بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

يك نظريه در پيرامون حديث مذكور

چنانكه در مطالب گذشته ملاحظه كرديد، تفسير و حديث درباره سبب نزول آيه كريمه "سال سائل" متحد و هم آهنگ با هم حقيقت را آشكار كرده و مطابقت نصوص و اسنادهاى متعدد در اثبات حديث و حصول اطمينان محرز گرديد، شعراء نيز اين داستان را از قديم در اثبات حديث و حصول اطمينان محرز گرديد، شعراء نيز اين داستان را از قديم الايام برشته نظم درآورده اند، مانند ابى محمد عونى غسانى كه در عداد شعراى قرن چهارم شرح حال و نظم او بيان شده، از جمله در اين خصوص چنين ميسرايد:

 

يقول رسول الله، هذا لامتى

هو اليوم مولى، رب ما قلت فاسمع

فقال جحود ذو شقاق منافق

ينادى رسول الله من قلب موجع

اعن ربنا هذا، ام انت اخترعته؟

فقال: معاذ الله، لست بمبدع

فقال عدو الله لا هم ان يكن

كما قال حقا بى عذابا فاوقع

فعوجل من افق السماء بكفره

بجندله فانكب ثاو بمصرع

 

مفاد اجمالى ابيات بالا: هنگاميكه رسول خدا صلى الله عليه و آله ولايت و وصايت اميرالمومنين عليه السلام را بامت ابلاغ فرمود، و خداوند متعال را گواه بر آن گرفت، منكرى معاند و دو رو با قلبى دردناك از حق و كينه برسول خدا صلى الله عليه و آله خطاب نموده گفت: آيا اين امر از جانب پروردگار است؟ يا از پيش خود آنرا آورده اى؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: پناه بر خدا، من هيچگاه از خود و بميل خود امرى نكرده ام، آن دشمن خدا گفت: بار خدايا اگر آنچه را گفت حق است، عذاب و شكنجه اى بر من فرست بلا درنگ در قابل ناسپاسى او سنگى از آسمان بر او فرود آمد و در دم بيفتاد و هلاك شد.

و ديگرى در اين باره چنين ميگويد:

 

و ما جرى لحارث النعمان

فى امره من اوضح البرهان

على اختياره لامر الامه

فمن هناك ساءه و غمه

حتى اتى النبى بالمدينه

محبنطئا من شده الضغينه

و قال ما قال من المقال

فباء بالعذاب و النكال

 

مفاد ابيات بالا: و آنچه براى حارث بن نعمان و سرانجام كار او گذشت آشكارترين برهان است، كه در قبال اختيار رسول خدا صلى الله عليه و آله براى سعادت امت "در ابلاغ امر ولايت على عليه السلام" چنان بد حال و اندوهناك شد، كه از شدت كينه درهم پيچيد و در مدينه نزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت آنچه را كه "در ترديد و انكار امر ولايت" گفت و در نتيجه گرفتار انتقام و شكنجه الهى گرديد.

و ما نه از نزديك و نه از دور نيافتيم كسى را كه در اين داستان طعن يا تكذيبى بنمايد، جز اينكه در مقابل رجال اسناد آن كه تماما از ثقات هستند همگى اين داستان را قبول و در برابر وقوع آن بى ترديد تمكين كردند، جز آنچه كه از: ابن تيميه رسيده است كه در جلد 4 " منهاج السنه " ص 13 وجوهى در ابطال حديث مذكور بيان نموده كه نمودارى از بد نهادى و كينه اندوزى او است، و پيوسته خوى ناپسند او در هر موضوع و مسئله چنين بوده كه تنها او در مقابل فرق مسلمين نسبت باموريكه در نزد همگان مسلم بوده در مقام انكار و ماجراجوئى برآيد و ما اينك سخنان او را بطور اختصار بيان نموده و باو پاسخ ميگوئيم:

وجه اول همانا داستان غدير در موقع بازگشت رسول خدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع بوده مردم بر اين امر اتفاق دارند، در حاليكه حديث مزبور حكايت از آن دارد كه چون اين خبر در بلاد شايع و منتشر شد حارث بنزد پيغمبر صلى الله عليه و آله آمد در حاليكه آنحضرت در ابطح- مكه بود، و طبيعت حال ايجاب ميكند كه اين امر در مدينه باشد. بنابراين، سازنده اين حديث از تاريخ داستان غدير بى اطلاع و نسبت بان جاهل بوده است؛

اينك جواب:

اولا آنچه از روايت حلبى در " سيره الحلبيه " و سبط ابن جوزى در " تذكره " و شيخ محمد صدر العالم در " معارج العلى " گذشت اينست كه آمدن شخص مزبور در مسجد بوده- اگر مراد مسجد مدينه باشد- مضافا بر اين، حلبى تصريح كرده كه در مدينه بوده، پس معلوم ميشود ابن تيميه بودن توجه باين مطالب شروع به هزره دائى كرده و داستان مزبور را بصورتى كه پنداشته مورد تكذيب قرار داده است!.

ثانيا اختصاص دادن اين مرد، ابطح را به حوالى مكه در نتيجه عدم توجه او بحقايق لغوى يا عصبيت شديد او است كه پرده و حجابى بين او و حقيقت لغوى انداخته و او را از درك و مشاهده معانى لغوى نابينا و در گرداب و ورطه جهل و عناد غوطه ور ساخته، اين مرد اگر به كتب حديث و شرح لغات و مولفات راجعه بشهرها و اماكن و كتب ادبى مراجعه مى نمود. بخوبى بتصريحات اهل فن دست مييافت و ميدانست كه آنها كلمه ابطح را به هر وادى و مسيل كه در آن سنگ ريزه و شن وجود دارد اطلاق ميكنند و ضمن اشاره بمصاديق آن كلمه نام از بطحاء مكه "يعنى وادى و مسيل ريگزار آنجا" ميبرند و نيز درك مينمود كه اين كلمه بر هر مسيل و وادى كه داراى چنين صفتى باشد "يعنى داراى ريگهاى كوچك و شن باشد" اطلاق ميشود و هيچ مانعى ندارد كه در اطراف هر شهر و ديار و هر دشت و هامونى مسيل و ريگزار وجود داشته باشد.

بخارى در ج 1 صحيح خود صفحه 181 و مسلم هم در ج 1 صحيح خود صفحه 382 از عبد الله بن عمر روايت نموده اند كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله در بطحاء ذى الحليفه "يعنى وادى و مسيل ريگزار آنجا" شتر خود را خوابانيد و نماز كرد، و در هر دو صحيح مذكور از نافع روايت شده كه: ابن عمر هر زمان كه از حج يا عمره بر ميگشت در بطحاء ذى الحليفه همانجا كه رسولخدا صلى الله عليه و آله شتر خود را خوابانيده بود، شتر خود را ميخوابانيد.

و در صحيح مسلم ج 1 ص 382 از عبد الله بن عمر روايت شده كه: رسول خدا صلى الله عليه و آله شبى كه براى خواب و استراحت در ذى الحليفه فرود آمد، باو گفته كه: شما در بطحاء با بركتى هستيد.

و در امتاع مقريزى و غيره مذكور است كه: پيغمبر صلى الله عليه و آله هنگاميكه از مكه بازگشت فرمود، از منزلگاه ابطح داخل مدينه شد و آنگاه كه در منزلگاه خود در وسط وادى بود باو گفته شد كه: همانا تو در بطحاء مباركى هستى.

و در ج 1 صحيح بخارى ص 175 از ابن عمر روايت شده كه: رسولخدا صلى الله عليه و آله هنگاميكه عمره مى نمود در ذى الحليفه فرود ميامد و در حجى كه فرمود در زير نوعى از درخت كه سمره ناميده ميشود در محل مسجديكه در ذى الحليفه است نزول فرمود و هر زمان كه از جنگى و غزوه مراجعت ميفرمود كه در آن راه بود و يا حج يا عمره انجام ميداد در بطن وادى فرود ميامد، و هر وقت كه از وسط وادى بيرون ميامد، در بطحائى كه بر كنار شرقى وادى بود شتر خود را ميخوابانيد و در آنجا منزل ميكرد تا صبح و در آنجا خليجى بود كه عبد الله در آنجا نماز ميگذارد، و در ميان آن تلى از رمل بود كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در آنجا نماز ميگذارد و سيل در آن جارى شد به بطحاء "مسيل، ريگزار"... تا آخر حديث.

و در روايت ابن زباله مذكور است كه: زمانى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله از وسط وادى بيرون ميامد شتر خود را در بطحائى كه در كنار شرقى وادى بود مى خوابانيد.

و در ج 1 " مصابيح " بغوى صفحه 83 مذكور است كه: قاسم بن محمد گفت: بر عايشه رضى الله عنه وارد شدم و باو گفتم: اى مادر، قبر پيغمبر صلى الله عليه و آله را براى من آشكار كن، او سه قبر آشكار نمود كه نه از زمين مرتفع بود و نه بزمين چسبيده بود و روى آن "قبور" با بطحاء "سنگريزه" سرخ رنگ پوشيده شده بود.

و سمهودى در جلد 2 " وفاء الوفاء " صفحه 212 از طريق ابن شبه و بزار از عايشه، از پيغمبر صلى الله عليه و آله روايت نموده كه فرمود: بطحان بر باغى قرار گرفته از باغهاى بهشت.

و مقدم بهمه اين روايات روايتى است كه در خصوص حديث غدير از طريق حذيفه بن اسيد و عامر بن ليلى رسيده "و در صفحات 26 و 46 جلد اول اصل ذكر شده مراجعه شود" كه آندو گفتند: چون رسولخدا صلى الله عليه و آله از حجه الوداع برگشت "در حاليكه جز آن حجى نفرمود" آمد تا بجحفه رسيد و غدقن فرمود كه در زير درختان سمره كه نزديك بهم در بطحاء واقع است كسى فرود نيايد... تا آخر حديث.

و اما كتب شرح لغات و بلدان: در جلد 2 " معجم البلدان " صفحه 213 چنين مذكور است: بطحاء در لغت وادى محل عبور سيل است كه در آن سنگريزه وجود دارد و جمع بطحاء بر خلاف قياس، اباطح و بطاح آمده، تا آنجا كه گويد: ابوالحسن محمد بن على بن نصر كاتب گويد: شنيدم از زن نوازنده اى كه اشعار طريح بن اسمعيل ثقفى را كه درباره وليد بن يزيد بن عبد الملك گفته تغنى مينمود و نامبرده از دائيهاى وليد مذكور است.

 

انت ابن مسلنطح البطاح و لم

تطرق عليك الحنى و الولج

 

 

بعضى از حاضرين گفتند: بطحا، جز در مكه نيست، در اينصورت استعمال جمع "بطاح جمع ابطح است" چه معنى دارد؟ در اين موقع بطحاوى علوى در خشم آمد و گفت: بطحاء مدينه، و بطحاء مدينه از بطحاء مكه بزرگتر و وسيع تر است و جد من آنجائى است و برايش اين بيت را انشاد نمود:

 

و بطحا المدينه لى منزل

فيا حبذا ذاك من منزل

 

آنمرد "كه از بعض حاضرين بود" گفت: بنابراين دو بطحاء وجود دارد و با كلمه جمع چه صورتى دارد؟ در جواب گفتيم: عرب را در سخن و شعر خود وسعتى است، و بر اين مبنا دو چيز را بصورت جمع بيان ميكند، وانگهى بعض از مردم "اهل اصطلاح" گفته كه: اقل جمع دو است، و از جمله امور مثبته اين امر يعنى دو بودن بطحاء گفتار فرزدق است:

 

و انت ابن بطحا وى قريش فان تشا

تكن فى ثقيف سيل ذى ادب عفر

 

سپس، "مولف معجم البلدان" گويد كه: من گويم: اينها همه بيراهه رفتن و تكلف است، در حاليكه پس از اجماع اهل لغت بر اينكه: بطحاء بمعناى زمينى است كه ريگ زار باشد، هر قطعه از زمين كه چنين باشد بطحاء است و بناى جمع بر همين مبنى است، و بهمين مناسبت قبيله قريش ابتداى جاهليت به: قريش البطاح و قريش الظواهر ناميده شده، در صورتيكه هنوز يكتن از آنها در مدينه نبوده است و اما سخن فرزدق و ابن نباته، اينهم دليل بر آن نيست كه بطحا دو بطحا است، چه آنكه عرب " رقمه را " رقمتان و " رامه را " رامتان گفته و مانند اينها نيز بسيار و در اين كتاب نيز خواهد گذشت و منظور رعايت و زن "در شعر و يا جمله است" و از لحاظ دلالت نمودن آنها بر تثنيه عارى از اعتبار است. " بطاح " منزل و جايگاهى است مربوط به "قبيله" بنى يربوع و لبيد در شعر خود آنان را ياد كرده گويد:

 

تربعت الاشراف ثم تصيفت

حساء البطاح و انتجعن السلائلا

 

و گفته شده: بطاح آبى است در ديار قبيله بنى اسد، و در همانجا بين مسلمين با فرماندهى خالد بن وليد و اهل رده كارزار دست داد، و ضرار بن ازور اسدى بعنوان پيش تاز قشون خالد و مالك بن نويره بعنوان پيش تاز ياران خود بميدان نبرد آمدند و در همان نقطه "كه بطاح ناميده شده" با يكديگر روبرو شدند و در نتيجه ضرار مزبور مالك بن نويره را كشت، و برادر مقتول "متمم" در سوگوارى برادر خود گويد:

 

سابكى اخى ما دام صوت حمامه

تورق فى وادى البطاح حماما

 

و وكيع به مالك در يادآورى واقعه بطاح گويد:

 

فلما اتانا خالد بلوائه

تخطت اليه بالبطاح الودايع

 

و در ص 215 "جلد 2 معجم البلدان" گويد: اصل لغت بطحاء بمعناى مسيل فراخى است كه در آن سنگ ريزه باشد و نضر گويد: ابطح و بطحاء بمعناى زمين گود و نرم و هموار و زمين پست و بلند و وادى- يعنى خاك ها و شنهاى نرمى كه در اثر جريان سيلها در ميان آنها واقع ميشود، گفته ميشود: به ابطح يا به بطحاء وادى آمديم كه مراد خاك و شن هاى نرمى است كه در وادى يافت ميشود و جمع آن اباطح است، و بعضى از علماء لغت گفته اند: بطحاء بمعناى هر زمين فراخى است، و گفتار عمر "رضى الله عنه" كه گفت: بطحوا المسجد يعنى سنگ ريزه در كف مسجد بريزيد، و نيز بطحاء مكانى است معين در نزديكى " ذى قار " و گفته ميشود بطحاء مكه بامد و ابطح آن و همچنين بطحاء ذى الحليفه، ابن اسحاق گويد: پيغمبر صلى الله عليه و آله بقصد غزوه اى خارج شد و راه كوهستانى بنى دينار را پيمود، سپس در بطحاء ابن ازهر در زير درختى كه ذات الساق نامند فرود آمد و در زير درخت مزبور نماز كرد، پس در آنجا مسجد آنجناب است، و نيز بطحاء شهرى است در مغرب نزديك تلمستان.

بطحان و بطحان "بروايت ضم و فتح" يكى از سه وادى مدينه است كه نام آنها: عقيق. بطحان. قتاه ميباشد، و شاعر در آن چنين سروده- و اين شعر روايت كسى را كه آنرا بسكون طاء دانسته تاييد مى كند:

 

ابا سعيد لم ازل بعدكم

فى كرب للشوق تغشانى

كم مجلس ولى بلذاته

لم يهننى اذغاب ندمانى

سقيا لسلع و لساحاتها

و العيش فى اكناف بطحان

 

و ابن مقبل در تاييد آنكه طاء را مكسور خوانده چنين گويد:

 

عفى بطحان من سليمى فيثرب

فملقى الرمال من منى فالمحصب

 

و ابو زياد گويد: بطحان از آب هاى قبيله ضباب است.

و در ص 222 " معجم البلدان " گويد: بطيحه "و جمع آن بطائح است" و بطيحه و بطحاء يكسان است، و وقتى گويند: تبطح السيل، يعنى: سيل در زمين پهن و وسيع گشت و بدين مناسبت بطائح واسط گفته ميشود زيرا آبها در آنجا جارى و پهن گشته است و آنها، زمين فراخ و وسيعى است بين واسط و بصره و آنجا در قديم الايام مشتمل بر قراء پيوسته بهم و زمين آبادى بوده، اتفاقا در زمان كسرى پرويز دجله طغيان بسيارى نمود، فرات نيز بر خلاف عادت طغيان كرد و از جلوگيرى آن عاجز شدند، ناچار در اثر نشر آب بسيار در آن مناطق عمارات و مزارع آنجا را تباه نمود و ساكنين آنديار را پراكنده ساخت... تا آخر..

و ابن منظور در جلد 3 " لسان العرب " ص 236 و زبيدى در جلد 2 " تاج العروس " ص 124 "بطور خلاصه" گويند: بطحاء وادى خاك نرمى است كه در اثر جريان سيلها در مسير آنها ديده ميشود، و ابن اثير گويد: بطحاء وادى و ابطح آن ريگهاى نرمى است كه در مجراى سيل توليد ميشود، و بر اين معنى دلالت دارد حديثى كه: حكايت دارد از اينكه پيغمبر صلى الله عليه و آله در ابطح نماز گذارد، يعنى ابطح مكه، ابن اثير گويد و آن مسيل وادى مكه است، و از ابى حنيفه نقل شده كه در ابطح چيزى نميرويد، همانا ابطح توى مجراى سيل است، و از نضر نقل شده كه: بطحاء درون زمين پست يا بلند و دره است كه عبارت است از خاكهاى نرمى كه سيل بدرون آنها مياورد گفته ميشود: به ابطح وادى آمديم و بر روى آن خوابيديم، و بطحاء وادى مانند آنست و آن خاكها و ريگهاى نرم و روان در آن است، و ابو عمر گويد: مكانى را ابطح گويند كه: آب بر سطح آن انبطاح پيدا كند يعنى بچپ و راست جريان يابد، و جمع آن اباطح و بطائح آمده، و در " صحاح " مذكور است كه: تبطح السيل، يعنى سيل وسعت يافت در صفحه وادى. و ابن سيده گويد: معناى آن اينست كه آب سيلان عريضى يافت، و ذو الرمه گويد:

 

و لا زال من نوء السماك عليكما

و نوء الثريا و ابل متبطح

 

و لبيد گويد:

 

يزع الهيام عن الثرى و يمده

بطح بهايله عن الكثبان

 

و ديگرى گويد:

 

اذا تبطحن على المحامل

بطح البط بجنب الساحل

 

و بطحاء مكه و ابطح آن بمناسبت گسترش "ريگ و شن در آنجا" معروف است، بطحان بضم باء و سكون طاء و غالب بر اين كلمه همين است- ابن اثير در " النهايه " با سكون طاء را صحيح تر دانسته، و عرايض در " المشارق " گفته كه: اهل حديث چنين "بسكون طاء" آنرا روايت ميكنند، و از استادان خود چنين شنيديم و لكن صحيح فتح باء و كسر طاء است مانند قطران. و قالى در " البارع " و ابو حاتم و بكرى "در " المعجم "" قيد و تصريح نموده اند كه ضبط درست آن همين است، و بكرى اضافه نموده كه جز اين روا نيست، "در هر صورت" كلمه نامبرده يكى از سه وادى مدينه است "عقيق. بطحان. قتاه" و ابن اثير آنرا بفتح طاء نيز روايت نموده و جز او بكسر روايت كرده اند. در حديث وارد است كه: عمر اول كسى است كه " بطح المسجد " و گفت: " بطحوه من الوادى المبارك ". تبطيح- مسجد بمعنى گستردن سنگ ريزه در آن و همواره كردن زمين است با آن، و در حديث ابن اثير است: مردم را براى بطح كف مسجد با سنگ ريزه دعوت نمود، يعنى فرض كردن آن با آن.

انبطح الوادى فى هذا المكان و استبطح، يعنى: وادى در اين مكان توسعه يافت و در نسبت دادن به بطحان مدينه. بطحانيون. گفته ميشود ا ه.

و يعقوبى در كتاب " البلدان " ص 84 گويد: و از واسط تا بصره راه در شن زارها و بطائح واقع است، بعلت اينكه در اين فاصله آبهاى متعددى جمع ميشود سپس راه از آن شن زارها بدجله العوراء منتهى ميشود، سپس امتداد پيدا ميكند تا بصره تا منتهى ميشود به شط "نهر ابن عمر"... اه- و يوم البطحاء "روز بطحاء" از روزهاى معروف عرب است، و منسوب به: بطحاء ذى قار است كه در آنجا بين كسرى و قبيله بكر بن وائل جنگ واقع شد.

در اين مورد "يعنى در تعميم معناى ابطح و بطحاء در لغت عربى" شواهد بسيارى از شعر شعرائى هست كه بقول آنان احتجاج ميشود از جمله شعرى است كه منسوب بمولاى ما اميرالمومنين عليه السلام است، كه از جمله سخنانى است كه خطاب به وليد بن مغيره فرمايد:

 

يهددنى بالعظيم الوليد

فقلت: انا ابن ابى طالب

انا ابن المبجل بالابطحين

و بالبيت من سلفى غالب

 

و ميبدى در شرح آن ذكر نموده كه مراد آنحضرت "از ابطحين" ابطح مكه و مدينه است، و نابغه بنى شيبان در ديوانش در ص 104 از جمله قصيده كه در ستايش عبد الملك بن مروان سروده گويد:

 

و الارض منه جم النبات بها

مثل الزرابى للونه صبح

و ارتدت الاكم من تهاويل ذى

نور عميم و الاسهل البطح

 

 

و سيد حميرى در وصف كوثر كه اميرالمومنين عليه السلام شيعيان خود را در روز قيامت از آن سيراب ميكند در قصيده كه ضمن شعراء قرن دوم با شرح حال او ذكر شده، از جمله چنين گويد:

 

بطحاوه مسك و حافاته

يهتز منها مونق مربع

 

و ابو تمام "كه شرح حال او در ضمن شعراء قرن سوم مذكور است" در ضمن مديحى كه در ص 68 ديوانش مسطور است چنين گويد:

 

قوم هم، امنوا قبل الحمام بها

من بين ساجعها الباكى و نائحها

كانوا الجبال لها قبل الجبال و هم

سالوا و لم يك سيل فى اباطحها

 

و شريف رضى در ضمن قصيده خود در جلد 1 ديوانش صفحه 205 چنين گويد:

 

دعوا ورد ماء لستم من حلاله

و حلوا الروابى قبل سيل الاباطح

 

و از قصيده ديگر او است كه در ديوانش در ص 198 مذكور است:

 

متى ارى البيض و قد امطرت

سيل دم يغلب سيل البطاح

 

و نيز از قصيده ديگر او در ص 194 است كه گويد:

 

قلوب عيش فيك رق نسيمه

كالماء رق على جنوب بطاح

 

و از قصيده ديگر او در صفحه 191 است كه گويد:

 

بكل فلاه تقود الجياد تعثر فيها ببيض الاداحى
فيلجم اعناقها بالجبال و ينعل ارساعها بالبطاح

 

و مهيار ديلمى در ضمن قصيده اى كه براى نهروانى نوشته داير به تهنيت او نسبت بامر زناشوئى او گويد:

 

فما اتفق السعدان حتى تكافئا

اعز بطون فى اعز بطاح

و لو قيل غير الشمس سيقت هديه

الى البدر لم افرح له بنكاح

و در جلد 1 ديوان او در صفحه 199 ضمن قصيده اى كه بصاحب ابوالقاسم نگاشته گويد:

 

فكن سامعا فى كل نادى مسره

شوارد فى الدنيا و لسن بوارحا

حوامل اعباء الثناء خفائفا

صعدن الهضاب او هبطن الا باطحا

 

و در آغاز قصيده اى كه براى ناصر الدوله بعمان نگاشته گويد:

 

لمن صاغيات فى الجبال طلائح

تسيل على نعمان منها الاباطح

 

و ابو اسحق ابن خفاجه اندلسى "متوفاى 533 "در ضمن منظومه گويد:

 

فان انا لم اشكرك و الدار غربه

فلا جادنى غاد من المزن رائح

و لا استشرفت يوما الى به الربا

جلالا و لا هشت الى الاباطح

 

و در قصيده ديگر او است در ص 37 ديوانش كه گويد:

 

تخايل نخوه بهم المذاكى

و تعسل هزه لهم الرماح

لهم همم كما شمخت جبال

و اخلاق كما دمثت بطاح

 

و از قصيده ديگر او است در ص 37 ديوانش در وصف سگ و شغال گويد:

 

يجول بحيث يكشر عن نصال

و آونه تسيل به البطاح

و طورا يرتقى حدب الروابى

مولله و تحمله رماح

 

و در قصيده اى كه در تهنيت قاضى القضاه سروده گويد:

 

بشرى كما اسفر وجه الصباح

و استشرف الرائد برقا الاح

و ارتجز الرعد بلج الندى

ريا و يحدو بمطايا ال رياح

فدنر الزهر متون الربى

و درهم القطر بطون البطاح

 

و در قصيده اى كه در وصف ميدان جنگى سروده گويد:

 

زحمت مناكبه الاعادى زحمه

بسطتهم، فوق البطاح بطاحا

 

و در قصيده ديگر گويد: غلام كما استخشنت جانب هضبه و لان على طش من المزمن ابطح و ارجانى "متوفاى 544 "در ضمن قصيده اى كه در ستايش وزير شمس الملك سرده در ص 80 ديوانش گويد:

 

لا غر و ان فاضت دما مقلتى

و قد غدت مل ء فوادى جراح

بل يا اخا الحى، اذا زرته

فحى عنى ساكنات البطاح

 

و شهاب الدين معروف به " حيص بيص " "در سال 574 در گذشته و در مقابر قريش مدفون شده" در سوگوارى اهل بيت عليهم السلام از زبان آنها خطاب به ستمكاران كه بكشتن آنها بر خداى متعال تجرى نمودند گويد:

 

مكلنا فكان العفو منا سجيه

فلما ملكتم سال بالدم ابطح

و حللتم قتل الاسارى و طالما

غدونا عن الاسرا نعف و نصفح

 

و اين مطلب بخوبى معلوم است كه محل شهادت اهل بيت عليهم السلام نوعا در عراق و طف "كربلا" و غير آن بوده و بعض از آنها در فخ كشته شدند كه محل مزبور هر چند جز مكه است ولى در بين مكه و مدينه است كه از مكه در حدود شش ميل مسافت دارد و بنابراين در جهت ابطح مشهور مكه كه عبارت است از وادى محصب در نزديكى منى در طرف شرقى مكه واقع نيست.

و نيز از جمله قصيده يكى از شعرا كه در مرثيه و سوگوارى امام سبط " سيد الشهداء عليه السلام " سروده اين ابيات است:

 

و تئن نفسى للربوع و قد غدا

بيت النبى مقطع الاطناب

بيت لال المصطفى فى كربلا

ضربوه بين اباطح و روابى

 

وجه دوم "از اشكالات ابن تيميه" اينكه سوره " المعارج " مكى است باتفاق دانشمندان و بنابراين ده سال يا بيشتر قبل از واقعه غدير نازل شده

جواب اين اشكال- آنچه از اجماع و اتفاق مذكور حاصل ميشود اينست كه سوره مزبور من حيث المجموع مكى است نه جميع آيات آن، بنابراين ممكن است اين آيات بالخصوص مدنى باشد، كما اينكه در بسيارى از سوره هاى نظير دارد و اين ايراد وارد نخواهد بود كه: وقتى متيقن شد كه سوره اى مكى است يا مدنى لازمه آن اينست كه آيات اولين آن نيز يا آيه اى كه نام سوره از آن گرفته شده چنان باشد، زيرا چنانكه قبلا نيز اشعار نموديم، ترتيبى كه در آيات و سور ملاحظه ميشود بمقتضاى توقيف است نه ترتيب نزول، بنابراين امكان دارد نزول اين آيات متاخر باشد و مقدم داشتن آنها بر آياتى كه قبلا نازل شده بسبب توقيف باشد، هر چند ما بحكمت اين امر واقف نباشيم، همانطور كه در اكثر موارد ترتيب در آيات و سور قرآن ما بحكمت آن وقوفى نداريم و چه بسيار نظير دارد، از جمله:

1- سوره " عنكبوت "، كه مكى است، جز ده آيه از ابتداء آن، بطوريكه اين امرد را طبرى در جزء بيستم تفسيرش در ص 86 و قرطبى در جلد 13 تفسيرش در ص 323 و شربينى در ج 3 " السراج المنير " ص 116 روايت نموده اند.

2- سوره " كهف "، مكى است، جز هفت آيه از ابتداء آن كه مدنى است و اين آيه نيز در سوره نامبرده: " و اصبر نفسك... " نيز مدنى است چنانكه در ج 10 تفسير قرطبى صفحه 346 و ج 1 " اتقان " سيوطى صفحه 16 مذكور است.

3- سوره " هود " مكى است مگر اين آيه مباركه: " و اقم الصلوه طرفى النهار... " چنانكه در جلد 9 تفسير قرطبى صفحه 1 مذكور است و اين آيه: " فلعلك تارك بعض ما يوحى اليك.. " چنانكه در جزء 2 " السراج المنير " صفحه 40 مذكور است.

4- سوره " مريم " مكى است، مگر آيه سجده و آيه: " ان منكم الا واردها " بطوريكه در جزء 1 " الاتقان " سيوطى صفحه 16 مذكور است.

5- سوره " رعد " مكى است، مگر اين آيه: " و لا يزال الذين كفروا... " و بعض آيات ديگر آن و يا عكس اين است، بطوريكه قرطبى در جزء 9 تفسيرش در صفحه 278 و رازى در جزء 6 تفسيرش صفحه 258 و شربينى در جزء 2 تفسيرش صفحه 137 بدان تصريح نموده اند.

6- سوره " ابراهيم " مكى است، مگر اين آيه: " الم تر الى الذين بدلوا نعمه الله... " و آيه بعد آن، چنانكه قرطبى در جزء 9 تفسيرش صفحه 338 و شربينى در " السراج المنير " جزء 2 صفحه 159 بان تصريح نموده اند.

7- سوره " الاسراء " مكى است، مگر اين آيه: " و ان كادوا ليستفزونك من الارض... " تا: " و اجعل لى من لدنك سلطانا نصيرا " بطوريكه در جزء 10 تفسير قرطبى صفحه 203 و جزء 5 تفسير رازى صفحه 540 و جزء 2 " السراج المنير " صفحه 261 مذكور است.

8- سوره " حج " مكى است، مگر اين آيه: و من الناس من يعبد الله على حرف، چنانكه در جزء 12 تفسير قرطبى ص 1 و جزء 6 تفسير رازى ص 206 و جزء 2 " السراج المنير " ص 511 مذكور است.

9- سوره " فرقان " مكى است، مگر آيه: و الذين لا يدعون مع الله الها آخر، چنانكه در جزء 13 تفسير قرطبى ص 1 و جزء 2 " السراج المنير " صفحه 617 مذكور است.

10- سوره " نمل " مكى است مگر آيه: و ان عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم.. تا آخر سوره مزبور، قرطبى در جزء 15 تفسيرش ص 65 و شربينى در جزء 2 تفسيرش ص 205 بان تصريح نموده اند.

11- سوره " قصص " مكى است، مگر آيه: " الذين آتيناهم الكتاب من قبله " و بقولى مگر آيه: " ان الذى فرض عليك القرآن... "، چنانكه در جزء 13 تفسير قرطبى ص 247 و در جزء 6 تفسير رازى ص 585 مذكور است.

12- سوره " المدثر " مكى است، مگر يك آيه در آخر آن، بنا بقولى، چنانكه در جزء 4 تفسير خازن صفحه 343 مذكور است.

13- سوره " القمر " مكى است، مگر آيه: " سيهزم الجمع و يولون الدبر " شربينى در جزء 4 " السراج المنير " صفحه 136 اين قول را ذكر نموده.

14- سوره " واقعه " مكى است، مگر چهار آيه، چنانكه در جزء 4 " السراج المنير " ص 171 مذكور است.

15- سوره " المطففين " مكى است مگر آيه اول آن كه نام سوره از آن گرفته شده چنانكه طبرى در جزء 30 از تفسيرش در ص 58 آنرا روايت كرده.

16- سوره " و الليل " مكى است مگر آيه اول كه نام سوره از آن گرفته شده چنانكه در " الاتقان " جزء 1 ص 17 مذكور است.

17- سوره " يونس " مكى است، مگر آيه: " و ان كنت فى شك.. " تا دو آيه يا سه آيه يا آيه " و منهم من يومن به... "، چنانكه در جزء 4 تفسير رازى ص 774 و " اتقان " سيوطى جزء 1 ص 15 و تفسير شربينى جزء 2 صفحه 2 مذكور است.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved