واحد آبرسانی لشكر
قدر نیروهای جهادی در جنگ خیلی شناخته شده نبود. مثل نور، هوا، آب،
خاك، آسمان همه جا بودند اما به چشم نمی آمدند. از نوع شوخیهایی كه به نحوی
در ارتباط با كار و مسئولیت آنها بود می شد به كنه ماجرا پی برد.
دعای توسل بود. اواخر دعا، بعد از كلی شیون و واویلا مداح گفت: نقل می
كنند، یكی از برادران مخلص زخمی می شود، خون زیادی از او میرود. وسط
بیابان در آن گرمای تابستان كه از آسمان آتش می بارید، تشنگی بر او غالب
می شود. دیگر رمقی در او باقی نمی ماند و به حال اغما می رود، در عالم
بیخودی وقتی آب آب می گوید آقای سبزپوشی بالای سر او حاضر می شود، برادر
مجروح می پرسد: شما كه هستید آقا؟ و او می گوید: از واحد آبرسانی لشكر 8
نجف اشرف آمده ام.