بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

متفرقه/شبهه31

ش: آیا مشایی گفته دوره‌ی اسلامیت به پایان رسیده است؟ این چه اعتقادی است و چه ریشه‌‌ای دارد؟

اگر بخواهیم امانت نقل سخن را رعایت کنیم و در ضمن زمینه‌ای برای این که بگویند: «جمله این نبود و یا منظور آن نبود» فراهم نکنیم، باید بگوییم   که سخن وی این نیست که دوره‌ی «اسلامیت» به پایان رسیده است (اگر چه همان معنا را دارد)، بلکه با صراحت تمام می‌گوید: «دوره‌ی اسلامگرایی به پایان رسیده است». عین جمله‌ی مشایی در این باب به شرح ذیل است: «... یک انقلاب کردیم در سال 57 که انقلاب اسلامی را به جهان صادر کنیم. اما من در اینجا عرض می‌کنم، دوره‌ی اسلامگرایی هم به پایان رسیده است. روند تحولات این نیست که بشریت مسلمان بشود تا به حقانیت برسد. این دوره رو به پایان است. تمام نشده، اما رو به پایان است. بشر سرعتش بالا رفته، فهمش تیز شده، به یک حقایقی می‌رسه که آن آن لازم نیست دیگه از دوره‌ی پوسته‌ی اصلاح طی کند ...». آن طور که از صراحت بیان فهمیده می‌شود، این همان اعتقاد افراطی در عرفان اسلامی است که به «تصوف» و صوفی‌گری می‌رسد. – که امروزه ترویج آن بسیار بیش از گذشته مورد توجه انگلیس است. تا آن جا که اغلب کنگره‌های علمی اسلامی و شیعی که در دانشگاه‌های انگلیس برگزاری می‌گردد، صبغه و ثقل تصوف و اخباری‌گری دارد. شرح: حکما و عرفای اسلام سیر تکاملی انسان را به سه مرحله‌ی «شریعت، طریقت و حقیقت» تقسیم کرده‌اند، که تعریف هر کدام به طور خلاصه به شرح ذیل است: شریعت: اعتقاد و الزام عملی به آن چه رسول الله (ص) چه در عرصه‌ی نظری و چه در عرصه‌ی عملی از جانب خداوند متعال آورده است. مثل اعتقاد به توحید، نبوت، معاد ...، و انجام بایدها (مثل نماز و روزه و سایر احکام) و ترک نبایدها (مثل دروغ، تهمت، شرب خمر، زنا یا هر گناه دیگری). طریقت: مرحله بالاتر از شریعت و راه افتادن یک سالک الی الله است که به آن طریقت می گویند. یعنی او در مقام شریعت فقط به خاطر این که دستور رسیده بود نماز بخواند و یا شراب ننوشد چنین نمی‌کرد، اما اکنون خودش راه افتاده است. مثل کسی که در کودکی به او می‌گفتند دست به آتش نزن و نمی‌زد، اما اکنون خودش می‌فهمد که آتش سوزاننده است و معمولاً طی این طریق زیر نظر مربی صورت می‌پذیرد. حقیقت: حقیقت بالاترین مرحله است که سالک در آن باطن هر عملی را می‌بیند. گویا بهشت و جهنم را می‌بیند و به مقام «عین الیقین» می‌رسد. و در نهایت به حقیقت شریعت و طریقت که قرب و لقای الهی است پی‌می‌برند. دیگر نه از خوف عذاب خدا عبادت می‌کنند و نه از شوق ثواب و بهشت عبادت می‌کند، بلکه خدا را برای خدا عبادت و بندگی می‌کنند. تصوف که مرحله‌ی افراطی و انحرافی این درجه بندی است، بر این باور است که طی هر یک از این مراحل مانند طی دوره‌ی آموزش یک حرفه بوده و طول زمانی محدود و خاصی دارد. لذا اگر کسی به مرحله‌ی بالاتری صعود کرد، دیگر به مرحله‌ی قبلی نیاز ندارد و آن مرحله تعطیل می‌شود. بر اساس اعتقاد تصوف، یک سالک باید به شریعت عمل کند تا آماده‌ی ورود به طریقت شود، اما وقتی تحت تعلیم یک «قطب» وارد این مرحله شد، دیگر اطاعت از دستور قطب لازم است و نه اطاعت از دستورات شریعت اسلام! از این مرحله هم که عبور کرد، دیگر خودش یک «قطب» است و چون به اصطلاح به حقیقت رسیده، هیچ نیازی به اسلام و آموزه‌هایش (اسلام گرایی) ندارد. آنها نفهمیده‌اند (یا خود را به نفهمی می‌زنند) که: اولاً: هر سه مرحله در اسلام است، لذا هیچ وقت انسان از «اسلامگرایی» بی‌نیاز نمی‌شود، اگر چه به بالاترین درجات رشد (کشف حقیقت) برسد. ثانیاً: این درجات همیشه با هم هستند، نه این که نیل به یکی از آنها سبب عبور و گذر از دیگری و کنار گذاشتن آن شود. مثل این است که به کسی بگویند دست به آتش نزن‌ (شریعت)، سپس خود بفهمد که آتش سوزاننده و سوختن مضر است (طریقت)،‌ اما وقتی به «حقیقت» آتش پی‌برد، مدعی شود که دیگر دست زدن یا نزدن فرقی ندارد. بدیهی است که تا دست به آتش بزند، می‌سوزد. لذا هر انسانی به محض آن که از شریعت دست بکشد، سقوط می‌کند و می‌سوزد. ثالثاً: تا انسان در قالب بدن است و در این دنیا زندگی می‌کند و از استعدادها و نیز نیازهای فردی و اجتماعی جسمی، روحی و اخلاقی برخوردار است، از شریعت بی‌نیاز نمی‌شود. کسی که شریعت را کنار بگذارد، در واقع خدا را کنار گذاشته و خود به جای آن نشسته است و مدعی است که «فهم من تیز شده و خودم می‌فهمم که چه باید بکنم و چه نباید بکنم». حال ببینید اگر همه به چنین ادعایی برسند، چه هرج و مرج و آنارشیسمی بر دنیا حاکم می‌شود؟! لذا، این باور که «دوره‌ی اسلامگرایی به پایان رسیده و فهم بشر تیز شده و خودش به حقایقی می‌رسد و ...»، فقط یک «وهم» بی‌منطق و ناشی از ضعف در هستی‌شناسی و نیز شناخت ظاهر و باطن اسلام از یک سو و غرور و تکبر جاهلانه از سوی دیگر است. اگر خداوند متعال فرمود به شریعت «اسلام» عمل کنید تا رشد یابید و به درجات بالاتر برسید، معلوم است انسان هیچ‌گاه بدون «اسلام‌گرایی» رشدی نخواهد گرد. اگر قرار بود فهم انسان بدون اعتقاد به اسلام و عمل به شریعت، به قول آقای مشایی «تیز» شود و به حقایق برسد، دیگر ارسال انبیای الهی لزومی نداشت. چرا که ایشان معقتد است «دوره‌ی اسلامگرایی به پایان رسیده و انسان نیازی ندارد که مسلمان شود تا اصلاح شود و به حقایق برسد!» حال باید از ایشان پرسید: فهم بشر چگونه «تیز» شده؟ آیا مانند چاقو یا مداد، سوهان خورده یا تراشیده شده است؟ اگر فهم بشر بدون گرایش به اسلام قابل تیز شدن بود، پس چرا خداوند متعال انبیاء و ادیان را فرستاد؟ بدیهی است ایشان نمی‌دانند که اگر إن شاء الله روزی فهم بشر تیز شود (که البته بدون اسلامگرایی نمی‌شود)،‌ تازه به این نتیجه می‌رسد که به جای گرایش به ایسم‌های شرقی و غربی و سخن گفتن از روی اوهام، هوای نفس و تکبر و نیز پیروی از مذاهب و طریقت‌های من درآوردی، باید به سراغ خدا برود، او را عبادت کرده و دستورات او را به جای دستورات دیگران اطاعت کند که به این می‌گویند: «اسلام گرایی» ایشان حتی توجه به اطراف خود چه در ایران و چه در خارج از ایران ندارند که بفهمند: چون فهم بشر کمی تیز شده و آگاهی‌هایش بالاتر رفته و اطلاع‌رسانی به ویژه در خصوص اسلام افزایش یافته، تازه دوره‌ی اسلامگرایی شروع شده است و هر روز گسترش بیشتری می‌یابد و همین «اسلام‌گرایی» است که منجر به ظهور حضرت (عج) می‌شود و پس از آن تازه شکوفاتر شده و ذخایر خود را آشکار و قابل بهره‌وری می‌نماید و تا قیام قیامت نیز ادامه خواهد داشت. ایشان اصلاً نمی‌دانند و نمی‌فهمند که اعلام پایان دوره‌ی «اسلام‌گرایی» به مثابه‌ی اعلام پایان «اسلام» است. و البته اگر به خودشان بفرمایید، احتمالاً خواهند گفت: منظورم این نبود.
                                                  

                                                                            x-shobhe.com   

بازگشت به صفحه ی شبهات متفرقه

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved