قیامت
«حسین فهمیده» یقه ما را می گیرد!!!
سال 66 برای اعزام به
ستاد مربوطه رفتم ولی از سنم ایراد گرفتند، گفتم: من نیروی ایمان و عشق
دارم و شما آن را نمی بینید. می خواهم همسنگر « حسین فهمیده » باشم تا روز
قیامت یقه ما بچه های سیزده ساله را نگیرد.
- خلاصه با زبان ریختن و
پارتی بازی رفتم جبهه.
موقع عملیات كه شد و می
خواستند نیروها را از "دزفول" به غرب ببرند دوباره سن و سال اسباب درد
سرمان شد. به مسئول پنجاه ساله ای كه می گفت شما نمی خواهد بیایید گفتم:
شما اگر مهمان منزلتان بیاید گل پژمرده را جلویش می گذارید یا غنچه تازه
شكفته و شاداب را. (فهمید چه می خواهم بگویم) گفت: حالا دیگر ما پژمرده شده
ایم! امان از زبان شما بسیجیها. دیگر چیزی نگفت.
از کتاب فرهنگ جبهه جلد
سوم (شوخ طبعی ها) نوشته سید مهدی فهیمی