در كتاب (من
لا يحضره الفقيه ) آمده كه جميل بن
دراج از زراره از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل آيه
(و داود و سليمان اذ يحكمان فى
الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم )
فرمود: آن دو بزرگوار با هم مباحثه كردند و خدا فهم مسأله را نصيب سليمان كرد.
مؤلف: در بيان معناى آيه مطلبى گذشت كه معناى اين حديث را روشن مى كند.
و در كافى به سند خود از حسين بن سعيد از بعضى از اصحاب اماميه از معلى ابى
عثمان از ابى بصير روايت كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام) معناى آيه
(و داود و سليمان اذ يحكمان فى
الحرث اذ نفشت فيه غنم القوم ) را
پرسيدم فرمود: (نفش - به زراعت زدن
گوسفندان) جز در شب نيست و صاحب زراعت بايد زرع خود را در روز محافظت كند نه شب همچنانكه
صاحب حيوان بايد حيوان خود را در شب حفظ كند نه در روز چون در روز چوپانان آنها
را مى چرانند و سير مى كنند پس اگر در روز زرع كسى را فاسد كند چيزى بر او نيست
زيرا صاحب زرع بايد زراعت خود را حفظ كند و صاحب حيوان بايد حيوان خود را در شب
ضبط كند چون صاحب زرع زراعتش را رها مى كند پس اگر در شب چيزى از زراعت مردم را
فاسد كرد ضامن است و لذا در آيه كلمه (نفش
) به كار رفته.
داوود در اين مسأله حكم كرده بود به اينكه صاحب زراعت همه گوسفندان را به
غرامت بگيرد، ولى سليمان (عليه السلام) حكم كرد به اينكه شير و پشم يك سال
گوسفند از آن وى باشد.
مؤلف: در كتاب (من لا يحضره
الفقيه ) اين روايت به سند صدوق از
ابى بصير از آن جناب نيز نقل شده، ولى در اين روايت آمده كه داوود حكمى كرد كه
همه انبيا قبل از او به آن حكم مى كردند، ولى خداوند به سليمان وحى كرد كه از
اين به بعد هر گوسفندى كه به زراعت كسى لطمه بزند صاحب زرع بيش از آنچه كه از
شكم گوسفند بيرون مى آيد حقى ندارد، و از آن پس سنت بر همين قرار گرفت. و
مقصود از اينكه فرمود: (و كلا آتينا
حكما و علما - به هر يك حكمى و علمى داديم )
نيز همين است، پس هر دو به حكم خدا حكم كرده بودند.
و در تفسير قمى به سند خود از ابى بصير، از امام صادق (عليه السلام) روايت
آورده كه در حديثى فرمود: زراعت مورد بحث در آيه، زراعت انگور بوده، كه
گوسفندان آن را چريدند، آنگاه حكم سليمان را ذكر كرده، سپس فرمود: حكم داوود
هم چنين بوده، چيزى كه هست خواست به بنى اسرائيل بفهماند كه سليمان وصى بعد از
او است، و گرنه با هم اختلافى در حكم نداشتند، زيرا اگر اختلاف مى داشتند مى
فرمود: (و كنا لحكمهما شاهدين - و
ما به حكم آن دو شاهد بوديم ).
و در مجمع البيان گفته : در حكم مورد آيه اختلاف شده، كه چه بوده ؟ بعضى گفته
اند: باغ انگورى بوده كه تازه خوشه هايش نمودار شده، و لذا داوود به نفع صاحب
باغ حكم كرد، و سليمان عرضه داشت اى پيغمبر خدا! حكمت را تغيير ده، و آسان تر
كن، پرسيد
آسان تر چيست ؟ گفت : باغ را به صاحب گوسفند بده، تا هر چه ميوه داد مال او
باشد، و باغ را به صورت اولش به صاحبش برگرداند، و گوسفند را به صاحب باغ بسپار
تا از منافعش استفاده نموده، همين كه باغش به او برگشت گوسفندان را به صاحبش
برگرداند. اين معنا از امام ابى جعفر و امام صادق (عليه السلام) هم روايت شده
است.
مؤلف: در اينكه زراعت مزبور باغ انگور بوده، از طرق اهل سنت از عبد اللّه بن
مسعود نيز روايت شده و البته در اين ميان روايات ديگرى از ائمه اهل بيت (عليهم
السلام) وجود دارد كه قريب المضمون است با آنچه ما آورديم. و همان بيانى كه
ما در معناى آيه آورديم، در توضيح مضامين روايات كافى است.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و
لسليمان الريح عاصفه ) فرموده : باد
از هر سو به سرزمين شام و بيت المقدس - كه خدا بركتش داده بود - مى ورزيد.
و نيز در همان كتاب به سند خود از عبد اللّه بن بكير، و ديگران از امام صادق
(عليه السلام) روايت آورده كه در ذيل آيه (و
آتيناه اهله و مثلهم معهم ) فرمود:
يعنى خداوند همان فرزندان وى را كه مرده بودند زنده كرد، چه آنهايى كه قبل از
بليه مرده بودند، و چه آنها كه در حال بليه از دنيا رفته بودند.
و نيز در آن كتاب و در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام) آمده
كه در ذيل آيه (و ذاالنون اذ ذهب
مغاضبا) فرمود: غضب وى از اعمال
مردمش بود (فظن ان لن نقدر عليه
) فرمود: يونس پنداشت خدا او را به
خاطر غضبش عقاب نمى كند.
و در عيون به سند خود از ابى الصلت هروى روايت كرده كه حضرت رضا (عليه السلام)
در گفتگويى كه با ماءمون بر سر عصمت انبيا داشت فرمود: اما اينكه درباره يونس
فرموده (و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا
فظن ان لن نقدر عليه ) اين
(ظن
) به معناى يقين است، يعنى يونس اطمينان داشت كه خداوند رزق او
را تنگ نمى گيرد، مگر نشنيده اى كلام خداى را كه فرموده :
(و اما اذا ما ابتلاه فقدر عليه
رزقه يعنى رزق ) او را تنگ مى گيرد،
چون اگر كسى خيال كند كه خدا بر او قدرت ندارد كافر است، (و انبيا منزه از
كفرند).
و در تهذيب به سند خود از زيات، از مردى از كرام، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: چهار چيز براى چهار چيز است - تا آنجا كه فرمود - و
چهارم براى هم و غم آيه (لا اله الا
انت سبحانك انى كنت من الظالمين )
است، زيرا خداى سبحان خودش فرموده : (فاستجبنا
له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين - چون يونس آن دعا را كرد ما
مستجابش كرديم، و از غم و اندوه نجاتش داديم )،
و همچنين مؤمنين را نجات مى دهيم ).
مؤلف: اين معنا در كتاب خصال بدون ذكر سند روايت شده است.
و در الدر المنثور است كه ابن جرير از سعد روايت كرده كه گفت : از رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله و سلم) شنيدم كه فرمود: آن اسم از اسامى خدا كه اگر كسى
او را با آن بخواند اجابتش مى كند، و هر چه بخواهد مى دهد، همان اسمى است كه
يونس فرزند متى خواند. عرضه داشتم يا رسول اللّه ! آن اسم مخصوص يونس بود، يا
براى همه مسلمين ؟ فرمود مخصوص يونس و مؤمنين است كه اگر خداى را با آن
بخوانند مستجاب مى كند. مگر نشنيده اى كه خداى تعالى مى فرمايد:
(و كذلك ننجى المؤمنين
) پس ايمان شرطى است كه خدا آن را
در دعاى دعا كننده شرط كرده است.
و در تفسير قمى در ذيل جمله (و
اصلحنا له زوجه ) فرموده : همسرش
حيض نمى شد، و از آن پس شد.
و در كتاب معانى الاخبار به سندى كه به على بن جعفر دارد از برادرش موسى بن
جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: (رغبت
) آن است كه آدمى كف دست و صورت خود
را به آسمان كند، و (رهبت
) آن است كه پشت هر دو دست را به
طرف صورت كرده تا برابر صورت بلند كنى.
مؤلف: نظير اين روايت در كافى به سندى كه دارد از ابى اسحاق از امام صادق
(عليه السلام) آمده، و عبارت آن چنين است : (رغبت
) آن است كه كف دست ها را به طرف
آسمان بلند كنى، و (رهبت
) آن است كه پشت دستها را به طرف
آسمان بلند كنى.
و در تفسير قمى روايت كرده كه در ذيل جمله (يد
عوننا رغبا و رهبا) فرمود: يعنى
راغبين و راهبين. و در ذيل جمله (التى
احصنت فرجها) فرمود: مريم آنچنان
عفيف بود كه احدى او را نديد. و در ذيل (جمله
فنفخنا فيها من روحنا) فرمود: روح
مخلوق خدا است، يعنى روحى از امرمان.
سوره انبياء، آيات 92 تا 112
ان هذه امتكم امه وحده و انا ربكم فاعبدون (92)
و تقطعوا امرهم بينهم كل
الينا راجعون (93)
فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه و
انا له كاتبون (94)
و حرم على قريه اهلكناها انهم لا يرجعون (95)
حتى
اذا فتحت ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون (96)
و اقترب الوعد الحق
فاذا هى شخصه ابصر الذين كفروا يويلنا قد كنا فى غفله من هذا بل كنا
ظالمين (97)
انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم انتم لها وردون
(98)
لو كان هولاء آلهه ما وردوها و كل فيها خالدون (99)
لهم فيها زفير و
هم فيها لا يسمعون (100)
ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها
مبعدون (101)
لا يسمعون حسيسها و هم فى ما اشتهت انفسهم خالدون (102)
لا
يحزنهم الفزع الاكبر و تتلقئهم الملائكه هذا يومكم الذى كنتم توعدون
(103)
يوم نطوى السماء كطى السجل للكتاب كما بدانا اول خلق نعيده وعدا
علينا انا كنا فاعلين (104)
و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان
الارض يرئها عبادى الصالحون (105)
ان فى هذا لبلغا لقوم عابدين (106)
و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين (107)
قل انما يوحى الى انما الهكم اله
وحد فهل انتم مسلمون (108)
فان تولوا فقل آذنتكم على سواء و ان ادرى
اقريب ام بعيد ما توعدون (109)
انه يعلم الجهر من القول و يعلم ما
تكتمون (110)
و ان ادرى لعله فتنه لكم و متع الى حين (111)
قل رب احكم
بالحق و ربنا الرحمن المستعان على ما تصقون (112) |
ترجمه آيات
اين است آئين شما، آئينى واحد و من پروردگار شمايم پس تنها مرا بپرستيد
(92)
و پاره پاره كردند دين خود را، همه به سوى ما باز مى گردند (93).
و هر كس اعمال شايسته كند و مؤمن باشد كوشش او بدون پاداش نماند و ما ثبت
كننده مساعى او هستيم (94).
بر هر دهكده كه هلاكشان كرديم مقرر كرديم كه ديگر باز نگردند (95).
تا وقتى كه سد ياجوج و ماجوج گشوده شود و از هر تپه و بلندى سرازير گردند (96).
و وعده حق نزديك شود و ديدگان كسانى كه كافر بودند خيره ماند، كه اى واى بر ما
كه از اين حال غافل بوديم بلكه ستمگر بوديم (97).
شما و آنچه به غير خدا مى پرستيد همه سوخت دوزخيد و به آن وارد خواهيد شد (98).
اگر اينان خدا بودند وارد جهنم نمى شدند اما همگى در آن جاودانند (99).
در آنجا ناله اى دارند و در آنجا چيزى نمى شنوند (100).
و كسانى كه درباره آنها از جانب ما قلم به نيكى رفته از جهنم دور شوند (101).
و حتى زمزمه آن را نشنوند و در آنچه دلهايشان بخواهد جاودانند (102).
وحشت بزرگ قيامت غمگينشان نكند و فرشتگان به استقبالشان آيند كه اين روزى است
كه به شما وعده مى دادند (103).
روزى كه آسمانها را در هم پيچيم چون در هم پيچيدن طومار براى نوشتن، چنانكه
خلقت را از اول پديد آورديم دوباره آن را اعاده كنيم كه كار ما چنين است (104).
در زبور از پى آن كتاب (تورات ) چنين نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته من به
ميراث مى برند (105).
كه در اين براى گروه عبادت پيشه بلاغى هست (106).
و ما تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاده ايم (107).
بگو، حق اين است به من وحى مى رسد كه خداى من خداى يكتا است آيا شما مسلمان مى
شويد؟ (108).
اگر پشت كردند بگو من شما (و غير شما را) يكسان آگاه كردم و من چه مى دانم آنچه
به شما
وعده داده اند نزديك است يا دور (109).
خدا سخن بلند و علنى شما و آنچه را كه پنهان مى داريد مى داند (110).
من چه مى دانم شايد تاءخير آن عذاب موعود به منظور آزمايش شما است و (يا) براى
اين است كه تا مدتى كه مقد ر شده عمر خود را به پايان بريد (111).
گفت پروردگارا! به حق داورى كن و پروردگار ما، بسيار بخشنده است و درباره آنچه
شما مى گوييد كمك از او مى خواهيم كه هر كس بايد از او كمك بخواهد (112).
بيان آيات
در اين آيات به مضمون اول سوره برگشت شده، زيرا در آن آيات بيان مى
فرمود كه براى بشر معبودى است واحد،و آن معبود همان كسى است كه آسمانها و زمين
را خلق فرموده، و لذا بايد او را از طريق نبوت، و پذيرفتن دعوت انبيا
بپرستند، و با پرستش وى آماده حساب يوم الحساب شوند. و نبوت جز به يك دين دعوت
نمى كند، و آن دين توحيد است، همچنانكه موسى، و قبل از او ابراهيم، و قبل از
وى نوح، و همچنين انبيا قبل از نوح، و بعد از موسى - مانند ايوب، و ادريس و
غير آن دو از پيامبرانى كه اساميشان و پاره اى از انعامهايى كه خدا به ايشان
كرده و در قرآن كريم آمده - همه به آن دعوت مى كردند. پس، بشر امتى است واحده، و داراى ربى واحد، و آن خداى عز اسمه است. و دين واحد، و آن دين توحيد است
كه در آن تنها خدا عبادت مى شود. دعوت الهى همين است و بس، و ليكن مردم اين
دين واحد را قطعه قطعه كردند، و خدايانى به جاى خدا براى خود درست كردند، و
اديانى غير از دين خدا تراشيدند، و به همين جهت اختلاف در ميان خود پديد
آوردند، و هدف هايشان در دنيا و آخرت مختلف گ شت. اما در آخرت، بشرهاى صالح
به زودى با شكر خدا از ايشان مواجه گشته و به هيچ ناملايمى بر نمى خورند و مدام
در نعمت و كرامتند. و اما غير صالحان، در عذاب و عقابند. اين وضع آنان در آخرت، و اما در دنيا كه خداى عز و جل صالحان از ايشان را وعده داده كه زمين را به
ارث به ايشان دهد، و خانه عاقبت را هم خاص ايشان كند. و طالحان و بدكاران را
وعده داده كه به هلاكت رساند و نابود سازد، و سعيشان را بى نتيجه گذارد.
ان هذه امتكم امه واحدة و انا ربكم فاعبدون |
كلمه (امة
) به معناى جماعتى است كه مقصد
واحدى آنها را جمع كرده باشد. خطاب در آيه شريفه به طورى كه سياق به آن گواهى
مى دهد خطابى است عمومى، كه تمامى افراد مكلف بشر را در بر مى گيرد. و مراد از
امت در اينجا نوع انسان است، كه معلوم است نوع براى خود وحدتى دارد، و همه
انسانها در آن نوع واحدند، و اگر اسم اشاره (هذه
) را مونث آورده به مناسبت تانيث
خبر (ان
) است كه همان كلمه
(امت
) مى باشد.
و معناى آيه اين است كه : اين نوع انسانى، امت شما بشر است، و اين هم واحد
است، (همه در انسانيت يكى هستند)، پس امت واحده اى هستيد و من - اللّه واحد
تعالى - پروردگار شما هستم، زيرا مالك و مدبر شمايم، پس تنها مرا بپرستيد، و
نه ديگران را. و در جمله (امة واحدة
) اشاره به دليل خطاب
(فاعبدون
) نموده، براى اينكه نوع انسانى
وقتى نوعى واحد، و امتى واحده و داراى هدف و مقصدى واحد باشد و آن هدف هم عبارت
باشد از سعادت حيات انسانى، ديگر ممكن نيست غير ربى واحد ارباب ديگرى داشته
باشد، چون ربوبيت و الوهيت منصب تشريفى و قراردادى نيست، تا انسان به اختيار
خود هر كه را و هر چه را خواست براى خود رب قرار دهد، بلكه ربوبيت و الوهيت به
معناى مبدئيت تكوين و تدبير است، و چون همه انسانها از اولين و آخرينشان يك
نوع و يك موجودند، و نظامى هم كه به منظور تدبير امورش در او جريان دارد نظامى
است واحد و متصل و مربوط كه بعضى اجزاء را به بعضى ديگر متصل مى سازد، قهرا اين
نوع واحد و نظام واحد را جز مالك و مدبرى واحد به وجود نياورده است، و ديگر
معنا ندارد كه انسانها در امر ربوبيت با هم اختلاف كنند، و هر يك براى خود ربى
اتخاذ كند غير رب آن ديگرى، و يا در عبادت راهى برود غير آن راهى كه ديگرى سلوك
مى كند. پس انسان نوع واحد است و لازم است ربى واحد اتخاذ كند، و او ربى باشد
كه حقيقت ربوبيت را واجد باشد، و او خداى عز اسمه است.
بعضى گفته اند: مراد از امت، دين است، و اشاره به كلمه
(هذه
) به دين اسلام است كه دين همه انبيا بوده. و مراد از اينكه
فرمود (امت واحده اى
) است اين است كه اجتماع انبيا و
بلكه اجماعشان بر آن است. و معناى آيه اين است كه : ملت اسلام ملت شما است،
كه واجب است حدود آن را حفظ كنيد، وملتى است كه همه انبيا (عليهم السلام) بر
آن اتفاق دارند. ليكن اين معناى بعيدى است، زيرا استعمال امت در دين به فرضى
كه جايز باشد، به نحو مجاز جايز است كه بدون قرينه نمى شود مرتكب آن شد. علاوه
بر اين، با اينكه معناى حقيقى كلمه معناى روبراهى است، و ساير كلمات قرآنى از
قبيل (و ما كان الناس الا امة واحدة
فاختلفوا)، آن را تأييد مى كند -
چون به طورى كه مى بينيد اين آيه اجمال آيه فوق و آيه بعدى اش را متضمن است -
ديگر نه اجبارى داريم و نه احتياجى به اينكه مرتكب مجاز شويم، از اين هم كه
بگذريم تعبير در جمله (و انا ربكم
) به
(رب ) و نه به
(اله
) بدون وجه مى ماند، زيرا اگر امت به معناى دين بود ممكن بود
بفرمايد: (و انا الهكم
) به خلاف اينكه امت را به معناى
جماعت بگيريم كه در اين صورت آوردن كلمه (رب
) به خاطر نكته اى خواهد بود و بنا
بر آن معناى آيه اين مى شود كه : شما افراد بشر نوع واحدى هستيد و من مالك و
مدبر امور شمايم، پس مرا بپرستيد تا مرا معبود خود گرفته باشيد. در اين آيه
وجوه بسيارى ديگر آورده اند كه چون همگى از سياق آيه دور بود، از نقلش خوددارى
كرديم ! اگر شما بخواهيد بدانها وقوف يابيد مى توانيد به كتب تفسيرى مفصل
مراجعه كنيد.
و تقطعوا امرهم بينهم كل الينا راجعون |
كلمه (تقطع
) به طورى كه در مجمع البيان گفته
به معناى (تقطيع
) يعنى جدا كردن است بعضى ديگر گفته
اند به همان معنايى است كه از لفظ متبادر مى شود و آن تفرق و اختلاف است. و
كلمه (امرهم
) منصوب به نزع خافض (نياوردن حرف
جر) است و تقدير آن (فتقطعوا فى
امرهم ) مى باشد. بعضى ديگر گفته
اند: كلمه (تقطعوا)
معناى جعل و قرارداد را متضمن است و به همين جهت بدون حرف جر مفعول گرفته. و
هر چه باشد جمله مذكور استعاره به كنايه است و مقصود از آن اين است كه مردم اين
امر واحد را كه گفتيم همان دين توحيد است كه انبيا بدان دعوت كرده اند رها كرده
با اينكه امرى واحد بود پاره پاره نموده و ميان خود تقسيمش كردند، هر طايفه اى
يك قسمت آن را گرفته بقيه را رها كرد يكى وثنى مذهب شد، يكى يهود و يكى نصارى و
ى كى مجوس و ديگرى صابئى، آن هم با همه اختلافاتى
كه در طوايف آنها هست. و اين خود نوعى سرزنش و مذمتى است از مردم به خاطر
اختلافشان در دين و نافرمانى خدا در پرستش معبود يگانه.
و در جمله (كل الينا راجعون
) بيان مى كند كه اختلافشان در امر
دين ناديده گرفته نمى شود بلكه همگى به سوى خدا بازگشت نموده بر طبق اختلافى كه
در امر دين كردند سزا داده مى شوند. همچنانكه تفصيل در آيه
(فمن يعمل من الصالحات...)
نيز بدان اشاره دارد. و اگر جمله (كل
الينا راجعون ) را بدون عطف آورده
براى اين است كه اين جمله در واقع جوابى است از سؤالى تقديرى، گويى كسى
پرسيده عاقبت اختلافشان در امر دين چه خواهد بود و چه نتيجه خواهد داد در پاسخ
فرموده (همه به سوى ما بر مى گردند
و طبق عملشان مجازاتشان مى كنيم ).
فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن فلا كفران لسعيه و انا له كاتبون |
اين آيه تفصيل حال اختلاف كنندگان است از نظر جزاى اخروى، و به زودى آيه اى
خواهد آمد كه به منزله بيان و تفصيل جزاى دنيايى ايشان است كه در آن مى فرمايد:
(و لقد كتبنا فى الزبور من بعد
الذكر ان الارض يرئها عبادى الصالحون ).
پس معناى اينكه فرمود: (فمن يعمل من
الصالحات ) اين است كه از افراد بشر
هر كس چيزى از اعمال صالح را به جاى آورد - البته عمل صالح را مقيد به ايمان
كرد چون عمل بدون ايمان اثرى ندارد -.
و مراد از (ايمان
) به طورى كه از سياق و مخصوصا از
آيه گذشته كه مى فرمود: (و انا ربكم
فاعبدون ) برمى آيد قطعا ايمان به
خدا است، چيزى كه هست ايمان به خدا جداى از ايمان به انبيايش نيست، آن هم همه
آنان، بدون استثناء، زيرا فرموده : (ان
الذين يكفرون باللّه و رسله، و يريدون ان يفرقوا بين اللّه و رسله و يقولون
نومن ببعض و نكفر ببعض... اولئك هم الكافرون حقا).
(فلا كفران لسعيه
) - يعنى سعى ايشان مستور نمى ماند.
(كفران
) در مقابل (شكر)
است، و لذا از اين معنا در موضعى ديگر چنين تعبير آورده :
(و كان سعيكم مشكورا).
و معناى اينكه فرمود: (و انا له
كاتبون ) اين است كه ما اعمالشان را
در صحيفه
اعمال ثبت مى كنيم، ثبتى كه هرگز فراموش نشود. پس مقصود از اين كه فرمود:
(فلا كفران لسعيه و انا له كاتبون
) اين است كه عمل صالحشان فراموش و
كفران نمى شود.
اين آيه شريفه از آياتى است كه دلالت مى كند بر قبولى اعمال صالح، مشروط به
اينكه تواءم با ايمان باشد، همچنان كه آيات حبط اعمال به خاطر كفر، آن را تأييد
مى كند، و نيز د لالت مى كند بر اينكه مؤمنى كه بعضى از اعمال صالح را به جاى
مى آورد اهل نجات است.
و حرام على قريه اهلكناها انهم لا يرجعون |
آنچه از اين آيه با كمك سياق به ذهن تبادر مى كند، اين است كه مراد اين باشد:
ما اهل هر قريه را كه هلاك كنيم ديگر زنده نمى شوند، و دوباره به دنيا بر نمى
گردند تا آنچه كمبود دارند جبران كنند، و آنچه از عمر و زندگى از كف داده اند
استيفا نمايند. و اين در حقيقت يك لنگه از دو لنگه تفصيلى است كه آيه
(فمن يعمل من الصالحات و هو مؤمن...)، متضمن آن است. پس طرف ديگر
از دو طرف تفصيل اين مى شود: هر كه مؤمن نباشد، هر چه عمل صالح به جاى آورد
نوشته نمى شود، و سعيش مشكور نيست بلكه خائب و خاسر است، و سعيش در دنيا بى
نتيجه است، و بعد از مردن هم ديگر راهى به تدارك آنچه كه از او فوت شده ندارد.
چيزى كه هست، خداى تعالى در آيه مورد بحث به جاى فرد، مجتمع را مورد سخن قرار
داده، و فرموده : (و حرام على قريه
اهلكناها) و نفرموده :
(و حرام على من اهلكناه حرام است بر
كسى كه ما او را هلاك كرديم )، و
اين بدان جهت است كه فساد فرد به طبع به فساد جامعه سرايت مى كند و به طغيان
جامعه منتهى مى شود، و آنگاه ديگر عذاب بر آنان حتمى مى شود و همه هلاك مى
گردند، همچنانكه در سوره اسرى فرموده : (و
ان من قريه الا نحن مهلكوها قبل يوم القيمه او معذبوها عذابا شديدا).
البته به احتمال بعيدى مى توان گفت كه منظور از
(اهلاك )، اهلاك به
جرم گناهان باشد، به اين معنا كه در اثر گناه زياد استعداد سعادت و هدايت به
كلى در آنان باطل گردد، همچنانكه در آيه (و
ان يهلكون الا انفسهم و ما يشعرون )
بدان اشاره كرده است.
آنگاه بنابراين احتمال، آيه مورد بحث در معناى آيه
(فان اللّه لا يهدى من يضل
) مى شود و معنايش اين است كه : بر
مرد مى كه ما ايشان را به جرم گناهان بسيار محكوم به ضلالت كرديم، حرام است كه
بار ديگر به توبه و به حال استقامت برگردند.
و معناى آيه اين است كه : آن قريه اى كه عمل صالح توام با ايمان انجام نداد و
امرشان منجر به هلاكت شد، ديگر محال است كه دوباره زنده شود و مافات را تدارك
نموده سعى خود را مشكور، و اعمال خود رامكتوب، و مقبول كند.
و اما اينكه فرمود: (انهم لا يرجعون
) با اينكه ظاهر كلام اقتضا داشت
بفرمايد (انهم يرجعون
) حق مطلب اين است كه در اين تعبير
مجاز عقلى به كار رفته، يعنى نتيجه تعلق فعل به چيزى در جاى خود متعلق قرار
گرفته. به عبارت ديگر: آن وضعى كه متعلق فعل بعد از تعلق فعل بدان به خود مى
گيرد، در جاى خود متعلق قرار گرفته، توضيح اينكه نتيجه تعلق حرمت به بازگشت
(به سوى دنيا) اين است كه ديگر به دنيا بر نگردند، و اين نتيجه در جاى خود
(رجوع
) كه متعلق حرمت است قرار گرفته.
اگر گفته شود كه : غرض از اين مجاز عقلى چه بوده. و چرا از اول نفرموده
(و حرام على قريه اهلكناها انهم
يرجعون - و حرام است بر قريه اى كه هلاكشان كرديم كه برگردند)؟.
در جواب مى گوييم فايده اين مجاز اين است كه نفوذ فعل (حرمت ) را افاده كند.
گويا فرموده : آن قدر حرمت نافذ و مؤ ثر بود كه به محضى كه متعلق به رجوع آنان
شد، رجوعشان بدون هيچ فاصله مبدل به عدم رجوع شد.
و نظير اين مجاز عقلى در آيه (ما
منعك الا تسجد اذا امرتك ) به كار
رفته، چون در اين آيه (منع
) به سجده تعلق گرفته (نه عدم سجده
) ولى از آنجا كه اثرش در جلوگيرى از سجده شديد بوده، گويى كه سجده را عدم سجده
كرد، و لذا عدم سجده كه نتيجه تعلق منع است در جاى خود سجده كه متعلق منع است
قرار گرفته.
باز نظير آن در آيه (قل تعالوا اتل
ما حرم ربكم عليكم الا تشركوا به شيئا))
به كار رفته، چون شرك نورزيدن متعلق حرمت قرار گرفته، با اينكه شرك ورزيدن
حرام است، نه شرك نورزيدن، البته ما اين دو آيه را در جاى خود به وجه ديگرى نيز
توجيه كرده ايم.
مفسرين ديگر آيه مورد بحث را به وجوهى ديگر توجيه كرده اند. يكى اينكه : كلمه
(لا)
زائده، و اصل جمله، (انهم يرجعون
) است.
دوم اينكه كلمه (حرام
) در آيه به معناى واجب است و معناى
آيه اين است كه (واجب است بر اهل
قريه اى كه هلاكشان كرديم اينكه برنگردند)
آنگاه استدلال كرده اند به اينكه كلمه حرام به معناى واجب آمده مانند شعر خنساء
كه مى گويد:
و ان حراما لا ارى الدهر باكيا _____ على شجوه الا بكيت على صخر
سوم اينكه متعلق حرمت حذف شده و جمله (انهم
لا يرجعون ) متعلق آن نيست و تقدير
كلام اين است كه (حرام است بر قريه
اى كه هلاكشان كرديم - يعنى آنان را ك شته گناهان خود يافتيم - اينكه عملى از
ايشان قبول شود براى اينكه ايشان به سوى توبه برنمى گردند).
چهارم اينكه مراد از (برنگشتن
)، برنگشتن به سوى خدا در قيامت است
نه بر نگشتن به دنيا، و معناى آيه به طورى كه لفظ آيه هم استقامتش محفوظ باشد
اين است كه : (قريه اى كه ما به
خاطر طغيان اهلش هلاك كرديم محال است كه به سوى ما براى مجازات برنگردند)
ولى خواننده عزيز متوجه اشكال يك يك آنها مى باشد.
حتى اذا فتحت ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون |
كلمه (حدب
) - با دو فتحه - به معناى زمين هاى
بلندى است كه بين زمين هاى پست قرار گرفته باشد. و كلمه
(ينسلون
) از
(نسول ) به معناى
بيرون جستن با سرعت است و از اين رو جستن گرگ را
(نسلان ) گويند. سياق
اقتضا دارد كه جمله (حتى اذا فتحت
ياجوج و ماجوج...) نتيجه و غايت
تفصيل مذكور در (فمن يعمل من
الصالحات ) - تا آخر دو آيه باشد و
نيز ضمير جمع در (ينسلون
) به ياءجوج و ماءجوج بر گردد.
آنگاه معناى آيه اين مى شود كه : مدام امر به همين منوال جريان مى يابد - يعنى
اعمال صالح مؤمنين را مى نويسيم و سعيشان را مشكور مى داريم و قراء ظالمه را
هلاك نموده رجوعشان را بعد از هلاكت تحريم مى كنيم تا آن روزى كه راه بسته
ياجوج و ماجوج و سدشان گشوده شود، يعنى ياجوج و ماجوج از بلنديهاى زمين با سرعت
به سوى مردم بتازند و اين خود يكى از علامتهاى قيامت است همچنانكه آيه
(فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان
وعد ربى حقا و تركنا بعضهم يومئذ يموج فى بعض و نفخ فى الصور فجمعناهم جمعا)
نيز بدان اشاره مى كند و ما به طور مفصل در معناى ياجوج و ماجوج و سدى كه بر
آنان زده شد در تفسير سوره كهف بحث كرديم.
بعضى از مفسرين گفته اند: ضمير جمع در كلمه (ينسلون
) به مردم بر مى گردد و مراد از
(ينسلون
) بيرون شدنشان از قبور به سوى محشر
است. ولى سياق ما قبل از جمله (حتى
اذا فتحت...) و بعد از آن، كه مى
فرمايد: (و اقترب الوعد الحق
) با اين معنا سازگار نيست. و
همچنين خود جمله مورد بحث، از نظر اينكه حال است با آن درست در نمى آيد. علاوه
بر اينكه (نسول : بيرون شدن
) از هر حدب (بلندى ) كه در جمله
مورد بحث قرار گرفته، بر بيرون شدن از قبر صادق نيست، چون قبر جزو بلنديهاى
زمين نيست، و به همين جهت گوينده و صاحب اين توجيه كه همان مجاهد معروف است
كلمه (حدب
) را
(جدث ) - با جيم و
ثاى سه نقطه كه به معناى قبر است قرائت كرده.
و اقترب الوعد الحق فاذا هى شاخصه ابصار الذين كفروا... |
منظور از (وعد حق
) قيامت است. و معناى
(شخوص بصر)
اين است كه چشم آن چنان خيره شود كه پلكش به هم نخورد - راغب اينطور معنا كرده. و اين حالت لازمه كمال اهتمام ناظر به آن چيزى است كه بدان خيره شده،
اهتمامى كه ديگر نمى گذارد به چيزى ديگر مشغول شود، و اين حالت بيشتر در
گرفتاريهاى ناگهانى براى آدمى پديد مى آيد.
(يا ويلنا قد كنا فى غفله من هذا)
- اين جمله حكايت كلام كفار است كه در هنگام مشاهده قيامت كه ناگهان مى رسد به
خود نفرين مى كنند، و ادعا مى كنند كه در غفلت از اين صحنه مى زيسته اند. گويى
اول ادعا مى كنند كه ما را غافل كردند، و سپس اعتراف مى كنند به اينكه غفلت
ناشى از ظلم خودشان بوده كه به كارهايى مشغول شدند كه آخرت را از يادشان مى
برده و غافلشان مى ساخته لذا گفتند (بل
كنا ظالمين ) نه، بلكه خود ما
ستمكار بوديم.
انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهن م انتم لها واردون |
كلمه (حصب
) به معناى آتش گيره است. و بعضى
گفته اند: به معناى هيزم است. بعضى ديگر گفته اند: اصل اين كلمه به معناى هر
چيزى است كه در آتش افكنده شود، پس معنايش اعم از آن دو است.
و از اينكه در جمله (و ما تعبدون من
دون اللّه )
(ما)
به كار برده كه براى غير ذوى العقول است و نفرموده
(و من تعبدون )، با
اينكه خداى تعالى در بيشتر موارد كلامش از بتها به الفاظى كه اختصاص به ذوى
العقول دارد تعبير كرده - همچنانكه در آيه بعد فرموده
(ماوردوها)
- همانا بتها و تماثيل است نه معبودين از انبياء و صلحا و ملائكه، همچنانكه
بعضى گفته اند. و جمله بعدى هم كه مى فرمايد: (ان
الذين سبقت لهم منا الحسنى...)
آنرا تأييد - مى كند. در اين آيه از بتها با فعل
(وردوا) ياد كرده
است.
و ظاهرا آيات مورد بحث از خطابهاى روز قيامت به كفار است، كه در آنها حكم شده
به اينكه بايد داخل آتش شوند، و در جهنم جاودانه بسر برند، نه اينكه خطابى،
دنيايى باشد و از آينده كفار خبر دهد و بخواهد به اين وسيله بر بطلان عبادت
بتها، و خدا گرفتن آنها استدلال كند.
حرف ( لام
) در
(لها) يا براى تأكيد
تعدى، و يا به معناى (الى
) است، و از ظاهر سياق برمى آيد كه
خطاب مزبور هم شامل كفار مى شود و هم آلهه آنان، يعنى
(شما و آلهه شما وارد جهنم خواهيد
شد) يا
(شما و الهه شما به سوى جهنم بر مى گرديد).
لو كان هولاء آلهه ما وردوها، و كل فيها خالدون |
اين جمله اظهار حقيقت حال آلهه اى است كه مشر كين آنها را مى پرستيدند تا شفيع
ايشان شوند. و جمله (و كل فيها
خالدون ) يعنى همه شما و خدايانتان
در جهنم جاويد هستيد.
لهم فيها زفير و هم فيها لا يسمعون |
(زفير)
صدايى است كه در اثر نفس كشيدن به داخل ايجاد مى شود، و به همين جهت در لغت آن
را به صداى الاغ تفسير كرده اند. و اگر فرموده : صداى آنرا نمى شنوند، به خاطر
اين است كه در دنيا صداى كلمه حق را نمى شنيدند. همچنانكه اگر در آخرت نمى
بينند، سزاى اعراضشان از ديدن و نظر افكندن به آيات خدا است.
در اين آيه از خطاب به كفار عدول كرده، و خطاب را متوجه رسول خود نموده، تا
به اين وسيله به ديگران بفهماند كه ايشان لايق خطاب نيستند. و بنابراين توجيه،
ديگر ضماير جمعى كه در آن است تنها به كفار بر مى گردد، نه به كفار و آلهه، هر
دو.
ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون |
كلمه (حسنى) مونث كلمه
(احسن) است، و وصفى است كه در جاى موصوف خود قرار گرفته، و تقدير آن
(عدة الحسنى - وعده هاى نيك) و يا
(موعدة الحسنى) مى
باشد، كه عبارت است از نجات يا بهشت. و موعده به هر يك از اين دو در كلام خداى
تعالى آمده، يكجا فرموده : (ثم
ننجى الذين اتقوا و نذر الظالمين فيها جثيا)
و در جاى ديگر فرموده : (وعد اللّه
المؤمنين و المؤمن ات جنات).
لا يسمعون حسيسها... توعدون |
كلمه (حسيس
) به معناى صوتى است كه احساس شود.
و كلمه (فزع اكبر)
به معناى ترس بزرگ است كه خداى تعالى خبرداده چنين ترسى در هنگام نفخ صور وقوع
پيدا مى كند، و فرموده : (يوم ينفخ
فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الارض ).
و معناى اينكه فرمود: (تتلقيهم
الملائكة ) اين است كه ملائكه ايشان
را با بشارت استقبال مى كنند و مى گويند (هذا
يومكم الذى كنتم توعدون - اين بود آن روزى كه وعده داده مى شديد).
يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب كما بدانا اول خلق نعيده... |
در مفردات گفته : كلمه سجل به قول بعضى سنگى است كه در قديم بر آن مى نوشتند،
ولى فعلا به هر چيزى كه بشود روى آن نوشت سجل گفته مى شود، همچنانكه خداى تعالى
فرموده : (كطى السجل للكتب
) يعنى مثل پيچيدن چيزى كه در آن
چيزى نوشته شده باشد تا محفوظ بماند. و اين روشن ترين و ساده ترين معنايى است
كه براى اين كلمه گفته شده است.
و بنابراين معنا، لفظ (للكتب
) مفعول كلمه
(طى
) مى باشد، همچنانكه كلمه (سجل
) فاعل آن است. و مراد اين است كه
سجل - كه همان صحيفه نوشته شده است - وقتى كه پيچيده مى شود نوشته هم پيچيده مى
شود، يعنى الفاظ و يا معانيى كه خود نوعى تحقق و ثبوت دارد و به صورت خط و نقش
در سجل نوشته شده، پيچيده مى شود، و با پيچيده شدنش ديگر چيزى از آنها ظاهر
نمى ماند، همچنين آسمان با قدرت الهى روزى پيچيده مى شود، همچ نانكه فرموده :
(و السموات مطويات بيمينه
) در نتيجه، غايب گشته چيزى از آن
ظاهرنمى ماند، نه عينى، و نه اثرى. چيزى كه هست از داناى به غيب پنهان نمى شود
هر چند كه از ديگران پنهان مى گردد، همچنانكه نوشته از سجل پنهان نيست هر چند
كه از ديگران پنهان است.
پس طى و پيچيدن آسمان بر اين حساب به معناى برگشت آن به خزائن غيب است بعد از
آنكه از خزائن نازل، و اندازه گيرى شده بود، همچنانكه درباره آن و تمامى
موجودات فرموده : (و ان من شى ء الا
عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم )
و نيز به طور مطلق فرموده : (و الى
اللّه المصير) و نيز فرموده :
(ان الى ربك الرجعى
).
و شايد به خاطر اين معنا بوده كه بعضى گفته اند: جمله
(كما بدانا اول خلق نعيده
) ناظر به رجوع تمامى موجودات به
حالتى است كه قبلا يعنى قبل از آغاز خلقت داشته اند، و آن حالت اين بوده كه هيچ
بوده اند، همچنانكه فرموده : (و قد
خلقتك من قبل و لم تك شيئا) و نيز
فرموده : (هل اتى على الانسان حين
من الدهر لم يك ن شيئا مذكورا) و
اين معنا همان مطلبى است كه به ابن عباس نسبت مى دهند كه گفته معناى آيه اين
است كه (هر چيزى نابود مى شود آن
چنان كه قبل از خلقت بود). و اين
قول هر چند با اتصال آيه به جمله (يوم
نطوى السماء...) مناسبت دارد و براى
آن جنبه تعليل دارد، و ليكن آنچه بيشتر به سياق آيات قبل مى خورد بيان اعاده به
معناى ارجاع موجودات و ايجاد آنها بعد از فناء است، نه اعاده به
معناى افناء و برگرداندن به حالت قبل از وجود. پس ظاهر سياق آيات مى رساند كه
مراد اين است كه ما خلق را مبعوث مى كنيم همان طورى كه قبلا ايجاد كرده بوديم.
پس (كاف
) در
(كما بدانا اول خلق نعيده )
كاف تشبيه و (ما)
در آن مصدريه و (اول خلق
) مفعول
(بدانا)
است. و مراد اين است : ما خلايق را به همان آسانى بر مى گردانيم كه خلقشان
كرديم بدون اينكه براى ما دشوارى داشته باشد.
و معناى اينكه فرمود: (وعدا علينا
انا كنا فاعلين) اين است كه : ما
به او وعده اى داديم كه وفايش بر ما واجب شده و ما آنچه وعده داده ايم عملى
خواهيم نمود و اين است سنت ما.
ولقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرئها عبادى الصالحون |
ظاهرا منظور از (زبور)
آن كتابى است كه به حضرت داوود نازل شد چه در جاى ديگر نيز آن را به اين نام
اسم برده و فرموده : (و آتينا داود
زبورا). بعضى از مفسرين گفته اند
مراد از آن قرآن است. بعضى ديگر گفته اند مراد از آن مطلق كتبى است كه بر
انبياء نازل شده و يا بر انبياء بعد از موسى نازل شده. ولى هيچ دليلى بر آن
وجوه نيست. بعضى از مفسرين گفته اند مراد از (ذكر)
تورات است به دليل اينكه خداى تعالى آن را در دو جاى از اين سوره ذكر ناميده
يكى در آيه (فسئلوا اهل الذكر ان
كنتم لا تعلمون ) دوم درآيه
(و ذكرا للمتقين
). و بعضى ديگر گفته اند منظور از
(ذكر)
قرآن است به دليل اينكه خداى عز و جل آن را در چند جاى از كلامش ذكر ناميده. و
بنابراين قول، آن وقت بعد از قرآن بودن زبور با اينكه قبل از آن نازل شده عيبى
ندارد چون مراد از بعديت، بعديت رتبى است نه زمانى. بعضى ديگر گفته اند مراد
از آن لوح محفوظ است. ولى اين قول صحيح نيست.