بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 
next page

fehrest page

back page

عقيده خليفه در ميراث

از مسعود ثقفى گويد: حاضر بودم پيش عمر بن خطاب... كه شركت داد برادران پدر و مادريرا با برادران مادرى در ثلث. پس مردى باو گفت: تو در اول اين سال بغير اين قضاوت كردى گفت: چگونه قضاوت كردم گفت: ثلث را براى برادران مادرى قرار دادى و براى برادران پدر و مادرى چيزى قرار ندادى گفت: اين بنابر آنچه ما حكم كرديم وآن هم بنا بر آنچه ما حكم نموديم. و در لفظى: اين بر آنچه ما امروز قضاوت كرديم و آن بر آنچه ما در ديروز قضاوت نموديم

بيهقى آنرا در سنن كبرى ج 6 ص 255، بچند طريق نقل كرده و دارمى در سننش ج 1 ص 154 بطوراختصار و ابو عمر در" العلم " ص 139.

امينى گويد: مثل آنكه احكام قضاوتها دور ميزند محور آنچه از راى خليفه صادر شود چه با شريعت درست آيديا درست نيايد و مثل آنكه خليفه برايش هست كه حكم كند بانچه كه ميخواهد و در اينجا حكمى نيست كه پيروى شود و قانونى نيست كه در اسلام شايع و مشهور باشد و شايد اين زشت تر باشد از تصويبى كه بدليلهاى قطعى باطل و رد شده است.

نادانى خليفه به طلاق كنيز و برده

حافظ دار قطنى و حافظ ابن عساكر نقل كرده اند كه دو مرد آمدند نزد عمر بن خطاب و از طلاق برده و كنيز پرسيدند پس برخاست با آنها آمد تا رسيد به جمعيتى در مسجد كه در ميان آنها مردى بود" اصلع" كه جلوى سرش مو نداشت پس گفت اى اصلع چه ميگوئى در طلاق كنيز پس سرش را بلند كرد بسوى او سپس اشاره كرد باو بانگشت سبابه" شهادت"و انگشت ميانه، پس عمر بانها گفت: دو طلاق، پس يكى از آنها گفت" سبحان الله" ما آمديم نزد تو و حال آنكه تو رهبر مسلمين هستى پس با ما آمدى تا ايستادى بر اين مرد و از او پرسيدى و راضى شدى از او كه اشاره بسوى تو كند.

رجوع بجزء دوم ص 299 از اين كتاب ما" الغدير" نما

اگر على نبود عمر هلاك بود

" لو لا على لهلك عمر "

زنى را آوردند نزد عمر كه آبستن بود و اقراركرد بزنا پس عمر فرمان داد كه او را سنگساركنند پس على عليه السلام برخورد كرد باو وفرمود: اين زن را چه ميشود، گفتند عمر دستورداده او را سنگسار كنند پس على عليه السلام او رابرگردانيد و فرمود اين تسلط و حكومت تو است بر او و اما حكومت و سلطه اى نيست براى تو برطفيلى كه در شكم دارد. و شايد تو او را شكنجه دادى يا ترسانيدى گفت: آرى شكنجه اش دادم فرمود: آيانشنيدى كه پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله فرمود: حدى نيست براى كسيكه بعد از شكنجه اقرار كندكه او را" دست بند قپونى برقى زده يا با كابلى بزنند" يا در زندان مجرد و تك سلولى و غيره حبس كنند يا تهديد كنند كه اگر نگوئى چنين وچنان خواهيم كرد پس اقرارى براى او نيست" واقرار او ارزش و اعتبارى ندارد" پس عمر اورا آزاد ساخت سپس گفت " عجزت النساء ان تلدن مثل على بن ابيطالب لو لا على لهلك عمر "بانوان عاجز و نازا هستند كه مانند على بن ابيطالب بزايند. اگر على عليه السلام نبود عمر هلاك شده بود.

مدارك اين قضيه:

الرياض النضرء ج 2 ص 196 ذخايرالعقبى ص 80، مطالب السئول ص 13، مناقب خوارزمى ص 48، اربعين فخر رازى ص 466

هر كسى از عمر فقيه تر است

"كل احد افقه من عمر "

على عليه السلام وارد بر عمر شد و ديد كه زن آبستنى را ميكشند كه سنگسار كنند. پس فرمود: كار اين زن چيست. زن گفت مرا ميبرند كه سنگسارم كنند پس بعمر فرمود: اى رهبر مسلمين براى چه سنگسار شود. اگر تو سلطنت و دستى براو دارى. اما بر آنچه در شكم اوست سلطه اى ندارى پس عمر گفت: " كل احدافقه منى " سه مرتبه گفت هر كسى از من داناتر است. پس على عليه السلام ضمانت نمود او را تا پسرى زائيد پس از آن او را بردند و سنگسار كردند.

مدارك اين داورى:

حافظ محب الدين طبرى در الرياض النضره ج 2 ص 196، وذخاير العقبى ص 81 پس گفت اين غير ازآن قضيه گذشته است براى اينكه اعتراف آن بعد از شكنجه و تهديد بوده پس صحيح نبود و سنگ سار نشد و اين سنگسار شد. و حافظ گنجى آنرا در كفايه ص 1.5 ياد كرده آنرا.

حكم خليفه در حائض بعد از درك عرفات

ابن المنذر گويد: عموم فقهاء گفته اند در شهرها كه بر حائضى كه درك عرفات نموده طواف وداع نيست. و روايت شده ايم ما از عمر بن خطاب و ابن عمر و زيد بن ثابت: كه ايشان امر كرده اند بتوقف كردن هر گاه حائض بود براى طواف وداع و مثل اينكه ايشان واجب كرده اند توقف را بر آن چنانچه واجبست بر او طواف افاضه زيرااگر پيش از آن حيض شود از او ساقط نشود. سپس نسبت داده از عمر بسندهاى صحيح تا نافع از ابن عمر گويد: زنى طواف كرد روز عيد قربان خانه خدا را سپس حيض شد پس عمر دستور داد كه او رادر مكه نگه دارند بعد از آنكه مردم حركت كردند تا پاك شود و طواف بيت الله نمايد گويد: و بتحقيق ثابت شده رجوع ابن عمر و زيد بن ثابت از اين عقيده و عمر باقى مانده است پس ما بااو مخالفت كرديم براى ثبوت حديث عايشه كه اشاره ميكند باين بچيزيكه متضمن احاديث اين بابست و ابن ابى شيبه روايت كرده است از طريق قاسم بن محمدكه همه صحابه ميگفتند هر گاه زن درك عرفات كند پيش از آنكه حيض شود پس فارغ شده است از حج مگر عمر كه ميگفت بايد آخر عهد آن طواف بيت باشد.

و از حارث بن عبد الله بن اوس روايت شده گويد: آمدم پيش عمر بن خطاب و پرسيدم از زنيكه طواف خانه خدا ميكندآنگاه حيض ميشود پس گفت بايد آخر عهداو طواف خانه باشد. حارث گويد: پس گفتم هم چنين رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا فتوا داد پس عمر گفت: دستت بريده باد يا مادرت بمرگ گريه كند سئوال كردى مرا از چيزيكه سئوال كرده بودى از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله تا آنكه مخالفت كنم او را" يعنى بر خلاف آنچه عمر فتوا بان داده

م- و ابو النضر هاشم بن قاسم متوفاى 207 نقل كرده در حاليكه پذيرنده آنست بر اعتماد كردن بر او بنسبت دادن راويان آن كه همگى موثق ومورد اعتمادند از هاشم بن يحى مخزومى كه مردى از قبيله بنى ثقيف آمد پيش عمر بن خطاب پس پرسيد از زنيكه حيض شده و در روز عيد خانه را زيارت كرده آيا بر او جايز است كه قبل از آنكه پاك شود كوچ كند. عمر گفت نه ثقفى گفت كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مرا فتوا داد در اين زن بغير آنچه كه تو فتوا دادى بان. پس عمر برخاست كه او را بزند به تازيانه و ميگفت براى چه از من استفتا ميكنى در چيزيكه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله در آن فتوا داده است.

" ايقاظ المهم عمرى فلانى ص 9"

امينى گويد: من نميدانم چگونه از ياد عمر رفته چيزيكه همه صحابه آنرا دانسته اند و موسى جار الله... خيال ميكند كه عمر اعلم صحابه است پس مخالفت كردند او را در فتوا و پيروى كرده اند ايشانرا علماء بلاد. و امازيد و ابن عمر پس او را موافقت كرده اند مدت زيادى از زمانها و نميدانم آيا از تازيانه اش ترسيده يا بجهت موافقت براى او در عقيده اش بوده و نميدانم چه وقت عدول كردند از اين آيا بعد از مرگش يا در زمان حياتش. و اگر تعجب كنى پس عجيب آنستكه عمر عدول از رايش نكرد بعد از آنكه مطلع و آگاه شد بر سنت بلكه خشونت كرد بحارث بن عبد الله و ثقفى را يا تازيانه اش زد وقتيكه او را خبر دادند بان از فتواى رسول خدا صلى الله عليه و آله و مستمر بر مذهب مخصوص خودش ماند خلاف سنت پيروى شده براى چه من نميدانم.

و ابن عباس ديد: كه براى اين سنت اصلى در كتاب سودمند خداست كه از يادخليفه رفته نيز، بيهقى در سنن كبرايش ج 5 ص 163 نقل كرده از عكرمه كه زيد بن ثابت گفت زن بايد بماند تاپاك شود و آخرين عهدش خانه خدا باشد. پس ابن عباس گفت هر گاه روز عيد طواف خانه كرده بايد حركت كند پس زيدبن ثابت فرستاد بسوى ابن عباس كه من يافتم آنچه را كه گفتى چنانكه گفتى گويد: پس ابن عباس گفت كه من هر آينه ميدانم گفته رسول خدا صلى الله عليه و آله را براى زنها و لكن من دوست داشتم كه بگويم بانچه كه در كتاب خداست سپس اين آيه را خواند:""ثم ليقضوا تفثهم و ليوفوا نذورهم و ليطوفوا بالبيت العتيق"" سپس چركهاى خويش را" بسر تراشيدن و گرفتن ناخن و مانند آن" برطرف كنند و آنچه را بنذر بر خويشتن واجب كردند باتمام برسانند و گرد خانه كهن بگردند" طواف نساء كنند" پس چرك و كثافت را برطرف كرد و وفاء بنذر نمود و گرد خانه گرديد پس چيزى باقى نماند ديگر.

جهل خليفه به سنت

م- ابن المبارك نقل كرد گويد: حديث كرد ما را اشعث از شعبى از مسروق گويد: بعمر رسيد كه زنى از قريش را مردى از بنى ثقيف در عده اش گرفته پس فرستاد بسوى آنهاو بين آنها جدائى انداخت و آنها را هم عقوبت كرد و گفت: هرگز با او ازدواج نكند و صداق را گرفت و در بيت المال قرار داد و اين قضاوت در ميان مردم شايع شد و بگوش على عليه السلام كه خدا او را سرافراز كند رسيد پس گفت: خدا رحم كند پيشواى مسلمين را صداق چه كار دارد با بيت المال، آن مرد و زن نميدانستند كه نكاح در عده جايز نيست پس براى پيشواء و رهبر سزاوار است كه آن دو را برگرداند بسنت بعضى گفتند: پس شما چه ميگوئيددرباره آنزن فرمود: صداق و مهريه مال آنزنست بسبب آنچه كه آميزش با اورا حلال دانسته و بين آنها هم جدائى انداخت و شلاقى هم بر آنها نيست و نبايد آنها را زد و عقوبت نمود عده اولى را تكميل كند سپس عده دومى را تكميل نمايد سپس او را خطبه نمايد پس چون اين قضاوت بگوش عمر رسيد گفت: اى مردم برگردانيد نادانى ها را بسنت. و ابن ابى زائده از اشعث مثل آنرا روايت كرده و گويد در آن پس برگشت عمر بگفته على عليه السلام.

احكام القرآن جصاص ج 1 ص 504

و در تعبيرى از مسروق: زنى را آوردند نزد عمر كه در عده اش شوهر كرده بود پس بين آنها جدائى انداخت و مهريه او را گرفت و در بيت المال قرار داد و گفت هرگز بين اين دو نفر جمع نشود پس بگوش على عليه السلام رسيد فرمود: اگر از روى جهل و نادانى بوده پس مهر مال اوست براى آنچه كه از آميزش او لذت برده وآنرا حلال دانسته و ميان آنها جدائى انداخت پس هر گاه عده او منقضى شد پس آن مرد خواستگارى از خواستگاران آنزن است پس عمر خطبه اى خواند و گفت: برگردانيد نادانى ها را بسنت پس برگشت بگفته على عليه السلام

و در لفظ خوارزمى گفت: برگردانيد گفته عمر را بگفته على عليه السلام و در""تذكره"" است، پس عمر گفت: "لو لا على لهلك عمر " اگر على نبود عمر هلاك شده بود و بيهقى در سننش ازمسروق نقل كرده كه گفت: عمر درباره زنيكه در عده اش شوهر كرده بوده گفت النكاح حرام و الصداق حرام: " زناشوئى حرام و مهريه حرام و مهريه را گرفت و در بيت المال قرار داد و گفت اين مرد و زن ماداميكه زنده باشند جمع نميشوند.

و بيهقى نيز از عبيد بن نضله يا نضيله روايت كرده گويد: رسانيدند بعمر كه زنى در عده اش شوهر كرده پس بانزن گفت: آيا دانستى كه در عده شوهر كردى گفت: نه پس بشوهرش گفت آيا تو فهميدى كه اين زن در عده است گفت: نه گفت اگر ميدانستيد من هر دو نفر شما را سنگسار ميكردم پس آنها را با تازيانه شلاق زد و مهريه را گرفت و آنرا صدقه در راه خدا قرار داد گفت: اجازه نميدهم مهريه را و اجازه نميدهم زناشوئى او را و بمرد گفت هرگز بر توحلال نيست.

صورت ديگر از بيهقى:

گويد: زنى را آوردند نزد عمر بن خطاب كه در عده اش شوهر كرده بود پس مهريه او را گرفت ودر بيت المال و صندوق مسلمين قرار داد و ميان آنها جدائى انداخت و گفت هرگز جمع نشوند و آنها را عقوبت كرد. پس على عليه السلام كه رضوان خدا بر اوست فرمود اينطور نيست" حكم خدا" و ليكن اين نادانى از مردم است بايد ميان آنها تفريق شود سپس زن بقيه عده را تكميل نمايد از اولى آنگاه عده از عقد دوم را تكميل نمايدو على عليه السلام براى آنزن مهريه قرار داد بسبب آنچه حلال دانسته بود آميزش با او را گويد: پس عمر... سپاس خدا را بجا آورد و شكر او را نمود و پس از آن گفت اى مردم برگردانيد نادانيها را بسنت.

امينى گويد: براى چه خليفه آن دو را شلاق زد و براى چه مهريه را گرفت و بكدام آيه و يا بكدام روايت صحيح صداق و مهريه را در بيت المال قرار داد و آنرا صدقه فى سبيل الله گردانيد و براى چه و بچه سسبب آنزن را حرام ابدى نمود بر آنمرد من نميدانم""فاسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون"" از اهل قرآن به پرسيد اگر نميدانيد و ايكاش خليفه خودش را فراموش نميكرد و بگفته خودش عمل ميكرد. كه گفت برگردانيد نادانيها را بسنت. پيش قضاوت او بقضاياى نادره از كتاب و سنت.

م- و اگر تعجب كردى پس تعجب كن از قول جصاص در احكام القرآن ج 1 ص 505 و اما آنچه روايت شده از عمر كه او مهريه را در بيت المال قرار داد پس او معتقد شده كه آن مهريه براى آن زن از طريق نامشروع حاصل شده پس راه آن اينستكه تصدق در راه خدا داده شود پس براى اين آنرا در بيت المال قرار دادسپس برگشت بگفته على عليه السلام و مذهب عمر در اينكه قرار داد مهريه اورا براى بيت المال چون براى آنزن از طريق ممنوع تحصيل شده بود مثل آنست كه از پيامبر صلى الله عليه و آله روايت شده در گوسفنديكه بدون اذن مالكش گرفته بودند و آنرا پخته و براى آنحضرت آورده بودند پس نزديك نبود كه جايز باشد براى آنحضرت وقتيكه خواست از آن ميل نمايد: پس فرمود: كه اين گوسفند مرا خبر ميدهدكه او را بدون حق گرفته اند پس بانحضرت خبر دادند كه چنين است. پس فرمود آنرا باسيران دهيد. و دليل اين نزد ما اينستكه آن گوسفند مال آنها شده بضمان قيمت پس امر كرد ايشانرا بصدقه دادن آن براى آنكه آن گوسفند از طريق ممنوع مال ايشان شده بود و آنها قيمت آنرا به صاحبانش نداده بودند 10.ه

حب و دوستى بخليفه جصاص را كور و نابينا كرده بود پس اراده كرده بود كه دفاع كنداز او هر چند كه بچيزى باشد كه او را نشان كندبداغ جهل و نادانى

بدان كه مسائل اين يگانه دفاع كننده از ماليكه از طريق منع حاصل شده چه وقت راهى داشته كه تصدق داده شود بان تا آنكه آنرا مذهب خود قرار داده و اگر چه موضوع از مصاديق آن نباشد و براى چه بصاحبش رد نشود و حال آنكه حلال نيست مال كسى مگر آنكه از طيب و پاكى نفس او باشد آنگاه چه وجه شباهت است بين ماليكه بسبب حلال دانستن آميزش با آنزن مستحق شده و بين گوسفند يك دست رسول خدا" كه ولى الله الاعظم" است آنرا حلال نموده وجايز شده براى او تصرف در آنرا مگر اينكه نيكوئيى توقف در موقع شبهات و اگر چه دانسته شود از غير طريق عادى كه گوسفند پخته شده پيغمبر صلى الله عليه و آله را صدا زند كه من مغصوبه ام از من نخوريد، بدون ترتيب احكام غصب بر آن از برگردانيدن آن به صاحبش شناخته شود يا مجهول باشد پس ربطى بين دو موضوع نيست، مضافا اينكه جهل خليفه فقط در مسئله از ناحيه قرار دادن صداق را در بيت المال نيست تا آنكه وصله نشود بلكه جناب خليفه مخالفت با سنت نموده از چندين جهت چنانچه دانستى.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved