بهشتی شدن غیر مسلمانان و تکلیف اعمال
خیر آنها، قسمت دوم
نکته: این مطلب تکمله ای دارد که خیلی با اصل بحث ربطی ندارد.
لذا خواندش لازم نیست. اما خوب است همه دوستان بخوانند شاید دید جدیدی
نسبت به برخی مسائل پیدا کنند.
نکته: این مطلب کمی طولانی تر از باقی مطالب سایت است که باز هم از
خوانندگان عزیز عذرخواهی می کنیم و می خواهم وقت گذاشته کل مطلب را
بخوانند. اگر خواندن از سایت زحمت دارد می توان کل مطلب را در یک فایل
ورد کپی کرد و سر فرصت خواند.
در قسمت قبل، به این نکته پرداختیم که دین حق در هر زمان یکی بیشتر است
و همه موظفند به دین حق، متدین باشند.
همچنین این نکته را نیز گفتیم که قرار نیست ما در این بحث تکلیف اشخاص
را معین کنیم که بالاخره ادیسون بهشتی است یا خیر!؟ انیشتین بهشتی است
یا جهنمی!؟ و ... . خیر تکلیف اشخاص با خداست.
ما در این بحث می خواهیم بر اساس قواعد و اصول و مبانی مشخص کنیم که
اگر کسی که دین حق را نداشت؛ اما کاری انجام داد که مورد تأئید دین حق
باشد و دین حق آن را خوب و نیکو بپندارد؛ آیا برای این کارش أجر و
ثوابی گیر این شخص می آید یا خیر!؟
همچنین در پایان قسمت قبل سه سوال مطرح شد که دوباره آن را مطرح می
کنیم:
۱- آیا فقدان اعتقاد و ایمان به اصول دین از قبیل توحید و نبوّت و
معاد؛ و بر حسب دید اسلامى شیعى، اینها به علاوه امامت و عدل، در هر
شرایطى که فرض شود موجب عذاب الهى است؟ یا آنکه امکان دارد که برخى از
بىایمانان، معذور باشند و در مقابل بىایمانى معاقب نباشند؟
۲- آیا ایمان شرط حتمى قبول عمل خیر است بطورى که هیچ کار نیکى از غیر
مسلمانان و بلکه غیر شیعه پذیرفته نیست؟
۳- آیا کفر و انکار، موجب حبط و از بین بردن اعمال خیر نمىشود؟
در جواب به سوال اول باید به طور مختصر گفت که کفر و دین حق نداشتن بر
دو قسم است: حالت اول آنکه فرد کافر(در اینجا کافر به معنی اعم از
مسیحی، یهودی و منکر خدا و سایر ادیان است.) دین حق به او رسیده است یا
خیر!؟
اگر دین حق به او رسیده آیا توانائی فهم اینکه این دین، دین حق است را
داشته یا خیر؟! به عبارت دیگر آیا او مستضعف فکری بوده یا خیر؟!
البته در مورد مستضعف فکر نکته ای که قابل ذکر است این است که استضعاف
نیز مراتب دارد. برای مثال نسبت به انبیاء ع و ائمه ع همگی مستعضف
هستیم؛ چون آن حقایقی که آن بزرگواران درک می کنند؛ قطعا ما نمی توانیم
درک کنیم. حتی در بین خود انبیاء ع نیز تفاوت وجود دارد که اینجا لفظ
مستضعف مناسب نیست اما خوب آن حقایقی که ائمه ع قادر به درک آن هستند؛
حتی انبیاء ع نیز نمی توانند درک کنند. حتی چه بسا در بین خود ائمه ع
نیز تفاوت وجود داشته باشد.
اما این استضعافی که اینجا مد نظر است؛ همان استضعاف مصطلح قرآنی است
که حتی طرف به طور اجمال هم نتواند بفهمد خدائی هست؛ دینی هست؛ معادی
هست؛ و ... . وگرنه بله خیلی ها این مطالب را اصلش را می توانند بفهمند
اما ممکن است وارد مطالب عمیق و تخصصی که شدیم نتوانند بفهمند. مثلا
اگر کسی نتوانست بحثی مانند «وحدت وجود» را درک کند یا از حقیقت و عمق
مسأله «جبر و اختیار» نتوانست آگاه گردد؛ در لسان قرآن اینچنین شخصی
مستضعف نیست چون اینها مطالب فوق العاده عمیق و تخصصی هستند که حتی
برخی از علما نیز ممکن است قادر به درکش نباشند چه رسد به عوام مردم.
اگر فردی مستعضعف به معنای واقعی کلمه بوده؛ اصولا او مکلف نیست مانند
دیوانگان و حساب این اشخاص نیز با خداست.
اما فردی که دین حق به او رسیده و او نیز فهمیده این دین، دین حق است؛
اما از سر عناد و لجبازی از پذیرش دین حق استنکاف کرده. او جایش در درک
جهنم است؛ هر چند در تمام طول عمر جز خدمت به مردم کار دیگری نکرده
باشد دلیل این مطلب در جواب سوال 2 مشخص می شود. چون نسبت به حق عناد
دارد و لجباز است نسبت به حق.
همچین فردی مصداق این آیه است:
«وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ
عُلُوًّا فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدینَ ـــــ و با
آنکه دلهایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تکبّر آن را انکار کردند.
پس ببین فرجام فسادگران چگونه بود.»(نمل:14)
حسن فعلی، فاعلی و غائی
در جواب به سوال 2 می گوئیم برای اینکه کاری در قیامت اثر داشته باشد و
ثواب داشته باشد؛ باید 3 تا حسن داشته باشد: حسن فعلی، حسن فاعلی و حسن
غائی.
حسن فعلی یعنی اینکه نفس عمل و فعل، فعل حسن و نیکی باشد. حسن فاعلی
یعنی فاعل و انجام دهنده کار نیز شخص موحدی باشد. حسن غائی نیز یعنی
اینکه کار برای رضای خدا باشد.
پس یک منکر خدا چون خدا را قبول ندارد؛ هیچ کاری نیز برای خدا نمی کند.
پس یک کافر حداکثر کارهایش حسن فعلی دارد. اما نه حسن فاعلی دارد نه
حسن غائی.
نکته: ما داریم در مورد منکر خدا صحبت می کنیم. نه مسیحی و یهودی.
مسیحی و یهودی بالاخره خدا را قبول دارد معاد را قبول دارد پیامبران را
قبول دارد. هر چند به شکل تحریف شده.
پس یک کافر و منکر خدا، هیچ حقی بر گردن خدا ندارد. چون کاری را برای
خدا نکرده که مستحق ثواب باشد.
این به مانند این است که شخصی برای همسایه کار بکند؛ بعد بیاید مزدش را
از شما مطالبه کند. خوب شما به او می گوئید: عزیز من برای من که کار
نکردی که مزدش را از من می گیری. برای همسایه ام کار کردی؛ خوب برو از
همسایه ام نیز مزدت را طلب کن. طبق چه دلیلی تو که برای همسایه من کار
کردی، من باید مزدت را بدهم؟!!! اینجا نیز اینگونه است. کافر برای خدا
که کار نمی کند که بعد مزدش را از خدا طلب کند.
البته یک کافر که منکر خدا و معاد است نیز اصولا و منطقا باید احمق
باشد که کارهای خوب بکند. چرا؟!!!
چون فرض کنیم «خدایی نیست»؛ خوب حالا زندگی ما باید چگونه شود؟
اگر خدایی نیست، پس معادی هم نیست. پس مردن یعنی خاک شدن و دیگر هیچ.
با این نتیجه پس کسی باید احمق باشد که به نوامیس مردم تجاوز نکند،
دزدی نکند؛ دروغ نگوید؛ قتل نکند؛ خیانت نکند؛ و ... . چون وقتی حساب و
کتابی در کار نیست و همه چیز خلاصه می شود در همین شصت هفتاد سال زندگی
دنیا، روی چه منطقی من باید برای دیگران حقّی قائل شوم؟ روی چه حسابی
برای راحتی خودم به هر کاری دست نزنم؟ اگر می توانم دیگری را بکشم و
ثروتش را برای لذّت همین زندگی کوتاه خودم مصرف بکنم، چرا و روی چه
حساب عقلانی باید چنین نکنم؟ اگر گرفتار غمی بزرگ یا دردی گران هستم،
چرا باید آن را تحمّل نمایم؟ چرا با خودکشی خودم را خلاص نکنم؟ چرا به
زن و دختر مردم تجاوز نکنم و در آخر آنها را نکشم؟ چرا وقتی از کسی بدم
آمده، او را نکشم؟ چرا باید به خاطر زن و فرزند، کار کنم؟ مگر من نوکر
آنها هستم؟ اصلاً برای چه زن بگیرم و بچّه دار شوم؟ وقتی می توانم هر
گاه دلم خواست زن و دختری را به چنگ آورم و نیاز خودم را برآورده کنم،
چرا خودم را در محدودیّت زن و فرزند بیندازم؟ وقتی می توانم دختری را
بدزدم و مدّتها هر کاری دلم خواست با او بکنم، چرا بروم دنبال ازدواج؟
یا وقتی می توانم یک یا چند دختر منکر خدا مثل خودم را پیدا کنم و
مدّتها باهم روابط آزاد داشته باشیم، چرا بروم ازدواج بکنم؟ خانواده و
تشکیل زندگی مشترک و فرزند دار شدن وقتی توجیه منطقی دارد که خدایی
باشد و آخرتی باشد.
ملاحظه می کنید که با پذیرش گزاره ی «خدا نیست» منطقاً من باید به چنین
راهی بیفتم؛ و اگر نیفتم، خلاف منطق رفتار نموده ام؛ یعنی اگر با قبول
چنان فرضی، اگر در چنین راهی قرار نگیرم، یک کافر احمق هستم. چون بدون
اعتقاد به خدا، اخلاق و حقوق دیگران و انسانیّت و خوب و بد و امثال
اینها همه کشک است؛ همه ی این مفاهیم، فقط با فرض وجود خدا معنی منطقی
دارند. اگر کسی به خدا اعتقاد ندارد، منطقاً باید هر کاری که به نفع
دنیای موقّت اوست انجام دهد. و البته آنها که حقیقتاً به خدا اعتقاد
ندارند و حتّی ندای فطرتشان را هم خاموش نموده اند، واقعاً هم این گونه
زندگی می کنند. اگر در دنیا نظر کنید می بینید کسانی برای خوشی خودشان
حتّی حاضر شده اند میلیونها نفر افراد بی گناه را هم بکشند؛ یا افرادی
را می بینید که زن و دختر ها را صید می کنند؛ به آنها تجاوز می کنند؛ و
در آخر نیز آنها را می کشند. یا افرادی را می بینید که کودکان را می
دزدند و بعد از تجاوز به آنها، اعضای بدنشان را به عنوان عضو پیوندی به
پزشکانی با تفکّرات ضدّ دینی می فروشند. یا می بینید که چقدر راحت دو
بمب اتمی را روی دو شهر بزرگ ژاپن می اندازند و و قریب 200 هزار نفر
انسان عادی و غیر نظامی را در عرض چند ثانیه نابود می سازند. یا چقدر
راحت عراق را تصرّف می کنند و زنان عراقی را در زندان ابوغریب مورد
تجاوز جنسی و شکنجه قرار می دهند. یا در بوسنی و هرزگوئین به دختران و
زنان تجاوز می نمایند و شکم زنان حامله را پاره می نمایند. این گونه
رفتارها برای ماها کاملاً وحشیانه و غیر منطقی جلوه می کند؛ امّا آنها
کاملاً منطقی عمل می کنند. چون وقتی خدا و معادی نیست، منطقی ترین کار
همین است که آنها کرده اند و می کنند. اگر کسی منکر خدا و معاد باشد، و
آن گونه رفتار نکند، یقیناً یک کافر احمق و بی منطق است(البته این شخص
دارد به ندای فطرتش گوش می کند و عمل می کند اما به لحاظ منطقی کار خوب
یک کافر هیچ توجیه منطقی و عقلائی ندارد). همان گونه که اگر کسی خدا و
معاد را قبول داشته باشد و چنان رفتاری داشته باشد، یقیناً احمق و بی
منطق است.
پس یک کافر خوب، در حقیقت یک کافر احمق است.
حال فرض کنیم گزاره ی «خدایی هست» درست باشد؛ یعنی نقیض گزاره ی قبلی.
با این فرض باید چگونه زندگی بکنیم؟
در این صورت، دیگر من نمی توانم هر کاری دلم خواست انجام دهم. چون وقتی
به خدا معتقد شدم، در پی آن، اعتقاد به معاد هم خواهد آمد؛ و مرگ به
معنی خاک شدن نخواهد بود؛ بلکه به معنی انتقال از عالم مادّی به عالم
برزخ و در ادامه، انتقال به عالم آخرت خواهد بود؛ که ابدی و پایان
ناپذیر است. با این نگرش، اخلاق و حقوق دیگران و انسانیّت و خوب و بد و
حقّ و باطل مطرح خواهند بود؛ که نتیجه ی آنها یا سعادت ابدی است یا
شقاوت ابدی. پس طبق این فرض، من بین یک فایده ی فوق العاده بزرگ و
ابدی، و یک زیان فوق العاده بزرگ و ابدی قرار می گیرم.
حال برسیم به موحدین از سایر ادیان. اینها نیز باید دید آیا اسلام به
آنها رسیده است یا خیر؟! و اگر اسلام به آنها رسیده تونائی درک حقیقت
اسلام را داشته اند یا خیر؟!
اگر اسلام به آنها رسیده و فهمیده اند اسلام حق است؛ اما باز هم سر باز
زده اند؛ اینها لجوج و معاند هستند و اینها نیز هیچ حقی بر گردن خدا
ندارند.
اما اگر توانائی فهم حقانیت اسلام را نداشته اند؛ اینچنین شخصی موظف
است به حکم عقل و فطرت خویش عمل کند؛ و گزاره هایئ از دین خودش که
تشخیص می دهد خلاف عقل است را کنار بگذارد.
مثلا مسیحیت می گوید خدا در عین حالی که یکی است سه تا است و در عین
حالی که سه تا است یکی است.
خوب آیا فهم اینکه گزاره بالا گزاره باطل و متناقضی است به فکر و تحقیق
و استدلال نیاز دارد؟؟؟!!!! بطلان گزاره بالا را بچه دبستانی هم می
فهمد.
وقتی هم به آنها گفته می شود بطلان و تناقض گزاره بالا واضح است می
گویند اینجا حیطه ایمان است و عقل حق ورود ندارد. این از اسراری است که
عقل توانائی فهم آن را ندارد. ایمان بیاور تا بفهمی.
پس یک مسیحی باید تثلیث را کنار بگذارد. اما اگر یکی مسیحی حتی تا این
میزان نیز عقل و درک ندارد که نمی تواند بفهمد تثلیث باطل است؛ او
مستضعف است. هر چند خودش نفهمد مستضعف است.
نکته ی دیگر که در مورد مستضعف قابل ذکر این است که ممکن است فردی باشد
که در فیزیک یا شیمی یا علوم دیگر نابغه باشد؛ اما در مسائل عقلی و
کلامی دینی مستضعف باشد. پس اینطور نیست که هر کسی در یک علمی متخصص
بود لزوما توانائی فهم سایر علوم نیز داشته باشد. مخصوصا آنکه علوم
تجربی نیز علوم غیر عقلی است و کاری با عقل ندارد. بر خلاف مسائل کلامی
و فلسفی که علوم عقلی هستند.
پس ایمان مسیحی و یهودی و سایر ادیان؛ هر چند به اندازه ایمان مسلمانان
اثر ندارد؛ اما از بی ایمانی محض نیز بهتر است.
در جواب به سوال 3 نیز می گوئیم کفر و عناد مانند آتشی است که اعمال
خیر را می سوزاند. و آیات در این زمینه فراوان است. برای نمونه:
الف:«... وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ
کافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ
وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونـــ و کسانى از شما
که از دین خود برگردند و در حال کفر بمیرند، آنان کردارهایشان در دنیا
و آخرت تباه مىشود، و ایشان اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند
بود.»(بقره:217)
ب:«وَ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ لِقاءِ الْآخِرَةِ حَبِطَتْ
أَعْمالُهُمْ هَلْ یُجْزَوْنَ إِلاَّ ما کانُوا یَعْمَلُون ـــ و
کسانى که آیات ما و دیدار آخرت را دروغ پنداشتند، اعمالشان تباه شده
است. آیا جز در برابر آنچه مىکردند کیفر مىبینند؟»(الأعراف:147)
ج:«... وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإیمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ
فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرین ــــ و هر کس به ایمان کافر شود عمل
او تباه شده و در آخرت از زیانکاران خواهد بود»(مائده:5)
اما در باب نتیجه عمل و ثواب و عقاب اعمال یک جواب علمی تر که بر مبنای
حکمت متعالیه(مکتب فلسفی ملاصدرا) است نیز تقدیم حضور می شود:
حقیقت پاداش و عذاب اخروی چیزی نیست جز ظهور باطن اعتقاد ، صفات درونی
و عمل خود شخص ،
«فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَیْراً یَرَهُ ؛ وَ مَنْ یَعْمَلْ
مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ ــــ پس هر کس هموزن ذرّهاى کار خیر
انجام دهد خود آن عمل را مىبیند و هر کس هموزن ذرّهاى کار بد کرده
خود آن عمل بد را مىبیند.»(سوره زلزال)
پس اگر کسی کافر باشد ، کفر او در قیامت به صورت جهنّم ذات ظهور خواهد
داشت که بسیار سوزنده تر از جهنّم صفات و جهنّم اعمال می باشد. لذا
حتّی اگر کافری صفات خوب یا عمل خوب هم داشته باشد ، این صفات و اعمال
در آتش اعتقاد او فرصت ظهور نخواهند داشت. امّا از آنجا که هر کار خیری
، اگر چه برای خدا نباشد ، ریشه در نوعی اعتقاد پنهانی به خدا دارد ،
لذا چنین کسانی در نهایت از جهنّم اعتقاد خویش رها گشته به فطرت توحیدی
خود باز می گردند و وارد جهنّم صفات شده مجازات صفات رذیله ی خود را می
بینند تا از صفات زشت نیز پاک گردند. وقتی در صفات نیز به توحید رسیدند
، از جهنّم صفات رها شده وارد جهنّم اعمال می شوند و عذاب اعمال خود را
می بینند تا از آن نیز خلاص شوند ؛ و اینجاست که صفت یا عمل خیر آنها
فرصت ظهور پیدا می کند و چنان اشخاصی در سایه ی همان صفت خوب یا عمل
خوبی که داشته اند ، وارد بهشت می گردند. البته همه ی اینها وقتی است
که شخص تا آخرین لحظه ی عمر از آن صفت خوب یا کار خیر بر نگشته باشد.
چون اگر برگشت ، گواه آن است آن یک ذرّه اعتقاد ناپیدا به خدا را هم از
دست داده و در کفر محض فرو غلتیده است ؛ مانند ابلیس که نه تنها از
اعمال خیر خود برگشت ؛ بلکه علیه خدا اعلام دشمنی نمود.
در روایات اهل بیت (ع) نیز وارد شده که جز عدّه ای اندک از انسانها ،
بقیّه بعد از تحمّل برهه ای از عذاب وارد بهشت می شوند. امّا باید
توجّه داشت که وقتی افراد مسلمان و معتقد به خدا به خاطر برخی اعمال
ناشایست خود سزاوار عذاب می شوند ، حساب غیر مسلمان و غیر موحّد و منکر
زبانی خدا روشن می باشد. خداوند متعال تصریح نموده که هیچ گونه شرکی را
نمی پذیرد ؛
«إِنَّ اللَّهَ لا یَغْفِرُ أَنْ یُشْرَکَ بِهِ وَ یَغْفِرُ ما دُونَ
ذلِکَ لِمَنْ یَشاء ـــــ خداوند(هرگز) شرک را نمىبخشد ؛ و پایینتر
از آن را براى هر کس بخواهد و شایسته بداند مىبخشد.» (النساء:48)
یعنی خدا تنها و تنها کاری را می پذیرد و به آن پاداش می دهد که فقط و
فقط برای خدا باشد و انجام دهنده ی آن هیچ انگیزه ای جز کسب رضای خدا
نداشته باشد. پس هر کار خیری که خالص برای خدا نباشد ، رگه هایی از شرک
در آن می باشد. لذا شرک دارای مراتب است ؛ گاه شخص در اعتقادش مشرک است
، گاه در خلقیّاتش مشرک است و گاه در اعمالش. و عذاب جهنّم ظهور باطن
همین شرکها و وسیله ای است برای شرک زدایی ؛ یعنی خداوند متعال از طریق
نشان دادن باطن شرک انسانها به خودشان ، آنها را از انحراف عقیدتی یا
خُلقی یا عملی خودشان از مسیر فطرت توحیدی ، متنفّر و منزجر می کند ؛
که نتیجه ی آن برگشتن به مسیر توحید می باشد. و برگشتن به توحید همان و
ورود به جهنّم همان ؛ چرا که بهشت نیز ظهور باطن توحید می باشد.
البته باید توجّه داشت که فرق فراوانی است بین آنکه خودش خودش را در
دنیا خالص نموده با کسی که توسّط جهنّم خالص می شود. لذا بهشت اینها
نیز در یک رتبه نیست و بهشت هر کسی به فراخور میزان بندگی و توحید
اوست.
نتیجه بحث:
1. هر یک از سعادت و شقاوت، درجات و مراتبى دارد؛ نه اهل سعادت در یک
درجه و مرتبهاند و نه اهل شقاوت. این مراتب و تفاوتها، درباره اهل
بهشت به عنوان «درجات» و درباره اهل جهنم به عنوان «درکات» تعبیر
مىشود.
2. چنین نیست که همه اهل بهشت از اول به بهشت بروند؛ همچنان که همه اهل
جهنم «خالد» نیستند؛ یعنى براى همیشه در جهنم باقى نمىمانند. بسیارى
از بهشتیان آنگاه به بهشت خواهند رفت که دورانهاى بسیار سختى از عذاب
در برزخ یا آخرت تحمل کنند. یک نفر مسلمان و شیعه باید بداند که فرضاً
ایمان سالمى با خود ببرد، اگر خداى ناخواسته در دنیا مرتکب فسقها و
فجورها و ظلمها و جنایتها بشود مراحل بسیار سختى را در پیش دارد و بعضى
از گناهان، خطر بالاترى دارد و احیاناً موجب خلود در آتش است.
3. افرادى که به خدا و آخرت ایمان دارند و اعمالى با انگیزه تقرّب به
خدا انجام مىدهند و درکار خود خلوص نیّت دارند، عمل آنها مقبول درگاه
الهى است و استحقاق پاداش و بهشت مىیابند اعمّ از آنکه مسلمان باشند
یا غیر مسلمان.
4. غیر مسلمانانى که به خدا و آخرت ایمان دارند و عمل خیر به قصد تقرّب
به خداوند انجام مىدهند، به موجب اینکه از نعمت اسلام بىبهرهاند
طبعاً از مزایاى استفاده از این برنامه الهى محروم مىمانند؛ از اعمال
خیر آنها آن اندازه مقبول است که با برنامه الهى اسلام منطبق است؛
مانند انواع احسانها و خدمتها به خلق خدا. اما عبادات مجعوله که اساسى
ندارد طبعا نامقبول است و یک سلسله محرومیّتها که از دستنارسى به
برنامه کامل ناشى مىشود شامل حال آنها مىگردد.
5. اعمال خیر افرادى که به خدا و قیامت ایمان ندارند و احیاناً براى
خدا شریک قائلند موجب تخفیف و احیانا رفع عذاب آنها خواهد بود.
6. آیات و روایاتى که دلالت مىکند خداوند عمل صالح و خیر را قبول
مىفرماید تنها ناظر به حسن فعلى اعمال نیست؛ از نظر اسلام، عمل، آنگاه
خیر و صالح محسوب مىگردد که از سه جهت حسن داشته باشد: جهت فعلى و جهت
فاعلى و جهت غائی.
7. آیات و روایاتى که دلالت مىکند اعمال منکران نبوّت یا امامت مقبول
نیست، ناظر به آن است که آن انکارها از روى عناد و لجاج و تعصب باشد؛
اما انکارهایى که صرفاً عدم اعتراف است و منشأ عدم اعتراف هم قصور است
نه تقصیر، مورد نظر آیات و روایات نیست. این گونه منکران از نظر قرآن
کریم، مستضعف و مرجون لامر اللّه به شمار مىروند.
8. شیعیان غیر فاسق اهل بهشتند ؛ لکن مرتبه بهشت آنها تابع درجه ایمان
و عمل آنهاست.
9. شیعیان فاسق اگر فسقشان در حدّ زیاد باشد ابتدا وارد جهنّم شده و
بعد از مدتی به حدّ فاصل بین بهشت و جهنّم منتقل می شوند و در نهایت
وارد درجات پایین بهشت می شوند. ولی اگر فسق آنها متوسّط باشد وارد
جهنّم نمی شوند بلکه بین بهشت و جهنّم منتظر شفاعت اولیاء الهی می
مانند و در نهایت به درجات پایین بهشت بار می یابند. امّا اگر فسق آنها
اندک باشد بنا به برخی روایات ــ که در اینجا ذکر نشد ــ در برزخ معذّب
می شوند ولی در آخرت وارد بهشت می شوند. همچنین همه این سه گروه در
برزخ معذّب خواهند بود.
10. اگر کسی خدا را بشناسد، و حقیقتاً تابع احکام عقل و تابع باقی
مانده ی دین یکی از انبیاء باشد، و توان عملی تحقیق در مورد دین حقّ را
هم نداشته باشد، یا اساساً مستضعف فکری باشد و استعداد تحقیق نداشته
باشد، با او به اندازه توانش و بر اساس اعمالش رفتار می شود. لذا این
گونه افراد جهنّم نمی روند؛ مگر به اندازه ی گناهشان؛ و در نهایت امید
نجات دارند. امّا اگر امکان و استعداد تحقیق را دارد ولی تحقیق نمی
کند، اگر عامل به احکام عقل و باقی مانده ی دین یکی از انبیاء باشد،
جهنّم می رود امّا تا ابد در آن نمی ماند. امّا اگر تحقیق نمود و به
حقّ رسید و ایمان نیاورد، او در جرگه ی کفّار خواهد بود.
تکمله بحث(بحث از بعدی دیگر در رابطه با این موضوع)
برخی ها پا را از مقایسه دانشمندان با مسلمانان عادی نیز فراتر گذاشته؛
نعوذبالله دانشمندان را اهل بیت(ع) و اولیاءالله مقایسه می کنند و مثلا
می گویند: آیا امام علی(ع) برای جامعه بشر زحمت بسیار کشیده اند یا
مثلا ادیسون؟ یا مثلا می گویند: آیامثلا ادیسون که کافر است ولی تمام
عمر به مردم خدمت کرده است بهتر است یا مثلا آیت الله بهجت که تمام عمر
به عبادت مشغول بوده است ولی مثلا در سطح جهانی کارهای بزرگ و
تاثیرگذاری انجام نداده است.
حال ما در جواب چند نکته را عرض می کنیم:
1. جواب این سوال وابسته به برداشت افراد از انسان و جامعه انسانی است.
اگر نگاه کسی به انسان این باشد که انسان یعنی همین موجود دو پای راست
قامتی که حدود هفتاد ، هشتاد سال عمر می کند و آنگاه مرده و خاک می شود
و دیگر عقبه ای ندارد ، در آن صورت جای این پرسش خواهد بود که واقعاً
ادیسون برای چنین بشری زیاد زحمت کشیده یا ائمه(ع)؟ و البته جای این
پرسش هم هست که آیا زحمت کشیدن برای چنین موجودی اساساً ارزشی هم دارد
یا نه؟ امّا اگر نگاه کسی به انسان این باشد که او موجودی است مرکّب از
روح و بدن که هفتاد ، هشتاد سال میهمان این دنیاست و آنگاه از آن کوچ
کرده به دیار برزخ کوچ خواهد نمود و از پس برزخ در عالم آخرت تا ابد
زندگی خواهد کرد ، آنگاه چنین سوالی حقیقتاً خنده دار خواهد بود. چون
از طرفی شکّی نیست که هفتاد ، هشتاد سال در مقابل ابدیّت چیزی نیست ؛ و
از طرف دیگر شکّی هم در این نیست که اختراع ادیسون فقط به درد همین
هفتاد ، هشتاد سال زندگی دنیا می خورد نه به درد ابدیّت انسان ؛ امّا
تعالیم ائمه(ع) افزون بر اینکه سعادت حقیقی دنیا را نصیب انسان می کند
سعادت ابدی اخروی را هم در پی دارد. پس چگونه می توان این دو کار را
باهم مقایسه نمود.
2. امّا اگر کسی انسان را همین موجود صرفاً مادّی هم بداند باز کار
ادیسون با کار اهل بیت(ع) قابل مقایسه نیست. بزرگترین کشف ادیسون لامپ
برق است که به اشتباه گفته می شود کشف برق یا اختراع ژنراتور برق. اصل
وجود برق قبل از ادیسون شناخته شده بود ؛ ژنراتور برق را هم « مایکل
فاراده » اختراع نمود ؛ ادیسون لامپ برق را اختراع نمود که باعث شد
استفاده از برق جهانی شود. تا آن زمان برق استفاده ی چندانی نداشت امّا
با اختراع لامپ توسّط ادیسون استفاده از برق در ابعاد جهانی شروع شد
لذا کار دیگران نیز به نام ادیسون تمام شد. و البته ادیسون نیز در سایه
ی این اختراع به ثروت هنگفتی رسید.
امّا کار ائمه(ع) در ابعاد دنیایی این بود که راه علم و فلسفه و عرفان
را به روی بشریّت گشودند ؛ تا آن زمان مردم غرق در جهالت و افسانه
پرستی و دنبال جادو و جنبل و امثال این امور بودند امّا ائمه(ع)
شاگردانی پرورش دادند که بساط علم را گستردند ؛ لذا این شاگردان اهل
بیت(ع) بودند که در سایه ی تعالیم آن بزرگواران اساس علوم فعلی را یکی
یکی بنیان گذاشتند. علم شیمی به سبک امروزی آن از ابداعات جابرابن
حیّان است که از شاگردان امام صادق(ع) است ؛ بنیانگذار دستور زبان
نویسی در جهان ، ابی الاسود دوئلی شاگر امام علی (ع) است. حرکه گذاری و
نقطه گذاری لغت عربی نیز کار ابی الاسود و شاگردانش بود. سخنان اهل
بیت(ع) در مورد آسمانها و زمین و موجودات گوناگون نیز نقش بزرگی در شکل
گیری نظریّات علمی جدید داشته است ؛ البته هنوز روی این احادیث کار
عمیق علمی نشده ، که اگر دانشمندان مسلمان از مستی تقلید از غرب خارج
شوند تحقیق روی این سخنان می تواند درهای تازه ای به روی بشریّت باز
کند. سخنان اهل بیت(ع) در مورد اسرار عالم بیش از ده جلد کتاب شده که
قسمتی از کتاب بحار الانوار را که صد و ده جلد است به خود اختصاص داده
است. همینطور سخنان فراوانی از اهل بیت(ع) در باب علم طبّ به یادگار
مانده است که مجموع آنها بیش از دو جلد کتاب قطور است که هر کدام از آن
سخنان می تواند موضوع یک تحقیق دامنه دار پزشکی باشد. اگر تاریخ علوم
جدید را نه از قرن چهارده به بعد بلکه از قبل از آن مطالعه فرمایید
متوجّه خواهید شد که پیشقراولان این علوم همگی مسلمان و اکثرشان محبّین
اهل بیت(ع) بوده اند. و بلکه اکثریّت آنها عالمان دینی بوده اند که از
سلسله شاگردان اهل بیت(ع) هستند. برای نمونه ، ابوعلی سینا ، فیلسوف ،
منجّم ، ریاضی دان ، طبیعی دان و طبیب بزرگ که کتابهایش حدود چهار صد
سال در غرب تدریس می شده از سلسله تربیت یافتگان مدرسه اهل بیت (ع)
است. ابوریحان بیرونی ، منجّم ، جغرافی دان ، مردم شناس و بوم شناس ،
زمین شناس ، هواشناس و فیزیکدان برجسته که برای اوّلین بار محیط زمین
را محاسبه نمود و چگالی بسیاری از اجسام را محاسبه کرد. وی نیز شاگرد
این مکتب است. خواجه نصیر الدین طوسی عارف ، حکیم ، فقیه ، منجّم و
ریاضیدان بزرگ ، که بساط علم نجوم قدیم را به هم ریخت و زمینه را برای
نجوم جدید فراهم ساخت. وی نیز شاگر این مکتب است. و صدها دانشمند
برجسته و تأثیرگذار دیگر که همه ی دانشمندان غربی مدیون زحمات آنها
هستند همگی حاصل کار چند صد ساله ی اهل بیت(ع) هستند که اساس درست علوم
جدید و فلسفه و عرفان راستین را بنا نهادند. کار بزرگ اهل بیت(ع) در
عرصه علوم زمینی یکی دوتا اختراع نبوده بلکه به راه انداختن انقلابی
علمی و تربیت شاگردانی بوده که نسل اندر نسل مرزهای علم را گسترش داده
و باعث پیدایش علوم جدید شده اند. لذا هر خدمتی که امروز دانشمندان به
بشریّت کنند در اصل نتیجه ی کار اهل بیت(ع) است. اگر آنها چنان راهی را
باز نمی کردند و آثار دانشمندان اسلامی به غرب راه نمی یافت غربیها
هنوز اسیر دست کلیسای مسیحی بودند و جرأت اینکه نظریّه پردازی کنند را
نداشتند. آری اگر به تاریخ علم و سیر تحوّل علوم جدید نظر کنیم می
یابیم که جهان علم ، رشد خود را مدیون اهل بیت و شاگردان آنهاست امّا
متأسفانه در اعصار بعدی مسلمین با روی گردانی از تعالیم اسلامی از پی
گرفتن این علوم طفره رفتند و حاصل صدها سال کار دانشمندان مسلمان به
دست غربیها افتاد. و آنچه از آنها به ما مسلمین رسید دین ستیزی بود.
آنها در اثر ستیز با مسیحیّت ضدّ عقل و ضدّ علم و روی آوری به کتب
دانشمندان مسلمان رشد نمودند و مسلمین در اثر ستیز با دین اسلام که
طرفدار عقل و علم است روز به روز عقب افتادند.
3. مردم دنیا دو دسته اند؛برخی خود را برای ابدیّت می سازند امّا برخی
دیگر، خود را رها نموده اند و فقط دنیا را می سازند.
آنها که خود را ساخته اند، وقتی از دنیا رفتند، خودی دارند ساخته شده و
کامل؛ و جایگاه انسانهای ساخته شده، بهشت است؛ امّا آنها که عمر و
استعداد و دارایی وجودی خود را صرف نموده اند برای ساختن دنیا، از دنیا
می روند در حالی که قادر نیستند دنیای ساخته شده به دست خودشان را با
خودشان به آخرت ببرند؛ از آن سو خودشان را هم نساخته اند؛ لذا انسان
ناقصند؛ و جایگاه چنین انسانی جهنّم است. چون بهشت و جهنّم در حقیقت
چیزی نیستند جز ظهور داشته ها و نداشته های وجودی خودمان. فرض کنید کسی
در یک باشگاه هر روز روی تخت خواب لم می دهد و با دانش ورزشی که دارد
به دیگران تمرین می دهد. او سالها این کار را انجام می دهد. بعد از
چندین سال، شاگردان او همگی ورزشکارانی زبده شده اند؛ امّا خودش چه؟
خودش نه تنها رشد بدنی نکرده بلکه از یک سو چاق شده و از سوی دیگر به
خاطر عدم تحرّک، عضلاتش تحلیل رفته اند؛ و در نتیجه به انواع امراض
مبتلا شده است. چنین کسی دیگران را ساخته و خودش را نابود کرده است.
آیا ساخته شدن دیگران، دلیل می شود که خودش هم ساخته شده باشد؟!
کسانی مثل هایزنبرگ کافر و ادیسون مسیحی و اینشتین یهودی و ابن سینای
مسلمان یقیناً برای آبادانی دنیا تلاش نموده اند؛ امّا سوال اینجاست که
آیا قصدشان فقط ساختن دنیا بوده یا قصدشان خودسازی بوده است؟
ابن سینا خدمت می کرد، امّا قصدش آن بود که از راه خدمت به خلق، روح
خودش را ترقّی دهد؛ لذا ترقّی روحی هم کرد. امّا هایزنبرگ نه اعتقادی
به خدا داشت نه اعتقادی به روح و معاد. لذا در هیچ کاری، قصدش رشد روحی
نبوده است؛ لذا رشد روحی هم نکرده است. امّا ادیسون با اینکه مسیحی بود
و به خدا و معاد اعتقاد داشت، ظاهراً قصدش نه خودسازی بوده و نه خدمت
به خلق، بلکه از یک سو حسّ کنجکاوی خود را ارضاء می نمود و از سوی
دیگر، به فکر کسب شهرت و ثروت بود. لذا همکارانش گواهی داده اند که
اخلاق بسیار بدی داشته است؛ و حتّی به برخی از همکاران خود مثل نیکولا
تسلا ، که خودش مخترع بزرگی است، خیانت نموده است. البته در عین اینکه
صفات انسانی بالایی نداشته، آدم بدی هم نبوده است. امّا آلبرت اینشتین،
که هم خدا را قبول داشت هم معاد را، بر خلاف ادیسون روحیه ای الهی
داشته و قصدش از تحقیقات علمی، شناخت خلقت خدا بوده؛ و فردی خوش اخلاق
و متواضع هم بوده است؛ حتّی ادّعا شده که وی اواخر عمرش مسلمان شده
است. چون برای او حقیقت مهمّ بوده نه شهرت و ثروت و ... . او حتّی با
هایزنبرگ هم شدیداً درگیر بود و نظریّات الحادی هایزنبرگ را زیر سوال
می برد. چون نظرات او را برخلاف اعتقادات الهی خود می دید.
خلاصه آنکه:
باید دید کار یک شخص، محصولش در وجود خودش چه بوده است؟ بزرگی و کوچکی
ظاهری کار مهمّ نیست؛ سازندگی آن در ذات خود شخص مهمّ است. چه بسا کسی
یک بیمارستان خیریّه می سازد امّا با این کار روح خود را نابود می کند؛
چون قصدش خودنمایی و کسب شهرت است. امّا فردی دیگر، صد تومان در صندوق
صدقات می اندازد و با همین کار رشد روحی پیدا می کند؛ چون قصدش آن است
که روح نوع دوستی خود را ترقّی دهد؛ قصدش آن است که توجّه خداوند متعال
را به خودش جلب کند. یک رفته گر هم خدمت به خلق می کند یک پزشک هم خدمت
به خلق می کند. در نظر مردم، خدمت پزشک خیلی جدّی تر می نماید؛ امّا
خداوند متعال کاری به این توهّمات بشر ندارد؛ او نیّت افراد را می
بیند. لذا چه بسا کسی با رفته گری مقرّب درگاه خدا شود و دیگری با
پزشکی، فقط دنیای خود را آباد کند و جهنّم را برای خود بخرد.
خدمت به بشریّت، به خودی خود هیچ ارزشی ندارد. آنچه آن را ارزشمند می
کند، نیّت فرد است. اگر کسی از راه خدمت به بشریّت، قصدش ترقّی دادن
روح الهی خویش است، ترقّی روحی می کند؛ امّا اگر قصدش کسب شهرت و ثروت
و ارضای حسّ کنجکاوی خودش می باشد، بیش از همینها نصیبش نمی شود.
خدمت به بشریّت، نوعی بت پرستی است؛ امّا خدمت به بشریّت به امر خدا و
برای رضای خدا، خدا پرستی است. لذا آنکه فقط برای بشریّت کار کرده، روز
قیامت به او می گویند: برو از آن کسی مزد طلب کن که برایش کار کرده ای!
امّا آنکه برای خدا و به امر خدا به بشریّت خدمت نموده، اجرش بر عهده ی
خداست.
بلی اگر کسی اعتقاد به خدا دارد، ولی اعتقادش کامل نیست، و کار را هم
برای رضای خدا انجام می دهد، اجر خود را خواهد گرفت؛ اگر چه مجازات
انحراف عقیدتی خود را خواهم دید. پاداش چنین کسی یا در همین دنیا خواهد
بود، یا به صورت تخفیف عذاب اخروی خواهد بود، یا به صورت نجات از جهنّم
بعد از مدّتی تحمّل عذاب. بستگی به میزان انحراف عقیدتی شخص دارد. اگر
مشرک معاند باشد، در همین دنیا پاداشش را می گیرد؛ و در آخرت، در جهنّم
ابدی است. اگر مشرک غیر معاند باشد، تخفیف عذاب داده می شود. اگر مسیحی
و یهودی و امثال آن باشد، و متدیّن هم باشد و کار را برای خدا انجام
دهد، بعد از تحمّل عذابِ رویگردانی از اسلام، پاداش عمل خیرش را می
گیرد.
سوال:
1- مثلاً ادیسون چه خدمتی به انسانها کرده است؟
آیا اگر لامپ برق ـ که مهمترین اختراع ادیسون است ـ نبود ما انسان
نبودیم؟ او برای انسانتر شدن ما چه کاری کرده است؟ آیا اختراع لامپ، ما
را انسانتر کرده است؟
خدمت به مردم، یعنی خدمت به انسانتر شدن آنها، نه خدمت به جنبه های
حیوانی آنها. آیة الله بهجت، هزاران نفر را مستقیم و غیر مستقیم،
انسانتر کرده است؛ در حالی که ادیسون حتّی قدمی در انسانتر شدن خودش هم
برنداشت کجا رسد دیگران.
از اینها گذشته، آیا واقعاً ادیسون به فکر مردم بود یا فقط داشت حسّ
ابتکار خودش را ارضاء می کرد؟ آیا به فکر مردم بود یا دنبال کسب ثروت و
شهرت بود؟ اگر شرح احوالش را بخوانید می بینید که وی اخلاقیّات زشتی هم
داشته و حتّی به برخی همکاران خود مثل نیکلا تسلا، خیانت کرده است.
او 2500 اختراع را به نام خود ثبت نموده است؛ در حالی که اکثر آنها کار
خودش نیست، بلکه او افراد زیادی را در شرکت خودش جمع نموده بود که
برایش کار می کردند، و وی حاصل کار آنها را به نام خودش ثبت می نمود،
که از نظر اخلاقی کار بسیار زشتی است. به مطلبی که دایرة المعارف
ویکیپدیا در مورد ادیسون نوشته توجّه فرمایید: « بیشتر اختراعات ادیسون
حاصل تکمیل ایدههای دیگران و کار دستهجمعی گروه بزرگی از تکنسینها و
کارمندانی بود که تحت نظارت او به تحقیق و آزمایش میپرداختند. لویس
لاتیمر دستیار آفریقایی-آمریکایی ادیسون که در پروژهٔ چراغ الکتریکی
نقش مهمی داشت، از جملهٔ این افراد است. اگر امروز کمتر نامی از کسانی
مانند او به میان میآید، به این دلیل است که ادیسون غالبا همکاران خود
را در افتخار و اعتبار اختراعاتش سهیم نمیکرد. با این همه شکی نیست که
بدون قدرت سازماندهی و خصوصاً همت بلند ادیسون دست یافتن به این همه
موفقیت ممکن نبود.»
البته آمریکایی ها عادت ندارند از دانشمندان و مخترعان خودشان بد
بگویند؛ لذا در این مورد هم اگر اعترافی کرده اند به خاطر آن بوده که
این اخلاق ادیسون لو رفته است و دیگر قابل ماست مالی نیست.
او به قدری جاه طلب بود که حتّی می خواست اختراع دوربین فیلمبرداری را
هم به نام خودش ثبت کند، در حالی که این اختراع مال برادران لومیر بود.
ویکیپدیا نوشته است: « او کوشید تا اختراع دوربین فیلم برداری را
تماماً به خود نسبت دهد و حق استفاده ی انحصاری از آن را به دست آورد
امّا در ۱۰ مارس ۱۹۰۲م. ادعای او در یک دادگاه استیناف ایالات متحده رد
شد.»
کسی که به فکر خدمت است، برایش فرقی نمی کند که اختراعی به نام او ثبت
بشود یا نشود، امّا ادیسون شیفته ی شهرت و ثروت بود، لذا حتّی سعی داشت
اختراعات دیگران را هم به نام خودش ثبت کند. او حقّ آن همه مهندس و
تکنسین را که با او کار می کردند پایمال نمود که هیچ، حتّی سعی داشت
اختراعات افراد خارج از مجموعه ی خودش را هم به نام خودش ثبت کند.
ادیسون اوّلین اختراعش را در 22 سالگی به ثبت رسانده است؛ و در 84
سالگی وفات یافته. لذا 62 سال در کار اختراع بوده است؛ یعنی به مدّت
744 ماه، یا به مدّت تقریباً 2980 هفته. در این مدّت، 2500 اختراع به
نام خود ثبت نموده است. یعنی در هر ماه بیش از 3 اختراع؛ و تقریباً در
هر هفته یک اختراع. مثل روز روشن است که هیچ نابغه ای نمی تواند در هر
ماه سه اختراع داشته باشد. لذا شکّ نیست که او اختراعات کارمندانش را
به نام خودش به ثبت می رسانده است.
2ـ کار خوب بدون اعتقاد به خدا معنی ندارد. کار خوب یعنی کار برای خدا.
اگر صرف خدمت کردن، دلیل خوب بودن باشد، خر و اسب و سگ و گاو، از
ادیسون هم بیشتر خدمت کرده اند. آیا خر برای بشریّت کم زحمت کشیده است؟
آیا گاو برای بشریّت کم زحمت کشیده است؟ آیا اسب برای بشریّت کم زحمت
کشیده است؟ امثال ادیسون از همین اختراعات خودشان به شهرت و احترام و
ثروت رسیدند. لذا اگر این احترام و ثروت نبود، او اصلاً دست به این
کارها نمی زد؛ در حالی که اسب و خر و گاو از این همه خدمتشان هیچ
توقّعی هم ندارند.
3ـ بیایید قضاوت منصفانه کنیم.
دنیا را چه کسانی به جهنّم تبدیل نموده اند؟
آیا غیر از دانشمندان و مخترعان بوده اند.
دینامیت را چه کسی اختراع نمود؟ آلفرد نوبل، که امروزه جایزه ی نوبل به
نام او و از ثروت اوست. دینامیت هم در معدن به درد خورده هم در جنگها.
بنیانگذار دستگاههای صوتی، ادیسون است. در این دستگاهها هم چیزهای خوب،
ضبط و پخش می شوند هم چیزهای بد. آیا می دانید تا کنون چه تعداد انسان
با همین ترانه های کذایی به جهنّم رفته اند؟
آدمس را ادیسون اختراع نموده است که ترکیبات الکلی دارد. آیا می دانید
تا کنون چقدر انسان به سبب اعتیاد به آدمس، ناخود آگاه به سمت مشروبات
الکلی گرایش پیدا کرده اند؟
بمب اتم را دکتر اوپنهایمر اختراع نمود بر اساس نظریّه ی نسبیّت خاصّ
آلبرت اینشتین، که دو شهر ژاپن را از اساس نابود نمود و بیش از دویست
هزار نفر را در عرض یک روز به کام مرگ فرستاد و تا امروز موجب تولّد
میلیونها نفر کودک معلول شده است.
جنایاتی که چنگیزخان مغول مرتکب شده در برابر جنایاتی که دانشمندان
قرون اخیر مرتکب شده اند، حقیقتاً هیچ است.
هدف از خلقت بشر چیست؟
اینکه در این مدّت کوتاه زندگی دنیایی، خودش را برای زندگی ابدی بسازد.
دانشمندان قرون اخیر چه کرده اند؟
با اختراعات گوناگون بشر را چنان مشغول دنیا نموده اند که هیچگاه نمی
فهمد که اصلاً برای چه به دنیا آمده است.
وقتی زمان مرگتان رسید و بی ارزش بودن دنیا را درک نمودید، آنگاه می
فهمید که مخترعات رادیو و تلوزیون و برق و ... چه بلایی سر ما آورده
اند. عمری را که باید صرف خودسازی برای زندگی ابدی می کردیم، پای
تلوزیون و بازیهای کامپیوتری و ... تلف نموده ایم. بلی این ابزارها
مصارف خوب هم دارند؛ امّا اکثریّت قریب به اتّفاق مردم دنیا، از آنها
فقط برای دنیا استفاده می کنند نه برای زندگی ابدی خودشان. چرا؟ چون
فرهنگ حاکم بر این ابزارها، فرهنگ دنیاگرایی افراطی است.
دانشمندان قدیم، حتّی ابزار هم که می ساختند سعی داشتند فرهنگ آخرت
گرایی را بر آن حاکم کنند تا در خدمت انسانیّت باشد نه در خدمت جنبه
های حیوانی بشر. چرا؟ چون خودشان آخرت گرا بودند.
borhan.blog.ir |