جمال الدين خلعى
متوفاى سال 750
1- بوى خوش بوستان و درختان آمد و
بيدار كرد هر موجودى كه در سحر بخواب رفته بود.
2- و صبح برق خوشحالى و خرسندى زد پس
روشن شد در باغها غنچه ها و شكوفه ها.
3- و لبخند زد دهان گل شب بو در حالى
كه خندان بود وقتيكه باران بر او گريست.
4- و زمين خودنمائى كرد در پوششهاى خود
پس به عطر پاشيش ما را معطر و خوشبو ساخت.
5- و پرنده هادر شاخه ها ايستادند و
ديگر براى شكار آنها نيازى به تير و كمان نبود. 6- و آگاه
كرد ما را باد صبا بكشيدن دامن لباس خود هر صبح و شامگاهى.
7- چه اوقاتى خوبى بود ما را در حاليكه
ما در بالكون بلند به سبزيها نگاه ميكرديم.
8- ميباريد از آن ابر بر زمين هاى
زيبائى كه بهاران آنرا به سبزى پوشانيده بود.
9- در ميان جوانانيكه ميافشاند بر
ايشان سخنورى تير سخن را پس ميانداخت خرمائى بدامن.
10- از هر كسيكه همنشين او مشرف شده
بود ياد خوشبوئى و خبر خوش بود.
11- پس در آن مجلس بزرگى بود كه رياست
مجلس را داشت و او جوان سخنورى بود مثل قرص ماه.
12- در آن مجلس صحبت ميكرد از آنچه
درباره" غدير" آمده و آنچه از خاتم پيامبران رسيده است.
13- از آنچه كه ثقات و مردان موثق در
روايات صحيحه نقل كرده و آنچه كه بعسر اسناد داده شده است.
14- که پيامبر" ص" در " غدير خم" بالاى
منبرى از جهاز شتران رفت نه بسستى و نه عجز در سخنورى.
15- وقتيكه برگشت از " حجه الوداع "
آخرين حج بسوى منزلش مدينه طيبه و آن آخرين سفر آنحضرت
بود. 16- و فرمود اى مردم براستيكه پروردگارم تكرار نمود
بمن وحى عظيمى را.
17- که اگر تبليغ نكنم و نرسانم آنچه
مامور شده ام بان و من از شما مردم بر حذر و احتياط بودم.
18- فرمود اگر نرسانى آنچه كه گفته ام
نام تو را از دفتر و حكم پيامبران محو ميكنم پس بترس و
عبرت گير.
19- و اگر ميترسى از نقشه ومكر ايشان
من تو را حفظ ميكنم پس خوش باش كه من بهترين يارانم.
20- " على " را بر ايشان امير و رهبر
قرار بده كه او را از ميان انسانها اختياركردم.
21- سپس آيه " بلغ ما انزل اليك " را
بر ايشان خواند كه مردم شنيدند و ديدند.
22- و گفت نزديك شده جدا كه من اجابت
كنم پيك مرگ را و عمر من بپايان رسيده.
23- آيا من اولى از شما بشما نيستم
گفتيم: آرى پس حكم فرما و امر كن ما را بآنچه كه ميدانى.
24- پس گفت در حاليكه مردم دور او را
گرفته بودند ما بين شنونده و تماشاگرى.
25-هركس كه من مولاى اويم پس " على "
مولاى اوست بايد پيروى كند باو پس ازمن.
26- پروردگارا يارى كن كسى را كه او را
يارى كند و واگذار دشمن او را مثل واگذار كردن توانائى.
27- پس برخاستم چون مقام او را شناختم
از خدا و او بهترين برگزيده گان بود.
28- و گفتم اى بهترين مردم مرحبا آمد
تو را خلافت در حاليكه رام تو بر قدر و مقام تو است.
29- صبح كردى در حاليكه مولاى مائى و
تو برادر ما بودى پس مباهات كن كه حايز گشتى بهترين
افتخارها را
و در همين قصيده ميگويد
بخدا سوگند كه گناه آنكه قياس كند
نعلين تو را با كسانيكه از تو جلو زدند آمرزيده نيست.
عده اى انكار كردند" عيد غدير" را و
حال آنكه در ميان مومنين كسى نيست كه انكار آن نمايد.
خداوند تو را در ميان بنده گانش حكومت
و امامت داد و تو در ميان ايشان به بهترين روش رفتار كردى.
و خداوند تكميل نمود در" غدير خم" دين
ايشان را چنانچه آمد براى ما در سوره محكم" اليوم اكملت
لكم دينكم".
تعريف تو در كتاب محكم" قرآن مجيد" و
در تورات و در صحف نوح و ابراهيم و در زير سماوى است.
بر تو است حساب بنده گان حكم فرما بر
هر كس كه خواستى ازايشان بسود و يا زيان او.
تشنه ميدارى قومى را در موقع ورود
چنانچه سيراب ميكنى مردمى را در ورود بر آب خوردن و بيرون
رفتن.
اى پناهنده هراسناك نالان و اى ذخيره
دوستان و بهترين اندوخته ها.
من ملقب برفض شدم و حال آنكه آن شريفتر
است براى من از لقب ناصبى كه مشهور بكفر است.
آرى من ترك كردم طاغوت و جبت" آن دو بت
بزرگ غاصب را" و خالص كردم محبتم رابراى ستاره گان درخشان
امامت.
اين قصيده 56 بيت است.
و براى او است ابيات زير
: آفرين و به به از روز " غدير " كه
روز عيد و روز خوشحالى و سرور است.
: وقتيكه پيامبر برگزيده و انتخاب
فرمود براى بعد از خودش بهترين امير را.
: در حاليكه گويا بود كه اين وصى من
است در غياب و حضور من.
: و اوست يار من و ناصر من و وزير من و
پشتيبان من و مانند من است.
: و اوست فرمانرواى بعد از من بقرآنيكه
روشن كننده دلهاست
: و اوست كسى كه خداوند او را بر دانش
جهانيان اطلاع و آگاهى داده.
: و اوست كسى كه اطاعت و پيروى اوبر
اهل زمانها واجب و لازم است.
: پس او را اطاعت كنيد كه خواهيد رسيد
بمقصد و هدف از بهترين ذخيره ها.
: پس ظاهرا اجابت كردند او را و حال
آنكه پنهان كرده بودند بر او كينه اى در دلهايشان.
: به پذيرفتن سخنى از او بخوشى و تبريك
و تهنيت.
: اى پادشاه زنبور عسل اى كسيكه حب تو
بسته بر قلب و باطن من است
: و اى آنچنان كسى كه مرا نجات ميدهد
از سوختن آتش دوزخ.
: و اى آنكسيكه مدح او ماداميكه زنده
ام انس من و شب نشين من است.
: و اى كسى كه در روز حشر و قيامت
عاقبت بهشت جاودان قرار ميدهد.
: من براى تو ولايت خود را خالص كردم
اى صاحب دانش فراوان.
: وبراى كسيكه با تو دشمنى كند همواره
است از من فحش و نفرين و بدگوئى.
:غلام و بنده تو" خليعى" رسيد بخوشوقتى
و سرور در روز قيامت.
: بسبب دورى جستن و بيزارى نمودن بسوى
خداى بخشنده از هر ناسپاسى.
و براى او نيز قصيده و چكامه است حدود
61 بيت كه در مجالس المومنين" قاضى شهيد نورالدين شوشترى"
ص 464 سى و شش بيت آن موجود است و تمام آنرا در" رياض
الجنه" سيد ما علامه زنوزى در روضه پنجم و در بسيارى از
مخطوطات ياد شده است.
: تواريخ و سرگذشتها بانوار دانش تو
جريان يافته و سوره هاى قرآنى از بزرگوارى تو حديث نموده.
: و مداحين و ستايش گران خبر دهنده گان
غلو كرده و از حد گذشته و در تعريف تو مبالغه كردند و عذر
خواستند.
: زيرا كه تو را تورات و صحف پيشينيان
بزرگ داشته و انجيل عيسى و زبور تمجيد و ستايش كرده است.
: و خداوند درباره امامت تو آيات محكمى
نازل كرده و زمانها بتو شاداب و خوش بوده است.
: و پيامبران بزرگوار وفا كردند بانچه
كه درباره تو پيمان بسته بودند و عهد شكنى نكردند.
: و پيامبربرگزيده حق يادآور كرد پس
بشنواند كسى را كه براى او گوش شنوا و ياد گيرنده بود.
: و كوشش كرد در نصيحت و خيرخواهى
ايشان پس نپذيرفتند و پايدارى نكردند چنانچه مامور بودند.
و نيز در همين قصيده گويد
: نامهاى شريف درخشنده تو در چهره هاى
قرآن درهر سوره آشكار و نمايانست.
: پروردگار بنده گان تو را شير شرزه
ناميد از جهتيكه دشمنان گريختند كه گويا ايشان گوره
خرانند. : و خدا تو را عين" الله" و جنب" الله" و وجد"
الله" و هادى و رهنما ناميد در وقتيكه شب تاريك و تيره
است.
: اى صاحبان امارت و امامت در روز غدير
كه وقتى تو را پيامبر ولى قرار داد عمر بخ بخ" به به" گفت.
: اگر تو ميخواستى دست ابوبكر براى
خلافت دراز نميشد و حكومت بعد از تو به زفر" يعنى عمر"
نميرسيد.
: لكن تو در كارها شكيبا بودى و بر
ايشان شتاب نكردى و حال آنكه تو توانا بودى.
شاعر كيست؟
ابو الحسن جمال الدين على فرزند عبد
العزيز پسر ابى محمد خلعى يا" خليعى" موصلى حلى شاعر و
سراينده گرانمايه خاندان رسالت عليهم السلام كه درباره
ايشان اشعار بسيار سروده و ايشان را ستايش نموده و حق مطلب
را اداء كرده و نيست در تمام اشعار موجود او مگر مدح و
ستايش و سوگوارى ايشان.
وى مردى فاضل و وارددر تمام فنون علمى
و تواناى در معارضه كردن بوده شعرش روان و ساده است. ساكن
حله شد تا از دنيا رفت درحدود سال 750 و در همانجا به خاك
رفت و براى او در آنجا قبر معروفيست.
او از پدر و مادر ناصبى بدنيا آمد و
قاضى شوشترى او را در كتاب" مجالس المومنين" ص 463 فرموده:
و سيد مازنوزى در روضه اول رياض الجنه گويد: كه مادرش نذر
كرد كه اگر خدا باو پسرى
روزي نمايد او را بفرستد براى راه برى
بر زائران امام سبط پيامبر حسين عليه السلام و كشتن ايشان.
پس چون او بدنيا آمد و بحد رشد رسيد او را براى اداء نذرش
فرستاد و چون او به نواحى مسيب كه در نزديكى كربلاء است
رسيد در كمين آمدن زوار نشست پس خواب بر او غلبه كرد و
قافله و كاروان زوار گذشت پس بر او گرد و غبار زوار رسيد.
پس در خواب ديد كه قيامت برپاشده و فرمان آمده كه او را
باتش اندازند و لكن آتش او را براى آن غبارپاكى كه بر او
رسيده نمى سوزاند پس ازخواب بيدار شد در حاليكه از آن قصد
بدش برگشته و همانجا توبه كرد و محبت و ولايت خاندان پاك
پيامبر" ص" را بدل گرفت و ترسناك بكربلا و حاير شريف حسينى
فرود آمد و ميگويند در آنوقت دو بيتى سرود كه آنرا شاعر
مبتكر حاج مهدى فلوجى متوفى 1357 تخميس نمود و آن دو بيت
با تخميسش اينست: مى بينيم تو را سرگردان و حيران كه تو را
شك پر كرده و هوى تو را پراكنده و پريشان نمود و تو بين
بين قرار گرفته اى.
پس دلت را پاك كن و چشمت را باستعانت
از خدا روشن نما و اگر نجات و رستگارى ميخواهى پس زيارت كن
حسين را.
" تا آنكه خدا را با روشنى چشم ديدار
كنى "
هر گاه فرشتگان از تو قصد و عزيمتى
بدانند كه قصد زيارت او را نموده اى مى نويسند تو را جدا.
و آتش دوزخ حتما بر تو حرام شود زيرا
كه آتش لمس نمى كند و نمى سوزاند جسمى را كه " بر او غبار
زائرين حسين عليه السلام باشد " وى خوى خود را در دوستى
خاندان رسالت پاك و خالص كرد تا به عنايت و الطاف خاصه از
طرف اهل بيت عليهم السلام رسيد. پس در كتاب" دار السلام"
علامه نورى ص 187- از كتاب" حبل المتين در معجزات
اميرالمومنين عليه السلام" تاليف سيد شمس الدين محمد رضوى
نقل نموده كه ترجمه شده چون داخل حرم مقدس حسينى شده قصيده
در مدح آنحضرت سروده و براى آنحضرت خواند و در بين خواندن
يكى از پرده هاى درب حرم از طرف آن حضرت بر شانه او افتاد
پس از آنروز به خليعى يا خلعى موسوم شد و وى تخلص ميكرد در
شعرش بخليعى يا خلعى.
و در دار السلام صفحه 183 از حبل
المتين ياد شده از ملا محمد جيلانى نقل نموده كه ميان او و
ابن حماد شاعر مفاخرتى جارى شده و هر كدام خيال ميكرد كه
مديحه او درباره اميرالمومنين على عليه السلام بهتر از
مديحه ديگريست پس هر يك قصيده اى بنظم آورده و در ضريح
مقدس علوى انداخت تا اينكه امام عليه السلام قضاوت فرمايد
درباره اشعار آنها پس قصيده خليعى بيرون آمد در حاليكه بر
آن باب طلا نوشته بود " احسنت " آفرين خوب گفتى و بر قصيده
ابن حماد مانند آن بآب نقره نوشته بود، پس ابن حماد ناراحت
شد و خطاب به اميرالمومنين عليه السلام نمود كه من دوست
قديمى شمايم و اين تازه در زمره دوستان شما وارد شده سپس
حضرت امير المومنين عليه السلام را در خواب ديدكه به او
ميفرمود: براستيكه تو از ما هستى و او تازه بما رسيده و
ولايت ما را پذيرفته پس بر ما لازم است كه او را رعايت
كنيم ".
و از اشعار " خليعى " در سوگوارى حسين
نواده پيامبر سلام الله عليه ابيات زير است
:چه پوزشى براى تخته جگر است كه آب
نشود و چه عذرى براى دليست كه در آن آتش زبانه نكشد.
: و كدام دليست كه از درد غصه گرفته
نمى شود و كدام ديده ايست كه اشكش جارى نشود.
: و حال آنكه پسر دختر پيامبر در روى
زمين سوزان افتاده و پيشانيش خاك آلود شده.
: در اطراف او از برادرانش و بستگانش
جوانانى و پيرانى كه دستهاى مرگ آنها را بزمين افكنده است.
: و ناموس پيامبر گريان از داغ جوانان
و عزيزان خود در حالى كه نقاب و روبندشان را غارت كرده
اند.
: اين يك صدا ميزند برادر و آن ديگرى
ميگويد اى پدر و حال آنكه او ديده اش باز و جواب نمى دهد.
: آه و اندوه قلبم كه كودكش در روى
دستش جان ميداد و گلوگاهش از خون رنگين بود.
: افسوس دلم براى خواهر او زينب كه
يتيمان راپناه مى داد و اشكش جارى بود.
: و آه اندوه قلبم براى فاطمه كه از
ترس اسارت بيمناك بود و قلبش ميطپيد.
: دلم سوخت براى ام كلثوم و گونه هاى
او كه از گريه زارى مجروح شده بود.
: و او فرياد ميكرد که اى يگانه من واى
برادر من و اى فرياد رس من مصائب مرا از پاى درآورد. : سپس
به پيامبر شكوه ميكرد در حاليكه اشك ديده اش در رخسارش
سرازيربود.
: اى جد بزرگوار ما كاش ميديدى ما را
كه اسير گشته ايم در كربلاء و گرفتاريها ما را فرا گرفته.
: اى جد بزرگوار آن نصايح و سفارشات و
اين ترغيب شما فايده نكرد بر مردم.
: اى جد بزرگوار سفارش شما را درباره
خاندانت نپذيرفتند و به تنهائى و غربت حسين تو ترحم
نكردند.
: صبح ميكند منكر دور از حق كه بايشان
نزديك ميشود و آنكه بحق نزديك است دور ميگردد.
: جد بزرگوار كجائى تا ببينى كه حسين
تو كشته و على بن الحسين بسته بغل و كتك خورده است.
:نميبينى كه پسر دخترت فدا شده و برهنه
بر روى زمين افتاده و ردائش را بغارت برده اند.
: ايكاش ميديدى ما را كه اسير شديم
بخوارى بين دشمنان كه دلشان بر ما سنگ شده.
: ايكاش ميديدى ما را فرسوده و
اندوهگين كه نمايان شده از ما چهره هائيكه محفوظ بود و
گريبانهاى چاك شده را.
: پدرم بفداى پاكانيكه بر شتران بى
جهاز بسته و بين مردم ميگردانيدند.
: پدرم بفداى سر فرزند فاطمه كه بر
نيزه سر او را برداشتند در برابر ديده هاى مردم.
: اى پسر پاكيزه ترين مردم از جهت
اصالت بر مانند تونيكو است گريه و ناله كردن.
: اين مژه هاى چشم من بسبب مصيبت شما
زخم است و قلب من براى آنچه مبتلا شدى محزونست.
: كجاست قلب مجروح ريش و آنكه خاطرش
فارغ باشد و كجاست حق دار و كجاست شاك و مردد.
: نيست در اينجا براى من خوشى و حال
آنكه لب خندان گوهرين تو مورد اصابت چوب خيزران شد.
: ايكاش من قربان تو ميشدم اگر ميشد
بنده فداى آقاى ارجمند و اصيل شود.
: تير ستم آنهائيكه بتو اصابت كرد تير
كارگرى بود.
: ظاهر كردند درباره تو كينه بدر را و
از جلوتر براى هدايت خوانده شدند پس اجابت نكردند.
: اى فرزند احمد بمدح و ثناء شما قلب"
خليعى" زنده و بسيار خوش است.
: چگونه است شكيبائى كسيكه دوستى و
محبت خاندان پيامبر را واجب ميبيند و حال آنكه ميراث شما"
فدك" غصب شده است.
: شمائيد حجت خدا بر مردم و شما مطلوب
طالبين و محبوب محبين هستيد.
: بولايت شما و كينه و نفرت از دشمنان
شما اعمال قبول و گناهان آمرزيده خواهد شد.
: به مدح و ثناء شما سياه و تيره شود
چهره ناصبين شما و دلهايشان از ناراحتى پاره گردد. و براى
اوست كه خدايش رحمت كند ابيات زير
: ناله و فرياد كرد بالاى شاخه ها از
آنكه از دست داده مر قرين خويش را.
: پس اشك ريخت ابرهاى مژگانهاى من و
تكان داد اندوه مرا.
: نوا خواند نبود اندوه او اندوه من و
چون ناله من ناله نكرد.
: نه و نه گفتم به او اى پرنده كمك كن
مرا بنوحه سرائى.
: نيست اندوه كسيكه ازخوشحالى گريه
ميكند مثل اندوه كسى كه گريه كننده از غم و غصه است.
: سزاوار است مرا كه بجاى اشك سيل آسا
خون گريه كنم.
: براى غريبيكه از خانه آواره بدون يار
و ياور بود.
: براى خاك آلوده گونه ايكه چهره اش
خونين و پيشانيش شكسته است.
و از شعار اوست:
اى فرزندان طاها و ياسين و حم و نون.
: بشما پناه آورده ام از شر حوادثيكه
عارض من ميشود.
: پس هر گاه ترسيدم پس شما براى نجات
من مانند كشتى هستى.
: و بر شماست سنگينى ميزان اعمال و
شمائيد كه مرا نجات مى دهيد پس محشور نمائيد بنده خود"
خليعى" را در طرف راست و اصحاب يمين. : و بپذيريد مدحيكه
عالى تر از در ارزنده است.
: اى پرده داران خدا و حمايت شده از
بدگمانى ها.
: درباره تو مدارا كردم با مردميكه قصد
داشتند كه مرا بكشند
: و من متحصن شدم و محكم گشتم بگفته
عالم راستگو و امينى.
: كه فرمود تقيه كنيد كه تقيه دين
پدران من و دين منست.
: و باوصاف تو قصد كردم سخنم و اشتياقم
را.
: و بمدح تو آشكار كردم ظاهر و باطنم
را.
: وكافيست براى من علم تو كه شاهد راز
درونى و نهفته من است.
: و پناه ميبرم بر خدا كه اعتراض كنم
از ريسمان محكم خدا.
: و مساوى و برابربدانم بين كثير الفضل
و فاقد فضل و متهم را
: يكسان بدانم ميان كسيكه ميگفت"
اقيلونى" مرا واگذاريد و كسى كه ميگفت" سلونى" از من
بپرسيد.
رثاءا و درباره قهرمان شجاع بنى هاشم
شهيد مسلم بن عقيل" سلام الله عليه"
: آيا براى مسلم بن عقيل قاصدمرگ
برخاست وقتيكه اشك شيعيان سرازيرشد.
: آقائيكه ولى و امامش او را خواند پس
اجابت كرد دعوت او را بگوش شنوائى.
: حفظ كرد دوستى را براى صاحب
خويشاوندى پس برگزيد شرافتى را بر اهل و پيروان خود. :
بفدا شوم مرد آزاد پاك پاكيزه ايكه داراى عزم راسخ و
همواره ساجد وراكع بود.
: بفداى شجاع دلير بزرگواريكه بسيار
وفا داشت.
: افسوس و اندوه براى مسلم در حاليكه
نيزه ها او را ناراحت ميكرد و از او بيقرارى و ترسى ديده
نمى شد.
: تا آنگاه كه بر او غلبه كرد باندهاى
بد نام بعد از ميدان كارزار و نزاع طولانى.
: آوردند او را نزد" ابن زياد" ملعون
پس بخشم درآورد ابن زياد را بسخنى كه از قلب محكم و شجاع
تراوش ميكرد.
: و وصيت نمود بابن سعد باهستگى ولى او
به بدجنسى وصيت او را فاش نمود.
: و بدن بى سر او را از بالاى قصر شوم
بزير انداختند در حاليكه روح او به تهليل و تكبير گويا بود
كه گوشها ميشنيد ذكر او را.
: افسوس براى شمشيرى از شمشيرهاى محمد
كه شكستگى لبه او از كارش انداخته بود.
: افسوس باميخته شدن آب آشاميدنش
بخونش، افسوس به افتادن دندان براق او.
:افسوس بر او كه بالاى خاك افتاده بود
در حاليكه پيشانى خونين و دنده هاى او خورد شده.
: آقاى من اى پسر عقيل روز تو قرار
دهنده دلهاست هدف دردها و المها.
: سيراب كند اشك ها باقيمانده هاى خانه
تو را و ببارد باران بر خانه هاى نو و جديد تو. : سيراب
كند هانى بن عروه را باران زياد پس گوش فرا داد به صداى
خواننده اى كه او را فرا خواند.
: اى آقايان از روزيكه دستم رسيد به
ايشان نگهدارى و رعايت ميكنم شما را.
: غلام شما" خلعى" داستانش را بشما عرض
ميكند از زهر" دشمنان" كه عقرب صفت و مار صفتند.
مطلع شدم كه براى" خليعى" قصائد
بسياريست كه تمامش در مدح و رثاء خاندان پاك پيامبر" ص" كه
اگر جمع شود ديوان بزرگى خواهد شد و بر تو است كه فهرست
آنرا كه در مجموعه هاى مخطوطه نجف اشرف و كاظمين مشرفه
يافت ميشود مطالعه نمائى.