كنندگان از من.
ليته زار لماما |
فاهتدى جفنى المناما |
كاش مى آمد بديدن من زمانى پس رهنمونى
ميكرد مژگان من راه خواب را.
زاد همى و شجونى |
و جفا نومى جفونى |
افزود غم و غصه را و دورى كرد خواب از
مژگان من.
طال حزنى و الكتئابى |
فجعلت النوج دابى |
طولانى شد غصه و اندوه من پس قرار دادم
نوحه سرائى را عادت خودم.
هاج لى نوح الحمام |
فرط وجدى و غرامى |
بهيجان آورد نوحه كبوتر زيادى غصه و
عشق مرا.
ماذا يريد النوى من قلبى العانى |
ما تناهت صباباتى و اشجانى |
چه ميخواهد فراق از دل خسته من آيا
تمام نشد ايام عشق و غصه من.
اكفكف دمعى و هو لا يسام الوكفا |
و اخفى غرامى و الصبابه لا تخفى |
هرچه جلوى اشكم را ميگيرم او خسته از
ريزش نميشود و پنهان ميكنم عشقم را و عشق مخفى نمى شود.
سلام الله ذى الحجب |
على زوار فى رجب |
درود خدائى كه داراى حجابهاست، بر
زائرين در ماه رجب.
قل و لا تخش فى المعاد اثاما |
لاسقى شانئى على غماما |
بگو نترس در قيامت از گناهى، ابر نبارد
بر عيب جوئى على عليه السلام. و " ميگويد " در آن.
و تناسى العهد الموكد فى خم |
و لم ترع للوصى ذماما |
و فراموش كردى پيمان موكد را در غدير
خم، و رعايت نكردى براى وصى و جانشين پيمان و تعهد را.
لم اطل فى عرصه الدمن |
وقفه الباكى على السكن |
طول نمى دهم در ميدان وساحت مزبله
ايستان گريه كننده بر ساكنين آن را.
يا زائرا حرم الوصى |
الطاهر العلم الامام |
اى زيارت كننده حرم جانشين و وصى پاك
پيامبر وآقاى مردم و پيشوا و رهبر آنان.
ينبعى بزورته الرضا |
و الا من فى يوم الزحام |
كه طلب ميكند بزيارتش خشنودى و امنيت و
امان از آتش را در روز قيامت.
لم ابك ربعا للاحبه قد خلا |
و عفى و غيره الجديد و امحلا |
گريه نميكنم براى خانه بزرگ دوستان كه
خالى و نابوده شده و شبانه روز آنرا تغيير داده و بى حاصل
شده.
اين قصيده در" بحار الانوار" علامه
مجلسى ج 10 صفحه 258 يافت ميشود و ما آگاه شديم براى"
خليعى"ياد شده قصائدى است در مرثيه و عزاء امام سبط شهيد
صلوات الله عليه در مجموعه بزرگى است در كاظميه مشرفه غير
آنچه جلوتر ياد كرديم.
يا عين لا لمرابع و خيام |
اودت بساكنها يد الايام |
اى ديده گريه نكن براى خانه و خيمه
هائى كه هلاك كرد ساكن آنها را دست روزگار.
يا عين لا لخلوا لربع و الدمن |
باكى الرزايا سوى الباكى على السكن |
اي چشم گريه كن نه براى خالى شدن منازل
و ويرانه گريه كننده براى مصائب غير از گريه كننده بر سكنه
است.
سل جيره القاطنين ما فعلوا |
و هل اقاموا بالحى ام رحلو |
به پرس همسايگان ساكنين را كه چه كردند
و آيا ماندند در قبيله يا كوچ كردند و رفتند.
العين عبرى و دمعها مسفوح |
و القلب من الم الاسى مقروح |
ديده گريان و اشك آن ريخته شده و دل از
درد غصه و اندوه مجروح است.
اعاذلى: ذكر كربلا حزنى |
فسح دمعى كالعارض الهتن |
اي سرزنش كننده من: ياد كربلا را اندوه
من سيلاب اشكم مثل آمدن باران شديد است.
الا مالجفنى بالسهاد موكل |
وقلبى لاعباء الهوى يتحمل |
بدان که نيست براى بيدار ماندن من
بيدار ماندن موكلى و حال آنكه قلب من تحمل ميكند بار سنگين
عشق را.
لم ابك ربعا دارس العرصات |
اضحت معارفه من النكرات |
گريه نكنم منزلى را كه حيات و ساحتش
ويران شده نشان داد شناخته شده اش را كه از ناشناسانند.
لم اببك من وقفه على الدمن |
و لا لخل ناى و لا سكن |
گريه نكنم از ايستادن بر مزبله ويرانى
و نه براى دوستى كه دور شده ونه براى منزلى.
هاج حزنى و زاد حر لهيبى |
و شجانى ذكر القتيل الغريب |
غصه من بهيجان آمد و افزود حرارت شعله
آتش مرا و اندوهگين كرد مرا ياد شهيد غريب.
جفون لا تمل من الهمول |
و جسم لا يفك من التحول |
مژگانى كه خسته نشود از ريزش اشك و
بدنى كه جدا نشود از دگرگونى.
ما هاجنى ذكر مربع خصب |
و لا شجانى وجدى و لا طربى |
بهيجان نياورد مرا ياد شكارگاه سرسبزى
و غمگين نساخت مرا اندوه من و نه شادى من.
يا لدمعى لم يطف حر غليلى |
للقتيل الظامى و اى قتيل |
چيست براى اشك من كه خاموش نمى كند
حرارت جوشش را بر كشته تشنه و چه كشته اى.
هاج حزنى و غليلى |
ذكر عطشان قتيل |
تحريك كرد غصه مرا و جوشيدن مرا ياد
تشنه كام كشته شده.
جرت مقلتى لذيذ كراها |
لمصائب الشهيد من آل طاها |
واگذاشت چشم من خواب لذيذش را براى
مصيت شهيد از آل پيامبر.
و ديدم نزد شيخ علامه سماوى قصائدى
براى خليعى در مرثيه امام سبط عليه السلام كه اول اش
اينست.
عذرتك لو تجدى ملامه لوم |
على اللوم للمضنى الكئيب المتيم |
بخشيدم تو را اگر يافتى سرزنشى ملامت
كن بر نكوهش كردن بر غلام خسته غمگين.
لست ممن يبكى رسوما محولا |
و ديارا اعفى البلاد و طلولا |
من نيستم از كسانيكه گريه كند بر تصوير
دگرگون شده و منازلى را كه بلانابود و ويران كرده است.
جعلت النوح ادمانا |
لما نال ابن مولانا |
قرار دادم گريه و نوحه سرائى را عادت
مداوم خود براى آنچه كه رسيده بر پسر مولايمان.
هو الحمى و بانه |
لا نفرت غزلانه |
اوست پناه دهنده و نگهداريكه، فرار
نكند آهوان آن.
پس مجموع ابياتيكه ما بر آن آگاه شديم
از اشعار" خليعى" ياد شده "1656" بيت است.
شايان توجه است:
يافت ميشود در" اعيان الشيعه" ج 21 ص
249 ترجمه اى تحت عنوان: شيخ حسن خليعى كه ياد شده پنج بيت
از بائيه شاعر ما خليعى كه در پيش ما همه آنرا ياد كرديم و
مطلعش اينست:
اى عذر لمهجه لا تذوب |
وحشى لا يشب فيها لهيب |
چه عذرى است براى خون دلى كه آب نشود و
چه بهانه ايست براى دلى كه آتش حزن در آن شعله نكشد. و
بيست و شش بيت از قصيده دائيه او در مدح امير المومنين كه
اولش اينست.:
سارت بانوار علمك السير |
و حدثت من جلالك السور |
تواريخ و سرگذشتها بانوار دانش تو
جريان يافته و سوره هاى قرآنى از بزرگوارى تو حديث نموده.
و گذشت كه قاضى شوشترى در مجالس
المومنين ياد كرده از آن 36بيت و احتمال داده سيد" محسن
امين"صاحب اعيان الشيعه كه شيخ حسن فرزند ترجمه شده ما
يعنى" خليعى" بوده ياآنكه نسخه تحريف شده و صحيح آنست كه
شعر نقل شده در اينجا كه عنوان ياد شده از آن منتزع شده
تمامش براى" خليعى" است و حسن تحريف شده كنيه اوابو الحسن
است.