بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 
next page

fehrest page

back page

راى خليفه در زكات

از حارثه نقل شده كه گويد: عده اى از اهل شام آمدند نزد عمر بن خطاب و گفتند: كه ما اموال و اسبها و غلامان و كنيزانى بدست آورده ايم و دوست داريم كه براى ما در آن نكوئى و طهورى باشد گفت: دو رفيق پيشى من" يعنى پيامبر و ابوبكر" آنچه كرده اند پس آنرا ميكنيم. و مشورت كرد اصحاب محمد صلى الله عليه و آله را كه در ميان ايشان على كه خدا از او راضى است بود. پس على عليه السلام فرمود: اين كار خوبى است اگر جزيه هميشگى و معتاده نشود كه بعد از تو بان متوسل شده و مال مردم را بگيرند.

و از سليمان بن يسار حكايت شده كه گفت مردم شام بابى عبيده جراح گفتند: از اسب و برده هاى ما صدقه بگير پس خوددارى كرد و بعمر بن خطاب نوشت، پس او هم امتناع كرد. پس دو مرتبه با او سخن گفتند،پس عمر بن خطاب باو نوشت اگر دوست دارند بگير از ايشان و بانها رد كن وبرده شان را روزى و مقررى بده، مالك گويد يعنى بفقر ايشان رد كن.

عسكرى در اوليانش و سيوطى در تاريخ الخلفاء ص 93 گويند كه عمر اول كسى بود كه ازاسب زكوه گرفت.

امينى گويد: ظاهر روايت اول ميرساند كه خليفه نميدانست كه زكاه باسب و برده تعلق نميگيرد و براى همين حكم را معلق كرد بانچه كه دو صاحب قبلى او كرده بودند و نيز نميدانست كه آنها چه كرده اند كه با صحابه مشورت كرد. پس مولاى ما اميرالمومنين عليه السلام اشاره فرمود كه زكاه ندارد و فرمود خوبست كه از ايشان از باب بر و احسان گرفته شود اگر بدعت مداوم نشودبعد از او كه چون جزيه و ماليات گرفته شود. لكن خليفه گوش باين حكمت بالغه نداد و پيروى از سابقين خود هم نكرد. پس دستور داد بگيرند و برگردانند بايشان و يا بفقرائشان.

و در روايت دوم ندانست كه حب صاحب مال حكم شرعى ثابت نميكند و امام عليه السلام او را متنبه نمود باينكه مبادا جزيه باشد همين طور خليفه در عملش پيشى گرفت تا آنكه قومى بعد از او آمدند واو را اول كسى قرار دادند كه از اسب زكوه گرفت و اعتماد بر عمل او كردند پس ميان آنها و كسانيكه پيروى از سنت پيامبر كردند در عدم تعلق زكاه باسب نزاع و زد و خورد واقع شد.

راى خليفه در شب قدر

از عكرمه نقل شده كه گفت: ابن عباس گفت: عمربن خطاب اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله را خواست و از شب قدر پرسيد، پس آنها اتفاق كردند كه در ده شب آخر ماه رمضان است، پس من بعمر گفتم كه من هر آينه ميدانم و بدرستيكه من گمان دارم كه چه شبى ميباشد گويد، وآن چه شبيست گفتم: شب هفتم كه گذشته باشد يا شب هفتم كه از ده شب آخر باقى مانده باشد. گفت و از كجا دانستى: گفت: گفتم: خدا آسمانرا هفت خلق كرده و زمين را هم هفت و روزها را هم هفت و اينكه روزگار بهفت دور ميزند و انسان را آفريد، پس ميخورد و بر هفت عضو سجده ميكند و طواف هم هفت مرتبه است و كوه ها هم هفت است پس عمر گفت: هر آينه تو امريرا فهميدى و درك كردى كه ما نكرديم.

از ابن عباس روايت شده كه گويد: من پيش عمر بودم و نزد او اصحاب او بود پس از ايشان پرسيد: آيا شما ديديد سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله رادرباره شب قدر، كه فرمود آنرا در شب طاق ده شب آخر طلب كنيد. آيا چه شبى ميبينيد آنرا. پس بعضى گفتند شب بيست و يكم و برخى گفتند بيست و سوم و بعضى بيست و پنجم و برخى هم شب بيست و هفتم گفتند و من ساكت بودم.

پس گفت: چرا تو حرف نميزنى، پس گفتم تو مرا فرمان دادى كه سخن نگويم تا آنكه آنها تكلم كنند. پس گفت من نفرستادم پى تو مگر آنكه سخن بگوئى،پس گفتم: من شنيدم كه خدا ياد ميكردهفت را پس ياد نمود هفت آسمان و از زمين هم مانند آن هفت زمين، و انسان را از هفت چيز آفريد و از زمين رويانيد هفت چيز، پس عمر... گفت: اين خبر داد مرا چيزيرا كه ميدانستم آيا ديدى چيزيرا كه ندانستم قول تو را" كه زمين رويانيد هفت چيز" گفت: خداوند عز و جل فرمود:

""انا شققنا الارض شقا فانبتنا فهيا حبا و عنبا و قضبا و زيتونا و نخلا و حدائق غلبا و فاكهه و ابا"" ما شكافتيم زمين را شكافتنى پس رويانيديم در آن گندم و انگور و خرما نوعى و زيتون و خرما و باغ هاى پر درخت و ميوه و چراگاه را، پس باغهاى پر درخت آن چهار ديوارى از خرما و درخت و ميوه و چراگاه است گويد: پس" آب" آنست كه از زمين رويد از آنچه كه چهارپايان و گوسفندو گاو و شتر ميخورند و مردم آنرا نميخورند.

گويد: پس عمر باصحابش گفت: آيا شما ناتوانيد كه بگوئيد چنان چه اين جوانيكه جمع نشده شئون سرش گفت: قسم بخدا كه من ميبينم سخن را چنانچه تو گفتى آرى، هر آينه بتحقيق كه خليفه نيز عاجز و ناتوانست از شناخت آنچه كه گفت جوانيكه شئون سرش جمع نشده و" آب" همانستكه خليفه را خسته كرد و علم آنرا تكلف وزور دانست چنانچه گذشت در حديث سابق ص 193 و من نميدانم آن جوان چه گفت وبراى چه خليفه قول او را پسنديد.

زدن خليفه با تازيانه بدون موجبى

ابن عساكر از عكرمه بن خالد نقل كرده كه گفت: پسرى از عمر بن خطاب داخل بر او شد و او خود را بصورت مردها درآورده و لباس خوبى پوشيده بود پس عمر او را زد با تازيانه اش تا بگريه درآمد. پس حفصه باو گفت براى چه او را زدى، گفت: ديدم كه مغرور بخود شده پس دوست داشتم كه او را كوچك كنم در پيش خودش.

امينى گويد: من مناقشه و مجادله نميكنم خليفه را در شناخت خود بينى پسرش را و آن يك خصلتيست كه قائم بشخص است، و بحث هم نميكنم در اجتهاد او در تعزير فرزند و بحث نميكنم از امكان منع كردن فرزند از عجب و خود بينيش تا آنجا كه مسلم است براههاى عقلى غير از تعزير و زدن به تازيانه، بلكه سئوال ميكنم از دو حافظ حديث چگونه جايز و روا شده برايشان كه مثل اين قصه را از مناقب خليفه و از شواهد روش خوب او شمرده اند.

و لطيف تر از اين قصه جارود بزرگ ربيعه است و ابن جوزى نقل كرده آنرا گويد: كه عمر نشسته بود و تازيانه هم با او بود و مردم در اطرافش نشسته بودند كه جارود عامرى آمد پس مردى گفت: اين بزرگ قبيله ربيعه است، پس عمر و اطرافيانش و جارود شنيدند، پس چون نزديك عمر رسيداو را با تازيانه اش زد. پس گفت: چيست مرا براى تو اى اميرالمومنين، گفت: چيست براى من و براى تو كه شنيدم او گفت اين بزرگ ربيعه است گفت: و منهم شنيدم، پس چى، گفت ترسيدم اينكه تو با مردم آميزش كنى و بگوئيد: كه اين امير است و در عبارت ديگر، ترسيدم كه در دلت از آن چيزى وارد شود، پس دوست داشتم كه نفست را سركوب كنم.

م- و ابن سعد از سعيد نقل كرده گويد: معاويه بر عمر بن خطاب وارد شد و دوش او حله سبزى بود پس صحابه نگاه بر او كردند پس چون عمر اين را ديد برخاست و با او تازيانه اش بود و شروع كرد بزدن معاويه و معاويه ميگفت: الله الله اى امير المومنين براى چى براى چى و او سخنى نميگفت تا برگشت و در جايش نشست پس باو گفتند براى چه اين جوان را زدى و حال آنكه در فاميل تو مانند او نيست پس گفت: من نديدم از او مگر خوبى و نرسيد مرا از او مگر خير لكن من ديدم او را و اشاره كرد با دستش بحله سبز پس خواستم پست كنم از او آنچه كه بخود باليده و بان تكبر نموده است.

چى ممكنست كه بگويم، چه بگويم، چه بگويم

جهل خليفه به سنت مشهوره

مسلم در صحيح خود از عبيد بن عمير نقل كرده: كه ابو موسى سه بار اجازه گرفت از عمر، پس مثل اينكه او را مشغول يافت پس برگشت پس عمر گفت: آيا نشنيديد صداى عبد الله بن قيس را باو اجازه دهيد پس او را طلبيدند.

پس گفت چه موجب شد كه چنان كردى يعنى رفتى، گفت: ما مامور باين شديم كه سه بار اجازه بگيرم اگر رخصت نشد برگرديم گفت: بايد البته بر اين اقامه بينه كنى يا من البته ميكنم پس بيرون رفت و راهى مجلسى از انصار شد

پس گفتند:

گواهى بر تو نميدهد بر اين مطلب مگر كوچكتر ما، پس ابو سعيد برخاست و گفت آرى ما مامور باين شديم. پس عمر گفت: بر من پوشيده بود كه اين از امر رسول خدا صلى الله عليه و آله است مرا غافل از او كرد دست زدن در بازارها.

و در صحيح ديگر: ابى بن كعب گويد: اى پسر خطاب شكنجه گر بر اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله مباش گفت: سبحان الله چيزى شنيدم البته دوست داشتم كه تحقيق كنم.

و در لفظى: ابو سعيد گفت: گفتم من كوچكترين مردم هستم. نورى در شرح آن گويد: معنايش اينست كه اين حديث ميان ما مشهور است است و براى بزرگ و كوچك ما معروف حتى كوچكترين ما آنرا از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيده و حفظ كرده است.

امينى گويد: كيست كه مراخبر دهد از آنكسيكه دست زدن در بازارها او را مشغول و غافل كرده از دين و قانون و حديث مشهوريكه فرياد زده بان صاحب رسالت بزرگ" پيامبر بزرگوار اسلام" و تمام صحابه از بزرگ و كوچك شناخته اند و آنرا قرآن حكيم هم تائيد ميكند.

چگونه ميشود كه اعلم صحابه در زمانش بنابر اطلاق باشد چنانچه صاحب الوشيعه پنداشته است.

آنگاه موجب و باعث اين ارهاب وتهديد چيست كه بمجرد اينكه مردى روايت كرده كه كارى را كه كرده است سنت بوده است.

و آيا تحقيق مستدعى اين تهديد است به قسم هاى شديد، يا موجب اينكه را وى آن مستحق اين باشد كه در حضور مردم باو اهانت شود چيست، يا مجرد كنجكاوى و تحقيق و طلب رضايت بخش و كافى است و نيست بر خليفه كه شكنجه گر و عذاب كننده باشدبر امت اسلام چنانچه ابى بن كعب ديده است او را.

اجتهاد خليفه در گريستن به ميت

از ابن عباس گويد: وقتى زينب دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اورا ملحق نمائيد به پيشين نيكوكار ما عثمان بن مظعون پس زنها گريستند پسر عمر شروع كردن بزدن زنها بتازيانه اش، پس پيامبر خدا صلى الله عليه و آله دست او را گرفت و فرمود: عمر صبر كن بگذار آنها را گريه كنند و بر زنانست كه از فرياد زدن شيطانى حذر كنند تا آنكه فرمود: و نشست رسول خدا صلى الله عليه و آله بر كنار قبر و فاطمه سلام الله عليها در كنارش گريه ميكردپس شروع كرد پيغمبر صلى الله عليه و آله بپاك كردن اشگ چشمان او بدامنش براى محب و مرحمتى كه باو داشت.

و بيهقى در سنن كبرى ج 4 ص 70 از ابن عباس نقل كرده گويد زنها گريستندبر رقيه" دختر رسول خدا" رضوان الله عليها پس عمر شروع كرد بمنع كردن ايشان پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: آرام اى عمر، گويد: سپس فرمود: بر شما باد كه ازداد زدن شيطانى دورى كنيد، پس بدرستيكه هر چه كه از چشم و دل باشد از ترحم و مهربانى و عاطفه است و هر چه كه از زبان و دست باشد از شيطانست گويد: و شروع كرد فاطمه كه رضوان خدا بر او باد بگريه كردن بر كنار قبر رقيه پس شروع كرد رسول خدا صلى الله عليه و آله بزدودن اشكهاى او رااز چهره و گونه اش با دست، يا گويد: بلباسش و نسائى و ابن ماجه از ابى هريريه نقل كرده اند كه گفت: شخصى در خاندان رسول خدا صلى الله عليه و آله از دنيا رفت پس زنها جمع شدند و بر او گريه ميكردند، پس عمر برخاست بمنع كردن ايشان از گريه و دور كردن آنها پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: واگذار آنها را اى عمر:زيرا كه چشم گريانست و دل مصيبت زده وعهد هم نزديك است.

امينى گويد: نميدانم چه باعث شد كه عمر شتاب كرد بزدن اين زنان گريه كننده و حال آنكه صاحب شريعت نگاه ميكرد بانها از غم و اندوه و اگر گريه آنها ممنوع بود آنحضرت اولى بود بمنع كردن و رد نمودن آنها و از كجا ميدانست منع را در گريه كردن آنها و حال آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله مخالف او بود. و براى چه رجوع نكرد در امر آن بانوان وقتى عازم شد آنها را بعنوان تاديب بزند وچيست اين شدت و سختگيرى منع كننده اوبراى آن كارى كه كرده، و چگونه دستش را دراز كرد باين زنها تا آنكه پيامبر بزرگ صلى الله عليه و آله آنرا گرفت و دفاع كرد از آنها و حال آنكه زنانيكه در اينجا گرد آمدند بطبع حال خويشاوندى رسول خدا و ارحام و زنان او بوده جز آنكه من نميدانم صديقه طاهره فاطمه ايكه از گريه كننده گان بود در اين روز آيا ميان اين زنان كتك خورده بود يا نه، و بنابر هر حال پس آن بى بى در كنار پدرش نشسته و گريان بود.

و براى خليفه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله در برابر چشم آنحضرت و حضورآن بزرگوار مواردى نزد اين قضايابوده كه هرگز در آن مصاب نبوده.

و از آن موارد آنستكه سلمه بن ازرق بازگو كرده كه من نشسته بودم در بازار پيش پسر عمر كه جنازه اى آوردند كه زنها بر آن گريه ميكردند. گويد: پس پسر عمر اين را عيب دانست و آنها را زجر كرد گويد: پس سلمه گفت: اى ابا عبد الرحمن اين را نگو، پس گواهى ميدهم بر ابو هريره بچيزيكه او شنيده بود ميگفت: جنازه اى را بر پيامبر صلى الله عليه و آله عبور دادند كه من و عمر بن خطاب... بانحضرت بودم وزنها گريه ميكردند بر آنها پس عمر آنها را زد و زجر و منع نمود پس پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اى عمر آنها را واگذار چونكه چشم ريزننده اشگ و قلب زده و عهد تازه است گفتند تو آنرا شنيده اى كه اين را ميگفت، گفت: بلى، اين عمر دو مرتبه گفت و الله و رسوله اعلم. و خدا و پيامبر او داناترند.

و حاكم نقل كرده باسناديكه تصحيح نموده آنرا و ذهبى آنرا از ابى هريره تقرير كرده گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله بيرون رفت بر جنازه اى و عمر بن خطاب با آنحضرت بود پس شنيد زنانى را كه گريه ميكردند، پس عمر آنها را زجر كرد و كتك زد. پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: اى عمر واگذار آنها را زيرا كه چشم گريان و دل مصيبت زده و عهد نزديك است.

و از ابى هريره روايت شده: كه پيامبر صلى الله عليه و آله در تشييع جنازه اى بود. پس عمر زنى را ديد" در پى آن" پس داد زد سر آنزن، پس پيامبرصلى الله عليه و آله فرمود: اى عمر او را واگذار، چونكه چشم گريان و دل مصيبت زده و عهد تازه است

و از عمرو بن ازرق نقل شده گويد: برخى از عروسهاى مروان فوت شدند. پس مردم بجنازه او حاضر شدند و ابو هريره هم شركت كرد و با آن جنازه زنانى بودند كه گريه ميكردند پس مروان بانها دستور داد كه سكوت

و تاريخ بما آگاهى ميدهد" اينكه خليفه را اين بيانات صريحه و نصوص واضحه قانع نكرده و بر اجتهاد خودش باقى بوده و با تازيانه دستش منع ميكرده و ميزده است باستناداينكه دست تهمت زن بر رسول خدا صلى الله عليه و آله دروغى آفريده و بوجود آورده از چيزهائيكه مخالف عقل و عدل و طبيعت است از اينكه آنحضرت فرموده: كه " ميت عذاب ميشود بگريه زنده"

سعيد بن مسيب گويد: وقتيكه ابوبكر از دنيا رفت مردم بر او گريستند پس عمر گفت: كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كه مرده عذاب ميشود بگريستن زنده، پس مردم اعتنا نكرده و گريه ميكردند پس عمر بهشام بن وليدگفت: برخيز و زنها را بيرون كن، پس عايشه گفت: بيرون ميكنم تو را پس عمر گفت: داخل شو من بتو اجازه دادم پس هشام داخل شد، پس عايشه گفت: آيا اى پسر من مرا بيرون ميكنى، پس گفت: اما بتو اجازه دادم. پس شروع كرد بزدن يكى يكى از آنها و او ميزد آنها را با شلاق تا آنكه ام فروه بيرون آمد و آنها را پراكنده و متفرق كرد.

و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه ج 1 ص 60 گويد اول كسى را كه عمر با شلاق خود زد ام فروه دختر ابوقحافه" خواهر ابوبكر بود" وقتيكه ابوبكر مرد.

چگونه عايشه از قول پيامبر بخشيده شد، اگر خبر صحيح باشد و چطور از خليفه نپذيرفت" كه مرده بگريه زنده عذاب ميشود" و براى چه خليفه مسامحه كرد با عايشه باجازه دادن گريستن بر پدرش غير از ديگران وبراى چه دست از تعميم اين حكم قطعى برداشت، و براى

چه صحابه امتناع كردند از منع عمر و بر ابوبكر گريستند بعد از نهى و منع خليفه، و براى چه راضى شدند كه مرده ايشان بگريه آنها عذاب شود و براى چه حكم شلاق زدن داده به يكى يكى از زنها و از مردها صرف نظر كرده نيست اينها مگر مشكلاتى جز اينكه آنها مخفى و پنهان نيست بر كاوش گر ماهر و استادى.

و از موارد اين شلاقيكه بر سر و بدن زنان گريان عزادار نواخته شده آنستكه حافظ عبد الرزاق از عمرو بن دينار نقل كرده كه چون خالد بن وليد مرد زنها در خانه ميمونه جمع شدند و شروع كرردن بگريه كردن پس عمر آمد و بنا كرد بزدن آنها با شلاقش پس روسرى يكى از آنها افتاد، پس گفتند اى رهبر مسلمين روسرى او افتاد، پس گفت ول كنيد او را كه برايش احترامى نيست و او تعجب ميكرد از گفته او" لا حرمه لها" احترامى براى او نيست.

و ما نيز تعجب ميكنيم از سخن او، لا حرمه لها، و روش و رفتار خليفه اكثرش از جهت گفتار و كردار تعجب آور است اگر همه آنها نباشد و اما حديث عمر: كه مرده عذاب ميشود بگريه زنده، پس آنرا عايشه تكذيب كرده در آنچه را كه حاكم در مستدرك ج 1 ص 381 نقل كرده وگويد: مسلم و بخارى اتفاق كرده اند بر صحت حديث ايوب سختيانى از عبد الله ابن ابى مليكه مناظره عبد الله بن عمرو عبد الله بن عباس را در گريه كردن بر ميت و رجوع آن در اين موضوع به ام المومنين عايشه و سخن او: كه قسم بخدا رسول خدا صلى الله عليه و آله چنين سخنى نفرموده كه مرده عذاب ميشود بگريه كردن كسى، و لكن رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كه عذاب كافر زياد ميشود نزد خدا موقع گريستن كسانش سخترين عذابى" و ان الله هو اضحك و ابكى" و بدرستيكه خداست كه ميخنداند و ميگرياند" و لاتزر وازره وزر اخرى" و هيچكس را بگناه ديگرى عذاب نميكنند.

صورت مفصل قضيه

عبد الله بن ابى مليكه گويد: ام ابان دختر عثمان از دنيا رفت در مكه و ما آمديم براى تشييع جنازه او و ابن عمر و ابن عباس هم آمدند و من ميان ايشان نشسته بودم پس عبد الله بن عمر بعمرو بن عثمان گفت آيا زنها را از گريه منع نميكنى چونكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: مرده از گريه خويشانش بر او عذاب ميشود پس عبد الله بن عباس گويد:عمر بود كه بعضى از اين حرفها را ميزد و سپس حديث كرد گويد: من با عمر از مكه بيرون رفتم تا رسيديم به بيداء در اين هنگام سوار گندم گونى ديديم كه در زير سايه ميرود پس عمر گفت: برو و اين گروه سواران را به بين گويد: و من نگاه كردم پس ديدم كه او صهيب است پس او را خبر دادم گفت او را بطلب براى من پس برگشتم نزدصهيب گفتم: كوچ كن و بامير مومنين ملحق شو. پس چون عمر" ترور" شد. صهيب وارد بر او شد در حاليكه ميگريست و ميگفت وا اخاه وا صباحاه واى برادرم واى رفيقم پس عمر گفت: اى صهيب گريه ميكنى بر من و پيامبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كه ميت عذاب ميشود به بعضى از گريه هاى خويشانش بر او ابن عباس گويد: پس چون عمر مرد، بعايشه گفتم آن حديث را، پس عايشه گفت خدا رحم كند بر عمر بخدا كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله نفرمود كه خدا عذاب ميكند مرده را بگريه اهلش بر او، بلكه رسول خداصلى الله عليه و آله فرمود: كه خدا عذاب كافر را زياد ميكند به گريه كردن اهل او بر او گويد: و عايشه گفت قران براى شما كافيست" و لا تزروازره وزر اخرى" كه بر ندارد بر دارنده گناه ديگرى را گويد و ابن عباس در اين موقع گفت: " و الله اضحك و ابكى " خداست كه ميخنداند و ميگرياند.

ابن ابى مليكه گويد: بخدا قسم كه ابن عمر چيزى نگفت:

و از عمر: نقل شده كه او شنيد از عايشه كه برايش يادآور شدند كه عبد الله ابن عمر ميگفت: مرده عذاب ميشود بگريه زنده، پس عايشه گفت: اما او دروغ نگفته و ليكن اشتباه كرده يا فراموش نموده، و جز اين نيست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله گذشت برزن يهوديه كه مرده بود و خويشانش بر او گريه ميكردند پس فرمودند: ايشان گريه ميكنند بر آن مرده و او در قبرش عذاب ميشود.

و در لفظ مسلم: است كه خدا رحمت كند ابو عبد الرحمن را چيزى شنيده ولى حفظ نكرده است.

و در لفظ ابى عمر: ابو عبد الرحمن خيال كرد يا اشتباه كرده يا فراموش نموده.

و از عروه از عبد الله بن عمر گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: كه مرده عذاب ميشود بگريه كردن اهلش بر او پس اين را براى عايشه گفتند، پس گفت: كه مقصود ابن عمر اينست: كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر قبر يهودى گذشت،پس فرمود: كه صاحب اين قبر هر آينه عذاب ميشود و اهلش بر او گريه ميكنندسپس قرائت كرد: " و لا تزر وازره وزر اخرى "

و از قاسم بن محمد گويد: وقتيكه بعايشه رسيد گفته عمر و پسرش گفت: بدرستيكه شما حديث ميكنيد از غير دروغگويان و غير تكذيب شده گان و ليكن گوش اشتباه ميكند.

و شافعى در اختلاف حديث گويد و آنچه عايشه روايت كرده از رسول خدا صلى الله عليه و آله شبيه تر است از اينكه از آنحضرت صلى الله عليه و آله محفوظ بوده باشد بدلالت كتاب پس از آن سنت. پس اگر گفته شود: دلالت كتاب كجاست.

گفته شود در قول خداى عز و جل: و لا تزر وازره وزر اخرى، و اينكه گناه هيچكس را بر ديگرى تحميل نميكنند. و ان ليس للانسان الا ما سعى " و اينكه نيست بر انسانى مگر آنچه را كه كوشش نمايد،" فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره پس هر كس باندازه ذره اى كار خير كند آنرا ميبيند و كسيكه باندازه ذره اى كار بد انجام دهد آنرا خواهد ديد و قول او:" لتجزى كل نفس بما تسعى" تا پاداش داده شودهر كسيكه بانچه ميكوشد.

و عمر: حفظ كرده از عايشه از ابن ابى مليكه و حديث او شبيه ترين دو حديث است كه محفوظ باشد، پس اگر حديث بر غير آنچيزى استكه ابن ابى مليكه روايت كرده از قول پيامبر: كه ايشان گريه ميكنند بر آن و بدرستيكه او عذاب ميشود در قبرش. پس آن واضح و نياز به تفسير ندارد براى آنكه او عذاب ميشود بسبب كفرش، و اينها گريه ميكنند و نميدانند او در قبر چگونه است. و اگر حديث چنانستكه ابن ابى مليكه روايت كرده پس آن صحيح است براى آنكه بر كافر عذابى بلند است پس اگر كمتر از آن عذاب شود پس عذابش افزايش يابد در آنچه كه مستوجب شده وآنچه كه بكافر ميرسد از عذاب كمتر ازبالاتر از او و آنچه كه بر او از عذاب زياد ميشود، پس باستحقاق اوست نه بگناه غير او در گريستن بر او. پس اگر گفته شود: زياد ميشود او را عذابى بگريستن اهل او بر او، گفته ميشود: زياد ميشود او را بانچه كه مستحق شده بعملش و گريه ايشان هم سبب افزايش شود نه آنكه او را بگريه آنها عذاب كنند

پس اگر گفته شود: دلالت سنت كجاست.

گفته شود: رسول خدا صلى الله عليه و آله بمردى فرمود: اين پسر تو است، گفت آرى، فرمود: بدانكه او بر تو جنايت نكند و تو هم بر او جنايتى نكنى، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود مثل آن چه كه خدا اعلام فرمود از اينكه جنايت هر كسيكه بر اوست چنانچه عمل او براى اوست نه براى غيرش و نه بر زبان ديگرى.

م- و تكذيب ميكند خليفه را گريستن او بر نعمان بن مقرن وقتيكه خبر مرگش باو رسيد، پس بيرون آمد و بر منبر رفت و اين خبر را بمردم داد و دستش را بر سرش گذارده و ميگريست و تكذيب ميكند او را توقف او بر قبر آقائى و بغل كردن او آن قبر را و گريستن او بر آن و چه اندازه و چه بسيار است براى او از مواردى نزد آنچه كه ياد شد.

و پيش از همه اينها گريه پيامبربزرگوار و صحابه و تابعين است بر ايشان به نيكى كردن بر مرده گانشان،پس اين رسول خدا صلى الله عليه و آله است كه گريه ميكند بر فرزند عزيزش، ابراهيم، و ميفرمايد: چشم اشگ ميريزد و دل ميسوزد و نميگوئيم مگر آنچه را كه پروردگارمان خشنود باشد"و انابك يا ابراهيم لمحزونون" و ما بتو اى ابراهيم هر آينه غمگينم و محزون هستيم.

و اين آن پيامبر بزرگوار صلى الله عليه و آله است كه بر فرزندش طاهر گريه ميكند و ميگويد: چشم ميگريد و اشگ غالب و سرازير ميشود و دل محزون و غمگين ميشود ولى ما خداى عز و جل را گناه نميكنيم.

و اين همان پيامبر گرامى صلى الله عليه و آله است كه وقتى جناب حمزه رضى الله عنه شهيد شد و صفيه دختر عبد المطلب رضى الله عنها آمد بسراغ او پس ميان او و حمزه انصار مانع شدند، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود او را واگذاريد پس آمد و نشست كنار برادرش حمزه و شروع كرد بگريه كردن وهر وقت او ميگريست رسول خدا صلى الله عليه و آله هم ميگريست و هر گاه ناله و هق و هق ميكرد پيامبر هم با او موافقت كرده و ناله ميكرد، و فاطمه سلام الله عليها هم گريه ميكرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله هم بگريه او ميگريست و ميفرمود هرگز من بمصيبتى مانند تو مبتلا نشده ام.

و چون رسول خدا صلى الله عليه و آله از احد مراجعت كرد زنان انصار بر شهيدان خويش گريه ميكردند پس اين خبربگوش پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد، پس فرمود: لكن حمزه گريه كن ندارد، پس انصار بمنازلشان رفته و بزنانشان گفتند: هيچكس بر شهيد خود نگريد مگر آنكه اول براى حمزه بگريد: گويد: پس اين تا امروز مرسوم و معمول شده كه گريه بر مرده اى نميكنند مگر آنكه اول براى حمزه ميگريند.

و اين آن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه خبر شهادت جعفر و زيد بن حارثه و عبد الله بن رواحه" شهداء موته" را ميدهد در حاليكه چشمانش گريانست.

و اين همان پيامبر عزيز است كه قبر مادرش" آمنه" را زيارت ميكند و بر او ميگريد و اطرافيان او ميگريند.

واين آن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه عثمان بن مظعون" برادر رضائى خود را" ميبوسد در حاليكه او مرده وسيل اشگ بر گونه مباركش سرازير است.

و اين آن پيامبر صلى الله عليه و آله است كه گريه ميكند بر پسر ببعضى از دخترانش پس عباده بن صامت ميگويد: اين چيست اى رسول خدا، ميفرمايد: اين آن رحمت و عاطفه ائى است كه خدا در بنى آدم قرار داده و جز اين نيست كه خدا بنده گان مهربان و با عاطفه اش را ترحم ميكند.

و اين صديقه طاهره سلام الله عليهاست كه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله گريه ميكند و ميگويد: اى پدريكه به پروردگارت نزديك شدى، اى پدر ايكه اجابت كردى دعوت پروردگارت را.

اى پدريكه بجبرئيل ماشكايت ميكنيم فقدان تو را، اى پدريكه جنت فردوس جايگاه تو است.

و اين آن بانو سلام الله عليهاست كه بركنار قبر پاك پدرش ايستاده و مشتى ازخاك قبرش را برداشته و بر چشم خود گذارده و گريه ميكند و ميسرايد و ميگويد.

 

ماذا على من شم تربه احمد

ان لا يشم مدى الزمان غواليا

صبت على الايام صرن لياليا

صبت على مصائب لوانها

 

چيست بر كسيكه تربت و خاك قبرپيامبر را بوئيده كه در مدت عمرش عطرى را نبويد بر من مصيبتهائى ريخته شده كه اگر آن بر روزها ريخته شده بود همه شام تار ميشدند.

و اين ابوبكر بن ابى قحافه است كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله گريه ميكند و مرثيه و نوحه ميخواند بقول خودش:

 

يا عين فابكى و لا تسامى

و حق البكاء على السبد

 

اى ديده گريه كن و خسته نشو و شايسته است گريستن بر آقاى انبياء.

و اين حسان بن ثابت است كه بر پيامبر گريه ميكند و ميگويد:

 

ظلات بها ابكى الرسول فاسعدت

عيون و مثلاها من الجغن اسعد

 

همواره با آن ديده ام گريه ميكنم بر رسول خدا پس كمك كند ديده هائى و مانند آن از مژگانها كمك نمايد.

و ميگفت:

 

يبكون من تبكى السماوات يومه

و من قدبكته الارض فالناس اكمد

 

گريه ميكنند براى كسيكه آسمانها در روز او گريه كردند و كسيكه زمين براى او گريست پس مردم غمگين ترند.

و ميگفت:

 

يا عين جودى بدمع منك اسبال

و لا تملن من سح و اعوال

 

اى ديده اشگ بريز از خودت اشگ ريختنى و ملول نشو از اشك ريختن و شيون كردن.

و اين اروى دختر عبد المطلب است كه بر آنحضرت صلى الله عليه و آله ميگريد و نوحه سرائى ميكند براى او بقولش:

 

الا يا عين ويحك اسعد ينى

بدمعك ما بقيت وطا و عينى

 

آهاي اي چشم و اي بر تو مرا ياري کن بأ شکت ماداميكه من زنده باشم و اجابت كن مرا.

 

الا يا عين ويحك و استهلى

على نور البلاد و اسعد ينى

 

آهاى اى ديده اشك بريز بر روشنائى شهرها و كمك كن مرا.

و اين عاتكه دختر عبد المطلب است كه نوحه سرائى نموده براى او و ميگويد:

 

عينيى جود اطوال الدهروا نهمرا

سكبا و سحا بدمع غير تعذير

 

چشمان من اشك بريزيد درازى روزگار را و بسيار اشك بريزيد بدون هيچ عذر و بهانه اى.

 

يا عين فاسحنفرى بالدمع واحتفلى

حتى الممات بسجل غير منذور

 

اى ديده گود شوى باشك ريختن و اهتمام كن بان تا مردنم بهم كارى كردن بدون توقفى.

 

يا عين فانهملى بالدمع و اجتهدى

للمصطفى دون خلق الله بالنور

 

اى ديده بسيار اشگ بريز و كوشش كن براى برگزيده بنورانيت از خلق خدا.

و اين صفيه دختر عبد المطلب است كه گريه ميكند و بر آنحضرت نوحه ميخواند و ميگويد:

 

افاطم بكى و لا تسامى

بصحبك ما طلع الوكب

 

اى فاطمه گريه كن و خسته نشو به همدت ماداميكه ستاره طلوع ميكند.

 

هو المر يبكى و حق البكا

هو الماجد السيد الطيب

 

او مرديستكه گريسته ميشود و سزاوار گريه هم هست چونكه او بزرگوارى و آقائى پاك نژاد است.

و ميگويد:

 

اعينى جودا بدمع سجم

يبادر غربا بما منهدم

 

اى ديده گان من بريزيد اشگ روانى كه مبادرت كند مجراى اشك را به مصيبتيكه ويران كننده است.

 

اعينى: فاسحنفرا و اسكبا

بوجد و حزن شديد الالم

 

اى ديده گان من پس گود شويد و اشگ بريزيد بشور و غصه سخت دردناكى.

و اين هند دختر حارث بن عبد المطلب است كه بر آنحضرت گريه نموده و نوحه سرائى كرده و ميگويد:

 

يا عين جودى بدمع منك و ابتدرى

كما تنزل ماء الغيث فاشعبا

 

اى ديده اشكى جارى ساز از خود و مبادرت كن چنانچه آب باران فرو آيد و جارى شود.

و اين هند دختر اثاثه است كه نوحه ميسرايد و ميگويد:

 

الا يا عين: بكى لا تملى

فقد بكر النعى بمن هويت

 

آهاى اى ديده گريه كن و خسته نشو كه ناگهان خبر مرگ آوردند براى من بكسيكه دلباخته اويم.

و اين عاتكه دختر زيد است كه براى او مرثيه خوانده و ميگويد:

 

و امست مراكبه او حشت

و قد كان يركبها زينها

 

و شام كرد مركبهاى او كه وحشى شده بودند و حال آنكه سوار ميشد براى آنكه زينت آنها بود.

 

و امست تبكى على سيد

تردد عبرتها عينها

 

و شام نمود در حاليكه گريه ميكرد بر آقائى و اشكش از چشمش روان بود.

و اين ام ايمن است كه نوحه سرائى ميكند بر آنحضرت و ميگويد:

 

عين جودى فان بذلك للد

مع شفاء فاكثرى من بكاء

 

اى ديده اشگ بريز كه باين اشك ريختن شفاء است پس بسيار گريه كن.

 

بدموع غزيره منك حتى

يقضى الله فيك خير القضاء

 

باشك فراوانى از تو تا آنكه خدا حكم كند درباره تو بهترين حكم را.

م- و اين عمه جابر بن عبد الله است كه روز احد آمد و بر برادرش عبد الله بن عمر گريه ميكرد. جابر گويد: پس من شروع كردم بگريه كردن و مردم مرا منع ميكردند و رسول خدا منعم نميكرد، پس رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود او را بگريانيديا نگريانيد پس بخدا قسم كه فرشتگان همواره او را با بال خود سايبانى كردند تا آنكه او را دفن نموديد.

"استيعاب در ترجمه عبد الله ج 1 ص 368"

اين سنت پيامبر بزرگوار است كه ميان صحابه معمول بوده و پيروى ميشده معارضه ميكند حديث خليفه را: " ان الميت يعذب ببكاء الحى كه ميت بگريه زنده عذاب ميشود، پس قول مخصوص او و پسر او عبد الله است و حق شايسته تر است كه پيروى شود.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved