بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 
 

 

سوره انبياء، آيات 78 تا 91

 و داوود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم و كنا لحكمهم شاهدين (78)

 ففهمناها سليمان و كلا آتينا حكما و علما و سخرنا مع داود الجبال يسبحن و الطير و كنا فاعلين (79)

 و علمناه صنعه لبوس لكم لتحصنكم من باسكم فهل انتم شاكرون (80)

 و لسليمان الريح عاصفه تجرى بامره الى الارض التى باركنا فيها و كنا بكل شى ء عالمين (81)

 و من الشياطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك و كنا لهم حافظين (82)

 و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين (83)

 فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر و آتينه اهله و مثلهم معهم رحمه من عندنا و ذكرى للعابدين (84)

 و اسمعيل و ادريس و ذا الكفل كل من الصابرين (85)

 و ادخلانهم فى رحمتنا انهم من الصالحين (86)

 و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادى فى الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين (87)

 فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين (88)

 و زكريا اذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين (89)

 فاستجبنا له و وهبنا له يحيى و اصلحنا له زوجه انهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين (90)

 و التى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلناها و ابنها آيه للعالمين (91)

ترجمه آيات

و داوود و سليمان را به ياد آر آن لحظه كه در كار زراعتى كه گوسفندان قوم شبانه در آن چريدند داورى مى كردند و ما گواه داورى كردنشان بوديم (78).

و حكم حق را به سليمان فهمانديم و هر دو را فرزانگى و دانش داده بوديم و كوه ها را رام داوود كرديم كه (با او ) تسبيح مى گفتند و پرندگان را نيز. آرى ما اين چنين كرديم (79).

و به سود شما ساختن زره را بدو تعليم داديم تا در جنگ شما را حفظ كند، آيا سپاس (اين نعمت ها) مى داريد؟ (80).

باد سركش را براى سليمان رام كرديم در نتيجه به فرمان وى به سرزمينى كه در آن بركت نهاده بوديم روان بود و ما به همه چيز داناييم (81).

و از ديوها افرادى را براى وى رام كرديم كه برايش غواصى و كارهايى غير آن كنند و ما نگهبانشان بوديم (82).

و ايوب را ياد آر آن زمان كه پروردگارش را ندا داد كه به محنت دچارم و تو از هر رحيمى رحيم ترى (83).

پس ما اجابتش كرديم و محنتى را كه داشت بر طرف ساخته كسانش را باز داديم در حالى كه به اضافه كسانش كسان ديگرى نظير آنان، با آنها بودند (يعنى اگر مثلا دو تا از فرزندانش هلاك شدند آن دو را با دو فرزند ديگر به او داديم ) و اين رحمتى از ناحيه ما و اندرزى براى همه پرستشگران است (84).

و اسماعيل و ادريس و ذو الكفل را ياد آر كه همه از صابران بودند (85).

كه آنان را مشمول رحمت خود كرديم چون از شايستگان بودند (86).

و ذو النون را ياد كن آن دم كه خشمناك برفت و گمان كرد بر او سخت نمى گيريم، پس از ظلمات ندا داد كه پروردگارا! خدايى جز تو نيست، تسبيح تو گويم كه من از ستمگران بودم (87).

پس اجابتش كرديم و از تنگنا نجاتش داديم و مؤمنان را نيز چنين نجات مى دهيم (88).

و زكريا را ياد كن آن دم كه پروردگار خويش را ندا داد، پروردگارا! مرا تنها مگذار كه تو از همه بازماندگان بهترى (89).

پس اجابتش كرديم و يحيى را به او بخشيديم و همسرش را براى او شايسته كرديم چون آنان به كارهاى نيك همى شتافتند و ما را با اميد و بيم همى خواندند و در قبال ما فروتن و خاشع بودند (90).

و آن زن را به ياد آر كه عفت خويش نگه داشت و از روح خويش در او دميديم و او را با پسرش براى جهانيان عبرتى قرار داديم (91).

بيان آيات

اين آيات شرح حال جمعى ديگر از انبيا را ذكر كرده، و آنها عبارتند از داوود، سليمان، ايوب، اسماعيل، ادريس، ذو الكفل، ذو النون، زكريا، يحيى و عيسى. و در آن رعايت ترتيب زمانى، و انتقال از لا حق به سابق را نكرده است - همچنانكه در آيات قبلى هم رعايت نكرده بود - و در اين ميان به پاره اى از نعمتهاى بزرگى كه به بعضى از آنان انعام فرموده بود اشاره نموده، و نسبت به بعضى ديگرشان تنها به ذكر نامشان اكتفا نموده است.

 

و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم... حكما و علما

كلمه (حرث ) به معناى زراعت است، البته به معناى باغ انگور نيز هست. و كلمه (نفش )، به معناى چراندن حيوانات در شب است. و در مجمع البيان گفته : (نفش ) - به فتح فاء، و هم به سكون آن - اين است كه شتران و گوسفندان را در شب رها كنند تا بدون چوپان بچرند.

و در معناى جمله (و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه )، از سياق استفاده مى شود كه درباره يك داستان است، و واقعه اى بوده كه ميان دو نفر رخ داده، و به شكايت و مرافعه نزد داوود آمده اند، چون داوود (عليه السلام) در بنى اسرائيل سمت پادشاهى داشته، و خدا او را در زمين خليفه كرده بود: (يا داود انا جعلناك خليفه فى الارض فاحكم بين الناس بالحق ) و اگر هم سليمان در اين قضيه مداخله اى داشته حتما به اذن پدرش، و به خاطر يك علتى بوده كه ممكن است آن علت اين بوده كه به اجتماع بفهماند فرزندش لياقت جانشينى او را دارد، و گرنه معلوم است كه در يك واقعه معنا ندارد دو حاكم حكم كنند، و حكم هر يك هم مستقل از ديگرى باشد.

از اينجا معلوم مى شود كه مقصود از اينكه فرمود: (اذ يحكمان )، معناى مطابقى كلمه نيست، بلكه معنايش اين است كه درباره آن پيشامد مشورت مى كردند، و يا مناظره و بحث مى نمودند، نه اينكه هر دو حكم صادر مى كردند.

و اينكه فرمود: (اذ يحكمان ) كه حكايت حال گذشته است، اين وجه را كاملا تأييد مى كند، چون مى رساند كه حكم كردنشان تدريجى بوده، و در زمان بعد نيز ادامه داشته و طورى بوده كه وقتى تمام مى شده يك حكم صدور مى يافته، و گرنه جا داشت بفرمايد: (اذ حكما).

و نيز مؤيد آن، جمله (و كنا لحكمهم شاهدين ) است، چون ظاهر آن اين است كه ضمير جمع در (حكمهم ) به انبيا برگردد، و در كلام خداى تعالى مكرر آمده كه خدا به انبيا حكم داده.

بعضى از مفسرين ضمير مزبور را به داوود و سليمان، و صاحبان دعوا برگردانده اند، و اين صحيح نيست، چون به هيچ وجه نمى شود نسبت حكم را به صاحبان دعوا داد. پس صحيح همين است كه حكم، حكم واحدى است، و آن هم حكم انبيا است، و آن حكم ظاهرا اين است كه صاحب گوسفند نسبت به مالى كه گوسفندانش از صاحب زرع تلف كرده اند ضامن است.

و اين حكم واحدى بوده، كه آن دو در كيفيت اجراى آن اختلاف داشته اند، و گرنه اگر اختلافشان در اصل حكم بوده، و بر حسب فرض سليمان و داوود دو حكم مختلف كرده اند، به يكى از دو صورت تصور دارد. يا اينكه حكم هر دو حكم واقعى بوده، و يكى ديگرى را نسخ كرده، كه لابد حكم سليمان ناسخ، و حكم داوود كه پيامبر قبل از او بوده منسوخ بوده، چون قرآن هم مى فرمايد: (ففهمناها سليمان ). و يا اينكه هر دو حكم اجتهادى خود آنان بوده، نه حكم واقعى الهى، بلكه هر دو نسبت به حكم واقعى الهى جاهل بوده اند، و آنچه به نظرشان رسيده حكمى ظنى بوده، و خداى تعالى اجتهاد سليمان را تصديق و آن را حكم خود دانسته است.

اگر اولى بوده باشد - كه حكم سليمان ناسخ حكم داوود بوده - هيچ شكى نيست كه ظاهر جملات آيه با آن مساعدت ندارد، زيرا دو حكم كه يكى ناسخ ديگرى باشد متباين با هم خواهند بود، و در اين صورت بايد مى فرمود: (و كنا لحكمهما شاهدين - و ما به حكم آن و حكم اين شاهد بوديم ) تا تعدد و تباين را برساند، نه اينكه بفرمايد (وكنا لحكمهم ) چون اين عبارت وحدت حكم را مى رساند. علاوه بر اين شاهد بودن خدا بر حكم آن دو، مى فهماند كه هر دو از خطا مصون بوده اند،

و اگر داوود به حكم منسوخ حكم كرده باشد در خطا بوده است، و با جمله بعدى هم كه مى فرمايد: (و ما به هر يك از آنان حكم و علم داده بوديم ) نمى سازد، چون اين آيه دلالت مى كند بر تأييد، و ظاهر در مدح است.

و اما احتمال دومى كه هيچ يك عالم به حكم واقعى الهى نبوده باشند، و آنچه حكم كرده اند حكمى بوده كه به اجتهاد خود رانده اند، احتمالى است بعيدتر از احتمال اول، براى اينكه خداى تعالى مى فرمايد: (ففهمناها سليمان ) يعنى علم به حكم اللّه واقعى را به سليمان هم آموختيم، و اين تعبير با حكم اجتهادى كه ظنى بيش نيست نمى سازد. بعلاوه، با اينكه فرمود: (و به هر يك حكم و علم داديم ) نيز سازگار نيست، چون اين تعبير به ما مى فهماند كه حكم داوود هم حكمى علمى بوده، نه حكمى ظنى. و اگر جمله مذكور شامل حكم داوود، در اين واقعه نمى شد، جا نداشت اين جمله را در اينجا ايراد فرمايد.

مضافا بر اينكه خواننده محترم فهميد، كه گفتيم جمله (و كنا لحكمهم شاهدين ) اشعار، و بلكه دلالت دارد بر اينكه حكم، حكم واحدى بوده و مصون از خطا. با اين حال ديگر جز اين باقى نمى ماند كه حكم سليمان و داوود حكم واحدى بوده، كه در كيفيت اجرايش اختلاف شده، و حكم سليمان سبك تر و سازگارتر بوده است.

در روايات شيعه و اهل سنت هم همين معنا تأييد شده، و خلاصه آنچه در روايات آمده اين است كه : داوود حكم كرد به نفع صاحب زراعت و عليه صاحب گوسفندان، به اينكه بايد گوسفندان رابه غرامت به صاحب زرع بدهد، و سليمان حكم كرد به اينكه چون گوسفندان منافع زمين را تلف كرده اند، صاحب گوسفند بايد منافع آن گوسفندان، يعنى شير و پشم و متاع آنها را تا آخر سال به صاحب زراعت بدهد.

بعيد هم نيست كه حكم مسأله اين بوده كه صاحب گوسفند آنچه را كه از زراعت تلف شده ضامن است، و اين ضمان از نظر قيمت با قيمت گوسفندان برابرى مى كرده، لذا داوود حكم كرده كه خود رقبه گوسفندان را به غرامت بدهد و سليمان حكم آسانترى داده و آن اين بوده كه صاحب زراعت به جاى استيفاى منافع زمينش كه نمى تواند بكند، آن منافع را از گوسفندان طرف بگيرد، و آن نيز از نظر قيمت تقريبا با حكم داوود برابر است، براى اينكه منفعت يكساله يك گوسفند را اگر در نظر بگيريم، تقريبا برابر با قيمت خود آن گوسفند خواهد بود.

پس اينكه فرمود: (و داود و سليمان ) تقديرش : (اذكر داود و سليمان ) است يعنى : به ياد آر سليمان و داوود را. زمانى كه درباره زراعت حكم كردند، زمانى كه گوسفندان

مردمى شبانه در آن بيفتادند و تباهش كردند، و ما همواره شاهد حكم انبيا بوده ايم.

بعضى از مفسرين گفته اند (ضمير جمع در آيه، به داوود و سليمان، و محكوم له بر مى گردد) و خواننده محترم متوجه اشكال آن شد.

بعضى ديگر گفته اند: به داوود و سليمان بر مى گردد، براى اينكه دو نفر هم جمع اند، و ضمير جمع به دو نفر نيز بر مى گردد. ولى اين حرف صحيح نيست.

(شاهدين )، يعنى ما همواره حاضر و ناظر حكم انبيا بوده ايم، مى بينيم و مى شنويم، و ايشان را به سوى صواب مى كشانيم. (ففهمناها)، يعنى حكومت و داورى را ما به سليمان ياد داديم. (و كلا) و هر يك از داوود و سليمان را حكم و علم داديم.

بعضى گفته اند: تقدير صدر آيه اين است كه : (آتينا داود و سليمان حكما و علما اذ يحكمان...).

و سخرنا مع داود الجبال يسبحن معه و الطير و كنا فاعلين

كلمه (تسخير) به معناى رام كردن چيزى است به طورى كه آنچه مى كند مطابق خواست مسخر كننده باشد. البته اين معنا غير اجبار و اكراه و قسر است، براى اينكه در فاعل اجبارى آنچه مى كند خارج از مقتضاى اختيار و طبع او است، به خلاف فاعل مسخر شده كه آنچه مى كند به مقتضاى طبع و اختيار خودش است، مانند هيزم و آتش كه مسخر آدمى است، ولى نمى توان گفت آدمى هيزم را به سوختن مجبور و مكره ساخته است و همچنين عمل اجير و مزدور، كه آنچه براى موجر مى كند به اختيار خود مى كند، چيزى كه هست به خاطر عقد اجاره مسخر موجر شده است، نه مجبور است، و نه مكره.

از همينجا روشن مى شود كه معناى تسخير كوهها، و مرغان با داوود كه با او تسبيح مى كنند، اين است كه كوهها و مرغان كه خود فى نفسه تسبيح دارند، تسبيحشان هماهنگ با تسبيح داوود باشد.

پس اينكه فرمود: (يسبحن معه ) بيان جمله (و سخرنا مع داود) است. و كلمه (طير) عطف بر جبال است. و جمله (و كنا فاعلين ) در اينجا اين معنا را مى دهد كه اين گونه مواهب و عنايات از سنت هاى ديرينه ما است، و امرى نو ظهور و بى سابقه نيست.

و علمناه صنعه لبوس لكم لتحصنكم من باسكم فهل انتم شاكرون

در مجمع البيان گفته است : كلمه (لبوس ) اسم براى همه انواع سلاح است، و عرب به همه اقسام اسلحه لبوس مى گويد - تا آنجا كه گفته است : بعضى گفته اند مقصود از آن در اينجا زره است. راغب نيز در مفردات در ذيل جمله (صنعه لبوس لكم ) گفته مقصود از آن زره است.

و كلمه (باس ) به معناى جنگهاى خونين و سخت است، و گويا مراد از آن در آيه شريفه سختى و شدت فرود آمدن اسلحه دشمن بر بدن است. و ضمير در (علمناه ) به داوود بر مى گردد، همچنانكه در جاى ديگر درباره آن جناب فرموده : (والنا له الحديد - آهن را برايش نرم كرديم ). و معناى آيه اين است كه : ما صنعت زره سازى را به داوود تعليم داديم تا براى شما زره بسازد و شما با آن وسيله از شدت فرود آمدن اسلحه بر بدن خود جلوگيرى كنيد. جمله (فهل انتم شاكرون ) تقرير و تحريك بر شكر است.

و لسليمان الريح عاصفه تجرى بامره...

اين جمله عطف است بر جمله (لداود)، يعنى ما باد را هم براى سليمان مسخر كرديم، بادهاى تند را، كه به دستور او به سوى سرزمينى كه ما مباركش كرديم جريان مى يافت - و مقصود از آن، سرزمين شام است كه سليمان در آنجا زندگى مى كرد - و ما به هر چيزى عالميم.

و اگر فرمود (باد را در وقتى كه تند مى وزيد مسخر او كرديم، با اينكه در وقت آرامى اش هم مسخر او بود - به شهادت اينكه فرموده : (رخاء حيث اصاب ) - از اين باب است كه مسخر بودن باد در حالت تندى، عجيب تر و دلالتش بر قدرت خداى تعالى بيشتر است.

بعضى گفته اند: اگر در اين آيه شريفه تنها جريان باد به سوى سرزمين شام را به امر سليمان دانست، و اسمى از جريان باد به امر او از شام به جاى ديگر را ذكر نكرد، براى اين است كه هر چند هر دو منتى است از خدا، ولى جريان باد به سوى كشور سليمان، به امر سليمان، منتى روشن تر است. اين بود كلام آن مفسر. و ممكن است مقصود از جريان باد به امر سليمان به سوى سرزمين شام از اين باب بوده كه به فرمان او باد از هر جاى دنيا كه بوده به شام مى آمده، تا آن جناب را به هر جا كه مى خواسته ببرد، نه اينكه تنها در شام جريان يابد، به اين معنا كه سليمان را بعد از آنكه به دوش گرفته بوده به شام برگرداند. و بنابراين، آيه شريفه هم شامل بيرون شدن از شام مى شود و هم شامل برگشتن به شام.

و من الشياطين من يغوصون له و يعملون عملا دون ذلك و كنا لهم حافظين

منظور از (غوص ) بيرون آوردن لوء لوء، و ساير منافع دريا است. و منظور از اينكه فرمود (عمل هاى كمترى هم مى كردند) همان اعمالى است كه خودش بيان نموده و فرموده : (يعملون له ما يشاء من محاريب و تماثيل و جفان كالجواب و قدور راسيات ) و مقصود از اينكه فرمود: (و ما شيطانها را حفظ مى كرديم ) اين است كه آنها را در خدمت وى حفظ، و از فرار كردن، و يا از انجام فرمانش سر بر تافتن، و يا كار او را تباه كردن، جلوگيرى مى كرديم. و معناى آيه روشن است و به زودى داستان داوود و سليمان (عليهمالسلام) در سوره سبا - ان شاء اللّه - خواهد آمد.

و ايوب اذ نادى ربه انى مسنى الضر و انت ارحم الراحمين

كلمه (ضر) - به ضم ضاد - به معناى خصوص بلاهايى است كه مستقيما به جان آدمى مى رسد، مانند مرض، و لاغرى، و امثال آن. و كلمه (ضر) - به فتح ضاد - همه انواع بلاها را شامل مى شود.

ايوب (عليه السلام) مورد هجوم انواع بلا ها قرار گرفت، اموالش همه از دست برفت، و اولادش همه مردند. مرض شديدى بر بدنش ‍ مسلط شد و مدتها او را رنج مى داد تا آنكه دست به دعا بلند كرد و حال خود را به درگاه او شكايت كرد. خداى تعالى دعايش را مستجاب نمود و از مرض نجاتش داد و اموال و اولادش را با چيزى اضافه تر به او برگردانيد. در آيه بعدى در اين باره مى فرمايد: (فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر) يعنى او را از مرضش نجات و بهبودى داديم. (و آتيناه اهله و مثلهم معهم ) يعنى آنچه از اولادش مردند به اضافه مثل آن به او برگردانديم. (رحمه من عندنا و ذكرى للعابدين ) تا هم به او رحمتى كرده باشيم و هم بندگان عابد ما متذكر شوند و بدانند كه خداى تعالى اولياى خود را به منظور آزمايش مبتلا مى كند آنگاه اجرشان مى دهد و اجر نيكوكاران را ضايع نمى سازد.

و به زودى داستان ايوب در سوره (ص ) ان شاء اللّه خواهد آمد.

و اسمعيل و ادريس و ذا الكفل...

اما ادريس داستانش در سوره مريم گذشت و اما اسماعيل به زودى داستانش در سوره صافات مى آيد و قصه ذوالكفل هم در سوره (ص) خواهد آمد.

و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه...

كلمه (نون ) به معناى ماهى است و ذوالنون (صاحب ماهى ) يونس پيغمبر فرزند متى است كه صاحب داستان ماهى است و از طرف پروردگار مبعوث بر اهل نينوى شد و ايشان را دعوت كرد ولى ايمان نياوردند پس نفرينشان كرد و از خدا خواست تا عذابشان كند همين كه نشانه هاى عذاب نمودار شد توبه كردند و ايمان آوردند. پس خدا عذاب را از ايشان برداشت و يونس از ميانشان بيرون شد و خداوند صحنه اى به وجود آورد كه در نتيجه يونس به شكم يك ماهى بزرگ فرو رفت و در آنجا زندانى شد تا آنكه خدا آن بليه را از او برداشته دو باره به سوى قومش فرستاد.

(و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) - يعنى به ياد آر ذوالنون را آن زمان كه با خشم از قومش بيرون رفت و پنداشت كه ما بر او تنگ نمى گيريم (نقدر عليه ) بطورى كه گفته اند به معناى تنگ گرفتن است.

ممكن هم هست جمله (اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) در مورد تمثيل وارد شده باشد و معنايش اين باشد كه : رفتن او و جدائى اش از قومش مانند رفتن كسى بود كه از مولايش قهر كرده باشد و پنداشته باشد كه مولايش بر او دست نمى يابد و او مى تواند با دور شدن از چنگ وى بگريزد و مولايش نمى تواند او را سياست كند. اين احتمال از اين نظر قوى نيست كه پيامبرى چون يونس ‍ شانش اجل از اين است كه حقيقتا و واقعا از مولايش قهر كند و به راستى بپندارد كه خدا بر او قادر نيست و او مى تواند با سفر كردن از مولايش بگريزد چون انبياى گرامى خدا ساحتشان منزه از چنين پندارها است، و به عصمت خدا معصوم از خطا هستند.

پس همانطور كه گفتيم آيه شريفه از باب تمثيل است نه حكايت يك واقعيت خارجى. در جمله (فنادى فى الظلمات...) ايجاز به حذف به كار رفته يعنى جزئياتى كه خواننده خود مى داند چيست از وسط افتاده، و تقدير كلام اين است كه : (پس خداى تعالى او را گرفتار ماهى كرد، و ماهى او را بلعيد پس در شكم ماهى پروردگار خود را بخواند). و ظاهرا مراد از ظلمات - به طورى كه ديگران هم گفته اند - ظلمت دريا، و ظلمت شكم ماهى، و ظلمت شب است.

(ان لا اله الا انت سبحانك ) - در اين جمله يونس (عليه السلام) از آنچه كه عملش نمايش مى داد بيزارى مى جويد، چون عمل او كه راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اينكه از ناحيه خدا دستورى داشته باشد، - گر چه او چنين قصدى نداشت - اين معنا را ممثل مى كرد كه غير از خدا مرجع ديگرى هست كه بتوان به او پناه برد. و چون عملش بيانگر چنين معنايى بود از اين معنا بيزارى جست و عرضه داشت (لا اله الا انت - جز تو معبودى نيست ) و نيز چون اين معنا را ممثل مى كرد كه ممكن است به كارهاى او اعتراض نمايد، و بر او خشم گيرد، و نيز اين تصور را به وجود مى آورد كه ممكن است كسى از تحت قدرت خدا بيرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت : (سبحانك ).

(انى كنت من الظالمين ) - در اين جمله به ظلم خود اعتراف كرد، چون عملى آورده كه ظلم را ممثل مى كرد، هر چند كه فى نفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصيت نداشت، چيزى كه هست خداى تعالى در اين پيشامد پيغمبرش را تاءديب و تربيت كرد تا با گامى پاك و مبراى از تمثيل ظلم، (تا چه رسد به خود ظلم ) شايسته قدم نهادن به بساط قرب گردد.

فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين

يونس (عليه السلام) هر چند كه تصريح به خواسته خود نكرد، و تنها به مسأله توحيد و تنزيه خدا، و اعتراف به ظلم خود اكتفا كرد، ليكن با اين كلماتش حال درونى خود را، و موقفى را كه در آن قرار گرفته بيان داشت، كه در معنا درخواست نجات و عاقبت را مى رساند، خدا هم درخواست او را اجابت نموده، از اندوه و غمى كه به وى روى آورده بود نجاتش بداد.

جمله (و كذلك ننجى المؤمنين ) وعده به نجات دادن هر مؤمن مبتلاى به اندوه است، البته مؤمنى كه مانند يونس رو به درگاه وى آورد، و او را چون وى ندا كند، و به زودى در سوره صافات داستان آن جناب خواهد آمد - ان شاء الله.

و زكريا اذ نادى ربه رب لا تذرنى فردا و انت خير الوارثين

اين آيه عطف است بر آنچه آيه قبلش عطف بر آن بود. يعنى : و به ياد آر زكريا را در آن زمان كه پروردگارش را ندا كرد، و از او درخواست فرزندى نمود. و اينكه گفت : (خدايا مرا تنها مگذار) بيان نداى او است، و منظور از (تنها گذاشتن ) اين است كه فرزندى نداشته باشد كه از او ارث ببرد. و جمله (و انت خير الوارثين ) ثنا و حمد خداى تعالى است كه لفظش آن را افاده مى كند و مقامى كه اين كلمات را گفته تنزيه خدا را مى رساند، چون وقتى گفت (خدايا مرا تنها مگذار) خود كنايه از طلب وارث است و چون خداى سبحان وارث حقيقى است كه همه عالم را ارث مى برد لذا براى اينكه خدا را از داشتن شريك در وراثت تنزيه كرده باشد اضافه كرد كه (تو بهترين وارثانى ).

 

فاستجبنا له و وهبنا له يحيى و اصلحنا له زوجه...

ظاهر كلام مى رساند كه منظور از اصلاح همسرش اين باشد كه او را شايسته براى فرزنددار شدن كرده بعد از آنكه مدتها اين شايستگى را نداشت و زنى عقيم و نازا بود. همچنان كه خودش در دعايش به اين نكته تصريح كرده و گفته بود: (و كانت امرءتى عاقرا).

(انهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغبا و رهبا و كانوا لنا خاشعين ) - از ظاهر سياق چنين بر مى آيد كه ضمير جمع به خاندان زكريا برگردد و گويا تعليلى است براى جمله مقدرى كه از سابقه كلام فهميده مى شود و تقدير كلام نظير اين است كه فرموده باشد: اگر ما به ايشان انعام كرديم بدين جهت بوده كه آنها به سوى خيرات مى شتافتند.

كلمه (رغب ) و (رهب ) دو مصدرند مانند (رغبت ) و (رهبت ) كه يكى به معناى طمع و ديگرى به معناى ترس است و از نظر تركيب بندى جمله هر دو تميزند، البته در صورتى كه به معناى مصدرى باقى مانده باشند و اما اگر به معناى فاعل يعنى راغب و راهب باشند در آن صورت حال خواهند بود. و كلمه (خشوع ) به معناى تاءثر قلب از مشاهده عظمت و كبريا است.

و معناى آيه اين است كه : ما برايشان انعام كرديم چونكه آنها به سوى خيرات مى شتافتند و ما را به خاطر رغبت در رحمت و يا به خاطر ثواب، و رهبت از غضب و يا عقاب مى خواندند، و يا در حال رغبت و رهبت مى خواندند و دلهايشان در برابر ما خضوع داشت.

داستان زكريا و يحيى در اوايل سوره مريم گذشت.

و التى احصنت فرجها فنفخنا فيها من روحنا و جعلناها و ابنها آيه للعالمين

منظور از (آن زن كه فرجش را حصن كرد) مريم دختر عمران است. اين جمله مدح او به داشتن عفت و صيانت است و نيز تبرئه او از تهمتى است كه يهود به وى نسبت دادند.

(فنفخنا فيها من روحنا) - ضمير به مريم بر مى گردد. و (نفخ روح ) در مريم كنايه است از اينكه ولادت فرزندش عيسى مستند به جريان عادى نيست كه مانند ساير فرزندان نطفه اى باشد، كه پس از طى دوره اى روح در آن دميده شده باشد. و وقتى نطفه اى نباشد ديگر جز اين باقى نمى ماند كه تنها نفخ روح باشد و اين نفخ روح همان كلمه الهى است كه در سوره آل عمران فرموده : (ان مثل عيسى عند اللّه كمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون ) و معنايش اين است كه مثل آن دو يكى است و در اينكه از خلق شدن از نطفه بى نيازند مثل همند.

(و جعلناها و ابنها آيه للعالمين ) - در اين جمله عيسى و مادرش يك آيت به شمار آمده اند، چون منظور از آيت در اينجا تولد اينطورى است و اين آيت قائم به هر دو است و چون مريم در اقامه اين آيت مقدم بر عيسى است لذا اول نام مريم را برده فرموده : (ما او و فرزندش را) و نفرموده (ما فرزندش را و خودش ) را آيت قرار داديم و همين افتخار براى مريم بس است كه در قرآن نامش در زمره و در رديف انبيا (عليهم السلام) آمده و حال آنكه خودش از انبيا نبوده است.

بحث روايتى

در كتاب (من لا يحضره الفقيه ) آمده كه جميل بن دراج از زراره از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل آيه (و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم ) فرمود: آن دو بزرگوار با هم مباحثه كردند و خدا فهم مسأله را نصيب سليمان كرد.

مؤلف: در بيان معناى آيه مطلبى گذشت كه معناى اين حديث را روشن مى كند.

و در كافى به سند خود از حسين بن سعيد از بعضى از اصحاب اماميه از معلى ابى عثمان از ابى بصير روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) معناى آيه (و داود و سليمان اذ يحكمان فى الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم ) را پرسيدم فرمود: (نفش - به زراعت زدن گوسفندان) جز در شب نيست و صاحب زراعت بايد زرع خود را در روز محافظت كند نه شب همچنانكه صاحب حيوان بايد حيوان خود را در شب حفظ كند نه در روز چون در روز چوپانان آنها را مى چرانند و سير مى كنند پس اگر در روز زرع كسى را فاسد كند چيزى بر او نيست زيرا صاحب زرع بايد زراعت خود را حفظ كند و صاحب حيوان بايد حيوان خود را در شب ضبط كند چون صاحب زرع زراعتش را رها مى كند پس اگر در شب چيزى از زراعت مردم را فاسد كرد ضامن است و لذا در آيه كلمه (نفش ) به كار رفته.

داوود در اين مسأله حكم كرده بود به اينكه صاحب زراعت همه گوسفندان را به غرامت بگيرد، ولى سليمان (عليه السلام) حكم كرد به اينكه شير و پشم يك سال گوسفند از آن وى باشد.

مؤلف: در كتاب (من لا يحضره الفقيه ) اين روايت به سند صدوق از ابى بصير از آن جناب نيز نقل شده، ولى در اين روايت آمده كه داوود حكمى كرد كه همه انبيا قبل از او به آن حكم مى كردند، ولى خداوند به سليمان وحى كرد كه از اين به بعد هر گوسفندى كه به زراعت كسى لطمه بزند صاحب زرع بيش از آنچه كه از شكم گوسفند بيرون مى آيد حقى ندارد، و از آن پس سنت بر همين قرار گرفت. و مقصود از اينكه فرمود: (و كلا آتينا حكما و علما - به هر يك حكمى و علمى داديم ) نيز همين است، پس هر دو به حكم خدا حكم كرده بودند.

و در تفسير قمى به سند خود از ابى بصير، از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه در حديثى فرمود: زراعت مورد بحث در آيه، زراعت انگور بوده، كه گوسفندان آن را چريدند، آنگاه حكم سليمان را ذكر كرده، سپس فرمود: حكم داوود هم چنين بوده، چيزى كه هست خواست به بنى اسرائيل بفهماند كه سليمان وصى بعد از او است، و گرنه با هم اختلافى در حكم نداشتند، زيرا اگر اختلاف مى داشتند مى فرمود: (و كنا لحكمهما شاهدين - و ما به حكم آن دو شاهد بوديم ).

و در مجمع البيان گفته : در حكم مورد آيه اختلاف شده، كه چه بوده ؟ بعضى گفته اند: باغ انگورى بوده كه تازه خوشه هايش نمودار شده، و لذا داوود به نفع صاحب باغ حكم كرد، و سليمان عرضه داشت اى پيغمبر خدا! حكمت را تغيير ده، و آسان تر كن، پرسيد آسان تر چيست ؟ گفت : باغ را به صاحب گوسفند بده، تا هر چه ميوه داد مال او باشد، و باغ را به صورت اولش به صاحبش برگرداند، و گوسفند را به صاحب باغ بسپار تا از منافعش استفاده نموده، همين كه باغش به او برگشت گوسفندان را به صاحبش برگرداند. اين معنا از امام ابى جعفر و امام صادق (عليه السلام) هم روايت شده است.

مؤلف: در اينكه زراعت مزبور باغ انگور بوده، از طرق اهل سنت از عبد اللّه بن مسعود نيز روايت شده و البته در اين ميان روايات ديگرى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) وجود دارد كه قريب المضمون است با آنچه ما آورديم. و همان بيانى كه ما در معناى آيه آورديم، در توضيح مضامين روايات كافى است.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (و لسليمان الريح عاصفه ) فرموده : باد از هر سو به سرزمين شام و بيت المقدس - كه خدا بركتش ‍ داده بود - مى ورزيد.

و نيز در همان كتاب به سند خود از عبد اللّه بن بكير، و ديگران از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده كه در ذيل آيه (و آتيناه اهله و مثلهم معهم ) فرمود: يعنى خداوند همان فرزندان وى را كه مرده بودند زنده كرد، چه آنهايى كه قبل از بليه مرده بودند، و چه آنها كه در حال بليه از دنيا رفته بودند.

و نيز در آن كتاب و در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام) آمده كه در ذيل آيه (و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا) فرمود: غضب وى از اعمال مردمش بود (فظن ان لن نقدر عليه ) فرمود: يونس پنداشت خدا او را به خاطر غضبش عقاب نمى كند.

و در عيون به سند خود از ابى الصلت هروى روايت كرده كه حضرت رضا (عليه السلام) در گفتگويى كه با ماءمون بر سر عصمت انبيا داشت فرمود: اما اينكه درباره يونس فرموده (و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) اين (ظن ) به معناى يقين است، يعنى يونس اطمينان داشت كه خداوند رزق او را تنگ نمى گيرد، مگر نشنيده اى كلام خداى را كه فرموده : (و اما اذا ما ابتلاه فقدر عليه رزقه يعنى رزق ) او را تنگ مى گيرد، چون اگر كسى خيال كند كه خدا بر او قدرت ندارد كافر است، (و انبيا منزه از كفرند).

و در تهذيب به سند خود از زيات، از مردى از كرام، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: چهار چيز براى چهار چيز است - تا آنجا كه فرمود - و چهارم براى هم و غم آيه (لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين ) است، زيرا خداى سبحان خودش فرموده : (فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين - چون يونس آن دعا را كرد ما مستجابش كرديم، و از غم و اندوه نجاتش داديم )، و همچنين مؤمنين را نجات مى دهيم ).

مؤلف: اين معنا در كتاب خصال بدون ذكر سند روايت شده است.

و در الدر المنثور است كه ابن جرير از سعد روايت كرده كه گفت : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) شنيدم كه فرمود: آن اسم از اسامى خدا كه اگر كسى او را با آن بخواند اجابتش مى كند، و هر چه بخواهد مى دهد، همان اسمى است كه يونس فرزند متى خواند. عرضه داشتم يا رسول اللّه ! آن اسم مخصوص يونس بود، يا براى همه مسلمين ؟ فرمود مخصوص يونس و مؤمنين است كه اگر خداى را با آن بخوانند مستجاب مى كند. مگر نشنيده اى كه خداى تعالى مى فرمايد: (و كذلك ننجى المؤمنين ) پس ايمان شرطى است كه خدا آن را در دعاى دعا كننده شرط كرده است.

و در تفسير قمى در ذيل جمله (و اصلحنا له زوجه ) فرموده : همسرش حيض نمى شد، و از آن پس شد.

و در كتاب معانى الاخبار به سندى كه به على بن جعفر دارد از برادرش موسى بن جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: (رغبت ) آن است كه آدمى كف دست و صورت خود را به آسمان كند، و (رهبت ) آن است كه پشت هر دو دست را به طرف صورت كرده تا برابر صورت بلند كنى.

مؤلف: نظير اين روايت در كافى به سندى كه دارد از ابى اسحاق از امام صادق (عليه السلام) آمده، و عبارت آن چنين است : (رغبت ) آن است كه كف دست ها را به طرف آسمان بلند كنى، و (رهبت ) آن است كه پشت دستها را به طرف آسمان بلند كنى.

و در تفسير قمى روايت كرده كه در ذيل جمله (يد عوننا رغبا و رهبا) فرمود: يعنى راغبين و راهبين. و در ذيل جمله (التى احصنت فرجها) فرمود: مريم آنچنان عفيف بود كه احدى او را نديد. و در ذيل (جمله فنفخنا فيها من روحنا) فرمود: روح مخلوق خدا است، يعنى روحى از امرمان.

سوره انبياء، آيات 92 تا 112

ان هذه امتكم امه وحده و انا ربكم فاعبدون (92)

 و تقطعوا امرهم بينهم كل الينا راجعون (93)

 فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه و انا له كاتبون (94)

 و حرم على قريه اهلكناها انهم لا يرجعون (95)

 حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون (96)

 و اقترب الوعد الحق فاذا هى شخصه ابصر الذين كفروا يويلنا قد كنا فى غفله من هذا بل كنا ظالمين (97)

 انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم انتم لها وردون (98)

 لو كان هولاء آلهه ما وردوها و كل فيها خالدون (99)

 لهم فيها زفير و هم فيها لا يسمعون (100)

 ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون (101)

 لا يسمعون حسيسها و هم فى ما اشتهت انفسهم خالدون (102)

 لا يحزنهم الفزع الاكبر و تتلقئهم الملائكه هذا يومكم الذى كنتم توعدون (103)

 يوم نطوى السماء كطى السجل للكتاب كما بدانا اول خلق نعيده وعدا علينا انا كنا فاعلين (104)

 و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرئها عبادى الصالحون (105)

 ان فى هذا لبلغا لقوم عابدين (106)

 و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين (107)

 قل انما يوحى الى انما الهكم اله وحد فهل انتم مسلمون (108)

 فان تولوا فقل آذنتكم على سواء و ان ادرى اقريب ام بعيد ما توعدون (109)

 انه يعلم الجهر من القول و يعلم ما تكتمون (110)

 و ان ادرى لعله فتنه لكم و متع الى حين (111)

 قل رب احكم بالحق و ربنا الرحمن المستعان على ما تصقون (112)

ترجمه آيات

اين است آئين شما، آئينى واحد و من پروردگار شمايم پس تنها مرا بپرستيد (92)

و پاره پاره كردند دين خود را، همه به سوى ما باز مى گردند (93).

و هر كس اعمال شايسته كند و مؤمن باشد كوشش او بدون پاداش نماند و ما ثبت كننده مساعى او هستيم (94).

بر هر دهكده كه هلاكشان كرديم مقرر كرديم كه ديگر باز نگردند (95).

تا وقتى كه سد ياجوج و ماجوج گشوده شود و از هر تپه و بلندى سرازير گردند (96).

و وعده حق نزديك شود و ديدگان كسانى كه كافر بودند خيره ماند، كه اى واى بر ما كه از اين حال غافل بوديم بلكه ستمگر بوديم (97).

شما و آنچه به غير خدا مى پرستيد همه سوخت دوزخيد و به آن وارد خواهيد شد (98).

اگر اينان خدا بودند وارد جهنم نمى شدند اما همگى در آن جاودانند (99).

در آنجا ناله اى دارند و در آنجا چيزى نمى شنوند (100).

و كسانى كه درباره آنها از جانب ما قلم به نيكى رفته از جهنم دور شوند (101).

و حتى زمزمه آن را نشنوند و در آنچه دلهايشان بخواهد جاودانند (102).

وحشت بزرگ قيامت غمگينشان نكند و فرشتگان به استقبالشان آيند كه اين روزى است كه به شما وعده مى دادند (103).

روزى كه آسمانها را در هم پيچيم چون در هم پيچيدن طومار براى نوشتن، چنانكه خلقت را از اول پديد آورديم دوباره آن را اعاده كنيم كه كار ما چنين است (104).

در زبور از پى آن كتاب (تورات ) چنين نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته من به ميراث مى برند (105).

كه در اين براى گروه عبادت پيشه بلاغى هست (106).

و ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاده ايم (107).

بگو، حق اين است به من وحى مى رسد كه خداى من خداى يكتا است آيا شما مسلمان مى شويد؟ (108).

اگر پشت كردند بگو من شما (و غير شما را) يكسان آگاه كردم و من چه مى دانم آنچه به شما وعده داده اند نزديك است يا دور (109).

خدا سخن بلند و علنى شما و آنچه را كه پنهان مى داريد مى داند (110).

من چه مى دانم شايد تاءخير آن عذاب موعود به منظور آزمايش شما است و (يا) براى اين است كه تا مدتى كه مقد ر شده عمر خود را به پايان بريد (111).

گفت پروردگارا! به حق داورى كن و پروردگار ما، بسيار بخشنده است و درباره آنچه شما مى گوييد كمك از او مى خواهيم كه هر كس ‍ بايد از او كمك بخواهد (112).

بيان آيات

در اين آيات به مضمون اول سوره برگشت شده، زيرا در آن آيات بيان مى فرمود كه براى بشر معبودى است واحد،و آن معبود همان كسى است كه آسمانها و زمين را خلق فرموده، و لذا بايد او را از طريق نبوت، و پذيرفتن دعوت انبيا بپرستند، و با پرستش وى آماده حساب يوم الحساب شوند. و نبوت جز به يك دين دعوت نمى كند، و آن دين توحيد است، همچنانكه موسى، و قبل از او ابراهيم، و قبل از وى نوح، و همچنين انبيا قبل از نوح، و بعد از موسى - مانند ايوب، و ادريس و غير آن دو از پيامبرانى كه اساميشان و پاره اى از انعامهايى كه خدا به ايشان كرده و در قرآن كريم آمده - همه به آن دعوت مى كردند. پس، بشر امتى است واحده، و داراى ربى واحد، و آن خداى عز اسمه است. و دين واحد، و آن دين توحيد است كه در آن تنها خدا عبادت مى شود. دعوت الهى همين است و بس، و ليكن مردم اين دين واحد را قطعه قطعه كردند، و خدايانى به جاى خدا براى خود درست كردند، و اديانى غير از دين خدا تراشيدند، و به همين جهت اختلاف در ميان خود پديد آوردند، و هدف هايشان در دنيا و آخرت مختلف گ شت. اما در آخرت، بشرهاى صالح به زودى با شكر خدا از ايشان مواجه گشته و به هيچ ناملايمى بر نمى خورند و مدام در نعمت و كرامتند. و اما غير صالحان، در عذاب و عقابند. اين وضع آنان در آخرت، و اما در دنيا كه خداى عز و جل صالحان از ايشان را وعده داده كه زمين را به ارث به ايشان دهد، و خانه عاقبت را هم خاص ايشان كند. و طالحان و بدكاران را وعده داده كه به هلاكت رساند و نابود سازد، و سعيشان را بى نتيجه گذارد.

ان هذه امتكم امه واحدة و انا ربكم فاعبدون

كلمه (امة ) به معناى جماعتى است كه مقصد واحدى آنها را جمع كرده باشد. خطاب در آيه شريفه به طورى كه سياق به آن گواهى مى دهد خطابى است عمومى، كه تمامى افراد مكلف بشر را در بر مى گيرد. و مراد از امت در اينجا نوع انسان است، كه معلوم است نوع براى خود وحدتى دارد، و همه انسانها در آن نوع واحدند، و اگر اسم اشاره (هذه ) را مونث آورده به مناسبت تانيث خبر (ان ) است كه همان كلمه (امت ) مى باشد.

و معناى آيه اين است كه : اين نوع انسانى، امت شما بشر است، و اين هم واحد است، (همه در انسانيت يكى هستند)، پس امت واحده اى هستيد و من - اللّه واحد تعالى - پروردگار شما هستم، زيرا مالك و مدبر شمايم، پس تنها مرا بپرستيد، و نه ديگران را. و در جمله (امة واحدة ) اشاره به دليل خطاب (فاعبدون ) نموده، براى اينكه نوع انسانى وقتى نوعى واحد، و امتى واحده و داراى هدف و مقصدى واحد باشد و آن هدف هم عبارت باشد از سعادت حيات انسانى، ديگر ممكن نيست غير ربى واحد ارباب ديگرى داشته باشد، چون ربوبيت و الوهيت منصب تشريفى و قراردادى نيست، تا انسان به اختيار خود هر كه را و هر چه را خواست براى خود رب قرار دهد، بلكه ربوبيت و الوهيت به معناى مبدئيت تكوين و تدبير است، و چون همه انسانها از اولين و آخرينشان يك نوع و يك موجودند، و نظامى هم كه به منظور تدبير امورش در او جريان دارد نظامى است واحد و متصل و مربوط كه بعضى اجزاء را به بعضى ديگر متصل مى سازد، قهرا اين نوع واحد و نظام واحد را جز مالك و مدبرى واحد به وجود نياورده است، و ديگر معنا ندارد كه انسانها در امر ربوبيت با هم اختلاف كنند، و هر يك براى خود ربى اتخاذ كند غير رب آن ديگرى، و يا در عبادت راهى برود غير آن راهى كه ديگرى سلوك مى كند. پس انسان نوع واحد است و لازم است ربى واحد اتخاذ كند، و او ربى باشد كه حقيقت ربوبيت را واجد باشد، و او خداى عز اسمه است.

بعضى گفته اند: مراد از امت، دين است، و اشاره به كلمه (هذه ) به دين اسلام است كه دين همه انبيا بوده. و مراد از اينكه فرمود (امت واحده اى ) است اين است كه اجتماع انبيا و بلكه اجماعشان بر آن است. و معناى آيه اين است كه : ملت اسلام ملت شما است، كه واجب است حدود آن را حفظ كنيد، وملتى است كه همه انبيا (عليهم السلام) بر آن اتفاق دارند. ليكن اين معناى بعيدى است، زيرا استعمال امت در دين به فرضى كه جايز باشد، به نحو مجاز جايز است كه بدون قرينه نمى شود مرتكب آن شد. علاوه بر اين، با اينكه معناى حقيقى كلمه معناى روبراهى است، و ساير كلمات قرآنى از قبيل (و ما كان الناس الا امة واحدة فاختلفوا)، آن را تأييد مى كند - چون به طورى كه مى بينيد اين آيه اجمال آيه فوق و آيه بعدى اش را متضمن است - ديگر نه اجبارى داريم و نه احتياجى به اينكه مرتكب مجاز شويم، از اين هم كه بگذريم تعبير در جمله (و انا ربكم ) به (رب ) و نه به (اله ) بدون وجه مى ماند، زيرا اگر امت به معناى دين بود ممكن بود بفرمايد: (و انا الهكم ) به خلاف اينكه امت را به معناى جماعت بگيريم كه در اين صورت آوردن كلمه (رب ) به خاطر نكته اى خواهد بود و بنا بر آن معناى آيه اين مى شود كه : شما افراد بشر نوع واحدى هستيد و من مالك و مدبر امور شمايم، پس مرا بپرستيد تا مرا معبود خود گرفته باشيد. در اين آيه وجوه بسيارى ديگر آورده اند كه چون همگى از سياق آيه دور بود، از نقلش خوددارى كرديم ! اگر شما بخواهيد بدانها وقوف يابيد مى توانيد به كتب تفسيرى مفصل مراجعه كنيد.

و تقطعوا امرهم بينهم كل الينا راجعون

كلمه (تقطع ) به طورى كه در مجمع البيان گفته به معناى (تقطيع ) يعنى جدا كردن است بعضى ديگر گفته اند به همان معنايى است كه از لفظ متبادر مى شود و آن تفرق و اختلاف است. و كلمه (امرهم ) منصوب به نزع خافض (نياوردن حرف جر) است و تقدير آن (فتقطعوا فى امرهم ) مى باشد. بعضى ديگر گفته اند: كلمه (تقطعوا) معناى جعل و قرارداد را متضمن است و به همين جهت بدون حرف جر مفعول گرفته. و هر چه باشد جمله مذكور استعاره به كنايه است و مقصود از آن اين است كه مردم اين امر واحد را كه گفتيم همان دين توحيد است كه انبيا بدان دعوت كرده اند رها كرده با اينكه امرى واحد بود پاره پاره نموده و ميان خود تقسيمش كردند، هر طايفه اى يك قسمت آن را گرفته بقيه را رها كرد يكى وثنى مذهب شد، يكى يهود و يكى نصارى و ى كى مجوس و ديگرى صابئى، آن هم با همه اختلافاتى

كه در طوايف آنها هست. و اين خود نوعى سرزنش و مذمتى است از مردم به خاطر اختلافشان در دين و نافرمانى خدا در پرستش ‍ معبود يگانه.

و در جمله (كل الينا راجعون ) بيان مى كند كه اختلافشان در امر دين ناديده گرفته نمى شود بلكه همگى به سوى خدا بازگشت نموده بر طبق اختلافى كه در امر دين كردند سزا داده مى شوند. همچنانكه تفصيل در آيه (فمن يعمل من الصالحات...) نيز بدان اشاره دارد. و اگر جمله (كل الينا راجعون ) را بدون عطف آورده براى اين است كه اين جمله در واقع جوابى است از سؤالى تقديرى، گويى كسى پرسيده عاقبت اختلافشان در امر دين چه خواهد بود و چه نتيجه خواهد داد در پاسخ فرموده (همه به سوى ما بر مى گردند و طبق عملشان مجازاتشان مى كنيم ).

فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه و انا له كاتبون

اين آيه تفصيل حال اختلاف كنندگان است از نظر جزاى اخروى، و به زودى آيه اى خواهد آمد كه به منزله بيان و تفصيل جزاى دنيايى ايشان است كه در آن مى فرمايد: (و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرئها عبادى الصالحون ).

پس معناى اينكه فرمود: (فمن يعمل من الصالحات ) اين است كه از افراد بشر هر كس چيزى از اعمال صالح را به جاى آورد - البته عمل صالح را مقيد به ايمان كرد چون عمل بدون ايمان اثرى ندارد -.

و مراد از (ايمان ) به طورى كه از سياق و مخصوصا از آيه گذشته كه مى فرمود: (و انا ربكم فاعبدون ) برمى آيد قطعا ايمان به خدا است، چيزى كه هست ايمان به خدا جداى از ايمان به انبيايش نيست، آن هم همه آنان، بدون استثناء، زيرا فرموده : (ان الذين يكفرون باللّه و رسله، و يريدون ان يفرقوا بين اللّه و رسله و يقولون نومن ببعض و نكفر ببعض... اولئك هم الكافرون حقا).

(فلا كفران لسعيه ) - يعنى سعى ايشان مستور نمى ماند. (كفران ) در مقابل (شكر) است، و لذا از اين معنا در موضعى ديگر چنين تعبير آورده : (و كان سعيكم مشكورا).

و معناى اينكه فرمود: (و انا له كاتبون ) اين است كه ما اعمالشان را در صحيفه اعمال ثبت مى كنيم، ثبتى كه هرگز فراموش نشود. پس مقصود از اين كه فرمود: (فلا كفران لسعيه و انا له كاتبون ) اين است كه عمل صالحشان فراموش و كفران نمى شود.

اين آيه شريفه از آياتى است كه دلالت مى كند بر قبولى اعمال صالح، مشروط به اينكه تواءم با ايمان باشد، همچنان كه آيات حبط اعمال به خاطر كفر، آن را تأييد مى كند، و نيز د لالت مى كند بر اينكه مؤمنى كه بعضى از اعمال صالح را به جاى مى آورد اهل نجات است.

و حرام على قريه اهلكناها انهم لا يرجعون

آنچه از اين آيه با كمك سياق به ذهن تبادر مى كند، اين است كه مراد اين باشد: ما اهل هر قريه را كه هلاك كنيم ديگر زنده نمى شوند، و دوباره به دنيا بر نمى گردند تا آنچه كمبود دارند جبران كنند، و آنچه از عمر و زندگى از كف داده اند استيفا نمايند. و اين در حقيقت يك لنگه از دو لنگه تفصيلى است كه آيه (فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن...)، متضمن آن است. پس طرف ديگر از دو طرف تفصيل اين مى شود: هر كه مؤمن نباشد، هر چه عمل صالح به جاى آورد نوشته نمى شود، و سعيش مشكور نيست بلكه خائب و خاسر است، و سعيش در دنيا بى نتيجه است، و بعد از مردن هم ديگر راهى به تدارك آنچه كه از او فوت شده ندارد. چيزى كه هست، خداى تعالى در آيه مورد بحث به جاى فرد، مجتمع را مورد سخن قرار داده، و فرموده : (و حرام على قريه اهلكناها) و نفرموده : (و حرام على من اهلكناه حرام است بر كسى كه ما او را هلاك كرديم )، و اين بدان جهت است كه فساد فرد به طبع به فساد جامعه سرايت مى كند و به طغيان جامعه منتهى مى شود، و آنگاه ديگر عذاب بر آنان حتمى مى شود و همه هلاك مى گردند، همچنانكه در سوره اسرى فرموده : (و ان من قريه الا نحن مهلكوها قبل يوم القيمه او معذبوها عذابا شديدا).

البته به احتمال بعيدى مى توان گفت كه منظور از (اهلاك )، اهلاك به جرم گناهان باشد، به اين معنا كه در اثر گناه زياد استعداد سعادت و هدايت به كلى در آنان باطل گردد، همچنانكه در آيه (و ان يهلكون الا انفسهم و ما يشعرون ) بدان اشاره كرده است.

آنگاه بنابراين احتمال، آيه مورد بحث در معناى آيه (فان اللّه لا يهدى من يضل ) مى شود و معنايش اين است كه : بر مرد مى كه ما ايشان را به جرم گناهان بسيار محكوم به ضلالت كرديم، حرام است كه بار ديگر به توبه و به حال استقامت برگردند.

و معناى آيه اين است كه : آن قريه اى كه عمل صالح توام با ايمان انجام نداد و امرشان منجر به هلاكت شد، ديگر محال است كه دوباره زنده شود و مافات را تدارك نموده سعى خود را مشكور، و اعمال خود رامكتوب، و مقبول كند.

و اما اينكه فرمود: (انهم لا يرجعون ) با اينكه ظاهر كلام اقتضا داشت بفرمايد (انهم يرجعون ) حق مطلب اين است كه در اين تعبير مجاز عقلى به كار رفته، يعنى نتيجه تعلق فعل به چيزى در جاى خود متعلق قرار گرفته. به عبارت ديگر: آن وضعى كه متعلق فعل بعد از تعلق فعل بدان به خود مى گيرد، در جاى خود متعلق قرار گرفته، توضيح اينكه نتيجه تعلق حرمت به بازگشت (به سوى دنيا) اين است كه ديگر به دنيا بر نگردند، و اين نتيجه در جاى خود (رجوع ) كه متعلق حرمت است قرار گرفته.

اگر گفته شود كه : غرض از اين مجاز عقلى چه بوده. و چرا از اول نفرموده (و حرام على قريه اهلكناها انهم يرجعون - و حرام است بر قريه اى كه هلاكشان كرديم كه برگردند)؟. در جواب مى گوييم فايده اين مجاز اين است كه نفوذ فعل (حرمت ) را افاده كند. گويا فرموده : آن قدر حرمت نافذ و مؤ ثر بود كه به محضى كه متعلق به رجوع آنان شد، رجوعشان بدون هيچ فاصله مبدل به عدم رجوع شد.

و نظير اين مجاز عقلى در آيه (ما منعك الا تسجد اذا امرتك ) به كار رفته، چون در اين آيه (منع ) به سجده تعلق گرفته (نه عدم سجده ) ولى از آنجا كه اثرش در جلوگيرى از سجده شديد بوده، گويى كه سجده را عدم سجده كرد، و لذا عدم سجده كه نتيجه تعلق منع است در جاى خود سجده كه متعلق منع است قرار گرفته.

باز نظير آن در آيه (قل تعالوا اتل ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا)) به كار رفته، چون شرك نورزيدن متعلق حرمت قرار گرفته، با اينكه شرك ورزيدن حرام است، نه شرك نورزيدن، البته ما اين دو آيه را در جاى خود به وجه ديگرى نيز توجيه كرده ايم.

مفسرين ديگر آيه مورد بحث را به وجوهى ديگر توجيه كرده اند. يكى اينكه : كلمه (لا) زائده، و اصل جمله، (انهم يرجعون ) است.

دوم اينكه كلمه (حرام ) در آيه به معناى واجب است و معناى آيه اين است كه (واجب است بر اهل قريه اى كه هلاكشان كرديم اينكه برنگردند) آنگاه استدلال كرده اند به اينكه كلمه حرام به معناى واجب آمده مانند شعر خنساء كه مى گويد:

و ان حراما لا ارى الدهر باكيا _____ على شجوه الا بكيت على صخر

سوم اينكه متعلق حرمت حذف شده و جمله (انهم لا يرجعون ) متعلق آن نيست و تقدير كلام اين است كه (حرام است بر قريه اى كه هلاكشان كرديم - يعنى آنان را ك شته گناهان خود يافتيم - اينكه عملى از ايشان قبول شود براى اينكه ايشان به سوى توبه برنمى گردند).

چهارم اينكه مراد از (برنگشتن )، برنگشتن به سوى خدا در قيامت است نه بر نگشتن به دنيا، و معناى آيه به طورى كه لفظ آيه هم استقامتش محفوظ باشد اين است كه : (قريه اى كه ما به خاطر طغيان اهلش هلاك كرديم محال است كه به سوى ما براى مجازات برنگردند) ولى خواننده عزيز متوجه اشكال يك يك آنها مى باشد.

حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون

كلمه (حدب ) - با دو فتحه - به معناى زمين هاى بلندى است كه بين زمين هاى پست قرار گرفته باشد. و كلمه (ينسلون ) از (نسول ) به معناى بيرون جستن با سرعت است و از اين رو جستن گرگ را (نسلان ) گويند. سياق اقتضا دارد كه جمله (حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج...) نتيجه و غايت تفصيل مذكور در (فمن يعمل من الصالحات ) - تا آخر دو آيه باشد و نيز ضمير جمع در (ينسلون ) به ياءجوج و ماءجوج بر گردد. آنگاه معناى آيه اين مى شود كه : مدام امر به همين منوال جريان مى يابد - يعنى اعمال صالح مؤمنين را مى نويسيم و سعيشان را مشكور مى داريم و قراء ظالمه را هلاك نموده رجوعشان را بعد از هلاكت تحريم مى كنيم تا آن روزى كه راه بسته ياجوج و ماجوج و سدشان گشوده شود، يعنى ياجوج و ماجوج از بلنديهاى زمين با سرعت به سوى مردم بتازند و اين خود يكى از علامتهاى قيامت است همچنانكه آيه (فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان

وعد ربى حقا و تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض و نفخ فى الصور فجمعناهم جمعا) نيز بدان اشاره مى كند و ما به طور مفصل در معناى ياجوج و ماجوج و سدى كه بر آنان زده شد در تفسير سوره كهف بحث كرديم.

بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير جمع در كلمه (ينسلون ) به مردم بر مى گردد و مراد از (ينسلون ) بيرون شدنشان از قبور به سوى محشر است. ولى سياق ما قبل از جمله (حتى اذا فتحت...) و بعد از آن، كه مى فرمايد: (و اقترب الوعد الحق ) با اين معنا سازگار نيست. و همچنين خود جمله مورد بحث، از نظر اينكه حال است با آن درست در نمى آيد. علاوه بر اينكه (نسول : بيرون شدن ) از هر حدب (بلندى ) كه در جمله مورد بحث قرار گرفته، بر بيرون شدن از قبر صادق نيست، چون قبر جزو بلنديهاى زمين نيست، و به همين جهت گوينده و صاحب اين توجيه كه همان مجاهد معروف است كلمه (حدب ) را (جدث ) - با جيم و ثاى سه نقطه كه به معناى قبر است قرائت كرده.

و اقترب الوعد الحق فاذا هى شاخصه ابصار الذين كفروا...

منظور از (وعد حق ) قيامت است. و معناى (شخوص بصر) اين است كه چشم آن چنان خيره شود كه پلكش به هم نخورد - راغب اينطور معنا كرده. و اين حالت لازمه كمال اهتمام ناظر به آن چيزى است كه بدان خيره شده، اهتمامى كه ديگر نمى گذارد به چيزى ديگر مشغول شود، و اين حالت بيشتر در گرفتاريهاى ناگهانى براى آدمى پديد مى آيد.

(يا ويلنا قد كنا فى غفله من هذا) - اين جمله حكايت كلام كفار است كه در هنگام مشاهده قيامت كه ناگهان مى رسد به خود نفرين مى كنند، و ادعا مى كنند كه در غفلت از اين صحنه مى زيسته اند. گويى اول ادعا مى كنند كه ما را غافل كردند، و سپس اعتراف مى كنند به اينكه غفلت ناشى از ظلم خودشان بوده كه به كارهايى مشغول شدند كه آخرت را از يادشان مى برده و غافلشان مى ساخته لذا گفتند (بل كنا ظالمين ) نه، بلكه خود ما ستمكار بوديم.

انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهن م انتم لها واردون

كلمه (حصب ) به معناى آتش گيره است. و بعضى گفته اند: به معناى هيزم است. بعضى ديگر گفته اند: اصل اين كلمه به معناى هر چيزى است كه در آتش افكنده شود، پس معنايش اعم از آن دو است.

و از اينكه در جمله (و ما تعبدون من دون اللّه ) (ما) به كار برده كه براى غير ذوى العقول است و نفرموده (و من تعبدون )، با اينكه خداى تعالى در بيشتر موارد كلامش از بتها به الفاظى كه اختصاص به ذوى العقول دارد تعبير كرده - همچنانكه در آيه بعد فرموده (ماوردوها) - همانا بتها و تماثيل است نه معبودين از انبياء و صلحا و ملائكه، همچنانكه بعضى گفته اند. و جمله بعدى هم كه مى فرمايد: (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى...) آنرا تأييد - مى كند. در اين آيه از بتها با فعل (وردوا) ياد كرده است.

و ظاهرا آيات مورد بحث از خطابهاى روز قيامت به كفار است، كه در آنها حكم شده به اينكه بايد داخل آتش شوند، و در جهنم جاودانه بسر برند، نه اينكه خطابى، دنيايى باشد و از آينده كفار خبر دهد و بخواهد به اين وسيله بر بطلان عبادت بتها، و خدا گرفتن آنها استدلال كند.

حرف ( لام ) در (لها) يا براى تأكيد تعدى، و يا به معناى (الى ) است، و از ظاهر سياق برمى آيد كه خطاب مزبور هم شامل كفار مى شود و هم آلهه آنان، يعنى (شما و آلهه شما وارد جهنم خواهيد شد) يا (شما و الهه شما به سوى جهنم بر مى گرديد).

لو كان هولاء آلهه ما وردوها، و كل فيها خالدون

اين جمله اظهار حقيقت حال آلهه اى است كه مشر كين آنها را مى پرستيدند تا شفيع ايشان شوند. و جمله (و كل فيها خالدون ) يعنى همه شما و خدايانتان در جهنم جاويد هستيد.

لهم فيها زفير و هم فيها لا يسمعون

(زفير) صدايى است كه در اثر نفس كشيدن به داخل ايجاد مى شود، و به همين جهت در لغت آن را به صداى الاغ تفسير كرده اند. و اگر فرموده : صداى آنرا نمى شنوند، به خاطر اين است كه در دنيا صداى كلمه حق را نمى شنيدند. همچنانكه اگر در آخرت نمى بينند، سزاى اعراضشان از ديدن و نظر افكندن به آيات خدا است.

در اين آيه از خطاب به كفار عدول كرده، و خطاب را متوجه رسول خود نموده، تا به اين وسيله به ديگران بفهماند كه ايشان لايق خطاب نيستند. و بنابراين توجيه، ديگر ضماير جمعى كه در آن است تنها به كفار بر مى گردد، نه به كفار و آلهه، هر دو.

 

ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون

كلمه (حسنى) مونث كلمه (احسن) است، و وصفى است كه در جاى موصوف خود قرار گرفته، و تقدير آن (عدة الحسنى - وعده هاى نيك) و يا (موعدة الحسنى) مى باشد، كه عبارت است از نجات يا بهشت. و موعده به هر يك از اين دو در كلام خداى تعالى آمده، يكجا فرموده : (ثم ننجى الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا) و در جاى ديگر فرموده : (وعد اللّه المؤمنين و المؤمن ات جنات).

لا يسمعون حسيسها... توعدون

كلمه (حسيس ) به معناى صوتى است كه احساس شود. و كلمه (فزع اكبر) به معناى ترس بزرگ است كه خداى تعالى خبرداده چنين ترسى در هنگام نفخ صور وقوع پيدا مى كند، و فرموده : (يوم ينفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الارض ).

و معناى اينكه فرمود: (تتلقيهم الملائكة ) اين است كه ملائكه ايشان را با بشارت استقبال مى كنند و مى گويند (هذا يومكم الذى كنتم توعدون - اين بود آن روزى كه وعده داده مى شديد).

يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب كما بدانا اول خلق نعيده...

در مفردات گفته : كلمه سجل به قول بعضى سنگى است كه در قديم بر آن مى نوشتند، ولى فعلا به هر چيزى كه بشود روى آن نوشت سجل گفته مى شود، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (كطى السجل للكتب ) يعنى مثل پيچيدن چيزى كه در آن چيزى نوشته شده باشد تا محفوظ بماند. و اين روشن ترين و ساده ترين معنايى است كه براى اين كلمه گفته شده است.

و بنابراين معنا، لفظ (للكتب ) مفعول كلمه (طى ) مى باشد، همچنانكه كلمه (سجل ) فاعل آن است. و مراد اين است كه سجل - كه همان صحيفه نوشته شده است - وقتى كه پيچيده مى شود نوشته هم پيچيده مى شود، يعنى الفاظ و يا معانيى كه خود نوعى تحقق و ثبوت دارد و به صورت خط و نقش در سجل نوشته شده، پيچيده مى شود، و با پيچيده شدنش ديگر چيزى از آنها ظاهر نمى ماند، همچنين آسمان با قدرت الهى روزى پيچيده مى شود، همچ نانكه فرموده : (و السموات مطويات بيمينه ) در نتيجه، غايب گشته چيزى از آن ظاهرنمى ماند، نه عينى، و نه اثرى. چيزى كه هست از داناى به غيب پنهان نمى شود هر چند كه از ديگران پنهان مى گردد، همچنانكه نوشته از سجل پنهان نيست هر چند كه از ديگران پنهان است.

پس طى و پيچيدن آسمان بر اين حساب به معناى برگشت آن به خزائن غيب است بعد از آنكه از خزائن نازل، و اندازه گيرى شده بود، همچنانكه درباره آن و تمامى موجودات فرموده : (و ان من شى ء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) و نيز به طور مطلق فرموده : (و الى اللّه المصير) و نيز فرموده : (ان الى ربك الرجعى ).

و شايد به خاطر اين معنا بوده كه بعضى گفته اند: جمله (كما بدانا اول خلق نعيده ) ناظر به رجوع تمامى موجودات به حالتى است كه قبلا يعنى قبل از آغاز خلقت داشته اند، و آن حالت اين بوده كه هيچ بوده اند، همچنانكه فرموده : (و قد خلقتك من قبل و لم تك شيئا) و نيز فرموده : (هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يك ن شيئا مذكورا) و اين معنا همان مطلبى است كه به ابن عباس ‍ نسبت مى دهند كه گفته معناى آيه اين است كه (هر چيزى نابود مى شود آن چنان كه قبل از خلقت بود). و اين قول هر چند با اتصال آيه به جمله (يوم نطوى السماء...) مناسبت دارد و براى آن جنبه تعليل دارد، و ليكن آنچه بيشتر به سياق آيات قبل مى خورد بيان اعاده به معناى ارجاع موجودات و ايجاد آنها بعد از فناء است، نه اعاده به

معناى افناء و برگرداندن به حالت قبل از وجود. پس ظاهر سياق آيات مى رساند كه مراد اين است كه ما خلق را مبعوث مى كنيم همان طورى كه قبلا ايجاد كرده بوديم. پس (كاف ) در (كما بدانا اول خلق نعيده ) كاف تشبيه و (ما) در آن مصدريه و (اول خلق ) مفعول (بدانا) است. و مراد اين است : ما خلايق را به همان آسانى بر مى گردانيم كه خلقشان كرديم بدون اينكه براى ما دشوارى داشته باشد.

و معناى اينكه فرمود: (وعدا علينا انا كنا فاعلين) اين است كه : ما به او وعده اى داديم كه وفايش بر ما واجب شده و ما آنچه وعده داده ايم عملى خواهيم نمود و اين است سنت ما.

ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرئها عبادى الصالحون

ظاهرا منظور از (زبور) آن كتابى است كه به حضرت داوود نازل شد چه در جاى ديگر نيز آن را به اين نام اسم برده و فرموده : (و آتينا داود زبورا). بعضى از مفسرين گفته اند مراد از آن قرآن است. بعضى ديگر گفته اند مراد از آن مطلق كتبى است كه بر انبياء نازل شده و يا بر انبياء بعد از موسى نازل شده. ولى هيچ دليلى بر آن وجوه نيست. بعضى از مفسرين گفته اند مراد از (ذكر) تورات است به دليل اينكه خداى تعالى آن را در دو جاى از اين سوره ذكر ناميده يكى در آيه (فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ) دوم درآيه (و ذكرا للمتقين ). و بعضى ديگر گفته اند منظور از (ذكر) قرآن است به دليل اينكه خداى عز و جل آن را در چند جاى از كلامش ذكر ناميده. و بنابراين قول، آن وقت بعد از قرآن بودن زبور با اينكه قبل از آن نازل شده عيبى ندارد چون مراد از بعديت، بعديت رتبى است نه زمانى. بعضى ديگر گفته اند مراد از آن لوح محفوظ است. ولى اين قول صحيح نيست.

(ان الارض يرئها عبادى الصالحون ) - (وراثت ) و (ارث ) به طورى كه راغب گفته به معناى انتقال مالى است به تو بدون اينكه معامله اى كرده باشى. و مراد از وراثت زمين اين است كه سلطنت بر منافع، از ديگران به صالحان منتقل شود و بركات زندگى در زمين مختص ايشان شود، و اين بركات يا دنيايى است كه برمى گردد به تمتع صالحان از حيات دنيوى كه در اين صورت خلاصه مفاد آيه اين مى شود كه : به زودى زمين از لوث شرك و گناه پاك گشته جامعه بشرى صالح كه خداى را بندگى كنند و به وى شرك نورزند در آن زندگى كنند همچنانكه آيه (وعد اللّه الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض... يعبدوننى لا يشركون بى شيئا) از آن خبر مى دهد. و يا اين بركات اخروى است كه عبارت است از مقامات قربى كه در دنيا براى خود كسب كردند چون اين مقامات هم، از بركات حيات زمينى است هر چند كه خودش از نعيم آخرت است همچنانكه آيه : (و قالوا الحمد لله الذى اورثنا الارض نتبوا من الجنه حيث نشاء) كه حكايت كلام اهل بهشت است و آيه (اولئك هم الوارثون الذين يرثون الفردوس ) بدان اشاره مى كنند.

از همينجا معلوم مى شود كه آيه مورد بحث خاص به يكى از دو وراثت هاى دنيايى و آخرتى نيست بلكه هر دو را شامل مى شود. و مفسرينى كه آن را به وراثت آخرتى اختصاص داده اند و به آياتى كه مناسب با آن وراثت است تمسك جسته و چه بسا گفته اند همين معنا متعينا مقصود است چون بعد از اعاده ديگر زمينى نيست تا صالحان آن را ارث ببرند، حرف درستى نزده اند، زيرا معلوم نيست كه آيه مورد بحث عطف بر آيه قبلى اش كه متعرض مسأله اعاده بوده شده باشد تا بگوييد بعد از اعاده ديگر زمينى باقى نمى ماند. و ممكن است عطف به اول آيات باشد كه مى فرمود: (فمن يعمل من الصالحات ) كه به زودى به آن اشاره خواهيم كرد.

آن مفسرينى هم كه آيه را به وراثت دنيايى اختصاص داده حمل بر دوره ظهور اسلام و يا دوران مهدى (عليه السلام) - كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در اخبار متواتره از آن خبر داده و شيعه و سنى آن ها را نقل كرده اند - نموده اند باز راه درستى نرفته اند زيرا روايات مذكور هر چند متواتر و مسلم است اما آيه را تخصيص نمى زند. كوتاه سخن، همانطورى كه گفتيم آيه شريفه مطلق است و شامل هر دو وراثت مى شود چيزى كه هست از نظر سياق آنچه كه عقل و اعتبار اقتضاء مى كند اين است كه آيه شريفه عطف بر همان جمله (فمن يعمل من لصالحات و هو مؤمن...) باشد چون آن آيه به تفصيل حال اهل اختلاف از نظر جزاى اخروى اشاره مى كرد و اين آيه به تفصيل حال آنان از نظر جزاى دنيوى اشاره مى كند، و در نتيجه حاصل كلام اين مى شود كه : ما بشر را به سوى دينى واحد دعوت كرديم ليكن ايشان دين را قطعه قطعه نموده در آن اختلاف كردندو مجازاتشان هم مختلف شد، اما در آخرت آنهايى كه ايمان آوردند سعيشان مشكور و عملشان مكتوب شد - و از كفار بر خلاف اين شد - و اما در دنيا، آنهايى كه ايمان آوردند زمين را به وراثت مالك شدند - به خلاف ديگران.

ان فى هذا لبلاغا لقوم عابدين

كلمه (بلاغ ) به معناى كافى بودن است، و نيز به معناى آن چيزى است كه آدمى به وسيله آن به آرزوى خويش مى رسد، و نيز به معناى خود بلوغ است. و به هر حال معناى آيه از ميان اين سه معنايى كه نقل كرديم روشن است. كلمه (هذا) اشاره به معارفى دارد كه در سوره بيان شده. و معناى آن اين است كه : آنچه در اين سوره بيان كرديم كه رب عالم واحد است و غير او ربى نيست و واجب است كه از طريق نبوت پرستش شود تا به اين وسيله آماده روز حساب گردند و اينكه جزاى مؤمنين چنين و چنان و جزاى كافران چنين و چنان است براى مردم عابد كافى است، البته در صورتى كه آنرا اخذ نموده و به آن عمل كنند كه در اين صورت به آرزوى خويش مى رسند.

و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين

يعنى تو رحمتى هستى كه به سوى همه جماعتهاى بشرى فرستاده شده اى. دليل بر اينكه گفتيم همه جماعتها، جمع با الف و لام است، علاوه بر اين كه مقتضاى رسالت هم همين است. و اما اينكه چطور رحمت براى همه اهل دنيا است ؟ جهتش اين است كه دينى آورده كه در اخذ به آن سعادت اهل دنيا در دنيا و آخرتشان تاءمين است. آرى آن جناب (صلى اللّه عليه و آله و سلم) رحمت براى اهل دنيا است از جهت آثار حسنه اى كه از قيام او به دعوت حقه اش در مجتمعات بشرى به راه افتاد كه اگر وضع زندگى بشر آن روز را قبل از اينكه آن جناب مبعوث شود در نظر بگيريم و با وضعى كه پس از قيام او به خود گرفت مقايسه كنيم كاملا روشن مى گردد.

قل انما يوحى الى انما الهكم اله واحد فهل انتم مسلمون

يعنى آنچه از دين به من وحى مى شود نيست مگر توحيد و معارف ديگرى كه متفرع بر توحيد و ممثل به آن است، چه معارف عقيدتى و چه اخلاقى و عملى، خلاصه هر چه به من وحى مى شود همه از فروعات دين تو حيد است. دليل بر اين معنايى كه ما براى آيه كرديم اين است كه حصر (انما) بر روى حصر (انما) آمده كه ظهورش در حصر حقيقى است.

فان تولوا فقل آذنتكم على سواء

كلمه (ايذان ) به طورى كه گفته اند از (اذن ) گرفته شده كه به معناى علم به اجازه است در كارى. آنگاه به طور مجاز در مطلق علم استعمال شده و از آن افعالى اشتقاق يافته و بسيارى از موارد متضمن معناى تهديد و انذار نيز مى شود.

و كلمه (على سواء) على الظاهر حال از مفعول (آذنتكم ) است، و معناى آن اين است كه : اگر از دعوت تو اعراض كردند، و از اينكه با قبولى دين توحيد تسليم خدا شوند روى گردانيدند، پس به ايشان بگو من به شما اعلام مى كنم كه شما از اين اعراض خود در خطر مى باشيد، چون شما در اينكه من اعلامتان كنم، و يا در خود خطر قرار گيريد مساوى هستيد، (و به عبارت ديگر: در اعلام كردن من همه مساوى هستيد، و يا در مخاطره بودن همه برابريد) بعضى از مفسرين گفته اند: مقصود اعلام به جنگ است. ولى اين معنا در سوره هاى مكى دور به نظر مى آيد.

و ان ادرى قريب ام بعيد ما توعدون انه يعلم الجهر من القول و يعلم ما تكتمون

اين آيه تتمه كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، كلامى كه ماءمور شده آن را ابلاغ نمايد. و منظور از جمله (ما توعدون ) همان تهديد در جمله (آذنتكم على سواء) است. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نخست ماءمور شد ايشان را از خطرى كه در اعراض از اسلام هست هشدار دهد، و سپس ماءمور شد علم به دورى و نزديكى وقوع آن خطر را از خود نفى كند، و بى علمى خود را چنين تعليل كند كه علم به گفته هاى علنى ايشان كه همان طعن بر اسلام و استهزاء به آن است - و گفته هاى پنهانى آنان، منحصرا مخصوص به خداى تعالى است، و تنها او است كه عالم به حقيقت امر است. از اينجا به دست مى آيد كه منشا متوجه شدن عذاب به كفار آن طعنه هايى بوده است كه در ظاهر به اسلام مى زدند، و هم آن نقشه هايى كه پنهان مى داشتند، گويى كه فرموده : اگر اينان مستحق عذاب شدند به خاطر اظهاراتى است كه عليه اين دعوت الهى كردند، و آن نقشه هايى كه پنهان داشتند، پس ايشان را به آن عذاب تهديد كن، و ليكن از آنجايى كه تو اطلاعى از ظاهر و باطن آنان ندارى، و نمى دانى كه جرمشان چقدر استحقاق عذاب دارد، و آيا استحقاق عذاب نزديك دارند، يا دور، لذا چنين علمى را از خودت نفى كن، و آن را تنه

به خداى تعالى ارجاع ده. از اين بيان معلوم مى شود كه منظور از (جهر قول ) آن سخنانى است كه مشركين (عليه سلم) اظهار نموده و استهزايى است كه مى كردند، و مراد از آنچه پنهان مى داشته اند، نقشه هاى شومى بوده كه عليه اسلام در بين خود مطرح مى كردند.

و ان ادرى لعله فتنه لكم و متاع الى حين

اين جمله نيز تتمه كلامى است كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) ماءمور به گفتن آن شده است. ضمير در كلمه (لعله ) به طورى كه گفته اند كنايه از خبرى است كه در كلام نيامده، و بعيد هم نيست كه راجع به ايذان و اعلامى باشد كه ماءمور به آن شد. و معناى آن اين است كه : من نمى دانم، ممكن است اين اعلامى كه من ماءمور بدان شدم، يعنى مراد خداى تعالى از اينكه مرا ماءمور به اعلام خطر نموده، اين باشد كه شما را امتحان كند تا آنچه در باطن شما است بيرون كشيده ظاهرش سازد پس خدا مى خواهد شما را بيازمايد و تا مدتى مهلت و كام بدهد و به اصطلاح استد راجتان كند.

قال رب احكم بالحق و ربنا الرحمن المستعان على ما تصفون

ضمير در قال به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بر مى گردد و آيه شريفه كلام آن جناب را حكايت مى كند كه در دعوت مردم به حق چه گفت و چگونه مردم دعوتش را رد كردند و از او اعراض نمودند گويى كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بعد از آنكه ايشان را دعوت نموده رسالت خودش را به ايشان ابلاغ كرد و ايشان دعوتش را انكار كردند و در انكارشان پافشارى نمودند روى از ايشان برگردانيده به درگاه پروردگارش متوجه شد و گفت : (رب احكم بالحق - خدايا به حق حكم كن ) و اگر حكم را مقيد به حق كرد (معنايش اين نيست كه خدا حكم به غير حق هم مى كند) بلكه اين قيد توضيحى است نه احترازى چون حكم خداى تعالى جز حق نمى تواند باشد پس كاءنه گفته (خدايا به حكم خودت كه حق است حكم كن ) يعنى حق را براى آنانكه به نفعشان است و عليه آنان كه بر ضررشان است اظهار فرما. آنگاه بار ديگر روى سخن را متوجه كفار نموده و فرموده است : (ربنا الرحمن لمستعان على ما تصفون - و پروردگار ما رحمان و عليه گفته هاى شما بهترين ياور است ) و گويى كه با اين جمله به علت اعراض خود از ايشان و روى به درگاه خدا نهادن و درخواست حكم به حق را بيان كردن اشاره مى كند. پس خداى سبحان رب او و رب همه ايشان است و او را سزد كه ميان مربوبين خود حكم كند و او كثير الرحمه است، يعنى سائلش و كسى را كه به سويش روى آورد نوميد نمى كند و او است كه حكم مى كند و كسى نيست كه حكمش را تأخير اندازد و او است كه با كلماتش حق را به كرسى نشانده باطل را باطل و نابود مى سازد.

پس خود رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نيز در اينكه عرضه داشت (رب احكم بالحق ) به ربى رجوع كرد كه رب او و رب مردم است و از او خواست تا به رحمتش حكم كند و از او استعانت جست تا عليه آنچه باطل است و ايشان آن را مى پرستند قيام نمايد و آن عبارت از اين بود كه دين باطل خود را به اوصافى كه در آن نبود وصف مى كردند و دين حق را به طعنه هايى كه از آن مبرا است مذمت مى كردند. از آنچه گذشت نكته هايى كه در آيه است - از آن جمله التفاتى كه از خطاب (قل ) به غيبت (قال) به كار رفته ونيز نكته اينكه اول از خداى تعالى تعبير به (ربى ) نمود و بار دوم به (ربنا) و نيز نكته اينكه چرا به دو وصف (رحمان ) و (مستعان ) توصيف نمود و همچنين ساير نكات آيه - رو شن گرديد.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved