قل للذى بفجوره فى شعره ظهرت علامه
- بگوى آن را كه پاى از گليم بيرون نهاده و در
سروده اش آثار تجاوز آشكار است.
- از بيخردى، دين خود را به گمراهى سرگشته فروخته،
چشم طمع به حطام دنيويش دوخته:
- ترا چه رسد - اى ملعون ازل و ابد - كه در اسرار
امامت سخن ساز كنى؟
- پنداشتى، امامت ميراث رسول است، نه حق گفتى و نه
شايسته تكريم شدى.
- امامت و پيشوائى با نص رسول است كه قائم مقام
اوست.
کمقاله فى يوم خم لحيدر لما اقامه
- چونانكه در غدير خم با حيدر فرمود، آنگاه كه اورا
بپا داشت:
- هر كه را من سالار و سرورم، اين على سرور سالار
است.وه چه بليغ و رسا فرمود.
- از صاحب خبرى پرس، تا بدانى و سر انگشت ندامت به
دندان گيرى.
- اوست كه با شمشير بران در پهنه پيكار، غبار غم از
چهره ها زدود.
- در روز " بدر " كه سرورانت از ضرب بازويش به ستوه
آمدند. - پدرشان "عباس" در بند اسارت، با ناله و افغان خواب از چشم
پيامبر ربود.
- در آئين ما، پيشوا و سالار، آن كسى است كه رسولش
علنا نام برد و اركان امامتش استوار كند.
- درميدانهاى نبرد كه آتش جنگ فروزان شود، شعله هاى
آنرا خاموش سازد.
- اوست قلعه گشاى " خيبر" بعد از آنكه دگران با
فرار، راه سلامت جستند.
- بخدا سوگند اگر جهانيان را با او مقياس گيرند، با
سر ناخنش برابر نيايند.
قاضى ابو المكارم، محمد بن عبد الملك بن احمد بن
هبه الله بن ابى جراده حلبى، درگذشته سال565، در شرح قصيده ميميه ابى
فراس كه به نام " شافيه " شهرت يافته، از مروان بن ابى حفصه شاعر نقل
مى كند كه: در حضور متوكل قطعه شعرى خواندم كه در آن به رافضى ها تاخته
ام، متوكل به عنوان صله، فرماندارى بحرين و يمامه را به من عطا كرد و
در حضور همگان چهار خلعت بر تنم بياراست، قطعه شعر اين است:
لكم تراث محمد و بعد لكم تنفى الظلامه
- جانشينى رسول، بميراث، شما راست، با دادگرى شما
سيه كارى از ميان برخاست.
- دخترزادگان رسول، چشم طمع بميراث او دوخته اند و
كمترين بهره اى ندارند.
- داماد كه ارث نبرد، و دختر را جانشينى نسزد.
- آنانكه ميراث شما رابخود بستند، جز پشيمانى طرفى
نبستند.
- حق وراثت به حقدار رسيد.
- اگر حق جانشينى و خلافت دخت رسول را بود، هنگامه
قيامت بپا بود.
- ميراث او جزبهره شما نيست، نه بخدا سوگند، كرامتى
هم نيست.
اصبحت بين محبكم و المبغضين لكم علامه
- اينك منم كه با اين چكامه ام، ميان دوست و دشمن
نمايانم.
مردى كه او را جعفر بن حسين خوانند، بر ابن ابى
حفصه تاخته و با اين شعر: " قل للذى بفجوره " الخ سخن در دهان او شكسته
است.
امينى گويد: به گمان اينكه شاعر ما از فرزندان ابو
عبد الله حسين بن حجاج بغدادى باشد يا از معاصرين او، در شمار غديريه
سرايان قرن چهارمش ياد كرديم، و بيش از اين از شرح حال شاعراطلاعى بدست
نياورديم.
البته غير از آنچه ذكر شد، غديريه هاى فراوانى از
سروده هاى قرن چهارم بدست آورديم، ولى چون به شرح حال سرايندگان آن
واقف نشديم، از ايراد آن صرف نظر نموديم.