بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 

next page

fehrest page

back page

قصيده ميميه هاشميات

 

من لقب متيم مستهام

غير ما صبوه و لا احلام

 

دل سر گشته و حيرت زده را چيزى جز عشق و آرزو نيست. " صاعد " غلام كميت گفته است: با كميت به خدمت ابى جعفر محمد بن على "ع" رسيدم و وى اين قصيده را براى حضرت خواند و حضرت گفت:

اللهم اغفر للكميت. اللهم اغفر للكميت

" نصر بن مزاحم منقرى " گفت: پيغمبر "ص" خدا را در خواب ديدم. در خدمتش مردى چنين مى خواند، من لقب متيم مستهام.. پرسيدم: اين كيست؟ گفتند: " كميت بن زيد اسدى " است. سپس پيغمبر به او چنين فرمود: خدا ترا پاداش خير دهد. و او را ستود.

" اغانى " جلد 15 صفحه 124. " المعاهد " جلد 2 صفحه 27.

" كشى " در صفحه 136 رجالش به اسناد خود از " زراره " آورده است كه گفت: كميت به خدمت ابى جعفر و "ع" آمد و من نيز آنجا بودم، پس براى حضرت اين قصيده را خواند: من لقب متيم مستهم. و چون آن را تمام كرده امام به او فرمود: تا آنگاه كه در ستايش ما شعر مى سرائى پيوسته به روح القدس مويد باشى. و در صفحه 135 به اسناد خود از يونس بن يعقوب روايت كرده است كه گفت: كميت اين شعر خود را براى امام ابو عبد الله "ع" خواند كه:

 

اخلص الله لى هواى فما اغرق

نزعا و ما تطيش سهامى

 

ابو عبد الله فرمود: چنين مگو و بگو قد اغرق نزعا.

ابن شهرآشوب، در مناقب اين روايت را آورده است و عبارت او چنين است كه: كميت گفت: به امام گفتم: سرور من تو به اينمعنى از من شاعر ترى.

هر دو حديث را " طبرى " در صفحه 158 " اعلام الورى " آورده است.

" مسعودى " در صفحه 195 جلد " مروج الذهب " گفته است: " كميت " به مدينه آمد و به خدمت " ابى جعفر محمد بن على بن الحسين بن على "رض" " رسيد. شبى امام او را اجازه داد و وى به شعر خوانى پرداخت و چون به اين بيت از قصيده ميميه خود رسيد كه:

كشته نينوائى كه گرفتار پيمان شكنى و خيانت مردم فرومايه و پست نهاد شد.

" ابو جعفر " گريست و سپس فرمود: اگر مالى داشتيم به تو مى داديم، اما پاداش تو همان باشد كه پيغمبر خدا به " حسان بن ثابت " فرمود:

لا زلت مويدا بروح القدس ما ذبيت عنا اهل البيت:

" تا از ما خاندان "پيغمبر" دفاع مى كنى هماره به روح القدس مويد باشى " كميت از خدمت امام مرخص شد و به نزد " عبد الله بن حسن بن على " آمد و به انشاد پرداخت، عبد الله گفت: اى ابا مستهل مرا كشتزارى است كه در برابر آن چهار هزار درهم به من داده اند و اين نوشته آن است و گروهى را براى تو بر آن گواه گرفته ام و نوشته را به كميت داد و گفت پدر و مادرم به قربانت. درست است كه من در شعرى كه براى ديگران سروده ام در انديشه دنيا بوده ام اما بخدا سوگند، در مورد شما جز براى خدا شعرى نگفته ام و من به پاداش شعرى كه براى خدا گفته ام مزد و بهائى نمى گيرم.

عبد الله پا فشارى كرد و حاضر نشد كميت رااز گرفتن قباله معاف دارد. كميت ناگريز نوشته را گرفت، و چند روزى درنگ كرد و پس از آن به نزد عبد الله آمد.

گفت: اى پسر رسول خدا پدرم و مادرم فدايت باد، مرا حاجتى است.

گفت: حاجتت چيست؟ كه هر چه باشد بر آورده است.

كميت گفت: هر چه باشد؟ گفت: آرى، گفت: حاجتم اين است كه اين نوشته را بگيرى و روستا را به خود برگردانى. آنگاه قباله را جلو او نهاد و عبد الله پذيرفت. در اين هنگام " عبد الله بن معاويه بن عبد الله بن جعفر بن ابى طالب " برخاست و كيسه اى چرمى برداشت و آن را به چهار تن از غلامان خود داد و به خانه هاى بنى هاشم آمد و گفت:

اى بنى هاشم كميت در روزگارى كه ديگران از ذكر فضيلت شما خاموش مانده بودند، به مدح شما شعر سروده و خون خود را در معرض خطر بنى اميه نهاده است اينك هر قدر مى توانيد از او قدر دانى كنيد.

هر يك از مردان بنى هاشم، در خور توانائى خود در آن كيسه درهم و دينار ريخت، زنان نيز آگاهى يافتند و هر زنى هر اندازه مى توانست پول فرستاد. برخى حتى زيورها را از تن در آوردند و دادند تا آنقدر پول فراهم آمد كه ارزش آن به 100 هزار درهم و دينار رسيد. عبد الله پولها را براى كميت آورد و گفت: اين برگ سبزى بيش نيست كه براى تو آورده ايم. ما در روزگار دشمن خود به سر مى بريم و اينها را با جمع آورى براى تو آورده ايم و چنانكه مى بينى زيور زنان نيز در آن هست، بستان و از آن براى گذاران زندگى خويش مدد گير.

كميت گفت: پدرم و مادرم بقربانت، چه مال فراوانى و چه كار شايانى اما من در ستايش شما جز به خدا و پيغمبر نظرى نداشته ام و از شما مزد و پاداش دنيوى نمى گيرم. اينها را به صاحبانش برگردانيد. عبد الله هر چاره اى انديشيد كه كميت پولها را بپذيرد، نپذيرفت، پس به وى گفت: اينك كه از قبول آن خود دارى مى كنى مصلحت مى بينم كه شعرى بگوئى كه مغضوب مردم گردى، باشد كه فتنه اى پديد مى آيد كه از سر انگشتان آن آنچه لازم مى نمايد، برون آيه آيد:

كميت آغاز به پرداختن چكامه اى كرد كه در آن از مناقب خويشاوندانش، " مضر بن نزار بن سعد " و " ربيعه بن نزار " و " اياد و انمار " دو فرزند نزار ياد كرده و در برترى دادن و ستودن و بالاتر دانستن آنها بر قطحان، تند رفته و سخن را به درازا كشانده است و با همين قصيده، " يمانيه " و " نزاريه " را در آنچه گفتيم به جان هم انداخته است و اين چكامه همان است كه سر آغازش اين بيت است:

 

الا حييت عنايا مدينا

و هل ناس تقول مسلمينا

 

" ابن شهرآشوب " در صفحه 12 جلد 5 " المناقب " گفته است به ما چنين رسيده است كه كميت قصيده " من لقب متيم مستهام " را براى امام باقر "ع" خواند و حضرت باقر روى به كعبه كرد و سه بار گفت: خداوند بر كميت رحمت آور و او را بيامرز سپس فرمود: اى كميت اين صد هزار درهم است كه از ميان افراد خانواده ام براى تو فراهم آورده ام، كميت عرض كرد: نه، بخدا سوگند، تا آن روز كه خدائى هست كه مرا كفايت كند، كس نداند كه من اين پول را از شما بگيرم. به جامه اى از جامه هاى خود سر افرازم كنيد. امام تن پوشى ب او مرحمت كرد.

" عباسى " در صفحه 27 جلد 2 " المعاهد " اين روايت را ياد كرده و در آنجا است كه " امام ابو جعفر " دستور فرمود مال و جامه اى براى كميت بياورند و كميت گفت: بخدا سوگند من به شما براى دنيا، مهر نمى ورزم و اگر در انديشه آن بودم بنزد كسانى مى رفتم كه دنيا در اختيار شان بود. اما من شما را از جهت آخرت دوست مى دارم، پولى آن تن پوشى را كه به تن كرده ايد به قصد تبرك مى پذيرم اما مالرا، قبول نخواهم كرد. آنگاه پول را پس داد و جامه را گرفت.

" بغدادى " در صفحه 69 جلد 1 " خزانه الادب " گفته است كه صاعد، غلام كميت روايت كرده است كه: با كميت بر " على بن الحسين " "رض" وارد شديم، كميت به عرض رساند قصيده اى در مدح شما سروده ام كه اميدوارم وسيله شفاعتى براى من در نزد پيغمبر "ص" باشد، سپس قصيده خود را كه آغازش اين بيت است: " من لقب متيم مستهام " خواند و چون به آخر رساند، امام فرمود: ما از پاداش تو عاجزيم امانه، ناتوان نيستيم زيرا خدا از پاداش دادن به تو عاجز نيست. بار خدايا كميت را بيامرز سپس چهار هزار درهم را كه از ميان خود و خاندانش به تقسيط فراهم كرده بود به كميت داد و فرمود اى ابا مستهل اين را بگير.

كميت گفت: اگر دانگى هم به من مى داديد براى من باعث سر افرازى بود، اما اگر دوست داريد به من عنايتى كنيد، يكى از تن پوشهاى خود را به من مرحمت كنيد تا به آن تبرك جويم، "امام" برخاست و جامه ها را از تن بدر آورد به كميت داد و پس از آن گفت: خداوند در روزگارى كه مردم درباره خاندان پيغمبرت خود دارى داشتند به راستى كه كميت از خود گذشتگى نشان داد و حقى را كه ديگران پنهان مى كردند، او آشكار نمود پس وى را به نيكبختى زنده بدار و به شهادت بميران. مزد دنيائى اش را به وى بنما و بهترين پاداش را در آخرت براى وى ذخيره فرما كه ما از عهده پاداش او بر نمى آئيم، كميت گفت: بركت دعاى امام را پيوسته احساس مى كردم.

" محمد بن كناسه " گفت: وقتى اين سخن كميت را براى هشام خواندند كه: به دوستى آنان "خاندان پيغمبر ع" با بيگانگان، خويشاوند و پسر عم شدم و از نزديگانى كه هر چه بيشتر آنها را متهم مى دانستم، دورى گزيدم.

به جايگاه شناخته شده اى روى آورده ام كه توان و تمسكم به خداوند است.

گفت: اين ريا كار خود را بكشتن داد.

قصيده بائيه هاشميات

 

طربت و ما شوقا الى البيض اطرب

و لا لعبا منى و ذو الشيب يلعب

 

" ابو الفرج " در صفحه 124 " اغانى " به اسناد خود از " ابراهيم بن سعد اسعدى " آورده است كه گفت: از پدرم شنيدم كه من گفت: پيغمبر "ص" خدا را در خواب ديدم فرمود: از كدام مردمى؟ گفتم: از عرب، فرمود: مى دانم از كدام عربى؟ گفتم: از بنى اسد، فرمود: از قبيله اسد بنى خزيمه اى؟ گفتم: آرى، فرمود: هلالى هستى؟ گفتم: آرى، فرمود: كميت را مى شناسى؟ گفتم: آرى، اى رسول خدا او عموى من و از قبيله من است، فرمود: شعرى از او به ياد دارى؟ گفتم: آرى، فرمود: برايم بخوان " طربت و ما شوقا الى البيض اطرب " قصيده را خواندم تا به اين بيت رسيدم كه: مرا جز خاندان پيغمبر اوليائى، و جز راه حق، راهى نيست.

پيغمبر "ص" فرمود: چون صبح كردى، به كميت سلام برسان و به او بگو كه: خداوند ترا به سبب اين قصيده، آمرزيده است. " عباسى " در صفحه 27 جلد 2 " معاهد التنصيص " و ديگران، اين روايت را آورده اند.

و در صفحه 124 جلد 15 " اعانى " از " دعبل خزاعى " است كه گفت: پيغمبر "ص" را در خواب ديدم فرمود: ترا با كميت بن زيد چكار است؟ گفتم: اى رسول خدا در ميان من و او غير از همان "معارضه اى" كه ميان همه شعراء هست، چيز ديگرى نيست، فرمود: چنين مكن، مگر او گوينده اين بيت نيست كه:

 

فلا زلت فيهم حيث يتهموننى

و لا زلت فى اشياعكم اتقلب

 

براستى كه خداوند او را به بركت اين بيت آمرزيده است. و من پس از اين خواب، دست از معارضه كميت برداشتم.

اين بيت از ابياتى است كه دستگاه نشر مصرى، آن را از قصيده كميت پس از بيت:

 

و قالوا ترابى هواه و رايه

بذلك ادعى فيهم و القب

 

انداخته است. " سيوطى " در صفحه 13 شرح شواهد المغنى " گفته است: " ابن عساكر " به اسناد خود از " محمد بن عقير " آورده است كه:

بنى اسد مى گفتند: در ما فضيلتى است كه در عالم نيست. هيچ خانه اى از خانه - هاى ما نيست كه در آن بركت وراثت كميت نباشد، زيرا او پيغمبر را در خواب ديده و رسول خدا به وى فرموده اند: شعر " طربت و ما شوقا الى البيض اطرب " را بخوان و خوانده است و پيغمبر فرموده اند. بوركت و بورك قومك " تو و خويشاوندانت را بركت باد. "

و نيز در صفحه 14 شرح شواهد است كه ابن عساكر از " ابى عركمه ضبى " از پدرش آورده است كه مى گفت: در " كوفه " مردم را چنان يافتم كه هر كس قصيده طربت... را نمى خواند هاشمى نبود. " سيد " در " درجات الرفيعه " اين روايت را آورده و در آنجا است كه "هر كس اين قصيده را نمى خواند" شيعى نبود.

و نيز " سيوطى " در صفحه 14 كتاب " الشرح " گفته است: ابن عساكر از محمد بن سهل آورده است كه كميت گفت: پيغمبر را در روزهائى كه پنهان مى زيستم به خواب ديدم، فرمود: از چه مى ترسى؟ گفتم: اى رسول خدا از بنى اميه و اين بيت را براى حضرت خواندم كه:

 

الم ترنى من حب آل محمد

اروح و اغدوا خائفا اترقب

 

" آيا نمى بينى كه به جهت دوستى خاندان پيامبر، صبح و شام را به ترس مى گذرانم و هميشه مراقب احوال خويشم. "

فرمود: بدر آى كه به راستى، خداوند ترا در دنيا و آخرت امان داده است. و در صفحه 14 گويد: " ابن عساكر " از قول جاحظ آورده است كه در احتجاج را كسى جز كميت با اين شعر خود به روى شيعه بازنكرد.

 

فان هى لم تصلح لحى سواهم

فان ذوى القربى احق و اوجب

يقولون لم يورث و لولا تراثه

لقد شركت فيها " بكيل " و " ارحب "

 

" اگر صلاحيت خلافت را ديگرى جز آنان نداشتند. هر آينه خويشاوندان پيغمبر به خلافت شايسته تر و بايسته تر بودند ".

" مى گويند پيغمبر ارث نگذاشت، اگر ارثى در كار نبود كه بايد قبيله هاى " بكيل " و " ارحب " و... نيز در خلافت شريك باشند. "

و شيخ ما " مفيد " نيز آن طور كه در جلد 2 " فصول المختار " صفحع 84 است سخن جاحظ را ياد كرده و مى نمايد كه جاحظ وقوف بر مواردى كه شيعه بهمين حجت و حجتهاى فراوان ديگرى كه از روزگارهاى گذشته كه به زمان پيغمبر منتهى مى شود احتجاج كرده اند، كارى نداشته يا مقصودش از اين گفتار آن است كه گذشته شيعه را از صدر اول اسلام، انكار كند. ليكن تاريخ پرداخته و آثارى كه از صاحب رسالت در فضيلت آنان بجا مانده جاحظ را رسوا كرده است.

گذشته از اين، احتجاج به حجت مذكور و غير از آن را حتى پيش از آنكه نطفه جاحظ بسته شود، در شعر و كلمات منثور صحابه و تابعانى كه به نيكوئى از صحابه پيروى كرده اند، مثل " خزيمه بن ثابت " ذو الشهادتين " عبد الله بن عباس " و " فضل بن عباس " و " عمار ياسر " و " ابى ذر غفارى " و " قيس بن سعد انصارى " و " ربيعه بن حرث بن عبد المطلب " و " عبد الله بن ابى سفيان بن حرث بن عبد المطلب " و " زفر بن زيد بن حذيفه " و " نجاشى پسر حرث بن كعب " و " جرير پسر عبد الله بجلى " و " عبد الرحمن بن حنبل " همپيمان " بنى جمع " و بسيارى ديگر، بخوبى مى توان ديد.

و اين امير المومنين على "ع" است كه هر دو لنگه اين در را، به نفع شيعه درنامه ها و خطبه هاى لبريز و سرشار از اين گونه استدلالهايش كه در لابلاى كتب و زواياى سخنرانيها و رساله ها مضبوط است، گشود. شيخ ما " مفيد " آنچنانچه در صفحه 85 " فصول " است فرموده است: كميت فقط معنى گفتار امير مومنان را كه در كلام منثور حضرتش در حجت آورى بر معاويه است به رشته نظم كشيده و پس از امير مومنان خاندان محمد "ص" و متكلمان شيعه پس از كميت و در زمان او و پس از وى اين گونه استدلالها مى نموده اند، و نمونه آن در اخبار ماثور، و روايات مشهور، موجود است و هر كس به آن حديث از دروغ رسد كه جاحظ رسيده است، سخن وى را اعتبارى نيست.

قصيده لاميه هاشميات

 

الاهل عم فى رايه متامل

و هل مدبر بعد الاسائه مقبل

 

" هان آيا هيچ كوردلى، نگران انديشه خويش هست؟ و هيچ روى از حق تافته اى پس از تبهكارى به سوى حق باز مى گردد ".

" ابو الفرج " در صفحه 126 جلد 2 " اغانى" به اسناد وى از " ابى بكر خضرمى " روايت كرده است كه گفت: در ايام تشريق در " منى " از " ابى جعفر محمد بن على "ع" " براى كميت اجازه شرفيابى خواستم و حضرت اجازه فرمود، كميت "شرفياب شد" و به عرض رساند: قربانت گردم، در ستايش شما شعرى سروده ام كه دوست دارم برايتان بخوانم. فرمود: در اين روزهاى مشخص شده و شماره شده، به ياد خدا

باش. كميت استدعاى خويش را از سر گرفت. ابو جعفر بروى رقت آورد و فرمود: بخوان كميت قصيده را خواند و به اينجا رسيد كه:

 

يصيب به الرامون عن قوس غيرهم

فيا آخر اسدى له الغى اول

 

" تير اندازان، با كمان ديگرى "يزيد" به سوى او "امام حسين ع" تير مى اندازند واى بر آن آخرى كه زمينه تبهكارى را اولى براى او فراهم آورد ".

" ابى جعفر " دستها را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوند كميت را بيامرز و از " محمد بن سهل " دوست و صاحب كميت است كه گفت: با كميت به خدمت " ابى عبد الله جعفر بن محمد صادق "ع" " رسيديم به عرض رساند: قربانت گردم براى شما شعرى بخوانم؟ فرمود: اين روزها، روزهاى پر ارزش و بزرگى است، كميت گفت: اشعار درباره شما است، فرمود: بخوان سپس ابى عبد الله كسى را نزد برخى از افراد خاندانش فرستاد و آنها را نزديكتر نشاند، و كميت به انشاد پرداخت و گريه زيادى در گرفت و چون به اين بيت رسيد كه: يصيب به الرامون تا آخر شعر، ابو عبد الله دستها را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوند گناهان گذشته و آينده و نهان و آشكار كميت را بيامرز و آنقدر به وى عطا كن كه خشنود شود.

" اغانى " جلد 15 - صفحه 123 " المعاهد " جلد 2 صفحه 27.

" بغدادى " در جلد 5 صفحه 70 " خزانه الادب " اين روايت را نقل كرده و در آنجا پس از عبارت گريه زيادى در گرفت، چنين آورده: و صداى شيون برخاست و چون به اين شعر درباره حسين "ع" رسيد كه:

براى شمشير هاى دشمن، " حسين " و شيفتگان كوى او، به سبزه هاى درو شده دروگر مى ماندند.

" پيغمبر " از ميان آنان رفت و فقدان او، مصيبت دردناك و بزرگى براى مردم بود.

و من تنها مانده اى را كه سزاوار تر از او " حسين " به يارى در هنگام تنهايى باشد، نمى شناسم. پس امام جعفر صادق "رض" دستها را بلند كرد و گفت: خداوند گناهان گذشته و آينده و پنهان و آشكار كميت را بيامرز و آنقدر به وى ارزانى دار تا راضى شود سپس هزار دينار و جامه اى به كميت داد.

كميت گفت: بخدا سوگند، من شما را از جهت دنيا دوست نمى دارم و اگر خواستار مال دنيا بودم، به نزد كسى مى رفتم كه آن در اختيار داشت، ليكن من شما را، براى آخرت خود مى خواهم. اما جامه اى كه به تن كرده ايد، به تبرك مى پذيرم ولى مال را قبول نخواهم كرد.

" ابو الفرج " در صفحه 119 جلد 15 " اغانى " از " محمد بن سليمان " و او از پدرش روايت كرده است كه گفت: " هشام بن عبد الملك " به " خالد بن عبد الله " بد بين شده بود و به خالد مى گفتند: هشام مى خواهد از كار بر كنارت كند. روزى بر در خانه هشام كاغذ پاره اى يافتند كه در آن شعرى نوشته شده بود، آن را به نزد هشام آوردند و چنين خواندند:

پيش ما برقى درخشيد و كوره ديگ جنگى را كه از شروع مجدد آن مى ترسم، برابر ساخت.

ديگ جنگ را تا آرام و به جوش نيامده است به دست گير و دستگيره را براى پائين آوردن آن زير ديگ بر!

جنگى را كه تا كار به آخر نرسد، پايان نمى يابد، به نرمى درياب پيش از آنكه ديگر ترا به آن دسترسى نباشد!

باگره حزمى كه از باز شدن آن نترسى به تدارك كارهاى مردم پيش از آنكه بزرگ و دشوار شود، بپرداز.

روزى كه مردم، به چاره انديشى كارى مى پردازند، چاره آن كار را به تو وابسته مى دانند.

زبان رمز از جنگى سخت خبر مى دهد، هر چند نشان خود را بر غير جستجو گر نمى نمايد. هشام فرمان داد تا همه راويان دربارش گرد آيند، و چون همگى جمع شدند دستور داد: آن شعر را برايشان بخوانند سپس گفت: اين ابيات به شعر كدام شاعر شبيه است؟ پس از ساعتى همگان هماهنگ گفتند:

شعر از كميت بن زيد اسدى است، هشام گفت:

آرى اين كميت است كه مرا به " خالد بن عبد الله " ترسانده است، سپس براى آگاهى خالد نامه اى نوشت و آن ابيات را در آن نامه براى او فرستاد. خالد كه آن روزها در " واسط " بود، نامه اى به والى خود در كوفه نوشت و فرمان داد كه كميت را دستگير و زندانى كند.

آنگاه به يارانش گفت: اين مرد، بنى هاشم را مدح و بنى اميه را هجومى كند، شعرى از اشعار او براى ان بياوريد. قصيده لاميه كميت را كه سر آغازش اين بيت است

 

الاهل عم فى رايه متامل

و هل مدبر بعد الاسائه مقبل

 

آوردند. آن را نوشت و در ضمن نامه اى براى هشام فرستاد. در آن نامه مى گويد: اين شعر كميت است، اگر در اين شعر سخن به حق گفته باشد، در آن هم راستگو است چون نامه را براى هشام خواندند، به خشم آمد و چون اين سروده را شنيد كه:

اى زمامداران پرسشهاى مارا پاسخ دهيد بجان خودم قسم كه در ميان شما همه كاره بسيار گو هست خشمش فزونى گرفت و نامه اى به خالد نوشت، و فرمان داد كه دست و پاى كميت را ببرد و گردنش را بزند و خانه اش را خراب كند و او را بر خاك خانه اش بدار كشد.

خالد چون نامه را خواند بروى گران آمد كه دودمانش را به تباهى كشاند و فرمان رابه اميد رهائى كميت "در مجلس" آشكار خواند و گفت: امير مومنان به من نامه نوشته است و من خوش ندارم دودمانش را به تباهى كشم، آنگاه نام او " كميت" را بر زبان آورد " عبد الرحمن بن عنبسه بن سعيد " مقصود وى را دريافت غلام دور گه تيز هوشى داشت، او را برگزيد و بر استر سرخ موى و چابك خود كه از استران خليفه بود سوار كرد و گفت: اگر به كوفه درآئى و كميت را بياگاهانى و بترسانى تا اززندان بگريزد، تو در راه خدا آزادى و استر نيز از آن تو خواهد بود و پس از اين نيز عهده دار اكرام و احسان تو خواهم بود.

غلام بر استر نشست و بقيه روز و تمام شب را از " واسط " تا " كوفه " در حركت بود و صبح به كوفه رسيد. آنگاه ناشناس به زندان در آمد و كميت را به داستان آگاهى داد. كميت كسى را به دنبال زن خود كه دختر عمويش بود، فرستاد و در خواست كرد كه بيايد و جامه و كفش خود را نيز همراه بياورد وزن چنين كرد.

پس كميت گفت: اين لباس را، به گونه زنان، بر من بپوشان، زن چنين كرد، و به كميت گفت جلو بيا، آمد، گفت: برگرد، برگشت زن گفت: غير از كمى نارسائى كه در شانه هايت هست، نقص ديگرى در تو نمى بينم، برو در پناه خدا كميت، از كنار زندانبان گذشت و او پنداشت زن است و متعرض وى نشد، كميت رهائى يافت و سرودن گرفت:

على رغم سگان پارس كننده و آنان كه اين سگان را به صيد مى فرستند، مانند تير ابن مقبل كه از كمان مى جهد، از زندان گريختم،

جامه زنان به تن دارم، اما در زير آن اراده بر انى است كه به شمشير كشيده مى ماند.

در همين هنگام نامه اى از خالد به فرماندار كوفه رسيد كه در آن وى را به همان دستورى كه هشام در مورد كميت به خود او داده ماموريت مى داد. فرماندار فرستاد تا كميت را از زندان بدر آرند و فرمان خالد را درباره او اجرا كنند، چون به در زندان آمدند، زن كميت به سخن گفتن پرداخت و گفت: كه تنها او در زندان است و كميت گريخته است.

فرماندار جريان را به خالد نوشت و خالد نامه او را چنين پاسخ داد: زنى آزاده و بزرگوار در راه پسر عموى خود جان بر كف نهاده است. و دستور داد زن را آزاد گذارند. اين خبر در شام، به اعور كلبى رسيد و قصيده اى سرود كه مقصود وى از اهل زندان، در آن قصيده زن كميت است وى گويد: اين قصيده چنان احساس كميت را بر انگيخت كه او نيز چكامه " الا حييت عنايا مدينا " را سرود "و آن 300 بيت است"

و در صفحه 114 گفته است: خالد بن عبد الله قسرى، قصائد كميت "هاشميات" را به كنيزان زيبا رو ياد داد، و آنها را آماده هديه به هشام كرد و نامه اى به وى در گزارش كار كميت و هجو گوئى از بنى اميه نوشت و قصيده اى را كه كميت در آن مى گويد:

 

فيارب هل الا بك النصر يبتغى

و يا رب هل الا عليك المعول.

 

" پروردگارا آيا از جز تو مى توان يارى خواست؟ و تكيه گاهى غير از تو مى توان داشت؟ "

براى هشام فرستاد. اين قصيده طولانى است و كميت در آن به رثاء " زيد بن على " و فرزندش " حسين بن زيد " پرداخته و بنى هاشم را ستوده است، چون هشام قصيده را خواند، آن را بزرگ ديد و بر او سخت گذشت و نگران شد و نامه اى به خالد نوشت كه در آن وى را سوگند مى دهد كه زبان و دست كميت را ببرد. ناگهان سواران گرد خانه كميت را كه از همه جا بى خبر بود، رفتند و او را دستگير و زندانى كردند. اما كميت با " ابان پسر وليد " حكمران " واسط " دوست بود وى غلامى را بر استرى نشاند و او را به وى كميت فرستاد و به وى گفت: اگر خود را به كميت برسانى و او را بياگاهانى، در راه خداوند آزاد خواهى بود.. كه داستان آن - انشاء الله تعالى - پس از اين خواهد آمد.

كميت، درباره حديث غدير قصيده ديگرى دارد كه اشعار زير از آن است:

" على سرور مومنان است و حق وى از جانب خدا بر هر مسلمانى واجب. "

" به راستى كه رسول خدا در حق وى سفارش فرمود، و او را در هر حقى كه قسمت مى شد شريك كرد. "

" و " صديقه " را كه همانندى جز " مريم " بتول نداشت به ازدواج او در آورد " " و در روز غدير، ولايت او را بر هر نيكو كارى از عرب و غير عرب، " واجب فرمود.

تفسير ابو الفتوح جلد 2 صفحه 193

زندگى شاعر

ابو مستهل كميت، فرزند زيد بن خنيس بن مخالد ابن وهيب بن عمرو بن سبيع بن مالك بن سعد بن ثعلبه بن دودان بن اسد بن خزيمه بن مدركه بن الياس بن مضر بن نزار است.

ابو الفرج گفته است: كميت شاعرى پيشرو و لغت شناس و به تاريخ عرب آشنا است. وى از شاعران و زبان آوران " مضر " و از متعصبان بر " قحطانيه " است و از كسانى است كه با شاعران عيب آگاه، و ايام شناسان فخر فروش آنان، رويا روى به كشمكش پرداخته است. وى در روزگار بنى اميه مى زيست و دولت عباسى را درك نكرد و پيش از آن در گذشت. كميت به تشيع هاشمى معروف و مشهور است.

از معاذ هراء پرسيدند: شاعر ترين مردم كيست؟ گفت: از جاهليان مى پرسيد يا از اسلاميان؟ گفتند: نخست از جاهليان، گفت: " امرء القيس " و " زهير " و " عبيد بن الابرص "، گفتند از اسلاميان؟ گفت: " فرزدق " و " جرير " و اخطل " و " راعى "، به وى گفتند: اى ابا محمد در ميان كسانى كه نام بردى چرا از كميت ياد نكردى؟ گفت: او شاعر تر از همه پيشينيان و پسينيان است.

و قول فرزدق در صفحه 168 "اين كتاب" كه به كميت گفت: به خدا سوگند تو شاعر تر از همه گذشتگان و باز ماندگانى آمد.

شماره شعر كميت بنابر آنچه در آغانى " و صفحه 31 جلد 2 " المعاهد " آمده است 5289 و آنچنان كه در " كشف الظنون " به نقل از صحيفه 397 جلد 1 " عيون - الاخبار " " ابن شاكر " آمده است بيش از پنج هزار قصيده است. فراهم آورنده شعر كميت، اصمعى و آراينده و افزاينده آن " ابن سكيت " است. گروهى شعر او را از ابى محمد عبد الله بن يحيى كه معروف به ابن كناسه و در گذشته سال 207 ه است، روايت كرده اند ابن كناسه نيز آنرا از " جزى، و " ابى موصل " و " ابى صدقه " هر دو اسدى هستند، بازگو نموده و به تاليف كتابى هم به نام "سرقان الكميت من القرآن و غيره" پرداخته است.

و " ابن سكيت "، نيز راوى شعر كميت از قول استادش " نصران " است، و نصران گفته است كه: من نيز شعر كميت را بر ابى حقص عمر بن ابى بكر " خوانده ام.

عامل شعر كميت آنچنانكه در صفحه 107 و 235 " فهرست ابن نديم " است، سكرى ابو سعيد حسن بن حسين متوفى به سال 215 است و نديم شعرش آنچنانكه در صفحه 429 جلد 4 تاريخ ابن عساكر آمده است. محمد بن انس است.

و ياقوت در صفحه 410 جلد 1 " معجم الادباء " به نقل از ابن نجار از ابى عبد الله احمد بن حسن كوفى نسابه آورده است كه وى گفت: ابن عبده نساب مى گفت: هيچ نسب شناسى، انساب عرب را به حقيقت نشناخت، مگر آنگاه كه كميت قصائد نزاريه خويش را پرداخت و پرده از چهره بسيارى از آگاهيها برداشت. و چون من چنين شنيدم، شعر كميت را فراهم آوردم و مددكار من در تصنيف تاريخ عرب همان اشعار بود.

برخى گفته اند: كميت ده خصلت داشت كه در هيچ شاعرى نبود، او خطيب بنى اسد، فقيه شيعه، حافظ قرآن عظيم، مردى قوى دل، نويسنده اى خوش خط، نسب شناسى پر جدل و نخستين مناظر در تشيع، و تير اندازى بى مانند در بنى اسد، سوار كارى بى باك و بخشنده اى ديندار بود.

خزانه الادب جلد 2 صحفه 69 " شرح الشواهد " صفحه 13.

عصبيتش نسبت به" عدنانيه " هميشگى بود و هجو سرائى هايش با شعراء يمن دائمى، و در تمام دوران زندگى، ميان او، و آنان هجو سرائى و پاسخ گوئى رواج داشت. و بر اثر وى، " دعبل " و " ابن عينيه "، " قصيده مذهبه " او را پس از مرگش پاسخ گفتند. و " ابو زلفاء بصرى " آزاد شده بنى هاشم نيز آن دو را جواب داده است، و ميان كميت و حكيم " اعور كلبى " مفاخره و مناظره فراوانى رخ داده است.

"فايده" حكيم اعور ياد شده، يكى از شعرائى است كه در دمشق به بنى اميه پيوست و سپس به كوفه منتقل شد. مردى خدمت " عبد الله بن جعفر " رسيد، و به وى گفت: اى فرزند رسول خدا حكيم اعور، در كوفه به انشاد شعر در هجو شما مى - پردازد. " عبد الله " گفت: چيزى از او به ياد دارى؟ گفت: آرى و خواند:

زيد شما را، بر ساقه درخت خرما به دار آويختم،

و نديدم كه مهدى را به دار كشند

به نادانى، على را با عثمان مقايسه كرديد

حال آنكه عثمان از على بهتر و نكوتر است

" عبد الله دستهايش را كه به سختى مى لرزيد به آسمان بلند كرد و گفت: بار خدايا اگر اين مرد درغگو است، سگى را بر او چيره كن. حكيم اعور شبانه از كوفه بدر آمد و شيرى او را درهم دريد. معجم الادباء جلد 4 صفحه 132.

كميت و زندگى مذهبى او

جستجو گر، از لابلاى سيرت ها و زواياى نوشته ها، شواهد روشنى مى يابد كه اين ابر مرد "كميت" هرگز شعر سرائى، و كوششهاى خستگى نا پذيرى را كه از خويشتن در مهر ورزى به دودمان پيغمبر نشان مى داد، وسيله كاميابى و موجب آزمندى نساخت، تا با چاپلوسى از صله هاو جائزه هاى شاعرانه، بهره گيرد، و در طلب مزد و پاداش باشد و يا به پول و مقام رسيد.

چگونه چنين تواند بود كه خاندان پيغمبر چنانچه " دعبل خزاعى " درباره آنها گفته است، آن چنان بودند كه:

سهم غنائمشان در ميان ديگران تقسيم شده و دست خودشان از سهامشان تهى مانده بود و نيز خود آنان، گذشته از شيعيانشان، به رانده شدگانى مى ماندند كه آنها را از خانه هايشان بدر كرده و گناهى نابخشودنى مرتكب شده اند.

در چنين روزگارى، دنيا، دار و ندارش را به كام دشمنان آنان يعنى گروه ستم پيشه بنى اميه ريخته بود، اگر كسى خواستار مال بى ارزش دنيا، يا رسيدن به گول و پايه اى براى پيشرفت بود، به سراغ همان مردمى مى رفت كه بر سرير خلافت اسلامى چيرگى يافته بودند،

پس ممكن نيست كه آنچه كه چنين ابر مردى را به طلب وامى دارد كه از سوى بنى اميه روى به مردى آزار ديده و ستم كشيده آور، و به همين دليل، از ترس و سر گردانى رنج بكشد كه وى را روانه بيابانهاى خشك و سر زمينهاى سخت مى - سازد. زمانى بر فراز تپه اش مى كشاند و گاهى به خاكش مى كشد. از پشت سر كاو شگران به جستجويش برانگيخته شده اند و از پيش روى نيز جز كشمكش و شمشير نمى بيند چيزى جز همان صفت مخصوصى باشد كه اين مرد در كسانى مى بيند كه دل به مهر آنها بسته است و در ديگران نيست.

و اين است رفتاركميت با پيشوايان دين "ع"، چه وى معتقد بود كه آنها وسيله او در پيشگاه خداى سبحانه و واسطه رستگارى او در ديگر سرايند و مودت آنان پاداش رسالت كبرى است.

" شيخ اكبر صفار " در " بصائر الدرجات " به اسناد خويش از جابر روايت كرده است كه گفت: به خدمت حضرت باقر و ع" رسيدم و از نياز مندى خود، به وى شكايت بردم. فرمود: درهم و دينارى نداريم، در همين هنگام كميت شرفياب شد و گفت: قربانت كردم، اجازه مى فرمائيد شعرى بخوانم؟ فرمود: بخوان، كميت قصيده اى خواند، امام فرمود: اى غلام كيسه پولى از اندرون خانه بياور و به كميت ارزانى دار، كميت گفت: قربانت گردم، شعرى ديگر برايتان بخوانم؟ فرمود: بخوان و چون خواند امام فرمود: غلام كيسه ديگرى بياور و به كميت بسپار.

كميت گفت: قربانت گردم قصيده ديگرى بخوانم؟ فرمود: بخوان. و چون خواند امام به غلام فرمود: بدره اى ديگر بياور و به كميت ارزانى دار، كميت عرض كرد: فدايت گردم من شما را براى گذران دنيا، دوست نمى دارم و مقصود من از چكامه سرائيها، چيزى جز پيوند به پيغمبر و حقى كه خدا بر من واجب فرموده است نيست. امام باقر "ع" درباره او دعا كرد و به غلام فرمودى: كيسه هاى پول را به جاى خود برگردان. من "جابر" گفتم: فدايت شوم تو به من فرمودى: درهم و دينارى نداريم، حال آنكه دستور دادن سى هزار درهم را به كميت، صادر فرمودى؟ امام فرمود: داخل آن خانه شو، چون به آن خانه در آمدم، درهم و دينارى نيافتم، امام فرمود:

ما سترنا عنكم اكثر مما ظهرنا:

آنچه "از كرامات" خود از شما پنهان داشته ايم بيش از آن است كه نموده ايم " تا آخر حديث.

" صاعد " گفت: با كميت، به خدمت فاطمه دختر حسين "ع" رسيديم، فرمود:

اين مرد، شاعر ما خاندان و پيغمبر" است. سپس قدحى كه در آن سويق "شربت" بود آورد و آن را به هم زد و به كميت نوشاند، و او آشاميد. پس از آن دستور سيصد دينار با اسبى سوارى به كميت بدهند، ديده هاى كميت به اشك نشست و گفت: نه، بخدا سوگند نمى پذيرم كه من شما را به انديشه دنيا دارى، دوست نمى دارم.

" اغانى " جلد 15 صفحه 123.

و كميت را در پس دادن صله هاى بسيار شخصيت هاى گرامى بنى هاشم، مكرمت و محمدت چندان عظيم است كه ياد وى را جاويد مى سازد، و هر يك از آنها گواه راستين، بر صميميت او در ولايت، نيروى ايمان و پاكى نيت، نيكوئى عقيدت، رسوخ دين، اباء نفس، بلندى همت، استوارى او در اصل مقدس علوى و درستى سخنش به امام سجاد زين العابدين "ع" است كه گفت: من شما را از آن جهت مدح گفته ام، كه برايم وسيله اى در پيشگاه پيغمبر خدا باشيد.

و روشنگر همه اين " برجستگيها ر صريح گفتار او به امام باقر محمد بن على "ع" است كه گفت: بخدا سوگند من شما را به انديشه دنياى گذران دوست نمى دارم و از ستايش شما جز پيوند با پيامبر خدا و حقى كه خداوند بر من واجب فرموده است، اراده ديگرى ندارم و سخن ديگر او به همين امام است: هان بخدا سوگند كس نداند "و آن روز نيايد" كه من از شما درهم و دينارى بگيرم، تا خداى گرامى و بزرگى هست كه مرا كفايت كند.

و قول ديگر او به هر دو امام صادق "ع" است كه گفت: بخدا قسم من شما را به انديشه دنيا دارى دوست نمى دارم و اگر خواستار دنيا بودم به نزد كسى مى رفتم كه آن را به دست داشت اما من براى آخرت به شما مهر مى ورزم و به عبد الله بن حسن بن على "ع" گفت: بخدا سوگند قصيده اى درباره شما جز براى خدا نسروده ام و من در برابر آنچه براى خدا گفته ام، مزد و بهائى نمى گيرم.

و به عبد الله جعفر گفت: من از مدح شما، جز رضاى خدا و رسولش اراده اى نداشته ام و پاداش دنيوى از شما نمى خواهم. و به فاطمه دختر امام سبط گفت: بخدا سوگند كه به خاطر دنيا نيست كه به شما مهر مى ورزم. و اين است رفتار شيعه سلف و خلف، و خوى پسنديده هر شيعه صميمى و آئين همه دلبستگان به مهر على و روحيه هر علوى و جعفرى، و همين است شعار تشيع و جز اين نيست:

و بمثل هذا فليعمل العاملون.

پيشوايان دين و شخصيتهاى بنى هاشم، نيز به كميت اصرار مى كردند تا صله هاى آنها را قبول كند و عطا ها را بپذيرد، با آنكه به جهت مهرى كه كميت به آنان مى ورزيد او را ارج مى نهادند و به وى عنايت كامل داشتند و پذيرائى مى كردند، و وى را گرامى مى داشتند و در عوض پوزش هم مى طلبيدند چنانكه امام سجاد "ع" به او فرمود: ما از پاداش تو عاجزيم اما نه، ناتوان نيستم، زيراا خدا از پاداش دادن به تو عاجز نيست با اينهمه او در نپذيرفتن بخششها و معاف داشتن خود از قبول آنها پايدارى مى كرد تا دلبستگى خالصانه اش را به آل الله نشان دهد و بيش از اين گذشت كه وى 4.. هزار درهم را به امام سجاد برگرداند و از او تن پوشى را كه امام به تن داشت، درخواست كرد تا بدان تبرك جويد.

و نيز يك بار 100هزار درهم و بار ديگر 500 هزار درهم را با امام باقر باز پس داد و پيراهنى از پيراهنهاى حضرت را تقاضا كرد: و هزار دينار و جامه اى را كه امام صادق عليه السلام به وى ارزانى فرموده بود، برگرداند و استدعا كرد تا او را به جامه اى كه بر بدن امام چسبيده است، سر افراز كند. و نيز روستائى كه عبد الله بن حسن نوشته اش را به وى داده بود و با چهار هزار دينار برابرى مى كرد، پس آورد. و عبد الله جعفر نيز تمام پولهائى كه از بنى هاشم فراهم آورده بود و مقدار آن به صد هزار درهم مى رسيد، برگرداند.

پس هر يك از اينها، آزمايشى است كه اين گزارش را ثابت مى كند، كه مدح كميت از خاندان پيغمبر پاك نهاد، دوستى و سخت كوشيهاى وى در اين دوستى و از نفس نفيسى خود در راه آنان گذشتن، و دشمنيهاى دشمنان را به جان خريدن، و با مخالفان آنان بهمخالفت برخاستن، جز براى خدا و پيغمبر خدا نبود. همين و همين و او را نظرى به مال بى ارزش دنيا، و زيورهاى آن نبوده و قصد گرفتن پاداش دنيائى بدون بهره هاى اخروى نداشته است.

و هر كس را وقوفى بر شعر او است، مى بيند كه وى به كسى مى ماند كه خود را به دست خويش به كشتن مى دهد و با زبان خويش به پيشباز مرگ مى شتابد و خون خود را در معرض بنى اميه نهاده، به استقبال شمشيرهاى آنان مى رود، همچنانكه امام " زين العابدين "ع" " بدين امر تصريح كرده، فرمود: خداوند در روزگارى كه ديگران خود دارى مى كردند، اين كميت بود كه در راه خاندان پيغمبرت از خود گذشتگى نشان داد و آنچه ديگران پنهان مى داشتند آشكار كرد.

و عبد الله جعفر به بنى هاشم گفت: اين كميت است كه در روزگارى كه ديگران از بيان فضل شما خاموش مانده اند در مدحتان شعر گفته است، و خون خود را در معرض بنى اميه نهاده است و " خالد قسرى " نيز آنگاه كه خواست او را بكشد، شعر او را بى نياز كننده تر و پسنديده تر از هر حيله و سعايتى درباره او دانست و كنيزى خريد و هاشميات را به وى آموخت و او را به سوى هشام بن عبد الملك گسيل داشت، و او چون هاشميات را از آن زن شنيد گفت: اين ريا كار خودرا به كشتن داد، و به خالد نامه اى مبنى بر كشتن و بريدن زبان و دست كميت نوشت.

پس كميت تمام دوران عمر خويش را از سر آغاز بهار جوانى كه در آن روزگار هاشميان را سروده بود، به ترسناگى و بيم زدگى گذراند و به پنهانى در گوشه هاى گمنامى بسر برد، تا با شعر خويش حجت را بپاداشت، و راه نشان داد و حق را آشكار كرد و برهان را به پايان برد و به گمشده خود كه تبليغ و نشر دعوت خاندان پاك نهاد پيغمبر بود، دست يافت.

پس چون آوازه شعرش آفاق را گرفت و گوش آويز و زبانزد شد، از ابو جعفر امام باقر و "ع" اجازه خواست تا به نگهدارى خون خود، بنى اميه را مدح كند و امام به وى اجازه داد.

اين مطلب را ابو الفرج در صفحه 126 جلد 15 اغانى به اسناد خود از " ورد بن زيد " برادر كميت آورده است كه گفت: كميت مرا به خدمت ابى جعفر و "ع" فرستاد. به حضرت گفتم: كميت مرا به خدمت شما فرستاده است، او به خود هر چه بايد بكند كرد، اينك اجازه مى فرمائيد كه بنى اميه را مدح كند؟ فرمود: آرى او آزاد است كه هر چه خواست بگويد. پس كميت قصيده رائيه خود را كه در آن مى گويد:

 

فالان صرت الى اميه

و الامور الى المصادر

 

سرود و ه خدمت ابى جعفر آمد، حضرت به وى فرمود: تو گوينده اين شعرى: فالان..

گفت: آرى، من گفته ام، اما بخدا سوگند از آن سخن جز در انديشه دنيا نبوده ام كه من به فضل شما آشنايم. امام فرمود: اگر اين هم نمى گفتى، باز تقيه جايز بود.

كشى در صفحه 135 " رجالش " به اسناد خود از " درست بن منصور " روايت كرده است كه گفت: من در خدمت ابى الحسن موسى بن جعفر "ع" بودم، كميت نيز شرفياب بود. امام به كميت فرمود: توئى كه گفته اى: فلان...

گفت: آرى من آن را گفته ام، اما بخدا قسم كه از ايمان خود برنگشته ام من با شما دوست و با دشمن شما دشمنم. اما اين چكامه را از راه تقيه سروده ام. امام فرمود: اگر اين هم نمى گفتى باز تقيه در شرب خمر هم روا بود.

جالب توجه:

من پندارم كه امام ياد شده در حديث " كشى "، " ابو عبد الله امام صادق "ع" " باشد و اينكه در آن حديث نام " ابى الحسن موسى "ع" " آمده است، درست نيست، زيرا كميت بى آنكه در مورد در گذشتنش اختلافى ديده باشم، در سال 126 ه دو يا سه سال پيش از زادن ابى الحسن موسى، مرده است. كما اينكه قول به اتحاد اين حديث با حديثى كه ابو الفرج از امام ابو جعفر روايت كرده است نيز درست نيست، زيرا " درست بن منصور " راوى امام باقر "ع" و از آن طبقه نيست.

كميت و دعاى ائمه درباره او

بديهى است كه صاحب نفوس قدسيه، و زبان آوردن مشيت الهيه، كه گزارش گران خداوندند و از كسانى هستند كه پروردگار بر آنها وحى مى فرستد و جز به فرمان حق سخن نمى گويند و از سر هوس حرف نمى زنند و به پايمردى كسى جز آنكه خدا از او خشنود است، بر نمى خيزند، چون درباره كسى دعا كنند، اين دعا، تنها، شفاعت و درخواست خير از خداوند براى آنكس: اين كس هر كه خواهى گو باشى، نيست.

بلكه در آن اشارتى است به اينكه كسى كه درباره او دعا كرده اند، از مردان دين و دلبستگان و دعوت كنندگان مردم به خير و صلاح است و از گروهى است كه پروردگار آنان را براى دعوت خود بر گمارده و چنين ياور هدايتى را برغم بيهودگى هاى زندگى دنيا و هوسهاى گمراه كننده آن بسمت فضائل بيشمارى كه بر حسب اشخاصى كه درباره آنها دعا مى شود اختلاف پيدا مى كند، كشانده است.

نظير دعائى كه براى كميت كرده اند، براى كمتر كسى شده است. پيغمبر اعظم و فرزندان وصى او "ع" درباره او بسيار دعا كرده اند. يك بار پيغمبر، چنانكه در حديث بياضى گذشت، براى او درخواست رحمت كرد، و بار ديگر چنانكه در خواب " نصر بن مزاحم " گفتيم، براى او پاداش خير خواست و او راثنا گفت و بار سوم چنانكه در حديث سيوطى گذشت، درباره او چنين فرمود: بوركت و بورك قومك.

و امام سجاد زين العابدين "ع" نيز درباره اش چنين گفت: كه خداوند او را به خوشبختى زنده بدار و به شهادت بيمران و پاداش دنيوى او را به وى بنما و ثواب اخرويش را برايش ذخيره فرما و ابو جعفر باقر "ع" نه يك بار، بلكه در چند مورد مانند ايام تشريق در منى، و غير آن روى به كعبه آورد و درباره او به درخواست رحمت و آمرزش دعا كرده و بار ديگرى به او فرمود ك پيوسته به روح القدس مويد باشى.

و يكى از دعاهاى آن امام به كميت در ايام البيض، دعائى است كه شيخ اقدم " ابو القاسم خزاز قمى " در " كفايه الاثر فى النصوص على الائمه الاثنى عشر " به اسناد خود از كميت آورده است كه گفت: به خدمت مولايم ابى جعفر محمد بن على باقر رسيدم و گفتم: اى فرزند رسول خدا ابياتى درباره شما سروده ام كه اجازه مى خواهم كه بخوانم، فرمود: ايام البيض است، گفتم: يابن رسول الله اين اشعار منحصرا در ستايش شما است، فرمود: بخوان. شروع بخواندن كردم تا به اينجا رسيدم كه:

روزگار مرا بخنده انداخت و گرياند كه روزگار اين دگر گونيها و گونه گونيها دارد.

گريه ام براى آن نه نقرى است كه در نينوا گرفتار آمدند، و همگان گروگان كفن ها شدند.

امام باقر گريست، و ابو عبد الله نيز گريه كرد و از پشت پرده صداى گريه كنيزى را نيز شنيدم و چون به اين گفته خود رسيدم كه:

و ياد شش تن فرزندان عقيل كه بهترين سوار كار بودند و دشمن، آنها را پناه نداد و نيز ذكر على، آن نيكمردى كه سرور آنها بود، اندوه مرا بر مى انگيزد. امام "ع" گريست و سپس فرمود: هيچ كسى نيست، كه ذكر "مصيبت" ما كند و يا در نزد او از مصيبت ما ياد كنند و از ديدگانش سر شگى هر چند چون پر پشه اى بريزد، مگر آنكه خداوند خانه اى براى او در بهشت مى سازد و آن اشك را سد راه او و آتش دوزخ كند. و چون به اين ابيات رسيدم كه:

 

من کان مسرورا بما مسكم

او شامتا يوما من الان

فقد ذللتم بعد عز فما

ادفع ضيما حين يغشانى

 

دستم را گرفت و گفت: بار خدايا گناهان گذشته و آينده كميت را بيامرز و چون به اينجا رسيدم كه:

 

كى حق در ميان شما بپا مى خيزد؟

و مهدى شما كى قيام مى كند؟

 

فرمود: به همين زودى انشاء الله، ديري نپايد. سپس فرمود: اى ابا مستهل همانا قائم ما نهمين فرزند حسين است، كه امام پس از رسول خدا دوازه تن اند و دوازدهمى قائم است. گفتم: سرور من اين 12 تن كيانند؟ فرمود: اول آنها على بن ابى طالب، و پس از او حسن و حسين و پس از حسين على بن الحسين و پس از او من و بعد از منن اين و دستش رابه دوش جعفر نهاد.

گفتم: پس از ايشان گيست؟ فرمود: فرزندش موسى و بعد از موسى پسرش على و بعد از على پسرش محمد و پس از محمد، پسرش على و بعد از على فرزندش حسن و او پدر "امام" قائم است كه خروج مى كند، و دنيا را پر از عدل و داد مى نمايد همچنانكه پر از ظلم و جور شده است و شفا بخش دلهاى شيعيان مى شود.

گفتم: اى فرزند رسول خدا پس كى خروج مى كند؟ فرمود: در اين باره از پيغمبر خدا "ص" پرسيدند، فرمود: داستان او درست به رستاخيز مى ماند كه جز به ناگهاني نيايد.

و در فضليت كميت همين بس كه امام صادق را در مواقف شهود و در بهترين ايام ديدند كه دستها را به دعا بلند كرد و گفت: بار خدايا گناهان گذشته و آينده و پنهان و آشكار " كميت " را بيامرز و آنقدر به وى عطا كن كه راضى شود. و نشان اجابت چنين دعا هاى خيرى كه از دلهاى پاك بر زبانهاى تابناك جارى شده است، همان فرمايش پيغمبر به " ابا ابراهيم سعد اسدى " در عالم رويا است كه فرمود:

سلام مرا به كميت برسان و به وى خبر بده كه خدايش آمرزيده است. و نيز نهيى است كه پيغمبر "ص" در آن، دعبل خزاعى را از انديشه معارضه كميت منع كرد و به او فرمود: خداوند كميت را آمرزيده است.

بنى اسد نيز، پيوسته بركت دعائى را كه پيغمبر به كميت و آنان كرده بود، احساس مى كردند كه فرمود بود: " بوركت و بورك قومك " و آثار اجابت اين دعارا در ميان خود مى ديدند و نسيمهاى رحمت آن را به جان در ميد يافتند: در ما فضيلتى است كه در عالم نيست، هيچ كسى از خاندان ما نيست كه بركت وراثت كميت در او نباشد.

و يكى از دعاهاى به اجابت رسيده اى كه آثار آن نمايان شد و براى كميت فضليتى جاويد به جا گذاشت، روايتى است كه شيخ ما " قطب الدين راوندى " در " الخرايج و الجرايح " آورده است كه چون دشمنان خاندان پيغمبر، خواستند كم يت را دستگير و نابود كنند، حضرت باقر "ع" درباره او دعا كرد. كميت كه متوارى بود در دل شبى تاريك، بيمناك از خانه برون آمد و حال آنكه در هر ره گذرى گروهى نشسته بودند تا او چون بدر آيد، پنهانى دستگيرش كنند.

كميت به بيابانى رسيد و خواست راهى پيش گيرد شيرى آمد و او را از رفتن از آن راه، باز داشت. او از سوى ديگرى به راه افتاد، و شير باز او را منع كرد. گوئى اشاره مى كرد كه از پس وى بهراه افتد. او مى رفت و شير نيز از كنار او راه مى سپرد تا آنكه امان يافت و از دست دشمنان خلاص شد.

و در صفحه 28 جلد 2 " معاهد التنصيص " است كه مستهل گفت: " كميت " روزگارى را به توارى گذراند تا آنكه يقين كرد كه كمتر در پى اويند. شبى با گروهى از بنى اسد با ترس و بيم از شهر بيرون آمد. و يكى از همراهيان او خدمت گزارش " صاعد " بود و راه " قطقطانه " را در پيش گرفت.

وى ستاره شناس بود، و به شناسائى ستارگان راه را پيدا مى كرد، چون سپيده دم فرا رسيد، فرياد زد كه اى جوانان كمى بخوابيد، ما خوابيديم، او برخاست و نماز گزارد، مستهل گفت: كمى بعد به ناگاه از دور شخصى را ديديم كه من از ديدن او به خود لرزيدم.

كميت گفت: ترا چه مى شود؟

گفتم: شخصى را مى بينم كه به اين سوى مى آيد، نگاه كرد و گفت:

گرگ است كه مى آيد و خوراك مى خواهد. گرگ آمد و در گوشه اى خوابيد، ما دست شتر كشته اى را جلواش انداختيم آن را به دندان كشيد، جام آبى به سويش برديم. نوشيد. و چون به حركت در آمديم، گرگ غريدن گرفت.

كميت گفت: او را چه مى شود مگر آب و نانش نداديم؟ نمى دانم ديگر چه مى خواهد، گوئى به ما مى نمايد كه راه را درست نمى رويم.

اى جوان مردان به راست بگرديد، به جانب راست چرخيديم گرگ آرام گرفت. و پيوسته راه سپرديم تا به شام رسيدم، و كميت در ميان بنى اسد و بنى تميم پنهان شد. و اين نقل گوشه اى از كرامات و فضائل كميت است كه اگر آن را به آنچه از سخنانش بر مى آيد و نمايشگر امور نفسانى او است، و به موارد ديگرى كه نشان دهنده رفتار نيك اوست، و آنچه درباره كميت و تمام آثار به جا مانده اش گفته اند، بيفزائيم تصويرى از او مى سازد كه مظاهر روحيات وى را به خواننده، مى نمايد، و جلوهاى نفسانى او را جلو ديدگان مى آورد.

و نمونه هاى مكارم اخلاق او و باروريش از علم، و فقه، و ادب و اباء و بزرگوارى، و شور انگيزى و همت، و بلند نظرى، و فصاحت و بلاغت، و خلق كامل، و پر دلى، و دين خالص، و تشيع صحيح، و صلاح محض، و رشد و سداد و ديگر فضائلى كه در آن كاميابى دو سر است، بى شمار است.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved