تمامی این مشکلات ذهنی برای این ایجاد میشود که برداشت، تفسیر و فهم دقیقی از آیه
مبارکهی «وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي – از روح خود در او دمیدم» صورت نپذیرفته
است و در تعریفهای عامیانه نیز اندیشههای غرب و شرق نفوذ کرده است. از یهودیت و
مسیحیت تحریف شده (به تعبیری اسرائیلیات) تا تصورات خرافی بودیسم و هندوییسم.
گاهی ذهن نیز مانند نفس دچار وسواس میگردد. گاه به رغم آن که چیزی را قبول دارد،
به خود القا میکند که قبول ندارم یا نکند قبول ندارم و خودم نمیدانم؟! ندیدید کسی
که وسواس به طهارت دارد، به رغم آن که به لحاظ علمی میداند که اگر دستش را یک بار
با آب کُر گرفت، پاک میشود، ولی ده بار یا صدبار این کار را تکرار میکند و در
نهایت نیز شک میکند که بالاخره پاک شد یا نه؟ ذهن نیز اگر دچار وسواس شود، همین
طور است. البته نسبت به هر موضوعی.
معمولاً فرق اساسی اعمال و رفتارهای انسان، چه عبادی و چه
غیر عبادی و رفتارهای روزمرهی زندگی آنها، در شکل و فیزیک
ظاهری آن رفتارها نیست، بلکه در هدف، نیّت و چرایی آنهاست که
به چگونی و جهانبینی و اعتقاد آنها بر میگردد.
الف – ما در مقابل خداوند متعال سجده میکنیم؛ بتپرستان مقابل
بتهایشان سجده میکنند و طاغوت پرستان نیز مقابل فراعنه و
قدرتهای زمانشان به سجده میافتند؛ پس فرق در فیزیک رفتار
نیست، بلکه در همان «لا إله الا الله» و «أَلاَّ تَعْبُدُواْ
إِلاَّ إِيَّاهُ» میباشد.
ابتدا لازم است که یک تعریف جامعی از دین ارائه گردد و بعد
در خصوص چگونگی محافظت از آن بحث شود.
الف - بدیهی است دین مانند یک ساختمان فیزیکی، یک ثروت مالی،
یا شیء خارجی نیست که کسی بخواهد از آن محافظت نماید. دین کتاب
نیست که پس از تألیف و انتشار، تکثیرش کنند و در کتابخانهها
نگهدارند و یا از دسترسی همگان دورش بدارند تا محفوظ بماند.
این قرآن کریم که د راختیار ماست نیز فقط صورت لفظی و کتبی
«دین» است و گرنه صورت وحی نزولی آن، به قلب مبارک پیامبر اکرم
صلوات الله علیه و آله بوده است.
«عدل» یعنی قرار دادن هر چیز در جای خودش که تجلی علم، حکمت، قدرت و مشیّت است.
عدل در مقابل ظلم است، چرا که اگر چیزی در جای خودش قرار
نگیرد، به هم ریختگی در نظم، تعدی در حدود و ثغور هر چیزی پیش میآید که نتیجهی آن
فساد، تباهی و نابودی عالم هستی خواهد شد.
پس اگر گروهی از اهل سنّت در موضوع «عدل الهی»، اختلاف نظرهایی
با گروههای دیگر اهل سنّت و نیز تشیع دارند، به این معنا نیست که آنها [العیاذ
بالله] قایل به «ظلم» خداوند متعال هستند، بلکه نوع تعریف آنها از «توحید» و بحث
«اسماء یا صفات ذاتی و افعالی» و بالتبع «عدل» متفاوت است.
تناقض به هنگام تفکیک و یا مثله کردن آیات و ایمان به بعضی و کفر (پوشاندن) بعضی
دیگر پیش میآید، وگرنه در قرآن کریم تناقضی وجود ندارد. هیچ گاه نباید کسی (موافق
یا مخالف)، در مقام تحقیق و بررسی در آیات قرآن کریم، بر اساس میل، کشش، هوای نفس و
پیشداوری، آیات کریمه را مورد مطالعه قرار دهد.
الف – کلمه «ولایت» معانی متفاوتی دارد. واژه «ولايت» و مشتقات آن يعنی ولی، مولی،
تولی، همه از يك ماده است. ريشه همه آنها ولايت است. صفت مشبهه اش ولی میشود. جمع
آن اولياء است. فعلش هم تولی میباشد... .
چه کسی گفته است که در کنار اسلام، کسب دیگر نباشد؟ آیا اسلام چنین فرموده است؟! یا
آن که به خاطر عدم آشنایی با «اسلام»، نمیدانند که اصلاً «اسلام ناب محمدی ص» یعنی
چه؟ و برخی نیز اساساً اسلام را نمیخواهند و چون این جملهی حضرت امام خمینی (ره)
میباشد، میخواهند به نوعی آن را رد و تکذیب کنند و اصلاً کاری با روانشناسی،
جامعهشناسی و سایر علوم روز نیز ندارند.
«اسلام ناب محمدی ص»، یعنی همان اسلامی که خداوند متعال به همه انبیای الهی نازل
نمود و فرمود: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ – به یقین که دین نزد خدا
همان اسلام است» و آن را به تناسب شرایط زمانی، مکانی و جغرافیایی تکمیل نمود، تا
نوبت به آخرین و ختم نبوت رسید و آن را با تعیین و تداوم «ولایت و امامت» چنان کامل
نمود که موجب یأس و ناامیدی دشمن از تسلط بر دین و ایجاد انحراف در آن نیز بشود، و
فرمود:
چه کسی گفته است که در کنار اسلام، کسب دیگر نباشد؟ آیا اسلام چنین فرموده است؟! یا
آن که به خاطر عدم آشنایی با «اسلام»، نمیدانند که اصلاً «اسلام ناب محمدی ص» یعنی
چه؟ و برخی نیز اساساً اسلام را نمیخواهند و چون این جملهی حضرت امام خمینی (ره)
میباشد، میخواهند به نوعی آن را رد و تکذیب کنند و اصلاً کاری با روانشناسی،
جامعهشناسی و سایر علوم روز نیز ندارند.
«اسلام ناب محمدی ص»، یعنی همان اسلامی که خداوند متعال به همه انبیای الهی نازل
نمود و فرمود: «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ – به یقین که دین نزد خدا
همان اسلام است» و آن را به تناسب شرایط زمانی، مکانی و جغرافیایی تکمیل نمود، تا
نوبت به آخرین و ختم نبوت رسید و آن را با تعیین و تداوم «ولایت و امامت» چنان کامل
نمود که موجب یأس و ناامیدی دشمن از تسلط بر دین و ایجاد انحراف در آن نیز بشود، و
فرمود:
اول بیاندیشیم که دلیل فلسفی بر وجود امام زمان (عج) یعنی چه و
منظور از آن چیست – اگر گسی دلیل فلسفی وجود خودمان از ما سؤال
نماید، چه میگوییم؟!
یک موقع کسی دلیل اعتقادی، یا دلایل قرآنی، یا اخبار روایی یا
دلایل عقلی میخواهد، یک موقع سؤال میشود «دلایل فلسفی»، آن
هم برای اثبات «وجود» یک شخصی که از «ممکنات» است و نه واجب
الوجود چیست؟ خُب یعنی چه؟ منظور چیست؟ اثبات شود که او وجود
دارد، یا اثبات شود که فلسفهی وجودیاش چیست؟
بدیهی است ذهن در برخورد اول با سؤال و شبهه مواجه
میگردد که اولاً: چگونه است که او هر که را بخواهد
هدایت و هر که را بخواهد گمراه مینماید، پس تکلیف و
نقش «اختیار»ی که داده چه میشود؟ ثانیاً: چرا به کسی
که خودش هدایت نموده پاداش میدهد و کسی را که خودش
گمراه نموده کیفر مینماید؟ و ثالثاً: از او که شرّی
صادر نمیگردد، پس چگونه و چرا گمراه مینماید. گمراه
نمودن که کار خیر و خوبی نیست؟!
حج را میتوان یکی از مهمترین و با شکوهترین
رویدادهای مهم در جهان اسلام نام گذاری کرد چرا که
مسلمانان با عقاید مختلف از سراسر جهان به سرزمین حجاز
میآیند تا با اتحادی غیر قابل وصف زیباترین عبادات را
شانه به شانه و در صفوف به هم پیوسته انجام دهند.
آری ممکن است و خود بسیار شاهد آن هستیم. آیا وقتی
خودمان مرتکب گناهی میشویم، اعتقادمان به خدا و معاد
را از دست دادهایم؟!
مهم است بدانیم که انسان همیشه به حکم عقل، علم و
ایمانش عمل نمیکند، بلکه گاه یا اغلب به حکم «نفس» و
خواستهی نفسانیاش گردن مینهد، در حالی که علم به
مضر بودن یا گناه آن دارد. انسان به سوی چیزی میرود
(عمل) که آن را دوست دارد، نه به سوی چیزی که به وجودش
علم یا ایمان دارد.
بحث «محبت الهی» در قرآن، روایات، حکمت، عرفان و ...
بسیار گسترده و البته زیبا و شیرین است. سخن از عشق،
عاشق و معشوق حقیقی واقعی است و جالب است بدانیم که
نقطه تلاقی و اتحاد «عقل و قلب» همین عشق است، چنان چه
امام خمینی (ره) میفرمود: «عشق واقعی و عاشق واقعی،
دلیل بر وجود معشوق واقعی است».
الف - بدیهی است که خداوند متعال، فعال ما یشاء است،
یعنی نه کسی به او دستور میدهد که خلق کند و نه مجبور
میشود که خلق کند و نه نیاز دارد که خلق کند و او
منزه (سبحان) از این حالتها و توصیفها میباشد، پس
هر گاه خلق میکند، دوست دارد که خلق کند. پس خلق تجلی
همین محبت است و عشق فطری ما نیز تجلی همان عشق محبوب
به ماست و حتی عشقهای مجازی نیز ریشه در همان عشق
حقیقی دارد، با جعل معشوق.
مگر میشود که انسان هیچ چیزی را دوست نداشته باشد؟!
اگر انسان چیزی را دوست نداشته باشد، اصلاً حرکت
نمیکند و هلاکت فرا میرسد، چرا که هر حرکتی (مادی یا
معنوی)، فقط برای رسیدن و وصال محبوب (دوست داشته شده)
است. الف - خداوند متعال خود در قرآن کریم
فرمود که «محبت» به جنس مخالف و شهوت (که سمبل و
تبلورش زن است)، طلا، نقره و سایر امکانات زندگی را در
وجود انسان نهادینه کرده و زینت داده است، چرا که اگر
انسان به آنها علاقه و محبتی نداشته باشد، اساساً کار،
تلاش و پویایی صورت نمیگیرد و چرخه زندگی فردی و
اجتماعی به هم میخورد.
همانطور که در سؤال ایجاد شده، انسان در هر حرکتی به
سوی محبوب میرود و نه به سوی معقول. چنان چه انسان
خود میداند که بسیاری از راههایی که میرود خطاست و
یا بسیاری از کارهایی که انجام میدهد نادرست است، اما
چون آن راه، آن کار، یا غایت و نتیجهی آن را دوست
دارد، انجام میدهد.
محبت ریشه، انگیزه و به اصطلاح موتور حرکت است و محبوب
نیز هدف آن است. لذا خداوند متعال به خاتم ابنیاء،
حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله فرمود که به
مردم بگو، اجر رسالتم در «مودت» اهل بیت علیه السلام است، چرا
که مودت، پایه محبت و عشق است و تا مودتی نباشد،
جهتگیری و تبعیتی نیز نخواهد بود.
لازم است ابتدا بدانیم که «قدر» یعنی چه و تعریف درستی
از آن داشته باشیم و بدانیم تفاوت «قضا و قدر» چیست؟
الف - «قدر» به معنای «اندازه و اندازهگیری» است.
همان طور که ما نیز در محاورهی روزمره میپرسیم: طول
یا عرض این شیء چه قدر است؟ قیمت آن چه قدر است؟ وزن
آن چه قدر است؟ تحصیلات وی چقدر است؟ یا فلان عمل نیک
چه قدر ثواب دارد ...؟ چنان چه امام رضا علیهالسلام
در تعریف قدر میفرمایند: «هندسة شی ء من طول و العرض
و البقاء – یعنی: اندازه هر چیز اعم از طول و عرض و
بقا» (بحارالانوار، ج 5، ص 122)
خداوند متعال برای هدایت ما نشانههایی قرارداده است،
برخی از این نشانهها را به قلم صُنع (صنعت، خلقت)
نوشته و برخی دیگر را به قلم وحی نوشته و بر انبیایش
نازل نموده است تا او را بهتر بشناسیم. پس قطعاً در
قرآن کریم آیهای یافت نمیشود که دلیلی متناقض بر
علم، حکمت و عدل الهی باشد. از این رو خوب است که ذهن
کار کند، برایش پرسش ایجاد شود که مثلاً این موضوع
چگونه میشود و یا تعریف و توضیحاش چیست؟ اما این که
ذهن سریع هر سؤالی در مقابل علم خدا، حکمت خدا، رحمت
خدا، عدل خدا و ... قرار دهد و بخواهد به آیات قرآن
برای رد خدا استدلال کند، درست نیست و جای تأمل دارد.
در خصوص ذکر دلایلی که در رد خدا میآورند، مثل این
است بخواهند بیان کنید: «دو دو تا، چند تا نمیشود؟»
بدیهی است که چون مصداق باطل است، دچار کثرت شده و حد
و مرزی هم ندارد. اما در عین حال و به ناچار همه در
چارچوب معینی قرار گرفته و به ریشههای واحدی میرسند:
سالروز میلاد مسعود قطب عالم هستی، صاحب العصر، حضرت
مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف را به همه شیعیان،
مسلمانان و آزادیخواهان جهان تبریک و تهنیت عرض
مینماییم.
البته که «انتظار» بالاترین عبادت است و احادیث و
روایات بسیاری از معصومین علیهمالسلام در این زمینه
وارد شده است که برای نمونه فقط به دو روایت ذیل بسنده
میشود:
یعنی چه کسی در حق انسان بیعدالتی میکند؟ خدا؟!
اگر خدایی نباشد و معادی نیز در کار نباشد [که هست]،
چه فرقی میکند که انسان کار خوب انجام دهد یا کار بد،
هر دو با مرگش حبط میگردد. اما اگر خدا و معادی باشد
[که هست]، آیا از خدای علیم، حکیم، قادر، عادل، رحمان،
رحیم و سبحان )منزه از نقص و نیستی(، ظلم صادر
میگردد، در حالی که ظلم خودش معلول جهل، ضعف، نیستی،
ناتوانی، نقص و پیروی از هوای نفس در جهت رسیدن به
خواستههاست.
هر چند ممکن است به خاطر نوع مثال، موضوع سیاسی به نظر
آید، اما کاملاً یک سؤال عقیدتی است و در موضوع دیگری
نیز میتواند مطرح گردد، لذا تقاضا میشود پاسخ ذیل با
دقت و تأمل مورد مطالعه قرار گیرد.
در هر تحقیق و بحثی، به ویژه تحقیق علمی، باید ابتدا
ذهن را از خلط مبحث جدا نمود و سپس به سراغ تک تک
مقولهها و موضوعهای مطرح رفت و سپس چگونگی ارتباط
آنها با یک دیگر را مورد بررسی قرار داد.
بدیهی است اگر توجه ننماییم که عقل چیست؟ کارش چیست؟
حیطه و محدودهاش کدام است؟ و سپس عقل نظری با عقل
عملی چه فرقی دارد؟ فرق عقل و علم چیست ...؟ و نیز
ندانیم که تعریف دین به طور اعم و اسلام به طور اخص
چیست و فرق اصول و فروع کدام است و نصگرایی یعنی چه؟
البته که در قیامت محاکمه برقرار میگردد. وقتی ابلیس
نافرمانی کرد، خداوند متعال همان جا محاکمه برقرار کرد
تا او دلیل و حجت خودش برای نافرمانی را بیان دارد و
به او گفت:
«قَالَ یا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَكَ أَن تَسْجُدَ لِمَا
خَلَقْتُ بِیدَی أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ
الْعَالِینَ» (ص،75)
ترجمه: گفت : ای ابلیس، چه چیز تو را از سجده کردن در
برابر آنچه من با دو، دست خود آفریدهام منع کرد؟ آیا
بزرگی فروختی یا مقامی برتر و ارجمندی داشتی؟
توجه لازم به غلط بودن این سؤال، خود به نوعی پاسخ را
نیز معلوم مینماید. وقتی شما نبودید، از چه کسی باید
سؤال میشد؟ مگر از عدم سؤال میشود؟
آیا تا به حال دستگاهی درست کردهاید، بذری کاشتهاید،
نثری یا شعری سرودهاید – به اصطلاح خلق صنعتی یا هنری
داشتهاید؟ آیا قبل از تصمیم و اراده به تحقق تصمیم
خود، از آنها اجازه گرفتهاید؟ آیا اساساً «فاعل از
فعل خودش اجازه میگیرد»؟! حال اگر فاعل «فعّال ما
یشاء» بود و هر چه هست فعل او بود چه؟
دقت شود که گاه انسان دچار خودبزرگبینی و تکبّر شدید
میگردد؛ این تکبر سبب میگردد که او تار ضخیمی از
«منیّت» به دور خور بتند،و مستمر بر ضخامت آن
بیافزاید، تا آنجا که نه تنها مانع از دیدن حقایق عالم
هستی گردد، بلکه اصلاً به جز «خود» را نبیند.
هر چند ممکن است پاسخ کمی طویل باشد، اما از آنجا که
نکتهی بسیار مهم و مؤثری در شناخت و اعتقادات است، از
کاربران گرامی تقاضا میشود که حوصله کرده و با دقت
مطالعه نمایند.
ابتدا دقت نمایید که هیچ گاه مسائل و مباحث شناختی را
سریعاً با مباحث فقهی نیامیزید. مثلاً به لحاظ فقهی
همین که کسی قبول کند که الهی جز الله جل جلاله وجود
ندارد و حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه و آله خاتم
الانبیاء و المرسلین است در زمرهی موحدین و مسلمین
قرار میگیرد و همین که به ولایت و امامت حضرت
امیرالمؤمنین علیهالسلام اذعان و اقرار داشته باشد،
حسن و قبح بحث فلسفی و کلامی مبسوطی است که شرح آن در
یک کتاب نیز نمیگنجد، لذا در این مجال کوتاه،
اشارهای به صورت مختصر و جمال ایفاد میگردد:
الف - اگر «عقل» وسیله شناخت مفاهیم و معقولات و ملاک
تمیز درست از غلط، حق از باطل و خوبی از بدی نباشد، چه
وسیله و ملاک دیگری برای نوع انسان باقی میماند و
کاربرد عقل چیست؟! آیا شرایط زمان و رأی اکثریت؟!
مثلاً اگر در برههای اکثریت گفتند که دروغ، خیانت،
ظلم، تجاوز، قتل نفس، نسلکشی، هتک حرمت، بچهکُشی و
... خوب است، باید در نگاه و شناخت مردمان خوب آید؟ و
اگر در برههای گفتند که بد است، بد شمرده شود؟
یکی از سؤالاتی که همواره در ذهن بسیاری از خانوادهها
و دخترها جولان میدهد، مقوله سن تکلیف در دختران است.
در این نوشتار در صددیم در بخش اول به برخی ادله دینی
در مورد سن تکلیف دختران اشاره و در بخش دوم فارغ از
ادله دینی، نکات پنچ گانهای را در مورد چرایی این حکم
الهی متذکر شویم. بخش اول: ادله دینی سن تکلیف در دختران
بر اساس اجماعی که از سوی برخی فقهای امامیه نقل شده
است، سن تکلیف دختران در ۹ سالگی است. (ریاض المسائل
(الطباطبائی) ۸ : ۵۵۶)
علاوه بر این روایات متعددی در مورد سن ۹ سالگی برای
بلوغ دختران وجود دارد که به برخی از این روایات اشاره
میکنیم:
اول دقت کنیم که آیا با خدایی که یا عبادتش نمیکنیم
یا کم میکنیم دعوا هم داریم، یا دوست داریم که او را
بهتر بشناسیم و از جایگاه وجودی خود و آن چه باید
انجام دهیم بیشتر با خبر گردیم؟!
این سؤال با لحنهای متفاوتی طرح شده است. دقت کنیم که
ما را عادت ندهند تا هر سؤالی را حتماً با لحنی
پرخاشگونه مطرح کنیم. ساحت مقدس ربوبی منزه (سبحان)
از این لجباریها و یا به تعبیر دیگری بازیها
میباشد. چنان چه در قرآن کریم میفرماید که جهان را
برای بازی نیافریدم.
اگر فرمود: «جنّ و انس را خلق نکردیم مگر برای عبادت»،
در آیهی بعد از آن نیز فرمود که از شما رزقی
نمیخواهم، یعنی هیچ نیازی به شما و عبادتان ندارم،
بلکه شما به آن نیاز دارید.
ما در قسمت قبل در مورد حقیقت و و
چیستی شفاعت اندکی توضیح دادیم. حال در این پست می
خواهیم به پاسخ به چند شبهه و سوال که ممکن است در این
زمینه مطرح شود بپردازیم. ابتدا سوال را مطرح و سپس به
آن پاسخ می دهیم: سوال اول: چرا بخشش بندگان از طریق شفاعت انجام می گیرد؟!
خوب اگر خدا می خواهد بنده ای را ببخشید خودش مستقیما
ببخشید. چه نیازی به شفاعت است!؟
در این مطلب می خواهیم به بحث شفاعت
بپردازیم. شفاعت یکی از مسائلی است که وهابیت زیاد با
استناد به این مسأله به شیعه حمله می کند. برخی ها
شفاعت را شرک می دانند. ما در این پست و پست های بعدی
ابتدا حقیقت شفاعت را توضیح داده؛ سپس به بیان شبهات و
سوالات مربوط به شفاعت و پاسخ آن می پردازیم.
اما قبل از آن مقدمه ای را ذکر می کنیم که البته
مجدداً در مورد این مقدمه توضیح می دهیم: ـ منکر شفاعت کافر است منکر شفاعت کافر است؛ چرا که صریح آیات قرآن کریم
را انکار نموده است. در آیات متعدّدی همراه با نفی
شفاعت بتهای مرده و زنده و شفاعت بی ضابطه و هر کی هر
کی، شفاعت برخی از بندگان خاصّ خدا مورد اثبات قرار
گرفته است.