بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

(آيـه)ـسپس بار ديگر به سراغ برنامه هاى مؤمنان و اندرز به آنها مى رودمى گويد: ((هركس اميد لـقـا پـروردگـار دارد (بايد آنچه در توان دارد از اطاعت فرمان او مضايقه نكند) زيرا زمانى را كه خـداونـد تعيين كرده (سرانجام) فرا مى رسد)) (من كان يرجوا لقااللّه فان اجل اللّه لا ت) آرى ! اين وعده الهى تخلف ناپذير است.

و از اين گذشته خداوند سخنان شما را مى شنود و از اعمال و نيات شما آگاه است كه ((او شنوا و داناست)) (وهو السميع العليم).

لقاى پروردگار در قيامت ، نه يك ملاقات حسى است كه يك لقاى روحانى ويك نوع شهود باطنى اسـت ، چـرا كه در آنجا پرده هاى ضخيم عالم ماده از مقابل چشم جان انسان كنار مى رود، و حالت شهود به انسان دست مى دهد.

(آيـه)ـايـن آيـه در حقيقت تعليلى است براى آنچه در آيه قبل گذشت ،مى گويد: اين كه دستور داده شـده مـؤمـنـان بـه ((لـقـااللّه)) آنـچه در توان دارند فرو گذارنكنند به خاطر اين است كه ((هركسى جهاد و تلاش و كوششى كند (و تحمل مصائب و مشكلاتى نمايد) در حقيقت براى خود جهاد كرده است ، چرا كه خدا از همه جهانيان بى نياز است)) (ومن جاهد فانما يجاهد لنفسه ان اللّه لغنى عن العالمين).

بـرنـامه آزمون الهى ، جهاد با هواى نفس ، و مبارزه با دشمنان سرسخت براى حفظ ايمان و پاكى و تقو، به سود خود انسان است.

(آيـه)ـايـن آيه توضيح و تكميلى است براى آنچه بطور سربسته در آيه قبل تحت عنوان ((جهاد)) آمـده بـود، در اينجا حقيقت جهاد را شكافته و چنين بازگومى كند: ((كسانى كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند گناهان آنها رامى پوشانيم)) (والذين آمنوا وعملوا الصالحات لنكفرن عنهم سيئاتهم).

بـنـابراين نخستين فايده اين جهاد بزرگ (ايمان و عمل صالح) تكفير وپوشاندن گناهان است كه عائد خود انسان مى شود، همان گونه كه ثواب آن هم از آن خودشان مى باشد.

چـنـانـكـه قرآن در پايان آيه مى گويد: ((و ما بطور قطع آنها را به بهترين اعمالى كه انجام دادند پاداش مى دهيم)) (ولنجزينهم احسن الذى كانوا يعملون).

آيه ـ شان نزول : ((بعضى از مردانى كه در مكه بودند ايمان و اسلام راپذيرفتند هنگامى كه مادران آنـها از اين مساله آگاه شدند تصميم گرفتند كه غذانخورند، آب ننوشند، تا فرزندانشان از اسلام باز گردند!.

گـرچه هيچ كدام از اين مادران به گفته خود وفا نكردند و اعتصاب غذا راشكستند، ولى آيه نازل شد و خطمشى روشنى در برخورد با پدر و مادر در زمينه مساله ايمان و كفر به دست همگان داد.

تفسير:.

برترين توصيه نسبت به پدر و مادر:.

يـكـى از مـهـمـتـريـن آزمـايشهاى الهى مساله ((تضاد)) خط ايمان و تقو، باپيوندهاى عاطفى و خويشاوندى است ، قرآن در اين زمنيه تكليف مسلمانان را به روشنى بيان كرده است.

نـخـسـت بـه عـنوان يك قانون كلى ـكه از ريشه هاى عواطف و حق شناسى سرچشمه مى گيردـ مـى فـرمـايد: ((و ما به انسان توصيه كرديم نسبت به پدر و مادرش نيكى كند)) (ووصينا الا نسان بوالديه حسنا).

بنابراين هر كس شايسته نام انسان است بايد در برابر پدر و مادر حق شناس باشد، و احترام وتكريم و نيكى به آنها را در تمام عمر فراموش نكند، هر چند با اين اعمال هرگز نمى تواند دين خود را به آنها ادا كند.

سپس براى اين كه كسى تصور نكند كه پيوند عاطفى با پدر و مادر مى تواند برپيوند انسان با خدا و مساله ايمان حاكم گردد، با يك استثنا صريح مطلب را در اين زمينه روشن كرده ، مى فرمايد: ((و اگر آن دو (پدر و مادر) تلاش و كوشش كنند و به تواصرار ورزند كه براى من شريكى قائل شوى ، كـه بـه آن عـلـم نـدارى ، از آنـها اطاعت مكن)) (وان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما).

و در پايان آيه مى افزايد: ((بازگشت همه شما به سوى من است پس من شمارا از اعمالى كه انجام مى داديد آگاه مى سازم)) (الى مرجعكم فانبئكم بما كنتم تعملون) و پاداش و كيفر آن را بى كم و كاست در اختيارتان خواهم گذاشت.

ايـن جمله در حقيقت تهديدى است براى كسانى كه راه شرك را مى پويند، وكسانى كه ديگران را به اين راه دعوت مى كنند.

(آيـه)ـاين آيه بار ديگر حقيقتى را كه قبلا در مورد كسانى كه ايمان و عمل صالح دارند بيان شد، تكرار و تاكيد كرده ، مى فرمايد: ((كسانى كه ايمان آورده اند وعمل صالح انجام مى دهند آنها را در زمره صالحان داخل خواهيم كرد)) (والذين آمنوا وعملوا الصالحات لندخلنهم فى الصالحين).

اصـولا عـمـل انـسـان بـه انسان رنگ مى دهد، عمل صالح انسان را از نظر روحى به رنگ خود در مى آورد و در زمره ((صالحان)) وارد مى كند، و عمل سؤ در زمره بدان و ((ناصالحان)).

(آيه)ـ در پيروزيها شريكند اما در مشكلات نه !.

از آنـجا كه در آيات گذشته بحثهاى صريحى از ((مؤمنان صالح)) و ((مشركان))آمده بود در اين آيـه بـه گـفتگو پيرامون گروه سوم يعنى ((منافقان)) مى پردازد، مى گويد:((و از مردم كسانى هستند كه مى گويند: به خدا ايمان آورده ايم ! اما هنگامى كه در راه خدا شكنجه وآزار مى بينند، آزار مردم را همچون عذاب الهى مى شمارند)) وازآن سخت وحشت مى كنند (ومن الناس من يقول آمنا باللّه فاذا اوذى فى اللّه جعل فتنة الناس كعذاب اللّه).

((ولـى هـنـگـامـى كـه پيروزى از سوى پروردگارت (براى شما) بيايد، مى گويند:ما هم با شما بوديم)) و در اين پيروزى شريكيم (ولئن جا نصر من ربك ليقولن اناكنا معكم).

آيا اينها گمان مى كنند خدا از اعماق قلبشان با خبر نيست ؟.

((آيا خداوند به آنچه در سينه هاى جهانيان است آگاهتر نيست))؟ (اوليس اللّه باعلم بما فى صدور العالمين).

(آيـه)ـدر اين آيه باز براى تاكيد بيشتر مى افزايد: ((بطور قطع خداوندمؤمنان را مى شناسد، و نيز بطور يقين خداوند منافقان را نيز مى شناسد)) (وليعلمن اللّه الذين آمنوا وليعلمن المنافقين).

اگـر سـاده لوحانى فكر مى كنند مى توانند با اخفاى حقايق از قلمرو علم خدادور بمانند سخت در اشتباهند.

((مـنـافـقـيـن)) مـعنى وسيعى دارد و افراد ضعيف الايمانى را كه با مختصر فشارى تغيير عقيده مى دهند نيز شامل مى شود.

(آيـه)ـاين آيه به يك نمونه از منطقهاى سست و پوچ مشركان اشاره كرده ، مى گويد: ((كافران به مـؤمـنـان گفتند: شما بياييد از راه و آيين ما پيروى كنيد و(اگر گناهى داشته باشيد) ما گناه شما را به دوش مى گيريم)) (وقال الذين كفرواللذين آمنوا اتبعوا سبيلنا ولنحمل خطاياكم).

امروز نيز بسيارى از وسوسه گران را مى بينيم كه هنگام دعوت به يك عمل خلاف مى گويند اگر گـنـاهـى دارد به گردن ما! در حالى كه مى دانيم هيچ كس نمى تواندگناه ديگرى را به گردن بگيرد، چرا كه خداوند عادل است و كسى را به جرم ديگرى مجازات نمى كند.

لـذا در جـمـله بعد با صراحت مى گويد: ((آنها هرگز چيزى از خطاها و گناهان اينها را بر دوش نخواهند گرفت ، آنها دروغ مى گويند)) (وماهم بحاملين من خطاياهم من شى انهم لكاذبون).

(آيـه)ـسپس براى اين كه تصور نشود اين دعوت كنندگان به كفر و شرك وبت پرستى و ظلم ، در بـرابـر ايـن عـملشان مجازاتى ندارند در اين آيه مى افزايد، ((آنهابارهاى سنگين گناهانشان را بر دوش مى كشند، و بارهاى ديگرى را اضافه بر بارهاى سنگين خودشان))! (وليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم).

ايـن بار گناه اضافى همان بار گناه اضلال و اغوا كردن و تشويق ديگران به گناه است ، همان بار سنت بد گذاردن.

و در پايان آيه مى افزايد: ((آنها بطور قطع در روز قيامت از افتراها و دروغهايى كه مى بستند سؤال مى شوند)) و بايد خود جوابگوى آن باشند (وليسئلن يوم القيمة عما كانوا يفترون).

(آيه)ـ اشاره اى به سرگذشت نوح و ابراهيم :.

از آنـجـا كـه بـحـثـهاى گذشته سخن از آزمايش عمومى انسانها بود از اينجا به بعدبخشهايى از آزمايشهاى سخت انبيا و اقوام پيشين را منعكس مى كند.

نـخـسـت از اولـيـن پـيامبر اولواالعزم يعنى نوح (ع) شروع مى كند و در عبارتى كوتاه آن بخش از زندگانيش را كه بيشتر متناسب وضع مسلمانان آن روز بود بازگومى كند.

مـى گـويـد: ((و ما نوح را به سوى قومش فرستاديم و او در ميان آنها هزار سال ـمگر پنجاه سال ـ درنگ كرد)) (ولقد ارسلنا نوحا الى قومه فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاما).

شب و روز مشغول تبليغ و دعوت به سوى توحيد بود، يعنى 950 سال ! به سوى خدا فرا خواند، و از ايـن تـلاش پـى گير خسته نشد اما با اين همه جز گروه اندكى ايمان نياوردند ـحدود هشتاد نفر طبق نقل تواريخ يعنى بطور متوسط هر دوازده سال يك نفر!.

بنابراين شما در راه دعوت به سوى حق و مبارزه با انحرافات خسته نشويدكه برنامه شما در مقابل برنامه نوح (ع) سهل و آسان است.

ولـى ببينيد پايان اين قوم ستمگر ولجوج به كجا رسيد: ((سرانجام طوفان عظيم آنهارا فرو گرفت ، درحالى كه ظالم وستمگر بودند))(فاخذهم الطوفان وهم ظالمون).

(آيـه)ـدر ايـن آيـه مـى افـزايـد: ((ما او و سرنشينان كشتى را رهايى بخشيديم ،و آن را آيتى براى جهانيان قرار داديم)) (فانجيناه واصحاب السفينة وجعلناها آية للعالمين).

(آيـه)ـسپس به دنبال ماجراى فشرده نوح (ع) و قومش به سراغ داستان ابراهيم (ع) دومين پيامبر بـزرگ اولواالعزم مى رود و مى فرمايد: ((ما ابراهيم را (نيزفرستاديم) هنگامى كه به قومش گفت : خداى يگانه را پرستش كنيد و از او بپرهيزيدكه اين براى شما بهتر است اگر بدانيد)) (وابرهيم اذ قال لقومه اعبدوا اللّه واتقوه ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون).

چرا كه دنيايتان را از آلودگيهاى شرك و گناه و بدبختى نجات مى دهد، وآخرت شما نيز سعادت جاويدان است.

(آيـه)ـسـپس ابراهيم (ع) به دلائل بطلان بت پرستى مى پردازد و با چندتعبير مختلف كه هركدام متضمن دليلى است ، آيين آنها را شديدا محكوم مى كند.

نـخـست مى گويد: ((شما غير از خدا فقط بتهايى (از سنگ و چوب) رامى پرستيد)) (انما تعبدون من دون اللّه اوثانا).

مجسمه هايى بى اراده ، بى عقل و شعور و فاقد همه چيز كه چگونگى منظره آنها خود دليل گويايى بر بطلان عقيده بت پرستى است.

بـعـد از ايـن فراتر مى رود و مى گويد: نه تنها وضع اين بتها نشان مى دهد كه معبود نيستند، بلكه شـمـا نيز مى دانيد كه ((دروغى به هم مى بافيد)) و نام معبود را براين بتها مى گذاريد (وتخلقون افكا).

سپس به دليل سومى مى پردازد كه پرستش شما نسبت به اين بتها يا به خاطرمنافع مادى است و يا سـرنوشتتان در جهان ديگر، و هركدام باشد باطل است ، چراكه ((آنهايى را كه غير از خدا پرستش مى كنيد، مالك هيچ رزقى براى شما نيستند))(ان الذين تعبدون من دون اللّه لا يملكون لكم رزقا).

شـمـا خود قبول داريد كه بتها خالق نيستند، بلكه خالق ، خداست ; بنابراين روزى دهنده نيز اوست ((پس روزى را تنها نزد خدا بطلبيد)) (فابتغوا عنداللّه الرزق).

و چون روزى دهنده اوست ((او را پرستش كنيد و شكر او را به جا آوريد))(واعبدوه واشكروا له).

و اگـر زنـدگى سراى ديگر را مى طلبيد بدانيد ((كه بسوى او بازگشت داده مى شويد)) و نه به سوى بتها! (اليه ترجعون).

بتها نه در اينجا منشا اثرى هستند و نه آنجا.

(آيـه)ـسـپس ابراهيم (ع) به عنوان تهديد، و همچنين بى اعتنايى نسبت به آنه، مى گويد: ((اگر شـمـا (مـرا) تـكـذيب كنيد (جاى تعجب نيست) امتهايى پيش ازشما نيز (پيامبرانشان را) تكذيب كردند)) و به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند (وان تكذبوا فقد كذب امم من قبلكم).

((وظيفه رسول و فرستاده خدا جز ابلاغ آشكار نيست)) خواه پذيرا شوند يانشوند (وما على الرسول الا البلا غ المبين).

منظور ازامتهاى پيشين ، قوم نوح واقوامى بودند كه بعد ازآنها روى كار آمدند.

(آيـه)ـدر ايـنـجا قرآن داستان ابراهيم را موقتا رها كرده و بحثى را كه ابراهيم در زمينه توحيد و بيان رسالت خويش داشت به وسيله ذكر دليل بر معادتكميل مى كند.

مـى گـويـد: ((آيا اين منكران معاد، نديدند چگونه خداوند آفرينش را آغازمى كند سپس آن را باز مى گرداند))؟ (اولم يروا كيف يبدئ اللّه الخلق ثم يعيده).

در پـايـان آيه به عنوان تاكيد مى افزايد: ((اين كار براى خدا سهل و آسان است))(ان ذلك على اللّه يسير).

چـرا كه تجديد حيات در برابر ايجاد روز نخست مساله ساده ترى محسوب مى شود، گرچه ساده و مشكل در برابر كسى كه قدرتش بى انتهاست مفهومى ندارد.

(آيه)ـقرآن همچنان بحث معاد را تعقيب مى كند و در اين آيه مردم را به ((سير آفاقى)) در مساله معاد دعوت مى كند در حالى كه آيه قبل ، بيشتر جنبه ((سيرانفسى)) داشت.

مـى فـرمـايـد: ((بگو: در زمين بگرديد و بنگريد خداوند چگونه آفرينش را آغازكرده است ؟ سپس خـداونـد (به همين گونه) جهان آخرت را ايجاد مى كند)) (قل سيروا فى الا رض فانظروا كيف بد الخلق ثم اللّه ينشئ النشاة الا خرة).

چـرا كـه او بـا خـلـقـت نخستين ، قدرتش را بر همگان ثابت كرده است ، آرى ((خداوند بر هر چيز تواناست)) (ان اللّه على كل شى قدير).

هم اين آيه و هم آيه قبل از آن ، امكان معاد را از طريق وسعت قدرت خداونداثبات مى كند.

(آيـه)ـسـپـس بـه ذكر يكى از مسائل مربوط به معاد مى پردازد، و آن مساله رحمت و عذاب است مـى گـويـد: ((او در قـيـامت هر كس را بخواهد (و مستحق بداند)مجازات مى كند، و هر كس را بـخـواهد (و لايق ببيند) مورد رحمت قرار مى دهد، و به سوى او بازگشت مى كنيد)) (يعذب من يشا ويرحم من يشا واليه تقلبون).

بـا ايـن كه رحمت الهى بر غضبش پيشى گرفته اما در اينجا نخست سخن ازعذاب مى گويد بعد رحمت ، چرا كه در مقام تهديد است.

(آيـه)ـدر تكميل اين بحث كه عذاب و رحمت به دست خداست ، وبازگشت همه به سوى اوست ، مـى افـزايـد: اگـر تـصـور كنيد مى توانيد از قلمروحكومت خداوند بيرون رويد و چنگال مجازات گـريبان شما را نگيرد، سخت دراشتباهيد چرا كه ((شما نمى توانيد بر اراده خداوند چيره شويد و از دست قدرت اودر زمين يا آسمان فرار كنيد)) (وما انتم بمعجزين فى الا رض ولا فى السما).

و اگـر تـصـور كنيد سرپرست و ياورى از شما دفاع مى كند، آن هم اشتباه محض است زيرا ((براى شما جز خد، ولى و ياروى نيست)) (وما لكم من دون اللّه من ولي ولا نصير).

و به اين ترتيب قرآن تمام درهاى فرار از چنگال مجازات الهى را به روى اين مجرمان مى بندد.

(آيـه)ـلـذا در ايـن آيـه بطور قاطع مى فرمايد: ((و كسانى كه به آيات خدا ولقاى او كافر شدند از رحمت من مايوسند)) (والذين كفروا بـايات اللّه ولقائه اولئك يئسوا من رحمتى).

سپس براى تاكيد مى افزايد: ((و براى آنها عذاب دردناكى است)) (واولئك لهم عذب اليم).

اين ((عذاب اليم)) لازمه مايوس شدن از رحمت خداست.

(آيه)ـ طرز پاسخ مستكبران به ابراهيم (ع):.

حال نوبت آن است كه ببينيم اين قوم گمراه در برابر دلائل سه گانه ابراهيم (ع)در زمينه توحيد و نـبـوت و مـعـاد چـه گفتند؟ آنها قطعا پاسخ منطقى نداشتند و لذامانند همه زورمندان قلدر بى منطق تكيه بر قدرت شيطانيشان كردند، و فرمان قتل اورا صادر نمودند.

چـنـانـكـه قـرآن مـى گـويد: ((اما جواب قوم او [ ابراهيم ] جز اين نبود كه گفتند: اورا بكشيد يا بسوزانيد))! (فما كان جواب قومه الا ان قالوا اقتلوه او حرقوه).

سـرانـجـام پـيشنهاد اول پذيرفته شد چون معتقد بودند بدترين نوع اعدام همان سوزاندن به آتش است.

در اينجا سخنى در مورد چگونگى آتش سوزى ابراهيم به ميان نيامده است ،همين اندازه در دنباله آيه مى خوانيم : ((ولى خداوند او را از آتش رهايى بخشيد))(فانجيه اللّه من النار).

شرح ماجراى آتش سوزى در سوره انبيا آيه 68ـ70 آمده است.

در پـايان مى افزايد: ((در اين ماجرا نشانه هايى است براى كسانى كه ايمان مى آورند)) (ان فى ذلك لا يات لقوم يؤمنون).

(آيـه)ـبه هرحال ابراهيم (ع) از آن آتش عظيم به صورت خارق العاده اى به لطف پروردگار رهايى يـافت ، ولى تنها دست از بيان هدفهاى خود برنداشت بلكه شتاب و سرعت و حرارت بيشترى به آن داد.

ابراهيم ((گفت : شما غير از خدا بتهايى براى خود انتخاب كرده اى كه مايه دوستى و محبت ميان شما در زندگى دنيا باشد سپس روز قيامت از يكديگر بيزارى مى جوييد و يكديگر را لعن مى كنيد و جـايگاه شما آتش است و هيچ يار و ياورى براى شما نخواهد بود)) (وقال انما اتخذتم من دون اللّه اوثـانـا مـودة بـيـنـكـم فـى الـحـيوة الدنيا ثم يوم القيمة يكفر بعضكم ببعض ويلعن بعضكم بعضا وماويكم النار ومالكم من ناصرين).

پـرسـتـش براى هر قوم و قبيله اى به اصطلاح رمز وحدت بود و نيز پيوندى ميان آنها و نياكانشان ايـجـاد مـى كـرد از اين گذشته سران كفار پيروان خود را دعوت به پرستش بتها مى كردند و اين حلقه اتصالى بين ((سران)) و ((پيروان)) بود.

ولـى در قيامت همه اين پيوندهاى پوچ و پوسيده و پوشالى از هم گسسته مى شود و هر يك گناه را به گردن ديگرى مى اندازد.

(آيـه)ـدر اين آيه اشاره به ايمان لوط و هجرت ابراهيم مى كند، مى گويد:((و لوط به او [ ابراهيم ] ايمان آورد)) (فا من له لوط).

((لـوط)) خـود از پيامبران بزرگ خدا بود ـمى گويند: پسر خواهر ابراهيم بودـ واز آنجا كه پيروى يـك فـرد بزرگ به منزله پيروى يك امت و ملت است ، خداوند دراينجا مخصوصا از ايمان لوط آن شـخـصـيت والاى معاصر ابراهيم سخن مى گويد: تاروشن شود اگر ديگران ايمان نياوردند مهم نبود.

سـپس مى افزايد: ((و (ابراهيم) گفت : من بسوى پروردگارم هجرت مى كنم كه اوصاحب قدرت وحكيم است)) (وقال انى مهاجر الى ربى انه هوالعزيز الحكيم).

ابـراهـيـم (ع) از سـرزمين بابل ـبه اتفاق لوط و همسرش ساره ـ به سوى سرزمين شام ، مهد انبيا و توحيد، حركت كرد، تا بتواند در آنجا دعوت توحيد را وسعت بخشد.

(آيه)ـدر اين آيه سخن از مواهب چهارگانه اى است كه خداوند بعد ازاين هجرت بزرگ به ابراهيم داد.

نـخـسـت فـرزنـدان لايق و شايسته بود، فرزندانى كه بتوانند چراغ ايمان و نبوت را در دودمان او روشـن نـگهدارند، مى گويد: ((و (در اواخر عمر) اسحاق و يعقوب رابه او بخشيديم)) (ووهبنا له اسحق ويعقوب).

ديـگـر ايـن كـه : ((نـبـوت و كتاب آسمانى را در دودمانش قرار داديم)) (وجعلنا فى ذريته النبوة والكتاب).

سوم اين كه : ((و پاداش او را در دنيا داديم)) (وآتيناه اجره فى الدنيا).

ايـن پـاداش مـمـكن است اشاره به امور مختلفى باشد: مانند نام نيك و لسان صدق در ميان همه امـته، چرا كه همه به ابراهيم (ع) به عنوان يك پيامبر عظيم الشان احترام مى گذارند، به وجود او افتخار مى كنند و شيخ ‌الانبيايش مى نامند.

آبادى سرزمين مكه به دعاى او يكى ديگر از اين پاداشها است.

چـهـارم ايـن كـه : ((او در آخـرت از صـالـحـان است))(وانه فى الا خرة لمن الصالحين) و اين يك مجموعه كامل از افتخارات را تشكيل مى دهد.

(آيه)ـ آلوده دامنان خيره سر!.

بـعد از بيان گوشه اى از ماجراى ابراهيم (ع) به سراغ ذكر بخشى از سرگذشت پيامبر هم عصرش لـوط(ع) پـرداخته ، مى فرمايد: ((و لوط را فرستاديم (به خاطر بياور)هنگامى كه به قومش گفت : شـمـا عـمل بسيار زشتى انجام مى دهيد كه هيچ يك ازمردم جهان پيش از شما آن را انجام نداده است)) (ولوطا اذ قال لقومه انكم لتاتون الفاحشة ما سبقكم بها من احد من العالمين).

((فاحشه)) در اينجا كنايه از ((همجنس گرايى)) است.

(آيه)ـ((لوط))(ع) اين پيامبر بزرگ سپس مقصد خود را فاش تر بيان ساخت و گفت : ((آيا شما به سراغ مردان مى رويد))؟! (ائنكم لتاتون الرجال).

((و آيا راه (تداوم نسل انسان) را قطع مى كنيد))؟! (وتقطعون السبيل).

((و در مجلستان اعمال ناپسند انجام مى دهيد)) (وتاتون فى ناديكم المنكر).

اكنون ببينيم پاسخ اين قوم گمراه و ننگين در برابر سخنان منطقى حضرت لوط(ع) چه بود.

قـرآن مـى گويد: ((اما پاسخ قومش جز اين نبود كه گفتند: اگر راست مى گويى عذاب الهى را براى ما بياور)) (فما كان جواب قومه الا ان قالوا ائتنا بعذاب اللّه ان كنت من الصادقين).

(آيه)ـدر اينجا بود كه لوط(ع) دستش از همه جا كوتاه شد، رو به درگاه خدا آورد و با قلبى آكنده از غـم و اندوه ((عرض كرد: پروردگارا! مرا در برابر اين قوم تبهكار يارى فرما)) (قال رب انصرنى على القوم المفسدين).

قومى كه روى زمين را به فساد و تباهى كشيده اند، اخلاق و تقوا را بر بادداده اند، عفت پاكدامنى را پـشت سر انداخته اند، شرك و بت پرستى را با فساداخلاق و ظلم و ستم آميخته اند و نسل انسان را به فنا و نيستى تهديد كرده اند.

(آيه)ـ و اين هم سرنوشت آلودگان !.

سـرانـجـام دعـاى لـوط مستجاب شد، فرشتگانى كه مامور عذاب بودند قبل ازآن كه به سرزمين لـوط(ع) براى انجام ماموريت خود بيايند به سرزمينى كه ابراهيم (ع) در آن بود براى اداى رسالتى ديگر، يعنى بشارت ابراهيم (ع) به تولدفرزندان رفتند.

آيـه مـى گـويـد: ((و هنگامى كه فرستادگان ما (از فرشتگان) بشارت (تولد فرزند)براى ابراهيم آوردنـد، گـفتند: ما اهل اين شهر و آبادى را [و به شهرهاى قوم لوطاشاره كردند] هلاك خواهيم كـرد، چرا كه اهل آن ستمگرند)) (ولما جات رسلناابرهيم بالبشرى قالوا انا مهلكوا اهل هذه القرية ان اهلها كانوا ظالمين).

(آيـه)ـهـنگامى كه ابراهيم اين سخن را شنيد نگران لوط پيامبر بزرگ خداشد و ((گفت : در اين آبادى لوط است))! (قال ان فيها لوطا).

سرنوشت او چه خواهد شد؟!.

اما فورا در پاسخ او ((گفتند: (نگران مباش) ما به كسانى كه در آن هستندآگاه تريم)) (قالوا نحن اعـلـم بمن فيها) ما هرگز تر و خشك را با هم نمى سوزانيم وبرنامه ما كاملا دقيق و حساب شده است.

و افـزودنـد: ((او و خـانـواده اش را نـجات مى دهيم ; جز همسرش كه در ميان قوم (گنهكار) باقى خواهد ماند))! (لننجينه واهله الا امراته كانت من الغابرين).

(آيه)ـگفتگوى فرشتگان با ابراهيم در اينجا پايان گرفت و آنها روانه ديارلوط(ع) شدند.

قـرآن مـى گويد: ((هنگامى كه فرستادگان ما نزد لوط آمدند از ديدن آنها بدحال و دلتنگ شد)) (ولما ان جات رسلنا لوطا سئ بهم وضاق بهم ذرعا).

آنـهـا بـه صـورت جـوانانى خوش قيافه بودند، و آمدن چنين ميهمانانى در چنان محيط آلوده اى ، ممكن بود براى لوط موجب دردسر و احتمالا آبروريزى نزدميهمانان شود.

ولى ميهمانان كه ناراحتى او را درك كردند به زودى خود را معرفى نموده و اورا از نگرانى بيرون آوردند: ((گفتند: نترس ، و غمگين مباش (كارى از اين بى شرمان ساخته نيست و به زودى همگى نـابـود خـواهـنـد شـد) ما تو و خانوده ات را نجات خواهيم داد، جز همسرت كه در ميان قوم باقى مـى مـانـد)) و هـلاك مـى شـود (وقـالوالا تخف ولا تحزن انا منجوك واهلك الا امراتك كانت من الغابرين).

(آيه)ـبعد براى اين كه سرنوشت اين گروه آلوده به ننگ را در برنامه ماموريت خود روشنتر سازند افـزودنـد: ((مـا بـر اهل اين شهر و آبادى عذابى از آسمان به خاطر فسق و گناهشان فرو خواهيم ريخت))! (انا منزلون على اهل هذه القرية رجزا من السما بما كانوا يفسقون).

(آيه)ـدر اينجا چگونگى عذاب دردناك آنها توضيح داده نشده ، همين اندازه مى فرمايد: ((ما از آن آبـاديـهـا (از ويـرانـه هاى درهم ريخته و شهرهاى بلا ديده ونابود شده) آنها درس عبرت و نشانه روشنى براى كسانى كه انديشه مى كنند باقى گذارديم)) (ولقد تركنا منها آية بينة لقوم يعقلون).

ولـى در آيـه 84 سـوره اعـراف و هـمچنين آيه 82 سوره هود آمده است كه نخست زلزله شديدى شهرهاى آنها را بكلى زيرورو كرد و سپس بارانى از سنگهاى آسمانى بر آنها فروريخت.

(آيه)ـ هر گروه ستمگر به نوعى مجازات شدند:.

بـعد از داستان لوط و قومش نوبت به اقوام ديگرى همچون ((قوم شعيب)) و((عاد)) و ((ثمود)) و ((فرعون)) مى رسد.

نخست مى گويد: ((ما به سوى مدين برادرشان شعيب را فرستاديم)) (والى مدين اخاهم شعيبا).

تـعـبـيـر به برادر، اشاره به نهايت محبت اين پيامبران نسبت به امتهايشان و عدم سلطه جويى آنها است.

((مـديـن)) شـهرى است در جنوب غربى ((اردن)) كه امروز به نام ((معان))خوانده مى شود، در شرق ((خليج عقبه)) قرار گرفته ، و حضرت شعيب و قومش درآنجا مى زيستند.

((شـعـيب)) مانند ساير پيامبران بزرگ خدا دعوت خودرا از اعتقاد به مبدا ومعادكه پايه و اساس هر ديـن و آيين است آغاز كرد، ((گفت : اى قوم من ! خدا را بپرستيد وبه روز قيامت اميدوار باشيد)) (فقال يا قوم اعبدوا اللّه وارجوا اليوم الا خر).

اعتقاد به اين دو اصل مسلما در تربيت و اصلاح انسان تاثير فوق العاده اى خواهد داشت.

دستور سوم ((شعيب)) يك دستور جامع عملى بود كه تمام برنامه هاى اجتماعى را در بر مى گيرد گفت : ((سعى در فساد در زمين مكنيد)) (ولا تعثوافى الا رض مفسدين).

((فـسـاد)) مـفـهـوم وسـيـعـى دارد كه هرگونه نابسامانى و ويرانگرى و انحراف وظلم را در بر مى گيرد و نقطه مقابل آن صلاح و اصلاح است.

(آيـه)ـامـا آن گروه به جاى اين كه اندرزهاى اين مصلح بزرگ را به گوش جان بشنوند در مقام مخالفت برآمده ((او را تكذيب كردند)) (فكذبوه).

((و به اين سبب زلزله آنها را فرا گرفت))! (فاخذتهم الرجفة).

((و بامدادان در خانه هاى خود به رو افتاده و مرده بودند))! (فاصبحوا فى دارهم جاثمين).

(آيـه)ـايـن آيـه سخن از قوم ((عاد)) و ((ثمود)) مى گويد، بى آنكه از پيامبر آنها(هود و صالح)، و گـفـتـگوهايشان با اين دو قوم سركش سخنى به ميان آورد،چرا كه اقوامى بودند شناخته شده و داستان پيامبرشان در آيات ديگر قرآن كراراآمده است.

مى فرمايد: ((ما طايفه عاد و ثمود)) را هلاك كرديم (وعادا وثمود).

سپس مى افزايد: ((و مساكن (ويران شده) آنان براى شما آشكار است)) وويرانه هاى شهرهايشان در سرزمين حجر و يمن بر سر راهتان (وقد تبين لكم من مساكنهم).

سـپـس به علت اصلى بدبختى آنها اشاره كرده ، مى گويد: ((شيطان اعمالشان رابراى آنها آراسته بود، از اين رو آنان را از راه (خدا) بازداشت)) (وزين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل).

((در حالى كه بينا بود)) (وكانوا مستبصرين).

فطرت آنها بر توحيد و تقوا بود، و پيامبران الهى نيز بقدر كافى راه را به آنهانشان داده بودند)).

(آيـه)ـايـن آيـه از سه نفر از گردنكشان كه هركدام نمونه بارزى از يك قدرت شيطانى بودند نام برده ، مى گويد: ((و قارون و فرعون و هامان را نيز)) هلاك كرديم (وقارون وفرعون وهامان).

قـارون مـظـهـر ثـروت تـوام با غرور و خودخواهى و غفلت ، فرعون مظهر قدرت استكبارى توام با شيطنت ، و هامان الگويى براى معاونت از ظالمان مستكبر بود.

سـپس مى افزايد: ((موسى با دلائل روشن به سراغ اين سه آمد)) و حجت را برآنها تمام كرد (ولقد جاهم موسى بالبينات).

((اما آنها راه استكبار و غرور و سركشى را در زمين پيش گرفتند)) (فاستكبروافى الا رض).

ولى ((آنها (با اين همه) نتوانستند بر خدا پيشى گيرند)) و از چنگال قدرت اوفرار كنند (وما كانوا سابقين).

زيـرا آنـها نتوانستند از قلمرو قدرت خدا با امكاناتى كه در اختيار داشتندبگريزند، و از عذاب الهى رهـايـى يـابـنـد، بلكه در همان لحظه اى كه خداوند اراده كردآنها را با ذلت و زبونى به ديار عدم فرستاد.

(آيه)ـدر اين آيه مى فرمايد: ((پس ما هر يك از آنها را به گناهش گرفتيم))(فكلا اخذنا بذنبه).

((بـر بـعـضـى از آنـها توفانى شديد و كوبنده توام با سنگريزه فرستاديم)) (فمنهم من ارسلنا عليه حاصبا) منظور از اين گروه ، قوم عاد است.

((و بعضى ديگر را صيحه آسمانى فرو گرفت)) (ومنهم من اخذته الصيحة).

و اين عذابى بود كه بر قوم ثمود، و بعضى اقوام ديگر نازل گرديد.

((و بعضى ديگر از آنها را در زمين فرو برديم)) (ومنهم من خسفنا به الا رض).

ايـن مجازاتى بود كه در مورد قارون تحقق يافت و بالاخره ((بعضى ديگر راغرق كرديم)) (ومنهم من اغرقنا).

اين اشاره به فرعون و هامان و اتباع آنهاست.

در پـايـان آيـه بـراى تاكيد اين واقعيت كه اينها همه گرفتار عكس العمل كارهاى خويش شدند و محصولى را درو مى كردند كه بذر آن را خودشان پاشيده بودند،مى فرمايد: ((خداوند هرگز به آنها ظـلـم و ستم نكرد، آنها بودند كه بر خويشتن ستم مى كردند)) (وما كان اللّه ليظلمهم ولكن كانوا انفسهم يظلمون).

آرى ! مـجازاتهاى اين جهان و جهان ديگر بازتاب و تجسمى است از اعمال انسانه، در آنجا كه تمام راههاى اصلاح و بازگشت را به روى خود ببندند.

(آيه)ـ تكيه گاههاى سست همچون لانه عنكبوت !.

در آيـات گـذشـتـه سـرنـوشـت دردناك و غم انگيز مشركان مفسد و مستكبران لجوج و ظالمان بيدادگر و خودخواه بيان شد، به همين تناسب در اينجا مثال جالب و گويايى براى كسانى كه غير خـدا را مـعـبـود و ولـى خود قرار مى دهند بيان كرده ،مى فرمايد: ((مثل كسانى كه غير از خدا را اولـيـاى خـود بـرگـزيـدند، مثل عنكبوت است كه خانه اى براى خود انتخاب كرده ، در حالى كه سـست ترين خانه ه، خانه عنكبوت است ، اگر مى دانستند))! (مثل الذين اتخذوا من دون اللّه اوليا كمثل العنكبوت اتخذت بيتا وان اوهن البيوت لبيت العنكبوت لو كانوا يعلمون).

ولى آنها كه بر ايمان و توكل بر خدا تكيه مى كنند تكيه بر سد پولادين دارند.

ذكر اين نكته نيز در اينجا ضرورى است : خانه عنكبوت و تارهاى او با اين كه ضرب المثل در سستى مى باشد خود از عجايب آفرينش است كه دقت در آن انسان را به عظمت آفريدگار آشناتر مى كند.

اگـر بـه خانه هاى سالم عنكبوت دقت كنيم منظره جالبى همچون يك خورشيد با شعاعهايش بر روى پـايـه هـاى خـصـوصى از تارها مشاهده مى كنيم البته اين خانه براى عنكبوت خانه مناسب و ايده آلى است ولى در مجموع سست تر از آن تصور نمى شود، و اين چنين است معبودهايى كه غير از خدا مى پرستند.

(آيه)ـدر اين آيه هشدار تهديدآميزى به اين مشركان غافل و بى خبرمى دهد، مى گويد: ((خداوند آنچه را آنها غير از او مى خوانند مى داند)) (ان اللّه يعلم ما يدعون من دونه من شى).

شرك آشكار آنه، و شرك مخفى و پنهانشان ، هيچ يك بر خدا پوشيده نيست.

((و اوست قادر شكست ناپذير و حكيم على الاطلاق)) (وهو العزيز الحكيم).

اگـر مهلت به آنها مى دهد، نه به خاطر آن است كه نمى داند يا قدرتش محدوداست ، بلكه حكمت او ايـجـاب مـى كـنـد كه فرصت كافى دهد تا بر همه اتمام حجت شود، و آنها كه شايسته هدايتند، هدايت گردند.

(آيه)ـاين آيه گويا اشاره به ايرادى است كه دشمنان پيامبر(ص) در برابراين مثالها به او مى كردند و مـى گـفتند: چگونه ممكن است خدايى كه آفريننده زمين وآسمان است به عنكبوت و مگس و حشرات و مانند اينها مثال بزند.

قـرآن در پاسخ آنها مى گويد: ((و اينها مثالهايى است كه ما براى مردم مى زنيم وجز عالمان آن را درك نمى كنند)) (وتلك الا مثال نضربها للناس وما يعقلها الا العالمون).

(آيه)ـدر اين آيه اضافه مى كند: ((خداوند آسمانها و زمين را به حق آفريده و در اين نشانه عظيمى است براى افراد با ايمان)) (خلق اللّه السموات والا رض بالحق ان فى ذلك لا ية للمؤمنين).

باطل و بيهوده در كار او راه ندارد، اگر مثال به عنكبوت و خانه سست وبى بنيادش مى زند، روى حـسـاب اسـت ، و اگـر مـوجـود كوچكى را براى تمثيل برگزيده براى بيان حق است ، وگرنه او آفريننده بزرگترين كهكشانها و منظومه هاى آسمانى است.

(آيه)ـ نماز بازدارنده از زشتيها و بديها:.

بعد از پايان بخشهاى مختلفى از سرگذشت اقوام پيشين و پيامبران بزرگ و برخورد نامطلوب آنها بـا ايـن رهـبـران الـهى ، و پايان غم انگيز زندگى آنه، روى سخن را ـبراى دلدارى وتسلى خاطر و تقويت روحيه و ارائه خطمشى كلى و جامع ـ به پيامبر كرده دو دستوربه او مى دهد.

نـخـسـت مى گويد: ((آنچه را از كتاب آسمانى (قرآن) به تو وحى شده تلاوت كن)) (اتل ما اوحى اليك من الكتاب) بخوان و در زندگيت به كار بند.

بعد از بيان اين دستور كه در حقيقت جنبه آموزش دارد، به دستور دوم مى پردازد كه شاخه اصلى پرورش است ، مى گويد: ((و نماز را برپا دار)) (واقم الصلوة).

سـپـس بـه فـلسفه بزرگ نماز پرداخته ، مى گويد: ((زيرا نماز (انسان را) از زشتيهاو منكرات باز مى دارد)) (ان الصلوة تنهى عن الفحشا والمنكر).

طـبـيـعت نماز از آنجا كه انسان را به ياد نيرومندترين عامل بازدارنده يعنى اعتقاد به مبدا و معاد مى اندازد داراى اثر بازدارندگى از فحشا و منكر است.

البته نهى از فحشا و منكر سلسله مراتب و درجات زيادى دارد و هر نمازى به نسبت رعايت شرايط داراى بعضى از اين درجات است.

امام صادق (ع) مى فرمايد: ((كسى كه دوست دارد ببيند آيا نمازش مقبول درگاه الهى شده يا نه ؟ بايد ببيند آيا اين نماز، او را از زشتيها و منكرات بازداشته يانه ؟ به همان مقدار كه بازداشته نمازش قبول است))!.

در دنباله آيه اضافه مى فرمايد: ((ذكر خدا از آن هم برتر و بالاتر است))(ولذكراللّه اكبر).

ظـاهـر جـمله فوق اين است كه بيان فلسفه مهمترى براى نماز مى باشد، يعنى يكى ديگر از آثار و بـركـات مهم نماز كه حتى از نهى از فحشا و منكر نيز مهمتر است آن است كه انسان را به ياد خدا مى اندازد كه ريشه و مايه اصلى هر خير و سعادت است ، و حتى عامل اصلى نهى از فحشا و منكر نيز همين ((ذكراللّه)) مى باشد، در واقع برترى آن به خاطر آن است كه علت و ريشه محسوب مى شود.

و از آنـجـا كـه نيات انسانها و ميزان حضور قلب آنها در نماز و ساير عبادات بسيار متفاوت است در پايان آيه مى فرمايد: ((و خدا مى داند چه كارهايى را انجام مى دهيد)) (واللّه يعلم ما تصنعون).

چه اعمالى را كه در پنهان انجام مى دهيد يا آشكار، چه نياتى را كه در دل داريد، و چه سخنانى كه بر زبان جارى مى كنيد.

آغاز جز 21 قرآن مجيد.

(آيه)ـ براى بحث بهترين روش را برگزينيد:.

در آيـات گذشته بيشتر سخن از نحوه برخورد با ((بت پرستان)) لجوج و جاهل بود كه به مقتضاى حـال بـا منطقى تند، با آنها سخن مى گفت ، و در اينجا سخن ازمجادله با ((اهل كتاب)) است كه بايد به صورت ملايمتر باشد.

نـخست مى فرمايد: ((با اهل كتاب جز به روشى كه از همه بهتر است مجادله نكنيد)) (ولا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتى هى احسن).

مـنظور در اينجا بحث و گفتگوهاى منطقى است ، يعنى الفاظ شما مؤدبانه ،لحن سخن دوستانه ، مـحـتواى آن مستدل ، آهنگ صدا خالى از فرياد و جنجال وهرگونه خشونت و هتك احترام ، همه بايد در همين شيوه و روش انجام گيرد.

الـبـته همين اصل كلى در بحث و مجادله اسلامى در مواردى ممكن است حمل بر ضعف و زبونى شـود، و يـا طـرف مـقـابـل آنـچـنان مست و مغرور باشد كه اين طرز برخورد انسانى ، بر جرات و جسارتش بيفزايد لذا در دنباله آيه به صورت يك استثنا مى فرمايد: ((مگر كسانى از آنها كه مرتكب ظلم و ستم شدند)) (الا الذين ظلموا منهم).

همانها كه بر خود و ديگران ظلم كردند و بسيارى از آيات الهى را كتمان نمودند تا مردم به اوصاف پيامبر اسلام (ص) آشنا نشوند.

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved