بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 
next page

fehrest page

back page

جمال الدين خلعى

متوفاى سال 750

1- بوى خوش بوستان و درختان آمد و بيدار كرد هر موجودى كه در سحر بخواب رفته بود.

2- و صبح برق خوشحالى و خرسندى زد پس روشن شد در باغها غنچه ها و شكوفه ها.

3- و لبخند زد دهان گل شب بو در حالى كه خندان بود وقتيكه باران بر او گريست.

4- و زمين خودنمائى كرد در پوششهاى خود پس به عطر پاشيش ما را معطر و خوشبو ساخت.

5- و پرنده هادر شاخه ها ايستادند و ديگر براى شكار آنها نيازى به تير و كمان نبود. 6- و آگاه كرد ما را باد صبا بكشيدن دامن لباس خود هر صبح و شامگاهى.

7- چه اوقاتى خوبى بود ما را در حاليكه ما در بالكون بلند به سبزيها نگاه ميكرديم.

8- ميباريد از آن ابر بر زمين هاى زيبائى كه بهاران آنرا به سبزى پوشانيده بود.

9- در ميان جوانانيكه ميافشاند بر ايشان سخنورى تير سخن را پس ميانداخت خرمائى بدامن.

10- از هر كسيكه همنشين او مشرف شده بود ياد خوشبوئى و خبر خوش بود.

11- پس در آن مجلس بزرگى بود كه رياست مجلس را داشت و او جوان سخنورى بود مثل قرص ماه.

12- در آن مجلس صحبت ميكرد از آنچه درباره" غدير" آمده و آنچه از خاتم پيامبران رسيده است.

13- از آنچه كه ثقات و مردان موثق در روايات صحيحه نقل كرده و آنچه كه بعسر اسناد داده شده است.

14- که پيامبر" ص" در " غدير خم" بالاى منبرى از جهاز شتران رفت نه بسستى و نه عجز در سخنورى.

15- وقتيكه برگشت از " حجه الوداع " آخرين حج بسوى منزلش مدينه طيبه و آن آخرين سفر آنحضرت بود. 16- و فرمود اى مردم براستيكه پروردگارم تكرار نمود بمن وحى عظيمى را.

17- که اگر تبليغ نكنم و نرسانم آنچه مامور شده ام بان و من از شما مردم بر حذر و احتياط بودم.

18- فرمود اگر نرسانى آنچه كه گفته ام نام تو را از دفتر و حكم پيامبران محو ميكنم پس بترس و عبرت گير.

19- و اگر ميترسى از نقشه ومكر ايشان من تو را حفظ ميكنم پس خوش باش كه من بهترين يارانم.

20- " على " را بر ايشان امير و رهبر قرار بده كه او را از ميان انسانها اختياركردم.

21- سپس آيه " بلغ ما انزل اليك " را بر ايشان خواند كه مردم شنيدند و ديدند.

22- و گفت نزديك شده جدا كه من اجابت كنم پيك مرگ را و عمر من بپايان رسيده.

23- آيا من اولى از شما بشما نيستم گفتيم: آرى پس حكم فرما و امر كن ما را بآنچه كه ميدانى.

24- پس گفت در حاليكه مردم دور او را گرفته بودند ما بين شنونده و تماشاگرى.

25-هركس كه من مولاى اويم پس " على " مولاى اوست بايد پيروى كند باو پس ازمن.

26- پروردگارا يارى كن كسى را كه او را يارى كند و واگذار دشمن او را مثل واگذار كردن توانائى.

27- پس برخاستم چون مقام او را شناختم از خدا و او بهترين برگزيده گان بود.

28- و گفتم اى بهترين مردم مرحبا آمد تو را خلافت در حاليكه رام تو بر قدر و مقام تو است.

29- صبح كردى در حاليكه مولاى مائى و تو برادر ما بودى پس مباهات كن كه حايز گشتى بهترين افتخارها را

و در همين قصيده ميگويد

بخدا سوگند كه گناه آنكه قياس كند نعلين تو را با كسانيكه از تو جلو زدند آمرزيده نيست.

عده اى انكار كردند" عيد غدير" را و حال آنكه در ميان مومنين كسى نيست كه انكار آن نمايد.

خداوند تو را در ميان بنده گانش حكومت و امامت داد و تو در ميان ايشان به بهترين روش رفتار كردى.

و خداوند تكميل نمود در" غدير خم" دين ايشان را چنانچه آمد براى ما در سوره محكم" اليوم اكملت لكم دينكم".

تعريف تو در كتاب محكم" قرآن مجيد" و در تورات و در صحف نوح و ابراهيم و در زير سماوى است.

بر تو است حساب بنده گان حكم فرما بر هر كس كه خواستى ازايشان بسود و يا زيان او.

تشنه ميدارى قومى را در موقع ورود چنانچه سيراب ميكنى مردمى را در ورود بر آب خوردن و بيرون رفتن.

اى پناهنده هراسناك نالان و اى ذخيره دوستان و بهترين اندوخته ها.

من ملقب برفض شدم و حال آنكه آن شريفتر است براى من از لقب ناصبى كه مشهور بكفر است.

آرى من ترك كردم طاغوت و جبت" آن دو بت بزرگ غاصب را" و خالص كردم محبتم رابراى ستاره گان درخشان امامت.

اين قصيده 56 بيت است.

و براى او است ابيات زير

: آفرين و به به از روز " غدير " كه روز عيد و روز خوشحالى و سرور است.

: وقتيكه پيامبر برگزيده و انتخاب فرمود براى بعد از خودش بهترين امير را.

: در حاليكه گويا بود كه اين وصى من است در غياب و حضور من.

: و اوست يار من و ناصر من و وزير من و پشتيبان من و مانند من است.

: و اوست فرمانرواى بعد از من بقرآنيكه روشن كننده دلهاست

: و اوست كسى كه خداوند او را بر دانش جهانيان اطلاع و آگاهى داده.

: و اوست كسى كه اطاعت و پيروى اوبر اهل زمانها واجب و لازم است.

: پس او را اطاعت كنيد كه خواهيد رسيد بمقصد و هدف از بهترين ذخيره ها.

: پس ظاهرا اجابت كردند او را و حال آنكه پنهان كرده بودند بر او كينه اى در دلهايشان.

: به پذيرفتن سخنى از او بخوشى و تبريك و تهنيت.

: اى پادشاه زنبور عسل اى كسيكه حب تو بسته بر قلب و باطن من است

: و اى آنچنان كسى كه مرا نجات ميدهد از سوختن آتش دوزخ.

: و اى آنكسيكه مدح او ماداميكه زنده ام انس من و شب نشين من است.

: و اى كسى كه در روز حشر و قيامت عاقبت بهشت جاودان قرار ميدهد.

: من براى تو ولايت خود را خالص كردم اى صاحب دانش فراوان.

: وبراى كسيكه با تو دشمنى كند همواره است از من فحش و نفرين و بدگوئى.

:غلام و بنده تو" خليعى" رسيد بخوشوقتى و سرور در روز قيامت.

: بسبب دورى جستن و بيزارى نمودن بسوى خداى بخشنده از هر ناسپاسى.

و براى او نيز قصيده و چكامه است حدود 61 بيت كه در مجالس المومنين" قاضى شهيد نورالدين شوشترى" ص 464 سى و شش بيت آن موجود است و تمام آنرا در" رياض الجنه" سيد ما علامه زنوزى در روضه پنجم و در بسيارى از مخطوطات ياد شده است.

: تواريخ و سرگذشتها بانوار دانش تو جريان يافته و سوره هاى قرآنى از بزرگوارى تو حديث نموده.

: و مداحين و ستايش گران خبر دهنده گان غلو كرده و از حد گذشته و در تعريف تو مبالغه كردند و عذر خواستند.

: زيرا كه تو را تورات و صحف پيشينيان بزرگ داشته و انجيل عيسى و زبور تمجيد و ستايش كرده است.

: و خداوند درباره امامت تو آيات محكمى نازل كرده و زمانها بتو شاداب و خوش بوده است.

: و پيامبران بزرگوار وفا كردند بانچه كه درباره تو پيمان بسته بودند و عهد شكنى نكردند.

: و پيامبربرگزيده حق يادآور كرد پس بشنواند كسى را كه براى او گوش شنوا و ياد گيرنده بود.

: و كوشش كرد در نصيحت و خيرخواهى ايشان پس نپذيرفتند و پايدارى نكردند چنانچه مامور بودند.

و نيز در همين قصيده گويد

: نامهاى شريف درخشنده تو در چهره هاى قرآن درهر سوره آشكار و نمايانست.

: پروردگار بنده گان تو را شير شرزه ناميد از جهتيكه دشمنان گريختند كه گويا ايشان گوره خرانند. : و خدا تو را عين" الله" و جنب" الله" و وجد" الله" و هادى و رهنما ناميد در وقتيكه شب تاريك و تيره است.

: اى صاحبان امارت و امامت در روز غدير كه وقتى تو را پيامبر ولى قرار داد عمر بخ بخ" به به" گفت.

: اگر تو ميخواستى دست ابوبكر براى خلافت دراز نميشد و حكومت بعد از تو به زفر" يعنى عمر" نميرسيد.

: لكن تو در كارها شكيبا بودى و بر ايشان شتاب نكردى و حال آنكه تو توانا بودى.

شاعر كيست؟

ابو الحسن جمال الدين على فرزند عبد العزيز پسر ابى محمد خلعى يا" خليعى" موصلى حلى شاعر و سراينده گرانمايه خاندان رسالت عليهم السلام كه درباره ايشان اشعار بسيار سروده و ايشان را ستايش نموده و حق مطلب را اداء كرده و نيست در تمام اشعار موجود او مگر مدح و ستايش و سوگوارى ايشان.

وى مردى فاضل و وارددر تمام فنون علمى و تواناى در معارضه كردن بوده شعرش روان و ساده است. ساكن حله شد تا از دنيا رفت درحدود سال 750 و در همانجا به خاك رفت و براى او در آنجا قبر معروفيست.

او از پدر و مادر ناصبى بدنيا آمد و قاضى شوشترى او را در كتاب" مجالس المومنين" ص 463 فرموده: و سيد مازنوزى در روضه اول رياض الجنه گويد: كه مادرش نذر كرد كه اگر خدا باو پسرى

روزي نمايد او را بفرستد براى راه برى بر زائران امام سبط پيامبر حسين عليه السلام و كشتن ايشان. پس چون او بدنيا آمد و بحد رشد رسيد او را براى اداء نذرش فرستاد و چون او به نواحى مسيب كه در نزديكى كربلاء است رسيد در كمين آمدن زوار نشست پس خواب بر او غلبه كرد و قافله و كاروان زوار گذشت پس بر او گرد و غبار زوار رسيد. پس در خواب ديد كه قيامت برپاشده و فرمان آمده كه او را باتش اندازند و لكن آتش او را براى آن غبارپاكى كه بر او رسيده نمى سوزاند پس ازخواب بيدار شد در حاليكه از آن قصد بدش برگشته و همانجا توبه كرد و محبت و ولايت خاندان پاك پيامبر" ص" را بدل گرفت و ترسناك بكربلا و حاير شريف حسينى فرود آمد و ميگويند در آنوقت دو بيتى سرود كه آنرا شاعر مبتكر حاج مهدى فلوجى متوفى 1357 تخميس نمود و آن دو بيت با تخميسش اينست: مى بينيم تو را سرگردان و حيران كه تو را شك پر كرده و هوى تو را پراكنده و پريشان نمود و تو بين بين قرار گرفته اى.

پس دلت را پاك كن و چشمت را باستعانت از خدا روشن نما و اگر نجات و رستگارى ميخواهى پس زيارت كن حسين را.

" تا آنكه خدا را با روشنى چشم ديدار كنى "

هر گاه فرشتگان از تو قصد و عزيمتى بدانند كه قصد زيارت او را نموده اى مى نويسند تو را جدا.

و آتش دوزخ حتما بر تو حرام شود زيرا كه آتش لمس نمى كند و نمى سوزاند جسمى را كه " بر او غبار زائرين حسين عليه السلام باشد " وى خوى خود را در دوستى خاندان رسالت پاك و خالص كرد تا به عنايت و الطاف خاصه از طرف اهل بيت عليهم السلام رسيد. پس در كتاب" دار السلام" علامه نورى ص 187- از كتاب" حبل المتين در معجزات اميرالمومنين عليه السلام" تاليف سيد شمس الدين محمد رضوى نقل نموده كه ترجمه شده چون داخل حرم مقدس حسينى شده قصيده در مدح آنحضرت سروده و براى آنحضرت خواند و در بين خواندن يكى از پرده هاى درب حرم از طرف آن حضرت بر شانه او افتاد پس از آنروز به خليعى يا خلعى موسوم شد و وى تخلص ميكرد در شعرش بخليعى يا خلعى.

و در دار السلام صفحه 183 از حبل المتين ياد شده از ملا محمد جيلانى نقل نموده كه ميان او و ابن حماد شاعر مفاخرتى جارى شده و هر كدام خيال ميكرد كه مديحه او درباره اميرالمومنين على عليه السلام بهتر از مديحه ديگريست پس هر يك قصيده اى بنظم آورده و در ضريح مقدس علوى انداخت تا اينكه امام عليه السلام قضاوت فرمايد درباره اشعار آنها پس قصيده خليعى بيرون آمد در حاليكه بر آن باب طلا نوشته بود " احسنت " آفرين خوب گفتى و بر قصيده ابن حماد مانند آن بآب نقره نوشته بود، پس ابن حماد ناراحت شد و خطاب به اميرالمومنين عليه السلام نمود كه من دوست قديمى شمايم و اين تازه در زمره دوستان شما وارد شده سپس حضرت امير المومنين عليه السلام را در خواب ديدكه به او ميفرمود: براستيكه تو از ما هستى و او تازه بما رسيده و ولايت ما را پذيرفته پس بر ما لازم است كه او را رعايت كنيم ".

و از اشعار " خليعى " در سوگوارى حسين نواده پيامبر سلام الله عليه ابيات زير است

:چه پوزشى براى تخته جگر است كه آب نشود و چه عذرى براى دليست كه در آن آتش زبانه نكشد.

: و كدام دليست كه از درد غصه گرفته نمى شود و كدام ديده ايست كه اشكش جارى نشود.

: و حال آنكه پسر دختر پيامبر در روى زمين سوزان افتاده و پيشانيش خاك آلود شده.

: در اطراف او از برادرانش و بستگانش جوانانى و پيرانى كه دستهاى مرگ آنها را بزمين افكنده است.

: و ناموس پيامبر گريان از داغ جوانان و عزيزان خود در حالى كه نقاب و روبندشان را غارت كرده اند.

: اين يك صدا ميزند برادر و آن ديگرى ميگويد اى پدر و حال آنكه او ديده اش باز و جواب نمى دهد.

: آه و اندوه قلبم كه كودكش در روى دستش جان ميداد و گلوگاهش از خون رنگين بود.

: افسوس دلم براى خواهر او زينب كه يتيمان راپناه مى داد و اشكش جارى بود.

: و آه اندوه قلبم براى فاطمه كه از ترس اسارت بيمناك بود و قلبش ميطپيد.

: دلم سوخت براى ام كلثوم و گونه هاى او كه از گريه زارى مجروح شده بود.

: و او فرياد ميكرد که اى يگانه من واى برادر من و اى فرياد رس من مصائب مرا از پاى درآورد. : سپس به پيامبر شكوه ميكرد در حاليكه اشك ديده اش در رخسارش سرازيربود.

: اى جد بزرگوار ما كاش ميديدى ما را كه اسير گشته ايم در كربلاء و گرفتاريها ما را فرا گرفته.

: اى جد بزرگوار آن نصايح و سفارشات و اين ترغيب شما فايده نكرد بر مردم.

: اى جد بزرگوار سفارش شما را درباره خاندانت نپذيرفتند و به تنهائى و غربت حسين تو ترحم نكردند.

: صبح ميكند منكر دور از حق كه بايشان نزديك ميشود و آنكه بحق نزديك است دور ميگردد.

: جد بزرگوار كجائى تا ببينى كه حسين تو كشته و على بن الحسين بسته بغل و كتك خورده است.

:نميبينى كه پسر دخترت فدا شده و برهنه بر روى زمين افتاده و ردائش را بغارت برده اند.

: ايكاش ميديدى ما را كه اسير شديم بخوارى بين دشمنان كه دلشان بر ما سنگ شده.

: ايكاش ميديدى ما را فرسوده و اندوهگين كه نمايان شده از ما چهره هائيكه محفوظ بود و گريبانهاى چاك شده را.

: پدرم بفداى پاكانيكه بر شتران بى جهاز بسته و بين مردم ميگردانيدند.

: پدرم بفداى سر فرزند فاطمه كه بر نيزه سر او را برداشتند در برابر ديده هاى مردم.

: اى پسر پاكيزه ترين مردم از جهت اصالت بر مانند تونيكو است گريه و ناله كردن.

: اين مژه هاى چشم من بسبب مصيبت شما زخم است و قلب من براى آنچه مبتلا شدى محزونست.

: كجاست قلب مجروح ريش و آنكه خاطرش فارغ باشد و كجاست حق دار و كجاست شاك و مردد.

: نيست در اينجا براى من خوشى و حال آنكه لب خندان گوهرين تو مورد اصابت چوب خيزران شد.

: ايكاش من قربان تو ميشدم اگر ميشد بنده فداى آقاى ارجمند و اصيل شود.

: تير ستم آنهائيكه بتو اصابت كرد تير كارگرى بود.

: ظاهر كردند درباره تو كينه بدر را و از جلوتر براى هدايت خوانده شدند پس اجابت نكردند.

: اى فرزند احمد بمدح و ثناء شما قلب" خليعى" زنده و بسيار خوش است.

: چگونه است شكيبائى كسيكه دوستى و محبت خاندان پيامبر را واجب ميبيند و حال آنكه ميراث شما" فدك" غصب شده است.

: شمائيد حجت خدا بر مردم و شما مطلوب طالبين و محبوب محبين هستيد.

: بولايت شما و كينه و نفرت از دشمنان شما اعمال قبول و گناهان آمرزيده خواهد شد.

: به مدح و ثناء شما سياه و تيره شود چهره ناصبين شما و دلهايشان از ناراحتى پاره گردد. و براى اوست كه خدايش رحمت كند ابيات زير

: ناله و فرياد كرد بالاى شاخه ها از آنكه از دست داده مر قرين خويش را.

: پس اشك ريخت ابرهاى مژگانهاى من و تكان داد اندوه مرا.

: نوا خواند نبود اندوه او اندوه من و چون ناله من ناله نكرد.

: نه و نه گفتم به او اى پرنده كمك كن مرا بنوحه سرائى.

: نيست اندوه كسيكه ازخوشحالى گريه ميكند مثل اندوه كسى كه گريه كننده از غم و غصه است.

: سزاوار است مرا كه بجاى اشك سيل آسا خون گريه كنم.

: براى غريبيكه از خانه آواره بدون يار و ياور بود.

: براى خاك آلوده گونه ايكه چهره اش خونين و پيشانيش شكسته است.

و از شعار اوست:

اى فرزندان طاها و ياسين و حم و نون.

: بشما پناه آورده ام از شر حوادثيكه عارض من ميشود.

: پس هر گاه ترسيدم پس شما براى نجات من مانند كشتى هستى.

: و بر شماست سنگينى ميزان اعمال و شمائيد كه مرا نجات مى دهيد پس محشور نمائيد بنده خود" خليعى" را در طرف راست و اصحاب يمين. : و بپذيريد مدحيكه عالى تر از در ارزنده است.

: اى پرده داران خدا و حمايت شده از بدگمانى ها.

: درباره تو مدارا كردم با مردميكه قصد داشتند كه مرا بكشند

: و من متحصن شدم و محكم گشتم بگفته عالم راستگو و امينى.

: كه فرمود تقيه كنيد كه تقيه دين پدران من و دين منست.

: و باوصاف تو قصد كردم سخنم و اشتياقم را.

: و بمدح تو آشكار كردم ظاهر و باطنم را.

: وكافيست براى من علم تو كه شاهد راز درونى و نهفته من است.

: و پناه ميبرم بر خدا كه اعتراض كنم از ريسمان محكم خدا.

: و مساوى و برابربدانم بين كثير الفضل و فاقد فضل و متهم را

: يكسان بدانم ميان كسيكه ميگفت" اقيلونى" مرا واگذاريد و كسى كه ميگفت" سلونى" از من بپرسيد.

رثاءا و درباره قهرمان شجاع بنى هاشم شهيد مسلم بن عقيل" سلام الله عليه"

: آيا براى مسلم بن عقيل قاصدمرگ برخاست وقتيكه اشك شيعيان سرازيرشد.

: آقائيكه ولى و امامش او را خواند پس اجابت كرد دعوت او را بگوش شنوائى.

: حفظ كرد دوستى را براى صاحب خويشاوندى پس برگزيد شرافتى را بر اهل و پيروان خود. : بفدا شوم مرد آزاد پاك پاكيزه ايكه داراى عزم راسخ و همواره ساجد وراكع بود.

: بفداى شجاع دلير بزرگواريكه بسيار وفا داشت.

: افسوس و اندوه براى مسلم در حاليكه نيزه ها او را ناراحت ميكرد و از او بيقرارى و ترسى ديده نمى شد.

: تا آنگاه كه بر او غلبه كرد باندهاى بد نام بعد از ميدان كارزار و نزاع طولانى.

: آوردند او را نزد" ابن زياد" ملعون پس بخشم درآورد ابن زياد را بسخنى كه از قلب محكم و شجاع تراوش ميكرد.

: و وصيت نمود بابن سعد باهستگى ولى او به بدجنسى وصيت او را فاش نمود.

: و بدن بى سر او را از بالاى قصر شوم بزير انداختند در حاليكه روح او به تهليل و تكبير گويا بود كه گوشها ميشنيد ذكر او را.

: افسوس براى شمشيرى از شمشيرهاى محمد كه شكستگى لبه او از كارش انداخته بود.

: افسوس باميخته شدن آب آشاميدنش بخونش، افسوس به افتادن دندان براق او.

:افسوس بر او كه بالاى خاك افتاده بود در حاليكه پيشانى خونين و دنده هاى او خورد شده.

: آقاى من اى پسر عقيل روز تو قرار دهنده دلهاست هدف دردها و المها.

: سيراب كند اشك ها باقيمانده هاى خانه تو را و ببارد باران بر خانه هاى نو و جديد تو. : سيراب كند هانى بن عروه را باران زياد پس گوش فرا داد به صداى خواننده اى كه او را فرا خواند.

: اى آقايان از روزيكه دستم رسيد به ايشان نگهدارى و رعايت ميكنم شما را.

: غلام شما" خلعى" داستانش را بشما عرض ميكند از زهر" دشمنان" كه عقرب صفت و مار صفتند.

مطلع شدم كه براى" خليعى" قصائد بسياريست كه تمامش در مدح و رثاء خاندان پاك پيامبر" ص" كه اگر جمع شود ديوان بزرگى خواهد شد و بر تو است كه فهرست آنرا كه در مجموعه هاى مخطوطه نجف اشرف و كاظمين مشرفه يافت ميشود مطالعه نمائى.

 

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved