آیا میتوان گفت که وقتی به خود مینگریم
و میبینیم که علم ما از خودمان نیست و طبق بطلان تسلسل باید
کسی باشد که علمش از خودش باشد، پس خدا علیم است؟

البته که نه تنها میتوان چنین استدلال نمود، بلکه اساساً
راه «خداشناسی» همین است.
یک اصل عقلی میگوید: «فاقد شیء نمیتواند معطی شیء باشد»،
یعنی کسی که چیزی را ندارد، نمیتواند اعطا کنندهی آن چیز به
دیگران باشد، پس اگر علم اعطا شده است، معلوم است که اعطا
کنندهای دارد که علیم است.
توضیح:
انسان راه به «ذات اقدس الهی» ندارد (البته راه به هیچ ذاتی
ندارد) و آن وجود مقدس را از طریق نشانههایش، یعنی بروز و
ظهور اسمها و صفاتش میشناسد، چنان چه هر چیز دیگری را از روی
نشانههایش میشناسد.
نقص، کمی، کاستی و نیستی، شناسایی ندارند، چون اصلاً هستی
نیافته و وجود خارجی ندارند، چنان چه از اسمش معلوم است، کاستی
و نیستی هستند؛ یعنی جهل نبود علم است، ضعف نبود قدرت است،
زشتی نبود زیبایی است و ... – اما هر چه هست، هستی و کمال است
که در رتبه و درجهای ظهور و تجلی یافته است. پس هر چیزی که
هست، نشانه و اسم اوست.
امام خمینی (ره): «تمام عالم زنده است، همه هم اسمالله هستند.
همه چیز اسم خداست. شما خودتان از اسماءالله هستید، زبانتان
هم از اسماءالله است، دستتان هم از اسماءالله است ...؛ نمیتوانید
تفکیک کنید. خود شما اسم الله هستید، حرکات قلبتان هم اسمالله
است، حرکات نبضتان هم اسم الله هست، این بادهایی که وزیده میشود،
همه اسمالله هستند.» (تفسیر سوره حمد، ص 102)
پس هر چه در خود و عالم هستی میبینیم، همه مرتبهای از هستی و
کمال هستند و چون هر کدام با وجود خود نشان میدهند که کمالشان
محدود است، نشان میدهند که برخوردار از فقر ذاتی هستند. یعنی
در وجود یافتن محتاج کمالی در خارج از وجود خود میباشند و چون
حدی برای کمال متصور نیست، ثابت میشود که باید هستی و کمال
محضی باشد که در این موجودات متعین شده است. اگر علم هست، پس
علیم هست و اگر زیبایی هست، پس جمیل هست و ... .
علم نیز از همین کمالاتی است که خداوند متعال در وجود هر
مخلوقی به اندازهی ظرفیت وجودیاش متجلی و ظاهر کرده است، به
ویژه در انسان که به او عقل، شعور، منطق، وحی، اراده و اختیار
نیز داده است. لذا فرمود: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء
كُلَّهَا – البقره، 31» یعنی: او علم همه اسما و نشانههای خود
را به آدم آموخت – و فرمود: «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء
كُلَّهَا – العلق، 5»، یعنی: و آن چه انسان نمیدانست را به او
آموخت.
انسان به خودش و عالم هستی نگاه میکند و در آنها حیات، علم،
زیبایی، قدرت، حکمت، نظم، تکامل و ... میبیند و با عقل و علم
مشاهده میکند که کمال آنها قائم به خودشان نمیباشد، جرا که
اولاً همه ممکن الوجود هستند و ثانیاً کمال در هر موجودی، حد و
تعینی دارد. از سوی دیگر میفهمد که اساساً «هستی و کمال» تعین
پذیر نیست و نمیتواند توأم با نیستی و نقص باشد، لذا میفهمد
که لابد «هستی و کمال محض» وجود دارد.
البته اگر به خود بنگرد، بیشتر و بیشتر میفهمد، چرا که هر چه
در عالم هستی هست، در خود او نیز وجود دارد. لذا در حدیث شریف
فرمود: «مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه» - هر کس خود را
شناخت، به درستی که خدای خود را شناخته است.
منبع : X-shobhe |