بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

زندگى شاعر

" ابو هاشم " " و ابو عامر اسماعيل بن محمد بن يزيد بن وداع " اهل حمير و ملقب به " سيد " است.

ابو الفرج و بسيارى از تاريخ نويسان، نسبش را چنين ياد كرده اند كه او حفيد " يزيد بن ربيعه مفرغ " يا ابن مفرغ حميرى، همان شاعر مشهورى است كه زياد و فرزندانش را هجو گفت و آنها را، از آل حرب نفى كرد و بهمين جهت، " عبد الله بن زياد " وى را به زندان انداخت و شكنجه داد و پس از آن معاويه آزادش كرد. ليكن مرزبانى، وى را به " يزيد بن وداع " نسبت داده و در كتاب " اخبار الحميرى " گفته است:

ما در سيد از " حدان " است كه پدر سيد چون در ميانه قبيله آنان منزل گرفته بود او را بزنى گرفت و مادر اين زن، دختر " يزيد بن ربيعه بن مفرغ " حميرى، همان شاعر معروف است و يزيد بن مفرغ را فرزند ذكورى نبوده و " اصمعى " در نسبت دادن سيد به يزيد بن مفرغ از جهت پدر، اشتباه كرده است زيرا وى جد مادرى او است و مرزبانى " در معجم الشعراء " اين شعر سيد را ياد كرده است كه:

بگاه نسبت، من مردى حميرى ام جد من رعين و دائيان من ذويزن اند سپس ولائى كه با آن به رستگارى در رستاخيز اميدوارم از آن ابى الحسن هادى عليه السلام است.

وى به ابى هاشم مكنى است و شيخ طايفه، كنيه اش را ابى عامر گفته است. او از سر آغاز كودكى، به سيد لقب يافته بود. ابو عمرو كشى در صفحه 186 رجالش گفته است: آورده اند كه ابى عبد الله عليه السلام به سيد بر خود كرد و فرمود: مادرت ترا سيد ناميد و بدين سيادت موفق آمدى چه تو... سيد الشعرائى. و او در اين باره چنين سرود:

در شگفتم از فقيه بسيار دان فهميده اى كه يكبار به من فرمود: خاندانت ترا سيد ناميده اند و راست گفته اند، چه تو، به سيد الشعرائى توفيق يافتى.

و آنگاه كه به مدح خاندان محمد و ص" ويژگى مى يابى با ديگر شاعران برابر نخواهى بود چه آنان از صاحبان ملك و ثروت براى عطاياشان ستايشى كنند

و مدح تو از اهل بيت بدون چشم داشت عطا است.

پس ترا مژده باد كه در مهر آنان چنان كاميابى كه چون به گرفتن پاداش به نزدشان درآئى. همه دنيا با شربت آبى از حوض احمد "ص"، برابرى نتواند كرد.

داستان سيد با پدر و مادرش

ابو الفرج در صفحه 230 جلد 7 اغانى به اسناد خود از " سليمان بن ابى شيخ " روايت كرده است كه: پدرو مادر سيد اباضى مذهب بودند و منزل آنها در غرفه بنى ضبه بصره بود و سيد مى گفت:

در اين غرفه، امير مومنان را بسيار دشنام داده اند و چون از او پرسيدند كه تشيع از كجا به تو روى آورد، گفت: رحمت خداوند مرا فرا گرفت، چه فرا گرفتنى. و نيز از سيد روايت كرده اند كه چون پدر و مادرش از آئين وى آگاهى يافتند، انديشه كشتنش كردند او بنزد " عقبه بن مسلم هنائى " آمد و او را آگهى داد. عقبه سيد را پناه بخشيد و او را در منزلى كه به وى ارزانى ذداشت، جا داد.

سيد در آنجا ماند تا پدر و مادرش مردند و وارث آنها شد.

و مرزبانى در " اخبار السيد " به اسناد خود از " اسماعيل بن مساحر "، راويه سيد، روايت كرده است كه گفت: چاشتگاهى با سيد در خانه اش غذا مى خورديم. به من گفت: در اين خانه، امير مومنان را فراوان دشنام داده اند و لعنت كرده اند. گفتم چه كسى چنين كرده است؟ گفت: پدر و مادر اباضى مذهب من. گفتم پس تو چگونه شيعه شدى؟ گفت: رحمت حق بر من فرو باريد و مرا بيدار و هشيار كرد.

باز " مرزبانى " از " حودان حفار " پسر " ابى حودان " و او از پدرش كه راستگوترين مردم بود، روايت كرده است كه گفت: سيد به من شكايت آورد كه شبها مادرم مرا از خواب بيدار مى كند و مى گويد: مى ترسم كه بر آئينى كه دارى بميرى و به دوزخ درافتى، زيرا تو دل به مهر على و فرزندانش بسته اى كه نه دنيا خواهى داشت، نه آخرت.

او با اين كار خوردن و آشاميدن را بر من ناگوار كرده و من ديگر به نزد او نخواهم رفت و قصيده اى سروده ام كه برخى از ابيات آن چنين است:

به خاندانى "دل بسته ام" كه مومنين از مردم را، در ولايت از آنان گريز نيست،

بسا برادرى كه مرا در عشق اين خاندان، ملامت كرده است و مادر نكوهش گرم نيز هر شب به سر زنشم مى نشيند.

مى گويد و بسيار هم مى گويد و از روى گمراهى سرزنش مى كند و آفت اخلاق زنان، همان سرزنش است.

مى گويد: از همسايه و آشنا و خاندانيكه به آنها منسوب بودى و ترا به نام آنان مى خواندند، جدا شدى پس تو در ميان آنان غريب و دور افتاده اى، و گوئى گرزده اى كه از تو پرهيز مى كنند.

تو بر آئين آنان خرده مى گيرى و آنها نيز به دينى كه به آن گرويده اى، ترا عيبجوتر و سرزنش كننده ترند.

گفتم: مرا رها كنيد كه تا آنگاه كه حاجيان راهى خانه خدايند، سخن را به ستايش ديگرى جز اين خاندان نمى آرايم.

مرا از مهر خاندان محمد باز مى داريد؟ حال آنكه محبت آنان وسيله تقرب من است.

دوستى آنها چون نماز است و به راستيكه اين دوستى پس از نماز، از همه چيز واجب تر است. مرزبانى گفته است: " عباسه " دختر سيد براى من حديث كرد و گفت: پدرم به من مى گفت: در روزگارى كه كودك بودم مى شنيدم كه پدرم و مادرم امير مومنان را دشنام مى دهند، من از خانه بيرون مى آمدم و گرسنه مى ماندم و اين گرسنگى را بر بازگشت به جانب آنها ترجيح مى دادم و چون علاقه به دور بودن داشتم و از آنها بدم مى آمد شبها را در مساجد بروز مى آوردم، تا گرسنگى ناتوانم مى كرد و به خانه ميرفتم و خوراكى مى خوردم و بيرون مى آمدم. چون كمى بزرگ شدم و به عقل خود رسيدم و شاعرى را آغاز كردم، به پدر و مادرم گفتم:

مرا بر شما حقى است كه نسبت به حقى كه شما به گردن من داريد، ناچيز است. بنابر اين چون به حضورتان آيم، مرا از بد گوئى به امير مومنان بر كنار داريد. چه اين كار، مرا رنج مى دهد و دوست نمى دارم كه به مقابله با شما، عاق شوم. آنها به گمراهى خويش ادامه دادند و من از نزد آنان بيرون آمدم و اين شعر را براى آنها نوشتم:

اى محمد از شكافنده عمود صبح بترس. و تباهى دين خويش را با سامان بخشيدن به آن از بين ببر.

آيا برادر و جانشين محمد را دشنام مى دهى؟ و با اين كار، به رسيدن رستگارى اميد مى دارى.

هيهات، مرگ بر تو و عذاب و عزرائيل به تو نزديك باد.

تا آخر ابياتى كه در غديريات مذكور افتاد. آنها تهديد به قتلم كردند و من به نزد " عقبه بن مسلم " آمدم و آگاهش كردم، گفت: ديگر به نزد آنهامرو و منزلى براى من فراهم كرد كه به دستور وى همه چيزهائى كه به آن نياز داشتم، در آن خانه آماده شده بود. و وظيفه اى برايم معين كرد كه كمك هزينه زندگيم بود.

و نيز مرزبانى گفته است: پدر و مادر سيد به على "ع" كينه من ورزيدند و سيد شنيده بود كه آنها پس از نماز بامدادى، على را لعن مى كنند. پس اين چنين سرود:

خدا پدر و مادرم را لعنت كند و آنها را به عذاب دوزخ در اندازد.

حكم بامدادى اينها اين است كه چون نماز صبح گزراند، جانشين پيغمبر باب علوم او را دشنام دهند.

اينها بهترين انسان روى زمين و محرم طواف گر ركن حطيم را ناسزا مى گويند. اين دو از آن زمان كافر شدند كه خاندان پاك و معصوم پيغمبر خدا و جانشين او را، كه زمين، به بركت وجود او برجاست و اگر وى نبود زمين چون استخوان پوسيده اى از هم مى پاشيد و خانواده وى را كه اهل علم و فهم و راهنمايان راه راست، و نمايندگان عادل و دادگسترى خدا، در روزگار ستمگرانند، ناسزا گفتند.

درود هميشگى خداوند همراه با سپاس و سلام او بر آن خاندان باد.

و ابن شاكر در صفحه 19 جلد 1 " الفوات " اين روايت را آورده است

بزرگوارى سيد و كسانى كه در گزارش زندگى او كتاب نوشته اند

شيعه همواره، سخت كوشان در مهر امامان اهل بيت را محترم مى شناخته و پايگاه آنان را والا مى داند. و به همان اندازه كه خداى سبحان و پيغمبرش، اين گونه افراد را بزرگ شمردند، بزرگ مى شمرد. به اين ويژگى بيفزاى، آنچه را كه شيعه در خصوص سيد ديده و شنيده است، كه پيشوايان راستين "ع" چگونه وى را گرامى شمرده و منزلت بخشيده و به خويشتن نزديك دانسته اند و از كوشش قابل ستايشى كه او در بزرگداشت يا در جانبدارى از اين خاندان، نشان داده است وسعيى كه در نشر فضائل و تظاهر به دوستى آنان كرده است و سخن پردازيهاى بسيارى كه در مدح آنان نموده است، تقدير فرموده اند.

با آنكه سيد، صله هائى را كه در برابر اين زرفين هاى زرين به وى داده اند رد كرده است، زيرا آنچه از اين امور از او به ظهور مى پيوست، جز براى خدا و اداء اجر رسالت و پيوند با پيغمبر "ص" نبوده و در تمام اين موارد، با پدر و مادر ناصبى خارجى خويش نيز، به ستيز برخاسته است. پس او با در اختيار داشتن اين همه آثار نيك و برون آمدن از اين مظهر پاك - با آن زادگاه ناپاكى كه داشته است - معجزه روزگار خود بوده و شيعه ديروز و امروز بزرگداشت وى و فروتنى در برابر عظمت او را از واجبات دينى خود دانسته و مى داند.

بزرگواري سيد و...

" ابن عبد ربه ر در صفحه 289 جلد 2 " عقد الفريد " گفته است: سيد حميرى سر آمد شيعه است و نمونه اى از بزرگداشت شيعه از او، اين بود كه در مسجد كوفه برايش مسند انداخته بودند.

و در حديث " شيخ طايفه " كه پس از اين خواهد آمد، چنين است: كه " جعفر بن عفان طائى " به سيد گفت: تو سر آمدى و ما، دنباله رو.

و چنين كارى از شيعه تازگى ندارد، پس از آنكه امام صادق "ع" سيد را منزلت بخشيده، و دلائلى از امامت، مانند حديث انقلاب شراب به شير و داستان قبر و باز شدن زبان سيد در هنگام بيمارى و غير آن، به وى ارائه داده اند كه كرامتى جاويد براى سيد بجا گذاشته و تاريخ آن را ضبط كرده است. و حديث مستفيض، گوياى ترحم و دعاء امام به وى و تشكر از كوششهاى اوست. اين سخن امام نيز به شيعه رسيده است كه به نكوهش گر سيد فرمود: اگر گامى از او بلغزد، قدم ديگرش برجاست. و سيد را به بهشت نيز بشارت داده اند.

و امام "ع" خواهان خواندن شعر او بود و بدان اعتنا داشت. " و فضيل بن رسان " و " ابو هارون مكفوف " و خود سيد، براى حضرت صادق و ع" شعر خوانده اند. " ابو الفرج " از " على بن اسماعيل تميمى " و او از پدرش روايت كرده است كه گفت: در خدمت ابى عبد الله بن جعفر بن محمد "ع" بودم كه دربان امام براى سيد اجازه ورود خواست و حضرت دستور داد كه او را در آورد. پس خانواده اش را در پشت پرده نشاند و سيد داخل شد و سلام كرد و نشست، امام درخواست خواندن شعر كرد و سيد اين سروده خود را خواند:

بر قبر حسين "ع" بگذر و به استخوانهاى پاكش بگو: اى استخوانها: پيوسته باران "رحمت" بر شما روان و ريزان باد. چون به قبر حسين "ع" بگذرى، چون شتر زانوا و درنگ كن. و بر آن پاك نهادى كه فرزند پاك مرد و پاك زنى پيراسته است. چون مادر مهربانى كه بر مرگ فرزندى از فرزندان خود مى گريد، گريه كن. راوى گفت: ديدم اشك از ديده جعفر بن محمد "ع" بر گونه اش ريخت و صداى گريه و شيون از خانه اش برخاست تا آنكه امام فرمود: بس كن و سيد بس كرد.

و من "راوى" چون به خانه آمدم داستان را براى پدرم باز گو كردم: گفت: واى بر اين مرد كيسانى. كه مى گويد:

 

فاذا مررت بقبره

فاطل به وقف المطيه

 

گفتم: اى پدر چنين كسى چه خواهد كرد؟ گفت: آيا آه از نهاد " نمى آرد، آيا خود را نمى كشد. اى مادرش به عزايش بنشيند. اغانى جلد 7 صفحه 240.

اين قصيده را، ابو هارون مكفوف نيز براى امام صادق "ع" خوانده است، شيخ ما " ابن قولويه " در صفحه 33 و 44 كتاب " الكامل " از ابى هارون روايت كرده است كه ابو عبد الله "ع" فرمود: اى ابا هارون درباره حسين برايم شعر بخوان. من خواندم و او گريست. سپس فرمود: همانطور كه خودتان مى خوانيد بخوان يعنى با سوز. من خواندم:

بر گور حسين بگذر و به استخوانهاى پاكش بگو....

آنگاه فرمود: باز هم هم بخوان. قصيده ديگرى خواندم. در روايت ديگرى است كه اين شعر را خواندم:

اى مريم برخيز و بر مولايت زارى كن و حسين را به گريه يارى ده.

امام گريست و از پشت پرده، بانگ شيون شنيدم "الحديث" شيخ ما صدوق نيز اين روايت را در " ثواب اعمال " آورده است.

روياهاى صادقه اى هم هست كه حكايت از تقرب سيد در پيشگاه پيغمبر بزرگ "ص" مى كند و برخى از اين خوابها در صفحه 224 - 221 گذشت. و ابو الفرج ازابراهيم بن هاشم عبدى، روايت كرده است كه وى گفت: پيغمبر را در خواب ديدم كه در خدمتش سيد شاعر چنين مى خواند:

 

اجد بال فاطمه البكور

فدمع العين منهمر غزير

 

سيد قصيده را تا آخر خواند و پيغمير همچنان گوش داد. ابراهيم گفت: من اين حديث را، براى مردى كه سر زمين طوس، ما را در كنار قبر على بن موسى - الرضا "ع" گرد آورده بود، بازگو كردم. و آن مرد به من گفت: من در شك بودم، شبى پيغمبر را در خواب ديدم و مردى در محضرش مى خواند:

از خواب، بيدار شدم و محبت اعتقادى من به على بن ابى طالب "رض" سخت در دلم راسخ شد.

اين خواب، كرامتى براى سيد است، كه بلندى مرتبه و حسن عقيده و خلوص نيست و سلامت مذهب و پاكى نهاد و پا بر جائى او را نشان مى دهد.

و چون بزرگان قوم، نيازمندى عموم را به پرداختن تاريخ شخصيتهاى گذشته و آينده اى چون سيد، احساس كردند، گروهى از آنان به تاليفات جداگانه اى در اخبار و اشعار سيد پرداختند كه از آن جمله اند:

1- ابو احمد عبد العزيز جلودى ازدى بصرى در گذشته به سال 302 ه

2- شيخ صالح بن محمد صراى شيخ ابى حسن جندى

3- ابو بكر محمد بن يحيى كاتب صولى در گذشته به سال 335 ه

4- ابو بشير احمد بن ابراهيم عمى بصرى. شيخ الطايفه در صفحه 30 فهرستش كتاب " اخبار السيد و شعره " او را ياد كرده است و در صفحه 226 جلد 2 " معجم الادباء " نيز كتاب اخبار السيد آمده و از صفحه 70 رجال نجاشى و هم " معالم العلماء " بر مى آيد كه ابو بشير كتابى را در اخبار سيد و كتاب ديگرى را درباره شعر او تاليف كرده است.

5- ابو عبد الله احمد بن عبد الواحد معروف به ابن عبدون شيخ نجاشى. 6- ابو عبد الله محمد بن عمران مرزبانى در گذشته به سال 378 ه كه او را كتابى به نام اخبار السيد است و ما به برخى از اجزاء آن واقف آمديم و اين كتاب خود جزئى از كتاب " اخبار الشعرا ر است كه گزارش شعراء مشهور سخن پرداز را، در ده هزار برگ آنچنانكه در فهرست ابن نديم آمده فراهم آورده است.

7- ابو عبد الله احمد بن محمد بن عياش جوهرى در گذشته به سال 401 ه

8- اسحاق بن محمد بن احمد بن ابان نخعى.

9- خاور شناس فرانسوى |بربيه دى مينار|، اخبار سيد را در 100 صفحه فراهم آورده كه در پاريس چاپ شده است.

فهرست نجاشى صفحه 171 و 141 و 70 و 64 و 63 و 53، فهرست ابن نديم، صفحه 215 فهرست شيخ الطايفه صفحه 30 معالم العلماء صفحه 16 الاعلام جلد 1 صفحه 112.

ستايش مقام ادبى شاعر

سيد، در صف مقدم سخن پردازان خوب و يكى از سه تن شاعرى است كه آنها را در شمار پر شعرترين شاعران جاهليت و اسلام آورده اند و آن سه: سيد و بشار و ابو العتاهيه اند، ابو الفرج گفته است: كسى را نمى شناسم كه بر تحصيل تمام اشعار يكى از اين سه تن، توانا بوده باشد. و مرزبانى گفته است: شنيده نشده است كه كسى غير از سيد، شعر خوب و بسيار گفته باشد، و از عبد الله بن اسحاق هاشمى "آورده است كه گفت: دو هزار قصيده از سيد فراهم آوردم و پنداشتم ديگر قصيده اى باقى نمانده است. اما همواره كسانى را مى ديدم كه از او اشعارى مى خواندند كه من نداشتم، آنها را نيز مى نوشتم تا سر انجام به تنگ آمدم و از نوشتن دست كشيدم

و نيز گفته است: از ابو عبيده پرسيدند: در طبقه مولدين، شاعر تر از همه كيست؟ گفت: سيد و بشار. و از حسين بن ضحاك نقل كرده است كه گفت: مروان بن ابى حفصه، پس از مرگ سيد با من به گفتگو درباره او پرداخت. من شعر سيد و بشار را بيش از همه مردم از حفظ داشتم. قصيده مذهبه سيد را آغازش اين است: " چه دلخوشى به مهر و محبت است، آيا به برقهاى دروغين و بى باران مى توان شاد بود؟ " " يا به بنى اميه و گروهى كه بر شتر بزرگ و دراز گردن سوار شدند " و به جنگ على آمدند "؟ "

براى مروان خواندم تا تمام شد. به من گفت: هرگز قصيده اى پر معنى تر و پاكيزه تر و سرشار تر از اين در فصاحت، نشنيده ام و پس از هر بيتى مى گفت: سبحان الله چقدر سخن خوبى است و از توزى اورده است كه گفت: اگر شعرى، از جهت خوبى چنان شايسته باشد كه جز در مساجد نخوانند، اين شعر است و اگر خطيبى آن را در روز جمعه بر فراز منبر بخواند حسنه انجام داده و پاداش مى برد.

ابو الفرج گفته است: سيد، شاعرى پيشرو و مطبوع است. و او را در شعر شيوه و روشى است كه كمتر كسى به آن دست مى يابد و نزديك مى شود. و از لفيطه پسر فرزدق آورده است كه گفت: در خدمت پدر به مذاكره درباره شعراء پرداختم گفت: دو مردند كه اگر در معنى مردمى شعر مى گفتند ما را با وجود آنان هنرى نبود پرسيديم كيانند؟ گفت: سيد حميرى و عمران بن حطان سدوسى. ليكن خداى عزوجل هر يك از اين دو را به سروده هاى مذهبى مشغول داشت.

اغانى جلد 7 صفحه 231

و توزى گفته است: اصمعى جزوه اى ديد كه در آن شعر سيد بود. پرسيد از كيست؟ من چون نظر او را درباره سيد مى دانستم. نگفتم مرا سوگند داد كه بگويم و چون وى را آگاه كردم، گفت: قصيده اى از او بخوان، چكامه اى خواندم و پس از آن، قصيده ديگرى را و همچنان مى خواست كه بيشتر بخوانم. آنگاه گفت: خدا رسوايش كناد چه چيزى او را به راه ابر مردان انداخت اگر مذهب و مضامين شعريش نبود هيچ كسى از هم رديفانش را بر او مقدم نمى داشتم. و در عبارت ديگرى است كه هيچ كسى از همپايه هايش بر او پيشى نمى گرفت و ابو عبيده گفته است: شاعرتر از همه محدثان، سيد حميرى و بشار است.

اغانى جلد 7 صفحه 236 - 432

روزى سيد دركنار بشار كه به شعر خواندن پرداخته بود، ايستاد، سپس روى به او آورد و گفت:

اى آنكه مردم را مى ستائى تا به تو بخشش كنند

آنچه بندگان دارند از آن خداست.

پس آنچه از اينان مى جوئى از خدا بخواه و به خير خداوند فرو فرستنده و فزون دهنده نعمتها اميدوار باش.

نسبت بخل به بخشنده مده و بخيل را جواد، نام منه.

بشار گفت اين كيست؟ سيد را معرفى كردند، گفت كه اگر چنين نبود كه اين مردبه ستايش بنى هاشم از ما بازمانده است، ما را بيچاره مى كرد و اگر در مذهبش با ما هماهنگ بود مارا بزحمت مى انداخت.

اغانى جلد 7 صفحه 237

و غانم و راق گفت: در سر زمين بصره به نزد عمرو بن نعيم رفتم. گروهى به مجلس من در آمدند و من اين شعر سيد را براى آنان خواندم.

آيا اثر خانه هاى خراب شده در "ثويين" را، كه ابر و باران و يرانش كرده و باد صبا و دبور هر صبح و شام، بر گل و گياه آن دامن كشيده است، باز من شناسى؟ سراهائى كه در پهنه آن، دلبران موى ميان وتر اندام و جادو نگاه و چابك و لاغر و خوش خرام كه چهره هائى چون ماه تمام و تابان داشتند، مى زيستند. جدائى، مرا از اوج قرب به خاك هجر نشاند، و او از من كه هنوز كامى نگرفته بودم جدا شد و چون مرا از ترس دورى، دردمند و سرشك مرواريد گونم را روان و ريزان ديد، با گوشه چشم به سويم نگريست و اشكش به مانند رشته پراكنده گوهر فرو ريخت. از پيش آمد دورى مى ترسيدم، اما اين ترس و بيم نفع و سودى نداشت. آنان از خواندن من به طرب آمدند و شادى ها كردند و پرسيدند اين اشعار از

كيست؟ گفتم: از سيد است. گفتند بخدا سوگند كه وى يكى از شعراء خوش طبع است. نه بلكه در اين روزگار همانندى ندارند.

از زبير بن بكار است گه گفت: از عمم شنيدم كه مى گفت: اگر آن قصيده سيد را كه در آن مى گويد:

 

ان يوم التطهير يوم عظيم

خص بالفضل فيه اهل الكساء

 

" به راستى كه روز نزول آيه تطهير، روز بزرگى است كه آل عبا در آن به برترى ويژگى يافتند ".

بر منبر بخوانند، گناهى نكرده اند و اگر تمام اشعار وى، از اين دست بود ما آن را روايت مى كرديم و بد نمى دانستيم.

و از حسين بن ثابت روايت كرده اند كه گفت: مردى بدورى كه در روايت شعر جرير بر همه مردم پيشى داشت، بر ما وارد شد. وى شعرى از جرير مى خواند و من نيز، سروده اى از سيد را در همان معنى مى خواندم تا بر او فزونى جستم، به من گفت: واى بر تو اين شاعر كيست؟ بخدا سوگند كه او از صاحب ما شاعرتر است.

اغانى جلد 7 صفحه 239

و از اسحاق بن محمد روايت مى كنند كه گفت از " عتبى شنيدم كه مى گفت: در روزگار ما، شاعرى خوش روش تر و پاكيزه لفظ تر از سيد نيست. سپس به يكى از حاضران گفت: قصيده لاميه سيد را كه امروز مى خواندى، دو باره بخوان و او چنين خواند.

آيا در محبوبت، كشش و بخشش هم هست يا نه؟ راستى كه پستى نشان گمراهى است.

آيا در دلت شورى نهفته است كه سخنان بيهوده آن را بهبود نمى بخشد. اى مغرور دل به وعده هاى خيال انگيز دلبرى فريبكار بسته اى.

دلبرى كه شاداب و گران خواب و باريك اندام است و به غزال خوش خط و خال مى ماند چون با او خلوت كنى دست در گردنش در آورى و بوسيدن و مكيدن دهان خوش طعم آميخته به مشك او، ترا شفا مى بخشد.

او در ميان دوشيزگان سيمتنى است كه خلخالى به پايشان نرفته است... در اين قصيده مى گويد:

به خدا و نعمتهاى او قسم مى خورم و انسان مسوول گفتار خويشتن است، كه نهاد على بن ابى طالب "ع" براستى بر پارسائى و نيكو كارى سرشته است.

پس عتبى گفت: بخدا سوگند كه سيد از عهده آنچه خواسته است به خوبى بر آمده و اين است آن شعرى كه بى پرده بر دل مى نشيند.

و پيش از همه اينها، همان سخن امام صادق "ع" در ستايش سيد بسنده است كه فرمود: انت سيد الشعراء و اين گفتار حاكى از چنان پايه بلندى براى سيد در ادب است كه وصف از رسيدن به كنه آن، ناتوان و بيان از دريافت آن، نارسا است.

و آنچنانكه در " نور الابصار شبلنجى " آمده است، سيد را از شاعران امام صادق "ع" و فرزند پاكش امام كاظم شمرده اند.

سخن پردازى سيد در ستايش آل الله

سيد مردى بلند همت و حريص در برگرداندن حق به اهلش بود و به سبب كوشش و اجتهادى كه در نشر دعوت به مبدا استوار خويش داشت و سخن پردازيهائى كه در ستايش خاندان پاك نهاد پيغمبر كرد، بر بسيارى از شعراء فزونى و برترى يافت. و ياجانبازى و فدا كارى در راه تقويت روح ايمان در مردم و زنده كردن دلمردگان از طريق نشر فضائل آل الله و پراكندن زشتيهاى دشمنان و بديهاى مخالفان آنان، بر ساير سرايندگان سيادت پيدا كرد. وى گوينده اين شعر است:

 

ايا رب انى لم ارد بالذى به

مدحت عليا غير وجهك فارحم

 

" پروردگارا من در ستايش از على و ع" چيزى جز خشنودى تو نخواسته ام پس بر من رحمت آر. "

و خوابى را كه ابو الفرج و مرزبانى از خود او سيد حميرى در گزارش زندگيش روايت كرده اند، مصدق شعر اوست.. وى گفته است: پيغمبر را در باغى خشك و خالى كه در آن نخلى بلند ديده مى شد به خواب ديدم، در كنار آن باغ زمينى چون كافور بود كه در آن درختى ديده نمى شد پيغمبر فرمود: مى دانى اين نخل از كيست؟ گفتم نه، يا رسول الله. فرمود: از آن امرء القيس پسر حجر است آن را بر كن و در اين زمين بكار و من چنين كردم. پس از آن به نزد " ابن سيرين " آمدم و خواب خود را براى او باز گفتم كه گفت آيا شعر مى گوئى؟ گفتم: نه، گفت: بزودى شعرى چون شعر امرء القيس خواهى سرود. اما اشعار تو درباره خاندانى نيكو كار و پاك نهاد است.

شعر سيد همان طوركه ابو الفرج گفته است، هيچگاه از ستايش بنى هاشم يا ذم كسانى كه به نظر وى مخالف آنان بوده اند، خالى نيست. وى از موصلى و او از عمش روايت كرده است كه گفت 2300 قصيده از سيد در مدح بنى هاشم فراهم آوردم و پنداشتم كه به جمع آورى اشعار وى دست يافته ام تا آنكه روزى مردى ژند و كهنه پوش به مجلس من در آمد و از من برخى از اشعار سيد را شنيد او نيز سه قصيده از قصائد سيد را كه من نداشتم خواند.

پيش خود گفتم: اگر اين مرد تمام قصائدى را كه من از سيد دارم مى دانست و آنگاه آنچه من فراهم نياورده ام مى خواند، شگفت مى نمود، عجيب تر اين است كه او از آن اشعار، آگاهى نداشت و فقط آن چه را كه خود بياد داشت، خواند. در اين هنگام، دريافتم كه شعر سيد را نمى توان بر شمرد و همه را فراهم آورد.

ابو الفرج گفته است: سيد به نزد " اعمش سليمان بن مهران در گذشته به سال 148، مى آمد و فضائل امير مومنان "ع" را از او مى شنيد. پس از نزد او بيرون مى آمد و در آن معانى، شعر مى سرود.

روزى از نزديكى از امراء كوفه كه وى را بر اسبى نشانده و خلقى بر اندامش پوشانده بود، بيرون آمد و در كناسه كوفه ايستاد و گفت: اى گروه كوفيان هر كس فضيلتى از على بن ابى طالب "ع" براى من بگويد كه درباره آن شعرى نگفته باشم، اين مركب تشريفى كه بر تن دارم به وى مى دهم. آنان حديث خواندن گرفتند سيد نيز شعرش را مى خواند تا آنكه مردى از ميان مردم به سوى او آمد و اين حديث را بازگو كرد:

روزى امير مومنان على بن ابى طالب "ع" خواست سوار شود. لباسش را پوشيد و يكى از كفشها را نيز بپا كرد و چون خواست ديگرى را بپوشد عقابى از آسمان بزير آمد و كفش را بر گرفت و بالا برد و سپس انداخت مارى سياه از كفش بيرون آمد و گريخت و به سوراخى خزيد. آنگاه على كفش را پوشيد.

راوى گفت: سيد در اين باره شعرى نسروده بود پس اندكى انديشيد و سپس چنين سرود:

هان اى قوم چقدر شگفت انگيز است داستان كفش على پدر حسين و مار سياه. دشمنى از دشمنان جنى و نادان كه سخت از قصد صواب بدور بود رو به كفش على آورد و در آن خزيد تا پاى على را بدندان بگزد.

تا بهترين سوار كار يعنى امير مومنان و ابو تراب را نيش بزند.

پس عقابى از عقابان يا پرنده اى همانند آن از آسمان بزير آمد و كفش را برگرفت و بالا برد و سپس بى درنگ بزمين انداخت.

آرى كفش را بزمين زد و از آن مارى برون آمد كه از ترس سنگ بيم زد رو به فرار گذاشت در سوراخى عميق و بى روزن خزيد.

مارى سياه و براق و تيز دندان و كبود و زهر آگين بود.

هر بى باكى چون او را تيزتك و پرجست و خيز مى ديد، مى ترسيد.

و درنگ مى كرد و آنگاه او را به سنگهاى سخت مى زد. سر انجام شر زهر كشنده اين مار خزنده در كفش، از ابى الحسن على دفع شد. مرزبانى گفته است: سيد پس از خواندن اين اشعار اسبش را به حركت آورد و زمامش را گرداند و اسب و هر چه كه با خود داشت به كسى كه اين خبر را روايت كرده بود، داد و گفت: من در اين باره شعرى نگفته بودم.

مرزبانى 11 بيت از تشبيب اين قصيده را ياد كرده است كه ابو الفرج غير از اين بيت كه مطلع قصيده است نياورده:

 

صبوت الى سلمى و الرباب

و ما لاخى المشيب و للنصابى

 

ابو الفرج گفته است كه اما خبر عقابى كه كفش على بن ابى طالب و رض" را ربود، احمد بن محمد بن سعيد همدانى براى من بازگو كرد و گفت: جعفر بن على بن نجيح مرا حديث كرد و گفت كه ابو عبد الرحمن مسعودى از ابى داود طهوى از ابى زغل مرادى ما را خبر داد و گفت: روزى على بن ابى طالب "ع" برخاست كه براى نماز وضو بگيرد. پس كفشش را در آورد و در اين هنگام افعى در آن خزيد و چون على برگشت كه كفشش را بپوشد عقابى بزير آمد و آن را برداشت و به بالا برد و سپس انداخت و افعى از آن برون پريد. و مانند اين حديث را درباره پيغمبر نيز روايت كرده اند.

ابن معتز در صفحه 7 طبقاتش گفته است: سيد استادترين افراد در به شعر كشيدن احاديث و اخبار و مناقب بود و نماند فضيلتى از على بن ابى طالب "ع"، مگر آنكه آن را به شعر در آورد. و حضور در انجمنى كه در ان از خاندان محمد "ص" سخن بميان نمى آمد وى را خسته مى كرد و با محفلى كه از ياد آنان خالى بود انس نداشت.

ابو الفرج از حسن بن على بن حرب بن ابى اسود دوئلى روايت كرده است: گفت: ما در خدمت ابى عمرو ابن ابى العلاء نشسته بوديم و از سيد حميرى گفتگو مى كرديم او خود آمد و نزد ما نشست، ساعتى را در ذكر زرع و نخل فرو رفتيم ناگاه سيد برخاست، گفتيم: اى ابا هشام چرا برخاستى؟ گفت: خوش ندارم در انجمنى كه در آن ذكر فضيلت آل محمد نيست، بمانم مجلسى كه از احمد و وصى و فرزندان وى ياد نشود پليد و كشنده است نابكار است آنكه، در انجمن خود تا وقتى بر مى خيزد، از آنها ياد نكند.

سيد هرگاه به شعرى از خود استشهاد مى كرد باين بيت آغاز مى نمود: ا

 

جد بال فاطمه البكور

فدمع العين منهمر غزير

 

اغانى جلد 7 صفحه 266 - 246

راويان و حافظان شعر سيد

1 - ابو داود سليمان بن سفيان مسترق كوفى منشد در گذشته به سال 230 ه، وى آن چنانكه در " اغانى " و صفحه 205 فهرست " كشى " آمده است راوى شعر سيد بود.

2- اسماعيل بن ساحر، آن چنانكه در چند جاى اغانى آمده است راوى شعر سيد بود.

3- ابو عبيده معمر بن مثنى متوفى 211 و 209 ه كه همانظور كه در اغانى و صفحه 437 جلد اول " لسان الميزان " است شعر سيد را روايت مى كرد.

4- السدرى آن طور كه در صفحه 7 " طبقات المعتز " است راوى سيد بود.

5- محمد بن زكرياى غلابى جوهرى بصرى در گذشته به سال 298 ه. وى چنانكه در اخبار السيد مرزبانى است، شعر سيد را از حفظ مى كرد و بر عباسه دختر سيد ميخواند و او تصحيح مى كرد.

6- جعفر بن سليمان ضبعى بصرى، در گذشته 178 ه. كه چنانكه در اغانى و صفحه 437 جلد اول " لسان الميزان " است شعر سيد را بسيار مى خواند و اگر كسى آن را نمى پسنديد براى او نمى خواند.

7- يزيد بن محمد بن عمر بن مذعور تميمى كه آن طور كه در اخبار السيد مرزبانى است شعر سيد را روايت مى كرد و با وى معاشر بود و ابو الفرج گفته است كه او شعر سيد را از حفظ مى كرد و آن را براى ابى بجير اسدى مى خواند. 8- فضيل بن زبير رسان كوفى كه شعر سيد را مى خواند و براى امام صادق "ع" نيز خواند كه قسمتى از حديث آن گذشت.

9- حسين بن ضحاك، مرزبانى گفته است وى بيش از همه مردم، شعر سيد را از حفظ داشت.

10- حسين بن ثابت كه بسيارى از اشعار سيد روايت مى كرد.

11- عباسه دختر سيد كه حافظ شعر پدر بود و چنانكه مرزبانى در اخبار السيد آورده است روات، شعر سيد را بر وى مى خواندند و او تصحيح مى كرد. و سيد را دو دختر بلند اختر ديگر بود كه حافظ شعر پدر بودند و در برخى معاجم است كه هر يك از آن دو، سيصد قصيده را از حفظ داشتند. ابن معتز در صفحه 8 " طبقات الشعراء " گفته است: از سدرى آورده اند كه گفت: سيد را چهار دختر بود و هر يك از آنان 400 قصيده از شعر پدر به ياد داشتند.

12- عبد الله بن اسحاق هاشمى، وى چنانكه از قول مرزبانى گذشت شعر سيد را جمع آورى كرده است.

13- عم موصلى كه همان طوركه به نقل از اغانى گذشت شعر سيد در مدح بنى هاشم را فراهم آورد.

14- حافظ ابو الحسن الدار قطنى على بن عمر متوفى به سال 385 ه. كه آن چنانكه در صفحه 35 جلد 2 تاريخ خطيب بغدادى و صفحه 359 ابن خلكان و صفحه 200 جلد 3 " تذكره الحفاظ " آمده است حافظ ديوان سيد بود.

مذهب سيد و سخن اعلام در پيرامون آن

سيد، روزگار درازى را بر آئين كيسانى گذراند و قائل به امامت محمد بن حنفيه و غيبت او بود و او را در اين باره اشعارى است. سپس به بركت امام صادق صلوات الله عليه سعادت به وى روى آورد و از آن امام حجتهاى قوى ديد و حق را باز شناخت و در ديدارى كه هنگام بازگشت امام از نزد منصور و نزول حضرتش به كوفه با امام داشت و يا در ملاقاتى كه در ايام حج با حضرت كرد. بدانديشيهاى كيسانيه را بدور ريخت.

و عبد الله بن معتز در گذشته به سال 296 ه و شيخ الامه صدوق متوفى 381 ه و حافظ مرزبانى متوفى 384 ه و شيخ ما مفيد در گذشته به سال 412 ه و ابى عمر كشى و سروى متوفى به سال 588 ه و اربلى متوفى 692 ه و ديگران را در پيرامون مذهب سيد، سخنان بسيارى است كه يكى از آنها، براى اثبات حق بسنده است چه رسد به تمام آنها، و اينك آن گفتارها:

1- سخن ابن معتز كه وى در صفحه 7 " طبقات الشعراء " گفت است: حديث كرد مرا محمد بن عبد الله و گفت سدرى راوى سيد مى گفت سيد در آغاز زندگى كيسانى و قائل به رجعت محمد بن حنفيه بود و در اين باره اين شعر را براى مى خواند:

 

حتى متى و الى متى و متى المدى

يا بن الوصى و انت حى ترزق

 

و اين قصيده مشهور است. و محمد بن عبد الله مرا حديث كرد و گفت: سدرى مى گفت سيد پيوسته قائل به آئين كيسانى بود تا آنگاه كه در مكه و ايام حج امام صادق "ع" را ديدار كرد و امام با او به گفتگو پرداخت و حجت را بروى تمام فرمود و سيد از آن آئين برگشت و سخن او در ترك آن عقيده و بازگشت از آئينى كه داشته است، و يادى كه از امام صادق "ع" مى كند چنين است:

 

تجعفرت باسم الله و الله اكبر

و ايقنت ان الله يعفو و يغفر

و يثبت مهما شاء ربى بامره

و يمحو و يقضى فى الامور و يقدر

 

2- گفتار صدوق: در صفحه 20 " كمال الدين " گفته است: سيد در امر غيبت گمراه بود و به غيبت محمد بن حنفيه اعتقاد داشت تا آنكه امام صادق جعفر بن محمد و ع" را ملاقات كرد و از او علامات امامت و دلالات وصيت را ديد و از امر غيبت پرسيد، امام به او فرمود: غيبت حق است اما اين غيبت براى دوازدهمين امام از ائمه "ع" پيش خواهد آمد و سيد را بر مرگ محمد بن حنفيه و اينكه پدرش محمد بن على بن حسين شاهد دفن او بوده است، خبر داد و سيد از آئين خود دست برداشت و از اعتقادش استغفار كرد، و چون حق بر او آشكار شد، به سوى حق باز آمد و به امامت گرويد

عبد الواحد بن محمد عطار "رض" براى ما حديث كرد و گفت: على بن محمد بن قتيبه نيشابورى، براى ما حديث كرد و گفت: حمدان بن سليمان از قول محمد بن اسماعيل بن بزيع، از قول حيان سراج، براى ما حديث كرد و گفت:

از سيد بن محمد حميرى شنيدم كه مى گفت: من قائل به غلو و معتقد به غيبت محمد بن على ملقب به ابن حنفيه بودم و روزگارى را در اين گمراهى گذراندم، تا آنكه خداوند به عنايت امام صادق جعفر بن محمد "ع" بر من منت نهاد و مرا از آتش دوزخ رهانيد و به راه راست هدايت كرد و چون دلائلى از آن امام ديدم كه مسلم شد كه او حجت راستين خدا بر من و بر همه مردم روزگار خويش است و امامى است كه خداوند طاعتش را فرض و اقتداء به وى را واجب دانسته است. از او پرسيدم و گفتم: اى پسر رسول خدا درباره غيبت و درستى وقوع آن، اخبارى به ما رسيده است، به من بگوئيد كه اين غيبت براى چه كسى پيش مى آيد؟

فرمود: براى ششمين فرزند من كه دوازدهمين امام پس از پيغمبر است. نخستين پيشوا از اين دوازده تن، على بن ابى طالب و آخر آنها قائم به حق، بقيه الله فى الارض و صاحب الزمان است. بخدا سوگند اگر او، در غيبت خود به اندازه اى باقى بماند كه نوح در قومش ماند، از دنيا نمى رود، مگر آنكه ظهور كند و جهانرا از عدل و داد پر كند، آنچنانكه از ظلم و جور پر شده است، سيد گفت: چون اين سخن را از سرورم جعفر بن محمد صادق"ع" شنيدم، به دست امام توبه كردم و قصيده اى سرودم كه آغازش چنين است:

چون مردم را در دينشان گمراه ديدم، به نام خدا به جعفريان پيوستم و جعفرى شدم به نام خدا خداى بزرگ ندا در دادم، و يقين دارم كه مرا مى بخشد و مى آمرزد. به آئينى غير از آئينى كه داشتم گرويديم، و سرور خلق، جعفر مرا از دين پيشينم علامه امينى الغدير - 4 - بر گرداند. گفتم فرض بفرمائيد كه روزگارى را به يهوديت يا نصرانيت گذراندم.

اينك از آن آئين به سوى خداى مهربان، بر مى گردم و اسلام مى آورم. ديگر تا زنده ام غلو نمى كنم، و به آئين پوشيده و گنهان و پنهان خود باز مى گردم. ديگر قائل نيستم كه آن زنده اى كه در رضوى است، محمد حنفيه، است هر چند نادانان بر اين گفته من خرده بسيار گيرند.

البته محمد حنفيه، شاخه و عنصرى پاك از اين خاندان بود كه با آگاهى، همراه دودمان پاك و پاكيزه پيغمبر، راه خويش را سپرد، "تا آخر قصيده كه طولانى است"

و پس از آن اين چكامه را سرودم:

اى آنكه بر شتر بزرگ و سخت كوش خويش، سوارى و راه بيابان مى سپرى چون خدا رهبريت كرد و جعفر بن محمد را ديدى، به آن ولى خدا و فرزند پاك پيغمبر بگو: اى امين خدا من از كاريكه در راه آن پيكار بسيار كرده ام و با بد گويان به مبارزه برخاسته ام، به سوى خدا و تو تائب و راجعم، و گفتار من در غيبت " ابن خوله " دشمنى با دودمان پاك پيغمبر نبوده، ليكن از وصى راستگوى محمد "ص"، روايتى به ما رسيده بود كه امام زمان، همچون خائف مترقب، روزگارى را در غيبت و پنهانى مى گذراند و اموالش را چون تهمت زده در ملاء عام تقسيم مى كنند. و چون مدت غيبت به سر آيد، چون ستاره جدى كه از افق مى درخشد، ظهور مى كند و از خانه خدا به يارى خدا و بارياستى الهى و اسبابى مهيا، براه مى افتد و پرچم به دست، چون توسن سركش، به سوى دشمن مى تازد، و آنها را مى كشد و چون روايت كردند كه ابن خوله غائب است، ما صادقانه به او گرويديم و گفتيم: وى همان مهدى قائمى است كه به عدل خويش، خزان زدگى ها

را به شكوفائى مى سپرد و اگر تو اى "امام صادق "ع" بگوئى چنين نيست، سخنت حق و فرمانت حتم و خالى از تعصب است.

من خدا را گواه مى گيرم كه قول تو، بر فرمانبر و نافرمان حجت است. براستى كه از غيبت ولى امر و قائمى كه نشاط انگيز و ظفر بخش جان ما است، گريزى نيست، بر چنين غائبى درود مدام خدا باد.

وى روزگارى را در غيبت مى گذراند، و چون ظهور كند، شرق و غرب را از عدل و داد پر مى كند.

حيان سراج " كه راوى اين حديث است، خود كيسانى مذهب است " اربلى " نيز اين حديث را در كشف الغمه " آورده است.

سخن مرزبانى: وى در " اخبار السيد " گفته است: سيد بن محمد "رحمه الله" بى ترديد كيسانى بود و اعتقاد داشت كه محمد بن حنفيه همان قائم مهدى و مقيم در جبال رضوى است و شعرش دليل بر درستى گفتار ما و كيسانى بودن اوست و از اشعار او است:

اى كوه رضوى چرا امامى كه در تو منزل دارد، ديده نمى شود، براستى كه از عشقش ديوانه شديم اى پسر وصى پيغمبر كه زنده و مرزوقى اين غيبت تا كى و تا چند؟

آرزوى من ديدار تو است و از اينكه بميرم و ترا نبينم، نگرانم. البته وى رحمه الله - از اين آئين برگشت و به امامت امام صادق گرويد و اين اشعار را سرود:

 

تجعفرت باسم الله و اله اكبر

و ايقنت ان الله يعفو و يغفر

 

و هر كس گمان برد كه سيد بر مذهب كيسانى باقى ماند، دروغ پرداز و طاعن است و از روشنترين دلائل نا درستى اين نسبت، دعا و ثنائى است كه امام صادق نسبت به سيد فرموده اند و از آنجمله اين روايت است: محمد بن يحيى مرا خبر داد و گفت: "ابو العينا" براى ما حديث كرد و گفت على بن حسين بن على بن عمر بن على بن حسين بن على بن ابى طالب "ع" مرا حديث كرد و گفت به: به ابى عبد الله "امام صادق "ع" آنگاه كه ذكرى از سيد بميان آمد گفتند: وى شراب مى نوشد: فرمود اگر گامى از سيد بلغزد قدم ديگرش برجا است.

و به اسناد خود از " عباد بن صهيب " آورده است كه گفت: در خدمت ابى عبد الله جعفر بن محمد "ع" بودم كه يادى از سيد فرمود و او را دعا كرد، به امام گفتند براى او كه شراب مى نوشد و عمر و ابو بكر را دشنام مى دهد و قائل به رجعت است، دعا مى كنيد؟ امام فرمود: پدرم از پدرش على بن الحسين براى من حديث كرد كه: دوستداران دودمان پيغمبر نمى ميرند مگر تائب. سيد نيز توبه كرده است آنگاه سر بلند كرد و توبه نامه سيد كه در آخر آن اين ابيات نوشته بود، بيرون آورد:

ايا راكبا نحو المدينه جسره "تا آخر اشعاريكه ذكر شد" و نيز به اسناد خود از خلف الحادى روايت كرده است كه گفت: از اهواز مقدارى مال و مملوك و مركب براى سيد، به هديه آوردند، به تهنيت وى رفتم، گفت رهبر من در بازگشت از آئينم " ابابجير " است وى هميشه مرا در مذهبم سرزنش مى كرد و آرزو داشت كه به آئين او بگروم. به او نوشتم كه چنين كرده ام و شعر ايا راكبا نحو المدينه جسره را "تا آخر ابياتى كه گذشت" فرستادم.

روزى به من گفت: اگر به آئين اماميه، روى آورده اى، شعرى بسراى و من اين قصيده را سرودم. او به سجده افتاد و پس از آن گفت خدا را شاكرم كه دوستى من نسبت به تو بيهوده نبود. آنگاه به اين جايزه اى كه مى بينى فرمان داد. و به اسناد خود از خلف الحادى آورده است كه گفت: به سيد گفتم معنى اين اشعار تو چيست؟

در شگفتم از دگر گونى روزگار و كار ابى خالد سخنور و از برگرداندن امر انعطاف ناپذير ولايت به امام پاك نهاد و پاكيزه سرشت و نور بخشى چون على بن الحسين "ع" و از كارى كه عم از "محمد حنفيه" در برگرداندن عنان امامت به سوى او كرد و از اينكه امام او را به محاكمه در كنار " حجر الاسود " فرا خواند و سنگ آشكار به سخن آمد و گفت: بايد عم، در برابر امامت برادر زاده تسليم شود، من به اين امر صادقانه گواهى مى دهم، همانطور كه آيات قرآن را تصديق دارم. بدون شك على بن الحسين امام من است. و من دست از اين و آن برداشته ام، سيد پاسخ داد " على بن شجره ر از قول " ابى بجير " او از امام صادق ابى عبد الله "ع" براى من حديث كرد كه " ابا خالد كابلى " قائل به امامت ابى حنفيه بود، پس از كابل شاه به مدينه آمد و شنيد كه محمد، على بن حسين را با خطاب " يا سيدى نام مى برد، به وى گفت: اى محمد برادر زاده ات را به لقبى مى خوانى كه او ترا به مانند آن نمى خواند؟ محمد گفت:

وى مرا در كنار حجر الاسود به محاكمه خواند. و سوگند ياد كرد كه سنگ را به سخن مى آورد. و من از حجر الاسود شنيدم كه گفت:

اى محمد امامت را به برادر زاده ات بسپار، كه او از توبه اين كار سزاواتر است. آنگاه من "سيد" اين قصيده را سرودم و ابو خالد كابلى، امامى شد.

راوى گفت: از شيعه اى درباره اين حديث پرسش كردم، گفت: امامى نيست آن كه اين را نداند. به سيد گفتم: تو بر اين مذهبى يا آئينى كه من مى شناسم. و او به اين بيت " عقيل بن علفه تمثل جست:

از كنار گردنه هرشى يا پشت آن، راه خويش را در پيش گير و برو چه از هر دو سو، راه يكى است.

و از اشعاريكه مرزبانى در مذهب سيد روايت كرده است اينها است:

من بسوى سلامت شتافتم و امامى شدم

از وقتى به آئين جعفرى گرويدم، خداوند، سرزنش را از من به دور داشت پس از حسين "ع" بامامت على "ع" كه صاحب نشان امامت است قائل آمدم چه امام سجاد براى اسلام و آئين، ستونى استوار است.

خدا حقيقتى را بر من آشكار نمود كه به پايان بردن آنرا از او خواستارم تا در سختيهاى رستاخيز او را با همين اعتقاد ملاقات كنم.

4- سخن مفيد: در " فصول المختاره " صفحه 93 فرموده است: يكى از كيسانيان ابو هاشم اسماعيل بن محمد حميرى شاعر - رحمه الله - بود وى را در آئين كيسانى اشعار بسيارى بوده است، سپس از مذهب كيسانى برگشته و از آن برائت جسته و به دين حق گرويده است. چه ابو عبد الله بن جعفر بن محمد "ع" او را به امامت خود فرا خواند و وجوب طاعت خويش را بر او اشكار فرمود و او سخن امام را پذيرفت و معتقد به نظام امامت شد و از گمراهى رهيد. و او را در اين باره نيز، اشعارى معروف است و از سروده هاى او درباره امامت محمد " رضوان الله عليه " و آئين كيسانيه اين شعر است: سخن مفيد به اينجا مى رسد كه مى گويد: و سيد را در بازگشت به سوى حق و گسستن از آئين كيسانى اين اشعار است:

 

تجعفرت باسم الله و الله اكبر

و ايقنت ان الله يعفو و يغفر

 

و دنت بدين غير ما كنت داينا "تا پايان قصيده اى كه گذشت با كمى اختلاف" و در فصلى از ارشاد گفته است: چون به سيد اسماعيل بن محمد حميرى - رحمه الله - خبر رسيد كه ابى عبد الله گفتارش را انكار فرموده و وى را به نظام امامت فرا خوانده اند، از آئين كيسانى برگشت و درباره آن امام "يعنى امام صادق" چنين گفت:

 

ايا راكبا نحو المدينه جسره

عذافره يطوى بها كل سبسب

 

آنگاه 13 بيت را ياد كرده و گفته است: اين شعر دليل بر باز گشت سيد از مذهب كيسانى و قائل شدن وى به امامت امام صادق "ع" است و در زمان امام صادق "ع" وجوه دعوت از جانب شيعه به امامت آن حضرت و قول به غيبت امام زمان و اينكه اين غيب يكى از علائم اوست، علنى شد. و صريح قول شيعه اماميه اثنى عشريه نيز همين است.

5- سخن ابن شهرآشوب: وى در صفحه 323 جلد 2 " المناقب " از داود رقى روايت كرده است كه گفت: به سيد حميرى خبر رسيد كه در خدمت امام صادق "ع" از او نام برده اند و امام فرموده است: سيد كافر است. به محضر امام آمد و گفت: اى سرور من آيا من با شدت محبتى كه با شما دارم و دشمنيهائى كه با دشمنان شما كرده ام، كافرم؟ امام فرمود اين دوستى و دشمنى براى تو سودى نخواهد داشت چه تو به امام روزگار و زمان خود كافرى آنگاه دست سيد را گرفت و او را به داخل خانه اى كه در آن گورى بوده، برد و دو ركعت نماز گزارد و سپس با دست مباركش بر قبر زد، گور شكافته شد و شخصى بيرون آمد كه خام از سر و رويش مى ريخت. امام صادق به او فرمود: كيستى؟ گفت: من محمد بن على مسمى به ابن حنفيه ام فرمود: من كيستم؟ گفت: تو جعفر بن محمد امام روزگار و زمان خويشى، سيد از آن خانه بيرون آمد و سرودن گرفت: و در كتاب " اخبار السيد " است كه " مومن الطاق " با سيد درباره ابن حنفيه به مناظره نشست و بر او غلبه يافت و سيد چنين سرود:

من پسر خوله "محمد حنفيه" را بى آنكه باوى كينه اى داشته باشم رها كردم چه من شيفته و دلباخته اين خاندان و حافظ غيب ابن خوله ام ليكن به آئين امام صادق "ع" روى آورده ام چه او پيشوائى هاشمى نسب و نور خداوند روزى رسان است خدا به بركت وجود او بندگان را رسيدگى مى فرمايد و بلاغت را در سخنوران پديد مى آورد برهان امامتش آشكار شد، و من به آئين او گرويدم و چون آن نادانى نبودم كه پس از آشكارايى هدايت، روى به حبتر و ابى حامق آرد.

طائى گفت: آفرين. اينك به راه آمدى و به كمال بلوغ رسيدى و در جايگاهى از خير و جنت، جا و موضع گرفتى. و سيد سرودن گرفت: آنگاه پنج بيت از اين قصيده را ياد كرده و سپس شش بيت از آن قصيده مذكور سيد را آورده و گفته است: سيد درباره آن امام اين اشعار را سروده است:

بزرگوارى، جوان مردى چون " ابى عبد الله "ع" را مى ستايم

او سبط محمد نبى و ريسمانى محكم، از رشته هاى استوار اوست

ديده بينندگان در جمال او خيره مى ماند

درياى جود او، كامها را سير اب و جام هاى خالى خلق را پر آب مى كند دريائى كه از همه درياها فزون و قطرات آن مدد بخش آنها است

عباد از اين دستش جام مى گيرند و بلاد از باران جود آن دستش، سير اب مى شود.

دست راست او به ابرى باران زا مى ماند

زمين ارث وى، و مردم عموما بر خوان نعمت اويند

اى حجت خداى بزرگ و ديده او واى بزرگ پيشوائى آل الله

اى فرزند جانشين مصطفى و اى در كمال همانند احمد "ص"

تو دختر زاده محمد و مخلوقى همانند اوئى

ضياء نور تو، نور او و ظلال روح تو از ظلال اوست

نجات از مرگ، در آمدن به سوى تو و رهائى از گمراهى به دست توست. ترا مى ستايم، اما به يك دهم خصال تو دست نمى يابم

6- سخن اربلى: در صفحه 124 " كشف الغمه " گفته است: سيد حميرى - رحمه الله - كيسانى مذهب و قائل به رجعت ابى القاسم محمد حنفيه بود و چون امام جعفر بن محمد صادق "ع" حق را به وى نمود، و قول به مذهب اماميه اثنا عشريه را به وى شناساند، سيد از مذهب خويش دست كشيد و به حق رجوع كرد و قائل به آن شد و شعر او درباره آئينش آنچنان مشهور است كه نيازى به ياد كردن ندارد، و اين سروده او ترا به آئين راست و درستش آگاه مى كند:

تا كبوتران آواز مى خوانند، بر پيغمبر و دودمان او درود باد

آيا آنان ستارگان آسمان و اعلام جاويدان عزت نيستند؟

اى سر گشته در گمراهى، امير المومنين امام است

پيغمبر خدا، در روز غدير خم، در حضور خلق، امامتش را اعلام فرمود

و دومين پيشواى امر ولايت حسن، آن مايه اميدى است كه خانه خدا و مشاعر و مقام از آن اوست.

سومين پيشوا، حسين است كه هر چند تاريكيها بهم آميزد، نور ماه وجودش پنهان نمى ماند

و امام چهارم على است، آن پيشواى در راه حق، كوشائى كه قوام دين و دنيا به اوست

پنجم امام محمد است، آنكه خدا از او خشنود و در كارهاى نيك، صاحب مقام است

جعفر ششمين امام اين خاندان نجيب، و ماهى است كه درخشش بدر تمام آسمان به نور اوست

موسى، امام هفتم است و او را مقامى است كه بزرگواران روزگار را، توانائى نزديك شدن به آن نيست

على هشتمين امامى است كه قبر او در سرزمين طوس خواهد بود محمد زكى آن مرد صاحب شمشير، اما مطرد ستمزادگان، امام نهم است على آن دژ محكمى كه بلد حرام "مكه" از فقدانش ناليد، امام دهم است. و حسن، امام همان يازدهم، وجودى نور بخش و چراغ راه قله هاى اوج كمال است

محمد زكى، آن صاحب زمان، قائم و پناهگاه خلق، دوازدهمين پيشوا است اينان مايه آسايش من در بهشتند و من، در زير سايه پنج تنم، و السلام.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved