد را از پیامبر اکرم (ص) به ارث برده
اند.
بیگمان مهمترین نهضت فرهنگى و
اعتقادى از ابتداى زندگى بشر در زمین تاکنون از آنِ پیامبران(ع)
بوده است. پیامبران با خلوص و جدیت به تبیین و تبلیغ مأموریت
الهى خود پرداخته و با سرمایه وحى در پى رواج فضایل اخلاقى و
پاکسازى رذایل اخلاقى از میان بشر بودهاند؛ به گونهاى که هم
اکنون نیز که قرنها از ظهور آخرین پیامبر الهى؛ یعنى حضرت
محمد(ص) میگذرد، ریشه همه فضیلتهاى اخلاقى در میان اقوام و
ملل گوناگون به تعالیم آن بزرگواران برمیگردد و پیروان ادیان
آسمانى که بیشتر جمعیت کُره زمین را تشکیل میدهند وامدار
هدایتهاى آن فرستادگان الهیاند.
احکامی که از جانب خدای متعال
توسط پیامبران(ع) به مردم ابلاغ میشود، تابع مصالح و مفاسد
است؛ یعنی آن کارها و اعمالی که به آن دستور داده شده، به دلیل
وجود مصالح و آثار مثبتی است که در آن کار وجود دارد، و آن
اعمالی که از آنها نهی و دستور ترکشان صادر شده، به دلیل مفاسد
و مضراتی است که در انجام آن وجود دارد؛ از اینرو بیشتر احکام
ادیان آسمانی، بویژه در کلیات، با یکدیگر مشترکاند و تفاوتی
با هم ندارند. احکامی؛ مانند وجوب نماز، روزه، جهاد، امر به
معروف و نهی از منکر، حرمت روابط نامشروع، قتل بیگناهان، دروغ،
دزدی و... .
آنچه را که
تعالیم و آموزههای دینی به ما میگوید؛ این است که خداوند
«ستار العیوب» است؛ یعنی عیبهای بندگان را میپوشاند و از دید
دیگران مخفی نگهمیدارد. منظور از عیبها در اینجا گناهان و
خطاهایی است که از بندگان سرمیزند. در روایتی از رسول خدا(ص)
نقل شده است: «از خدا خواستم که حساب امت مرا به من واگذارد تا
پیش امتهاى دیگر رسوا نشود، پس خداى عز و جل به من وحى کرد،
اى محمد نه، بلکه من حسابشان را میرسم و اگر گناهى از آنها سر
زده از تو پوشیده مىدارم که پیش تو نیز رسوا نشوند. بنابر
این، اگر انسان در این دنیا موفق به توبه واقعی شود، خداوند او
را مورد لطف و رحمت خویش قرار میدهد، از گناهانش میگذرد،
همانگونه که در این دنیا آبرویش را حفظ کرده، در آخرت نیز
گناهانش را از دید دیگران مخفی نگهمیدارد.
از مشهورترین
قواعدی که در بیشتر ابواب فقهی بدان استناد میشود، قاعده «لا
ضرر» است. بررسى موارد استعمال واژههاى «ضرر» و «ضرار» در
منابع فقهی نشان میدهد که «ضرر» شامل کلیه خسارتهاى وارد بر
دیگران است، ولى «ضرار» تنها مربوط به مواردى است که شخص با
استفاده از یک حق یا جواز شرعى به دیگرى زیان وارد سازد که در
اصطلاح امروزى از چنین مواردى به «سوء استفاده از حق» تعبیر میشود.
معناى حدیث «لا ضرر» این است که ضرر در اسلام مشروعیت ندارد،
ولى عدم مشروعیت ضرر، هم شامل مرحله قانونگذارى میشود و هم
مرحله اجراى قانون.
این سؤال بارها و بارها به اشکال متفاوت مطرح شده است، با
مثالهایی از امریکای شمالی، چین، ژاپن ... و اکنون کره؛ و هر
بار نیز پاسخهای مشروح ایفاد شده است.
الف – برخی
با خواندن آیههایی چون «فِي كُلِّ
أُمَّةٍ رَسُولًا»، گمان میکنند که حتماً و یقیناً
باید برای هر چند نفری که در یک جا جمع شدهاند، یک نبی الهی
آمده باشد! اما اصلاً چنین نیست.
باید دقت شود که اولاً معنای هر «امت»، و حتی هر «قوم»، الا و
لابد یک ملیت (دیروزی یا امروزی)، یا اهالی یک عشیره نمیباشد،
و ثانیاً معنای رسول (فرستاده)، الزاماً یک نبیای که وحی را
اخذ و ابلاغ کند نمیباشد.
آیا با هیچ دلیلی میتوان "عدل" الهی را زیر سؤال برد؟ آیا
اصلاً خدایی که عادل نباشد، خداست؟!
فکر کردن به هیچ موضوعی به کفر کشیده نمیشود؛ بلکه اولاً برخی
از موضوعات است که انسان با فکر کردن به آن راه نمییابد، حتی
با مطالعه هم راه نمییابد، مثل فکر کردن در خصوص «ذات هر
چیزی»، از جمله ذات خداوند متعال. چرا که هر چیزی با «اسم،
نشانه و در موجودات با ماهیت» شناخته میشود. ثانیاً چه بسا
انسان گمان کند که فکر میکند، اما در واقع در حال تخیل است و
برای سؤالات فکری خود، پاسخهای تخیلی قرار میدهد و این حکم
تخیلی میباشد که ممکن است انسان را به کفر بکشاند.
مگر میشود انسان فکر نکند؟ خیر. بلکه باید فکر کند تا به پاسخ
برسد. حتی به این پاسخ که در چه مواردی با فکر نیز به جایی
نمیرسد. مثل آن چه در حیطهی فکر و عقل نیست، بلکه با وحی به
او خبر داده میشود.
ادامه سؤال: و حتی در صورتی که بپذیریم باظهور امام زمان"عج"
این اتفاق خواهدافتاد، آیا واقعا این گونه جهانی شدن (با ظهور
آقا، معجزه و خواست خدا) نقش شیعیان و مسلمانان را در طول این
حداقل 1400سال زیر سوال نمیبرد؟ واضحتر بگویم وضعیت فعلی
جهان رنگ وبویی از جهانی شدن اسلام و به ویژه تشیع ندارد و اگر
قرار است اسلام و تشیع باظهور آقاجهانی شود، پس گذشت این همه
سال و نقش شیعیان دراین وسط چگونه توجیه میشود؟
وقتی چندین مبحث گوناگون که هر یک باید در موضع خود مطرح و
مورد بررسی قرار گیرند، در یک سؤال طرح میشود، ذهن دچار خلط
مبحث میگردد و پاسخ دهنده نیز نمیتواند در یک مجال کوتاه،
ابتدا به تفکیک موضوعی پرداخته و سپس تک به تک پاسخ ایفاد
نماید. در هر حال توجه شود:
اگر خودش میگوید: ایمان یعنی باور قلبی و مؤمن به باور قلبی
رسیده است، دیگر چه ربطی به جنگ و صلح دارد؟ این که مغلطهای
آشکار میباشد.
هیچ غصه نخوردید، تنها نیستید، بسیاری از اساتید طبق اهداف
برنامهریزی شده، موظف شدهاند که در ایمان مسلمانان رخنه کنند،
حتی قرآن را دست میگیرند و با استناد به آن دروغ میبافند.
حتی در سطح دکترا.
اما بعد، استاد شما یا واقعاً بیسواد است و بدتر آن که بیتفکر،
تعقل و تعمق حرف میزند، یا خیر، میداند، تعقل هم دارد، اما
مغرض است و فقط میخواهد حرفی غلط بزند و یا هر دو.
او این «باید» را از کجا آورده و تحیمل
میکند؟! خدایی که به آن جسمیت داده شود و بالتبع چیستی آن به
تصور درآید که خدا اصلاً نیست، چه رسد به این که گفته شود: «ما
باید خدا را انرژی تصور کنیم؟!» - چطور شد که برای دلایل و
براهین عقلی، هیچ بایدی قایل نیستند، اما برای تصورات نامعقول
خود "باید" میگویند؟! این همان "استکبار" است که کفار مبتلا
به آن هستند.
پس، نباید به این سرعت و راحتی، با هر شنیدهای، تفکراتتان به
هم بریزد، اعصابتان خرد شود و یا قاطی کنید. نه فقط در خصوص
خدا و اعتقاد به توحید، بلکه در هیچ امر دیگری. بالاخره در هر
مقولهای آن قدر سخنان ضد و نقیض خواهید شنید که با تمامی
اندیشههای سابق یا باورهای شما و یا یافتههای ذهنی یا
فرهنگتان متفاوت است و یا اساساً در تقابل و تضاد میباشد. خب
خداوند حکیم، تعقل و تفکر را برای همین داده است که انسان
شنیده را مورد مطالعه و اندیشه قرار دهد.
این شکواییه و نتیجه حاصله مبنی بر شک در توحید یا اسلام، به
مثابهی آن است که کسی بگوید: «عالَم هستی، با تمام گستردگی و
عظمتش، یعنی "من"! پس اگر بالای سر من قدرتی بود که مطیع "من"
بود و هر چه فرمان دادم او انجام داد و کارها بر وفق مراد من
شد، خدایی هست، وگرنه نیست و دین نیز ذهنیت است و ...! خب اگر
خدایی نباشد، این همه گلهمندی و داد و فغان نیز لازم نیست،
چون نظم جهان بیشعور، بیهدف و رهاست، یکی شانس میآورد و
دیگری نمیآورد.
همینطوری روی هوا و بی هیچ دلیلی گفتند: ما چنین هستیم، شما
چی؟ خُب ما نیز در پاسخ میگوییم: ما چنین هستیم، شما چی؟ آیا
کافیست؟
پاسخ: این ادعا جدید نیست، هر چند که در برههای مجدداً مطرح
میشود. بالاخره (نه اهل تشیع یا تسنن واقعی)، بلکه دستاندرکاران
ضد تبلیغ جهت تشدید اختلافات، چنین محاسبه میکنند که در هر
نسلی (هر پنج یا حتی سه سالی)، یگ مخاطبین جدیدی وارد عرصه میشوند
که شبهات و پاسخها را نشنیدهاند و یا امکانات و تجهیزات
جدیدی برای گسترش شعاع شبهه و اختلاف به بازار میآید؛ پس میشود
روی فکر و ذهن آنها کار کرد.
در خداشناسی خودتان، تجدید نظر کنید و در این مهم اصلاح و
اکمال نمایید.
در میان تمامی مشکلات و کاستیهای ما بندگان، دو عامل سبب بروز
این گونه احساسات، یا بهتر بگوییم: "تخیلات و گمانها" میشود:
اول آن که شناخت و معرف ما، نسب به خداوند متعال و هم چنین
سایر معارفی چون: دعا، استجابت، توبه و ... کم، ناقص و اغلب
غلط است و دوم آن که چون خدا بسیار به ما نزدیک است و بسیار
مهربان و کریم است، در ارتباط با او جری و جسور میشویم.
در متن سؤال قید شده که منظور خالقیت، یا قائم بودن حیات و
وجود هر چیزی به خداوند متعال و ... نمیباشد، بلکه در موارد
مشابه مثال طرح شده است که بالاخره ما فاعل هستیم یا او است یا
چرا در مواقعی مثل غزه کاری نکرد؟
سؤال اشاره به آیهی « إِنَّ اللّهَ لاَ
يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ » که متن کامل آیه و ترجمه آن
به شرح ذیل میباشد:
«لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ
وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِنَّ
اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا
بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ
اللّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِّن
دُونِهِ مِن وَالٍ»
دین با صرف شعار نه احیا و ابقا میشود و نه فرو میریزد. شعار
و شعور هر دو لازم است و در نهایت آن چه فرو میریزد، انسان
است و نه خود دین.
در هر حال، سؤال مبهم است، هر چند که سعی شده هدفدار طرح شود و
بالاخره یک جوری این شعار «پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک»
را اصل نشان دهد، هر چند در قالب سؤال.
«شاید» که دلیل و برهان و استدلال نمیشود تا (چنان چه در متن سؤال آمده بود)، برای
عقل شبهه ایجاد کند و نفی آن دلیل بخواهد. هر کس که در هر موضوعی به شما گفت: «شاید
چنین باشد» - در پاسخ بفرمایید: «شاید هم نباشد» - پس بحث تمام است، چرا که دو طرف
امکان مساوی است.
متن طویلی که از گوینده ارسال نموده بودید، نشان میدهد که او
خودش چند اسم مثل هاوکینک، فیزیک، ریاضی، کوانتوم و ...، یاد
گرفته است و سریعاً با این چند اسم به جنگ خدا رفته است و در
نفی ادعاهای شعارگونه خود، دلایل متقن علمی و ... میخواهد!
حال آن که مدعی باید اثبات کند.
اگر بیان گردد «خداوند دارای کمال مطلق است»،
یعنی خداوند متعال چیزی است و کمال و مراتب آن چیز دیگری است و
خداوند از آن برخوردار شده است! یعنی این صفات بر او عارض
گردیده است. در صورتی که خداوند سبحان، ترکیب نیست، جسم و
ماهیت نیست که چیزی بر او عارض گردد یا خود موصوفی باشد که صفت
بر او عارض گردد، اینها همه صفات «ممکن الوجود» و مخلوق است و
صفات خدا عین ذات اوست.
اعتقاد به توحید و نبوت و معاد
که بیان نموده، یعنی چه و چگونه محقق میگردد؟ اگر امامت را رد
کنند، از کدام امر نبوت تبعیت میکنند؟ اگر قائل نباشد که
خداوند متعال هدایت توسط انسان کامل (امام) را رها کرده و
مردمان را معطل گذاشته است، چگونه قائل به توحید و معاد هستند؟
دقت شود که اگر قرار باشد هر کسی فقط با میزان معلومات فعلی
خود به ظاهر آیات قرآن کریم بسنده کند، یعنی تابع شعار «حَسبُنا
کِتاب الله – کتاب خدا برای ما کافیست» باشد (شیوه وهابیت
امروزی)، از این مشکلات ذهنی بسیار برایش پیش خواهد آمد.
بشر با عقل و فطرت خود، میفهمد که عالم هستی و هر آن چه در
آن هست و از جمله خودش، نه خالق هستند، نه تصادفی به وجود آمدهاند
و نه سر خود رها شدهاند و نه مالکیت و ربوبیتی به دست آنان
است؛ لذا میفهمد که نه وجود خدا قابل انکار است و نه گریزی از
حکومت او وجود دارد و نه میتواند معبود و إله بودن او را
تغییر دهد و نه میتواند سرشت «عبد و پرستنده» بودن خودش را
تغییر دهد.
این
سؤالی است که جای دارد همه موحدین، مؤمنین و مسلمانان جهان
برای ذهن خود مطرح کنند و در آن تعمق و تأمل نمایند و
بیاندیشند.
الف – اول بیاندیشند که تشکیک و تردیدی چون: « اگر واقعا
خداوند قدرتی بینهایت است و مومنان را دوست دارد و از کافران
بیزار است » یعنی چه؟ وقتی میگوید: «اگر»، بیاندیشد که خب اگر
غیر از این باشد چه میشود؟ یعنی خداوند غنی و قوی محض نیست؟
یعنی مؤمنین را دوست ندارد؟ یعنی از کافران بیزار نمیباشد؟ و
آیا این فرضها به الله جلّ جلاله که منزه (سبحان) از هر نیستی،
نقص و کاستی است، راه دارد؟ یا شناخت او این قدر ضعیف و خطاست
و مدعی توحید، ایمان و اسلام نیز میباشد؟
آیا این نظریات، فقط ادیان الهی را شامل میگردد یا ادیان غیر الهی و بشری را نیز
شامل میگردد؟ اگر بگویند: فقط ادیان الهی را شامل میگردد، سخنی غیر عقلی و علمی
است که فقط از لجاجت با خدا و دینش نشأت گرفته است، و اگر بگویند همه ادیان را شامل
میشود، ناقض خودش میشود. اگر خوب و بد نداریم، پس چرا بحث میکنند که دین خوب است
یا بد؟ و اگر خوب و بد نداریم، پس چطور میگویند: خودمان تشخیص میدهیم که چه چیز
خوب است و چه چیز بد؟!
کدام توانایی عقلی و علمی؟ چه فهمیدیم که بگوییم عقل و علم ما کامل شده و دیگر
کفایت میکند؟!
دین یعنی شناخت از عالم هستی و اول و آخر جهان (اعتقادات) و نیز چه باید کردها و چه
نباید کردها (شریعت = قوانین)، برای رشد و رسیدن به هدف. لذا هیچ کس در این عالم
بیدین نیست که بگوییم «دین به چه دردی میخورد؟»؛ حال چه دین او حق باشد و چه باطل
– چه نگاه و شناختش به حقایق عالم هستی درست و صحیح باشد و چه غلط و خرافی - چه با
پذیرش و رعایت قوانین حق به سوی کمال خود رشد یابد و چه با پذیرش قوانین باطل مراتب
نزولی را بپیماید.
از خود امیرالمؤمنین علیهالسلام همین سؤال را میکنند و میپرسند: شما میگویید:
من بر حق هستم و طلحه و زبیر نیز میگویند: ما بر حق هستیم؛ حال ما از کجا بدانیم
که کدام بر حق هستید؟ ایشان میفرمایند: شما اول حق را بشناسید، بعد اهل آن را
خواهید شناخت.
اصول دین تحقیقی است و تقلیدی نیست که بگوییم: فلانی چنین گفت یا فلانی چنان گفت.
مگر آن که استناد به اقوال نیز منطبق با عقل و وحی باشد.
الف – بدیهی است که برای شناخت صحیح، ابزار و راهکارهایی وجود دارد که اولین آنها
«عقل» است
باید به تفاوت «پرستش = بندگی» و «زیارت» توجه شود.
اگر مردم برای پرستش کسی یا چیزی به زیارت روند، بتپرستی و شرک است، حتی اگر زیارت
شخص رسول اعظم، حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و اله باشد، چه رسد به زیارت حرم
یا ضریح.
اما در میان مسلمانان [اعم از شیعه و سنّی]، هیچ زیارتی به قصد پرستش صورت
نمیگیرد، حتی زیارت خانهی خدا؛ چه رسد به زیارت اولیاء الله یا قبور آنها یا ضریح
و ... ، بلکه همه به قصد «قربة الی الله» انجام میپذیرد.
البته که نه تنها میتوان چنین استدلال نمود، بلکه اساساً راه «خداشناسی» همین است.
یک اصل عقلی میگوید: «فاقد شیء نمیتواند معطی شیء باشد»، یعنی کسی که چیزی را
ندارد، نمیتواند اعطا کنندهی آن چیز به دیگران باشد، پس اگر علم اعطا شده است،
معلوم است که اعطا کنندهای دارد که علیم است.
توضیح:
انسان راه به «ذات اقدس الهی» ندارد (البته راه به هیچ ذاتی ندارد) و آن وجود مقدس
را از طریق نشانههایش، یعنی بروز و ظهور اسمها و صفاتش میشناسد، چنان چه هر چیز
دیگری را از روی نشانههایش میشناسد.
البته که هر کس از دنیا میرود، خوب یا بد اعتقادات و اعمالش را به همراه دارد. در
برزخ از همان توشهای که اندوخته میخورد و در قیامت نیز با همان پرونده در پیشگاه
حق تعالی جلّ جلاله محشور میشود و به او گفته میشود که خودت کتاب خودت را بخوانی،
برای حساب تو کافی است:
«اقْرَأْ كَتَابَكَ كَفَى بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا» (الإسراء، 14)
ترجمه: کتابت (نوشته شده آن چه بودی و کردی) را بخوان كافى است كه امروز خودت
حسابرس خود باشى.
بله، انسان همان است که اعتقاد دارد و عمل میکند، پس چه در این دنیا باشد و چه در
عوالم دیگر، هر کجا که برود، خودش است که میرود، یعنی کتاب عقاید و اعمالش همیشه
به همراه اوست. اما به چند نکته نیز باید توجه داشت:
فرض دو یا چند خدا، یعنی فرض دو یا چند هستی؛ که معنا و مفهومی ندارد.
توضیح و تشریح:
الف – اساساً وجود «شاید»ی نیست. اگر «وجود»ی باشد، [چه واجب و چه ممکن]، ظهور و
تجلی دارد و نشانههایی دارد که با آن شناخته میشود. آدم، گیاه، حیوان، آسمانها و
هر چه در آنها هست نیز با ظهور نشانههایشان شناخته میشوند. خداوند متعال نیز به
اسما و صفاتش (نشانهها)یش شناخته میشود، پس اگر خدای دیگری نیز در کار باشد، باید
بروز، ظهور، تجلی و نشانههایی داشته باشد تا شناخته شود، در اگر در عالم هستی، هیچ
نشانهای از خدای دیگری وجود ندارد، معنا ندارد که گفته شود «شاید وجود دارد».
شایدها نیز مبتنی بر اصول و منطقی هستند، پس هر گونه «شایدِ» غیر منطقی بوده و فقط
وهم است.
الف – پرسیدن در مورد خداوند متعال و وجودش، نه تنها حرام نیست، بلکه کاملاً واجب
عینی است. یعنی همگان باید بیاندیشند، بیاموزند، سؤال کنند، بدانند و بشناسند.
مگر میشود از سویی گفته شود که «اصول دین تحقیقی است و تقلید در آن جایز نمیباشد»
و از سوی دیگر گفته شود: سؤال در مورد خداوند متعال و وجودش حرام است؟! مگر میشود
از سویی بیان شود که اسلام دین عقل و علم است و از سوی دیگر دعوت به پرستش معبودی
مجهول و ناشناخته نماید؟! چگونه ممکن است بدون تحقیق و سؤال، در عرصهی هستیشناسی،
خداشناسی و توحید قدم گذاشت و موحد شد؟!