ابو نجيب، شداد بن ابراهيم بن حسن جزرى ملقب به "
طاهر " از شعراى اهل بيت است كه در رشته هاى مختلف شعر به نظم گهر
پرداخته و بر شاخسار سخن سرود شادى ساز كرده، با احساسى رقيق و عباراتى
رشيق و مضامين ژرف و عميق.اشعار آبدارش در ديوانى گرد آمده است.
ابن شهر آشوب در " معالم العلماء" گويد: از شعراء
با شهامت اهل بيت است كه بى پروا از فتنه دشمنان، نداى ولايت در داده و
به ستايش اين خاندان زبان گشاده است.
و در " معجم الادباء " ج 4 ص 261 گويد: از شعراء
عضد الدوله فرزند بويه است مهلبى را هم ثنا گفته: شعرش دقيق و اسلوبش
لطيف بود.در سال 401 درگذشته از جمله شعراو:
- اگر آدميزاده از امكانات خود خوشنود نباشد و كار
نيكى به فرجام نياورد.
- او را واگذار كه رسم تدبيرنداند، يك روز خندان
است و در برابر سالى گريان.
و از جمله شعر او:
- اى گروه صوفيان اى شريرترين گروهان كيشى پديد
آورديد ناستوده و پليد.
- آيا خداوند عزت در قرآن فرمود كه چون چارپايان
بخوريد و رقص كنان جفتك بيندازيد؟
و همو گويد: قلت للقلب: ما دهاك ابن لى
قال لى: بايع الفرانى فرانى ناظراه فيما جنت ناظراه
او دعانى امت بما او دعانى
- به دل گفتم: از چه آشفته بر گو گفت: خباز پسرى
تارو پودم دريد.
- جادوى چشمانش جان مرا خسته، دلش بجوئيد تا قلب
مرا شفا بخشد يا واگذاريد كه با درد خود بميرم.
و نيز گفته:
- سرزمين خدا وسيع است و نعمت دنيا فراوان.
- بآنهاكه تن به خوارى داده بر خاك راه نشسته اند
بر گو: سبكبال بار سفر بنديد.
و نيز گفته:
- راى مرا بر هم زديد، از آنروز كه از ديده ام
پنهان شديد روى خوش نديدم تا بازگشتيد.
- شما را با شور و شيدائى من كارى نباشد، بهر چشمى
بنگرم، ممكن نيست بهتر از شما بيابم با نگاه مهرآميز ويا با نفرت و
خشم.
و نيز در ج3 ص 194 " معجم الادباء " گويد: ابو نجيب
شاعر گفت: من بيشتر اوقات، در ملازمت وزير ابو محمد مهلبى "درگذشته سال
352 "بودم، روزى جامه هاى خود راشسته و بر روى بند نهاده بودم تا خشك
شود، وزير، چاكرى در پى من فرستاد من عذر آوردم، عذر مرا نپذيرفت و با
اصرار مرا به حضور خواند، بدو نوشتم:
- چاكرت در زير بند عريان است، گويا - و خدا نكند -
شيطان است.
- جامه مى شويد كه چرك و فرسودگى در آن شريك ملك
است به هيچ وجهى جدا نمى شود، گويا وطن كرده است.
- جامه كه از دين و آئينم فرسوده تر است، اگر مرا
دينى باشد، آنچنانكه مردم را چند دين است.
- اين حال و روزگار من بود، قبل از اينكه احسانت
دست مرا بگيرد.
- هر كه مرا بيند، روى گرداند و گويد - البته هر
سخنى را دلائلى در ميان است:
- اين مرد كه تار و پودى از بافته عنكبوت بر تن
دارد، آدميزاد است؟ وزير، برايم جبه فرستادبا يك عمامه و شلوار باضافه
500 درهم سيم.
" كتبى " در " فوات الوفيات " ص 167 به شرح حال او
پرداخته و گويد: "شاعرى است كه ابو محمد مهلبى: وزير معز الدوله را ثنا
گفته و هم عضد الدوله را، وفاتش در حدود سال 400 هجرى است " و بعد شمه
اى از ابيات او را نقل كرده.
و نيز در ص 132 ضمن ترجمه وزير مهلبى، داستان رخت
شوئى مزبور را كه ما از " معجم الادباء" آورديم بازگو نموده است.
ترجمه حال شاعر، در " دائره المعارف بستانى " ج2 ص
360 نيز مذكور است.مصادر سه گانه كه ياد شد، متفقا " ابو نجيب " را
كنايه " شداد بن ابراهيم " دانسته اند كه با لقب " طاهر " معروف بوده،
در اين صورت، تنها پاى يكتن در ميان است، نه دو تن چنانكه سرورمان "
امين " در كتاب " اعيان الشيعه " پنداشته:يكبار در ج 1 ص 389 شاعر
نامبرده را با نام كوچك " شداد " ياد كرده و گويد: در حدود سال 400 فوت
كرده و دگر بارش در ج 1 ص 411 با نام بزرگش با نام بزرگش " ابو نجيب
طاهر جزرى "و گويد: عصر زندگى او ناشناخته است.
صاحب " دميه القصر " در ص 50،اين شعر را از شاعر
نامبرده ياد مى كند:
- بنگر به " ابن شبل " كه در عشقبازى چسان كامياب
است، پيوسته قلب دگران بدو مشتاق است.
- اينك دلهاى زنان سرخوش رويش كه بديگران نپردازند،
ديروز، چشم مردان شيفته رخسارش، گويا از زنان بيزارند.
- بى ريش بود و مردان دلباخته اش، ريش بر آورده
وزنان عاشق شيدايش الله اكبر ازين رونق بازارش!
ثعالبى هم در " تتميم يتيمه الدهر " ج 1 ص 46 به
ياد او پرداخته و از قصيده اى كه در ستايش سيف الدوله على بن عبد الله،
درگذشته سال 356 سروده اين سه بيت را برگزيده:
- نيازى داشتم، گفتند: چاره اش بيدار كردن عمر است،
بعد از آن راخت بخواب.گفتم على خود بيدار من است.
- دو على دارم كه در دنيا و آخرت حاجت من از دست
آنها رواست.
- " على بن عبد الله " گل بوستان من، و " على امير
المومنين " سرور و سالار من.
و از شعر ديگرش:
- به آسمان ننگرى كه سيلاب اشكش روان گشته، نيشخند
رعد و برق با او در مزاح است؟
- كمان رنگينش از دور پيداست، و پندارى بر لب بام
است.
- گويا طاقى است از عقيق سرخ و طاق دگراز فيروزه
نيلگون.در وسط طاقى از زرناب است.
اضافات چاپ دوم:
|ابن خلكان هم قسمتى از شعر او را در " وفيات
الاعيان " ج 2 ص 236، به نقل از دميه القصر آورده و احساس او را مى
ستايد|.
406-359
- زبان ترجمان دل است، مژده شادى از قيافه پيك
پيداست.
- اينك دلها از اضطراب و وحشت آرميد.
-تاريكى از افق ناپديد شده صبح اميد دميد.
تا آنجا كه گويد:
- بهجت و سرور از ما بريد و تنها روز " غدير "ش سر
آشتى بود.
- روزى پر افتخار كه وصى رسولش حلقه بر در كوفت و
امير مومنان گشت.
- از اين رو دل خنك دار و عشق عاريتى را به معشوق
باز گردان.
- ريشه غم و اندوه بر كن و نهال شادى و اميد بنشان.
- آن ديگرانند كه اندوه دل را با جرعه شراب چاره
سازند.
- و چون در جستجوى نعمت شوى، از فضل بى كران به
نصيبى جز فراوان قانع مباش.
- كه چشم طمع فرو دوزى و از آب دريا به كفى قناعت
ورزى. - اينك هنگام آن است كه دست تمنا فراز باشد و آرزوها دور و دراز.
- بادو دست كرم، جود و بخشش كن، نه كم بلكه بسيار.
- مگذار كه دست الحاح و طلب كشيده دارند با آنكه
نعمتت سرشاراست و بختت كامكار.
- سپاس و ثنايت بر زبان است و داغ مهرت بر دل
آشكار.
- نك ستايشنامه بكر و نو، هچون درخش بوستان خرم و
دلپذير.
- از سراينده اش خوشدل و شادان، چون شادى نيزار
ازآب غدير.
تا آخر قصيده.