ش (فارس): سادهترین راه اثبات وجود خدا
چیست؟ راحتترین راهی که میتوانیم به دوستانمان که با تبلیغات سوء
دچار شک شدهاند نشان دهیم کدام است؟ با توجه اهمیت بحث،
لازم است به تمامی نکات ذیل با تأمل و تدبر دقت شود:
الف ـ در وجود خداوند متعال هیچ شکی نیست که اثبات بخواهد. اگر کسی با
همین چشم سر و ظاهر بینی ساده هم به عالم هستی نگاه کند، هیچ جایی برای
شک او باقی نمینماند. چطور ممکن است کسی که میداند هیچ چیزی خود به
خود به وجود نمیآید و هیچ نظمی، اگر چه به کوچکی نظم یک اتاق، یک
کلاس، یک دستگاه و ... خود به خود و بدون ناظم به وجود نمیآید، اینک
شک کند که آیا نظم عالمانه، حکیمانه و قادرانهی جهان هستی، خود به خود
به وجود آمده است و خالقی و ناظمی علیم، و نگاهدارندهای قادر و هدایت
کنندهای مدبر نداشته است. لذا فرمود:
«...أَ فِي اللَّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الأَرض ...»
(ابراهیم – 10)
ترجمه: مگر در اللهیی که ایجاد کننده و گسترانندهی آسمانها و زمین
میباشد شکی هست؟
ب ـ شخصی از امام صادق (ع) پرسید: چگونه خدا را بشناسیم؟ ایشان بدین
مضمون فرمودند: شناخت خدا کار شما نیست! سؤال کننده متعجب شد و پرسید:
پس چه؟ فرمود: بر خداوند است که خود را به شما بشناساند. پرسید: پس
تکلیف ما چیست؟ فرمود: به آن شناسایی ایمان بیاورید.
توضیح: آن چه انسان نسبت به آن معرفت کامل پیدا کند (نفوذ علمی پیدا
کند)، معلوم است که کوچکتر از عقل و درک او میباشد که شناسنده
توانسته است بر آن احاطهی علمی پیدا کند. ما حتی یک موجود یا یک
فرمول یا یک مفهوم بزرگتر و عمیقتر از عقل و سطح علمی خود را
نمیتوانیم بشناسیم و به علائم و نشانههای آن اکتفا میکنیم، چه رسد
به خداوند متعال.
پس بر ما نیست که برویم و خداوند متعال را بشناسیم، بلکه بر اوست که
خود را به ما بشناساند و او این نیز این کار را کرده است. انسان به هر
ذرهای که نگاه کند، نشانهها و علامتهای خالقی علیم، حکیم و قادر را
در آن میبیند. پس کافی است که چشم خود را نبندد و خود را به جهالت
نزند و به آن شناسایی اقرار کرده و ایمان بیاورد.
ج ـ اما در عین حال آسانترین راه دسترسی به آن شناختی که خداوند خود
عطا فرموده است «فطرت» میباشد. چرا که رجوع به خود بسیار راحتتر،
جامعتر و سریعتر از رجوع به غیر است و دست کم انسان خود را بهتر
میشناسد و به آن چه در وجود خود دارد شک نمیکند. مضاف بر این که فطرت
در همه وجود دارد و قابل تغییر دادن نیز نمیباشد. و بیان فطرت نیز در
انسانهای متفاوت، یکسان است. کافی است انسان حجاب را بردارد. لذا
فرمود:
«فَأَقِم وَجهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ
النَّاسَ عَلَيها لا تَبديلَ لِخَلقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ
القَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكثَرَ النَّاسِ لا يَعلَمُونَ» (الروم - 30)
ترجمه: پس روى خود به سوى دين حنيف كن كه مطابق فطرت خدا است فطرتى كه
خدا بشر را بر آن فطرت آفريده و در آفرينش خدا دگرگونگى نيست، اين است
دين مستقيم ولى بيشتر مردم نمىدانند.
بهترین راه خدا شناسی، همان خود شناسی است. کسانی که از خود غافل شده و
در بیرون به دنبال خدایی میگردند، یا به نتیجهای نمیرسند و یا بسیار
دیر به نتایجی میرسند که آنها را به خود باز میگرداند. لذا پیامبر
اکرم (ص) و اهل بیت (ع) میفرمودند:
«من عرف نفسه فقد عرف ربه» (بحارالانوار, ج 2, ص 32). یعنی: هر کس خود
را شناخت، خدا را شناخته است.
فطرت گنجینهای از معلومات و معارفی است که خداوند در وجود انسان قرار
داده است و هر کس میتواند با توجه به فطرت خود به معارف بسیار و
متفاوتی دستیابد. کافی است به آن رجوع کند.
یکی از این معارف، معرفت «عشق» است که بدون نیاز به کسب از بیرون در
وجود همگان قرار دارد و بدون نیاز به تعریف و ترجمه، برای همه شناخته
شده است. هر انسانی «عشق» را در وجود خود مییابد و میداند که عاشق
است.
حال کافی است که انسان صرف نظر از مصداقهایی که در بیرون برای تعلق و
ابراز عشق مییابد، به درون خود مراجعه نموده و ببیند که عاشق چیست یا
کیست؟
اولین معشوق هر انسانی، «هستی» است. انسان عاشق، هستی، وجود و بودن
است. پس عاشق «حی لا یموت» است.
عشق به هستی، یعنی «عشق به کمال». چون هستی همان کمال است و نیستی «نقص
کمال» است. وقتی میگوییم: جهل، یعنی نبود علم – وقتی میگوییم: زشتی،
یعنی نبود زیبایی – وقتی میگوییم: ضعف، یعنی نبودن قوت و قدرت.
کافی است از هر انسانی بپرسید که چه چیزی را دوست دارد؟ اگر دقت کنید
هر چه را نام ببرد، کمال است. مثلاً میگوید: من! هستی، زیبایی، علم،
حکمت، قدرت، رأفت، مهربانی، خشم، گذشت، انتقام، غنا و توانگری، سلامتی
و ... را دوست دارم. اینها همه اسمهای خداوند متعال است، چرا که او
هستی و کمال مطلق است. خداوند حی، جمیل، علیم، حکیم، قادر، رئوف، رحمن،
رحیم، قاهر، غفور، منتقم، غنی، سلیم و ... میباشد. و هیچ کمالی وجود
ندارد، مگر آن که تجلی او (اسم او) باشد. پس انسان فقط عاشق اوست و هر
چه را در بیرون نیز عاشق میشود، چون تجلی معشوق را در او میبیند.
مثلاً زیبایی را در یک شخص یا گل و یا قدرت را در میز و پست یا غنا را
در پول میبیند و گمان میکند که این همان معشوق است!
اگر از عاشق بپرسید که آخر علم، آخر زیبایی، آخر غنا ... و نهایت هستی
کجاست؟ پاسخی ندارد جز آن که بگوید: آخری ندارد، چون آخر داشتن یعنی
محدود شدن و محدود شدن یعنی ورود نقص و نیستی. اگر بپرسید: آخر عشق تو
به این کمالات کجاست و حد آن چقدر است؟ باز پاسخ میدهد که چون معشوق
بیحد است، عشق من نیز بیحد است. پس انسان در فطرت خود مییابد که به
صورت مطلق و بیحد، عاشق کمال مطلق و بیحد است. و آن چه بیرون از
مصادیق زیبایی، علم ... و سایر کمالات مییابد، همه تجلی و محدود
هستند، پس باید آن معشوق بیحد، آن هستی مطلق، آن کمال مطلقی که این
عاشق اوست، وجود داشته باشد. و آن همان خداست که به «الله» یا سایر
اسامی در لسان قرآن و نامهای دیگر در سایر زبانها نامیده میشود.
در نتیجه بهترین راه اثبات خدا، فطرت، یعنی رجوع به خود و خود شناسی
است. هر کسی در خود مییابد که: نه خودش خودش را آفریده است و نه دیگری
که چون خودش مخلوق است او را آفریده است، پس او و جهان هستی
آفرینندهای دارد که به غیر از عناصر جهان است.
هر کسی با نگاه به جهان هستی و عناصر محدود آن مییابد که خالق باید به
غیر از این عناصر باشد، چون اگر از اینها باشد خود نیز مانند اینها
محدود، ناقص و در نتیجه مخلوق است.
و هر کسی در درون خود عشق به هستی و کمال مطلق را مییابد و میفهمد که
هر چه میکند برای رسیدن به کمال است. پس باید کمالی وجود داشته باشد.
و چون حد و حصر نقص است، آن کمال باید بی حد و حصر و نقص باشد و چون
چنین است به وصف نمیآید و چون وجودش همه جا دیده میشود و در عین حال
قابل وصف نیست، انسان از دیدن او و در شناخت او به «وله – حیرت»
میافتد و لذا او را «الله» یعنی معبودی که همه در او در حیرتاند
مینامد.
سبحان الله عما یصفون – خدا منزه از آن چیزی است که وصفش میکنند.
x-shobhe.com |