بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

سوره ها مدنى و مكى

از جمله آنها: سوره " مجادله " مدنى است، مگر ده آيه از اول آن كه نام سوره از آنها گرفته شده چنانكه در تفسير ابى السعود در حاشيه جزء 8 از تفسير رازى ص 148، و جزء 4 " السراج المنير " ص 210 مذكور است.

و از جمله سوره " البلد " مدنى است، مگر آيه اول آن كه نام سوره بلد از آن گرفته شده تا آخر آيه چهارم، چنانكه اين قول در جزء 1 " الاتقان " ص 17 ذكر شده، و سوره هاى ديگر كه ذكر آنها موجب تطويل است.

علاوه بر اين، ممكن است يك آيه دوبار نازل شده باشد، مانند بسيارى از آيات كه علماء تصريح نموده اند كه از نظر پند و يادآورى و يا از لحاظ اهتمام بشان آنها و يا جهت اقتضاء دو مورد كه بيش از يك بار نزول آنرا ايجاب كند، نظير "بسم الله الرحمن الرحيم" و مانند اول سوره "روم" و مانند: آيه "روح" و مانند آيه: " ما كان للنبى و الذين آمنوا ان يستغفروا للمشركين " و آيه: " و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به... " تا آخر سوره "نحل" و آيه: " من كان عدوا لله "... تا آخر آيه و آيه: " اقم الصلوه طرفى النهار "... و آيه " اليس الله بكاف عبده ". و سوره " فاتحه الكتاب " كه يكبار در مكه هنگام واجب شدن نماز و يكبار در مدينه. هنگام برگردانيدن قبله نازل شده و بهمين جهت به "مثانى" ناميده شده.

وجه سوم "از اشكالات ابن تيميه" اينست كه: قول خداى تعالى: و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علينا حجاره من السماء... باتفاق "مفسرين" بعد از بدر چند سال قبل از روز غدير نازل شده است.

جواب. گويا اين مرد گمان ميكند نظر راويان احاديثى كه مويد همديگرند اينست كه حارث بن نعمان "آنمرد كافر" آنچه بر زبان آورده از آيه كريمه ايست كه سابقا نازل شده و او آنرا در قالب دعا درآورده و در آنروز بيان داشته در صورتيكه خواننده اين اخبار بخوبى درك ميكند كه اين گمان درست نيست. و يا اينكه اين مرد چنين گمان نمود كه در آياتى كه سابقا نازل شده مانعى هست كه كسى بان سخن گويد، مگر در اين روايت "و نقل اين واقعه" جز اين ذكر شده؟ كه اين مرد مرتد "حارث- يا- جابر" چنين كلماتى را بر زبان آورده؟ اين مطلب چه ربطى با وقت نزول آيه مزبور دارد؟ آيه مزبور در هر موقع كه بوده- بدر- يا- احد بجاى خود. اين مرد كفر خود را بان آشكار ساخته كما اينكه كفار قبل از او الحاد خود را بان آشكار نمودند مطلب معلوم است ابن تيميه ميخواهد با تعداد اشكالاتى كه طرح ميكند يك مطلب حق و ثابتى را بزعم خود ابطال نمايد

وجه چهارم- اين آيه به سبب گفتار مشركين در مكه نازل شده و حال آنكه در آنجا عذاب بر آنها نازل نگرديده بواسطه وجود پيغمبر صلى الله عليه و آله در بين آنها. بدليل قول خداى تعالى: و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون.

جواب- بين عدم نزول عذاب در مكه بر مشركين با عدم نزول عذاب در اينجا بر اين مرد معاند ملازمه نيست. زيرا افعال خداى متعال بسبب اختلاف وجوه حكمت مختلف است، در مورد آنها در آنموقع خداوند متعال ميدانست كه گروهى از آنها بعدا سلام خواهند آورد و يا از صلب آنها افرادى بوجود خواهند آمد كه آنها مسلم خواهند بود بنا براين اگر آنروز با نزول عذاب آنها را نابود ميساخت، با منظور اصلى از بعثت رسول گرامى صلى الله عليه و آله منافات داشت، و نسبت باين فرد منكر و معاند كه با كفر بعد از ايمان سير قهقرائى نموده و علم الهى احاطه دارد باينكه با اين گفتار خصمانه و سرسختى در عناد بشاهراه سعادت و هدايت ديگر راهى ندارد و از صلب او هم فرد با ايمانى توليد نميشود "همانطور كه حضرت نوح نسبت بگروه كفار اين حقيقت را درك نمود و طبق حكايت قرآن كريم از او- عرض نمود: و لن يلدوا الا فاجرا كفارا ريشه حيات او را بر حسب تمناى خودش بركند و او را كشت، بنابراين، خيلى فرق است بين آن گروه در بدو امر كه باميد هدايت و صلاحيت بعدى با آنها مدارا شد و همين رفق و مدارا بود كه تدريجا از همان افراد و از اعقاب آنها امت مرحومه تشكيل و احيانا افرادى از آنان كه از صلاحيت واقعى محروم و نسل و اعقاب آنها هم فاقد صلاحيت ايمانى بودند در جنگهاى خونين هلاك و يا دچار بدبختى هاى ديگر شدند كه در نتيجه گمراهى آنها بوجود خود آنها محدود بود و بديگرى نشر نكرد و فساديهم نتوانستند برانگيزند آرى خيلى فرقست ميان اين گروه نامبرده و ميان اين فرد نابكار و سرسخت در عناد و دشمنى، و علم خداوندى باينكه وجود او منشاء فتنه و موجب الحاد است بطوريكه نه در خود او اميد هدايتى هست و نه استفاده از نسل او پيش بينى ميشود، و اما وجود رسول اكرم صلى الله عليه و آله درست است كه رحمت است و عذاب را از امت منع ميكند ولى باين نكته هم بايد توجه داشت كه لازمه رحمت كامله اينست كه موانع زيان بخش را هم از جلو راه سعادت امت برطرف كند، و روى همين اساس بود كه خداى سبحان آن وجود پليد و انگل زيان بخش را بجرم مخالفت با امر خلافت الهيه كه از طرف پيغمبر و خدا اعلام و ابرام شده بسزاى بد نهادى خودش رساند، همانطور كه همين پيغمبر رحمت در جنگها و غزوات با تيغ بى دريغ خود ريشه ستمكاران را بر مى كند و نسبت بكسانى كه سركشى ميكردند و امر رسالت را به مسخره و بازى ميگرفتند نفرين ميفرمود و دعوت آنجناب درباره آن افراد مستجاب ميشد!

مسلم در جزء 2 صحيح خود در ص 468 باسنادش از ابن مسعود روايت نموده كه: چون قريش سر نافرمانى را در قبال پيغمبر و آيات او پيش گرفتند و از پذيرش اسلام خوددارى نمودند پيغمبر درباره آنها دعا فرمود و گفت: بار خدايا، مرا بر آنها يارى فرما بقحط و غلائى هفت ساله مانند دوران يوسف در اثر نفرين پيغمبر سختى و قحطى بانها رو آورد كه آنچه داشتند مصرف كردند و گرسنگى و بيچارگى بطورى آنها را مستاصل نمود كه بخوردن گوشت مردار و لاشه حيوانات پرداختند و گرسنگى آنها بجائى رسيد كه قوه بينش از چشم آنها گرفته شده بود و فضا در مقابل ديدگانشان بمانند دود نمايان ميشد و اين مدلول قول خداى تعالى است كه فرمايد: " يوم تاتى السماء بدخان مبين " و همين داستان را بخارى نيز در جزء 2 ص 125 روايت كرده.

و در جزء 7 تفسير رازى ص 467 مذكور است: چون در مكه پيغمبر صلى الله عليه و آله را قومش تكذيب كردند گفت: بار خدايا سالهاى آنان را مانند سالهاى يوسف گردان در قحط و غلا، در نتيجه باران از آنها منع شد و از زمين گياه نروئيد و شدت گرسنگى و بى قوتى قريش را بانجا رساند كه بخوردن استخوانها و سگان و مردارها مجبورشان ساخت، و چشمان آنها در فضا جز دود نميديد و همين معنى از قول ابن عباس و مقاتل و مجاهد و ابن مسعود نقل شده و فراء و زجاج آنرا اختيار نموده اند.

و ابن اثير در جلد 3 " النهايه " ص 124 روايت كرده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله در دعاى خود چنين فرمود: " اللهم اشدد وطاتك على مضر مثل سنى يوسف " در نتيجه كار زندگى چنان بر آنان سخت شد كه ناچار بخوردن علهز شدند، و اين داستان را سيوطى در جزء 1 " الخصايص الكبرى " ص 257 از طريق بيهقى از عروه و از طريق او و طريق ابى نعيم از ابى هريره روايت نموده است.

و ابن اثير در جلد 2 " الكامل " ص 27 گويد: ابو زمعه- اسود بن مطلب بن اسد بن عبد العزى و ياران او از روى تمسخر به پيغمبر صلى الله عليه و آله چشمك ميزدند و استهزاء مينمودند، پيغمبر صلى الله عليه و آله درباره او نفرين كرد كه كورد شود و در مرگ فرزند سوگوار شود، نامبرده در سايه درختى نشسته بود كه جبرئيل با برگ آندرخت و خارهاى آن بر صورت و چشم او زد تا نابينا شد.

نامبرده نيز گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله بر مالك بن طلاله بن عمرو بن غبشان نفرين كرد، در نتيجه با اشاره جبرئيل بسر او، چرك و جراحت سر او را فرا گرفت و هلاك شد.

و ابن عبد البر در " الاستيعاب " در حاشيه جزء 1 " الاصابه " 218 روايت كرده كه پيغمبر صلى الله عليه و آله هنگامى كه راه ميرفت بدن مباركش بجلو متمايل ميشد و حكم بن ابى العاص كيفيت راه رفتن آنحضرت را تقليد ميكرد، پيغمبر صلى الله عليه و آله روزى ملتفت عمل او شد، و باو فرمود: چنين باش، حكم بن ابى العاص از آنروز دچار ارتعاش و اختلاج شد، عبد الرحمن بن حسان بن ثابت او را نكوهش نمود، و در هجو عبد الرحمن بن حكم چنين سرود:

 

ان اللعين ابوك فارم عظامه

ان ترم، ترم مخلجا مجنونا

يمسى خميص البطن من عمل التقى

و يظل من عمل الخبيث بطينا

 

و ابن اثير در ج 1 " النهايه " ص 345 از طريق عبد الرحمن بن ابى بكر روايت نموده كه: حكم بن ابى العاص بن اميه پدر مروان، پشت سر پيغمبر صلى الله عليه و آله مينشست و هنگامى كه آنحضرت سخن ميگفت از روى خود را بطريق استهزاء دگرگون ميساخت و اشكال مسخره آميز نشان ميداد، پيغمبر او را با آن هيئت ديد باو فرمود: چنين باش پس تا هنگام مرگ صورتش بهمان هيئت كريه در اختلاج بود بنا بر روايت ديگر تا دو ماه مبتلا به تشنج و اضطراب شد، و پس از افاقه از اضطراب و تشنج مرض صرع او را فرا گرفت و پس از افاقه از آن گرفتار تشنج و اختلاج بود تا در نتيجه نيرو و گوشت بدن او از بين رفت و بجاى اختلاج ارتعاش نيز گفته اند.

و ابن حجر در جلد 1 " الاصابه " ص 345 از طريق طبرانى روايت نموده، و بيهقى در " الدلائل " و سيوطى در ج 2 " الخصايص الكبرى " صفحه 79 از حاكم "در حاليكه بصحت آن تصريح كرده" و از بيهقى و طبرانى از عبد الرحمن بن ابى بكر صديق روايت نموده اند كه: حكم بن ابى العاص در نزديك پيغمبر صلى الله عليه و آله مينشست و هنگام سخن گفتن آنجناب با تغيير چهره و شكل خود آنحضرت را استهزاء مينمود، پيغمبر صلى الله عليه و آله باو فرمود چنين باش، در نتيجه پيوسته مبتلا باختلاج و تشنج بود تا مرد، و مانند اين روايت از طريق ديگر نيز روايت شده و در ج 1 " الاصابه " ص 346 مذكور است كه: بيهقى از طريق مالك بن دينار آورده كه او از هند پسر خديجه زوجه پيغمبر صلى الله عليه و آله نقل نموده كه: پيغمبر صلى الله عليه و آله از برابر حكم عبور فرمود، و نامبرده با حركت دادن انگشت آنحضرت را مسخره و استهزاء نمود، پيغمبر كه او و حركت او را مشاهده فرمود نفرين كرد و فرمود: بار خدايا او را چلپاسه گردان، بلا درنگ مبتلا بخزيدن شد.

و در جلد 1 " الاصابه " ص 276 و جلد 2 " الخصائص الكبرى " صفحه 79 مذكور است كه: ابن فتحون از طبرى ذكر نموده اينكه: پيغمبر صلى الله عليه و آله از حارث بن ابى الحارثه دخترش جمره را خواستگارى فرمود، حارث گفت: دخترم به بيمارى بدى مبتلا است، در حالتى كه چنين نبود، ولى پس از آنكه بخانه آمد مشاهده نمود كه دخترش مبتلا به برص شده، و در جلد 2 " الخصائص الكبرى " صفحه 78 از طريق بيهقى از اسامه بن زيد روايت نموده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مردى را بماموريتى اعزام فرمود، آن مرد دروغ بر رسول خدا بست، پيغمبر او را نفرين كرد، در نتيجه او را مردار يافتند در حالى كه شكم او شكافته شده بود و زمين او را نپذيرفته بود.

و باز در جلد 1 " الخصائص الكبرى " صفحه 147 مذكور است كه بيهقى و ابو نعيم از طريق ابى نوفل ابن ابى عقرب از پدرش روايت نموده اند كه گفت: لهب بن ابى لهب بنزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و آنحضرت را دشنام داد، رسولخدا صلى الله عليه و آله گفت: بار خدايا سگ خود را بر ما مسلط فرما، گويد: ابو لهب مال التجاره بشام ميفرستاد و فرزندش لهب را نيز با غلامان و وكلاى خود اعزام ميداشت، بانها سفارش نمود كه مراقب لهو باشيد زيرا من در اثر نفرين محمد صلى الله عليه و آله بر او ترسناك هستم، آنها بهر منزل كه فرود ميامدند لهب را پهلوى ديوار ميخوابانيدند و او را با لباس و اثاث ميپوشانيدند، مدتى در راه باين كيفيت از او مواظبت ميكردند تا شبى درنده اى آمد و او را بزمين زد و بقتل رسانيد.

و بيهقى از قتاده روايت نموده كه عتبه بن ابى لهب بر ايذاء رسول خدا صلى الله عليه و آله دست يافت، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: همانا من از خدا مسئلت ميكنم كه سگ خود را بر او مسلط فرمايد، نامبرده با جمعيتى از قريش بيرون شد و هنگام شب در حوالى شام در محلى بنام "زرقاء" فرود آمدند، ناگاه شيرى بر آن گروه دست يافت و پيرامون آنها گردش كرد تا در ميان آن قوم عتبه را يافت، باو حمله نمود و سر او را بدهن گرفت و با دندان از بدن جدا كرد.

و بيهقى از عروه روايت كرده كه: در آن شب شير پس از يافتن آن گروه در آن منزل بسوى ديگر برگشت، آنها از جاى برخاستند و عتبه را در ميان گرفتند، سپس مجددا شير آمد و در ميان آنها رفت تا بعتبه رسيد و سرش را گرفت و شكاند.

و از ابى نعيم و ابن عساكر نيز از طريق عروه مانند آن روايت شده، و ابن اسحاق و ابو نعيم اين داستان را از طريق ديگر هم از محمد بن كعب قرظى و غيره روايت نموده اند و اضافه نموده اند كه: حسان بن ثابت در اين موضوع چنين سروده:

 

سائل بنى الاشقر ان جئتهم

ما كان انباء ابى واسع

لا وسع الله له قبره

بل ضيق الله على القاطع

اسبل بالحجر لتكذيبه

يدعو الى نور له ساطع

فاستوجب الدعوه منه بما

بين للناظر و السامع

رحم نبى جده ثابت

دون قريش نهزه القارع

ان سلط الله بها كلبه

يمشى الهوينا مشيه الخادع

حتى اتاه وسط اصحابه

و قد علتهم سنه الهاجع

فالتقم الراس بيافوخه

و النحر منه فغره الجايع

 

مولف گويد: در ديوان حسان جز بيت اول يافت نميشود و بعد از بيت اول چنين سروده:

 

اذ تركوه و هو يدعوهم

منعفرا وسط دم ناقع

و الليث يعلوه بانيابه

بالنسب الاقصى و بالجامع

لا يرفع الرحمن مصروعهم

و لا يوهن قوه الصارع

 

و ابو نعيم از طاووس روايت كرده كه گفت: چون رسول خدا صلى الله عليه و آله اين آيه را " و النجم اذا هوى " تلاوت فرمود، عتبه بن ابى لهب گفت: من كافر شدم به پرورگارم نجم، رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خدا بر تو سگى از سگان خود را مسلط فرمايد.. تا پايان داستان.

و ابو نعيم از ابى الضحى روايت كرده كه: پسر ابى لهب گفت: او كافر است بكسى كه گفت: و النجم اذا هوى، سپس پيغمبر صلى الله عليه و آله آن نفرين را فرمود.... تا پايان حديث. و با توجه باين امور خواهيد دانست كه: عذابى كه بسبب وجود مقدس پيغمبر صلى الله عليه و آله بمدلول دو آيه معهود نفى شده مراد نفى فى الجمله است نه نفى كلى و اين معنى مقتضاى حكمت و رعايت مصلحت عمومى است، زيرا عضوى كه فاسد شد بالضروره براى مصمون ماندن ساير اعضاء آن عضو فاسد بايد قطع شود، بخلاف عضوى كه قسمتى از آن بيمار است و آنطور نيست كه باعث سرايت بساير اعضاء شود و يا عضوى كه تمامش صدمه ديده ولى اميد هست كه با معالجه بهبودى يابد خداى متعال قريش را تهديد فرمود بمانند صاعقه عاد و ثمود كه اگر همگى از دين اعراض كردند آنها را عذاب فرمايد چنانكه اين آيه حاكى است: " فان اعرضوا فقل انذرتكم صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود " و چون مناط حكم اعراض و همگى بوده و افرادى مومن در ميان آنها بوجود آمد، صاعقه بر آنها نازل نشد، و اگر همگى آنان بگمراهى خود ادامه ميدادند صاعقه بر طبق تهديدى كه شده بود بر آنها نازل ميگشت در حالتيكه اگر وجود رسول خدا صلى الله عليه و آله بطور كلى مانع از تمام اقسام عذاب ميبود اين تهديد درست نبود، و احدى از آنها كه گفتيم گرفتار عذاب نميشد و حتى احدى در غزوات و جنگهاى آن حضرت بسبب خشم آن جناب كشته نميشد، زيرا تمام اين امور از اقسام عذاب است، خداى ما را پناه دهد از آنها.

وجه پنجم- "از اشكالهاى ابن تيميه" اگر اين داستان "داستان حارث" درست و مطابق واقع بود، خود آيتى بود مانند آيت اصحاب فيل- و چنين آيتى در خور آنست كه بنقل و روايت آن همت گماشته شود- و نظائر آن كه در خور نقل و بيان است و چون ملاحظه ميكنيم مصنفين در علم از صاحبان مسندها و صحاح و فضائل و تفسير و تاريخ و مانند اينها اين موضوع را راسا توجهى ننموده اند و اين داستان جز باين اسناد ناشناس روايت نشده، بنابراين دروغ و بى اساس است.

جواب- قياس اين داستان كه يك حادثه فردى بوده با داستان اصحاب فيل، نامناسب و ناروا و گزاف است چه، اين حادثه در اجتماع آن روز زمينه مناسب و كيفيتى كه توجه و اعتناء عمومى را بخود جلب كند نداشته، مضافا بر اينكه در عين حال هدف و مقصود گروهى كه شاهد اين امر بودند اقتضا مينموده كه پرده فراموشى بر آن بكشند همانطور كه بر اصل موضوع "امر ولايت در غدير خم" كشيدند و بقدرى پيرامون ابطال آن جد و جهد كردند كه نزديك بود بهدف و مقصود خود نائل گردند و با اشتباه كارى و توطئه هاى متعصبانه وضع را دگرگون سازند ولى خداى توانا برغم بدخواهان و ناسپاسان نور خود را تابان و بحد كمال ميرساند.

حادثه اصحاب فيل، حادثه اى بود بزرگ و مهم و از آيات باهره نبى اكرم صلى الله عليه و آله كه گروه عظيمى را دچار بدبختى و هلاكت نمود بطوريكه بر جهانيان مشهود گشت و امتى را كه بايد روزى مترقى ترين امم باشد از كيد آنان نجات بخشيد و موجبات بقاء و استقرار آن امت و برقرارى و عظمت مقدسات او و پايگاه يگانه پرستى او "كعبه" را كه بايد طواف گاه امم و مركز زيارت و عبوديت معتقدين بان باشد كه رموز خير و بركات را در بر دارد امضاء فرمود كه در نتيجه آن واقعه اكنون پس از قرنها بزرگترين مظاهر پرستش گاه خدائى است.

بنابراين دواعى و مقاصد در حادثه اولى "اصحاب فيل" غير از دواعى و مقاصدى است كه در واقعه نامبرده "داستان مورد بحث" موجود است، و قياس آن دو بهمديگر زورگوئى و اغماض از حق است كما اينكه اين فرق و تفاوت در ميان معجزات پيغمبر صلى الله عليه و آله بخوبى آشكار است، و بر همين مبنى بعضى از معجزات آن جناب فقط با اخبار آحاد نقل شده و در مقابل بعض ديگر از حد تواتر هم تجاوز نموده، و نيز بعضى از معجزات آنجناب بدون اينكه توجه و اعتنائى بسند آن بشود مورد اتفاق و قبول عموم مسلمين است، و اين اختلاف و تفاوت مربوط بخود آن معجزه ها است از حيث عظمت و اهميت يا شرايط و مقارنات آنها.

اما ادعاى ابن تيميه داير باينكه طبقات مصنفين اين موضوع را باهمال گذرانده اند اين نيز گزاف گوئى ديگرى است چه در صفحات گذشته، روايت مصنفين اين واقعه را ذكر نموديم كه همه از پيشوايان علم و حاملان تفسير و حافظان حديث و ناقلان تاريخ ميباشند و كتب رجال و شرح حال بزرگان فضائل بسيار آنها را متضمن است و دانشمندان يكى پس از ديگرى مراتب درايت و شخصيت آنها را ستوده اند، و بالاخره نميدانيم مقصود اين مرد و مشار اليه او "جز باين اسناد ناشناس... "كيست و چيست؟ زيرا رواياتى كه در اين زمينه ذكر شد منتهى گشته بحذيفه بن يمان صحابى بزرگوار "شرح حال او در ص60 گذشت" و سفيان بن عيينه كه پيشوائى او در علم و حديث و تفسير و مورد اعتماد بودن او در روايت معروف است "شرح حال او در ج 1 ص 139 گذشت" اين از نظر شخصيت "كه بر خلاف تصور و ادعاى ابن تيميه در نهايت شهرت و معروفيت و موصوف به ثقه و امانت ميباشد".

و اما از لحاظ اسناد باين دو نفر نيز، حفاظ و محدثين و مفسرين و اهل تحقيق اين اسناد را شناخته و در خور ذكر و اعتماد دانسته و بدون ترديد و انكارى، آيه اى از قرآن كريم و ذكر حكيم را بدين اسناد تفسير نموده اند، و اينان از كسانى نيستند كه با اسنادهاى كم ارج و روايات پست و سست قرآن را تفسير كنند، بلى سابقه امر چنين است و روش اهل دانش چنين بوده ولى. ابن تيميه سند را منكر و ناشناس پنداشته و در متن آن نيز بمناقشه پرداخته زيرا هيچ چيز از اين قبيل با روش ناهموار او تطبيق نمى نمايد

وجه ششم- "از اشكالات ابن تيميه": از اين حيث چنين بدست ميايد كه: حارث نامبرده بسبب اعتراف بمبادى پنجگونه اسلام خود مسلم بوده و بالضروره احدى از مسلمين در عهد پيغمبر صلى الله عليه و آله اكرم بعذاب مبتلا نشده است.

جواب- اين حديث همانطور كه اسلام نامبرده را ثابت ميكند رده و خروج او را از اسلام نيز در بر دارد بدليل رد فرموده پيغمبر صلى الله عليه و آله و شك و ترديد او در آنچه آنحضرت از طرف خداى تعالى خبر داده، بنابراين عذاب در هنگام اسلام داشتن بر او نازل نشده بلكه بعد از كفر و ارتداد عذاب بر او رسيده همانطور كه در صفحه 136 گذشت نامبردش پس از شنيدن حديث، در نبوت پيغمبر صلى الله عليه و آله شك نمود گذشته از اين مطلب كسانى هم بوده اند كه با وصف اسلام مشمول عقوبت واقع شده اند بعلت تجرى كه بساحت قدس نبوى صلى الله عليه و آله از آنها سر زده مانند جمره دختر حارث كه داستان او در ص 162 گذشت و مانند بعضى ديگر كه داستان آنها در جواب اشكال چهارم ذكر شد و "براى تاييد اين موضوع كافيست كه" مسلم در صحيح خود از سلمه بن اكوع روايت نموده كه: مردى در حضور پيغمبر صلى الله عليه و آله با دست چپ غذا خورد، پيغمبر صلى الله عليه و آله باو فرمود: با دست راست بخور، گفت نميتوانم، "در صورتيكه ميتوانست" پيغمبر فرمود: از دست چپ ناتوان شوى در نتيجه هيچگاه نتوانست دست چپ خود را بدهان برساند!

و در جلد 5 صحيح بخارى ص 227 مذكور است كه: پيغمبر صلى الله عليه و آله بعنوان عيادت بر عرب صحرائى وارد شد، و رسم پيغمبر اين بود كه هر وقت بعيادت مريض ميرفت، ميفرمود: باكى نيست، و بر حسب همين رويه بان مرد اين سخن را فرمود، عرب بيمار در جواب پيغمبر صلى الله عليه و آله گفت: چنين نيست و بلكه تب است كه بر مرد سالخورده هجوم كرده و او را بقبر ميبرد پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود: حال كه چنين پنداشتى، چنين باشد، در نتيجه آن عرب روز بعد را بشام نرسانيد و جان سپرد.

"زيادتى چاپ دوم" و در " اعلام النبوه " ماوردى ص 81 مذكور است كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله قدغن فرموده بود كه نماز گزار در حال نماز باراستن موى خود نپردازد، آنجناب مردى را ديد كه در حال نماز چنين ميكند، باو فرمود خداى موى تو را زشت گرداند، در نتيجه موى آن مرد ريخت و اصلع شد.

وجه هفتم- "از اشكالات ابن تيميه" حارث بن نعمان در ميان صحابه معروف نيست، چه ارباب حديث از قبيل ابن عبد البر در " استيعاب " و ابن منده و ابو نعيم اصفهانى و ابو موسى در تاليفات خود در ضمن نامهاى صحابه نامى از او بميان نياورده اند، و بنابراين وجود چنين كسى پيش ما تحقق نيافته

جواب- كتب مشتمل بر نام و شرح حال صحابه متكفل ذكر تمام صحابه نيست، بلكه هر يك از مولفين اين موضوع آنچه از صحابه كه در حيطه اطلاع و در حدود بررسى او بوده بذكر آن پرداخته و سپس مولف ديگر آمده و آنچه را كه توانسته است از زواياى كتب و آثار از نام و نشان افرادى از صحابه بدست بياورد كه سلف او بر آنها وقوف يافته بر گفته مولف اولى اضافه كرده، و جامع ترين كتابى كه در اين زمينه يافتيم كتاب " الاصابه بتمييز الصحابه " بن حجر عسقلانى است و مع الوصف نامبرده در آغاز كتاب خود مينگارد: همانا از جمله شريف ترين علوم دينى علوم حديث نبوى صلى الله عليه و آله است و از جمله مهمترين موضوعات در خور شناسائى تشخيص اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و تمييز آنها از كسانى است كه بعد از آنها آمده اند و گروهى از حفاظ آنچه را كه از افراد نامبرده "از صحابه و تابعين" توانسته و اطلاع بر آن يافته در تاليفات خود گرد آورده اند و نخستين كسيكه شناخته ام از آنها كه در اين موضوع كتاب تصنيف نموده است ابو عبد الله بخارى استكه در اين باره تصنيف جداگانه اى بكار بسته و ابو القاسم بغوى و غير او از نامبرده نقل كرده اند و جمعى از طبقه مشايخ نامبرده نام صحابه را بانضمام طبقه بعدى گرد آورده مانند، خليفه بن خياط و محمد بن سعد و همچنين افرادى نيز همرديف او مانند يعقوب بن سفيان و ابى بكر بن ابى خيثمه و در اين زمينه گروه ديگرى نيز بعد از آنها تصنيفاتى كرده اند مانند ابوالقاسم بغوى و ابى بكر بن ابى داود و عبدان و آنها كه كمى قبل از آنها بوده اند مانند طين، و سپس مانند ابى على بن سكن و ابى حفص بن شاهين و ابى منصور ماوردى و ابى حاتم بن حبان و مانند طبرانى در ضمن كتابش " معجم الكبير " و سپس مانند ابى عبد الله بن منده و ابى نعيم، سپس مانند ابى عمر بن عبد البر كه نامبرده كتاب خود را " استيعاب " ناميده باعتبار اينكه گمان برده تمام آنچه را كه در كتب قبل از او بوده در آن جمع آورى كرده مع الوصف مقدار زيادى از او فوت شده كه نام نبرده و ابوبكر بن فتحون در تكميل كتاب او تاليف جامعى نموده و گروهى هم در دنباله كتاب او تتمه هاى لطيف تاليف نموده اند و ابو موسى مدينى بر تاليف ابن منده تذييل بزرگى نوشته و در عصر اينان مردمانى بوده اند كه تعدادشان مشكل و همه را در اين زمينه تصنيف نموده اند تا اينكه دور بقرن هفتم رسيده و در اين هنگام عز الدين ابن اثير كتاب جامعى تاليف نموده و آن را " اسد الغابه " ناميده و در آن بسيارى از تصانيف قبل از خود را جمع نموده ولى او هم بپيروى از پيشينيان خود غير صحابى را باصحاب مخلوط كرده و از توجه و تنبيه بر بسيارى از اوهام كه در كتب آنان وجود دارد غفلت ورزيده، سپس، حافظ ابو عبد الله ذهبى در كتاب خود نامهائى را كه در كتاب او "ابن اثير" ذكر شده جدا كرده و بر آنها افزوده و كسانى را كه وى بغلط از آنها ذكرى بميان آورده و يا آنهائى را كه صحابى بودن آنها بصحت نپيوسته نام برده ولى در عين حال اين اقدام او شامل همه نشده و بمقصود نزديك نيامده و با تتبع و كاوشى كه نمودم "دنباله سخنان ابن حجر است" بنامهائى برخوردم كه نه در كتاب او "ذهبى" و نه در اصل آن كتاب "اسد الغابه" با وجود مطابقت با شرايط آن دو نيست.

در نتيجه كتاب بزرگى گرد آوردم و در آن صحابه را از غير صحابه جدا نمودم و با همه اين كوششها حتى بر يكدهم از اسامى صحابه نسبت بانچه كه از ابى زرعه رازى نقل شده وقوف حاصل نگشت، ابو زرعه گويد: پيغمبر صلى الله عليه و آله وفات يافت در حالى كه، كسانى كه او را ديدند و سخن او را شنيدند بيش از يكصد هزار تن بوده اند از مرد و زن كه همه آنها با وصف ديدار و يا استماع سخنان آنجناب از او روايت كرده اند.

ابن فتحون پس از ذكر اين مطلب در ذيل " استيعاب " گويد: ابو زرعه اين داستان را در جواب پرسش كسى كه درباره خصوص راويان از او سئوال نمود، بيان داشته، تا چه رسد بغير آنها و مع الوصف تمام آنها كه در " استيعاب " مذكور است يعنى آنها كه بنام يا كنيه ذكر شده اند سه هزار و پانصد نفرند، و ابن فتحون ذكر نموده كه آنچه را كه مطابق شرط او "صاحب استيعاب" استدارك بان نموده قريب باين تعداد است. و من بخط حافظ ذهبى خواندم كه در پشت كتاب تجريد خود نوشته بود: شايد همگى هشتهزار نفر باشند، اگر بيش از اين تعداد نباشند كمتر از اين نيستند، سپس بخط او ديدم كه: تمام آنها كه در " اسد الغابه " مذكورند

هفتهزار و پانصد و پنجاه و چهار نفرند، و از جمله چيزهائى كه گفتار ابى زرعه را تاييد ميكند مندرجات در صحيحين است از قول كعب بن مالك در داستان تبوك كه گويد: مردم بسيارى حضور داشتند كه در دفترى آنها را نميتوان بشمار درآورد و در آنچه كه خطيب بسند صحيح از ثورى نقل و ثبت نموده چنين است: آنها كه على عليه السلام را بر عثمان مقدم بدارند در واقع بدوازده هزار نفر نسبت ناروا داده اند كه همگى از اشخاصى بودند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگام وفات خود از آنها راضى بود، نووى گويد: اين سخن مربوط به دوازده سال بعد از وفات پيغمبر صلى الله عليه و آله است يعنى پس از آنكه در عهد خلافت ابى بكر در قضيه رده و فتوحات مسلمين بسيار از كسانى كه نامهاى آنان ضبط نشده است از ميان رفته بوده اند و سپس در دوره خلافت عمر در ضمن فتح ها و در طاعون عمومى و عمواس و غير آن كسانى كه از شماره بيرون هستند مرده بوده اند و سبب پنهان ماندن نام هاى آنان اينست كه اكثر آنها در حجه الوداع حضور داشته اند: و خدا داناتر است. اه

و چنانكه قبلا در ج 1 ص 30 اشعار شد: عده حاضر در حجه الوداع كه با رسول خدا صلى الله عليه و آله بودند يكصد هزار تن يا بيشتر بوده اند در اينصورت چگونه براى اين كتب ممكن بوده كه نام تمام اين گروه عظيم را ثبت و ضبط نمايند؟ اصولا از مجراى طبيعى خارج است كه بنام و شرح حال اين جمعيت بطور كامل احاطه و تسلط يافت، چه بيشتر اين گروه در صحراها و كوهسارها و مناطق متفرقه پراكنده بودند و در مجامع و شهرها مراوده و آمد و رفتى نداشتند مگر براى مقاصد خاص كه احيانا در مواقع اتفاقى براى بدست آوردن حوائجى در آنمجامع حاضر ميشدند و صحبت و روايتى را درك مى نمودند و در آنگونه مواقع ديوان محاسبه و دفاترى نبود كه نام هر كه وارد و خارج ميشود ثبت و ضبط گردد و احوال آنان بررسى شود. در اينصورت براى اهل تحقيق ميسر نخواهد بود كه باحوال و شئون امتى احاطه پيدا كنند كه وضع آنها چنين است، ناچار مصنفين به ثبت و ضبط نام كسانى مبادرت نموده اند كه در روايات بيشتر نامشان برده شده و يا وجود آنها در حوادثى كه رخ داده واجد اهميت خاصى بوده است، با اين كيفيت كه بيان شد اگر نام شخصى در چنين كتب ذكر نشد انكار وجود او از حيطه انصاف خارج است، و با اصول و مقررات بحث و استدلال سازش ندارد، وانگهى، ممكن است مولفين كتب مشتمل بر شرح حال صحابه بعلت رده و كفريكه در سرانجام زندگى از اين شخص مشهود گشت از ذكر نام او صرف نظر نموده باشند.

و من الناس من يجادل فى الله بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير "سوره لقمان"

 

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved