بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 
next page

fehrest page

back page

قضاوت خليفه درباره زن ديوانه اي که زنا داده است

از ابن عباس روايت شده كه گفت: زن ديوانه اى را آوردند پيش عمر كه زنا داده بود پس درباره آن با چند نفر مشورت كرد و دستور سنگسار كردن آنرا داد پس على كه رضوان خدا بر او باد گذر بان زن نمود فرمود: كار اين زن بيچاره چيست گفتند: اين زن ديوانه فلان قبيله است كه زنا داده و عمر فرمان داده كه سنگسار شود. پس گفت او را برگردانيد سپس آمدند پيش عمر وگفتند: اى پيشواى مسلمين آيا ندانستى آيا ياد ندارى كه پيغمبر خداصلى الله عليه و آله فرمود: قلم تكليف از سه طايفه برداشته شده از طفل تا بالغ شود " 2" از خواب تا بيدار گردد " 3" از ديوانه تا عاقل شود و اين ديوانه فلان قبيله است شايد اين زنائى كه مرتكب شده در حال ديوانگى بوده پس او را آزاد گذارد و عمر شروع كرد به الله اكبر گفتن

صورت ديگرى

از ابى ظبيان گويد: حاضر شدم پيش عمر بن خطاب كه زنى را كه زنا داده بود آورده بودند و او فرمان داد او را سنگسار كنند پس او را بردند تا سنگباران كنند پس على عليه السلام برخورد كرد بايشان و فرمود: بانها اين بيچاره را چه ميشود گفتند: زنا داده است پس فرمان داده بسنگسار كردن او. پس على عليه السلام او را از دست ايشان نجات داد و برگردانيد به نزد عمر پس گفتند: ما را على برگردانيد: عمر گفت: على عليه السلام نكرده اين كار را مگر براى چيزى، پس فرستاد بسوى آنحضرت وآمد نزد او. پس گفت براى چه برگردانيدى اين گنهكار را فرمود: آيا نشنيدى پيامبر صلى الله عليه و آله ميفرمايد:""رفع القلم عن ثلاثه: عن النائم حتى يستيقظ، و عن الصغير حتى يكبر، و عن المبتلى حتى يعقل"" قلم برداشته شد از سه نفر، از خواب تا آنكه بيدار شود، و از كودك تا بزرگ شود، و از ديوانه تا عاقل شود فرمود: آرى اين ديوانه فلان قبيله است پس شايد او در حال جنون مرتكب آن عمل شده است عمر بانحضرت گفت من نميدانم آنحضرت فرمود: و منهم نميدانم پس عمر ترك كرد سنگسار كردن او را.

ابو ظبيان او حصين بن جندب جنبى بفتح جيم كوفى متوفاى سال90. روايت كرده اين حكايت را از ابن عباس.

صورت سوم

آقاى ما عمر كه خدا از او راضى... فرمان داد بسنگسار كردن زن زنا دهنده اى پس گذشت آقاى ما على كه رضوان خدا بر او باد در بين سنگباران كردن پس او را خلاص كرد پس چون به عمر خبر داده شد گفت آنحضرت بدون جهتى اين كار را نميكند. پس چون از او پرسيد فرمود: او ديوانه فلان قبيله است پس ممكنست كه او مرتكب اين كار شده در حال ديوانگى پس عمر گفت "لو لا على لهلك عمر " اگر على نبود عمر هلاك شده بود.

صورت چهارم

ديوانه اى را آوردند نزد عمر... كه زنا داده بود پس فرمان داد او را سنگسار كنند پس گذشت بر اوعلى بن ابيطالب عليه السلام و با آن زن بچه هائى بودند كه او را دنبال ميكردند پس فرمود چيست اين زن را گفتند: عمر فرمان داده كه اين را سنگباران كنند فرمود: او را برگردانيد و رفتند با آن زن نزد عمر. و فرمود: آيا ندانى كه قلم تكليف از ديوانه برداشته شده تا عاقل شود و از مبتلى تا بهبودى يابد و از خواب تا بيدار شود و از كودك تامحتلم شود

حاكم گويد: اين حديث صحيح است و شعبه آنرا روايت كرده از اعمش با لفظ بيشترى.

صورت پنجم

بگفته بيهقى:

على عليه السلام عبور كرد بر ديوانه فلان قبيله كه زنا داده بود و محكوم بسنگسارشده بود. پس على عليه السلام بعمر فرمود: اى پيشواى مسلمين فرمان داده كه فلان زن را سنگسار كنند گفت آرى فرمود: آيا خاطرت نيست فرمايش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله"" رفع القلم عن ثلاثه: عن النائم حتى يستيقظ و عن الصبى حتى يحتلم، و عن المجنون حتى يفيق"" قلم تكليف از سه گروه برداشته شده از خواب تا بيدار نشود، و از كودك تا محتلم و بالغ شود، و از ديوانه تا عاقل شود. گفت چرا: پس فرمان داد تا او را آزاد كنند

مدارك اين داستان

ابو داود نقل كرده آنرا در سنن خودش بچند طريق ج 2 ص 227، و ابن ماجه در سننش ج 2 ص 227، و حاكم در مستدرك ج 2 ص 59 و ج4 ص 389 و آنرا صحيح دانسته، و بيهقى در سنن الكبرى ج 8 ص 264 بچندين طريق، و ابن اثير در جامع الاصول چنانچه در تيسير وصول ج 2 ص 5، و محب الدين طبرى در الرياض النضره ج 2 ص 196 بلفظ دومى نقل از احمد، ودر ذخائر العقبى ص 81 و ياد كرده آنرا قسطلانى در ارشاد السارى ج 10 ص 9 نقل از بغوى و ابو داود و نسائى و ابن حبان، و مناوى در فيض القدير ج 4 ص 357 بصورت دوم پس گويد و اتفاق افتاده براى او و براى على عليه السلام با ابوبكر مانند آن. و حفنى در حاشيه شرح عزيزى بر جامع صغير ج 2ص 417 بلفظ سوم، و دمياطى در مصباح ظلام ج 2 ص 56 بلفظ سوم، و سبط ابن جوزى در تذكره اش ص 57 بلفظيكه در آن قول عمر " لو لا على لهلك عمر " است و ابن حجر در فتح البارى ج 12 ص 101 و عينى در عمده القارى ج 11 ص151.

جالب توجه است بخارى اين حديث را در صحيح خود نقل كرده جز اينكه او وقتى ديد كه در آن برخورد بكرامت و بزرگوارى خليفه ميكند اول داستان را حذف كرده براى حفظ كردن مقام خلافت و خوشش نيامد آگاهى امت اسلامى را بر حكايتيكه جهل و نادانى او را اعلام ميكند بسنت مشهوره يا غفلت او را از آن در موقع قضاوت پس گفت: على عليه السلام بعمرفرمود: آيا ندانستى كه قلم از ديوانه برداشته شد تا عاقل شود و از كودك تا بالغ گردد و از خواب تا بيدار شود.

نادانى خليفه به تاويل كتاب خدا

از ابى سعيد خدرى گويد: ما حج نموديم با عمر بن خطاب... پس چون داخل طواف شد رو به حجر" الاسود" نمود و گفت: من ميدانم كه تو سنگى هستى كه نه ضرر دارى و نه منفعت و اگر من نديده بودم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله تو را ميبوسيد منهم هرگز تو را نميبوسيدم. پس على بن ابيطالب كه رضوان خدا بر او باد گفت بلكه اى پيشواى مومنين زيان ميزند و نفع ميرساند و اگر تو فهميده بودى اين رااز تاويل كتاب خدا" قرآن" هر آينه ميدانستى كه آن چنانستكه من ميگويم.خداوند تعالى فرمايد:""و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم...""و هنگاميكه پروردگار تو گرفت از اولاد آدم از پشت هاى ايشان ذريه آنها را و گواه گرفت ايشانرا بر خودشان پس چون اقرارو اعتراف كردند كه او پروردگار عز و جل است و ايشان بنده گان اويند نوشت پيمان و عهد ايشانرا در پارچه نازكى واين سنگ آنرا * بلعيد و او در روز قيامت برانگيخته شود در حاليكه براى او دو چشم و زبان و دو لب است شهادت و گواهى ميدهد درباره كسيكه آمد آنرا در حاليكه وفا كرده به پيمانش پس او " امين الله " است در اين كتاب پس عمر گفت باو " لا ابقانى الله بارض لست فيها يا ابا الحسن " خدا مرا نگذارد در زمينكه تو در آنجا نباشى و در عباره ديگر گفت: پناه ميبرم بخدا كه من زنده گى كنم در ميان مردميكه تو در ميان ايشان نباشى.

مدارك اين داستان

حاكم نيشابورى در مستدرك ج 1 ص 457، و ابن جوزى در سيره عمر ص 106 و ازرقى در تاريخ مكه چنانچه در عمده است و قسطلانى در ارشاد السارى ج 3 ص 195 و عينى در عمده القارى ج 4 ص 606 بدو تعبيرش و سيوطى در جامع كبير چنانچه در ترتيب آن ج 3 ص 35 نقل از جندى در فضائل مكه آورده: و ابى الحسن قطان در طوالات و حاكم و ابن حبان و ابن ابى الحديد در شرح نهج ج 3 ص 122 و احمد زينى دحلان در الفتوحات الاسلاميه ج 2 ص 486.

جهل خليفه به كفاره تخم شترمرغ

از محمد بن زبير گويد: داخل شدم بمسجد دمشق پس ناگاه

من به پيرمردي كه برخوردم كه استخوان هاى سينه اش از پيرى درآمده بود. پس گفتم اى پيرمرد چه كسى را درك كردى گفت عمر را گفتم: پس چه غزوه و جنگ را شركت كردى: گفت: يرموك را گفتم براى من تعريف كن از چيزيكه شنيده اى گفت: ما بيرون رفتيم با قتيبه بقصد حج پس در راه تخم شترمرغ يافتيم در حاليكه محرم بوديم آنرا خورديم، پس چون مناسك حج را بجا آورديم اين مطلب را به پيشواى مسلمين عمر گفتيم پس پشت بما كرد و گفت عقب من بيائيد تا آنكه رسيديم به اطاقهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله پس يكى از آن اطاقها را زد پس زنى جواب داد پس گفت آيا ابو الحسن اينجا است گفت: نه رفت به صحراء پس برگشت و گفت با من بيائيد ورفتيم تا رسيديم بعلى عليه السلام در حاليكه با دستش خاك را هموار ميكرد پس فرمود: آفرين اى پيشواى مسلمين،پس گفت اين جماعت تخم شتر مرغى يافتنددر حاليكه محرم بودند، فرمود: چرا عقب نفرستاديد تا بيايم، گفت: من سزاوارترم كه خدمت شما برسم، فرمود: شتران نرى را با شتران ماده جوان بعدد تخم ها جفت كنند پس آنچه ثمر دهد و بچه آورند هديه و پيشكش بيت الله نمايند عمر گفت شتر گاهى بچه مياندازد على عليه السلام فرمود: تخم هم گاهى فاسد ميشود پس چون رفت عمر گفت: بار خدايا يك كار دشوار و سختى براى من پيش نيار مگر آنكه ابو الحسن در كنار من باشد

همه مردم از عمر داناترند

" كل الناس افقه من عمر "

عمر روزى گذشت بجوانى از جوانان انصار در حاليكه تشنه بود پس از او آب خواست، پس آن جوان ظرف آبى با عسل آميخته كرد و باو داد پس عمر ننوشيد و گفت كه خداى تعالى ميفرمايد""اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا"" آتش برديد، پاكيزه تانرا در زنده گى دنياتان پس جوان بعمر گفت اى رهبر مومنين، اين آيه براى تو و يكى از اهل قبله نيست بخوان جلوتر آنرا""و يوم يعرض الذين كفروا على النار اذهبتم طيباتكم فى حياتكم الدنيا و استمعتم بها""

و روزيكه كفار را بر آتش مياندازند بانها ميگويند برديد پاكيزه هاتان رادر زنده گى دنيا و تعيش كرديد بان. پس عمر گفت " كل الناس افقه من عمر " همه مردم از عمر داناترند.

 

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 

 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved