بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

مهارت سيد در علم و تاريخ

هر كس را وقوفى بر موارد احتجاج سيد حميرى و مضامينى كه به شعر كشيده است و گفتگوهائى كه با شخصيت هاى شيعه و سنى روزگار خود داشته است، باشد به خوبى به وسعت دامنه و عمق آگاهى وى در فهم معانى قرآن كريم و درك سنت شريف، پى مى برد. و مى فهمد كه كوشش پى گير سيد در راه ولاء اهل بيت بر اساس بصيرتى است كه از علمى بسيار و معرفتى سرشار مايه مى گيرد و آن چنان كسى نيست كه اعتقادش بر پايه تقليد محض و دريافت ساده بوده و نا آگاهى و نا فهمى بر انديشه اش غالب باشد.

نمونه اى از علم وى صفحه 258 اين كتاب آنجا كه در مجلس منصور با قاضى سوار: در پيرامون عقيده به رجعت به گفتگو نشسته و وى را با قرآن و حديث، عاجز و ساكت كرده است، و نيز در صفحه 264 گذشت.

مرزبانى، در اخبار السيد گفته است: آورده اند كه سيد، در روزگار هشام، به حج رفت و كميت شاعر را ديد، بر او سلام كرد و گفت توئى گوينده اين ابيات:

 

و لا اقول اذا لم يعطيا فدكا

بنت الرسول و لا ميراثه كفرا

الله يعلم ماذا ياتيان به

يوم القيامه من عذر اذا حضرا

 

" من نمى گويم، عمرو ابو بكرى كه فدك و ميراث دختر پيغمبر را به وى ندادند، كافر شده اند.

خداى داند كه در روز رستاخيز كه پيشگاه خدا حاضر مى آيند، چه عذرى خواهند آورد.

كميت گفت: آرى من گفته ام و از بنى اميه تقيه كرده ام و در گفتار من اين گواهى نيز هست كه آنها آنچه را در تصرف فاطمه بوده است، گرفته اند.

سيد گفت: اگر دليل نمى آوردى، جا داشت كه ساكت بمانم، اما بدان كه تو درباره حق كوتاه آمده اى، چه پيغمبر خدا "ص" مى فرمايد: فاطمه، پاره تن من است، آنچه او را پريشان كند مرا پريشان كرده است. براستى كه خدا از خشم زهرا به خشم مى آيد و از خشنودى وى خشنود مى شود. پس تو اى كميت با پيغمبر كه فدك را به امر خداوند به زهرا بخشيد و امير مومنان و حسن و حسين و ام ايمن كه نسبت به واگذارى پيغمبر فدك را به فاطمه گواهى دادند، مخالفت كرده اى. چه عمر و ابو بكر درباره زهرا چنين حكم درستى نكردند. حال آنكه خداوند مى فرمايد:

يرثنى و يرث من آل يعقوب.

و نيز فرمايد:

و ورث سليمان داود

آنها سبب به خلافت رسيدن خود را نماز ابو بكر مى دانند و شهادتى را كه آن زن "عايشه" درباره پدر خود داد و گفت: رسول خدا "ص" فرموده است: فلانى را به نماز با مردم بگماريد. آنها گفتار عايشه را درباره پدرش تصديق مى كنند، اما گفتار فاطمه و على و حسن و حسين را در امرى چون فدك تصديق ندارند و از بانوئى چون فاطمه در دعويش نسبت به پدر بينه مى خواهند و شاعرى چون توهم آن چنان شعرى مى سرايد؟

گذشته از اين، چه مى گوئى درباره مردى كه در حقانيت خواسته فاطمه و شهادت على و حسن و حسين و ام ايمن قسم به طلاق مى خورد. طلاق چنين مردى چگونه است؟ كميت گفت: بر او طلاقى نخواهد بود. سيد گفت اگر بر عدم حقانيت آنان، قسم به طلاق بخورد؟ كميت گفت طلاق واقع خواهد شد، زيرا آنها سخنى جز به حق نگفته اند.

سيد گفت. پس نيك در كار خويش نظر كن كميت گفت: خدا را از گفتار خويش تائبم و تو اى ابا هاشم از ما داناتر و فقيه ترى.

سيد گذشته از آنكه در علم كتاب و سنت، و در استدلال و احتجاج دينى و مذهبى و اقامه حجت در برابر مخالفان عقيده خود، صاحب معرفت و بصيرت بوده، در علم تاريخ نيز، يد طولائى داشت. كتاب " تاريخ اليمن " از اوست كه " صفدى " در صفحه 49 جلد 1 " وافى الوفيات " از آن كتاب ياد كرده است.

در شعر سرشار از معانى كتاب و سنت او نيز، گواه راستينى است بر اينكه وى به مقاصد و اشارات و نصوص و تصريحات سنت احاطه داشته است. و هر چه فضليتى قوى تر، و برهانى آشكار تر و حجتى رساتر بوده، سيد دربه شعر كشيدن آن توجه بيشترى داشته است، مثل حديث " غدير " و " منزلت " و " تطهير " و " طير " و امثال آن.

شعر سيد درباره حديث دعوت

و از آن جمله است، حديث عشيره اى كه درباره اين كلام خداى تعالى:

و انذر عشيرتك الاقربين.

كه در سر آغاز دعوت نبوت پيغمبر نازل گرديده، وارد شده است، سيد در قصائدى چندبه اين حديث اشاره دارد، و از آن جمله است:

اى امير مومنان پدرم و مادرم آرى پدر و مادر و خاندان و خانواده و دارائى و دختران و پسران و جانم همه فدايت باد، اى امام متقيان و امين خدا و وارث علم اولين!

اى وصى بهترين پيغمبران: احمد مصطفى اى سرپرست حوض و نگهدار آن از بيگانگان تو از خود مردم به آنان اولى تر و از همه آنان بهدين ترى.

تو در آن روز كه پيغمبر خويشاوندانش را كه چهل تن و همه عمو زاده ها و از اشراف بودند، فرا خواند، تا دعوت خدا را پذيرا شوند، برادر و وارث علم و كتاب مبين او، شدى.

تو در ميانسالى و جوانى و شير خوارگى و روزگار جنينى و در روز خلقت سرشتها و پيمان گيرى از آنها، مامون و آبرومند، زنده و پاك و پاكيزه در حجابى از نور در پيشگاه خداوند ذو العرش جاى داشتى.

ابيات زير نيز از قصيده ديگرى از سيد است، كه بر تمام آن دست نيافتم: يكى از فضائل على آن است كه در روزگارى كه ديگران در كفر بسر مى برند، او نخستين نماز گزار و مومن به خداى مهربان بود.

و هفت سال در آن روزگار دشوار و پر خوف و خطرى كه ديگران خبرى از

آن نداشتند، با پيغمبر گذراند و روزى كه جبرئيل به پيغمبر گفت: خويشاوندانت را بترسان كه اگر بينا باشند، سخنت را در مى يابند.

پيغمبر بى آنكه از همه مردم دعوت كند، تنها خويشاوندانش را فراخواند و تمام آنها بى كم و كاست آمدند.

و در حضور حضرتش از خوراك گوشت و شيرى كه فراهم فرموده بود، خوردند و نوشيدند.

و او همه آنها را با كاسه اى كه صاعى گوشت و حبوبات داشت، سير فرمود و گفت: اى خويشاوندان براستى كه خدا مرا برسالت به سوى شما فرستاده است. پس دعوت خدا را پذيرا شويد و او را بياد داشته باشيد.

اينك كدام يك از شما گفتار مرا مى پذيرد و مرا به نبوت و رسالت، باور دارد.

آن فريبكار "ابو لهب" اظهار بيزارى كرد و گفت مرگ بر تو، كه ما را به دست برداشتن از آئين خويش مى خوانى. سپس همه برخاستند و زود رفتند و تنها على كه از همه آنان جوان تر و خوش نام تر بود گفت:

من بخدا ايمان آوردم و به خيرى رسيدم كه جن و انس نرسيده اند و نيز ايمان دارم كه گفتار تو بر حق است و آنان كه سخن تورا نپذيرفتند خائب و خاسرند.

آرى على پيش از همه كامياب شد و خدا او را گرامى داشت و اين على است كه در مسابقه، بر همگان پيشى گيرنده و برنده است.

و اين ابيات نيز از قصيده ديگر وى است كه تمام آن رانيافتم:

على است آنكه، يكبار در روز وحى، آفتاب غروب كرده، برايش برگشت.

و بار ديگر، خورشيد بابل كه مى رفت در افق فرو افتد و غروب كند، برايش بر آمد.

و در آن روز كه به پيغمبر وحى آمد كه خويشاوندان نزديكت را انذار كن و او به چهل تن پير و جوانى كه فراهم آمده بودند، فرمود: من رسول خدا به سوى شمايم و مى دانيد كه دروغگو نيستم و از پيش گاه پروردگار توانا، بهترين عطاها و بخششها را براى شما به همراه دارم.

پس كدام يك از شما گفتار مرا پذيرا مى شويد، و آنها سخن پيغمبر را نپذيرفتند و بار ديگر فرمود:

آيا كسى اين گوينده را اجابت نمى كند، على به اين كاميابى رسيد، و با ايمان آوردن به پيغمبر بر همگان سرورى يافت و اين از عادات على بدور نبود.

حديث سرآغاز دعوت در سنت و تاريخ و ادب

اين حديث را گروه بسيارى از پيشوايان و حافظان حديث از دو فرقه شيعه و سنى، در صحاح و مسانيد خود آورده اند وعده فراوان ديگرى كه سخن و انديشه آنان قابل وجه است، بى آنكه به اسناد اين سديت غمزه زنند يا در متن آن توقفى كنند، با فروتنى پذيراى آن گرديده اند. و همه مورخان اسلامى با ديده قبول به آن نگريسته و به ارسال مسلم آن در صفحات تاريخ آورده اند. به صورت منظوم نيز به رشته شعر و نظم كشيده شده است و بزودى در شعر ناشى صغير "م 365" و ديگران ملاحظه خواهيد نمود.

و اينك لفظ حديث:

" طبرى " در صفحه 216 جلد 2 تاريخش از ابن حميد روايت كرده است كه گفت: سلمه، براى ما حديث كرد و گفت:

محمد بن اسحاق از عبد الغفار بن قاسم از منهال بن عمرو، از عبد الله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب، از عبد الله بن عباس و او از على بن ابى طالب براى من حديث كرد و گفت: على فرمود چون آيه و انذر عشيرتك الاقربين بر پيغمبر خدا "ص" نازل گرديد، رسول خدا "ص" مرا فرا خواند و فرمود: اى على همانا خداوند مرا به ترساندن خويشاوندان نزديك خويش فرمان داده است و من از اين كار نگران بودم چه مى دانستم كه هرگاه چنين پيشنهادى به آنها بكنم، ناراحتى مى بينم پس خاموش نشستم تا جبرئيل فرود آمد و گفت: اى محمد اگر آنچه مامورى، نكنى. پروردگارت عذابت خواهد كرد. پس اى على باندازه صاعى خوراك تهيه كن و پاى گوسفندى در آن بنه و قدحى از شير براى مالبريز كن و سپس فرزندان عبد المطلب را گرد آور تا با آنان گفتگو كنم و آنچه مامور به ايشان برسانم، من فرمان پيغمبر را بجا آوردم و آنها را فراخواندم در آن روز چهل تن - يكى بيشتر يا كمتر - فراهم آمدند كه در ميانشان عموهاى پيغمبر: ابو طالب و حمزه و عباس و ابو لهب نيز بودند.

چون جمع شدند پيغمبر فرمود: خوراكى را كه ساخته بودم، بياورم چون آوردم و بر زمين نهادم رسول خدا قطعه اى گوشت از آن تناول فرمود و آن را بدندان خويش پاره كرد و سپس در اطراف قدح انداخت و گفت: بخوريد، بسم الله. و آن گروه چنان خوردند كه ديگرى به خوراكى نياز نداشتند و من جز جاى دست آنان را نمى ديدم، و سوگند به خدائى كه جان على در دست اوست آن خوراك بقدرى كم بود، كه اگر يكى از آنان مى خورد، چيزى براى ديگران نمى ماند. سپس پيغمبر فرمود: آنها را نوشيدنى بده، قدح شيرى آوردم و همگان نوشيدند تا سير شدند و بخدا قسم آن شير بقدرى كم بود كه اگر يكى از آنان مى آشاميد. باز براى ديگر نمى ماند پس چون رسول خدا "ص" خواست، با آْنها گفتگو کند: ابو لهب شروع به سخن کرد و گفت:

صاحبتان به جادو کردنتان پيشي گرفت، آنها پراکنده شدند و رسول با آنها سخن نگفت. فرداى آن روز نيز پيغمبر "ص" فرمود: يا على اين مرد "= ابو لهب" به گفتارى كه شنيدى بر من سبقت جست و آن گروه پيش از آنكه من به گفتگو پردازم، پراكنده شدند.. دو باره براى ما خوراكى مانند طعام قبلى فراهم كن و آنها را پيشگاه ما حاضر آور.

على فرمود: چنين كردم و آنها را جمع آوردم پس پيغمبر خوراك خواست و من به نزد آنها بردم و پيغمبر آن چه ديروز كرده بود، آن روز نيز انجام داد. و آنها خوراك را خوردند چنانكه به چيز ديگرى احتياج پيدا نكردند. سپس فرمود: سير ابشان كن، من ان جام شير را آوردم و آشاميدند تا سير آب شدند، سپس پيغمبر خدا "ص" به گفتگو پرداخت و گفت: اى فرزندان عبد المطلب همانا من جوانى را در عرب نمى شناسم كه براى خاندان خويش برتر از آن چه براى شما آورده ام، آورده باشد.

من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام و خداى تعالى امر كرده است كه شما را به سوى او بخوانم، پس كدامتان مرا بر اين كار يارى مى كند تا برادر و وصى و خليفه من در ميان شما باشد.

على فرمود: آنان از قبول سخن پيغمبر خود دارى كردند و من با آنكه از آنها كمسال تر بودم و حتى در ميان كمسالان كسى چشمش از چشمان من پر آب تر و شكمش بر آمده تر و ساقهايش نازكتر نبود، گفتم: اى پيغمبر خدا من وزير تو در اين كارم. و اين گردنم را گرفت و فرمود: اين برادر و وصى و خليفه من در ميان شما است سخنش را بشنويد و او را اطاعت كنيد.

قوم خنده كنان برخاستند و به ابى طالب گفتند:

محمد ترا امر مى كند كه سخن فرزندت را بشنوى و از او اطاعت كنى. اين حديث را به همين لفظ. متكلم معتزلى بغدادى، " ابو جعفر اسكافى " متوفى به سال 240 ه در كتاب " نقض العثمانيه " خود آورده و گفته است: اين حديث در خبر صحيح آمده است. " فقيه برهان الدين " نيز در كتاب " انباء نجباء الابناء " صفحه 48 - 46 روايت كرده و " ابن اثير " در " الكامل " جلد 2 صفحه 24 و " ابو الفدا عماد الدين الدمشقى " در تاريخ خود جلد 1 صفحه 116 و " شهاب الدين خفاجى " در " شرح شفاى قاضى عياض " جلد 3 صفحه 37 آورده و آخر آن را انداخته و گفته است اين حديث در " دلائل " بيهقى و غير آن به سند صحيح ياد گرديده است.

و " خازن " علاء الدين بغدادى در صفحه 390 تفسيرش و حافظ " سيوطى " در " جمع الجوامع " خود، به طورى كه در جلد 6 صفحه 392 ترتيب آن به نقل از طبرى و در صفحه 397 به نقل از حافظان ششگانه: " ابى اسحاق " و " ابن جرير " و " ابن ابى حاتم " و " ابن مردويه " و " ابى نعيم " و " بيهقى ". و اين ابى الحديد در صفحه 254 جلد 3 تاريخ تمدن اسلامى " و استاد محمد حسين هيكل در صفحه 254 " حياه محمد " چاپ اول اين حديث را آورده اند.

همه رجال اين حديث، ثقه اند، مگر " ابو مريم عبد الغفار بن قاسم " كه اهل سنت وى را به جهت تشيعش، تضعيف كرده اند، ليكن ابن عقده او را ثنا گفته و به طورى كه در صفحه 43 جلد چهارم " لسان الميزان " آمده، در ستايش و مدح او مبالغه كرده است، حافظان ياد شده بالانيز، احاديث را به ابى مريم اسناد داده و از او روايت كرده اند، و اينان اساتيد حديث و پيشوايان اثر و مراجع جرح و تعديل و رفض و احتجاج اند و هيچ كدام، اين حديث را از اين جهت كه ابى مريم در اسناد آن جائى دارد، متهم، به ضعف و غمز نكرده اند و همگان در دلائل نبوت و خصائص پيغمبر به آن استدلال نموده اند.

و ابو جعفر اسكافى و شهاب الدين خفاجى نيز، همانطور كه شنيدى، آنرا صحيح دانسته اند. و سيوطى در جمع الجوامع خويش بطورى كه در صفحه 396 جلد 6 ترتيب آن آمده تصحيح اين حديث را از ابن جرير طبرى آورده علاوه بر اين حديث با سند ديگرى كه همه رجال آن ثقه اند و خواهد آمد، نيز وارد شده و احمد در صفحه 11 جلد1 مسند خويش آنرا بسند رجالش كه شريك و اعمش و منهال و عباد و همه بى گفتگو از رجال صحاح اند، آورده است.

و از ابن تيميه جاى تعجب نيست، كه به ساختگى بودن اين حديث حكم كرده باشد، چه وى مردى متعصب و كينه توز است و از عادات وى، انكار مسلمات ورد ضروريات است و زور گوئيها او معروف مى باشد. و محققان بخوبى آگاهند كه مدار نادرستى حديث در نزد وى، اين است كه آن حديث متضمن فضائل خاندان پاك نهاد پيغمبر باشد.

صورت هاي هفت گانه حديث

پيغمبر خدا "ص" فرزندان عبد المطلب را فراهم آورد، يا فرا خواند - و در ميان آنان خاندانى بودند كه يك گوسفند مى خوردند و يك پا تيل شيرمى نوشيدند، پس براى آنان خوراكى به اندازه مدى تهيه ديد و آنها خوردند تا سير شدند على گفت: طعام آن چنان زياد آمد كه گوى دستى به آن نرسيده بود سپس شير خواست و آنان نوشيدند تا سير شدند و آنقدر بجا ماند كه گوئى كسى دستى به آن نزده يا ننوشيده بود، سپس فرمود: اى بنى مطلب من برانگيخته شده ام بسوى شما خصوصا و بسوى مردم عموما و در اين امر آنچه بايد ديده باشيد، ديده ايد. اينك كدام يك از شما با من بيعت مى كند تا برادر و همدم و وارث من باشد، پس هيچ كسى بر نخاست و من كه كوچكتر از همه بودم، برخاستم فرمود بنشين سپس سخنش را سه بار بازگو كرد و هر سه بار من برخاستم و فرمود بنشين سپس سخنش را سه بار بازگو كرد و هر سه بار من برخاستم فرمود بنشين تا بار سوم كه دستش را بر دستم زد "و بيعت انجام گرفت".

امام احمد در صفحه 159 جلد 1 " مسندش "، اين حديث را از عفان بن مسلم "ثقه اى كه گزارش زندگيش در صفحه 186 جلد 1 اين كتاب آمده" و او از ابى عوانه "ثقه اى كه ترجمه اش در صفحه 78 جلد 1 آمده" از عثمان بن مغيره "ثقه" از ابى صادق "مسلم كوفى ثقه" از ربيعه بن ناجذ "تابعى كوفه ثقه" از على امير المومنين "ع" آورده است.

طبرى نيز در صفحه 217 جلد 1 " تاريخش "، اين حديث را با همين سند و متن ياد كرده است حافظ نسائى در صفحه 18 خصائص، و صدر حفاظ، گنجى شافعى در صفحه 89 " كفايه " و ابن ابى الحديد در صفحه 255 جلد 3 " شرح نهج البلاغه " و حافظ سيوطى در " جمع الجوامع " بطورى كه در صفحه 408 جلد 6 ترتيب آن آمده است، حديث را آورده اند.

صورت سوم

نقل اين حديث:

از امير مومنان است كه فرمود: چون اين آيه: و انذر عشيرتك الاقربين. نازل شد پيغمبر بنى مطلب را فرا خواند و خوراك كمى براى آنان فراهم كرد و فرمود: به نام خدا از اطراف ظرف طعام بخوريد، كه بركت از زير آن نازل ميشود، و دست خود راپيش از ديگران بر آن نهاد، ديگران نيز خوردند تا سير شدند سپس قدحى شير خواست و نخست خود آشاميد سپس به آنها نوشاند، و نوشيدند تا سيراب شدند، ابو لهب گفت: پيشتر شما را جادو كرد، پيغمبر فرمود: اى بنى مطلب من براى شما آئينى آورده ام كه مانند آن را كسى ديگرى هرگز نياورده است، اينك شما را به گواهى دادن بر اينكه خدائى جز خداى يگانه نيست دعوت مى كنم و به سوى اين چنين خدائى و كتابش فرا مى خوانم.

آنها از اين سخنان نگران و پراكنده شدند، پيغمبر بار ديگر آنها را فرا خواند و ابو لهب مثل بار اول بيهوده گوئى كرد، و آنها نيز كار ديروز را تكرار كردند و پيغمبر در حاليكه دستش را دراز كرده بود، فرمود: كيست كه با من بيعت كند، تا برادر و همراه من و سر پرست شما پس از من باشد. من "على ع" دست خويش را پيش بردم و گفتم: با تو بيعت مى كنم و در آن روز من با شكمى كلان كوچكتر از همه حاضران بودم و پيغمبر، آن چنان كه فرموده بود با من بيعت كرد. "و نيز از على است كه فرمود: خوراك را من درست كرده بودم".

حافظ ابن مردويه باسناد خود اين حديث را آورده و بنابرآنچه در صفحه 104 جلد 6 الكنز آمده، سيوطى، اين حديث را، در "جمع الجوامع" از او نقل كرده است.

صورت چهارم

بعد از ذكر آغاز حديث چنين آمده است كه: پس رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم فرمود: اى بنى مطلب خدا مرا بسوى تمام مردم عموما و بسوى شما خصوصا برانگيخت و فرمود:

و انذر عشيرتك الاقربين.

و من شما را به دو كلمه اى كه بر زبان آوردن آن آسان، ولى در ميزان سنگين و گران است، دعوت مى كنم. و آن شهادت به لا اله الا الله است و اينكه من رسول خدايم. هر كس مرا به اين كار پذيرا شود و همكارى كند، برادر و زير و وصى و وارث و خليفه پس از من خواهد بود، و هيچ كسى به پيغمبر جواب نداد.

پس على برخاست و گفت: اى رسول خدا من "آماده ام"، پيغمبر فرمود بنشين، سپس سخنش را براى بار دوم از سر گرفت و همگان خاموش ماندند و على برخاست و گفت اى رسول خدا من "آماده ام" و پيغمبر فرمود بنشين، بار سوم نيز سخنش را تكرار كرد و كسى پاسخ نداد، باز على برخاست و گفت: من بيعت مى كنم، پيغمبر فرمود: بنشين كه تو برادر و وزير و وصى و وارث و خليفه من پس از من خواهى بود.

حافظ ابن ابى حاتم و حافظ بغوى، اين حديث را آورده اند. و ابن تيميه در صفحه 80 ج 4 " منهاج السنه " از قول آنان به نقل اين حديث پرداخته، و حلبى نيز در صفحه 301 جلد 1 سيره اش از ابن تيميه بازگو نموده است.

صورت پنجم

در صفحه 95 "اين كتاب" روايتى را كه تابعى بزرگ، ابو صادق هلالى در كتاب خود، درباره گفتگوى قيس و معاويه آورده بود گذشت، در آنجا از قول قيس آمده است كه فرمود پيغمبر خدا صلى الله عليه و اله و سلم تمام بنى مطلب را كه چهل تن، و ابو طالب و ابو لهب نيز در ميان آنها بودند، جمع آورد و چون پيغمبر دعوتشان كرد، على حضرتش را يارى مى نمود و خود پيغمبر صلى الله عليه و اله و سلم در پناه عمش ابى طالب بود، پس فرمود: كدام يك از شما آماده است كه برادر و همكار و جانشين و نماينده من در امتم و سر پرست تمام مومنان، پس از من باشد؟

همه حاضران سكوت كردند تا پيغمبر، سخنانش را سه بار، بازگو كرد، على گفت: اى رسول خدا درود خدا بر تو باد، من حاضرم، پيغمبر سر على را بدامان نهاد و در دهان او دميد و گفت:

اللهم املا جوفه علما و فهما و حكما سپس به ابى طالب فرمود: اى ابا طالب اينك سخن فرزندت را بشنو واز او اطاعت كن كه خداوند نسبت او را به پيغمبرش بمانند نسبت هارون به موسى قرار داد.

صورت ششم

ابو اسحاق ثعلبى "م 427 ر 37" كه شرح حالش در صفحه 109 جلد 1 گذشت در تفسير " الكشف و البيان " از حسين بن محمد بن حسين، نقل كرده است، كه گفت موسى بن محمد براى ما حديث كرد و گفت حسن بن على بن شعيب عمرى حديث كرد و گفت: عباد بن يعقوب براى ما حديث كرد و گفت: على بن هاشم از قول صباح بن يحيى مزنى از قول زكريا بن ميسره از قول ابن اسحاق از براء بن عازب، براى ما حديث كرد و گفت:

چون آيه و انذر عشيرتك الاقربين نازل شد، رسول خدا فرزندان عبد المطلب را كه در آن روز چهل تن و خوراكشان گوشت و شير بود، جمع كرد و به على امر فرمود ران گوسفندى را ببرد. آنگاه خود، آغاز به خوردن كرد و به ديگران نيز فرمود بنام خدا پيش آئيد، آن گروه ده نفر ده نفر جلو آمدند و غذا مى خوردند. تا سير مى شدند. سپس دستور داد قدحى بزرگ از شير آوردند. خود جرعه اى نوشيد سپس فرمود، آن را بنام خدا بنوشيد و همگان نوشيدند تا سير اب شدند، ابو لهب لب گشود و گفت كه اين است خوراكى كه اين مرد، شما را با آن جادو كرد، پيغمبر در آن روز ساكت ماند و سخنى نگفت.

فردا نيز آنها را چون روز قبل دعوت كرد و طعام و شير داد سپس آنها را انداز كرد و فرمود: اى بنى مطلب همانا من از جانب خداوند عزوجل نذير و بشير شمايم. پس اسلام آوريد و مرا اطاعت كنيد تا هدايت شويد. سپس فرمود: كيست كه با من بردارى و همكارى كند و ولى وصى من پس از من باشد و نماينده من در خاندانم باشد كه وام مرا بپردازد؟

همه آنها خاموش ماندند. پيغمبر سه بار سخنش را از سر گرفت و در هر سه بار

همه ساكت بودند و تنها على مى گفت: "من آماده ام" بار سوم فرمود: آرى تو اى على "چنين خواهى بود". آن گروه برخاستند و به ابى طالب گفتند، از فرزندت اطاعت كن كه برتو فرماندهى يافت.

اين حديث را با همين سند و متن، صدر الحفاظ گنجى شافعى در صفحه 89 كفايه آورده و جمال الدين زرندى نيز در " نظم درر السمطين " آن را ياد كرده است.

صورت هفتم

ابو اسحاق ثعلبى در " الكشف و البيان " اين حديث را از ابى رافع آورده و در آن جا است كه پس پيغمبر فرمود: همانا خداوند تعالى مرا امر فرموده است كه خويشاوندان نزديك خويش را بترسانم و شما خويشاوندان و افراد و خاندان منيد براستى كه خداوند پيغمبرى را بر نيانگيخت مگر آنكه براى او برادر و وزير و وارث و وصى و خليفه اى در خاندانش قرار داد. اينك كدام يك از شما بر مى خيزد و با من بيعت مى كند، تا برادر و همكار و وصى من، و نسبت او با من بمانند هارون و موسى باشد - جز آنكه پيغمبرى پس از من نخواهد بود. آن گروه ساكت ماندند.

پيغمبر فرمود.

يا يكى از شما برخيزد يا اين منصب در ميان غير شما و موجب پشيمانى شما خواهد بود. سپس سه بار سخن را تكرار كرد و على برخاست و با او بيعت كرد و پذيراى دعوت او شد، پس پيغمبر فرمود بمن نزديك شو، نزديك رفت پيغمبر دهانش را گشود و از آب دهان خود دردهان على انداخت و در ميان سينه و پستان هاى على دميد:

ابو لهب گفت: چه بد چيزى به پسر عمت دادى: او دعوتت را پذيرفت، و تو دهان و رويش را به آب دهان پر كردى؟ پيغمبر "ص" فرمود جان او را از حكمت و علم پر كردم. م- و در صفحه 9 كتاب "الشهيد الخالد الحسين بن على" تاليف استاد حسن احمدلطفى است كه: بنابر آنچه گروه بسيارى روايت كرده اند، چون پيغمبر اعمام و خويشانش را جمع آورد تا آنان را انذاز كند، فرمود: پس كدام يك از شما مرا در اين كار يارى مى كند تا برادر و وصى و خليفه من در ميان شما باشد؟ هيچ يك نپذيرفتند مگر على كه كوچكتر از همه آنها بود، پس گفت: اى پيغمبر خدا من ياور تو در اين كار خواهم بود پيغمبر "ص" دست بر دوش على نهاد و فرمود: اين برادر و وصى و خليفه من در ميان شما است. سخنش را بشنويد و از او اطاعت كنيد.

و در صفحه 50 " كتاب محمد " تاليف توفيق حكيم است كه پيغمبر فرمود: من در عرب كسى را نمى شناسم كه برتر از آنچه من براى شما آورده ام، براى قومش آورده باشد: من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام و پروردگارم مرا ماموريت داده است كه شما را بسوى او دعوت كنم، پس كدامتان مرا در اين كار يارى ميدهد كه برادر و وصى و خليفه من در ميان شما بشود. قريش:

هيچ كس. هيچ كس.

اعرابى: آرى هيچ كسى حتى سگ قبيله هم ترا در اين كار ياور نخواهد بود.

على: اى رسول خدا من ياور توام. و با كسى كه به جنگ تو برخيزد مى جنگم.

next page

fehrest page

back page

 

 
 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved