بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

آرى ! شـهـرهـا و خـانـه هاى ويران آنها همچنان خالى و خاموش و بدون صاحب مانده است و اگر كسانى به سراغ آن آمدند افراد كم و در مدت كوتاهى بود.

((و ما وارث آنها بوديم))! (وكنا نحن الوارثين).

جـمله فوق اشاره اى است به مالكيت حقيقى خداوند نسبت به همه چيز، كه اگر مالكيت اعتبارى بـعضى اشيا را موقتا به بعضى انسانها واگذار كند، چيزى نمى گذرد كه همه زائل مى گردد و او وارث همگان خواهد بود.

(آيـه)ـايـن آيـه در حـقـيقت جواب سؤال مقدرى است و آن اين كه : اگرچنين است كه خداوند طـغـيـانگران را نابود مى كند، پس چرا مشركان مكه و حجاز كه طغيانگرى را به حد اعلا رسانيده بودند و جهل و جنايتى نبود كه مرتكب نشوند باعذابش نابود نكرد.

قـرآن مـى گـويد: ((و پروردگار تو هرگز شهرها و آباديها را هلاك نمى كرد تا اين كه در كانون و مـركـز آنها پيامبرى بفرستد كه آيات ما را بر آنان بخواند)) (وما كان ربك مهلك القرى حتى يبعث فى امها رسولا يتلوا عليهم آياتنا).

آرى ! تا اتمام حجت نكنيم و پيامبران را با دستورات صريح نفرستيم مجازات نخواهيم كرد.

تـازه بـعـد از اتـمام حجت مراقب اعمال آنها هستيم ، اگر ظلم و ستمى از آنهاسر زد و مستوجب عـذاب شـدنـد مجازاتشان مى كنيم ((و ما هرگز شهرهايى را هلاك نمى كرديم مگر آن كه اهلش ظالم و ستمگر باشند)) (وما كنا مهلكى القرى الا واهلها ظالمون).

(آيه)ـاين آيه پاسخ سومى است براى گفتار بهانه جويانى كه مى گفتند:اگر ايمان بياوريم عرب بر ما هجوم مى كند و زندگانى ما را به هم مى ريزد.

قرآن مى گويد: ((آنچه به شما داده شده ، متاع زندگى دنيا و زينت آن است))(وما اوتيتم من شى فمتاع الحيوة الدنيا وزينتها).

((ولـى آنـچه نزد خداست (از نعمتهاى بى پايان جهان ديگر، و مواهب معنويش در اين دنيا) بهتر و پايدارتر است)) (وما عنداللّه خير وابقى).

چرا كه تمام نعمتهاى مادى دنيا داراى عوارض ناگوار و مشكلات گوناگونى است و هيچ نعمت مادى خالص از ضرر و خطر يافت نمى شود.

به علاوه نعمتهايى كه در نزد خداست به خاطر جاودانگى آنها و زودگذر بودن مواهب اين دنيا قابل مقايسه با متاع دنيا نيست ،بنابراين هم بهتر و هم پايدارتراست.

بـه ايـن ترتيب در يك مقايسه ساده هر انسان عاقلى مى فهمد كه نبايد آن رافداى اين كرد، لذا در پايان آيه مى فرمايد: ((آيا انديشه نمى كنيد))؟! (افلا تعقلون).

(آيه)ـدر آيات گذشته سخن از كسانى بود كه به خاطر تمتع و بهره گيرى ازنعمتهاى دنيا كفر را بر ايمان و شرك را بر توحيد ترجيح داده اند، در اينجا وضع اين گروه را در قيامت در برابر مؤمنان راستين مشخص مى كند.

نـخـست با يك مقايسه كه به صورت استفهام مطرح شده ، وجدان همگان رابه داورى مى طلبد و مى گويد: ((آيا كسى كه به او وعده نيك داده ايم ، و به آن خواهدرسيد همانند كسى است كه متاع زنـدگى دنيا به او داده ايم ; سپس روز قيامت (براى حساب و جزا) از احضارشدگان خواهد بود))؟ (افـمـن وعـدنـاه وعـدا حـسـنـا فـهو لا قيه كمن متعناه متاع الحيوة الدنيا ثم هو يوم القيمة من المحضرين).

(آيه)ـو به دنبال اين سخن ، صحنه هاى رستاخيز را در برابر كفار مجسم مى كند صحنه هايى كه از تصورش مو بر بدن راست مى شود و اندام را به لرزه درمى آورد.

مـى گـويـد: ((روزى را (به خاطر بياوريد) كه خداوند آنها را ندا مى دهد ومى گويد: كجا هستند همتايانى كه براى من مى پنداشتيد))؟! (ويوم يناديهم فيقول اين شركاى الذين كنتم تزعمون).

اين سؤال يك نوع سرزنش و مجازات است.

(آيـه)ـامـا بـه جاى اين كه آنها به پاسخ پردازند معبودهايشان به سخن درمى آيند و از آنها اظهار تنفر و بيزارى مى كنند، زيرا مى دانيم معبودان گاه بتهاى سنگ و چوبى بودند، و گاه مقدسينى همچون فرشتگان و مسيح ، و گاه جن و شياطين ، دراينجا گروه سوم به سخن مى آيند كه سخن آنها را در اين آيه مى خوانيم :.

((گروهى (از معبودان) كه فرمان عذاب در باره آنها مسلم شده ، مى گويند:پروردگارا! ما اينها [ عـابـدان ] را گـمراه كرديم (آرى) ما آنها را گمراه كرديم همان گونه كه خودمان گمراه شديم (ولـى آنـهـا بـه مـيل خويش به دنبال ما آمدند) ما (از آنها) به سوى تو بيزارى مى جوييم ، آنان در حـقـيـقت ما را نمى پرستيدند بلكه هواى نفس خود را پرستش مى كردند! (قال الذين حق عليهم القول ربنا هؤلا الذين اغوينااغويناهم كما غوينا تبرانا اليك ما كانوا ايانا يعبدون).

(آيـه)ـبـه دنـبال سؤالى كه از آنها درباره معبودهايشان مى شود و آنها درپاسخ عاجز مى مانند، به آنان ((گفته مى شود: شما معبودهايتان را (كه شريك خدامى پنداشتيد) بخوانيد)) تا به يارى شما برخيزند! (وقيل ادعوا شركاكم).

آنـهـا بـا اين كه مى دانند در آنجا كارى از دست معبودان ساخته نيست ، بر اثرشدت وحشت و يا به خـاطـر اطـاعـت فـرمـان خدا دست تقاضا به سوى معبودانشان دراز مى كنند و ((آنها را به كمك مى خوانند)) (فدعوهم).

ولى پيداست ((جوابى به آنها نمى دهند)) و دعوت آنها را لبيك نمى گويند(فلم يستجـيبوا لهم).

در اين هنگام است كه ((عذاب الهى را در برابر چشم خود مى بينند)) (وراواالعذاب).

((و آرزو مى كنند كه اى كاش هدايت يافته بودند)) (لو انهم كانوا يهتدون).

چـرا كـه هر دست و پايى در آنجا كنند جز ناكامى و رسوايى نتيجه اى نخواهدداشت ، چون تنها راه نجات ايمان و عمل صالح بوده كه آنها فاقد آنند.

(آيـه)ـبـه دنـبـال سـؤال از مـعـبودهاى آنه، سؤال ديگرى از عكس العمل آنان در برابر پيامبران مى شود، مى فرمايد: ((و روزى را (به خاطر بياوريد) كه خداوندآنها را ندا مى دهد و مى گويد: چه پاسخى به پيامبران (من) گفتيد))؟! (ويوم يناديهم فيقول ماذا اجبتم المرسلين).

و مسلما آنها پاسخى ندارند، آيا بگويند دعوت آنها را اجابت كرديم كه اين دروغ است و دروغ در آن صـحـنـه خـريـدار نـدارد؟ يـا بـگـويند تكذيبشان كرديم ، به آنهاتهمت زديم ، ساحرشان ناميديم مـجـنـونـشـان خـوانديم ؟! بر ضد آنها دست به پيكارمسلحانه زديم هر چه بگويند مايه بدبختى و رسوايى است !.

(آيـه)ـلـذا در ايـن آيه مى فرمايد: ((در آن روز همه اخبار بر آنها پوشيده مى ماند)) و هيچ پاسخى براى گفتن در اختيار ندارند (فعميت عليهم الا نبا يومئذ).

((حتى نمى توانند از يكديگر سؤالى كنند)) و پاسخى از هم بشنوند (فهم لا يتسالون).

و بـه ايـن تـرتـيـب هـمه خبرها بر آنها پوشيده مى شود، هيچ پاسخى در برابر اين سؤال كه جواب پيامبران را چه داديد پيدا نمى كنند.

(آيـه)ـو از آنـجـا كـه روش قـرآن ايـن اسـت كه هميشه درها را به روى كافران و گنهكاران باز مـى گـذارد تـا در هر مرحله اى از فساد و آلودگى باشند بتوانند به راه حق برگردند، در اين آيه مـى افـزايـد: ((امـا كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد اميد است از رستگاران باشد)) (فاما من تاب وآمن وعمل صالحا فعسى ان يكون من المفلحين).

(آيـه)ـايـن آيـه در حـقـيـقت دليلى است بر نفى شرك و بطلان عقيده مشركان ، مى فرمايد: ((و پروردگار تو هر چه را بخواهد خلق مى كند، و (هر چه رابخواهد) بر مى گزيند)) (وربك يخلق ما يشا ويختار).

آفرينش به دست اوست و تدبير و اختيار و گزينش نيز به اراده و فرمان اوست.

((آنها در برابر او اختيارى ندارند)) (ما كان لهم الخيرة).

اخـتـيـار آفرينش با اوست ، اختيار شفاعت به دست او، و اختيار ارسال پيامبران نيز به اراده اوست ، خـلاصـه اخـتـيـار هـمـه چيز بستگى به مشيت ذات پاك او دارد با اين حال چگونه آنها راه شرك مى پويند و چگونه به سوى غيرخدا مى روند؟!.

لـذا در پـايـان آيـه مى فرمايد: ((منزه است خداوند و برتر و بالاتر است ازهمتايانى كه براى او قائل مى شوند)) (سبحان اللّه وتعالى عما يشركون).

(آيـه)ـايـن آيـه كه سخن از علم گسترده خداوند مى گويد در حقيقت تاكيدى است و يا دليلى است براى آنچه در آيه قبل از اختيار و مشيت گسترده خداوند بيان شد.

مـى فـرمـايـد: ((و پـروردگـار تو مى داند آنچه را سينه هاشان پنهان مى دارد، و آنچه را كه آشكار مى كنند)) (وربك يعلم ما تكن صدورهم وما يعلنون).

ايـن احـاطه او بر همه چيز دليلى است بر اختيار او نسبت به همه چيزو ضمنا تهديدى است براى مشركان كه گمان نكنند خدا از نيات و توطئه هاى آنهاآگاه نيست.

(آيه)ـاين آيه كه در حقيقت ، حكم نتيجه گيرى و توضيح براى آيات گذشته در زمينه نفى شرك دارد، چهار وصف از اوصاف الهى را منعكس مى كند كه همه فرع بر خالقيت و مختار بودن اوست.

نخست مى گويد: ((و او خدايى است كه معبودى جز وى نيست)) (وهواللّه لا اله الا هو).

بنابراين آنها كه به بهانه شفاعت و مانند آن دست به دامن بتها مى زنند،سخت در اشتباهند.

ديـگـر ايـن كـه تـمام نعمتها چه در اين جهان و چه در آن جهان همه از ناحيه اوست ، و اين لازمه خـالـقيت مطلقه او مى باشد، لذا مى افزايد: ((هر حمد و ستايشى براى اوست در اين جهان و جهان ديگر)) (له الحمد فى الا ولى والا خرة).

سوم اين كه : ((حاكميت (نيز) از آن اوست)) (وله الحكم).

بديهى است وقتى خالق و مختار او باشد، حاكميت تكوين و تشريع نيز دراختيار او خواهد بود.

چـهـارم ايـن كـه : ((و همه شما (براى حساب و پاداش و كيفر) به سوى اوبازگردانده مى شويد)) (واليه ترجعون).

اوسـت كه شما را آفريده ، و اوست كه از اعمال شما آگاه است و اوست كه حاكم يوم الجزا مى باشد، بنابراين حساب و جزاى شما نيز به دست او خواهد بود.

(آيه)ـ نعمت بزرگ روز و شب :.

در ايـنـجـا سخن از بخش عظيمى از مواهب الهى مى گويد كه هم دليلى است بر مساله توحيد و نفى شرك ـو از اين نظر بحث گذشته را تكميل مى كندـ و هم نمونه اى است از نعمتهاى خداوند كه به خاطر آن شايسته حمد و ستايش است.

نـخـسـت بـه نـعـمـت بـزرگ نـور و روشنايى روز كه مايه هر جنبش و حركت است اشاره كرده ، مـى فرمايد: ((بگو: به من خبر دهيد اگر خداوند شب را تا قيامت بر شماجاودان سازد آيا معبودى جز خدا مى تواند روشنايى براى شما بياورد؟ آيانمى شنويد))؟! (قل اريتم ان جعل اللّه عليكم الليل سرمدا الى يوم القيمة من اله غيراللّه ياتيكم بضيا افلا تسمعون).

(آيـه)ـاين آيه سخن از نعمت ((ظلمت و تاريكى)) به ميان مى آورد،مى فرمايد: ((بگو: به من خبر دهـيد اگر خداوند روز را تا قيامت بر شما جاودان كندچه معبودى غير از اللّه است كه شبى براى شما بياورد تا در آن آرامش يابيد؟ آيانمى بينيد))؟! (قل اريتم ان جعل اللّه عليكم النهار سرمدا الى يوم القيمة من اله غير اللّه ياتيكم بليل تسكنون فيه افلا تبصرون).

(آيـه)ـو در اين آيه كه در حقيقت نتيجه گيرى از دو آيه قبل است مى فرمايد: ((و از رحمت الهى اسـت كـه براى شما شب و روز قرار داد، تا از يك سودر آن آرامش پيدا كنيد، و از سوى ديگر براى تـامـيـن زندگى و بهره گيرى از فضل خداوند تلاش كنيد، و شايد شكر نعمت او را به جا آوريد)) (ومن رحمته جعل لكم الليل والنهار لتسكنوا فيه ولتبتغوا من فضله ولعلكم تشكرون).

آرى ! گستردگى دامنه رحمت خدا ايجاب مى كند كه تمام وسائل حيات شمارا تامين كند.

(آيـه)ـبـار ديگر پس از ذكر گوشه اى از دلائل توحيد و ابطال شرك به سراغ همان سؤالى مى رود كه در آيات گذشته نيز مطرح شده بود.

مـى فـرمـايـد: ((روزى را (بـه خـاطـر بياوريد) كه خداوند آنها را ندا مى دهد ومى گويد كجايند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد))؟! (ويوم يناديهم فيقول اين شركاى الذين كنتم تزعمون).

(آيـه)ـدر اين آيه مى فرمايد: در آن روز ((از هر امتى گواهى بر مى گزينيم))(ونزعنا من كل امة شهيدا).

سـپـس بـه مـشركان بى خبر و گمراه ((مى گوييم : دليل خود را (بر شركتان)بياوريد))؟! (وقلنا هاتوا برهانكم).

اينجاست كه همه مسائل آفتابى مى شود ((و آنها مى دانند كه حق براى خداست)) (فعلموا ان الحق للّه).

((و تمام آنچه را افترا مى بستند از (نظر) آنها گم خواهد شد))! (وضل عنهم ماكانوا يفترون).

ايـن گواهان به قرينه آيات ديگر قرآن ، همان پيامبرانند كه هر پيامبرى گواه امت خويش است ، و پيامبر اسلام (ص) كه خاتم انبياست گواه بر همه انبيا و امتها.

(آيه)ـ ثروتمند خودخواه بنى اسرائيل :.

سرگذشت عجيب موسى و مبارزه او با فرعون در بخشى از آيات اين سوره مشروحا گذشت.

در ايـن بخش از آيات اين سوره سخن از درگيرى ديگر بنى اسرائيل با مردى ثروتمند و سركش از خودشان به نام قارون به ميان مى آورد.

مـعـروف اسـت كـه او از بـسـتـگـان نزديك موسى (ع) بود، و از نظر اطلاعات وآگاهى از تورات مـعلومات قابل ملاحظه اى داشت ، نخست در صف مؤمنان بود،ولى غرور ثروت او را به آغوش كفر كشيد و به قعر زمين فرستاد، او را به مبارزه باپيامبر خدا وادار نمود و مرگ عبرت انگيزش درسى براى همگان شد.

نـخست مى گويد: ((قارون از قوم موسى بود اما بر آنها ستم و ظلم كرد)) (ان قارون كان من قوم موسى فبغى عليهم).

علت اين بغى و ظلم آن بود كه ثروت سرشارى به دست آورده بود.

قـرآن مـى گـويد: ((ما آنقدر اموال و ذخائر و گنج به او داديم كه حمل خزائن اوبراى يك گروه زورمند، مشكل بود)) (وآتيناه من الكنوز مـا ان مفاتحه لتنؤابالعصبة اولى القوة).

ببينيم بنى اسرائيل به قارون چه گفتند؟.

قـرآن مى گويد: ((به خاطر بياور زمانى را كه قومش به او گفتند: اين همه خوشحالى (آميخته با غـرور و غـفـلت و تكبر) نداشته باش كه خدا شادى كنندگان مغرور را دوست نمى دارد)) (اذ قال قومه لا تفرح ان اللّه لا يحب الفرحين).

(آيـه)ـبـعد از اين نصيحت ، چهار اندرز پرمايه و سرنوشت ساز ديگر به اومى دهند كه مجموعا يك حلقه پنچ گانه كامل را تشكيل مى دهد.

نخست مى گويند: ((در آنچه خدا به تو داده است سراى آخرت را جستجوكن)) (وابتغ فيما آتيك اللّه الدار الا خرة).

اشاره به اين كه مال و ثروت بر خلاف پندار بعضى از كج انديشان ، چيز بدى نيست ، مهم آن است كه بـبـيـنـيـم در چه مسيرى به كار مى افتد و قارون كسى بود كه باداشتن آن اموال عظيم ، قدرت كارهاى خير اجتماعى فراوان داشت ولى چه سودكه غرورش اجازه ديدن حقايق را به او نداد.

در نـصـيـحـت دوم افـزودند: ((و سهم و بهره ات را از دنيا فراموش مكن))(ولا تنس نصيبك من الدنيا).

اين يك واقعيت است كه هر انسان سهم و نصيب محدودى از دنيا دارد،يعنى اموالى كه جذب بدن او، يـا صـرف لـبـاس و مسكن او مى شود مقدار معينى است ، و مازاد بر آن به هيچ وجه قابل جذب نيست.

مگر يك نفر چقدر مى تواند غذا بخورد؟ چه اندازه لباس بپوشد؟ چندمسكن و چند مركب مى تواند داشـتـه بـاشـد؟ و بـه هـنگام مردن چند كفن با خودمى تواند ببرد؟ پس بقيه خواه و ناخواه سهم ديگران است و انسان امانت دار آنها!.

و چـه زيـبـا فرمود: اميرمؤمنان على (ع): ((اى فرزند آدم ! هر چه بيش از مقدارخوراكت به دست مى آورى خزانه دار ديگران در مورد آن خواهى بود))!.

سومين اندرز اين كه : ((همان گونه كه خدا به تو نيكى كرده است تو هم نيكى كن)) (واحسن كما احسن اللّه اليك).

و به تعبير ديگر همان گونه كه خدا به تو بخشيده است به ديگران ببخش.

بالاخره چهارمين اندرز اين كه : نكند كه اين امكانات مادى تو را بفريبد و آن رادر راه فساد و افساد بـه كـارگـيرى ! ((هرگز فساد در زمين مكن كه خدا مفسدان رادوست ندارد)) (ولا تبغ الفساد فى الا رض ان اللّه لا يحب المفسدين).

ايـن نـيز يك واقعيت است كه بسيارى از ثروتمندان بى ايمان گاه بر اثر جنون افزون طلبى و گاه بـراى بـرترى جويى دست به فساد مى زنند جامعه را به محروميت وفقر مى كشانند همه چيز را در انحصار خود مى گيرند.

(آيـه)ـاكـنـون نـوبـت آن رسيده است كه ببينيم مرد ياغى و ستمگربنى اسرائيل به اين واعظان دلسوز چه پاسخ گفت ؟.

قـارون با همان حالت غرور و تكبرى كه از ثروت بى حسابش ناشى مى شدچنين ((گفت : من اين ثروت را به وسيله دانشى كه نزد من است به دست آورده ام))!(قال انما اوتيته على علم عندى).

اين مربوط به شما نيست كه من با ثروتم چگونه معامله كنم !.

در اينجا قرآن پاسخ كوبنده اى به قارون ـو قارونهاـ مى دهد كه ((آيا اونمى دانست خداوند اقوامى را قـبل از او هلاك كرد كه از او نيرومندتر (و آگاهتر) وثروتمندتر بودند))؟! (اولم يعلم ان اللّه قد اهلك من قبله من القرون من هو اشد منه قوة واكثر جمعا).

تـو مـى گـويـى آنـچـه دارى از طـريق علم و دانشت دارى ، اما فراموش كردى كه ازتو عالمتر و نيرومندتر و ثروتمندتر فراوان بودند، آيا توانستند از چنگال مجازات الهى رهايى يابند؟.

و در پايان آيه با يك جمله كوتاه و پرمعنى هشدار ديگرى به او مى دهد ومى فرمايد: به هنگام نزول عـذاب الهى ((مجرمان از گناهانشان سؤال نمى شوند)) (ولا يسئل عن ذنوبهم المجرمون) اصلا مجالى براى پرسش و پاسخ نيست ، عذابى است قاطع و دردناك و كوبنده و ناگهانى.

يـعنى امروز آگاهان بنى اسرائيل به قارون نصيحت مى كنند و مجال انديشه وپاسخ به او مى دهند اما هنگامى كه اتمام حجت شد و عذاب الهى فرا رسيد، ديگرمجالى براى انديشه يا سخنان ناموزون و كبرآلود نيست ، عذاب الهى همان ونابودى همان !.

(آيه)ـ جنون نمايش ثروت !.

معمولا ثروتمندان مغرور گرفتار انواعى از جنون مى شوند، يك شاخه آن ((جنون نمايش ثروت)) اسـت ، آنها از اين كه ثروت خود را به رخ ديگران بكشند لذت مى برند، از اين كه سوار مركب راهوار گـران قـيـمـت خـود شـوند و از ميان پا برهنه هابگذرند و گرد و غبار بر صورت آنها بيفشانند و تحقيرشان كنند احساس آرامش خاطر مى كنند!.

بـه هـر حـال قـارون از اين قانون مستثنى نبود، بلكه نمونه بارز آن محسوب مى شد، قرآن در يك جـمـله آن را بيان كرده ، مى فرمايد: ((پس قارون با تمام زينت خود در برابر قومش (بنى اسرائيل) ظاهر شد)) (فخرج على قومه فى زينته).

در ايـنـجـا ـطـبـق معمول ـ مردم دو گروه شدند: اكثريت دنياپرست كه اين صحنه خيره كننده قلبشان را از جا تكان داد و آه سوزانى از دل كشيدند و آرزو كه اى كاش به جاى قارون بودند، حتى يك روز، و يك ساعت ، و يك لحظه ! چه زندگى شيرين و جذابى چه عالم نشاطانگيز و لذت بخشى ؟.

چـنانكه قرآن مى گويد: ((كسانى كه طالب زندگى دنيا بودند گفتند: اى كاش ماهم مثل آنچه به قارون داده شده است داشتيم))! (قال الذين يريدون الحيوة الدنيايا ليت لنا مثل ما اوتى قارون).

((بـه راسـتى كه او بهره عظيمى (از نعمتها) دارد))! (انه لذو حظ عظيم) آفرين بر قارون و بر اين ثروت سرشارش ! چه جاه و جلالى ؟.

در حـقـيـقـت در ايـنـجـا كوره عظيم امتحان الهى داغ شد، از يك سو قارون دروسط كوره قرار گـرفـتـه ، و بـايـد امـتـحان خيره سرى خود را بدهد، و از سوى ديگردنياپرستان بنى اسرائيل در گرداگرد اين كوره قرار گرفته اند.

(آيه)ـولى در مقابل اين گروه عظيم گروه اندكى عالم و انديشمند،پرهيزگار و با ايمان كه افق فكرشان از اين مسائل برتر و بالاتر بود در آنجا حاضربودند، كسانى كه شخصيت را با معيار زر و زور نمى سنجيدند، كسانى كه اين مغزهاى پوك را تحقير مى كردند آرى گروهى از آنها در آنجا بودند.

چنانكه قرآن مى گويد: ((و كسانى كه علم و آگاهى به آنها داده شده بود صدازدند: واى بر شما! (چه مى گوييد؟) ثواب و پاداش الهى براى كسانى كه ايمان آورده اند و عمل صالح انجام مى دهند بهتر است)) (وقال الذين اوتوا العلم ويلكم ثواب اللّه خير لمن آمن وعمل صالحا).

و سپس افزودند: ((اما جز صابران آن را دريافت نمى كنند)) (ولا يلقيها الا الصابرون).

(آيه)ـقارون با اين عمل ، طغيان و سركشى خود را به اوج رسانيد، ولى در تواريخ و روايات در اينجا ماجراى ديگرى نقل شده است كه نشانه نهايت بى شرمى قارون است و آن اين كه : روزى موسى (ع) به قارون گفت : خداوند به من فرمان داده كه زكات مالت را بگيرم ، قارون سر باز زد، و براى تبرئه خـويـش بـه مـبـارزه با موسى (ع) برخاست و جمعى از ثروتمندان بنى اسرائيل را نيز با خودهمراه ساخت.

يـك فـكـر شـيـطـانـى به نظرش رسيد، گفت : بايد به سراغ زن بدكاره اى از فواحش بنى اسرائيل بـفـرسـتـيـم تـا بـه سـراغ موسى برود و او را متهم كند كه با او سروسرى داشته ! به سراغ آن زن فرستادند او نيز اين پيشنهاد را پذيرفت ، اين از يكسو.

از سـوى ديـگـر قـارون بـه سـراغ مـوسـى آمـد و گـفـت : خـوب است بنى اسرائيل راجمع كنى ودستورات خداوند را بر آنها بخوانى ، موسى پذيرفت وآنهارا جمع كرد.

گـفـت : خـداونـد به من دستور داده كه جز او را پرستش نكنيد، صله رحم به جاآوريد و چنين و چنان كنيد، و در مورد مرد زناكار دستور داده است اگر زناى محصنه باشد، سنگسار شود!.

در اينجا گفتند: حتى اگر خود تو باشى ! گفت : آرى ! حتى اگر خود من باشم !.

در ايـنـجـا وقـاحت را به آخرين درجه رساندند و گفتند: ما مى دانيم كه تو خودمرتكب اين عمل شده اى و فورا به دنبال آن زن بدكاره فرستادند.

موسى (ع) رو به او كرد و گفت : به خدا سوگندت مى دهم حقيقت رافاش بگو!.

زن بـدكـاره با شنيدن اين سخن تكان سختى خورد، لرزيد و منقلب شد وگفت : اكنون كه چنين مـى گـويى من حقيقت را فاش مى گويم ، اينها از من دعوت كردند تو را متهم كنم ، ولى گواهى مى دهم كه تو پاكى و رسول خدايى !.

سپس دو كيسه پولى را كه به او داده بودند نشان داد و گفتنيها را گفت.

مـوسـى (ع) بـه سـجـده افـتـاد و گـريست ، در اينجا بود كه فرمان مجازات قارون زشت سيرت توطئه گر صادر شد.

چـنـانـكـه قرآن مجيد مى گويد: ((ما او و خانه اش را در زمين فرو برديم)) (فخسفنابه وبداره الا رض).

عـجـبـا! فرعون در امواج نيل فرو مى رود، و قارون در اعماق زمين ، آبى كه مايه حيات است مامور نابودى فرعونيان مى شود، و زمينى كه مهد آرامش است گورستان قارون و قارونيان.

مسلم است كه در آن خانه ، قارون تنها نبود، او و اطرافيانش ، او وهم سنگرانش.

((و گـروهـى نـداشت كه او را در برابر عذاب الهى يارى كنند، و خود نيزنمى توانست خويشتن را يارى دهد))! (فما كان له من فئة ينصرونه من دون اللّه وماكان من المنتصرين).

(آيـه)ـاين آيه دگرگونى عجيب تماشاچيان ديروز را كه از مشاهده جاه وجلال قارون به وجد و سـرور آمـده بـودنـد منعكس مى كند كه به راستى عجيب وآموزنده است ، مى گويد: ((و آنها كه ديـروز آرزو داشـتـنـد كه به جاى او باشند (آنگاه كه صحنه فرو رفتن او و ثروتش را به قعر زمين ديـدنـد) مـى گـفتند: واى بر ما! گويى خداروزى را بر هر كس از بندگانش بخواهد گسترش مى دهد و بر هر كس بخواهد تنگ مى گيرد)) و كليد آن تنها در دست اوست (واصبح الذين تمنوا مكانه بالا مس يقولون ويكان اللّه يبسط الرزق لمن يشا من عباده ويقدر).

لـذا در مـقام شكر اين نعمت برآمدند و گفتند: ((اگر خداوند بر ما منت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمين فرو مى برد))! (لولا ان من اللّه علينا لخسف بنا).

((اى واى ! مثل اين كه كافران هرگز رستگار نمى شوند)) (ويكانه لا يفلح الكافرون) الان حقيقت را با چشم خود مى بينيم ، و نتيجه غرور و غفلت و سرانجام كفر و شهوت را.

(آيه)ـ نتيجه سلطه جويى و فساد در ارض :.

بـعـد از ذكر ماجراى تكان دهنده ثروتمند جنايتكار يعنى قارون ، در اين آيه بيانى آمده است كه در حقيقت يك نتيجه گيرى كلى از اين ماجراست ، مى فرمايد:آرى ((اين سراى آخرت را (تنها) براى كسانى قرار مى دهيم كه اراده برترى جويى درزمين و فساد را ندارند)) (تلك الدار الا خرة نجعلها للذين لا يريدون علوافى الا رض ولا فسادا).

آنـچـه سـبـب مـحـرومـيـت انـسـان از مـواهـب سـراى آخـرت مى شود درحقيقت همين دو است ((برترى جويى))(استكبار) و((فساد درزمين)) كه همه گناهان درآن جمع است.

لذا قرآن در پايان آيه مى فرمايد: ((و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است))(والعاقبة للمتقين).

((عـاقـبـت)) به مفهوم وسيع كلمه ، سرانجام نيك ، پيروزى در اين جهان ، بهشت و نعمتهايش در جهان ديگر است.

(آيـه)ـبعد از ذكر اين واقعيت كه سراى آخرت و نعمتهايش از آن سلطه جويان و مستكبران نيست بـلـكـه مـخـصـوص پرهيزكاران متواضع و حق طلب است ، در اين آيه به بيان يك قانون كلى ـكه آمـيزه اى است از ((عدالت)) و ((تفضل))در مورد پاداش و كيفرـ پرداخته ، مى گويد: ((كسى كه كار نيكى انجام دهد براى اوپاداشى بهتر از آن است)) (من جا بالحسنة فله خير منها).

ايـن هـمان مرحله ((تفضل)) الهى درباره نيكوكاران است يعنى خداوند همچون مردم تنگ چشم نـيـسـت كـه بـه هـنگام رعايت عدالت ، سعى مى كنند مزد و پاداش درست به اندازه عمل باشد او گاهى چندين برابر از لطف بى كرانش پاداش عمل رامى دهد و حداقل آن ده برابر است.

سـپـس بـه ذكـر مـجازات بدكاران پرداخته ، مى گويد: ((و به كسانى كه كارهاى بدانجام دهند، مـجـازات بدكاران جز (به مقدار) اعمالشان نخواهد بود)) (ومن جابالسيئة فلا يجزى الذين عملوا السيئات الا ما كانوا يعملون).

و اين مرحله ((عدل)) پروردگار است ، چرا كه ذره اى بيش از آنچه انجام داده اند كيفر نمى شوند.

آيـه ـ شـان نـزول : هـنـگـامى كه پيامبر(ص) به قصد هجرت از ((مكه)) به سوى مدينه مى آمد به سرزمين ((جحفه)) كه رسيد، به ياد موطنش ((مكه)) افتاد، آثار اين شوق كه با تاثر و اندوه آميخته بود در چهره مباركش نمايان گشت.

در اينجا پيك وحى خدا جبرئيل نازل شد و پرسيد آيا به راستى به شهر وزادگاهت اشتياق دارى ؟.

پيامبر فرمود: آرى !.

جبرئيل عرض كرد: خداوند اين پيام را براى تو فرستاده : ((ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى مـعـاد; آن كـس كـه اين قرآن را بر تو فرض كرده است تو را به سرزمين اصليت باز مى گرداند)) و مى دانيم اين وعده بزرگ سرانجام تحقق يافت.

بـنـابراين آيه فوق يكى از پيشگوئيهاى اعجازآميز قرآن است كه چنين خبرى رابطور قطع و بدون هيچ قيد و شرط بيان كرده و بعد از مدت كوتاهى تحقق يافت.

تفسير:.

وعده بازگشت به حرم امن خداـ.

در شـان نـزول آمـد كه اين آيه طبق مشهور در سرزمين ((جحفه)) در مسيرپيامبر(ص) به سوى مدينه نازل شد، او مى خواهد به ((يثرب)) برود و آن را((مدينة الرسول)) كند، اما با اين حال عشق و دلبستگى او به مكه سخت او را آزارمى دهد.

اينجاست كه نور وحى به قلب پاكش مى تابد و بشارت بازگشت به سرزمين مالوف را به او مى دهد، و مى گويد: ((همان كسى كه قرآن را بر تو فرض كرد تو را به جايگاه و زادگاهت باز مى گرداند)) (ان الذى فرض عليك القرآن لرادك الى معاد).

غم مخور همان خدايى كه موسى را در طفوليت به مادرش باز گرداند، همان خدايى كه او را بعد از يك غيبت ده ساله از مصر به زادگاه اصليش باز گردانيد، همان خدا تو را با قدرت و قوت تمام به مكه باز مى گرداند، و چراغ توحيد را با دست تودر اين سرزمين مقدس بر مى افروزد.

سـپـس مى افزايد در برابر خيره سرى مخالفان سرسخت ((بگو: پروردگار من ازهمه بهتر مى داند چـه كـسـى هدايت را (از سوى او) آورده ، و چه كسى در ضلال مبين است)) (قل ربى اعلم من جا بالهدى ومن هو فى ضلا ل مبين).

راه هـدايـت روشـن است و گمراهى آنها آشكار، آنها بيهوده خود را خسته مى كنند، خدا به خوبى مى داند و دلهاى حق طلب نيز از اين واقعيت آگاه است.

(آيـه)ـايـن آيـه بـه يـكـى ديگر از بزرگترين نعمتهاى پروردگار به پيامبراكرم (ص) پرداخته ، و مـى گـويـد: ((تـو هرگز اين اميد را نداشتى كه اين كتاب (بزرگ آسمانى) به تو القا گردد، لكن رحمت پروردگار تو چنين ايجاب كرد)) (وما كنت ترجوا ان يلقى اليك الكتاب الا رحمة من ربك).

سپس مى افزايد: اكنون به شكرانه اين نعمت بزرگ ((هرگز از كافران پشتيبانى مكن)) (فلا تكونن ظهـيرا للكافرين).

(آيـه)ـدو آيـه پـايـان اين سوره تاكيدى است بر مساله توحيد با تعبيرها واستدلالات گوناگون ، توحيدى كه خمير مايه تمام مسائل دينى است.

در ايـن دو آيـه چـهـار دستور به پيامبر(ص) داده شده و چهار توصيف ازپروردگار به عمل آمده است ، و مجموع بحثهايى را كه در آيات اين سوره آمده تكميل مى كند.

نـخـست مى گويد: ((نبايد (كفار) تو را از آيات خداوند بعد از آن كه بر تو نازل شد باز دارند)) (ولا يصدنك عن آيات اللّه بعد اذ انزلت اليك).

گـرچـه نـهـى مـتـوجـه كـفار است ، اما مفهومش عدم تسليم پيامبر(ص) در برابركارشكنيها و توطئه هاى آنهاست.

و بـه اين ترتيب به پيامبر(ص) دستور مى دهد هنگامى كه آيات الهى نازل شدبايد با قاطعيت روى آن بايستى و به سوى مقصد با قدمهاى محكم پيش بروى كه خدا همراه تو و پشتيبان تو است.

بـه دنـبـال ايـن دسـتـور كـه جنبه نفى داشت ، دستور دوم را كه جنبه اثبات داردصادر كرده ، و مـى گويد ((و به سوى پروردگارت دعوت كن)) (وادع الى ربك)خداوندى كه مالك تو وصاحب اختيار توست ، ومربى وپرورش دهنده تو مى باشد.

سـومـيـن دستور بعد از دعوت به سوى اللّه ، نفى هرگونه شرك و بت پرستى است ، مى گويد: ((و قطعا از مشركان مباش)) (ولا تكونن من المشركين).

كه راه توحيد آشكار است و نورانى ، و رهروان آن بر صراط مستقيمند.

(آيـه)ـبـالاخره چهارمين دستور، تاكيد مجددى است بر نفى هرگونه شرك ، مى فرمايد: ((و هيچ معبود ديگرى را با خدا مخوان)) (ولا تدع مع اللّه الـهاآخر).

اين دستورهاى پى درپى كه هركدام ديگرى را تاكيد مى كند، اهميت مساله توحيد را در برنامه هاى اسلامى روشن مى سازد.

بـه دنـبـال ايـن دسـتورات چهارگانه ، توصيفهاى چهارگانه اى از خدا مى كند، كه آنها نيز تاكيد پى درپى در مساله توحيد است.

نخست مى گويد: ((هيچ معبودى جز او نيست)) (لا اله الا هو).

((همه چيز جز ذات پاك او فانى و نابود مى شود)) (كل شى هالك الا وجهه).

و هـنگامى كه دانستيم تنها چيزى كه در اين عالم باقى مى ماند ذات پاك خداست روشن مى شود هر چيز به نحوى با ذات پاك او پيوند و ارتباط داشته باشداز آن نظر فنا و هلاك براى او نيست.

((حكم و حاكميت (در جهان تكوين و تشريع) مخصوص ذات پاك اوست))(له الحكم).

((و همه به سوى او بازگردانده مى شويد)) (واليه ترجعون).

تـوصـيـفهاى سه گانه اخير مى تواند دليلى بر اثبات توحيد و ترك هرگونه بت پرستى باشد كه در توصيف اول آمده است.

((پايان سوره قصص)).

= سوره عنكبوت [ 29].

اين سوره در ((مكه)) نازل شده و داراى 69 آيه است.

محتواى سوره :.

بطوركلى مى توان گفت بحثهاى اين سوره در چهار بخش خلاصه مى شود:

1ـ بـخـش آغـاز اين سوره كه پيرامون مساله ((امتحان)) و ((وضع منافقان)) است واين دو پيوند ناگسستنى با هم دارند.

2ـ بـخش ديگرى كه در حقيقت براى دلدارى پيامبر(ص) و مؤمنان اندك نخستين از طريق بيان گوشه هايى از سرنوشت پيامبران بزرگى همچون نوح وابراهيم و لوط و شعيب است.

3ـ بخش ديگرى از توحيد، نشانه هاى خدا در عالم آفرينش ، و مبارزه باشرك ، سخن مى گويد.

4ـ قـسـمـت ديـگـرى از ايـن سـوره بـر مـحـور ضـعـف و ناتوانى معبودهاى ساختگى ، و عابدان ((عنكبوت صفت)) آنها و همچنين عظمت قرآن و دلائل حقانيت پيامبر اسلام و لجاجت مخالفان و نيز يك سلسله مسائل تربيتى همچون نماز، نيكى به پدر و مادر، و اعمال صالح دور مى زند.

نـامـگذارى اين سوره به ((سوره عنكبوت)) از آيه 41 آن گرفته شده كه بت پرستان را كه تكيه بر غير خدا مى كنند تشبيه به عنكبوت مى كند كه تكيه گاهش ،تارهاى سست و بى بنياد است.

فضيلت تلاوت سوره :.

از پـيـامبر گرامى اسلام (ص) چنين آمده است : ((هر كس سوره عنكبوت رابخواند به تعداد تمام مؤمنان و منافقان ، ده حسنه براى اونوشته مى شود)).

مـخـصـوصـا دربـاره تـلاوت سـوره عنكبوت و روم در ماه رمضان در شب بيست و سوم ، فضيلت فـوق الـعـاده اى وارد شده است تا آنجا كه در حديثى از امام صادق (ع) مى خوانيم : ((هر كس سوره عنكبوت و روم را در ماه رمضان شب بيست وسوم تلاوت كند به خدا سوگند اهل بهشت است ، و مـن هـيـچ كس را از اين مساله استثنا نمى كنم ، و نمى ترسم كه خداوند در اين سوگند قاطع من گناهى بر من بنويسد، و مسلما اين دو سوره در پيشگاه خدا بسيار ارج دارد)).

بدون شك محتواى پربار اين دو سوره و درسهاى مهم توحيدى آن ، وبرنامه هاى سازنده عملى كه در ايـن سـوره ارائه شـده اسـت كافى است كه هر انسانى را كه اهل انديشه و الهام و عمل باشد به بهشت جاويدان سوق دهد.

به نام خداوند بخشنده بخشايشگر.

(آيـه)ـباز در آغاز اين سوره به حروف مقطعه ((الف ـلام ـميم)) (الم)برخورد مى كنيم كه تاكنون بارها تفسير آن را بيان كرده ايم.

(آيه)ـ آزمايش الهى يك سنت جاويدان :.

بـعـد از ذكـر حـروف مقطعه به يكى از مهمترين مسائل زندگى بشر كه مساله شدايد و فشارها و آزمونهاى الهى است اشاره كرده ، مى گويد: ((آيا مردم گمان كردندهمين اندازه كه اظهار ايمان كنند (و شهادت به توحيد و رسالت پيامبر دهند) به حال خود واگذارده خواهند شد و آنها امتحان نمى شوند))؟! (احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا آمنا وهم لا يفتنون).

(آيه)ـبعد بلافاصله به ذكر اين حقيقت مى پردازد كه امتحان يك سنت هميشگى و جاودانى الهى اسـت ، امـتـحـان مخصوص شما جمعيت مسلمانان نيست ، سنتى است كه در تمام امتهاى پيشين جارى بوده است ، مى فرمايد: ((ماكسانى را كه قبل از آنها بودند آزمايش كرديم)) (ولقد فتنا الذين من قبلهم).

آنـهـا را نيز در كوره هاى سخت امتحان افكنديم ، آنها نيز همچون شما در فشاردشمنان بى رحم و جاهل و بى خبر و متعصب و لجوج قرار داشتند.

بـايد هم چنين باشد چرا كه در مقام ادعا هركس مى تواند خود را برترين مؤمن ، بالاترين مجاهد، و فداكارترين انسان معرفى كند، بايد وزن و قيمت و ارزش اين ادعاها از طريق آزمون روشن شود.

آرى ((بـايـد خدا بداند چه كسانى راست مى گويند، و چه كسانى دروغگوهستند)) (فليعلمن اللّه الذين صدقوا وليعلمن الكاذبـين).

بـديهى است خدا همه اينها را مى داند، منظور از ((علم)) در اينجا ظهور آثار وشواهد عملى است ، يعنى بايد علم خدا درباره مردم عملا در خارج پياده شود، وتحقق عينى يابد، و هر كس آنچه را در درون دارد بيرون ريزد، تا ثواب و جزا و كيفرمفهوم داشته باشد.

(آيه)ـ فرار از حوزه قدرت خدا ممكن نيست !.

در آيـات گـذشـتـه سـخـن از آزمـايـش عمومى مؤمنان بود، و اين آيه تهديدشديدى براى كفار وگـنـهـكاران است ، تا گمان نكنند اگر مؤمنان را تحت فشار قراردادند و مجازاتهاى الهى فورا دامان آنها را فرو نگرفت خدا از آنها غافل است.

مى فرمايد: ((آيا كسانى كه سيئات را انجام مى دهند گمان كردند بر ما پيشى خواهند گرفت (و از چـنگال كيفر ما رهايى خواهند يافت ؟) چه بد قضاوتى كردند))!(ام حسب الذين يعملون السيئات ان يسبقونا سا ما يحكمون).

مهلت الهى آنها را مغرور نكند كه اين نيز براى آنها آزمونى است و فرصتى براى توبه و بازگشت.

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved