بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

 
 

 
next page

fehrest page

back page

و ابوالعباس اليشکري آن را در فوائدش " اليشکريات" چنانکه در " اللئالي " جلد 1 صفحه ي 152 آمده از طريق احمد بن حسن بن ابان مصري يعني همان کذاب دجال حديث ساز که قبلا شرح حالش گفته شد، روايت کرده است.

20- ابن عساکر از ابي بکرة روايت کرده که گفت: پيش عمر رضي الله عنه رفتم پيش او جمعي بودند و غذا مي خوردند، او زير چشمي مردي را که در انتهاي جمعيت بوده نگاه مي کرد وبه او گفت: از کتابهاي پيش که خوانده اي در مورد خلافت چه يافتي؟ او در جواب گفت: " خليفه ي پيامبر صديق اوست".

سيوطي آن را در " خصائص الکبري " جلد 1 صفحه ي 30 در مورد اثبات اين که: از ابي بکر در کتب امتهاي پيش ياد شده، آورده است.ما براي اين روايت سند درستي نيافتيم و همين سستي آن را بس است که مرسل است، و آن مرد کتابي را که در انتهاي جمعيت بوده نمي شناسيم تا درباره ي مقدار دين و مورد اعتماد بودنش نظر بدهيم، و بر فرض ثبوت اين روايت، در صورتي قابل استدلال است که مانند عمر خلافت و صديق بودن ابوبرک و عدم مشارکت ديگري را با او در اين دو صفت مسلم بدانيم و حال آنکه هر دو مطلب مورد اشکال است، زيرا اولا کسي که او ار نخستين خليفه نمي داند در صفت اولش اشکال دارد و صرف اينکه مردم او را به لقب خليفه و صديق ملقب کرده اند نمي تواند آنچه را که در کتب گذشته درباره ي خليفه پيامبر اسلام آمده است به ابوبکر منطبق سازد زيرا آنچه که در آنها آمده دائر مدار واقع است نه عمل مردم.و ثانيا در روايت

صحيح متواتري آمده است که: " من در ميان شما دو خليفه مي گذارم " بديهي است که ابوبکر هيچکدام از آنها نيست "يعني او نه کتاب خدا است و نه عترت پيامبر" و نيز درباره ي علي فرموده است: " تو برادر و وصي و جانشينم بعد از من هستي".

پس علي "ع" از همان روز نخست خليفه و برادر پيامبر اکرم بوده و بديهي است که او از روي هوي و هوس سخن نمي گويد و گفتارش همان وحي الهي است که به او وحي شده است.

و نيز چنانکه گذشت: رسول خدا امير المؤمنين را ملقب به" صديق " فرمود و اوست صديق اين امت و يکي از صديقهاي سه گانه و صديق اکبر.

شما در اين باره به جلد دوم اين کتاب صفحه ي 312- 314 مراجع کنيد و در آنجا با سند صحيح که رجالش پيش حفاظ همه مورد اعتماد هستند، خواهيد يافت که امير المؤمنين غير خودش هر کسي را که مدعي اين لقب "صديق " باشد تکذيب کرده است.بنابراين در اين روايت، شاهدي وجود ندارد که منظور از صديق و خليفه، ابوبکر باشد چنانکه آنها قصد کرده اند.

21- محمد بن زبير گفته است: عمر بن عبد العزيز مرا پيش حسن بصري فرستاد تا از او مسائلي را بپرسم، پيشش رفتم و به او گفتم: مرا در مورد چيزي که مردم در آن با هم اختلاف دارند شفا بخش و راحتم کن که آيا پيامبر اکرم، ابوبکر را خليفه و جانشين خود قرار داده بود يا نه؟

حسن بصري راست نشست و گفت: " آيا در اين باره ترديدي است بي پدر؟!

آري قسم بخدا که جز او خدائي نيست، رسول خدا او را جانشين خود قرار داده است، و قطعا او داناترين و پرهيزکارترين و خائفترين فرد نسبت به خدا بود که بميرد و او را خليفه و جانشين خود قرار ندهد"!!

ابن قتيبة در کتاب " الامامة و السياسة" صفحه ي 4 اين مطلب را آورده و در آخر آن چنين است:

" و او داناتر به خدا و پرهيزکارتر براي اوست که از ميان مردم برود و او را امير قرار ندهد".

ابن حجر نيز آنرا در صواعق صفحه ي 15 آورده است.

ببين اين مرد خشک مقدس بظاهر زاهد "حسن بصري" چگونه درباره ي امري "تعيين خلافت ابوبکر از ناحيه رسول خدا سوگند مي خورد که هيچ فردي از امت اسلام حتي ابوبکر و عمر آنرا قبول ندارند؟ و بزودي از امير المؤمنين و ابي بکر و عمر و عايشه روايات صحيحي که از طريق عامه نقل شده و نص در اينست که رسول خدا کسي را جانشين خود قرار نداده خواهد آمد و نيز در همين جلد و جلد هفتم نص گفتار ابي بکر در مرض مرگش خواهد آمد که: اي کاش از رسول خدا پرسيده بودم که اين امر مال کيست؟ تا کسي در آن باره منازعه نمي کرد، دوست داشتم که از او مي پرسيدم که آيا از براي انصار در اين باره نصيبي هست يا نه؟

بنابراين گفته ي حسن بصري درباره ي آنچه که مردم درباره ي آن اختلاف دارند "خلافت" مرض است نه دوا، چنانکه او پنداشته است.

22- ابن حبان از سفينة آورده است: هنگامي که رسول خدا " مسجد النبي " را بنا کرد سنگي را در آن کار گذارد و به ابوبکر فرمود: سنگت را کنار سنگم قرار بده آنگاه به عمر فرمود سنگت را کنار سنگ ابوبکر بگذار، سپس به عثمان فرمود: سنگت را کنار سنگ عمر بگذار، آنگاه فرمود: اينان جانشينانم بعد از من هستند.

ابن حجر آنرا در " الصواعق " صفحه ي 14 ذکر کرده و گفته است که: ابوزرعه گفته: اسنادش عيبي ندارد و حاکم در مستدرک آنرا آورده و بيهقي در " الدلائل " آن را صحيح دانسته و ابن کثير نيز در " البداية و النهاية" جلد 6 صفحه ي 204 آنرا نقل کرده است.

اي کاش ابن حجر سند اين روايت را ذکر مي کرد و آن را به طور مرسل نمي آورد تا براي خواننده امکان مي داشت آگاهي از بطلان سند روايت و بطلان حکم به صحت آن در صورتي که آن را از طريق نعيم بن حماد که در سلسله ي دروغگويان گفته شده آورده اند و همين خود در عيب و منقصت اين روايت کافي است.

واي کاش مصحح اين روايت مي دانست که صحت اين روايت نخستين سنگ بناي خلافت را متزلزل مي کند و خلافت انتخابي را که او و هم مسلکانش معتقدند باطل مي نمايد و با روايتي که به طور صحيح از ابي بکر و عمر و عايشه و و و آورده اند "چنانکه خواهد آمد" مبني بر اينکه " پيامبر اکرم مرد و کسي را خليفه ي خود قرار نداد" متناقض است، ولي ذهبي آنرا چنانکه در ذيل روايت دوم گذشت باطل دانسته است.

23- از عبد الله بن عمر به طور مرفوع آمده که رسول خدا فرموده است " از دو نفر بعد از من "ابوبکر و عمر" پيروي کنيد".

عقيلي آن را از طريق مالک آورده و گفته است: " اين حديث منکر و بي اساس است " و دارقطني آن را از روايت احمد خليلي ضميري با سندش آورده پس گفته است: اين روايت ثابت نشده و عمري "يعني محمد بن عبد الله نوه ي عمر بن خطاب راوي اين حديث" ضعيف است.و ابن حبان گفته است: احتجاج به آن جائز نيست.

و دارقطني گفته است: عمري از مالک مطالب دروغ و نادرست حديث مي کند.

24- حسن بن صالح قيسراني از اسحاق بن محمد انصاري روايت کرده که گفته است: از "يموت بن مزرع بن يموت " پرسيدم که اي استاد چطور شد که رسول خدا علي را خليفه قرار نداد و ابوبکر را جانشين خود قرار داد؟ او در جواب گفت: عين اين سؤال را من از " جاحظ " پرسيدم و او گفت: من اين مطلب را از " ابراهيم نظام" پرسيدم او در پاسخ گفت: خداوند متعال در قرآنش فرمود: " خداوند کساني از شما را که ايمان آورده و عمل صالح انجام داده ايد وعده فرموده که: در زمين خليفه شان کند چنانکه افراد پيش از شما را خليفه قرار داده است..." و جبرئيل همواره بر پيغمبر نازل مي گرديد و بعد از وحي با او چنانکه مردي با مردي سخن مي گويد، سخن مي گفت: رسول خدا به او فرمود: اي جبرئيل اين کساني که خداوند آنها را در زمين خليفه قرار مي دهد کيانند؟ او در پاسخ گفت: آنها ابوبکر، عمر، عثمان و علي هستند و از عمر ابوبکر جز دو سال باقي نمانده بود، پس اگر او علي را خليفه قرار مي داد ابوبکر و عمر و عثمان از خلافت بهره اي نمي بردند، ليکن خداوند بجهت علمي که از عمرهايشان داشته خلافتشان را طوري ترتيب داد ه که همه شان از آن بهرمند شده و وعده ي خدا درباره آنها درست در آيد".

ابن عساکر آن را در تاريخش جلد 4 صفحه ي 186 آورده است.

اي کاش کسي مي فهميد که: اگر جبرئيل آيه را چنانکه در روايت آمده تفسير کرده و پيامبر اکرم آن را اخذ فرموده و به خاطر کثرت نيازمندي امت اسلامي، مباردت به تبليغ آن نموده است، پس چگونه اين حقيقت بر همه ي مسلمين مخصوصا امير المؤمنين و ابوبکر و ابن عباس "داناي امت" و عايشه مخفي مانده و کسي هنگام مناظره در امر خلافت به آن احتجاج و استدلال ننموده است؟!

واصلا بايد ديد که مرجع در تعيين خليفه چيست، نص است يا اجماع امت اسلامي؟ تنها شيعه به نص در امر خلافت معتقد است.اما کساني که اين روايت را ساخته اند براي نص در امر خلافت ارزشي قائل نيستند و ادعا ندارند که در کتاب و يا سنت در اين باره نصي وجود داشته باشد، و اين عمر بن خطاب است که مي گويد:

اگر من کسي را خليفه قرار نداده ام "در اين کار تکرو نيستم زيرا" کسي که از من بهتر و بالاتر بوده نيز چنين کرده "و کسي را جانشين خود قرار نداده است".و اگر مطلب چنانست که " نظام " مفسر اين آيه پنداشته پس حال کسي که از بيعت تخلف نموده اند چگونه خواهد بود؟ آيا آنان محکوم به عدالتند چنانکه اهل سنت درباره ي همه ي صحابه قائلند؟ آيا آنکه قاتلان عثمان از اين حکم مستثني هستند چنانکه ابن حزم مي گويد؟ و آيا اين حکم درباره ي آنها استصحاب مي شود؟ و يا...؟ در صورتي که ميان آنها افرادي وجود دارند که قرآن به عصمت آنان ناطق است و در ميان آنها بزرگان صحابه هستند؟! و يا آنکه بگوئيم: آنان در برابر اين نص آشکار، مجتهدند و بمقتضاي اجتهادشان آن را تأويل مي کنند و اين مطلب در ميان صحابه نظير فراواني دارد؟!

همه ي اين مطالب، با چشم پوشي از نواقص و عيوبي است که در برخي از رجال سند اين حديث و در پياپيش همه ي آنها " نظام " وجود دارد که ابن قتيبه درباره ي او گفته است: او يکي از پليدان مشهور به فسق است.و ذهبي درباره اش گفته: او متهم به زندقه و کفر است و بعد از "نظام" شاگردش " جاحظ " قرار دارد که در سلسله ي دروغگويان شرح حالش گذشت و بعد از آنها ديگران قرار دارند که مانندشان داراي عيوب و نواقصي هستند که بگفته شان اعتماد نيست.

25- از عمروبن شعيب از پدرش از جدش "نوه ي عمروبن عاص" آمده است: هنگامي که تب جنگ در حادثه ي خيبر بالا گرفت، به رسول خدا عرض شد: حال که جنگ در گرفته است، خوبست ما را از گرامي ترين يارانت آگاه فرمائي که اگر چيزي است بدانيم و گر نه راه ديگر پيش گيريم "يعني در صورت بروز حادثه اگر کسي را جانشين خود قرار مي دهيد از او پيروي کنيم و گر نه خودمان فرد شايسته اي را انتخاب نمائيم" رسول خدا فرمود: ابوبکر و زير من است که بعد از من قائم مقام من خواهد بود، و عمر بازبانم به حق سخن مي گويد، و من از عثمانم و عثمان از من است و علي برادر و همراهم در قيامت است.

ذهبي اين روايت را از طريق عقيلي آورده و گفته است: متهم به وضع اين حديث اين شيخ جاهل يعني: سليمان بن شعيب بن ليث مصري است.و خطيب در تاريخش جلد 13 صفحه ي 161 اين روايت را چنين آورده است: وقتي که در روز " حنين " جنگ در گرفت، جندب بن عبد الله خدمت رسول خدا رسيد و عرض کرد: اينک که جنگ درگرفته و از پايان آن بي خبريم، آيا ما را از بهترين و محبوب ترين يارانت با خبر نمي سازيد؟ رسول خدا فرمود: چرا خدا پدرت را بيامرزد که پيشرو اين امت شدي، اين ابوبکر صديق است که بعد از من قائم مقامم خواهد بود، و اين عمر بن خطاب حبيب من است که بازبانم به حق سخن مي گويد، و اين عثمان بن عفان است که از من و من هم از او هستم، و اين علي بن ابيطالب برادر و همراه من است تا قيامت بپا گردد.

رجال سند اين روايت عبارتند از:

الف- علي بن حماد سکن که دارقطني گفته است: او متروک الحديث است.

ب- مجاعة بن ثابت کذاب است که در سلسله س دروغگويان شرح حالش گذشت.

ج- ابن لهيعه که يحيي گفته است: او قوي نيست و مسلم گفته است: و کيع و يحيي قطان و ابن مهدي او را ترک کرده اند.

د- عمرو بن شعيب که ابو داود گفته است: روايت عمر از پدرش از جدش حجت نيست و شايد خطيب که از ابطال مثل اين روايت سکوت کرده بخاطر اين بوده که مطمئن بوده بطلان آن از لحاظ سند و متن بر کسي پوشيده نيست.

26- از انس آمده که رسول خدا فرموده است: اي عثمان تو بزودي بعد از من زمامدار مسلمين خواهي شد، اما منافقان بر تو فشار خواهند آورد که از آن دست بکشي، ولي از آن دست نکش و آن روز را روزه بگير که افطارش را پيش من خواهي بود!!

ذهبي در ميزانش جلد 1 صفحه ي 300 آنرا از طريق خالد بن محمد ابي الرحال بصري انصاري آورده و گفته است: پيش او چيزهاي عجيب و غريبي است و ابن حبان گفته است: احتجاج به گفته ي او جائز نيست.و در لسان الميزان جلد 6 صفحه ي 794 آمده که ابو حاتم گفته است: روايت او قوي نيست.

27- از ابو هريره در حديثي آمده که رسول خدا فرموده است: اي حفصه آيا به تو بشارت ندهم؟ گفت: چرا، فرمود، صاحب فرمان بعد از من ابوبکر است و بعد از او پدر تو است، اين راز را پنهان دار ولي او بيرون رفت و بر عايشه وارد شد و به او گفت: اي دختر ابوبکر! آيا به تو بشارت ندهم؟ گفت: به چي؟ جريان را برايش نقل کرد و گفت: اين راز را پنهان دار چنانکه رسول خدا از من خواسته است، آنگاه اين آيه نازل گرديد:" اي پيامبر چرا، به خاطر جلب رضايت همسرانت آنچه را که خداوند براي تو حلال کرده حرام مي نمائي..."

ماوردي در اعلام النبوه صفحه ي 81 بطور مرسل آنرا آورده است.و عقيلي آن را از طريق موسي بن جعفر انصاري آورده، سپس گفته: او در نقل مجهول است و حديثش مورد پيري قرار نگرفته و صحيح نيست.

و ذهبي در ميزان الاعتدال، در شرح حال موسي آن را آورده و گفته است: او شناخته شده نيست و خبرش از درجه ي اعتبار ساقط است، آنگاه بعد از ذکر اين حديث گفته: اين روايت باطل است و متن حديث از سند آن فاسدتر است، زيرا ولايت ياد شده در حديث اگر شرعي و به امر خدا بوده بر رسول خدا فرض و لازم بوده که آن را افشاء کند تا مردم طريق حق و صاحب فرمان مفترض الطاعه را بشناسند و با پيروي کردن از آن، سعادتمند گردند نه آنکه رسول خدا آن را کتمان کند و در تشخيص آن متشبث به جلبکهاي بي ريشه از راه انتخاب و اجماع ناقص گردند!!

و اگر غير مشروع بوده بر رسول خدا واجب بوده که به آنها بگويد: از تصدي اين امر که موجب وقوع در هلاکت است، اجتناب نمايند "نه آنکه او را به مخفي نگاهداشتن و کتمان آن مأمور فرمايد" تا نادانسته در آن واقع نشوند.و اصلا مقتضاي مقام اين بوده که رسول خدا حقيقت را بطور صريح و بي پيرايه به مردم مسلمان حالي کند تا: " هر کس که هلاک مي شود روي دليل آشکار هلاک شود و هر کس هم که زنده مي ماند روي بينه باشد."

بنابراين اگر اين حديث صحيح باشد، رسول خدا مي خواهد از يک قضيه ي خارجي خبر دهد، اگر چه خلافت از روي قهر و غلبه حاصل شده باشد، و کلمه ي " بشارت" منافاتي با آن نخواهد داشت، زيرا اين خبر چون حفصه را به خاطر زمامدار شدن پدرش خوشحال مي کرد از اين رو طبق علاقه و ميل باطني او کلمه ي بشارت بکار برده است و لذا هيچ گاه حفصه هنگام احتياج امت اسلامي در مورد خلافت به يک نص آشکاري همانند آن "اگر اين حديث نص باشد" به آن احتجاج نکرده است.و اما اينکه رسول خدا او را مأمور به کتمان اين امر فرموده بود به خاطر مصالحي بوده که بر خواننده ي بصير و دانا پوشيده نيست.

28- از جعفر بن محمد "امام صادق ع" از پدرش از جدش آمده است که: فاطمه "ع" در شب وفات کرد، ابوبکر و عمر و جماعت زيادي بخانه ي علي آمدند، آنگاه ابوبکر به علي گفت: جلو بايست و بر جنازه ي زهرا نماز بخوان، علي گفت: نه بخدا قسم من جلو نمي ايستم، زيرا تو خليفه ي رسولخدائي آنگاه ابوبکر جلو ايستاد و با چهار تکبير بر زهرا نماز خواند!!!

ذهبي آن را از مصائبي شمرده که عبد الله بن محمد قدامي مصيصي آنرا از مالک آورده است.

و ابن عدي گفته است: همه ي احاديث او غير محفوظ است.

و ابن حبان گفته است: او اخبار را دگرگون مي کرده و شايد بيش از صد و پنجاه حديث به نام مالک ساخته است.

و حاکم و نقاش گفته اند: او از مالک احاديث ساختگي زياد روايت کرده است.

و سمعاني در " الانساب" گفته است: او اخبار را دگرگون مي کرده و بگفتارش احتجاج نمي توان کرد.

اين دروغي که به نام امام پاک و راستگو ساخته شده مخالف با روايتي است که در تاريخ صحيح از عايشه آمده است که: علي فاطمه دختر رسول خدا را شبانه دفن کرد و ابوبکر از آن آگاه نشد تا آنکه دفن گرديد، علي بن ابيطالب، خدا از او خشنود باد بر او نماز خواند.

حاکم آن را صحيح شمرده و ذهبي به آن اعتراف کرده و حلبي در سيره ي نبوي جلد 3 صفحه ي 360 بنقل از واقدي گفته است: پيش ما ثابت شده که علي کرم الله وجهه فاطمه را شبانه دفن کرد و شخصا بر جنازه ي او نماز خواند در حالي که عباس و فضل نيز با او بودند و به کس ديگري خبر ندادند.

29- از انس بن مالک آمده که رسول خدا فرموده است: من، ابوبکر و عمر را مقدم نکردم بلکه خداوند با مقدم کردن آنها بر من منت نهاد، پس از آنها اطاعت کنيد و به يادشان پيروي نمائيد و کسي اراده ي بدي نسبت به آنها کند گويا که اراده ي بدي نسبت به من و اسلام کرده است.

و چگونه بر بزرگان صحابه و شخصيت هاي عظيم خاندان نبوت و پيشاهنگ آنان امير المؤمنين عليه السلام مخفي مانده بود که پيامبر اکرم به فرمان خدا " ابوبکر و عمر " را بر علي و ديگران در امر خلافت مقدم کرده است؟! در نتيجه آنان از بيعت با کسي که خدا و رسولش او را مقدم کرده تخلف نموده و از اطاعتش سر پيچي کرده مقدمش نداشتند؟!!

و براي چه هنگامي که رسول خدا روز پنجشنبه پنج روز پيش از وفاتش خواست درباره ي جانشين بعد از خود، چيزي بنويسد، نگذاشتند در صورتيکه پيش از آن "طبق اين روايت ساخته شده" جانشينش را تعيين کرده بود و نمي نوشت مگر کسي را که خدا مقدم داشته و پيامبر اکرم قبلا تعيين فرموده بود؟! و چرا در روز سقيفه ي بني ساعدة کسي سخن از اين مقدم داشتن دروغين که به نام خدا و رسولش ساخته شده بميان نياورده است؟! و اگر رسول خدا شيخين را "طبق اين روايت" مقدم کرده بود، چرا ابوبکر در آن روز "سقيفه" ابو عبيده ي جراح را مقدم مي داشت و چنانکه در صحيح آمده: مردم را ترغيب به بيعت با او و عمر مي کرد؟! گويا که گوش امت اسلام، حتي " انس " راوي اين روايت، چنين مقدم داشتني را نشنيده بود!!

30- از ابن عمر و ابوهريره آمده که گفته اند: رسول خدا از اعرابي اي شترهاي ماده اي ار به طور نسيه خريداري فرمود، اعرابي عرض کرد: اگر حادثه اي نسبت به شما رخ دهد "يعني بميرد" چه کنم؟ رسولخدا فرمود: ابوبکر دينم را مي دهد و به پيمانم عمل مي کند، اعرابي گفت: اگر او نيز بميرد چه کنم؟

فرمود: عمر جاي او مي نشيند و در راه خدا از ملامت کسي نمي هراسد، اعرابي گفت: اگر عمر او نيز بپايان آيد چه کنم؟ فرمود: اگر مي تواني بميري بمير!!

اين روايت از ساخته هاي خالد بن عمر و قرشي است که به نام " ليث " آن را ساخته است.

ذهبي آنرا در ميزانش جلد 1 صفحه ي 298 آورده و از ابن عدي حکايت کرده که او بعد از ذکر اين حديث و احاديث ديگر گفته است: بنظر من خالد بن عمرو اين احاديث را ساخته است، زيرا نوشته ي " ليث" از يزيد بن حبيب پيش من موجود است و در آن از اين روايات خبري نيست.

و ابن درويش حوت بيروتي در " اسني المطالب" صفحه ي 249 آن را اينطور نقل کرده که: مردي از اهل باديه شتري "به مدينه" آورد و رسول خدا آن را از آن مرد خريد، آنگاه آنمرد با علي ملاقات کرد و علي به او گفت: چه آوردي؟

در جواب گفت: شتري آورده و رسول خدا آن را خريده است.علي به او گفت: آيا شتر را نقد برسول خدا فروخته اي؟ در جواب گفت: خير، بلکه به نسيه

فروخته ام.علي به او گفت: برو پيش رسول خدا و به او بگو: اگر حادثه اي رخ دهد چه کسي دينت را ادا خواهد کرد؟ آن مرد پيش رسول خدا رفت و جريان را عرض کرد، رسول خدا فرمود: ادا کننده ي دينم ابوبکر است، او گفت: اگر براي ابوبکر حادثه اي رخ دهد به کي مراجعه کنم؟ فرمود: به عمر، او باز گفت: اگر عمر هم بميرد کي بايد دينت را اداء کند؟ رسول خدا فرمود: واي بر تو اگر عمر بميرد در آن وقت اگر توانستي بميري بمير!!

ابن درويش گفته است: در اين روايت فضل بن مختار قرار دارد که جدا ضعف و سست است که نمي شود به گفته ي او اعتماد کرد، و در ميزان الاعتدال جلد 4 صفحه ي 449 آمده که ابو حاتم گفته است: احاديث او "فضل بن مختار" نادرست است و او مطالب نادرست روايت مي کند.و " ازدي " گفته است: او جدا احاديث نادرست روايت مي کند.و ابن عدي گفته است: تمام احاديثش منکر و غير قابل پيروي است.

31- از انس بطور مرفوع آمده است: ابوبکر وزير و جانشينم مي باشد.

ذهبي آن را در " ميزان الاعتدال " جلد 1 صفحه ي 41 از طريق احمد بن جعفر بن فضل آورده و درباره اش گفته است: او مشهور بحديث سازي است و کسي نيست.

32- از عايشه- خداي از او خشنود باد- به طور مرفوع آمده است: رسول خدا به مردي فرمود: برو پيش ابوبکر و به او بگو: تو خليفه ي مني و با مردم نماز بخوان.

عقيلي آن را از طريق فضل بن جبير از خلف از علقمة بن مرثد از پدرش آورده و گفته است: حديث فضل مورد پيروي قرار نمي گيرد و براي " مرثد " پدر علقمة روايتي شناخته نشده است.

33- از ابن عباس آمده که: زني پيش رسول خدا آمد و چيزي از آن حضرت پرسيد رسول خدا به او فرمود: بعدا بيا، او گفت: يا رسول الله اگر بعدا بيابيم و شما نباشيد و فوت کرده باشيد چه کنم ؟ فرمود: اگر آمدي و مرا نيافتي برو پيش ابوبکر که او خليفه ي بعد از من است.

ابن عساکر با سند خود آن را آورده و ابن حجر در " صواعق " صفحه ي 11 آن را از نصوص دلالت کننده ي بر خلافت ابي بکر شمرده است.

چه بگويم درباره ي نويسنده اي که اسناد اين نوع دروغ ها را حذف مي کند و آن را بشکل يک اصل مسلم مي پذيرد و بطور قاطع اسناد به رسول خدا مي دهد در صورتيکه در برابرش احاديث زيادي از ابن عباس قرار دارد که با صداي رسا خلافت بلا فصل امير المؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام را اعلام مي دارد؟!

آيا از حديث او "ابن عباس" نيست آنچه را که حفاظ صحيح شمرده و آن را با سندهائي که رجال آن همگي مورد اعتماد هستند آورده اند و ما آن را در جلد اول اين کتاب صفحه ي 51 نقل کرده ايم و آن همان فرمايش رسول خدا به علي عليهما الصلوة و السلام است که فرمود: " شايسته نيست حديث " عشيره" که بر صحت آن تصريح شده و در جلد دوم اين کتاب صفحه ي 278- 287 ذکر شده و در آن چنين آمده است: " به طور قطع اين "يعني علي" برادر و وصي و جانشينم در ميان شما است، پس گوش بحرفش دهيد و از او اطاعت کنيد"؟

و در تعبير ديگر چنين آمده است:" پس تو برادر و وزير و وصي و وارث و جانشينم بعد از من خواهي بود"؟ آيا ابن عباس خود از پيشاهنگان مخالفين بيعت ابي بکر نبود؟ آيا او چنانکه در جلد اول اين کتاب صفحه ي 389 آمده تنها کسي نبود که با عمر در مورد خلافت مناظره و بحث و گفتگو نموده است؟ آيا؟ و آيا؟ و آيا؟.

34- از عبد الله بن عمر آمده که رسول خدا فرموده است: " بر اين امت دوازده خليفه حکومت خواهد کرد: ابوبکر صديق که اسمش را يافتيد، عمر فاروق که شاخي از آهن است و اسمش را مي دانيد، عثمان بن عفان ذوالنورين که مظلومانه کشته مي شود و از رحمت دو برابر داده مي شود و مالک زمين مقدس مي گردد معاويه و پسرش، سپس سفاح است و منصور و جابر و امين و سلام و امير العصب که همانندش ديده و دانسته نشده است، تا آخر حديث.

نعيم بن حماد در " الفتن " آن را با سند خود آورده است ولي در " کنز العمال " جلد 6 صفحه ي 67 آمده که آن را بشکل ارسال حديث نقل کرده و بالا برده اند زيرا مي ترسيدند که بحث کننده بر عيوب اسناد آن آگاه گردد، اما همين مقدار که نعيم بن حماد در سلسله س حديث قرار دارد کفايت در نادرستي روايت مي کند و از بقيه ي رجال آن بي نيازمان مي سازد، زيرا، در " سلسله دروغگويان" گذشت که او در تقويت سنت حديث مي مساخته است.

به علاوه متن خود حديث گواه بر ساختگي بودن آنست زيرا خليفه اي که بشارت آمدنش داده مي شود مانند دو پسر خورنده ي جگرها "هند زن ابو سفيان" شايسته است که خبر از آمدن آنها دادن ساختگي و دروغ باشد و امت اسلام هرگز به آمدن آنها خورسند نشود، مگر آنکه کسي که بشارت به آمدن آنها و همانندهايشان که بعدا مي آيند، مي دهد، معني خليفه و راز جعل خلافت را نداند.

از اينها که بگذريم اين چه خلافتي است که از زمان يزيد بن معاويه تا سفاح که از سال 64 تا 132 ه است قطع مي شود و امت اسلام در طول اين مدت مهمل و بي سرپرست گذاشته مي شود؟!

و اصلا منصور ظالم و ستمگر چه عظمت و شخصيت برجسته اي دارد که رسول خدا تصريح به خلافتش نسبت به مسلمين نمايد؟! به علاوه جابر و سالم و امير العصب کيانند و چه موقعيتي در مورد خلافت ديني دارند؟!

باز از اينها که بگذريم چرا عمر بن عبد العزيز که بهترين خليفه ي اموي بوده بجاي يزيد جنايتکار معرفي نشده است؟! و چرا کسي که صاحب ميمونها و بازها و تار و طنبورها و شراب است بايد لباس خلافت اسلامي را بپوشد، ولي عمر بن عبدالعزيز و معاوية بن يزيد که چهل روز لباس خلافت را پوشيد و سپس کنده و دور انداخته است حق ندارند آن را بپوشند و مورد تصريح قرار گيرند؟ در صورتي که بسياري از ائمه ي حديث چنانکه در تاريخ ابن کثير جلد 6 صفحه ي 198 آمده تصريح به خلافت و عدالت اولي "عمر بن عبد العزيز" و اينکه او از خلفاء راشدين است کرده اند.

همه ي اين مطالب گواه اين حقيقت است که سازنده ي اين حديث، افتراء زننده ي دروغگوي جاهل به شئون خلافت و غير عارف به مقام خلفاء است.و نادان تر از او نويسنده اس است که آن را ذکر مي کند و در اختيار خواننده قرار مي دهد و جزء مناقب خلفاء بشمار مي آورد.

35- ابوبکر در " غار " گفت: يا رسول الله من منزلتت را پيش خدا در مورد نبوت و رسالت شناختم، اما مي خواهم بدانم منزلت من چگونه است؟ رسول خدا فرمود: من رسول خدايم و تو صديق و بال و مونس و انيس و خليفه ام بعد از من هستي، در ميان مردم جاي من قرار خواهي گرفت، و با من در يکجا دفن خواهي شد و خداوند ترا و دوستانت را تا روز قيامت خواهد بخشيد.صفوري آن را در " نزهت المجالس " جلد 2 صفحه ي 184 به نقل از " عيون المجالس " با همين عبارت مرسل آورده است، ولي صحت انکار ابوبکر و عمر استخلاف رسول خدا را چنانکه عنقريب خواهد آمد اين تهمت را تکذيب مي کند.

36- از انس آمده که گفته است: بر رسول خدا وارد شدم در حاليکه ابوبکر در طرف راست و عمر در طرف چپش قرار داشت و رسول خدا دست راستش را روي دو کتف ابوبکر و دست چپش را روي دو کتف عمر نهاد و گفت: شما در دنيا و آخرت وزيرانم هستيد و اين چنين زمين برايم و براي شما شکافته مي شود، و اين چنين من و شما پروردگار عالميان را زيارت خواهيم کرد.مايه ي تأسف من است که ابوبکر و عمر اين نص دروغ را فراموش کردند و در روز سقيفه اين وزارت منصوصه را انکار نمودند!

37- بطور مرفوع از رسول خدا آمده که به ابوبکر و عمر فرمود: بعد از من کساني بر شما امير نخواهد شد.صفوري آنرا در " نزهة المجالس" جلد 2 صفحه ي 192 به طور ارسال ذکر کرده و گفته است: اين روايت صريح در خلافت آنها بعد از رسول خدا است.

و شبلنجي در " نور الابصار " صفحه ي 55 از بسطام بن مسلم از رسول خدا آن را نقل کرده است در صورتي که پيش ابوبکر و عمر هيچ گونه آگاهي از اين دروغ نبوده و اگر بوده آشکار مي شده و يا از آنها انکار استخلاف از رسول خدا آشکار نمي شده است.

38- از انس از علي بن ابيطالب "ع" آمده که گفته است: رسول خدا به من فرمود: خداوند به من امر فرمود که ابوبکر را پدر و عمر را مشير و عثمان را آقا و ترا اي علي داماد خود قرار دهم خداوند براي شما چهار نفر در " ام الکتاب " اخذ ميثاق فرموده و دوست ندارد شما را مگر مؤمن پرهيزگار و دشمن ندارد شما را مگر منافق بدکار، شما جانشينان نبوتم و پيمانهاي ذمه ام و حجتم بر امتم مي باشيد.

ابن عساکر در تاريخش جلد 4 صفحه ي 286 و جلد 7 صفحه ي 286 و خطيب بغدادي در تاريخش جلد 9 صفحه ي 345 آن را با سند خود آورده اند و خطيب گفته است: اين حديث جدا نادرست است فکر نمي کنم جز ضرار بن سهل و غباغي، کس ديگر آن را روايت کرده باشد در صورتي که هر دو نفر آنها مجهولند.

و ذهبي، در ميزان الاعتدال جلد 1 صفحه ي 472 آن را ذکر کرده، سپس گفته است: اين خبر باطل است و معلوم نيست که اين حيوانک "ضرار بن سهل" کيست؟!

و ابن بدران، در تاريخ ابن عساکر جلد 7 صفحه ي 286 گفته است: متن اين حديث گواه بر نادرستي آن است. 39- از زيد بن جلاس کندي آمده که از رسول خدا، در مورد خليفه ي بعد از او پرسيدم، در جواب فرمود: ابوبکر است.

ابو عمر در " استيعاب" در شرح حال زيد آن را با سندش آورده، سپس گفته است: اسنادش قوي نيست.

40- از علي امير المؤمنين رضي الله عنه آمده که: رسول خدا پيش از وفاتش مخفيانه به من فرمود: ابوبکر، سپس عمر، سپس عثمان و بعد از او من ولي امر و سرپرست مسلمين خواهيم بود!

41- از علي امير المؤمنين آمده که: رسول خدا از دنيا نرفت، مگر آنکه با من عهد کرد که ابوبکر، سپس عثمان آنگاه من ولي امر و سرپرست مسلمين خواهيم بود، نهايت آنکه همگي با من موافقت نخواهند کرد.

42- از امير المؤمنين علي عليه السلام آمده که: خداوند اين خلافت را با دست هاي ابوبکر افتتاح کرد و بعد از او عمر وعثمان را خليفه قرار داد، و بعد از آنها خلافت را وسيله ي من با مهر نبوت محمد صلي الله عليه و آله ختم فرمود.

اين سه روايت را محب الدين طبري، در " الرياض النضره " جلد 1 صفحه ي 33 به طور ارسال و بي سند آورده، سپس گفته است: بعيد است که اين احاديث درست باشد، زيرا علي از بيعت با ابوبکر تا شش ماه تخلف کرد و اگر بگوئيم که او در اين مدت، اين احاديث را فراموش کرده بود باز بعيد است.بعلاوه توقف او در امر عثمان بر تحکيم، نيز مؤيد اين حقيقت است و اگر رسول خدا با او پيمان بسته بود، قطعا مبادرت بر آن مي کرد نه توقف.

43- ديلمي از امير المؤمنين از رسول خدا با سند خود آورده که رسول خدا فرمود: خبرئيل پيشم آمد گفتم: کسي با من مهاجرت مي کند؟ گفت: ابوبکر، و اوست که بعد از تو ولي امر مسلمين خواهد بود و برترين فرد امتت مي باشد "کنز العمال جلد 6 صفحه 139".

44-علي رضي الله عنه گفت که رسول خدا فرمود: پيش من، عزيزترين، و گرامي ترين و محبوب ترين و بهترين افراد اصحابم هستند آنها که به من ايمان آوردند و تصديقم کردند و عزيزترين و بهترين و گرامي ترين و برترين اصحابم در دنيا و آخرت ابوبکر صديق است، زيرا مردم تکذيبم کردند و او تصديقم نمود، مردم به من کافر شدند و او ايمان آورد، مردم مرا ناراحت کردند و او به من انس ورزيد، مردم مرا ترک کردند و او مصاحبم بود، مردم مرا دور کردند و او به من زن داد، مردم از من بريدند و او به من گرويد و مرا بر نفس و اهل و مالش ترجيح داد، خداوند از ناحيه ام به او در روز قيامت پاداش خير دهد، سپس هر کس مرا دوست دارد او را دوست داشته باشد و هر کس مي خواهد به من احترام کند به او احترام کند و هر کس مي خواهد به خدا نزديک شود گوش بحرفش دهد و از او اطاعت نمايد پس او خليفه بعد از من بر امتم مي باشد.

اين روايت را صفوري در " نزهة المجالس " جلد 2 صفحه ي 173 به نقل از " روض الافکار " آورده و " جرداني " د ر" مصباح الظلام " جلد 2 صفحه ي 26 آن را حکايت کرده است.

اين روايت از ساخته هاي متأخرين است که در هيچ اصل و سندي ديده نشده و هر قسمتي از جمله هاي آن را روايات صحيحي که در کتب و مسانيد آمده تکذيب مي کند.

45- از ابراهيم بن عبدالرحمن بن عوف نقل شده که گفته است: عبد الرحمن با عمر بن خطاب بود که محمد بن مسلمة شمشير زبير را شکست آنگاه ابوبکر بپا خواست و براي مردم خطبه خواند تا آنکه گفت: علي رضي الله عنه و زبير گفتند: ما غضب نکرديم مگر براي آنکه در امر مشورت کنار گذارده شديم و گرنه ما ابوبکر را در سزاوارترين فرد به خلافت بعد از رسول خدا مي دانيم، زيرا او همراه رسول خدا در غار بود و ما به شرافت و بزرگواريش آگاهيم و رسول خدا به او امر فرمود که با مردم نماز بخواند در صورتيکه او زنده بود.اين مطلب را حاکم در مستدرک جلد 3 صفحه ي 66 با سند خود آورده است. اين روايات بطور کلي باطلند، زيرا به طوري که بعدا خواهيد ديد روايات زيادي از طريق اهل سنت که بعضي صحيح و بعضي حسن هستند از مولاي ما امير المؤمنين عليه السلام نقل شده که صراحت دارد: رسول خدا کسي را جانشين خود قرار نداده و در اين باره اقدامي نفرموده است.و در ضمن احاديث و سيره ي نبوي شواهد زيادي بر بطلان خلافت ابوبکر وجود دارد، و محاجه اي که در ابتداي امر خلافت ميان آنحضرت و کسانيکه لباس خلافت را بزور پوشيده بودند واقع گرديد و خود داري کردن او از بيعت با ابوبکر در يک مدت طولاني بطلان اين اخبار نادرست را روشن مي کند.از اينها که بگذريم جهان صداي خطبه ي " شقشقيه " علي را که خلافت ديگران را باطل اعلام مي کند به خوبي شنيده و در بسياري از کتاب ها آن را نقل کرده اند و البته نظير اين خطبه از علي "در اعلام نادرستي خلافت ديگران" زياد است.

و چه بسيارند کساني که دروغ بنام آقاي ما علي عليه السلام ساخته اند؟

و ابن سيرين چقدر خوب گفته است که: " عموم چيزهائي که از علي روايت شده دروغ است"

ولئن اتبعت اهوائهم بعد ما جاءک من العلم

مالک من الله من ولي و لا واق

" و اگر بعد از اين دانشي که بسوي تو آمده از هواهايشان پيروي کني براي تو از جانب خدا دوست و نگهدارنده اي نخواهد بود ".

 

next page

fehrest page

back page

 

 
 

 

 
 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved