بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 
next page

fehrest page

back page

رسوايي تزوير

اينها احاديثي است که از اهل سنت در مورد سنگ بناي اساسشان که روي آن بتخانه ي دروغ خلافت را بنا نهاده و با مطالب نادرست، آن را آراسته اند رسيده است، در صورتي که ديديم: بزرگانشان گواهي داده اند که آن احاديث جز اساطير ساخته شده که به هيچ وجه صحت و واقعيت ندارند، چيز ديگري نيستند.

واقعيت و اعتبار نيز اين حقيقت را تأييد مي کند، زيرا تنها دليل پيش آنان در باب خلافت همان اجماع و انتخاب است و هيچ فردي از آنان در اين باب به نص اعتماد نکرده اند و لذا مي بينيم که آنان در مورد ابطال نص و تصحيح انتخاب و اثبات شرائط آن، به طور مشروح بحث کرده تا جائي که انکار نص را به بعضي از شيعه نيز نسبت داده اند!

باقلاني در " التمهيد " صفحه ي 165 مي گويد: و دانستيم که جمهور امت، نص را در باب خلافت منکر است و از کسي که به آن معتقد باشد تبري مي جويد، و ديديم: بيشتر کسانيکه علي عليه السلام را از ديگران برتر مي دانند از قبيل: زيديه و معتزله بغداد و ديگران، با آنکه علي را از ديگران برتر مي دانند در عين حال منکر نص درباره ي خلافت او هستند!

"خضرمي " در " المحاضرات " صفحه ي 46 گفته است: " اصل در انتخاب خليفه رضايت امت اسلام است، و خليفه از ناحيه ي مردم نيرو مي گيرد، هنگام وفات رسول خدا رأي مسلمين چنين بوده و لذا ابوبکر صديق را انتخاب کردند و آنان در اين کار متکي به نص ويا فرماني از صاحب شريعت نبودند و بعد از آنکه انتخابش کردند با او بيعت نمودند و معني اينکار اين بوده که با او پيمان بستند در آنچه که رضاي خدا در آنست از او فرمان برداري و اطاعت کنند همچنانکه او با آنان پيمان بسته که به احکام دين طبق کتاب خدا و سنت پيامبر اکرم عمل نمايد و اين پيمان متقابل ميان خليفه و امت اسلام همان حقيقت بيعت است که همانند عملي است که بايع و مشتري انجام مي دهند، زيرا آنان هنگام اجراء عقد ، دست يکديگر را مي فشارند و مصافحه مي کنند:

و چنانکه گفتيم: نيروي واقعي خليفه از ناحيه ي همين بيعت است و مسلمين وفاء به آن را از تمام چيزهائي که دين واجب کرده و شريعت اسلام ضروريش قرار داده لازمتر مي دانند.

و ابوبکر در انتخاب خليفه طريقه ي ديگري را ابداع کرده و آن اينکه: خليفه جانشين خود را تعيين کند و مردم با او پيمان ببندند که از او اطاعت نمايند، و امت اسلام نيز با اين طريقه موافقت نمودند و دانستند که اين روش نيز واجب الاطاعة است و اين عمل همان تعيين ولايت عهد است.

و از اينجا معلوم مي شود که: تاريخ پيدايش اين روايات ساخته شده بعد از انعقاد بيعت و استقرار خلافت براي کسي که بزور لباس خلافت را پوشيده بوده است و لذا هيچ فردي از آنها در روز سقيفه و يا بعد از آن سخني از آن به ميان نياوردند با آنکه آتش اختلاف و نزاع بشدت بالا گرفته و نياز به آن کاملا محسوس بود.

از اينکه پيش از پيدايش اين روايات کسي از آنها آگاهي نداشته شگفت- آور نيست عجيب اين است که بعد از اين تاريخ نيز دانشمندان علم کلام و بزرگان اهل تحقيق "مگر کمي از آنها" در اثبات اصل خلافت به آنها توجه نکرده و از آن راه خلافت را براي آنان اثبات ننمودند و اگر چه در اصل اثبات آن کوتاهي نکرده و از راه هاي مختلف خلافت آنان را اثبات مي نمودند.

 

و اين نيست مگر آنکه آنها از اين روايات دروغ آگهي نداشتند و يا علم به ساختگي بودن آنها داشتند، گر چه از باب خالي نبودن عريضه بعضي از مؤلفين مغرض، آن روايات دروغ و ساختگي را بخاطر پرده پوشي بر حقائق در زمره ي فضائل آنان ذکر کردند اما دانشمندان بي نظر آنان هيچ گاه چنين کاري نکردند و اين خود نشانه ي ساختگي بودن اين روايات است.

و در مقابل رواياتيکه در باب خلافت خلفاء نقل شده احاديث صحيحه ي "البته بنظر اهل سنت" زيادي وجود دارد که با مضامين آنها صد در صد مخالف است و از آنجمله است احاديثي که ذيلا آورده مي شود:

1- از ابوبکر بطور صحيح نقل شده که در مرض مرگش مي گفت: " دوست مي داشتم که از رسول خدا مي پرسيدم که اين امر "خلافت" مال کيست؟ تا کسي با او نزاع نمي کرد، و دوست مي داشتم که مي پرسيدم که آيا از براي انصار در اين باره نصيبي هست؟

و اگر ابوبکر از رسول خدا نصي درباره ي خلافتش شنيده بود چنانکه صريح بعضي از اين روايات منقوله است ديگر جا نداشت که چنين آرزو کند، مگر آنکه درد بر او غلبه کرده باشد و اين نوع آرزو کردن از باب هذيان گوئي باشد چنانکه در حديث کتف و دواة احتمال داده اند.

2- مالک به سند خود از عايشه نقل کرده که: ابوبکر هنگام احتضار، عمر را خواند و به او گفت: من ترا بر اصحاب رسول خدا خليفه قرار مي دهم، و به سوي فرماندهان لشکرها نوشت که: عمر را بر شما فرمانروا قرار دادم و در اين کار جز خير مسلمين را نمي خواهم.

و اگر درباره ي خلافت عمر نصي وجود داشته چه معني داشت که ابوبکر خليفه و فرمانروا قرار دادن او را بخود نسبت دهد؟

3- عبد الرحمن بن عوف مي گويد: در آن مرضي که ابوبکر فوت کرد روزي بديدنش رفتم و به او گفتم: ترا خوب مي بينم اي خليفه ي رسول خدا.او در جواب گفت: دردم بسيار شديد است و آنچه که از شما مهاجران ديدم دردم را شديدتر کرده است، من پيش خودم امور شما را به بهترين فردنان سپردم اما همه ي شما از اينعمل ناراحت شديد و ميل داشتيد که برايتان باشد.

تا اينکه مي گويد: به او گفتم: اي خليفه ي رسول خدا خود را ناراحت مکن که اين ناراحتي بر کسالتت مي افزايد.قسم بخدا! تو هميشه شايسته و مصلح بودي هيچ گاه برچيزي از امور دنيا که از تو فوت شده ناراحت مباش و تو تنها اين کار را براي صلاح امت انجام دادي ما نيز جز خير از تو نمي بينيم.

ناراحتي صحابه يا به خاطر اين بوده که آنها معترف به عدم نص بودند، اما معتقدند بودند کسي که اختيار شده است نسبت به ديگران امتيازي ندارد، و يا معترف به وجود نص بودند اما فکر مي کردند که به آن عمل نشده، بلکه ابوبکر از روي خود خواهي و علاقه ي بيجا او را اختيار کرده و لذا منکر آن بوده اند.و يا به خاطر اين بوده که معتقد بودند تعيين خليفه جز با اختيار امت نخواهد بود، اما از آنها نظر خواهي نشده است.و يا به اين جهت بوده که معتقد بودند: نص تنها درباره ي علي بن ابيطالب بوده که ديگران را بر او مقدم داشته اند، و يا به خاطر اين بوده که مي ديدند مردم اعتماد به نص ندارند و انتخاب هم روي اصول درستي صورت نمي گيرد، زيرا انتخاب ابوبکر که طبق گفته ي عمر شتابزده بوده وانتخاب عمر نيز انتخاب شخصي و خصوصي بوده که سابقه نداشته است، و چون پاي هرج و مرج در امر انتخاب خليفه به ميان آمده بود، هر کسي خود را شايسته تر از ديگري مي ديد و ميل داشت خليفه ي مسلمان ها باشد چنانکه عبد الرحمن بن عوف در حديثي که بلاذري در " الانساب" جلد 5 صفحه ي 20 آورده به اين حقيقت اشاره کرده است و آن حديث اين است " اي قوم شما را چنان مي بينيم که هر کدامتان مشتاق رسيدن به خلافتيد و مي خواهيد استقرار آن را بتأخير بياندازيد، آيا همه شما "رحمت خدا بر شما باد" اميد داريد خليفه باشيد؟!

4- ابن قتيبه در ضمن حديثي که تمامش بعدا خواهد آمد از قول ابوبکر چنين آورده است:" خداوند محمد "ص" را به عنوان پيامبر بر انگيخت و براي مؤمنين ولي قرار داد، و با قرار دادنش در ميان ما بر ما منت نهاد تا آنکه اختيار کرد براي او آنچه که مقدر کرده بود، آنگاه امور مردم را به آنها تفويض فرمود تا با اتفاق يکديگر آنچه که مطابق مصلحت آنها است اختيار نمايند آنان نيز مرا والي و پيشواي خود بر گزيدند ".

5- از عمر بطور صحيح روايت شده که گفته است: " سه چيز است که اگر رسول خدا در ميان آنها بوده پيشم محبوب تر از شتران سرخ مو بوده: خلافت، کلالة و ربا".

و در روايت ديگر بجاي شتران سرخ مو، از دنيا و ما فيها آمده است.

6- و از عمر به طور صحيح آمده است:" اگر از سه چيز از رسول خدا مي پرسيدم پيشم محبوب تر از شتران سرخ مو بوده: از خليفه ي بعد از او...

7- به طور صحيح از عمر آمده است که: خداوند دينش را حفظ مي کند اگر چه من کسي را جانشين قرار ندهم، زيرا رسول خدا کسي را خليفه قرار نداده است، و يا کسي را خليفه قرار دهم چنانکه ابوبکر براي خود جانشين قرار داده است.

عبد الله بن عمر گفته است: بخدا قسم او رسول خدا و ابوبکر را ياد نکرد مگر آنکه دانستم او کسي را همانند رسول خدا نمي داند و کسي را جانشين قرار نخواهد داد.

8- هنگامي که عمر مجروح گرديد به او گفته شد: چرا کسي را جانشين قرار نمي دهي؟ در جواب گفت مي خواهيد سنگيني بار شما را در حال حيات و مرگ بدوش بکشم؟ اگر جانشين قرار بدهم، پيش از من ابوبکر که از من بهتر بوده جانشين قرار داده است، و اگر قرار ندهم، رسول خدا که از من بهتر بوده، قرار نداده است.عقد الله مي گويد: از کلامش فهميديم که او جانشين قرار نخواهد داد.

9- مالک از خطبه ي عمر با سند خود چنين آورده است: " اي مردم من از ناحيه ي خودم چيزي را که نمي دانيد به شما اعلام مي کنم، و بر کار شما حرص ندارم، بلکه او که مرده "منظور ابوبکر است" اين را به من وحي کرده و به او خدا الهام فرموده بوده است، و من امامتم را به کسي که اهليت براي آن ندارد، نمي سپرم بلکه آن را در کسي قرار مي دهم که علاقمند به عظمت مسلمين است، چنين فردي شايسته تر براي چنين مقام است "تيسير الوصول جلد 2 صفحه ي 48"

چقدر فرق است ميان اين خطبه و آن احاديث دروغي که در باب نص خلافت خلفاء ذکر کرده اند.چنانکه در اين خطبه مي بينيم: عمر خلافتش را از ناحيه ي ابوبکر مي داند، نه وحيي از ناحيه ي خدا بر پيغمبر بزرگوار که جبرئيل آن را به حضرتش رسانده و او نيز در ملأء عام وسيله ي بلال اعلام فرموده باشد چنانکه در روايات گذشته آمده بوده است.

10- طبري در تاريخش جلد 5 صفحه ي 33 با سندش چنين آورده است: " وقتي که عمر بن خطاب مجروح شد به او گفتند: اي امير مؤمنان! چرا کسي را خليفه و جانشين خود قرار نمي دهي؟ او در جواب گفت: چه کسي را جانشين قرار بدهم؟ اگر ابو عبيده ي جراح زنده بود او را جانشين خود قرار مي دادم، و اگر خدايم از من مي پرسيد: چرا او را خليفه قرار دادي مي گفتم: از پيامبرت شنيدم که مي گفت: او امين امت است!

و اگر سالم غلام ابو جذيفه زنده بود او را جانشين قرار مي دادم و اگر خدايم از من مي پرسيد: چرا او را خليفه ي خود قرار دادي مي گفتم: از پيامبرت شنيده ام که مي گفت: سالم علاقه شديد نسبت به خدا دارد.

مردي به او گفت: در اين باره ترا به عبد الله بن عمر راهنمائي مي کنم، عمر گفت: خدا ترا بکشد بخدا قسم من چنين خواهشي از خدا ندارم، واي بر تو چگونه مردي را جانشين خود قرار دهم که از طلاق دادن زنش عاجز است ؟! ما را حاجتي به امور شما که ستوديد نيست تا براي فردي از خانواده ام به سوي آن تمايل ورزم که اگر خير باشد "بگوئيد" ما به آن رسيده ايم و اگر شر باشد "بگوئيد" از ناحيه عمر است، خانواده ي عمر را همين بس است که يکي از آنها مورد حساب و سؤال در کار امت محمد "ص" قرار گيرد، من با خود جهاد کردم و خانواده ام را از اين امر محروم نمودم، و اگر از روي بي نيازي نجات پيدا کردم نه باري بر دوش من است و نه پاداشي، در آن صورت سعادتمند خواهم بود، حال مي بينم: اگر برايم جانشين قرار دادم کسي که بهتر از من بوده نيز چنين کرده است و اگر قرار ندادم باز کسي که از من بهتر بوده چنين کرده است و هرگز خداوند دينش را ضايع نمي کند.

بعد از اين مذاکرات آنان از پيش او رفتند و پس از جندي دوباره برگشتند و به او گفتند: اي امير مؤمنان! چرا سرنوشت مردم را تعيين نمي کنيد؟ او در جواب گفت: بعد از گفتار سابقم تصميم گرفته بودم: مردي را که شايسته ترين شما در وادارکردنتان به حق است بر شما " ولي" و سرپرست قرار دهم "اشاره به علي کرد"، ولي غشوه اي به من دست داد و در آن حال مردي را ديدم وارد باغستاني که آن را غرس کرده بوده شده ميوه هاي خام و رسيده ي آن را مي چيند و زير پاي خود مي ريزد، از اينجا دانستم که خدا بر کارش پيروز و عمر مردني است از اينرو نمي خواهم بار خلافت را در حال حيات و مرگ بدوش بکشم، اين شما و اينهم اين قومم..."

اي کاش من و قومم مي دانستيم که: چگونه صحابه با آن همه نصوص فراوان، از عمر درخاست تعيين خليفه مي کردند و آنها را ناديده مي گرفتند؟! و چگونه عمر با آن همه از نصوص مخالفت مي کرد و ابو عبيده و سالم را شايسته براي خلافت مي ديد و آرزو مي کرد که اي کاش آنها زنده بودند و خلافت را به آنها برگزار مي کرد؟! و بالاخره خلافت را به شوري گذاشت؟!

به علاوه او، چگونه آن دو حديث مربوط به فضيلت آن دو مرد "ابو عبيده و سالم" را دليل کافي براي جانشيني آنها دانست، اما آن همه آيات و روايات را که د رکتاب و سنت درباره ي مناقب علي عليه السلام وارد شده پيش خدايش عذر نمي دانست.اگر از او پرسيده مي شد چرا او را جانشين خود قرار داده اي؟!

و چگونه کسي را که قرآن به عصمتش ناطق است و آيه ي تطهير درباره اش نازل شده و قرآن او را جان پيامبر اکرم شمرده شايسته براي امر خلافت نمي داند؟!

و چرا او پسرش عبدالله را به خاطر ندانستن يک مسأله "و حال آنکه دانش او از پدرش بيشتر بوده" شايسته براي خلافت نمي داند، در صورتيکه طبق نظريه ي او خليفه ي مسلمين، جز خزينه دار و تقسيم کننده ي اموال مسلمين نيست و اين مقام نيازي به دانش زياد ندارد چنانکه خود او در خطبه اي چنين گفته است: " ايمردم هر کس مي خواهد درباره ي قرآن چيزي بپرسد، برود پيش " ابي بن کعب " و کسي که مي خواهد از فرائض و احکام مربوط به ارث چيزي بپرسد برود پيش " زيد بن ثابت" و کسي که مي خواهد از فقه چيزي بپرسد برود پيش " معاذ بن جبل " و کسي که مي خواهد از بيت المال چيزي بپرسد بيايد پيش من، زيرا خداوند مرا خازن و تقسيم کننده ي اموال، قراد داده است ".

11- عبد الله بن عمر به پدرش چنين گفت: " مردم مي گويند تو نمي خواهي کسي را جانشين خود قرار دهي، در صورتي که اگر چوپاني براي گوسفند و سارباني براي شترت داشته باشي و او آنها را ول کند و بحال خودشان بگذارد تو قطعا او را مقصر خواهي دانست و حال آنکه نگهباني شتر و گوسفند است؟!"

به خدا چه خواهي گفت هنگامي که او را ملاقات کني و کسي را نگهبان بندگانش قرار نداده باشي؟!

عبد الله مي گويد: از اين مذاکره، حالت حزني به پدرم دست داد، سرش را مدتي به زير انداخت، آنگاه سرش را بلند کرد و گفت: خداوند حفظ کننده ي دين است، کدام يک از اين دو کار را انجام دهم که برايم سنت قرار داده شده:

اگر جانشين قرار ندهم، رسول خدا نيز قرار نداده است و اگر جانشين قرار دهم ابوبکر نيز قرار داده است؟! عبد الله مي گويد: فهميدم که پدرم کسي را جانشين قرار نخواهد داد.

اين مطلب را ابو نعيم در " الحليه " جلد 1 صفحه ي 44 و ابن سمان در " الموافقة" چنانکه در " الرياض النضرة " جلد 2 صفحه ي 74 آمده با سند خود آورده اند و مسلم نيز در صحيح از اسحاق بن ابراهيم و ديگران از عبد الرزاق و بخاري از طريق ديگر از "معمر" چنانکه در " سنن بيهقي " جلد 8 صفحه ي 149 آمده آن را با سند خود آورده اند.

همين مطلب در روايات ديگر چنين آمده است:" عبد الله مي گويد: به پدرم گفتم: شنيدم که مردم مطالبي مي گفتند خواستم که آنها را به شما بگويم: آنها پنداشته اند که تو کسي را جانشين خود قرار نمي دهي در صورتي که مي دانم اگر چوپاني داشته باشي او گوسپندهايت را رها کند و پيش تو بيايد او را مقصر خواهي دانست و حال آنکه نگهباني مردم مهمتر است!!

عبد الله مي گويد: پدرم گفتارم را تصديق کرد و مدتي سر بزير انداخت و فکر کرد پس سر بلند کرد و گفت: خدا دينش را حفظ مي کند، اگر خليفه قرار ندهم رسول خدا نيز قرار نداده و اگر قرار بدهم ابوبکر نيز قرار داده است..."

اين روايت را ابن جوزي در سيره ي عمر صفحه ي 190 نقل کرده است.

12- ابو زرعة در کتاب " العلل" از پسر عمر چنين آورده: " هنگامي که عمر ضربت خورد به او گفتم: اي امير مؤمنان چرا کسي را بر مردم امير و سرپرست قرار نمي دهي؟ او گفت: مرا بنشانيد.عبد الله مي گويد: هنگامي که او گفت: مرا بنشانيد، ميل داشتم ميان من واو فاصله اي همانند عرض مدينه باشد.سپس گفت:

" قسم به آنکس که جانم در دست اوست آن را بکسي که نخستين بار به من سپرد بر مي گردانم."

13- ابن قتيبه در " الامامة و السياسه " صفحه ي 22 آورده است: هنگامي که عمر احساس مرگ کرد به پسرش عبد الله گفت: برو پيش عايشه و از من به او سلام برسان و بگو، اجازه دهد: در خانه اش کنار رسول خدا و ابوبکر دفن شوم.

عبد الله پيش او رفت و جريان را به او گفت او در جواب گفت: بسيار خوب، مانعي ندارد، سپس افزود: پسرم، سلامم را به عمر برسان و به او بگو: امت محمد را بدون سرپرست مگذار، کسي را بر آنها امير قرار بده و آنان را مهمل مگذار، زيرا من براي آنان عواقب سوئي را پيش بيني مي کنم و مي ترسم.

عبد الله پيش عمر آمد و جريان را به او گفت: عمر در جواب گفت: او چه کسي را امر مي کند که جانشين خود قرار بدهم اگر ابوعبيده ي جراح زنده بود او را خليفه و " ولي " قرار مي دادم، وقتي که پيش خدايم مي رفتم و از من مي پرسيد: چه کسي را بر امت محمد "ص" "ولي " قرار دادي؟ مي گفتم: خدايم از بنده و پيامبرت شنيدم که مي گفت: براي هر امتي اميني است و امين اين امت ابو عبيده ي جراح است.

و اگر معاذ بن جبل زنده بود او را خليفه قرار مي دادم، وقتي که پيش خدايم مي رفتم و از من مي پرسيد: چه کسي را بر امت محمد "ص"، پيشوا قرار دادي؟

مي گفتم خدايم، از بنده و پيامبرت شنيدم که مي گفت: معاذ بن جبل در قيامت در زمره ي علماء محشور مي گردد.

و اگر خالدبن وليد زنده بود او را پيشوا قرار مي دادم وقتي که پيش خدا مي رفتم و از من سؤال مي کردم: چه کسي را بر امت محمد "ص" "ولي " قرار دادي؟

مي گفتم: خدايم از بنده و پيامبرت شنيدم که مي گفت: خالد بن وليد شمشيري از شمشيرهاي خدا بر مشرکان است.

وليکن من خلافت را در کساني قرار مي دهم که رسول خدا مرد در حالي که از آنها راضي بود..."

اميني مي گويد:

اي کاش عمر بن خطاب آنچه را که از رسول خدا درباره ي علي بن ابيطالب شنيده بود "و لو يک حديث آن را" که حفاظ با سند خود از نقل کرده اند، بياد داشت و در نتيجه، علي را جانشين خود مي کرد و هنگامي که خدا از او درباره ي جانشينش مي پرسيد، آن را پيش خدايش عذر قرار مي داد!!!

و شايد بياد داشتن يک حديث که امت اسلام به طور اتفاق از رسول خدا نقل کرده، او را کفايت مي کرد و آن اينکه : " من در ميان شما دو چيز گرانبها- يا در ميان شما دو خليفه- مي گذارم که اگر به آن دو تمسک بجوئيد، هرگز گمراه نخواهيد شد، آنها عبارت از کتاب خدا و عترتم اهل بيتم مي باشند که هرگز از هم جدا نخواهند شد، تا در حوض "کوثر" بر من وارد شوند " و بسيار روشن است که علي بزرگ عترت و بزرگ خاندان پيامبر اکرم است. آيا خود عمر راوي احاديثي که در صحاح و مسانيد درباره ي علي عليه السلام از قول رسول خدا آمده نيست؟ که رسول خدا در آن فرموده است: " علي نسبت به من به منزله ي هارون نسبت به موسي است، نهايت آنکه پيامبري بعد از من نخواهد بود" و آنچه را که در روز خيبر فرموده است: " فردا پرچم را به مردي که خدا و پيامبرش را دوست دارد و خدا و پيامبر نيز او را دوست دارند، خواهم داد " و آنچه را که در روز غدير فرموده است: " کسي را که من مولاي او هستم علي مولاي اوست، خدايا دوست بدار کسي را که او را دوست دارد و دشمن بدار کسي را که او را دشمن دارد."

و کفته ي ديگرش: " هيچ کس داراي فضائلي همانند فضائل علي نيست که صاحبش را به سوي هدايت رهنمون باشد و از پستي و ضلالت بازش دارد " و فرموده ي ديگرش: " اگر آسمانها و زمين هاي هفتگانه در کفه اي گذارده شود و ايمان علي در کفه ديگر، قطعا ايمان علي فزوني خواهد داشت".

آيا آيات مباهله، تطهير، ولايت و نظائر اينها که درباره ي ستايش علي، بزرگ عترت نازل شده پيش عمر برابر با آن چند حديث ساختگي نيست که درباره ي آن کساني که عمر آرزوي زنده بودنشان را کرده رسيده است؟! چه رسوائي ننگبار است که عمر مثل سالم بن معقل غلام بني حذيفه را که اصلا ايراني بوده تنها فرد شايسته براي خلافت مي داند و هنگامي که ضربت مي خورد آرزوي حياتش را مي کند و مي گويد: " اگر سالم زنده بود خلافت را به " شوري " نمي گذاشتم؟!"

و چقدر بر رسول خدا سخت است که برادرش امير المؤمنين حتي با بردگان و غلامان "تازه مسلمان" از امتش برابر دانسته نشود، با آنکه آن همه نصوص در کتاب و سنت درباره اش وارد شده است؟!

آيا خود عمر نبود که در سقيفه عليه انصار احتجاج به گفته ي پيامبر اکرم نمود

که " امامان از قريشند؟ " پس چرا آن را فراموش کرد؟ و چه گونه غلام بني حذيفه را تنها فرد شايسته براي امر خلافت مي داند، ولي علي را شايسته نمي داند؟!

آيا خود عمر نبود که به ابوبکر اصرار مي کرد که خالد بن وليد را عزل و سنگسار کنم آن زمان که خالد، مالک بن نويره را کشته و بازنش درآميخته بود و ياران مسلمانش را از بين برده و جمعش را پراکند ه و قومش را هلاک نموده و اموالش غارت کرده بود؟!

آيا او جمله اي را که در مورد خالد به ابوبکر گفته بود:" در شمشير خالد ستم و گناه است- دشمن خدا، بر انسان مسلماني هجوم برد و او را کشت آنگاه بازنش زنا کرد " فراموش کرده بود؟! و يا جمله اي را که به خالد گفته بود: " تو انسان مسلماني را کشتي آنگاه با زنش زنا کردي، بخدا قسم با سنگهايت سنگسارت خواهم کرد " از ياد برده بود؟!

آري سياست بي پدر و مادر و دور از مصالح ملي، هر آن به صاحبش زبان و منطق تازه اي مي بخشد، و آراء مختلف و آرزوها و پندارهاي غلط نتيجه ي همان سياست بي پدر و مادر است که با کتاب خدا و گفتار پيامبر بزرگوارش قابل انطباق نيست و همين امر موجب بدبختي امت اسلام و اختلافشان از دير باز تا کنون شده است!!

14- بلاذري در " انساب الاشراف " جلد 5 صفحه ي 16 از ابن عباس چنين آورده است که: " عمر گفته است: نمي دانم با امت محمد "ص" چه کنم؟ "او اين جمله را پيش از ضربت خوردنش گفته بود" به او گفتم: چرا ناراحتي در صورتي که ميان آنها افرادي که شايستگي براي امر خلافت داشته باشند مي يابي؟ او گفت: منظور تو علي بن ابيطالب است؟ گفتم: آري او به خاطر نزديکيش با رسول خدا و اينکه داماد اوست و سابقه اش در اسلام و امتحاني که در زندگي داده است شايستگي براي خلافت را دارد.

عمر گفت: او آدم خوشنشين و مزاح است!! گفتم: طلحه چطور است؟ گفت: در او تکبر و نخوت است.گفتم: عبد الرحمن بن عوف چطور است؟ گفت: او مرد شايسته اي است، اما ناتوان است.گفتم: سعد چطور است؟ گفت: او مرد هجوم و حمله است "جنگجو است" به طوري که اگر به محلي رسيد و پيروز شد به آنجا اکتفاء نمي کند "يعني او نظامي است و به حدي قانع نيست" گفتم: زبير چطور است؟ گفت: او بخيلي است، همانند مؤمن نرم و خشنود، و همانند کافر سر سخت و بد خشم و در عين حال حريص و طمعکار، در صورتي که خلافت جز براي انسان نيرومند غير زور گو، مهربان غير ناتوان، بخشنده ي غير اسرافکار، شايسته نيست.

گفتم: عثمان چطور است؟ گفت: او اگر زمامدار مسلمين شود، فرزندان ابي معيط را بر گرده ي مردم سوار مي کند و اگر چنين کند او را خواهند کشت.

35- از امير المؤمنين عليه السلام به طور صحيح آمده که در جنگ جمل خطابه اي چنين ايراد فرمود: " اما بعد، بدانيد که رسول خدا درباره ي زمامداري بعد از خود سفارشي به ما نفرمود تا از آن پيروي کنيم، ليکن ما آن را از پيش خود ترتيب داديم، ابوبکر جانشين شد و کارها را روبراه کرد، سپس عمر جانشين شد و زمام امر را در دست گرفت و سپس کارها روبراه شد.

حاکم در مستدرک جلد 3 صفحه ي 104 و ابن کثير در تاريخش جلد 5 صفحه ي 250و ابن حجر در " الصواعق " به نقل از احمد آن را آورده اند.

16- از ابي وائل به طور صحيح آمده که: به علي بن ابيطالب "رضي الله عنه" گفته شد: آيا براي ما خليفه تعيين نمي کني؟ در جواب گفت: رسول خدا خليفه تعيين نکرده است تا من جانشين تعيين کنم، ولي اگر خدا براي مردم خير بخواهد، بعد از من آنان را برخيزشان جمع خواهد کرد چنانکه بعد از رسول خدا جمعشان فرمود.

حاکم در مستدرک جلد 3 صفحه ي 79 آن را با سندش آورده او و ذهبي آن را صحيح دانسته اند و بيهقي در سننش جلد 7 صفحه ي 149 و ابن کثير در تاريخش جلد 5 صفحه ي 251 آن را آورده و سندش را خوب دانسته اند و ابن حجر در صواعق صفحه ي 27 آن را از بزار نقل کرده و گفته است: رجال آن همگي صحيحند.

17- احمد از عبد الله بن سبع، در حديثي آورده که به علي گفتند: اگر کشتنت را مي داني، چرا جانشينت را تعيين نمي کني؟ در جواب گفت: من در اين باره "جانشيني" همان کار را مي کنم که رسول خدا کرده است.

بيهقي اين حديث را چنين آورده است: همانگونه که رسول خدا شما را بحال خود واگذار فرموده است واگذارتان مي کنم ".ابن حجر در صواعق صفحه ي 27 با اين تعبير حديث را آورده و گفته است: چنانکه ذهبي گفته: اين حديث را جمعي مانند بزار با سند خوب و امام احمد و ديگران با سند قوي آورده اند.

18- از عايشه به طور صحيح آمده که: اگر رسول خدا کسي را جانشين خود قرار مي داد قطعا ابوبکر و عمر را تعيين مي کرد.چنانکه در " رياض النضرة " جلد 1 صفحه ي 26 آمده مسلم آن را در صحيحش و حاکم در مستدرک جلد 3 صفحه ي 78 با سند خود آوردده اند.

19- در روايت احتجاج ام سلمه، عليه عايشه چنين آمده است: من و تو در سفري با رسول خدا بوديم، در آن سفر علي عهده دار تعمير کفشهاي رسول خدا و شستشوي لباسهاي آن حضرت بود، اتفاقا کفش رسول خدا سوراخ شده بود و علي در سايه ي درختي نشسته داشت آن را تعمير مي کرد، در اين هنگام پدرت با عمر آمدند و از رسول خدا استجازه کردند که خدمتش شرفياب شوند، من و تو پشت پرده رفتيم و آنها وارد شدند و درباره ي آنچه که مي خواستند با رسول خدا صحبت کردند.آنگاه گفتند: اي رسول خدا ما نمي دانيم که تا کي با ما خواهي بود بنابراين چنانچه جانشينت را به ما معرفي کني بعد از تو در آسايش خواهيم بود؟!

رسول خدا فرمود: اما من هم اکنون او را مي بينم و جايگاهش را مي شناسم و اگر تعيينش کنم از او جدا خواهيد شد، همانگونه که بني اسرائيل از هارون پسر عمران جدا شدند. آنگاه آنان ساکت شدند و از خدمتش مرخص شدند.وقتي که ما خدمت رسول خدا شرفياب شديم، تو که نسبت به آن حضرت از ما جسورتر بودي، عرض کردي: اي رسول خدا چه کسي را بر مردم امير خواهي فرمود؟

رسول خدا فرمود: کسي که کفش را درست مي کند و ما پائين آمديم، کسي جز علي بن ابيطالب را نديديم، و به رسول خدا عرض کردم: من غير علي را نمي بينم که مشغول تعمير کفش باشد، فرمود، او همانست.آنگاه عايشه گفت، حال آن را بياد مي آورم ".

20- در خطبه اي که عايشه در بصره ايراد کرد چنين آمده است: " اي مردم! بخدا قسم گناه عثمان به آنجا نرسيده بود که خونش مباح شود، او قطعا مظلومانه کشته شده ما براي شما از تازيانه و عصا خوردن ناراحت مي شويم، چگونه ممکن است از کشته شدن عثمان ناراحت نشويم؟ به نظر من اول بايد قاتلان عثمان را بکشيد، آنگاه خلافت را چنانکه عمر بن خطاب کرده به شوري بگذاريد ".

بعد از اين سخنراني بعضي گفتند: راست مي گوئي و بعضي گفتند: دروغ مي گوئي، و همچنان بگو مگو مي کردند تا جائيکه بعضي بعض ديگر را سيلي زدند.

اميني مي گويد:

مانند متناقض بودن و مخالفت شديد بعضي از اين روايات با بعضي ديگر.

21- از حذيفه رضي الله عنه آمده که گفتند: اي رسول خد! چه خوب بود براي ما خليفه قرار مي دادي؟ فرمود: اگر بر شما خليفه قرار دهم، ولي فرمانش را نبريد، عذاب بر شما نازل خواهد شد.

گفتند: چه خوب بود ابوبکر را بر ما خليفه قرار مي دادي؟ فرمود: اگر او را خليفه قرار دهم خواهيد ديد که او در دين خدا نيرومند است، اگر چه جسما ناتوان است. گفتند: چه خوب بود عمر را بر ما خليفه قرار مي دادي؟ فرمود: اگر او را خليفه قرار دهم خواهيد ديد که او نيرومند و امين است و در راه خدا از ملامت ملامت کننده نمي هراسد.

گفتند: چه خوب بود علي را بر ما خليفه قرار مي دادي؟ فرمود: شما نمي پذيريد و اگر بپذيريد خواهيد ديد که او هدايت کننده و هدايت شده است، شما را به راه راست خواهد برد.

اين مطلب را حاکم در مستدرک جلد 3 صفحه ي 70 و ابو نعيم در حلية الاولياء جلد 1 صفحه ي 64 روايت کرده اند ، نهايت آنکه در حلية الاولياء، جانشيني ابوبکر و عمر نيست و از اينجا تحريف در امانت حديث آشکار مي شود.

22- از ابن عباس چنين روايت شده است که: مردم به رسول خدا گفتند: يا رسول الله! مردي را بعد از تو براي ما خليفه قرار بده که او را بشناسيم و کارمان را به او واگذار کنيم، زيرا ما نمي دانيم که بعد از تو چه خواهد شد؟ فرمود: " اگر کسي را بر شما امير قرار دهم و او شما را به طاعت خدا فرمان دهد و شما نافرمانيش کنيد، معصيت او معصيت من خواهد بود و نافرماني و معصيتم نيز نافرماني و معصيت خدا است، و اگر شما را به معصيت خدا فرمان دهد و شما هم اطاعتش نموديد در قيامت از شما بر من حجتي خواهد بود، ليکن شما را به خدا وا مي گذارم ".

خطيب بغدادي در تاريخش جلد 13 صفحه 160 اين روايت را آورده است.

23- پس اگر اين نصوص درست بوده و خلافت پيماني از ناحيه خدا است و جبرئيل آن را آورده و آسمان ها در برابرش لرزيدند و فرشتگان به آن ندا در دادند و پيامبر اکرم آن را اعلام فرمود و خدا و رسول و مؤمنان جز ابوبکر را نخواستند، پس مجوز او در آنچه که به طور صحيح از او در صحيح بخاري در باب فضيلت ابوبکر آمده چه بوده، که در روز سقيفه خطاب به حاضران گفته است: " با عمر بن خطاب يا ابو عبيده ي جراح بيعت جراح بيعت کنيد؟!".

و در تاريخ طبري جلد 3 صفحه 209 آمده که ابوبکر گفته است: " اين عمر و اينهم ابو عبيده است با هر کدام خواستيد بيعت کنيد!!".

و در صفحه ي 201 همان کتاب و مسند احمد جلد 1 صفحه ي 56 چنين آمده است:

براي شما يکي از اين دو مرد را مي پسندم، حال هر کدام را که مي خواستيد "انتخاب کنيد" آنها عمر و ابو عبيده هستند.

و در " الامامة و السياسة " جلد 1 صفحه ي 7 چنين آمده است: من شما را به سوي ابو عبيده يا عمر دعوت مي کنم و هر دو را براي شما و دينتان مي پسندم و هر دو براي آن شايستگي دارند.

و در صفحه ي 10 گفته است: من درباره ي يکي از اين دو مرد: ابو عبيده ي جراح و يا عمر براي شما خير خواهي مي کنم، پس با هر کدامشان خواستيد بيعت کنيد ".

اميني مي گويد:

به به، اين مجد و شرف و اين عزت و بزرگي و افتخار و کرامت براي پيامبر اکرم و اسلام و مسلمين کافي است که مثل ابو عبيده ي جراح که جز او و ابو طلحه کسي در مدينه داراي شغل مقدس گور کني نبوده خليفه ي مسلمين و جانشين رسول خدا باشد!!!

چقدر اين امت خوشبخت است که در ميان گور کنهايش کسي وجود دارد که بعد از پيامبر اکرم جانشين او مي شود و اين خلاء را پر مي کند و پيشواي مردم در امر دين مي گردد!!

چرا او با آنکه امين است خليفه ي مسلمين نباشد در صورتي که معاوية بن ابي سفيان به خاطر امين بودن و دانشش چنانکه گذشت اميد مي رفت که پيامبر باشد؟!!

فقط اين حقيقت برايم روشن نيست: آن زمان که ابو بکر خلافت اسلامي را به ابو عبيده مي بخشيد وضع آسمان ها چگونه بوده است؟!! در صورتي که هنگامي که رسول خدا خلافت را براي علي درخواست کرده بود "چنانکه در روايات ساختگي گذشته است " آسمان ها لرزيده و فرشتگان به فغان آمده بودند و خداوند امتناع فرموده بود که جز ابوبکر کسي خليفه باشد!!! و حال آنکه پيامبر اکرم با دستور صريح خداوند توانا او را نازل بمنزله ي خود قرار داده بود.

آري جا داشت آسمان ها از اين کار درهم فرو ريزند و زمين شکافته شود و کوه ها منهدم گردند.

24- چه چيز مجوز اين بود که ابوبکر در مقابل اين گفته ي عمر " دستت را بگشا تا با تو بيعت کنم" بگويد: بلکه تو اي عمر! دستت را بگشا، زيرا تو در امر خلافت از من نيرومندتر هستي؟! در صورتي که هر کدام از آنها مي خواستند دست ديگري را باز کنند و با او بيعت نمايند و بالاخره عمر دست ابوبکر را گشود و با او بيعت کرد و به او گفت: تو نيروي مرا هم داري!!

25- چگونه ابوبکر خلافت را مخصوص به مهاجران و وزارت را متعلق به انصار مي داند و مي گويد: " زمامداران از ما و وزيران از شما "؟

26- چه چيز براي ابوبکر جائز شمرده که بگويد: " من زمام اين امر "خلافت" را به عهده گرفتم در صورتي که نسبت به آن بي علاقه بودم به خدا قسم دوست مي دارم که برخي از شما به جاي من عهده دار آن بوديد "؟ چگونه ابوبکر چيزي را که خدا برايش قرار داده و جبرئيل آن را آورده و به رسول خدا خبر داده کراهت دارد و دوست مي دارد که ديگري به جاي او عهده دار آن باشد؟ در صورتيکه او بين رسول خدا و آرزويش آنگاه که از خدا درخواست کرده بود که خلافت را براي علي قرار بدهد، حائل گرديد و خداوند براي درخواست پيامبرش ارجي قائل نشد و جز ابوبکر را شايسته ي اين مقام ندانست؟! 27- چه چيز استعفاي ابوبکر را تجويز مي کرد که مکرر بگويد: " دست از من برداريد، دست از من برداريد که من بهتر از شما نيستم نيازي به بيعت شما ندارم از بيعتم صرفنظر کنيد "؟!

او چگونه براي مردم آزادي در قبول استعفايش و رد آنچه را که خدا و پيامبر برايش خواسته اند، قائل است؟!

28- علت اينکه تا سه روز از مردم کناره گرفته بود و هر روزي يکبار بر مردم آشکار مي شد و مي گفت: " بيعتم را از شما برداشتم با هر کس که مي خواهيد بيعت کنيد با آنکه تا هفت روز مردم را مخير کرده بود، روي چه اصلي بوده است؟!

اصلا او چگونه اين حق را به خودش مي دهد: بيعتي را که با مردم در مورد خلافت کرده پس بگيرد و استعفا نمايد در صورتي که خدا و مؤمنان جز او را شايسته ي اين کار نمي دانند؟! به علاوه او چگونه مي تواند سرنوشت مردم را به دست آنها بسپرد در صورتيکه خواسته ي رسولخدا در اين مورد، رد شده و در آسمان ها روزي که پيامبر اکرم خواسته اش را آشکار کرد واقع شد آنچه که واقع شد؟!!

29- عذر ابوبکر در خطبه اش چه بوده که گفته است: " اي مردم! اين علي بن ابيطالب است که از ناحيه ي من بيعتي بگردنش نيست و او در کارش مختار است، آگاه باشيد که همگي در بيعتتان مختاريد و اگر براي خلافت کسي جز مرا شايسته مي دانيد، من نخستين کسي هستم که با او بيعت خواهم کرد؟! شايد مقتضاي آزادي در رأي پيرامون بيعت، ايجاب کرده که حوادثي پديد آيد آنچه را که در آسمان ها پديد آيد آنچه را که در آسمان ها پديد آمده بوده در برابر آن ناچيز باشد از قبيل اينکه: عمر پيش ابوبکر دويد و چنان سر صدا راه انداخت که دو گوشه ي دهانش کف کرده بود، به حباب بن منذر بدوي که مخالف بيعت با ابوبکر بوده گفته شد: خدا ترا بکشد، بيني حباب شکسته و دستش آسيب ديد، درباره ي سعد رئيس خزرجيان داد زدند که: او را بکشيد خدا او را بکشد که او منافق است، قيس بن سعد عمر را گرفت و به او گفت: به خدا قسم اگر يک مو از او کم شود، دندانهايت را خورد خواهم کرد، زبير در حالي که شميرش را کشيده داشت گفت: شمشير را در غلاف نخواهم کرد تا با علي بيعت شود، عمر گفت: اين سگ "زبير" را دور کنيد، مردم شمشير را از دستش گرفتند و آن را به سنگ زدند، در اثر فشار سينه ي مقداد را مصدوم کردند، به خانه ي نبوت هجوم بردند و در خانه ي زهرا را باز کردند و کسانيکه در آن بودند به زور، به خاطر بيعت بيرون آوردند، عمر با مقداري آتش به سوي خانه ي فاطمه رفت و به اهل خانه گفت: از خانه بيرون مي آئيد يا خانه را با اهلش آتش بزنم؟! فاطمه از پشت پرده بيرون آمد در حالي که با صداي بلند گريه مي کرد و مي گفت: "اي پدر! اي رسول خدا! ببين بعد از تو از پسر خطاب و پسر ابو قحافه چه مي کشيم!"

علي عليه السلام را به خاطر بيعت گرفتن همانند شتر سرکش، کشان کشان به مسجد بردند و به او گفتند: بيعت کن و گر نه کشته خواهي شد! او خود را به قبر برادرش رسول خدا چسبانيد و در حال گريه مي گفت: " اي پسر مادرم، مردم مرا ضعيف شمردند و بيم آن مي رفت که مرا بکشند " و صدها حوادثي نظير آنچه که گفته شد و شايد اين همه اصرار از ناحيه ي خدا و فرشتگان و مؤمنان در اينکه خلافت جز شايسته ي ابوبکر نيست، دروغي است که به نام خدا و پيامبر و مؤمنان ساخته شده و يا آنکه درست است نهايت آنکه مقيد به اراده و خواست خود ابوبکر است، خير، اين مطلب جز دروغ بنام خدا چيز ديگر نيست!

30- مجوز عمر چه بوده که بعد از وفات رسول خدا به ابو عبيده ي جراح گفت: دستت را بده تا با تو بيعت کنم، زيرا طبق فرموده ي رسول خدا تو امين اين امتي؟ آنگاه ابو عبيده به عمر گفت: از آن روزي که اسلام آوردم چنين لغزشي از تو نديده بودم، آيا با من بيعت مي کني در صورتي که ميان شما صديق و ثاني اثنين "دومي دوتا- ابوبکر-" است.

پس با در دست داشتن اين همه نصوص چه چيز او را وادار به اين خلاف بزرگ کرده است و اصلا در برابر اين نص مؤکد الهي اين گونه استبداد رأي چرا؟ و البته براي آن نظائر بسيار است.

31- و چگونه عمر کار مسلمين را به شوري مي گذارد و مي گويد: هر کس با اميري از غير راه شوري بيعت کند، بيعتش و بيعت کسي که با او بيعت کرده ارزش ندارد و در معرض کشته شدن خواهد بود؟!

32-مسلم در صحيحش کتاب فرائض جلد 2 صفحه ي 246 و احمد در مسندش جلد 1 صفحه ي 48 آورده اند که: عمر روزي در مقام سخنراني گفت: " من خوابي ديدم و آن اينکه: گويا خروسي دو بار مرا نک گرفت، و من آن را کنايه از مرگم مي دانم و بعضي به من مي گويند که جانشيني براي خودم تعيين کنم در صورتي که هيچ گاه خداوند و کسي که پيامبرش را برگزيد، دينش را ضايع نخواهد کرد، و اگر مردم خلافت با شوري در ميان اين شش نفر از قومم خواهد بود...".

بيهقي در سننش جلد 8 صفحه ي 150 آورده و گفته است: مسلم در صحيح از حديث ابن ابي حروبه و ديگران آن را روايت کرده است.

حافظ ابن الدبيع نيز در " تيسير الوصول " جلد 2 صفحه ي 49 آن را از مسلم نقل کرده است.

33- چه چيز مجوز عمر و ديگر از صحابه بوده که درباره ي خلافت ابوبکر بگويند: "که آن امر ناگهاني و شتابزده بوده، خداوند "مردم را" از شر آن

باز دارد- يا لغزشي همانند لغزش جاهليت بوده- و هر گاه کسي مانند آن را تکرار کند، بايد او را کشت؟!

چگونه اين خلافت با آن همه از بشارات و خبرهاي پي در پي در طول حيات رسول خدا و اعلام مکرر آن حضرت به اصحابش تا آخرين لحظه ي حياتش امر ناگهاني و شتابزده و لغزش ناميده شده است؟!

و قطعا پيامبر اکرم با آن همه از نصوص، احتياجي نمي ديد که در تعيين خلافت ابوبکر وصيت نامه اي بنويسد و هيچ گاه انتظار نداشت که درباره ي آن کوچکترين اختلافي واقع شود!! و با اينحال چگونه عمر در آن بدي مي ديده در صورتي که همه ي صحابه عدول بودند و خدا مؤمنان جز خلافت او را نمي خواستند و خدا نمي پسنديد که نسبت به خلافت او اختلاف کنند چنانکه حديثش در سابق گذشت!!

34- چه چيز به عمر اجازه داد که به عبد الرحمن بن عوف پيشنهاد کند که خليفه و ولي عهدش باشد و او در جواب بگويد: " آيا تو مرا به اين کار، هنگامي که با تو مشورت کنم راهنمائي خواهي کرد؟" عمر در جواب گفت: نه بخدا قسم.آنگاه عبد الرحمن گفت: بنابراين راضي نخواهم بود که بعد از تو خليفه ي مسلمين باشم!!

35- چه چيز سبب شد که همه ي انصار بر خلاف اين نصوص از بيعت کردن با ابوبکر خود داري کردند و گفتند: جز با علي بيعت نمي کنيم يا اينکه گفتند: از ما اميري و از شما هم اميري، و چگونه طلحه و زبير و مقداد و سلمان و عمار و ابوذر و خالد بن سعيد و جمعي از بزرگان مهاجران از آن امتناع کرده و حاضر نشدند جز با علي بيعت کنند و لذا در خانه ي آن حضرت اجتماع نمودند، ولي دست سياست وقت آنها را بزور از خانه بيرون کشيد و به روي آنها داد مي زد: بخدا قسم شما را مي سوزانم يا آنکه براي بيعت کردن حاضر شويد؟!

چرا اصحابي بزرگوار "سعد بن عباده " از بيعت با ابوبکر خودداري مي کند و مي گويد:" بخدا قسم اگر جن و انس با شما بيعت کنند من با شما بيعت نخواهم کرد تا نزد پروردگارم بروم و حسابم روشن شود " و تا آخر عمر هم به نمازشان حاضر نشد و در مجمعشان رفت و آمد نکرد و با آنها حج ننمود؟! و عذر عباس عموي پيامبر اکرم و بني هاشم چه بوده که از اين بيعت تخلف کردند و از آن همه پيمانهاي مؤکد صرفنظر نمودند؟!

36- و پيش از همه ي اينها امتناع امير المؤمنين عليه السلام از اين بيعت انتخابي و استدلال کوبنده ي آن حضرت عليه طرفداران آن مي باشد که ابن قتيبه مي گويد: " علي کرم الله وجهه را پيش ابوبکر بردند و او مي گفت:" من بنده خدا و برادر رسول خدا هستم " به او گفته شد: با ابوبکر بيعت کن، در جواب گفت: من در امر خلافت از شما سزاوارترم، از اين رو با شما بيعت نمي کنم و اين شمائيد که مي بايد با من بيعت کنيد، شما خلافت را از انصار گرفتيد و در اين کار احتجاج به قرابت با رسول خدا نموديد و از اهل بيت نيز، خلافت را غاصبانه مي گيريد، آيا شما همان نيستيد که خود را از انصار به خاطر آنکه محمد "ص" از شما است سزاوارتر مي دانستيد، در نتيجه زمام امر را به شما سپردند و امارت را به شما تسليم كردند؟ پس من نيز بمانند احتجاجى كه عليه انصار كرديد، عليه شما احتجاج مى كنم، ما چه درزمان حيات رسول خدا و چه بعد از وفاتش به او سزاوارتريم اگر ايمان داريد درباره ما انصاف و عدالت را رعايت كنيد، و گر نه خود را براى كيفر اين ستم آماده نمائيد.عمر به او گفت: تو آزاد گذاشته نمى شوى مگر آنكه بيعت كنى، على در جوابش گفت: شيرى مى دوشى كه از آن براى تو نصيبى است، و امروز در اين راه كوشش مى كنى كه فردا از آن بهره مند گردى، سپس افزود: به خدا قسم اى عمر گفته ات را نمى پذيرم و با او "ابو بكر"بيعت نمى كنم.

آنگاه ابو بكر به او گفت: اگر بيعت نمى كنى مجبورت كنم، پس ابو عبيده جراح گفت: پسر عمو تو كم سنى و اينان پيران قومت هستند، تو تجربه و كاردانى آنان را ندارى من ابو بكر را نسبت به اين كار از تو نيرومند تر و شايسته تر مى دانم، چه خوب كه فعلا خلافت را به ايشان تفويض كنى، زيرا اگر زنده ماندى و عمرى باقى بود، در آن وقت تو براى اين كار ساخته شدى و از لحاظ فضل و دين ودانش و فهم و سابقه خانوادگى و داماديت نسبت به رسول خدا شايسته آن خواهى بود!!

على عليه السلام گفت: خدا را اى جمعيت مهاجران، سلطنت محمد "ص" در ميان عربها را از خانه و درون اطاقش خارج نكرده به خانه و اطاقتان نبريد و خانواده اش را از حقشان محروم نكنيد، به خدا قسم اى گروه مهاجران ما سزاوارترين مردم نسبت به آن هستيم، زيرا ما اهل بيت اوئيم و از همه شما شايسته تر به اين كاريم، سوگند به خدا قرائت كننده كتاب خدا، فقيه در احكام دين، دانا به سنن رسول خدا، آگاه به امور مردم، بازدارنده آنان از كارهاى زشت بر قرار كننده عدالت اجتماعى در ميان آنان مائيم، از هواى نفس پيروى نكنيد كه از راه خدا باز خواهيد ماند و از حق و حقيقت دورتر خواهيد شد.

بشير بن سعد انصارى گفت: " اى على انصار اين سخن را پيش از بيعتشان با ابو بكر از شماشنيده بودند، هيچ گاه در بيعت كردن با تو كوتاهى نمى كردند ". ابن قتيبه مى افزايد: على عليه السلام شبها فاطمه دختر پيامبر گرامى اسلام را روى چهارپائى سوار ميكرد و به خانه انصار مى برد و از آنها يارى مى طلبيد، ولى آنان مى گفتند: اى دختر رسول خدا ديگر بيعت ما با اين مرد "ابو بكر" تمام شده و اگر شوهر و پسر عمت پيش از او اقدام به اين كار كرده بود، هيج گاه ابو بكر را بر او مقدم نمى کرديم!

على عليه السلام مى فرمود: آيا شايسته بود كه رسول خدا را در خانه اش بگذارم و دفنش نكنم و بروم با مردم در باره سلطنت و مقامش منازعه كنم؟ فاطمه سلام الله عليها مى فرمود: ابو الحسن كارى كه انجام داد شايسته مقام او بود، ولى ديگران كارى كه انجام دادند خداوند حسابرس حق و مطالب آنها خواهد بود.

ابن قتيبه اضافه مى كند كه: ابو بكر در جستجوى كسانى كه از بيعتش تخلف كرده و پيش على رفته بودند پرداخت و عمر را پيش آنها فرستاد.عمر آنها را صدا زد كه از خانه على بيرون آئيد، آنان از بيرون آمدن امتناع كردند، عمر هيزم خواست و گفت: قسم به آنكه جان عمر در دست اوست، بيرون آئيد و گرنه خانه را با اهلش مى سوزانم، به او گفتند: آخر اى ابا حفص در اين خانه فاطمه است، گفت اگر چه فاطمه هم باشد!

آنگاه آنان بيرون آمدند و همگى با ابو بكر بيعت كردند، مگر على، زيرا او گمان كرده بود كه گفته است: سوگند خوردم كه از خانه خارج نشوم و عبا بر دوش نگذارم تا اينكه قرآن را جمع كنم.

آنگاه فاطمه عليهاسلام دم درب خانه ايستاد و فرمود: مردمى بدتر از شما سراغ ندارم كه جنازه رسول خدا را پيش ما گذاشتيد و كارتان را تمام كرديد و با ما مشورت نكرديد و حق ما را به ما نداديد.

بعد از اين عمر پيش ابو بكر رفت و به او گفت: چرا اين متخلف از بيعت را جلب نمى كنى؟ ابو بكر به قنفذ "غلامش" گفت: برو على را پيش من حاضر كن، او پيش على رفت به او گفت: چه حاجت دارى؟ گفت: خليفه رسول خدا ترا احضار مى كند، على گفت: زود بر رسول خدا دروغ بستيد، او برگشت و جريان را به ابو بكر گفت، ابو بكر گريه مفصلى كرد، عمر دوباره گفت: اين متخلف از بيعتت را مهلت مده، ابو بكر به قنفذگفت: دوباره پيش على برو و به او بگو كه امير المومنين مى گويد پيش مابراى بيعت بيا، قنفذ پيش او رفت وجريان را گفت على با صداى بلند گفت: او چيزى را ادعا مى كند كه برايش نيست، قنفذ برگشت وجريان را گفت: ابو بكر گريه طولانى كرد، پس عمر برخاست و جمعى با او حركت كردند تا به در خانه فاطمه رسيدند، در زدند وقتى كه زهرا صداى آنها را شنيد با صداى بلند گفت:

اى پدر اى رسول خدا "ببين" بعد از تو چه چيزها از پسر خطاب و قحانه به ما رسيد؟ هنگامى كه آنان صدا و گريه فاطمه را شنيدند، با گريه برگشتند و داشت دلهايشان پاره و جگرهايشان آتش مى گرفت، عمر با جمعى ماندند على را از خانه بيرون آوردند و پيش ابو بكر بردند و به او گفتند با او بيعت كن، على گفت: اگر بيعت نكنم چه مى شود؟ گفتند: در آن صورت بخدائى كه جز او خدائى نيست گردنت راخواهيم زد على گفت: در آن صورت بنده خدا برادر رسول خدا را مى كشيد عمر گفت: اما بنده خدا آرى اما برادر رسول خدا را نه و در اينحال ابو بكر ساكت بود و حرفى نمى زد، عمر به او گفت: آيا به او فرمان نمى دهى كه بيعت كند؟ او گفت: مادامى كه فاطمه در كنارش هست او را به چيزى مجبور نمى كنم، آنگاه على خود را به قبر رسول خدا رسانيد و با صداى بلند گريه مى كرد و مى گفت: ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى: " مردم ضعيفم شمردند و نزديك بود مرا بكشند " "اعراف آيه 150" 37- چه چيزى به ابو بكر و عمر و ابو عبيده جراح، اجازه داد كه با اشاره مغيره بن شعبه، براى عباس عموى پيامبر اكرم در امر خلافت نصيبى قرار دهند كه براى او و فرزندانش باقى بماند؟

ابن قتيبه در " الامامه و السياسه " جلد 1 صفحه 15 مى گويد: "مغيره بن شعبه پيش ابو بكر رفت و به او گفت: آيا ميل داريد با عباس ملاقات كنيد و براى او در اين نصيبى قرار دهيد كه براى او و فرزندانش باقى بماند، و اگر او با شما باشد اين خود حجتى عليه على و بنى هاشم خواهد بود؟

ابو بکر و عمر و ابو عبيده راه افتادند و به خانه عباس رضى الله عنه رفتند، ابو بكر حمد و ثنائى خدا بجاآورد و سپس گفت: خداوند محمد "ص" را به عنوان پيامبر برانگيخت و براى مومنان ولى و سرپرست قرار داد و با جا دادنش در ميان ما منتى بر ما نهادتا آنكه او را از ما گرفت و كار مردم را به دست آنها سپرد، تا به طور اتفاق درباره مصالحشان بيانديشند، آنان نيز مرا به عنوان زمامدار برگزيدند، و من نيز بحمد الله از سستى و سرگردانى و ترس، نمى هراسم وتوفيق تنها از ناحيه خداى بزرگ است، به او توكل دارم و به سوى او برمى گردم.همواره به من خبر مى رسد كه برخى خواهان زير سپر علاقمندى به شمابر خلاف مصالح عمومى مسلمين، سم پاشى مى كنند، بر حذر باشيد از اينكه وسيله سوء استفاده ديگران قرارگيرد، يا عموم مردم همعقيده و همصدا باشيد و يا بد خواهان را از خود دور كنيد، و چون شما عموى رسول خدا هستيد پيشتان آمديم تا در دين كار براى شما و فرزندانتان نصيبى قرار دهيم، و با اينكه مردم شما و يارانتان را مى شناختند، در عين حال، زمام امر "خلافت" را به شما ندادند، عليهذا لازم است شما فرزندان عبد المطلب شمرده راه برويد و آرام باشيد "سر و صدا نكنيد" زيرارسول خدا از ما و هم از شما است.

آنگاه عمر گفت: آرى و الله، و ديگران اينكه: ما به اين جهت پيشتان نيامديم كه به شما احتياج داريم، خير، چون بد داريم از ناحيه شما در باره آنچه كه امت اسلام در باره آن اتفاق كرده اند، سم پاشى و مخالفت شود، در نتيجه براى شما و يارانتان گران تمام گردد، از اين روپيشتان آمده ايم حال خود مى دانيد.

عباس عموى پيغمبر، شروع به سخن كرد و حمد و سپاس خداى بجاى آوردو گفت: چنانكه گفتيد: خداوند محمد "ص" را پيامبر و براى مومنان ولى وسرپرست قرار داد و با جا دادنش در ميان ما بر ما منت نهاد تا آنكه رسالتش بسر آمد آنگاه كار مردم را بدست آنها سپرد تا درباره سر نوشتشان تصميم بگيرند، اما بر اساس حق نه از روى هوى و هوس، حال اى ابو بكر اگر خلافت را بخاطر انتساب به رسول خدا به چنگ آوردى قطعا حق ما راگرفتى و اگر وسيله مومنان آن را طلب كردى ما از آنها و پيشاهنگ آنهائيم، اگر اين كار وسيله مومنين براى شما ضرورت يافته چگونه ممكن است چنين كارى با كراهت و عدم خواست ما ضرورت يابد، اما آنچه كه به ما بذل كردى اگر حق تو بوده ما را به آن نيازى نيست و اگر حق مومنين است تو درباره آن حقى ندارى و نمى توانى آن را بما بدهى و اگر حق ماست از تو راضى نخواهيم بود كه بعضى از آن را به ما بدهى و بعضى ديگر را ندهى.

و اما اينكه گفتى: رسول خدا از ما و شماست درست است، ولى ما از شاخه هاى درخت نبوتيم و شما همسايه هاى آن.

38- عذر كسانى كه بر ابو بكر ايراد گرفتند كه چرا عمر را جانشين خود قرار داده چيست؟!عايشه مى گويد: " هنگامى كه حال پدرم بد شد، فلانى و فلانى پيش او آمدند و به او گفتند: اى خليفه رسول خدا فردا كه پيش خدايت رفتى درباره خليفه قراردادن عمر چه خواهى گفت؟ عايشه مى گويد: پدرم را نشانديم او درجواب گفت: آيا مرا به خدا مى ترسانيد؟ به خدا خواهم گفت كه: بهترين فرد صحابه را بر آنها امير قرار دادم ". 39- چه چيز امير المومنين على عليه السلام را از بيعت با عثمان در روز شورى باز داشت بعد از آنكه عبد الرحمن بن عوف و همكارانش با او بيعت كردند و على كه ايستاده بود نشست و عبد الرحمن به اوگفت: با او بيعت كن و گر نه گردنت را مى زنم و درآ ن روز جز او كسى با خودشمشير نداشت، گفته مى شود كه على باحال غضب بيرون آمد، سپس اعضاى شورى به او پيوستند و به او گفتند: بيعت كن و گرنه با تو خواهيم جنگيد، على ناگزير به آنها پيوست و با عثمان بيعت كرد.

طبرى در تاريخش جلد 5 صفحه 41 مى گويد: مردم شروع كردند به بيعت كردن با عثمان، ولى على سستى كرد، عبد الرحمن به او گفت: "هر كس نقض بيعت كند به ضرر خويش اقدام مى كند و هر كه به پيمانى كه با خدا بسته وفا كند، خداوند پاداشى بزرگ به او خواهد داد ".

على بعد ازشنيدن اين ايه قرآن، جمعيت را شكافت و با عثمان بيعت كرد ولى مى گفت: خدعه است و چه خدعه اى؟ و در " الامامه و السياسه " جلد 1 صفحه 25 آمده كه عبد الرحمن گفته است: " اى على راهى براى خودت قرار مده كه تنها شمشير در آن حاكم باشد و بس!"

و در صحيح بخارى ج 1 صفحه 208 چنين آمده است: " نبايد راهى "ديگر" برايت قرار داده شود".

امينى مي گويد: كشتن كسى كه از بيعت در اين مورد "شورى" خود دارى كند به دستور عمر ابن خطاب بوده چنانكه طبرى در تاريخش جلد 5 صفحه 5 آورده كه عمر به" صهيب " دستور داد: تا سه روز با مردم نماز جماعت بخوان، على و عثمان و زبير و سعد و عبد الرحمن و طلحه را اگر آمده باشد در جائى گرد آر، و عبد الله بن عمر را نيز حاضر كن اما چيزى بر او نيست، خودت بالاى سر آنها بايست، اگر پنج نفر آنها درباره يكى متفق شدند و يكى امتناع كرد، گردنش را بزن، و اگر چهار نفر متفق شدند و دو نفر امتناع كردند آن دو نفر را بزن، و اگر سه نفر درباره كسى و سه نفر ديگر در باره ديگرى راى دادند عبد الله بن عمر را حكم قرار دهند و هر- طرفى راكه او پسنديد بايد يكنفر را از ميان خود انتخاب كنند و اگر به راى عبد الله راضى نشدند، با آن گروهى كه عبدالرحمن بن عوف با آنها است باشيد و الباقى را اگر از راى عامه اعراض كردند بكشيد!

" افمن هذا الحديث تعجبون و تضحكون و لا تبكون " آيا از اين سخن تعجب مى- كنيد و مى خنديد و گريه نمى كنيد؟ "

نجم آيه 59.

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved