بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 

اعتقادی/شبهه57

ش (تهران): دوستی دارم که می‌گوید: به وجود خدا شک دارم و نیز ثابت کن که خدا واحد است؟

از مرحوم آیت الله طالقانی در خطبه‌های نماز جمعه روایتی شنیدیم که بسیار جالب است و حتماً برای دوست خود نقل نمایید. ایشان فرمودند:

«روزی شخصی به نزد امام صادق علیه‌السلام آمد و عرض کرد: هلاک شدم! امام پرسیدند: چرا؟ او پاسخ داد: برای این که شک کردم و آن هم به وجود خدا! امام فرمودند: الله اکبر، هذا اول الیقین – یعنی: الله اکبر، این [تازه] اول یقین است. پس به دوست خود بشارت دهید که شک معقول، ابتدای یقین است. ولی باید مواظب باشد که تجاهل، عصبیت و لجاج به شک او راه پیدا نکند. از خدا بخواهد و او خود بنده‌اش را هدایت می کند.

اما سؤال مطروحه شامل دو بخش است. الف – اثبات وجود. ب – اثبات وحدانیت. که ذیلاً و به صورت اجمال پاسخ ایفاد می‌گردد:

الف – اثبات وجود خدا:

اثبات وجود حق تعالی از اثبات هر امر دیگری راحت‌تر است، چرا که وجودش از هر وجود دیگری آشکارتر است و اساساً در هر وجودی، وجود اوست که تجلی می‌کند. چنان چه امام حسین (ع) بمنتهی گاهی چرخش توجهات به سمت‌های دیگر موجب غفلت از لقای آن وجود می‌گردد.

دلایل برای اثبات وجود حق تعالی بسیار است و بهترین راه شناخت، رجوع به خود است. انسان ابزار شناختی دارد که هر چیزی را به وسیله‌ی آن ابزار می‌شناسد. محسوسات را با حواس پنج‌گانه، ادراکات عقلی را با عقل و معارف قلبی را با فطرت فهم می‌کند. و خداوند متعال با معرفی خودش در عالم خلق، در عقل که پیامبر درونی است و در فطرت که سرشت آدمی است، از جستجو در خارج بی‌نیاز نموده است. پس بهترین راه شناخت و یافتن خدا، خود شناسی و جستجوی در خود است.

روزی یک جمع سه نفره از کفار دهری (یا به قول امروزی ماتریالیسم) در ایام حج برای مسخره کردن مسلمانان در مکه جمع شدند. یکی از آنها (ابن مقفع) ضمن اهانت به همه مسلمانان و چهارپا خواندن آنها، امام صادق (ع) را به لحاظ برخورداری از علم، حکمت و درایت مستثنی خواند و دیگری (ابن ابی العوجاء) برای آن که خلاف گفته‌ی رفیقش را به اثبات رساند، برخاست تا امام وارد بحث شود. پس از مقدماتی که بسیار خواندنی است و حتماً بخوانید، پرسید:

اگر خدایی هست، چه اشکالی دارد که بر مخلوقش آشکار شود و آنها را به پرستش خود بخواند تا حتی دو نفر هم با هم اختلاف نکنند. چرا از آنها پنهان گشت و فرستادگانش را به سوی آنها گسیل داشت، اگر خود بی واسطه این کار را می‌کرد، راه ایمان مردم به او نزدیک‌تر می‌شد؟!

امام (ع) او را به خودش ارجاع و توجه داد و فرمود:‌«چگونه پنهان گشته بر تو کسی که قدرتش را در وجود خودت به تو ارائه داده است؟! پیدا شدنت بعد هیچ بودنت، بزرگسالیت بعد از کودکی، خرسندیت بعد از خشم و خشمت پس از خرسندی، و اندوهت پس از شادی و شادیت پس از اندوه، دوستی‌ات بعد از دشمنی و دشمنی‌ات پس از دوستی، تصمیمت بعد از درنگت و درنگت پس از تصمیم، خواهشت پس از نخواستن و نخواستنت پس از خواهش، تمایلت پس از هراس و هراست پس از تمایل، امیدت پس از ناامیدی و ناامیدیت پس از امید، به خاطر آمدنت آن چه در ذهنت نبود و ناپیدا گشتن آن چه نیک می‌دانی از ذهنت ...؟

او که یک دانشمند ماتریالیسم بود و در ضمن می‌دانست که هر چیزی علتی دارد و پشت هر کاری باید اراده‌ای باشد و امام (ع) افعالی را برای او بر شمرد که مادی نیست و تحت اراده‌ی خود او و یا دیگران نیز نیست، گفت:

دیدم به همین نحو قدرت خدا را که در وجودم بود و نمی‌توانستم انکار کنم، پشت سر هم برای من می‌شمرد و معتقد شدم که به زودی در این مباحثه بر من غلبه می‌کند. لذا بحث را رها کرده و برگشتم. (اصول کافی، ترجمه، ج1، کتاب التوحید، ص 96)».

انسان هر چه را تکفیر و تکذیب کند، اصل وجود و هستی را نمی‌تواند انکار نماید و همین که به وجود هستی اقرار کند، اقرا به وجود هستی مطلق کرده است. او با چشم سر و چشم عقل خود هستی را در سایر موجودات می‌بیند و می‌فهمد که هر موجودی از درجه‌ای از هستی برخوردار است. هستی در مرتبه‌های پایین‌تر و هستی در مرتبه‌های بالاتر. پس هستی هست و لابد هستی مطلق یا کمال مطلق وجود دارد که این درجات هستی نیز وجود دارد. مضاف بر این که عقل او گواهی می‌دهد، هیچ چیزی نمی‌تواند هستی خود را از عدم گرفته باشد. پس لابد یک هستی مطلقی وجود دارد که به دیگران هستی داده است. او همان هستی بخش یا «الله جل جلاله» می‌باشد.

انسان اگر به فطرتش برگردد، درک می‌کند که عاشق است و همه افعال او برای رسیدن به معشوق است. ممکن است ابتدا و به ظاهر منکر وجود خدا باشد و یا شک داشته باشد. از او بپرسید: چرا حرکت می‌کنی و کاری را انجام می‌دهی؟ آیا غیر از رسیدن و تحقق خواسته، هدف دیگری داری؟ خواهد گفت: خیر. بپرسید: آیا غیر از این است که خواسته‌ی خود را دوست داری و به همین دلیل می‌خواهی که بدان برسی؟ تصدیق خواهد نمود. بگویید: پس عاشق هستی. فطرتاً و بدون این که کسی به تو بیاموزد که تو باید عاشق باشی! حال بگویید: هر چه دوست داری نام ببر. او خواهد گفت: علم، زیبایی، قدرت، قوت، سلامت، غنا، کرم، رأفت، جود، حیات و ... را دوست دارم. بدیهی است که او هر چه بشمرد، به جز کمالات چیزی نیست. پس انسان عاشق کمال است. حال بپرسید که: سر حد کمال کجاست؟ یعنی آخر علم، آخر قدرت، آخر زیبایی و ... کجاست؟ و سر حد عشق تو به کمال کجاست؟ خواهد گفت: نه کمال حدی دارد و نه عشق من به کمال! پس نتیجه می‌گیرد که فطرتاً عاشق کمال مطلق است و این عشق او نیز بی حد است. پس لابد کمال مطلقی وجود دارد که او بی حد عاشق اوست. لذا آن چه از کمالات نام ببرد، جز اسمای الهی چیزی نیست. علیم، قادر، حلیم، سلیم، غنی، رئوف، جواد، حی، رحمان، رحیم و ... .

پس از فطرت، عقل او نیز حکم می‌کند که هر معلولی علتی می‌خواهد، هر حرکتی محرکی می‌خواهد، هر نظمی ناظمی می‌خواهد، هر حادثی (به وجود آمده‌ای) محدثی (به وجود آورنده‌ای) می‌خواهد و ...، اینک این علت، محرک، ناظم، محدث و ...، یا عین و دارای صفات همین مخلوق است، پس خودش هم مخلوق است و خالقی می‌خواهد و یا غیر از آن است. یعنی دیگر معلول نیست که علتی بخواهد و حادث نیست که محدثی بخواهد و ...،‌ او همان «الله جل جلاله» است.

ب – وحدانیت خداوند متعال:

اما راجع به وحدانیت خداوند متعال نیز دقت شود: به محض آن که وجود هستی مطلق، کمال مطلق و خداوند متعال برای عقل و قلبی یقینی شد، وحدانیت او نیز یقینی می‌شود.

اگر کسی در وجود خداوند شک داشت، با او نباید راجع به وحدانیت‌اش بحث نمود. چرا که او اصل وجودش را هنوز نپذیرفته است که راجع به وحدت یا چندتایی او فکر یا صحبت کند. اما همین که اصل را پذیرفت، می‌فهمد که «هستی» یا «کمال مطلق»، جنس نیست که دو یا چند تا شود و کثرت به او راه یابد. دو هستی که معنا ندارد. هستی، هستی است. دو وجود، دو علم، دو قدرت، دو حیات، دو جمال و ...، معنا ندارد.

همین که بگوییم شاید دو یا چند خدا وجود داشته باشد، تمامی آن خدایان فرضی را محدود کرده‌ایم. چرا که هر کدام باید برای خود جایگاهی داشته باشند تا دوئیت به آنها راه یابد و قابل شمارش باشند. و همین که محدود شدند، دیگر از جنس مخلوق هستند و نه خالق. چرا که «هستی» توأم با نیستی نمی‌شود. اگر دو خدا باشد، یکی در جایی هست و درجای دیگری که خدایی دیگر وجود دارد نیست. یکی قدرتی دارد که قلمرو آن یکی نفوذی ندارد. یکی علمی دارد و آن دیگری از علم دیگری برخوردار است ... و این چنین همه‌ی کمالات در آنها محدود می‌شود. و حد نشان از فقر و نیستی و نیاز و حرکت برای افزایش و رسیدن به کمال دارد که اینها همه از صفات مخلوق است و نه خالق.

پس، در وجود خدا شکی نیست و آسمان‌ها و زمین، با نیاز خودشان به اصل بودن و هستی و با حکمت و نظم و تدبیری که بر آنها حاکم است و با قوامشان که در اختیار خودشان نیست، گواه بر وجود او می‌دهند. لذاست که رسولان ـ چه انبیاء که رسول بیرونی و فرستاده شده هستند و چه عقل که رسول درونی است – می‌گویند:

«قالَتْ رُسُلُهُمْ أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏ ...» (ابراهیم – 10)

ترجمه: رسولانشان به آنها گفتند: آیا در وجود الله که ایجاد کننده‌ی آسمان‌ها و زمین است، شکی هست؟

و همین که معلوم شد، جهان معلول یک تصادف عدم با عدم نیست و رها شده نیز نیست و علم، حکمت و قدرتی بر آن حاکم است و خدایی وجود دارد، معلوم می‌شود که خداوند متعال، آن هستی مطلق، واحد است و شریک، والدین و اولاد و یا مثلی و مانندی ندارد. پس واحد و احد است:

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحِيمِ‏ * قُل هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَم يَلِد وَ لَم يُولَد * وَ لَم يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَدُ».

 x-shobhe.com

بازگشت به صفحه ی شبهات اعتقادی

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved