بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

ولادت، وفات، مدايح و مراثى

ملك صالح به سال 495 پا بجهان نهاد، و فقيه عماره يمنى كه شرح حالش بيايد، با قصائد فراوانى كه در كتابش " النكث العصريه" درج شده، او را ثنا گستر بوده است،از جمله:

- هر آن درخشى كه هويدا شود وانهيد، جز درخشى كه بر بارگاه، او پرتو افكن شود.

- به بارگاه صالح بشتابيد، نام او كه شنيديد، نام دگران فراموش سازيد.

- بدين درگاه بآرزوى مال و منال مپوئيد، عظمت و شخصيت را زير پا مگذاريد. - از اين بارگاه ارجمندى و افتخار بجوئيد، هر يك بفراخوار مقدار خود كامياب گرديد.

ودر شعبان سال 505 با قصيده ديگرى بستايش صالح پرداخته و از جمله سروده:

- چكامه ام از سرزمين حجاز بپا بوست آمد، كتاب و سنن با ترنمى خوش انگيزه شتابش بود.

- اگر از رنج را هم پرسى: آرزويم بخواب نرفت، اميدم بخطا نپيوست.

- آبهاى گنديده گوارا نشد، در آبشخور سفله گان بار نيفكندم. و در ستايش او گفته:

- پندارى سوز و گداز از سر گرفتم، از آن دم كه راه هجران گرفتى؟

- جفا و هجرت آرامش خاطرم گشت، سردى هجران سوز دل را فرو نشاند.

- ديگرم از پس چهل سال كه شادابى عمر گذشت، عشق و دلدارى قبيح است.

- گرچه برف پيرى بر سرم ننشسته، صبح سفيدش بر عارضم دميده.

- روزگار عيش و عشرت كه بهر دم جنايتى نه در خور عفو كردم.

- بزير پى در سپردم، گنجينه عمرم دريغ نيامد، بى حساب خرج كردم.

- اما، زادگان " رزيك " بياريم شتافتند، بااحسان خود غريق رحمتم ساختند.

و از همين قصيده است:

- اگر صالح، كرانه دشت بر نمى تافت، سيل احسانش از اين سامان در مى گذشت.

- در عين اميدوارى، چنان بودم كه از سراب به سوى شراب گريزانم.

- اما - بحمد الله - تلاشم ياوه نماند، اميدم به مصر نااميد نگشت.

- سپيد بار گاهى زيارت كردم كه ابر عطايش كاخ آرزوى بر باد رفتگان آباد سازد.

و از همين سروده:

- فرزندت ناصر عادل بپاداشتى كه رسوم ديرين زنده كند، از آن پس كه تباهى گرفت.

- عدل و داد، در جهان بگسترانيد، اينك گوسفندان با گرگ درچرايند.

- تو آفتاب حقيقتى، او پرتو آفتاب است.

- در صولت و عطوفت، هر دو، راه تو گرفت: بر دوستان آب گوارا بر دشمنان رنج و بلا افشاند.

- عمامه عزت از پيش و پس بياويخت: شرافت نسب با دستاورد حسب در آميخت.

- ملك و دولت با اراده آهنين نگهبان شد، خجسته و ميمون آمد.

- يكه سوارى كه به هر مرز و بوم درآمد، قبه عظمت بر سما كشيد تاج زعامت بر تارك افراشت.

- در جنگ و صلح، از هيبت وصولتش ترسان اند، چون تيغ تيز، در نيام هم رعب آور و هراس انگيز.

در قصيده ديگرى چنين ستايد:

- تو كه با صولت و قدرت توانى بر اوج بلندى پا نهى، اين تلاش و تكاپواز چيست؟

- با زبان شمشير، خطبه امارت بر خوان، كه زبان شعر و ادب كوتاه است.

و در همين قصيده گويد:

- كفيل خلافت، صاحب غارت، زمانه رادر زير پى گرفت، حيله روزگار بى اثرماند.

- هيب او بر دل روزگار نشست،شك و ترديد هم به حيرت و ابهام افتاد.

- بخشيد بخاطر مكرمت، در خون كشيدبراى عبرت، دلها مرعوب صولت او گشت.

- دليران، با تيغ آبدار و نيزه تابدار، خاضع و خاشع شدند، جز اين چاره اى نديدند.

- و چون " بهرام " و خاندانش به جهالت راه تمرد گرفتند، از در ستيز آمدند.

- ناصر عادل راچون خدنگ روان ساختى تا شيشه عمرشان بشكست، شكستى كه التيام نگيرد.

- شبانه تاخت آورد و اگر بر فلك اعلى مى تاخت، دل در بر اختران مى طپيد.

- در آن شب سنان نيزه برق مى زد، و از نوك آن آتش بر مى جهيد.

- بدين پندار كه شجاعت و بى باكى مايه نجات است، اما بو شجاع بر سرشان كوبيد كه ديگر بر نخاستند.

- شرابى نوشيدند كه از مستى آن برنخيزند، جامى از شراب مرگ نى شراب انگور.

و از جمله اين قصيده:

- خدا را زين هيبت و همت كه چه جانها بر خاك هلاك نيفكند.

- شبانه چون ماه بر سرشان تاخت و در پيرامون او اخترانى كه در گرد و غبارهيجا پنهان شدند.

- با جوانمردانى از بنى رزيك در دو جانب او، گويا آسياى مرگ بگردش آمد.

و درقصيده ديگرى چنين ستايشگر شده است:

- آنها كه از عشق لوليان گردن بلورين بر كناراند، از لذت دنيا بى خبراند.

- در عالم عشق و لدادگى صفائى است كه جز عاشقان قدر آن نشناسند.

- خدانكند كه عشق پريچهران از دل من برخيزد و نه بيخوابى شب به خواب نازم تبديل شود.

و در همين قصيده گويد:

- اگر مالك روح و روان خود بودم، با اخلاص، جان در قدمت نثار مى كردم.

- لكن " ملك صالح " روان من در اختيار گرفت، جانم در گرو جود و نوال اوست.

- چنان با بخت و اقبال كامور گشت كه در كنارش نشست، با آنكه پادشهان در برابر او بر خاك نشينند. و در قصيده ديگرى ملك صالح و فرزندش و برادرش يكه تاز مسلمين را چنين ثنا گستر شده:

 

ابيض مجرده؟ ام عيون

تصول بها المقل الفاتره

عجبت لها قضبا باتره

ظباء فتكن باسد العرين

فتغدوا لارواحنا واتراه

اذا ماهززن رماح القدود

و غائره خرجت من كمين

حياض اللمى و رياض الخدود

حمين النفوس لذيذ الورود

فان كثيب نقاها مصون

فلا تطمعنك تلك الغصون

او امر مقلتها تمتثل

و فيهن فتانه لم تزل

تقول لها اعين الناظرين

و من اجل سلطانها فى المقل

منعمه ردفها مخصب

اذا ما رنت: ما الذى تامرين؟

مقسمه كلها يعجب

و ما اهتز من خصرها مجدب

تسل و اجفانهن الجفون

 

- تيغ تيز است كه از نيام بر آمد؟ يا چشم جادو است كه جان ستان آمد؟ در شگفتيم كه چشمان خمار بر تيغ شرر بار فائق آمد، از ميانه خون ما بريخت.

- آهووشان شير بيشه را بخون كشيدند، غارتگرانى از كمين برجهيدند. كه چون قامت رعنارا به پيچ و تاب آرند، جان عشاق را در خمار شربتى از لب و دندان و نسيمى از چهره چون گلستان، وانهند.

- سرورهاى نازت بطمع نيندازند، چرا كه بر شدن بر تل اين بوستان محال است، در ميانشان شوخ چشمى است كه چون خسرو صاحب قران فرمان نگاهش مطاع است، و از اينرو هر گاه ديده فرو دوزد، نظارگان گويند: چه فرمائى كه بجان مطاع است.

- نازنينى مست و ملنگ، فربى سرين و لاغر ميان، شوخ و شنگ، در اندامش آب روان مى دود، قلبش چون سنگ خاره نرمى نگيرد. - سوگند به جان " ملك صالح" يكتاى بى همال، خصم متجاوزين پناه درماندگان، با كيفرى سخت دژم با دستى گشاده و پر مرحمت، آنكه عترت پاك را يارى كرد، وه چه ياورى كامكار.

- مصر و قاهره بدوشرافت گرفت، دولت در روزگارش به قدرت و شوكت رسيد، براى پاكان عترت، با عزم و اراده " ابن رزيك " فتحى نمايان آمد، و هم اراده فرزندش ناصردين.

- چون ملك ناصر آشكار آيد، خصال نيك او در شمار نيايد، آرزوى كوتاه در ساحت نوالش دراز آيد، بزرگوارى گشاده رو، عطايش از چپ و راست ريزان.

- جوانمردى كه پايه همتش بر سماست، كى توان گفت كه مقام ارجمندش تا كجاست؟ والاترين صفات كمالش در زير پا، خدايش دين و دنيا بخشيد، حلق روزگار به خدمتش گرائيد.

- هماره سايه پدرش بر دوام باد. دولتش پاينده، كامكار و كامروا باد. هم برادران گراميش و هم عموى بزرگوارش يكه سوار مسلمانان.

قصيده سروده كه در آن ملك صالح را ثنا گفته و خاندان پيامبر را رثا:

 

شان الغرام اجل ان تلحانى

فيه و ان كنت الشفيق الحانى

انا ذلك الصب الذى قطعت به

صله الغرام مطامع السلوان

ملئت زجاجه صدره بضميره

فبدت خفيه شانه للشانى

غدرت بموثقها الدموع فغادرت

سرى اسيرا فى يد الاعلان

عنفت اجفانى فقام بعذرها

وجد يبيح ودائع الاجفان

 

- روا نباشد كه بر شيدائى من ملامت آرى، گرچه ناصحى مشفق و مهربانى.

- من آن شوريده زارم كه با دلدادگى پيمان دارم، راهى به دلدارى من نيست.

- شعله هاى درونى، سينه چون شيشه ام را در هم شكست، رقيب براز درونم پى برد.

- با آنكه از ديده ام پيمان گرفته بودم، راز درونم را بر ملا ساخت، كوس رسوائى ما بر سر هر بام زدند.

- ديده را بملامت در سپردم، سوز درون بمعذرت برخاست و هر چه بود بآتش كشيد.

از همين قصيده است:

- اى دوستان صلاح من در پرهيز از عشق و نواست تا شما چه گوئيد؟

- اينك دردى بدل دارم كه جاى عشق و شوريدگى نماند، خمار شيدائى از سر بپراند.

 

قبضت على كف الصبابه سلوه

تنهى النهى عن طاعه العصيان

امسى و قلبى بين صبر خاذل

و تجلد قاص و هم دان

قد سهلت حزن الكلام لنا دب

آل الرسول نواعب الاحزان

فابذل مشايعه اللسان و نصره

ان فات نصر مهند و سنان

و اجعل حديث بنى الوصى و ظلمهم

تشبيب شكوى الدهر و الخذلان

 

- فراموشى چنان دست شيدائى از شرم كوتاه نمود كه ديگر نغمه نافرمانى ساز نكنم.

- تاريكى شب كه سايه گسترشود، شكيبائى از دل برود، انتقام اميدى خام است، اما غم و اندوه همدم.

- ميدان سخن سخت و ناهموار باشد، اما نوحه سراى خاندان احمد، راهى بس هموار در پيش دارد.

- اينك كه شمشير تيز و سنان خون ريز را نوبت جولان نيست، زبان خامه را بنصرت و يارى آزاد كن. - حديث از خاندان على گوى و ستمى كه بر آنان رفت. ترانه و غزل را شيوه دگر بياراى.

- خاندان " اميه " ميراث رسول را بر بود، بر خاندان محمد غارت آورد.

- با صاحبان مسند خلافت راه خلاف گرفتند، در قبال برهان بهتان زدند.

- قانع نشدند كه خيل نفاق بتازند، دست ستم از آستين كين بر آرند.

- بر مسند رسالت بر شوند،با آنكه ارث ابوسفيان نبود. - سرانجام كار بى شرمى بدانجا كشاندند كه داد كفر از ايمان گرفتند.

- زيادشان گستاخى از حد بدربرد، يزيدشان را به هلاك و دمار سپرد.

- آسياى خونى كه خاندان حرب بگردش آورد، زادگان مروان آسيابان شدند.

- دريغ و افسوس بر اين آزادگان كه باران رحمت الهى و يار ستمديدگان بودند.

- پيكر مباركشان بر سر تپه ها چاك چاك، در بيابانها عريان بر خاك.

- امت سر گشته عليه آنان دست بهم دادند، بهشت برين فروختند، دوزخ و نفرين بجان خريدند.

- حق خلافت كه با نصوص قرآنى و تاييد رسالت پناهى ويژه آنان بود، ضايع گشت.

- كاش سرورمان ملك صالح زنده بود، داد آنان از دشمنان مى گرفت.

- همانكه با اخلاص و مودت، نام مختار از خاطر شيعيان برد. آيندگان بر گذاشتگان پيشى گرفتند.

شاعر ما، ملك صالح، روز دوشنبه نوزدهم ماه مبارك رمضان، سال 556 شهيد شد، و فقيه دانشمند، عماره بمنى با اين قصيده اش سوگوار آمد:

 

افى اهل ذا النادى عليم اسائله

فانى لما بى ذاهب اللب ذاهله

 

- در ميان شما صاحب خردى هست كه وا پرسم؟منكه از خرد بيگانه گشتم.

 

سمعت حديثا احسد الصم عنده

و يذهل واعيه و يخرس قائله

 

- خبرى شنيدم. كاش كر بودم. آنكه شنيد از هوش بشد، آنكه گفت، زبانش در كام خشكيد.

 

فهل من جواب يستغيث به المنى

و يعلو على حق المصيبه باطله

و قد را بنى من شاهد الحال اننى

ارى الدست منصوبا و ما فيه كافله

 

- پاسخى هست كه بر مراد و آرزو باشد؟ خبر راست، دروغ برآيد؟

- از شاهد اوضاع در بيمم: شاه نشين برقرار و نشيمن از شاه خالى است.

- بار سفر بست و زاده اش را بنيابت گذاشت؟ يا هجرت گزيد كه ديگر اميد وصل نيست.

 

فانى ارى فوق الوجوه كابه

تدل على ان الوجوه ثواكله

 

- بينم كه چهره ها غبار گرفته، قطعى است كه در عزاى بماتم نشسته.

در اين قصيده گويد:

 

دعونى فما هذا اوان بكائه

سياتيكم طل البكاء و وابله

 

- اينكم و اهليد كه نه هنگام گريه و زارى است. بزودى سيلاب اشكم همراه ژاله روان باشد.

-مگوئيد تا چند بر او زار و نالانى. ابر رحمتى بر سرم سايه گستر بود كه از هم پاشيد و رفت.

- از چه نناليم و زار زار نموئيم؟ با آنكه فرزندانمان يتيم و بى نوا ماندند.

- كاش دانستمى - اينك كه عطا و نوالش خاتمه يافت - خداوندگارمان با ما چه خواهد كرد؟

- آيا مهمان نوازى كند وغريب پرورى تا بپايد؟ يا راه مهاجرت ديار در پيش گيرد؟

و از همين قصيده است:

 

فيا ايها الدست الذى غاب صدره

فماجت بلاياه و هاجت بلابله

عهدت بك الطود الذى كان مفزعا

اذا نزلت بالملك يوما نوازله

فمن زلزل الطود الذى ساج فى الثرى

و فى كل ارض خوفه و زلازله

و من سد باب الملك و الامر خارج

الى سائر الاقطار منه و داخله

 

- اى بارگاهى كه صدر نشين آن بار سفر بست. قافله غم رو كرد، آلام و اسقام سمر گشت.

- كوهى سهمگين بر فراز تخت مكين بود كه پايه حكومت بدو استوار و وزين بود.

- كوهسار با عظمت از چه بهم لرزيد و در خاك فروشد، با آنكه لرزه بر اندام هر ملك و ديار افكند؟ - راه بارگاه كه بر بست، با آنكه فرمانش به هر مرز و بوم روان بود؟

- يگانه مرد مجاهد را از پيكار مشركين وا داشت، با آنكه سپاهش مهيا و سر بفرمان بود؟

 

و من اكراه الرمح الردينى فالتوى

و ارهقه حتى تحطم عامله

و من كسر العضب المهند فاغتدى

و اجفانه مطروحه و حمائله

و من سلب الاسلام حليه جيده

الى ان تشكى وحشه الطرق عاطله

و من اسكت الفضل الذى كان فضله

خطيبا اذا التفت عليه محافله

و ما هذه الضوضاء من بعدهيبه

اذا خامرت جسما تخلت مفاصله

 

نيزه تابدارش كه بهم در پيچيد؟ كه ناوك آن در هم شكست؟

- شمشير هندى به سنگ زد، غلاف و حمايلش بى صاحب گشت؟

- زيور اسلام از گردنش باز كرد، اينك عاطل و باطل ماند؟

- زبان فضليت دركام شكست، باآنكه خطيب محافل بود؟

- از پس سكوت و وقار، غوغا و فغان برخاست، تار و پود جسم را در هم گسيخت؟

 

كان ابا الغارات ما شن غاره

يريك سواد الليل فيها قساطله

و لا لمعت بين العجاج نصوله

و لا طرزت ثوب الفجاج مناصله

 

- پندارى غار تبر قوم، شب تاز نبرد، تا غبار معركه چون سياهى شب نمايد؟

- و نه در پهنه هيجا سنان نيزه اش درخشيد، و نه ناوك دلدوزش قباى دشمن بخون آزين بست.

- و نه بر عرش زين لجام كشيد تا در ركابش پيادگان بر سواركاران فخر و ناز فروشند؟

- سنان نيزه اش در جوشن دشمن نخراميد، چونان كه سمند تازى از شوق، بريز رانش مى خراميد؟

- نگاه مهر آميزش بين حاضران نمى چرخيد: بر مخلص نيك انديش، يا خصم بد كيش؟

- محراب عبادت را با رحمت ونعمت، آوردگاه نبرد را با سطوت و نقمت پر نكرد؟ - در شگفتم كه روزگار غدار، بر سر خود چه آورد: بى شك از عقل و خرد بيگانه بود.

- بعد از " طلايع " گيتى، بكدامين فرزند خود ناز و افتخار خواهد كرد؟

- آيا گردش زمانه را در عهده كفالت "هادى " خواهد سپرد، زيرا كه خيمه و خرگاه بر ماه كشيد؟

جنازه ملك صالح در قاهره مدفون شد، بعدها فرزند برومندش عادل، در سال 557 نهم صفر، تابوت پدر را از قاهره به مزارتازه بنيانى كه در قرافه مصر، براى او تاسيس شده بود، منتقل كرد. و راهروى زير زمينى از كاخ وزارت تا كلبه سعيد السعداء كشيد، و در اين باره، فقيه يمنى، عماره مزبور قصائد پرداخت، از آن جمله:

 

خربت بوع المكرمات لراحل

عمرت به الاجداث و هى قفار

نعش الجدود العاثرات مشيع

عميت برويه نعشه الابصار

نعش تود بنات نعش لو غدت

ونظامها اسفا عليه نثار

شخص الانام اليه تحت جنازه

خفضت برفعه قدرها الاقدار

 

- عرصه جود و كرم از اين غم ويران شد، گورستان آباد و خرم گشت.

- بختهاى نگون سراسيمه به تشييع برخاستند، ديده ها از گريه كور و نابينا شد.

- نعشى بر فراز دوشها برشد كه در آسمان كيهان " بنات نعش " از غم و اندوه در هم گسيخت.

- بزرگمردان در زير جنازه او قد برافراشتند كه از عظمت او قدهاى افراشته پست و نگون بود.

واز همين قصيده است:

 

و كانها تابوت موسى اودعت

فى جانبيه سكينه و وقار

 

- گويا " تابوت موسى " است كه از چپ و راست آن " سكينه " و رحمت روان است. - اينك در كاخ وزارت امانت است، تا مزارى رفيع و شايسته بنيان شود.

- از اين رو اهرام مصر و حرام الهى بخروش آمدند كه از چنين شرافتى محروم ماندند.

- تربت مصر برا برگزيدى، تربتى كه لاله زار بلاد، بر گورستان آن رشك برد.

خداى بر آن مردمى خشم گرفت كه از جهالت و گستاخى بدين مرز و بوم هجوم آوردند.

- شگفت آوردى كه " قدار " ناقه صالح را پى كرد. بهر عصرى صالح و قدار در برابر هم قرار گيرند.

- اى " صالح " نيك پى، توبخانه مجد و كرامت نزول اجلال كردى، قاتلين به دوزخ و نار پيوستند.

- گرچه قصاص شدند، اما خاك راه با مهر و ماه كى برابر توان گرفت.

- دشت و كوهساران بر آنان تنگ آمد، گاه باشد كه صاحب خون بخوابد اما " خون " قرار و آرام نيابد.

- اين پاداش نكو و اجرا جزيل گواريت باد، و هم شهادت كه شيوه ابرار است.

- وصى رسول و عمويش حمزه با شهادت در خون طپيدند، و هم زاده بتول و جعفر طيار. و در روزپنجشنبه كه تابوت ملك صالح را به مزارمخصوصش بردند، گويد:

 

يا مطلق العبرات و هى غزار

و مقيد الزفرات و هى حرار

ما بال دمعك و هوماء سافح

يذكى به من حد و جدك نار

لا تتخذنى قدوه لك فى الاسى

فلدى منه مشاعر و شعار

خفض عليك فان زند بليتى

وار و فى صدرى صدى و اوار

 

- اشك ديده را چون سيلاب بهارى روان ساخته، اما ناله جانسوز را در دل انباشته اى.

- از چيست كه اشك ماتم - با آنكه زلال و صاف است - بر گونه ات آتش افروخته؟

- بمن منگركه از ناله و زارى خاموشى گرفتم، غم و رنج در كانون دل لانه دارد.

- بر من مخروش كه آتش دل بر خروشد تا سرا پايت باتش كشد، سينه ام در انفجار است.

- اگرت ناله و زارى اختيارى است، من از بيتابى، زمام دل از كف نهاده ام.

- صبح و شام چون گمشدگان باديه مى گريم، غمها بر دل هجوم آو راست.

- از ديده ام پيمان گرفتم: قدرى بيارمد، قلب فكارم خيانت كرد كه كانون در شور و انقلاب است.

گوئى مصيبت نه چندان سهمگين است، اما غم كه بر دل نشيند حقير آن هم گرانبار است.

و از همين قصيده است:

 

ملك جنايه سيفه و سنانه

فى كل جبار عصاه جبار

جمعت له فرق القلوب على الرضا

و السيف جامعهن والدينار

 

- شاهى كه خون هر جبار و سر كشى با دم شمشير و ناوك سنان ريخت، خونش هدر آمد.

- دلها با بيم و اميدبدرگاهش گرد آمدند، بيم از شمشير، اميد به درهم و دينار.

- در سايه بيم و اميد است كه هر دولتى پايدار آمد،روزگارش دوام گرفت.

- اگر بيم و اميد: يعنى دينار و شمشير از هم كناره گرفتند، دشمن عزيز و كامكارشد، دوست خاك نشين گشت.

- اى سرور آزادگان كه شاهان عالم در برابرت بادب برخاستند، حل و عقد امورت در كف بود.

- فرمان مطاعت در همه جا روان. پيكها در اكناف گيتى دوان.

- منصب " كفالت " و " وزارت " هر دو به فضل و مقامت گويا شدند.

- مقام وزارت هر روز دست بدست مى شد، و هر لحظه با خطرها مواجه بود. - تا آنكه بر درگاه تو نزول گرفت، در ايت و تيز بينيت را شكوفا ديد.

- مهميز سفر بكنار افكند، بار و بنه بر زمين ريخت.

خدا را از اين رسم و آئين كه آزاد كردى و رواج دادى، اما در سينه تاريخ و قيد و بند قصائد در مهار شد.

- بزرگ آئين و شيمتى كه طبع و قادم را شعله ور ساخت، يكه تاز ميدان سخن را پشت سر نهادم.

- آرى. است تازى از سيماى زيبايش منتخب نيايد، جز آنكه در ميدان تمرين هنر نمايد.

- ثنا و ستايش من در پيشگاهت معروف شد، از همه پيشى گرفتم و هيچگاه سستى نگرفتم.

- اگر در اثر اين رنج و محنت از پاى نشستم، و با كمترين مصيبت از پاى بنشينند

- تار و پود قلبم در مهر و ولاى تو محكم است، پنهان و آشكارش گواه است.

و باز همين فقيه يمنى " عماره " در رثاى ملك صالح و ثناى فرزندش ملك عادل، بسال 557 بر سر مزارش در " قرافه " مصر چنين سروده است:

 

ارى كل جمع بالردى يتفرق

و كل جديد بالبلى يتمزق

و ما هذه الاعمار الا صحائف

تورخ وقتا ثم تمحى و تمحق

 

- ديو مرگ، اجتماع دوستان در هم ريزد، شاخ تر و تازه بپوسد و بر باد رود.

- عمر گرانمايه هم، چون صفحات دفتر، روزى نگاشته شود، دگر روز محو و نابود گردد.

و از همين قصيده است:

 

و لما تقضى الحول الا لياليا

تضاف الى الماضى قريبا و تلحق

و عجنا بصحراء القرافه و الاسى

يغرب فى اكبادنا ويشرق

عقدنا على رب القوافى عقائلا

تغر اذا هانت جياد و اينق

 

- بدان هنگام كه سال بپايان مى رفت، شبهاى آخر را در پشت سر مى نهاد.

- در بيداء " قرافه " ماوى گرفتيم: اندوه و غم از چپ و راست بر جگرها تاخت آورد.

- در پيشگاه خداى سخن،رخش قافيه را مهار بستيم

- با آنكه اسب تازى و اشتر تيز رو از رفتار بازماندند.

 

و قلنا له خذ بعض ما كنت منعما

به و قضاء الحق بالحر اليق

عقود قواف من قوافيك تنتقى

و در معان من معانيك يسرق

نثرنا على حصباءقبرك درها

صحيحا و در الدمع فى الخد يفلق

 

- گفتيم: اينك نعمت سخن پرورى بپاى خودت ريزيم، تا حق نمك ادا كرده باشيم.

- خوشه هاى قافيه ات كه چون مرواريد منتخب آمد، در شاهوار معانيت كه شاعران بسرقت برند.

- همه را يكسر برمزارت افشانديم، در حاليكه اشگ چون در بر رخسارمان مى غلتيد.

و در همين قصيده گويد:

- اى خاندان " رزيك " آزموديم و شما را برترين پناهگاهى يافتيم كه اشتران تازى بدرگاهش دوانند.

- جوياى دولت و عزت آمديم، از اينرو بدين درگاه شديم ك گرامى ترين بارگاه. بى نيازترين دولت و پايگاه.

- با جود و نوال شما، عزت نفس آموختيم، بر چهره هاى خرم، غبار تملق ننشست.

- فسطاط مصر، از جود و عطاى شما كعبه آمال گشت، از شام و عراق، شتابان به طواف اركان آمدند.

- نه پرده اين درگاه بر روى عاميان اعجم آويخته شد، و نه درهاى اين درگاه بروى نگون بختان بسته آمد.

- دلها،جز بسوى شما پر نكشد، نعمتها، جز از دست و بال شما فرو نريزد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved