استقبال مسلحانه
گفتم بروم از دوستانم در گردان مجاور مقر احوالی بپرسم، زدم بیرون، هوا
به غایت گرم بود. مثل اینکه طاعون آمده باشد، یک نفر برای دل خوشی در محوطه
نبود. صدا زدم صاحبخانه! یکی یکی سر و کله شان پیدا شد: به به چه عجب، بابا
خبر می کردی «گرا» می دادیم برادران بعثی با توپخانه آتش تهیه می ریختند و
مقدمتان را گلوله باران می کردند دیگران از آن طرف: پسر اطلاع می دادی
ترابری ویژه (قاطرچی) را می فرستادیم دنبالت!
من هم برای اینکه کم نیاورده باشم گفتم: حالا چرا زمینها را شخم زده اید؟
جواب دادند: به میمنت ورود حضرتعالی، بناست بعد از شخم بدهیم علف هم بکارند
که این چند روز که اینجا تشریف دارید بی آذوقه نمانید!