آخ سوختم
در ميدان مين مشغول
پاكسازي بوديم، عراقيها متوجه شدند و منطقه را به خمپاره بستند، حالا نزن
كي بزن، همه پراكنده شدند. يكي از بچه ها ظاهراً از ناحيه پا زخمي شده
بود، شروع كرد به آه و ناله كردن: آخ سوختم، به دادم برسيد، مردم، يكي
بيايد مرا بردارد. بی فایده بود هیچ کس نزدیک نرفت، پیش قاضی معلق بازی! هر
کس از همان فاصله می توانست با دیدن حالات و حرکات او حدس بزند که دارد
فیلم می آید و اصلا مجروح نشده یا اگر شده زخمش سطحی است. او وقتی باورش شد
که فریادرسی وجود ندارد بلند شد و پا به فرار گذاشت. آمد به سراغ رفقا،
آنها را می زد و با هر ضربه می گفت: آخ، بیچاره شدم، نامردا، بی معرفتها
پایم قطع شد!