بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

شرح زندگاني شاعر

ابو الغارات، ملك صالح، يكه سوار ملمين، نصير الدين، طلايع بن رزيك ابن صالح ارمنى، و چنانكه در " اعلام " زركلى آمده، اصل او از شيعيان عراق است.

از آن جماعتى است كه خداى سبحان دين و دنيارا برايشان فراهم آورده افتخاردو سرا نصيبشان گشت: دانشى بحق نافع و سلطنتى داد گرانه. هم فقيهى ممتاز، آن چنانكه در كتاب " خواص عصر فاطمى " ياد شده، هم اديبى نكته بين و قافيه پرداز، چونان كه در فرهنگ رجال آمده.

در عين حال: وزيرى داد گشتر كه قاهره با سيرت عادله اش مى نازد، ملت مصر در سايه عنايتش مى بالد، دولت فاطميان از حسن تدبيرش در سياست رعيت و انتشار امنيت و دوام صلح و صفا به استحكام و قدرت مى فزايد. و چونان كه زر كلى در " اعلام " گويد: وزيرى خود ساخته كه در شمار ملوك آيد.

بالقب " ملك صالح" نامور شد، و اين لقب با سيره و روش او مطابق آمد، چنانكه در تاريخ سراسر عظمتش مى خوانيم: بحق سوگند كه دردانش وافر و ادب فائق، صالح بود، در دادگرى و پارسائى صالح بود، در سياست پسنديده و رعايت رعيت صالح بود، در داد و دهش و بذل و بخشش صالح بود.

كوتاه سخن: در همه فضائل و آداب، دينى و دنيوى، صالح و شايسته بود، گذشته از همه اينها،خود باختگى او در ولاء ائمه اطهار و نشر آثارشان و دفاع از حريمشان با دست و زبان، نظم و نثر. فقها را در محضر خود مى خواند، و درمسئله امامت و قدر با آنان مناظره مى كرد، در نصرت مذهب تشيع چون آتش سرخ بود "كالسكه المحماه" چنانكه در " خطط " و " شذرات الذهب " تعبير كرده اند.

تاليفى بنام " الاعتماد، در رد بر اهل عناد " داردكه متضمن امامت على امير المومنين است و بحث در پيرامون احاديث ولايت وامامت. دفتر اشعارش در 2 جلد مدون گشته كه در فنون مختلفه شعر مهارت خود را نمايان نموده، تا آنجا كه سعيد بن مبارك، نحوى بزرگ، در گذشته 569 يك بيت از اشعار او را در بيست جزوه شرح كرده است.

اديبان هر روز گرد شاه نشين وزارتخانه اش انجمن مى شدند و اشعار او را مى نوشتند، داشمندان از هر ديار به خدمتش وارد گشته، به آروزى خود نائل مى شدند.

هر ساله اموال فراوانى به مشاهد مشرفه گسيل مى داشت تا در ميان علويين تقسيم شود و همچنان براى اشراف مدينه و مكه، لباس و ساير ما يحتاج زندگى مى فرستاد، حتى الواحى كه براى نوشتن كودكان مكتب آنان لازم بود و يا قلم و ساير ادوات كتابت.

آبادى " مقس " را وقف كرد تا دو سوم آن نصيب اشراف از فرزندان امام حسن و امام حسين باشد و نه قيراط آن ويژه اشراف مدينه منوره و يك قيراط آن در مصالح مسجد امين الدوله صرف گردد.

آبادى " بلقيس " را در قلوبيه و استخر " حبش " را نيزدر مصارف خيريه وقف كرد، مسجد جامع قرافه بزرگ را تجديد بنا كرد. جامع نوينى در باب " زويله " پشت قاهره بنيان كرد كه بنام جامع صالح خوانده مى شد.

در تمام دوران حيات، پيكار با فرنگيان را، در دشت و دريا، و اننهاد، هر سال سپاهى پشت سپاه ديگر بسوى آنان گسيل مى داشت.

هماره صدر جايگاه، تاج افتخار، دستور نافذ، تخت سلطنت در اختيار اوبود، تا با وجود همه اين مفاخر، به فوز شهادت هم نائل آمد: و روز دو شنبه نوزدهم ماه مبارم رمضان، سال 556 در دهليز كاخش بى خبر مورد هجوم قرار گرفت و كشته شد، و در كاخ و زارتخانه قاهره بخاك رفت، و بعد، فرزندش مالك عادل جسد او را به قرافه كبرى حمل داد.

پيراموان زندگى شاعر:

1 - ابن اثير، در تاريخ الكامل 103/11 گويد: در اين سال "556" ماه مبارك رمضان، ملك صالح، وزير عاضد علوى صاحب مصر مقتول. انگيزه قتل اين بود كه بااستبداد كه كامل حكومت مى كرد، در امر و نهى، و خرج و دخل اموال، خودسرانه كار مى كرد. از آن رو كه عاضدكم سال بود، و همو خود به خلافتش بر كشيده بود، و در راه اين مقصود، جماعتى را آواره ديار كرد تا از شورش آنان در امان باشد.

ضمنا دخترش را به ازدواج عاضد در آورد، و پردگيان حرم با او دشمن شدند: عمه عاضد. مال فراوانى به امراء مصر فرستاد و آنان را به قتل ملك تشويق و دعوت نمود، از همه سر سخت تر در ميان آنان مردى بود كه " ابن الداعى " لقب داشت، در دهليز قصر كمين كردند، و چون وارد شد ناگهان با كارد بدو حمله بردند و جراحات مهلكى بر او فرود آوردند.

با وجود اين همراهانش او رابه داخل كاخ بردند و هنوز رمقى در او باقى بود، به عاضد پيام فرستاد وسر زنش كرد كه از چه به قتل او رضا داده است با آنكه بدستيارى او بر سرير خلافت جاى كرده؟ عاضد قسم ياد كرد كه از ماجرا بى خبر است. گفت: اگر از توطئه قتل من بى اطلاعى، عمه ات را تسليم كن تا انتقام گيرم. عاضد دستور فرود تا او را گرفته تسليم كردند، ملك او را بقتل رسانيد، وصيت كرد كه وزارت به فرزندش رزيك تفويض شود و او رابه لقب " عادل " بركشيد، و بهمين جهت كار وزرات به فرزند منتقل گرديد.

ملك صالح اشعار شيوا و رسائى دارد كه گواه فضل بى كران اوست از آن جمله در افتخارات خود گويد:

 

ابى الله لا ان الله يدوم لنا الدهر

و يخدمنا فى ملكنا العز و النصر

 

- خدا جزاين نخواست كه ملك ما بر دوام ماند، عزت و نصرت در ركاب ما بپايد.

- دانستيم كه متاع دنيا آلاف و الوف آن فانى است، آنچه پايدار ماند نام نى دنيا، پاداش كردگار است.

- بذل و عنايت با سطوت و صولت بهم در آميختيم، چون ابر بهارى كه سيلاب باران با رعد و برق در آميزد.

- آنگاه كه پا بميدان رزم نهيم، جفت جفت بخاك هلاك اندازيم، مهمان مادر اين ضيافت گرگ بيابان كركس آسمان است.

- و چون در صلح وفا داد و دهش كنيم، بنده و آزاد بر مرغزار نعمت مادر عيش و نشاط است.

صالح مردى كريم بود، با ادبى فائق و شعرى رائق، دانشمندان در كنارش جمع، عطاى فراوانى به خدمتشان گسيل مى داشت. بدو پيوست كه شيخ ابومحمد ابن دهان نحوى بغدادى كه مقيم موصل است، اين بيت از سروده هاى او را شرح نوشته:

 

تجنب سمعى ما يقول العواذل

و اصبح لى شغل من الغزو شاغل

 

- گوشم به ملامت ناصحان نيست اينك از پيكار و ستيز سرگرم و غافلم

بپاس اين خدمت هديه نفيسى مهيا كرده بدو فرستد، اما قبل از گسيل داشتن به قتل رسيد. بدو پيوست كه مردى از اعيان موصل در مكه مكرمه او را ثنا و ستايش گفته. نامه اى تشكر آميز بدو نوشت و هديه اى بدان ضميمه فرمود.

ملك صالح، مذهب اماميه داشت، بر روش علويين مصر نمى رفت، آن هنگام كه عاضد بر مسند خلافت نشست و در مراسم شركت نمود، هلهله و غوغاى عظيمى برخاست. علامه ملك صالح پرسيد: چه خبر است؟ گفتند: مردم شادى و پاى افشانى مى كنند، فرمود:فكر مى كنم اين مردم بى خرد با خود گويند: خليفه پيشين نمرد، تا اينكه ديگرى را بجاى خود نشاند، و ندانند شبان آنان منم كه چون گوشفندانشان باچوب خود ميرانم.

عماره گويد: سه روز پيش از شهادت ملك، بخدمتش رسيدم، مرقومى بدست من داد كه اين دو بيت در آن نوشته بود:

- ما در خواب غفلت غنوده ايم، چشم مرگ به سوى ما باز است.

- سالهاست به جانب مرگ مى تازيم، كاش دانستمى كى به استقبال ما شتابان است.

و اين آخرين ملاقات ما بود.

عماره گويد: از شگفتيهاى روزگار كه من قصيده اى در خدمت فرزندش عادل انشاد كردم و از جمله گفتم:

- پدرت با صولت وحدت بر فرق سياهى كوبد، و توئى دست راست و چپ.

- مقام منيع او - گرچه عمرش دراز باد - در اختيار تو خواهد بود.

ويژه و حتم.

- عروس وزارت از پس حجله به سويت نگران است. هر حجانى بالا رفتنى است.

و امر وزارت پس از سه روز در اختيار او قرار گرفت.

2- ابن خلكان در تاريخ خود ج 259/1 گويد: صالح وارد قاهره شد و در ايام فائز متصدى وزارت گشت، و مستقلا عهده دار امور سياست و تدبير كار دولت شد. مردى صاحب فضل و دستدار اهل فضل بود با دستى جواد و بخشنده خوش بر خورد، با احساس نيكو. از شعر اوست:

- روزگاز، با حوادث و انقلابات خود عبرت آموز است، ما سر خوش و بى خيال. - مرگ رافرامش كرده ايم هرگز يادش نكنيم، جزاينكه امراض و اسقام ياد آور ماست.

و از جمله اشعار او:

 

- و مهفهف ثمل القوام سرت الى

اعطافه النشوات من عينيه

ماضى اللحاظ كانما سلت يدى

سيفى غداه الروع من جفنيه

قد قلت اذ خط العذار بمسكه

فى خده الفيه لا لاميه

ما الشعر دب بعارضيه و انما

اصداغه نفضت على خذيه

الناس طوع يدى و امرى نافذ

فيهم و قلبى الان طوع يديه

فاعجب بسلطان يعم بعدله

و يجور سلطان الغرام عليه

و الله لو لا اسم الفرار و انه

مستقبح، لفررت منه و اليه:

 

نازك اندامى چون سرو ناز، سر خوش و پيچان، مستى از چشم خمارش بر سر و دوش خزيده.

- بانگاهى دلدوز، گويا روز پيكار است،از نيام چشمانش شمشير بر كشيده.

- بتازه، خط عذارش چون مشك بر دميده،طرفين رخسارش الف كشيده، نه لام.

- گفتم: عارض او نيست كه بر رخسارش دويده، طرف زلف است كه بر عذارش بر چميده.

- همگانم هوا خواه و سر بفرمان، امرم به هر جانب روان، اماقلبم مطيع فرمان اوست.

- شگفتا از اين سلطان دادگر كه سلطان عشقش بر او جور و جفا روا دارد.

- بخدا سوگند كه اگر فرار مايه ننگ و عار نبود، از جور و جفاى اين به دامن عدل و داد او فرار مى كردم.

و در مصر براى حاضران انشاد كرده است:

- برف پيرى بر سر نشست، آبروى جوانى ببرد، باز سپيد بآشيانه زاغ اندر آمد.

- در خواب ناز غنودى، ديده حوادث بيدار، نيش مرگ در كمين است. - چگونه عمرى بجا باشد، بنياد گنجينه، هر چه باشد، با خرج بى حسابت بر باد است.

المهذب، عبد الله بن اسعد موصلى، ساكن حمص، از موصل به عزم زيارت صالح آمد و با قصيده اى به قافيه كاف او را ثنا گفته بود: مطلع قصيده اين است:

 

اما كفاك تلافى فى تلافيكا

ولست تنقم الا فرط حبيكا

 

- اين نه كافى است كه در تلافى ما فات جانم تلف شد؟ عيبم نباشد، جز اينكه بسيارت دوست دارم.

"و با اين دو بيت از تغزل به مدح مى گرايد:"

 

و فيم تغضب آن قال الوشاه سلا

و انت تعلم انى لست اسلوكا

لانلت وصلك ان كان الذى زعموا

و لا شفى ظماى جود ابن رزيكا

 

- از چه خشم گرفتى؟ كه بد گويان به تسلاى خاطرم آيند؟ با آنكه دانى تسلا نپذيرم.

- وصلت حرامم باداگرت راست گفته باشند و نه از عطاى ابن رزيك شفاى تشنگى نصيبم باد.

اين قصيده بسيار ممتاز است.

3- مقريزى در ج 4 ص 73 - 81 خطط گويد: ملك صالح در ميان جماعتى از بى نوايان بزيارت مشهد امام على بن ابى طالب رفت، در آن هنگام توليت با سرور سادات، ابن معصوم بود. در خواب به خدمت امام رسيد، امام بدو فرمود:

در اين شب حاضر، چهل تن از بى نوايان به زيارت آمده اند، در ميان آنان مردى است كه طلايع بن رزيك نام دارد، از بزرگان دوستان ما است، بدو بر گو: " برو كه والى مصرت ساختيم ". صبح آن شب، جارچى ابن معصوم ندا بر كشيد: در ميان شما كدام يك طلايع بن رزيك است؟ بپا خيزد و به ملاقات ابن معصوم شتابد، طلايع به خدمت سيد رسيد و سلام گفت، سيد ماجراى رويا را براى او شرح داده ابلاغ رسالت كرد، طلايع روانه مصر شد و كارش بالا گرفت:

موقعى كه نصر بن عباس، اسماعيل بن ظافر، خليفه فاطمى را گشت، پردگيان حرم به منظور خونخواهى نامه ها نوشتند و موهاى چيده شده خود را در جوف نامه ها به هر سوى و هر كس كه اميد خونخواهى داشتند، فرستادند، طلايع مردم را گرد آورد وبه عزم انتقام از وزير قاتل عازم قاهره گرديد، چون به قاهره نزديك شد، وزير فرار اختيار كرد، و طلايع باخاطر جمع و صلح و صفا وارد شهر شد، خلعت وزارت بر تن او افكنده شد، و با لقب " ملك صالح " فارس مسلمين " "= يكه سوار مسلمانان" " نصير الدين " مفتخر شد.

صالح به آزادى و امنيت هميت گمارد، و راه روشى نيك پيشه كرد "و پس از آنكه ماجراى شهادتش راياد كرده" مى گويد: مردى شجاع، كريم، سخى، فاضل، ادب دوست و اديب پرور بود، نيكو شعر مى سرود، خلاصه سخن آنكه در فضل و خرد و سياست و تدبير، يكتا مرد زمانش بود، با ابهت، با صولت و پر هيبت. مالى موفور بدست آورد، بر نماز هاى يوميه از فرائض و نوافل مواظبت داشت. در تشيع سخت تعصب مى ورزيد.

كتابى تصنيف كرده بنام " الاعتماد، در رد بر اهل عناد " فقها را گرد آورد و با آنان در مطالب كتاب مناظره كرد، اين كتاب در امامت على بن ابى طالب است. فراوان شعر گفته، در هر فنى از فنون شعر وارد شده، ديوانش در دو جلد مدون است، از جمله اشعار او در باب اعتقادات:

 

يا امه سلكت ضلالا بينا

حتى استوى اقرارها و جحودها:

 

- اى امتى كه آشكارا براه ضلالت رفتى. اعتراف و انكارت يكسان بود.

- گفتيد: معاصى جز به تقدير خداى جهان چهر نگشود.

- اگر چنين باشد، خداى شما خود مانع اجراى فرمان خواهد بود.

- حاشا و كلا كه پروردگار ما از كبيره و فحشا نهى كند، و هم خواهان آن باشد.

قصيده ديگرى سروده و نامش " جوهريه،در رد قدريه " ناميده است.

و هم گويد: روايت كنند در آن شب كه صبحگاهش به قتل رسيد، گفت: در اين شب، امام على بن ابى طالب به تيغ كين مضروب شد، آنگاه فرمان داد تا مقتل امام را قرائت كردند. بعد غسل كرد با صد و ده ركعت نافله، شب زنده دارى نمود.

صبح بيرون شد تا سوار شود، لغزيد، عمامه اش نگون شد. اضطرابى بدو دست داد و در دهليز وزارتخاته نشست، ابن صيف را كه عمامه خلفا و وزرا را مى بست، و بدين جهت وظيفه خوار بود و مقررى دريافت مى كرد، حاضر ساخت تا عمامه او را اصلاح كند.

مردى تذكر داد كه اين ماجرا مايه تطير و فال شوم است، اگر راى سرورمان باشد، حركت را تاخير بيندازد، نپذيرفت، فرمود: فال شوم القاى شيطان است، چاره اى از حركت نيست، سوار شد و پايان كارش چنان شد كه شد.

در ج 2 ص 284 بنقل از ابن عبد الظاهر درباره مشهد امام حسين كه در مصر واقع است،گويد: طلايع بن رزيك، معروف به ملك صالح، عزم كرد كه سر مبارك حسين را از عسقلان كه گهگاه مورد هجوم فرنگيان، به مصر منتقل سازد.

جامع ويژه اى در باب زويله بنيان كرد تا سرمبارك را در آنجا دفن كند، و به شرف اين افتخار عظيم نائل آيد.

اما اهالى" قصر " در اين شرافت پيروز شدند و گفتند: سر مبارك بايد در محله ما باشد، همين مكان فعلى را مهيا كرده با رخام بنيان كردند و سر بدانجا منتقل گشت، و اين واقعه در سال 549 دوران خلافت فائز و بر دست طلايع جارى شد.

حكايتى شنيده ام كه برخى گواه شرافت اين سر مبارك مى شمرند: گفتند سلطان ملك ناصر، موقعى كه قصررا تصرف كرد، خادمى را بدو نمودند كه در دولت مصريان صاحب جاه و مقام وكليد دار قصر بوده است. گفتند: اين خادم گنجينه ها و دفينه هاى قصر را مى شناسد. او را گرفتند و واپرسيدند، پاسخى نياورد، صلاح الدين كارگزاران خود را فرمود تا باشكنجه به اقرارش كشند.

او را گرفتند و بر سرش سوسك هاى سياهى گذارده با دستمال قرمزى بستند، مى گويند: اين بالاترين شكنجه هاست، آدميزاده تحمل ندارد كه بر آزار سوسك ها صبر كند، ساعتى نمى گذرد كه ملاج او را سوراخ مى كنند و كشته مى شود، چند بار، اين بلا را بر سرش آوردند، ناله نزدو احساسى نداشت بر عكس مى ديدند كه سوسك ها مرده اند.

سلطان احضارش كرد و با اصرار، سر آن پرسيد، پاسخ داد: علتى جز اين فكر نمى كنم كه چون سر مبارك امام حسين را مى آوردند، منهم نيز شركت كردم و بر بالاى سر خود حمل كردم. گفت: آرى سرى عظيم تر از اين چه خواهد بود، او را بخشيد و آزاد كرد. انتهى.

4- شعرانى در مختصر تذكره قرطبى ص 121 آورده است: به تحقيق پيوسته كه طلايع بن رزيك، بعد از آنكه مشهد راس الحسين را در قاهره بنا كرد و سرمبارك را با هزينه چهل هزار دينار بدانجا منتقل نمود، شخصا با تمامى سپاهيانش تا خارج از شهر با سر و پاى برهنه استقبال كرد.

اينك سر مبارك داخل برنسى از حرير سبز، ميان گور بر روى يك كرسى از چوب آبنوس قرار دارد، و در حدود نيم اردب، عطريات در داخل گور فرش كرده اند، اين اطلاعات به وسيله خادم مزار در اختيار من قرار گرفته است.

تا آنجا كه در ص 122 گويد:

اى برادر عزيز، با نيت خالص بزيارت اين مشهد شريف روان شو، اگر اهل كشف و شهود نيستى كه بركات اين روضه را دريابى، بدان كه گفته قرطبى "دفن سر مبارك حسين در مصر باطل است" مربوط به دوران قرطبى است، زيرا كه راس مبارك بعد از مرگ قرطبى بوسيله طلايع بن رزيك به مصر انتقال يافته است.

امينى گويد: اين تصحيح و توجيه، نسبت به كلام قرطبى، گواه بى خبرى شعرانى است از شرح حال قرطبى و طلايع: چون ندانسته كه اين قرطبى در سال 671 فوت كرده يعنى بعد از وفات طلايع به صد و پانزده سال، زيرا وفات ملك صالح: طلايع بسال 556بوده كه نطفه قرطبى هنوز منعقد نگشته.

ضمنا، مشهد راس الحسين كه بفرمان طلايع بنيان شد، در سال 740 هجرى، در آتش سوزى ويران گشت، تاكنون مكرر تجديد بنا شده، بتازگى در كنارآن مسجد جامعى تاسيس يافته، و بالاخره در دوران امارت عبد الرحمن كخيا، از امراء مماليك بناى مشهد حسينى تجديد سازمان يافته و آن در اواخر قرن گذشته ميلادى بود، بعد ازآن به ايام خديوى سابق تمام ساختمان از پى برداشته شده تجديد بنا كردند.

از بناى قديمى تنها همان قبه اى كه بر فراز مقام امام است، باقى مانده، چنانكه امروز مشاهده مى كنيم، و اين همان جامع معروف است كه بنام سرورمان حسين " جامع سيدنا الحسين " شهرت درارد.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved