الم يعلموا ان الله هو يقبل التوبة عن عباده و ياخذ الصدقات و ان الله
هو التواب الرحيم |
استفهامى كه در اين آيه است استفهام انكارى، و منظور از آن تشويق مردم است به
دادن زكات، زيرا مردم اگر زكات مى دهند بدين جهت مى دهند كه رسول خدا (صلى
الله عليه و آله ) و يا عامل و ماءمور وصول آن حضرت از ناحيه خدا ماءمور به
گرفتن آنست، لذا در اين آيه به عنوان تشويق مى فرمايد: مگر نمى دانيد كه اين
صدقات را خدا مى گيرد؟ و گرفتن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) گرفتن خداست،
پس در حقيقت گيرنده آن خود خداست.
نظير اين مطلب در داستان بيعت آمده، و فرموده :
(ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم
) و در داستان تيراندازى جنگ بدر مى
فرمايد: (و ما رميت اذ رميت و لكن
الله رمى ) و در جاى ديگر بطور كلى
و عمومى فرموده : (من يطع الرسول
فقد اطاع الله ).
آرى، وقتى خداى تعالى بفرمايد: (مگر
نمى دانند كه خدا صدقاتشان را مى گيرد)
مردم تحريك شده، با شوق و اشتياق ديگرى صدقات را مى پردازند و مشتاقند كه با
پروردگارشان معامله كنند و با او مصافحه نموده، با دستان خود دستش را لمس
نمايند، و خدا از عوارض اجسام منزه است.
و اگر توبه را با دادن صدقه ذكر كرده، براى اين است كه صدقه نيز خاصيت توبه را
دارد، توبه پاك مى كند، صدقه هم پاك مى كند، و دادن صدقه توبه اى است مالى،
همچنانكه در ميان همه كارها، توبه به منزله صدقه است، يعنى صدقه از اعمال است
و لذا جمله (و ان الله هو التواب
الرحيم ) را به صدر آيه عطف كرد، و
در نتيجه در يك آيه جمع كرد ميان توبه و تصدق، و ميان دو اسم از اسامى خودش،
يعنى تواب و رحيم، و خلاصه از آيه برآمد كه تصدق و دادن زكات خود نوعى توبه
است.
توضيح درباره معناى آيه:
(و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله
والمؤمنون) و اينكه مخاطبين آن چه كسانى
هستند و رؤيت در آن به چه معنا است؟
و قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون... |
اين آيه بنا بر ظاهرش مى رساند كه متصل بما قبل است، گويا مؤمنين را خطاب
نموده، ايشان را تحريك و تشويق مى كند به دادن صدقات، چيزى كه هست لفظ آن
مطلق است و در آن دليلى نيست تا دلالت كند بر اينكه خطاب متوجه خصوص صدقه
دهندگان از مؤمنين، يا به عموم مؤمنين است، بلكه شامل عمل هر انسانى مى
شود؛ چه مؤمن زكات دهنده، چه مؤمنين ديگر و چه كفار و منافقين ؛ و اگر هم
بگوئيم عمل كفار را شامل نمى شود، لا اقل منافقين را شامل مى شود.
و ليكن آيه اى كه گذشت و نظير اين آيه بود، و در سياق كلام راجع به منافقين
بود، يعنى آيه (و سيرى الله عملكم و
رسوله ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون
) كه در ديدن اعمال منافقين تنها
خدا و رسول را ذكر كرد، و مؤمنين را اسم نبرد، خالى از اشاره به اين معنا نيست
كه خطاب در آيه مورد بحث مخصوص مؤمنين است، زيرا اگر اين آيه را در كنار آن
بگذاريم چنين بنظر مى رسد كه حقيقت اعمال منافقين يعنى آن مقصودى كه از كارهاى
خود دارند از آنجائى كه بر عامه مردم پوشيده است، تنها خدا و رسول او بوسيله
وحى او از آن آگاهند، و اما حقيقت كارهاى مؤمنين، يعنى آن منظورى كه از
كارهايشان دارند، و آن آثار و خواصى كه در كارهاى ايشان است، كه عبارتست از
شيوع تقوا و اصلاح شؤ ون اجتماع اسلامى، و امداد فقراء در زندگى، و خير و
بركت در اموال خود، هم خدا مى داند و هم رسول و هم خود مؤمنين در ميان خود، و
لذا در آيه مورد بحث فرمود (بزودى
خدا و رسول و مؤمنين عمل شما را مى بينند)
از طرفى ديگر مى بينيم ظهور و خودنمائى اعمال به حقايق آثارى كه دارد و فوائد و
مضار عموميش در محيطى كه انجام يافته، و تمثل و تجسم آن در اطوار گوناگونش و
در هر زمان و هر عصر از چيزهائى است كه اختصاص به اعمال مردم خاصى ندارد، بلكه
هر عملى از هر قومى و مردمى صورت بگيرد خواه ناخواه روزى اثر خود را مى كند، و
همه آن اثر را مى بينند.
پس، معنا ندارد بگوييم تنها مؤمنين هستند كه اعمال صالح يكديگر و آثار نيك آن
را مى بينند، ولى اعمال منافقين و آثار سوء آن را نمى بينند بلكه تنها خدا و
رسول مى بينند. آرى، اگر مقصود از رؤ يت مؤمنين ظهور آثار نيك اعمال يكديگر
باشد، ديدن آن، مخصوص مؤمنين نيست، همچنانكه ديدن اعمال منافقين هم كه همان
آثار سوء آن باشد مخصوص خدا و رسول نخواهد بود، چون منافقين با مؤمنين اهل يك
جامعه اند چطور ممكن است اعمال آنها براى مؤمنين مشهود نباشد، و اعمال خودشان
براى خودشان مشهود باشد.
پس آن احتمالى كه در بالا داديم خيلى احتمال قويى نيست، و اين اشكالى كه گفته
شد با سياق خود آيه ذهن انسان را وادار مى كند كه از آيه چيز ديگرى را بفهمد.
آرى، جمله (ثم تردون الى عالم
الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون )
دلالت مى كند بر اينكه اولا جمله (فسيرى
الله عملكم...) ناظر به قبل از بعث
و قيامت و مربوط به دنيا است، چون مى فرمايد (سپس
برمى گرديد به عالم غيب و شهادت )،
پس معلوم مى شود اين ديدن قبل از برگشتن به عالم قيامت و مربوط به دنيا است.
و ثانيا منافقين تنها در روز قيامت به حقيقت اعمال خود واقف مى شوند، و اما قبل
از آن تنها و تنها ظاهر اعمال را مى بينند، و ما در مباحث گذشته در اين كتاب
مكرر به اين معنا اشاره كرده ايم. وقتى علم منافقين به حقايق اعمالشان را
منحصر كرده به روز قيامت، آنهم به خبر دادن خدا به ايشان، و از سوى ديگرى
فرموده كه خدا و رسول و مؤمنين قبل از روز قيامت و در همين دنيا اعمال ايشان
را مى بينند، و در اين ديدن خودش را با پيغمبرش وعده ديگر (مؤمنين ) ذكر كرده، چنين مى فهميم كه منظور از آن، ديدن حقيقت اعمال منافقين است، و قهرا منظور
از اين مؤمنين، آن افراد انگشت شمارى از مؤمنين هستند كه شاهد اعمالند، نه
عموم مؤمنين، آن افرادى كه آيه شريفه (و
كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء على الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا)
بدانها اشاره مى كند؛ و ما در تفسير آن در جلد اول اين كتاب بحث كرديم.
بنابراين، معناى آيه چنين مى شود: اى محمد! بگو هر كارى كه مى خواهيد چه خوب و
چه بد، بكنيد، كه بزودى خداى سبحان حقيقت عمل شما را مى بيند، و رسول او و مؤمنين (شهداى اعمال ) نيز مى بينند، آنوقت پس از آنكه به عالم غيب و شهود
بازگشتيد، حقيقت عمل شما را به شما نشان مى دهد.
و به عبارت ديگر: آنچه از خير و يا شر انجام دهيد حقيقتش در دنيا براى خداى
عالم غيب و شهادت، و همچنين براى رسول او و مؤمنين مشهود است، پس وقتى به قيامت
آمديد براى خودتان هم مشهود خواهد گشت.
پس، اين آيه مردم را وادار مى كند به اينكه مواظب كارهاى خود باشند و فراموش
نكنند كه براى اعمال نيك و بدشان حقايقى است كه به هيچ وجه پنهان نمى ماند، و
براى هر يك يك افراد بشر مراقبهائى هست كه از اعمال ايشان اطلاع يافته، حقيقت
آن را مى بينند، و آن مراقبان عبارتند از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و
مؤمنينى كه شهداى اعمال بندگانند، و خدا از و راى ايشان محيط است، پس هم خداى
تعالى آن اعمال را مى بيند و هم آنها، و به زودى خدا در قيامت براى خود صاحبان
اعمال هم پرده از روى آن حقايق برمى دارد، همچنانكه فرموده :
(لقد كنت فى غفلة من هذا فكشفنا عنك
غطائك فبصرك اليوم حديد).
پس، فرق بسيار بزرگى است ميان اينكه انسان عملى را در خلوت انجام دهد و كسى از
آن خبردار نشود، و ميان آن عملى كه در برابر چشم عده اى تماشاگر مرتكب شود،
آنهم با اينكه خودش مى داند كه چنين تماشاگرانى او را تماشا مى كنند.
اين بود مطالبى كه در آيه مورد بحث بود، و اما در آيه قبلى، يعنى آيه
(يعتذرون اليكم اذا رجعتم اليهم قل
لا تعتذروا لن نؤ من لكم قد نبانا الله من اخباركم و سيرى الله عملكم و رسوله
ثم تردون الى عالم الغيب و الشهادة فينبئكم بما كنتم تعملون
) روى سخن با اشخاص معلومى از
منافقين بوده، كه خداى تعالى پيغمبرش را دستور مى دهد به اينكه عذرى را كه
ايشان خواسته اند رد كند، و به ايشان بفرمايد: اولا خداى تعالى مرا و مؤمنين را
كه در جنگ و در لشكر اسلام با من بودند از كارهاى شما خبر داد، و در اين آيات
از كارهاى زشت شما پرده برداشت.
و ثانيا حقيقت اعمال شما از خدا پنهان نماند؛ چون چيزى از او پنهان نمى تواند
باشد، و همچنين از نظر رسول او مخفى نماند، و از شهداى اعمال كسى با او نبوده،
و گر نه از نظر ايشان هم مستور نمى ماند. پس بزودى در قيامت خداوند براى خود
شما هم پرده از روى آنها بر مى دارد و حقيقت اعمال شما را به شما نشان مى دهد.
با اين بيان به خوبى روشن گرديد كه فرق ميان دو آيه چيست، و با اينكه هر دو در
يك سياق قرار داشتند در آيه مورد بحث خدا و رسول و مؤمنين را ذكر كرد، ولى در
آيه قبل آن، تنها خدا و رسول را اسم برد، و از مؤمنين اسم نبرد، اين آن
نكتهاى است كه دقت و تدبر در معناى آيه آن را بدست ميدهد.
حال اگر كسى به اين مقدار اكتفا نكند و راضى نشود مگر به اينكه براى آيه معنائى
سطحى تر پيدا كند بايد بگويد: در آيه قبل كه مربوط به منافقين بود ذكر خدا و
رسول براى اين بود كه منافقين مى خواستند با خدا و رسول دشمنى كنند، و با مؤمنين كارى نداشتند، بخلاف آيه مورد بحث كه درباره عموم مردم است ؛ چون غرض در
آن تحريك و تشويق مردم است به عمل صالح، و اينكه هر عملى بكنند در برابر
ناظران و تماشاگرانى مى كنند، و در بيان اين حقيقت عنايتى بخصوص كفار و منافقين
نكرد، چون آنها به وجود چنين ناظرانى اعتقاد ندارند - دقت بفرمائيد -.
و آخرون مرجون لامر الله اما يعذبهم و اما يتوب عليهم و الله عليم حكيم |
كلمه (ارجاء)
به معناى تاخير است، و آيه شريفه عطف است بر آيه
(و آخرون اعترفوا بذنوبهم ).
و معناى تاخير انداختن ايشان به سوى امر خدا اين است كه وضع ايشان آنطور روشن
نيست كه بتوان عذاب خدا را برايشان پيش بينى كرد، و يا مغفرت و آمرزش او را،
پس امر ايشان محول به امر خداست، تا او در باره ايشان چه بخواهد، هر چه او
خواست همان خواهد شد.
اين آيه فى نفسه و با قطع نظر از روايات با وضع مستضعفين تطبيق مى كند، كه در
حقيقت مانند برزخى هستند ميان نيكوكاران و بدكاران، هر چند در روايات شان نزول
آمده كه اين آيه در باره آن سه نفرى نازل شده كه از شركت در جهاد تخلف ورزيده،
بعد توبه كردند، و خداوند توبه شان را پذيرفت ؛ كه بزودى به آن روايات اشاره
ميشود - ان شاء الله تعالى.
و به هر تقدير، آيه شريفه مال كار ايشان را مخفى داشته، و آن را بر همان ابهام
و نامعلوميش باقى گذارده، حتى در دو اسم شريفى هم كه در آخر ذكر كرده يعنى اسم
عليم و حكيم باز ابهام را رسانده ؛ زيرا اين دو اسم دلالت دارند بر اينكه خدا
درباره آنان بر مقتضاى حكمت و علمش رفتار مى كند، بخلاف دو اسمى كه در ذيل آيه
(و آخرون اعترفوا بذنوبهم
) آورده ؛ چون در آخر آن فرموده :
(عسى الله ان يتوب عليهم و الله
غفور رحيم.)
بحث روايتى
در تفسير عياشى از داود بن حصين از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه
گفت : من از آنحضرت پرسيدم معناى آيه (و
من الاعراب من يؤ من بالله و اليوم الاخر و يتخذ ما ينفق قربات عند الله
) چيست ؟ آيا خداوند در برابر انفاق
ايشان ثواب مى دهد يا نه ؟ فرمود: بله مى دهد.
رواياتى در ذيل آيه شريفه :
(و السابقون الاولون من المهاجرين
و الانصار...)
و نيز در همان كتاب از ابى عمرو زبيرى از ابى عبد الله (عليه السلام )
روايت شده كه فرمود: خداوند ميان مؤمنين مسابقه برقرار كرده، همانطورى كه در
ميان اسبان مسابقه گذاشته.
عرض كردم : در كدام آيه قرآن خداوند مؤمنين را به مسابقه در ايمان وادار كرده
؟ فرمود: آيه (سابقوا الى مغفرة من
ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الارض اعدت للذين آمنوا بالله و رسله و آيه و
السابقون السابقون اولئك المقربون )
و آيه (و السابقون الاولون من
المهاجرين و الانصار و الذين اتبعوهم باحسان رضى الله عنهم و رضوا عنه
) كه نخست ابتداء كرد بدسته اول از
مهاجرين اولين، بخاطر آن سبقتى كه داشتند، سپس در مرحله دوم انصار را ذكر كرد
آنگاه در مرتبه سوم تابعين را و آنان را به احسان امر كرد، پس هر طبقه اى را به
قدر درجه و منزلتى كه نزد او داشت جلوتر ذكر كرد.
و در تفسير برهان از مالك ابن انس از ابى صالح از ابن عباس روايت كرده كه گفت :
آيه (و السابقون الاولون
) در باره على، امير المؤمنين
(عليه السلام ) نازل شد، چون او در ايمان آوردن به خدا بر تمامى مردم سبقت داشت، و بر دو قبله نماز گزارد، و در دو مرحله بيعت كرد؛ يكى بيعت روز بدر، و يكى
بيعت رضوان، و دو بار هجرت نمود، يكبار با جعفر طيار كه به حبشه هجرت كرد، و
يكبار هم از حبشه به مدينه.
مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى نيز هست.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از طريق اوزاعى از يحيى بن كثير و قاسم و
مكحول و عبدة بن ابى لبابه و حسان بن عطيه روايت كرده كه گفتند ما از جماعتى از
اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيديم كه مى گفتند: وقتى آيه
(و السابقون الاولون... و رضوا عنه
) نازل گرديد، رسول خدا (صلى الله
عليه و آله ) فرمود: اين آيه راجع به همه امت من است، و خداوند بعد از آنكه
راضى شده باشد ديگر غضب نمى كند.
مؤلف: معنايش اين است كه آن كسانى كه خدا از ايشان و ايشان از خدا راضى شدند
همانان هستند كه ديگر خداوند بر آنها خشم نمى گيرد، و آيه شريفه همه آنان را
شامل است، نه اينكه روايت بخواهد بگويد آيه دلالت دارد بر اينكه خداوند از
تمامى امت راضى است ؛ چون اين حرف مطلبى است كه آيات قرآنى بطور قطع و صريح با
آن مخالف است. و همچنين جمله ديگر اين روايت كه فرمود
(و خداوند بعد از آنكه راضى شده
باشد ديگر غضب نمى كند) كه مقصود از
آن اين است كه بعد از آن رضايتى كه در آيه مذكور است خشم نمى كند، نه اينكه بعد
از هيچ رضايتى خشم نمى كند، زيرا اين نيز باطل است، ( و چه بسا اشخاصى كه نخست
خدا از ايشان راضى باشد و بعدا بخاطر گناهانى كه مرتكب شده و يا مى شوند خداوند
بر ايشان خشم بگيرد).
سخن (قرظى
) مبنى بر اينكه تمامى اصحاب پيامبر (ص )
آمرزيده اند و خوب وبدشان اهل بهشتند و نقد و رد آن سخن
و نيز در الدر المنثور آمده كه ابو الشيخ و ابن عساكر از ابى صخر حميد
بن زياد روايت كرده اند كه گفت : من به محمد بن كعب قرظى گفتم نظر شما در باره
اصحاب رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) چيست ؟ و منظورم اين بود كه با آن فتنه
ها كه بر پا كردند خدا با آنان چه معامله اى مى كند؟ او گفت : خداوند تمامى
اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را آمرزيده و در كتاب خود بهشت را بر
همه شان چه خوب و چه بد واجب گردانيده است.
گفتم : در كجاى قرآن خداوند چنين وعده اى داده كه خوب و بد اصحاب پيغمبر را به
بهشت ببرد؟ گفت : مگر نخوانده اى كه مى فرمايد:
(و السابقون الاولون...)
كه بهشت و رضوان را بر ياران آن جناب واجب كرده، و آن شرطى كه در باره تابعان (
يعنى ديگر مسلمانان ) كرده درباره آنان نكرده.
پرسيدم خداوند چه شرطى بر تابعان كرده ؟ گفت : بر آنان شرط كرده كه مهاجرين و
انصار را به احسان پيروى كنند، و مقصودش اين بوده كه كارهاى نيك ايشان را پيروى
بكنند، و ليكن به كارهاى زشت آنان اقتداء نكنند. ابو صخر مى گويد به خدا قسم
اين تفسير چنان به نظرم تازه رسيد كه تو گوئى من تاكنون آيه را نخوانده بودم، و
از كسى هم تفسير نشنيده بودم تا آنكه محمد بن كعب آن را برايم گفت.
مؤلف: بطورى كه ملاحظه مى كنيد اين روايت براى اصحاب، كارهاى بد و نيك و
اطاعت و نافرمانى مسلم دانسته چيزى كه هست مى گويد خداوند از ايشان راضى شده،
و همه گناهان و نافرمانى هايشان را آمرزيده و در برابر گناهان كيفرشان نمى دهد.
و اين حرف همان حرفى است كه در بيان گذشته گفتيم كه مقتضاى آن، تكذيب بسيارى
از آيات قرآن كريم است، چون آيات بسيارى دلالت مى كند بر اينكه خداوند از
فاسقان و ظالمان راضى نيست، و ايشان را دوست نداشته و هدايت نمى كند. و آياتى
بيشتر از آن آيات كه بر عموميت جزاى نيك بر عمل نيك و جزاى بد بر عمل بد دلالت
مى كند بدون جهت تقييد نموده و مى گويد: (الا
آن عمل بدى كه از صحابه سرزند) با
اينكه همه آيات امر و نهى، كه آيات احكام است همه از فروعات آن آيات است.
و اگر مدلول آيه اين باشد كه قرظى گفته بايد خود صحابه كه عرب خالص و معاصر و
يا متصل به زمان نبوت و نزول وحى بودند، اين معنا را بهتر بفهمند، و اگر ايشان
از آيه چنين معنائى فهميده بودند، با خود طور ديگرى معامله مى كردند، نه آنطورى
كه تاريخ و روايات صحيح ضبط كرده است.
و چگونه ممكن است همه صحابه مصداق جمله (رضى
الله عنهم و رضوا عنه ) واقع شوند،
و همه از آن اين معنا را بفهمند، آنگاه خودشان از يكديگر راضى نباشند؛ مگر نمى
دانستند كه راضى از خدا كسى است كه از هر كس هم كه خدا راضى است راضى باشد،
آنوقت چگونه از همقطاران خود راضى نبودند؟ در جواب اين اشكال نمى توان گفت :
صحابه مجتهد بوده و به رأ ى خود عمل مى كرده اند، براى اينكه به فرضى كه صحابه
مجتهد بوده اند، تازه بخاطر اجتهادشان معذور در مقام عمل بوده اند نه اينكه اين
اجتهاد مجوز اين شده باشد كه ميان دو صفت از صفات متضاد جمع كنند، هم از خدا
راضى باشند، و هم اينكه از افرادى كه خدا از ايشان راضى است راضى نباشند، و اين
رشته سر دراز دارد، مى گذريم.
و نيز در الدر المنثور است كه ابو عبيد، سنيد، ابن جرير، ابن منذر و ابن مردويه
از حبيب شهيد از عمرو بن عامر انصارى روايت كرده اند كه گفت : عمر بن خطاب آيه
(سابقون
) را چنين قرائت كرد:
(و السابقون الاولون من المهاجرين و
الانصار الذين اتبعوهم باحسان ) و
واو (والذين
) را انداخت و كلمه
(انصار)
را به صداى پيش خواند، زيد بن ثابت گفت : آيه (والذين
) صحيح است. عمر گفت : نه،
(الذين
) است. زيد گفت : اميرالمؤمنين بهتر مى داند. عمر گفت : بگوئيد
ابى بن كعب بيايد؛ چون بيامد از او پرسيد كداميك صحيح است ؟ ابى گفت :
(والذين
) صحيح است. عمر گفت : عيب ندارد،
از حرف ابى تبعيت مى نمائيم.
مؤلف: مقتضاى قرائت عمر اين بود كه سبقت و شرافت تنها و تنها مختص مهاجرين
بشود، و انصار تابع ايشان گردند، همچنانكه حديث زير نيز بدين مطلب اشاره دارد.
در همان كتاب از ابن جرير و ابو الشيخ از محمد بن كعب قرظى روايت كرده كه گفت :
عمر به مردى برخورد كه مى خواند: (و
السابقون الاولون من المهاجرين و الانصار)
عمر دست او را گرفت و گفت : چه كسى براى تو اينطور قرائت كرده و تو ياد گرفته
اى ؟ گفت : ابى بن كعب. عمر گفت : از من جدا نشو تا تو را نزد او ببرم، وقتى
نزد او رفتند عمر پرسيد: تو اين آيه را براى اين مرد اينچنين قرائت كرده اى ؟
گفت : آرى. پرسيد تو همينطور از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيده اى ؟
گفت : آرى. عمر گفت : عجب، من تاكنون خيال مى كردم كه ما مهاجرين تنها دسته
اى هستيم كه به بالاترين درجات شرافت و اعتبار رسيده ايم و ديگر كسى با ما در
آن درجه شركت ندارد، (اينك معلوم شد انصار هم با ما شريك هستند).
ابى بن كعب گفت : اول سوره جمعه هم اين معنا را تصديق مى كند، آنجا كه مى
فرمايد: (و آخرين منهم لما يلحقوا
بهم و دسته ديگرى از ايشان وقتى كه به ايشان ملحق شدند)
و در سوره حشر، هم دارد: (و الذين
جاؤ ا من بعدهم يقولون ربنا اغفر لنا و لاخواننا الذين سبقونا بالايمان و كسانى
كه بعد از ايشان آمدند مى گويند پروردگارا ما را و برادران ما را كه از ما در
ايمان سبقت جستند بيامرز) و در سوره
انفال دارد: (و الذين آمنوا من بعد
و هاجروا و جاهدوا معكم فاولئك منكم )
كسانى كه ايمان آوردند و هجرت كردند و با شما جهاد نمودند ايشان از شمايند).
و در كافى به سند خود از موسى بن بكر از مردى روايت كرده كه گفت : امام ابو
جعفر (عليهالسلام ) در تفسير جمله (خلطوا
عملا صالحا و آخر سيئا) فرمود:
اينها مردمى بودند مؤمن كه گناهانى مرتكب مى شدند كه خوشايند مؤمنين نبود، و
اميد هست كه خداوند از گناهانشان درگذرد.
مؤلف: اين روايت را عياشى نيز از زراره از آن حضرت روايت كرده، چيزى كه هست
در روايت زراره بجاى (مؤمنون
)،
(مذنبون ) است.
رواياتى در ذيل آيه : (و
آخرون اعترفوا بذنوبهم...) و اينكه در
مورد چه كسانى نازل شده است
و در مجمع البيان در تفسير آيه شريفه (و
آخرون اعترفوا بذنوبهم...) دارد كه
ابو حمزه ثمالى گفته است : به ما چنين رسيده كه اين اشخاصى كه به گناه خود
اعتراف كردند سه نفر بودند: يكى ابو لبابة بن عبد المنذر، ديگرى ثعلبة بن وديعه، و سومى اوس بن حذام،
كه در جنگ تبوك بعد از آنكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حركت كرد اين سه
نفر تخلف ورزيده و بعد از آنكه شنيدند آيهاى راجع به متخلفين نازل شده يقين
كردند كه جهنمى شده اند، لاجرم خود را با طناب به ستونهاى مسجد بستند، و در
همين حال بودند تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مراجعت فرمود و از احوال
آنها جويا شد، خدمتش عرض شد: توبه كرده و قسم خورده اند كه تا رسول خدا (صلى
الله عليه و آله ) بدست خود بازشان نكند باز و آزاد نگردند. حضرت هم فرمود: من
نيز قسم مى خورم كه تا دستورى نرسد ايشان را باز نمى كنم.
و چون جمله (عسى الله ان يتوب عليهم
) نازل گرديد رسول خدا (صلى الله
عليه و آله ) برخاست و نزديك ايشان رفت و طنابشان را باز نموده آزادشان ساخت،
نامبردگان رفتند و اموال خود را برداشته نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله )
آوردند كه اين اموال را به كفاره اينكه از تو تخلف كرديم صدقه بده. حضرت فرمود
دستورى براى گرفتن اين اموال ندارم ؛ اين بود تا آيه خذ من اموالهم صدقة...)،
نازل شد، و حضرت قبول كرد.
مؤلف: در اين معنا روايات ديگرى هست كه الدر المنثور نقل كرده، و در ميان
آنها در اينكه اسامى اين چند نفر چه بوده اختلاف است، و آيه صدقه را نازل در حق
اموال همين سه نفر مى داند، و حال آنكه روايات بيشمارى كه در شان نزول آيه صدقه
وارد شده با اين حرف مخالف است.
و در همان كتاب است كه از ابى جعفر باقر (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود:
اين آيه درباره ابى لبابه نازل شده، و در اين روايت نفر دوم و سوم را اسم
نبرده و سبب نزول آن را هم داستان آن واقعه اى دانسته كه ميان ابى لبابه و بنى
قريظه رخ داده، و به ايشان اشاره كرده بود كه اگر به حكم پيغمبر تن در دهيد او
فرمان اعدام همه شما را ميدهد، (و وقتى فهميد خيانت كرده توبه كرد و اين آيه
نازل شد).
چند روايت در ذيل آيه مربوط به زكات
و در كافى به سند خود از عبد الله بن سنان روايت كرده كه گفت : امام
صادق (عليه السلام ) فرمود: وقتى آيه (خذ
من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها)
نازل شد - و البته نزولش در ماه رمضان اتفاق افتاد - حضرت دستور داد مناديش در
ميان مردم ندا در دهد كه : خداوند زكات را بر شما واجب كرده است، همچنانكه
نماز را واجب كرده، و از همان موقع زكات در طلا و نقره و شتر و گاو و گوسفند و
گندم و جو و خرما و كشمش واجب گرديد. منادى هم اين معنا را به گوش همه رسانيد،
و در خاتمه اعلام داشت كه خدا از غير اين چند چيز زكات نمى خواهد.
آنگاه مى گويد: بر ساير اموالشان زكاتى مقرر نكرد تا آنكه يكسال گذشت، مردم
رمضان بعدى را روزه گرفتند و افطار كردند، پس آنگاه مناديش را فرمود تا ندا
در دهد: اى گروه مسلمين ! زكات اموالتان را بدهيد تا نمازهايتان قبول شود،
آنگاه ماءمورين وصول را روانه كرد تا زكات و ماليات اراضى را جمع كنند.
و در الدر المنثور است كه ابن ابى شيبه، بخارى، مسلم، ابو داود، نسائى، ابن
ماجه و ابن مردويه از عبد الله بن ابى اوفى روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا
(صلى الله عليه و آله ) وقتى صدقه اى برايش مى آوردند مى گفت : بار الها درود
فرست بر فلان قبيله، پس پدرم صدقه خود را نزد آن جناب برد، حضرت گفت : بار
الها درود فرست بر آل ابى اوفى.
و در تفسير برهان از صدوق نقل كرده كه وى به سند خود از سليمان بن مهران از
امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه در ذيل آيه
(و ياخذ الصدقات
) فرمود: خداوند زكات را از اهلش مى
گيرد، و به ايشان اجر و ثواب مى دهد.
و در تفسير عياشى از مالك بن عطيه از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده كه
فرموده : امام على بن حسين (عليهم السلام ) فرمود: من ضمانت مى كنم كه صدقه اى
كه بدست بنده خدا داده مى شود پيش از او بدست خود خدا مى رسد، چون خود او
فرموده : (و هو يقبل التوبة عن
عباده و ياخذ الصدقات ).
مؤلف: و در اين معنا روايات ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و على بن
ابى طالب و امام محمد باقر و امام صادق (عليه السلام ) نقل شده است.
و در بصائر الدرجات به سند خود از محمد بن مسلم از امام باقر (عليه السلام )
روايت كرده كه گفت : من از آن جناب پرسيدم آيا اعمال بر رسول خدا (صلى الله
عليه و آله) هم عرضه مى شود؟ فرمود: هيچ شكى در آن نيست. سپس اضافه فرمود:
مگر نخوانده اى : (اعملوا فسيرى
الله عملكم و رسوله و المؤمنون )،
آرى براى خدا گواهانى هست در ميان خلقش.
مؤلف: در اين معنا نيز روايات بسيار زيادى در جوامع حديث شيعه از امامان اهل
بيت (عليهم السلام ) آمده، و در بيشتر آنها دارد كه مقصود از مؤمنون در آيه،
اءئمه هستند و انطباق اين روايات با تفسيرى كه ما در سابق كرديم روشن است.
چند روايت در ذيل آيه شريفه :
(و آخرون مرجون لامر الله
)
و در كافى به سند خود از زراره از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده
كه در تفسير آيه (و آخرون مرجون
لامر الله ) فرموده : مقصود از اين
طائفه مردمى از مشركين بودند كه امثال حمزه و جعفر طيار را از مسلمين كشتند و
بعدا به اسلام درآمدند و خدا را به يگانگى پرستيدند و شرك را كنار گذاشتند، و
ليكن ايمان در دلهايشان راه نيافت تا از مؤمنين واقعى باشند و بهشت برايشان
حتمى شود، و از منكرين هم نبودند تا كافر باشند و جهنم برايشان حتمى باشد، لذا
حالشان معلوم نبود، و در اين آيه در حقشان فرموده :
(اين طائفه امرشان با خداست، يا
عذابشان مى كند و يا از جرائمشان مى گذرد).
مؤلف: اين روايت را عياشى نيز در تفسير خود از زراره از آنحضرت نقل كرده و در
اين معنا روايات ديگرى نيز هست.
و در تفسير عياشى از حمران روايت شده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام )
پرسيدم مستضعفين چه كسانى اند؟ فرمود: كسانى اند كه نه از مؤمنين بشمار مى
روند، و نه از كفار، و سرانجام كارشان با خداست.
و در الدر المنثور است كه ابن منذر از عكرمه روايت كرده كه گفت : آيه
(و آخرون مرجون لامر الله
) درباره آن سه نفرى نازل شد كه از
جنگ تخلف كرده بودند.
مؤلف: صاحب الدر المنثور نظير اين روايت را از مجاهد و قتاده نقل كرده، و در
آن دارد كه اسامى آن سه نفر عبارت است از: هلال بن اميه، مرارة بن ربيع، و
كعب بن مالك، از قبيله اوس و خزرج و ليكن داستان آن سه نفر با اين آيه وفق نمى
دهد، و به زودى داستانشان خواهد آمد - ان شاء الله.
گفتارى پيرامون زكات و ساير صدقات (نظر اسلام درباره
اجتماع و حقوق مالى آن و مزايا و ويژگيهاى نظام ماليه عمومى در اسلام)
علوم اجتماعى و اقتصادى روز و بحثهائى كه مربوط به آنها است جامعه را از
نظر اينكه جامعه است محتاج مى داند به هزينه اى كه مخصوص اين عنوان باشد و در
راه اجتماع و برآوردن حوائج عمومى صرف شود، و اين مساله را از مسائل ضرورى و
بديهى مى داند، كه كوچكترين ترديد و شكى در آن راه ندارد. بسيارى از مسائل
اجتماعى و اقتصادى - و از آن جمله اين مساله - در اعصار گذشته مورد غفلت عموم
مردم بود و توجهى بدان نداشتند، مگر همان مقدار اجمالى كه فطرت آنان بر آن حكم
ميكرد، ولى امروز اين مساله از مباحث ابجدى و پيش پا افتاده اى است كه عامه و
خاصه مردم بدان آشنائى دارند.
چيزى كه هست در بيان اينكه اجتماع نيز در مقابل فرد، واقعيت و هويتى دارد و در
جعل احكام مالى براى اجتماع و قوانين و نظامهائى براى آن، شريعت مقدسه اسلام
مبتكر و پيشقدم است. آرى، اسلام در قرآن كريمش اعلام و بيان داشته كه با
تركيب عناصر افرادى كه دور هم زندگى مى كنند مولود جديدى پيدا مى شود به نام
اجتماع، كه مانند خود افراد داراى حيات و ممات، وجود و عدم، شعور و اراده،
ضعف و قدرت مى باشد و عينا مانند افراد، تكاليفى دارد، و خوبيها و بديها و
سعادت و شقاوت و امثال و نظائر آن را دارد، و در بيان همه اين امور آيات بسيارى
از قرآن كريم هست، كه ما در خلال بحثهاى گذشته مكرر به آنها اشاره كرديم.
اسلام همانطور كه براى افراد، حقوقى مقرر نموده براى اجتماع نيز حقوقى مقرر
داشته و سهمى از منافع اموال و درآمد افراد را به عنوان صدقات واجبه كه همان
زكات باشد و به عنوان خمس غنيمت و غير آن را به اجتماع اختصاص داده، و هر چند
قوانين اجتماعى به آن صورت كاملى كه اسلام آورد سابقه نداشت، و از ابتكارات
اسلام بود، ليكن اصل آن ابتكارى و نو ظهور نبود، چون گفتيم كه فطرت بشر بطور
اجمال آن را در مى يافت و لذا در شرايع قبل از اسلام از قبيل قانون حمورابى و
قوانين روم قديم جسته و گريخته چيزهائى در باره اجتماع ديده ميشود، بلكه ميتوان
گفت هيچ سنت قومى در هيچ عصرى و در ميان هيچ طائفه اى جارى نبوده مگر آنكه در
حقوق مالى براى اجتماع رعايت مى شده، بنا بر اين، جامعه هر جور كه بوده در قيام
و رشدش نيازمند به هزينه مالى بوده است.
چيزى كه هست شريعت اسلام در ميان ساير سنتها و شريعتها در اين باره از چند جهت
ممتاز است، كه اگر بخواهيم بفرض حقيقى و نظر صائب اسلام در آن امور واقف شويم
بايد آنها را دقيقا مورد بحث قرار دهيم، كه اينك از نظر خواننده مى گذرد.
اول اينكه اسلام در تامين جهات مالى اجتماع تنها اكتفا كرده به روز پيدايش و
حدوث ملك و از آن تجاوز نكرده ؛ و به عبارت روشن تر، وقتى مالى در ظرفى از ظروف
اجتماع بدست آمد - مثلا از زراعت غله اى و يا از تجارت سودى - در همان حال بدست
آمدنش سهمى را ملك اجتماع دانسته و بقيه سهام را ملك صاحبش، يعنى كسى كه
سرمايه گذارى نموده و يا كار كرده است، و جز پرداخت آن سهم، چيز ديگرى از او
نخواسته، و وقتى سهم اجتماع را پرداخت ديگر براى هميشه مالك بقيه سهام خواهد
بود.
بلكه از امثال آيه (خلق لكم ما فى
الارض جميعا) و آيه
(و لا تؤ توا السفهاء اموالكم التى
جعل الله لكم قياما) استفاده مى شود
كه هر ثروتى كه بدست مى آيد در حال بدست آمدنش ملك اجتماع است، آنگاه سهمى از
آن به آن فردى كه ما وى را مالك و يا عامل مى خوانيم اختصاص يافته، و ما بقى
سهام كه همان سهم زكات و يا خمس باشد در ملك جامعه باقى مى ماند. پس، يك فرد
مالك، ملكيتش در طول ملك اجتماع است، و ما در تفسير دو آيه بالا در اين باره
مقدارى بحث كرديم.
و كوتاه سخن آن حقوق ماليه اى كه شريعت اسلام براى اجتماع وضع كرده نظير خمس و
زكات حقوقى است كه در هر ثروتى در حين پيدايشش وضع نموده، و اجتماع را با خود
شريك كرده، و آنگاه فرد را نسبت به آن سهمى كه مختص به او است مالك دانسته و
به او حريت و آزادى داده تا در هر جا كه بخواهد به مصرف برساند و حوائج مشروع
خود را تامين نمايد، بطورى كه كسى حق هيچگونه اعتراضى به او نداشته باشد، مگر
اينكه جريان غير منتظره اى اجتماع را تهديد كند، كه در آن صورت باز بر افراد
لازم دانسته كه براى حفظ حيات خود چيزى از سرمايه خود را بدهند، مثلا اگر دشمنى
روى آورده كه مى خواهد خساراتى جانى و مالى به بار آورد، و يا قحطى روى آورده و
زندگى افراد را تهديد مى كند، بايد با صرف اموال شخصى خود از آن جلوگيرى كنند.
و اما وجوهى كه معمولا بعنوان ماليات سرانه و يا ماليات بر درآمد و يا خراج
زمين و ده، كه در شرايط خاصى گرفته مى شود، و يا ده يكى كه در احوال معينى مى
گيرند، همه اينها را اسلام غير مشروع، و آن را نوعى ظلم و غصب دانسته، كه
باعث محدوديت در مالكيت مالك مى شود.
پس، در حقيقت در اسلام جامعه از افراد خود غير از مال خودش و سهمى كه در غنيمت
و عوائد دارد آنهم جز در اول پيدايش و بدست آمدن، چيز ديگرى نمى گيرد و تنها
در همانها كه گفتيم و بطور مشروح در فقه اسلامى بيان شده با افراد شريك است، و
اما بعد از آنكه سهم او از سهم مالك معلوم و جدا شد و ملك مالك معلوم گرديد،
ديگر احدى حق ندارد متعرض وى شود، و در هيچ حالى و در هيچ شرايطى نمى تواند دست
او را كوتاه و حريتش را زايل سازد.
دوم اينكه اسلام حال افراد را در اموال خصوصى نسبت به اجتماع در نظر گرفته،
همچنانكه گفتيم حال اجتماع را در نظر گرفته، بلكه نظرى كه به افراد دارد بيشتر
از نظرى است كه به حال اجتماع دارد؛ چون مى بينيم كه زكات را به هشت سهم تقسيم
نموده، و از آن سهام هشتگانه تنها يك سهم را به
(سبيل الله ) اختصاص
داده و بقيه را براى فقراء و مساكين، و كارمندان جمع آورى صدقات، و مؤ لفة
قلوبهم، و ديگران تعيين نموده، و همچنين خمس را شش سهم كرده و از آن سهام
ششگانه بيش از يك سهم را براى خدا نگذاشته، و باقى را براى رسول، ذى القرباى
رسول، يتامى، مساكين و ابن سبيل تعيين نموده است.
و اين بدان جهت است كه فرد، يگانه عنصرى است كه اجتماع را تشكيل مى دهد و جز با
اصلاح حال افراد، اجتماع نيرومند پديد نمى آيد. آرى، رفع اختلاف طبقاتى كه خود
از اصول برنامه اسلام است و ايجاد تعادل و توازن در بين نيروهاى مختلف اجتماع و
تثبيت اعتدال در سير اجتماع با اركان و اجزايش، صورت نمى گيرد مگر با اصلاح حال
افراد و نزديك ساختن زندگى آنان بهم.
اگر وضع افراد اجتماع سر و صورت بخود نگيرد و زندگيها بهم نزديك نشود و تفاوت
فاحش طبقاتى از ميان نرود، هر قدر هم براى اجتماع پول خرج شود، و بر شوكت و
تزيينات مملكتى افزوده گردد و كاخهاى سر به فلك كشيده بالا رود، مع ذلك روز
بروز وضع جامعه وخيمتر مى گردد، و تجربه هاى طولانى و قطعى نشان داده كه
كوچكترين اثر نيكى نمى بخشد.
سوم اينكه به خود اشخاصى كه به اجتماع بدهكار شده اند اجازه داده تا مثلا زكات
خود را به پارهاى از مصارف از قبيل فقراء و مساكين برسانند، و محدودشان نكرده
به اينكه حتما بدهى خود را به حكومت و زمامدار مسلمين و يا ماءمورين جمع آورى
زكات بدهند و اين خود نوعى احترام و استقلالى است كه شارع اسلام نسبت به افراد
مجتمع خود رعايت نموده، نظير احترامى كه براى امان دادن يك مسلمان به يك محارب
قائل ميشود و هيچ فردى از افراد مسلمين نمى تواند آن ذمه و آن امان را نقض
نمايد، و با اينكه از كفار محارب است همه مجبورند و حتى خود زمامدار نيز محكوم
است به اينكه آن ذمه را محترم بشمارد.
بلى، اگر ولى امر و زمامدار مسلمين، در مورد خاصى مصلحت اسلام و مسلمين را در
اين ديد كه از دادن چنين ذمهاى جلوگيرى كند، مى تواند در اين صورت نهى كند و بر
مسلمين واجب مى شود كه از آن كار خوددارى كنند، چون اطاعت ولى امر واجب است.
آيات 107 تا 110 سوره توبه
والذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا و تفريقا بين المؤمنين و ارصادا لمن
حارب الله و رسوله من قبل و ليحلفن ان اردنا الا الحسنى و الله يشهد
انهم لكاذبون (107)
لا تقم فيه ابدا لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه فيه
رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين (108)
افمن اسس بنينه على تقوى من الله و رضون خير ام من اسس بنينه على شفا
جرف هار فانهار به فى نار جهنم و الله لا يهدى القوم الظالمين (109)
لا يزال بنيانهم الذى بنوا ريبة فى قلوبهم الا ان تقطع قلوبهم و الله
عليم حكيم (110) |
ترجمه آيات
و كسانى كه مسجدى براى ضرر زدن و (تقويت ) كفر و تفرقه ميان مؤمنان و
به انتظار كسى كه از پيش با خدا و رسولش ستيزه كرده ساخته اند، و قسم مى خورند
كه جز نيكى منظورى نداريم، و حال آنكه خدا گواهى مى دهد كه دروغ گويند (107)
هرگز در آن مايست، مسجدى كه از نخستين روز، بنيان آن بر اساس پرهيزكارى نهاده
شده، سزاوارتر است كه در آن بايستى، در آنجا مردانى هستند كه دوست دارند
پاكيزه خوئى كنند، و خدا پاكيزه خويان را دوست دارد (108)
آيا آنكه بناى خويش بر پرهيزكارى خدا و رضاى او پايه نهاده بهتر است، يا آن
كسى كه بناى خويش بر لب سيلگاهى نهاده كه فرو ريختنى است، كه با وى در آتش
جهنم سقوط كند، و خدا قوم ستمكار را هدايت نمى كند (109)
بنيانى كه ساخته اند همواره مايه اضطراب دلهاى ايشان است، تا وقتى كه دلهايشان
پاره پاره شود و خدا داناى شايسته كار است (110)
بيان آيات
اين آيات عده ديگرى از منافقين را يادآور ميشود كه مسجد ضرار را ساخته
بودند، و وضع ايشان را با وضع مؤمنين كه مسجد قبا را ساخته بودند مقايسه مى
كند.
داستان بناى مسجد ضرار توسط منافقين و نهى خداوند
پيامبر صلى الله عليه و آله را از نمازگزاردن در آن
و الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و كفرا... |
كلمه (ضرار)
به معناى ضرر رساندن است، و (ارصاد)
به معناى كمين گرفتن و در انتظار حمله نشستن است.
اگر اين آيه با آيات قبل كه راجع به منافقين بود نازل شده باشد، قهرا عطف بر
همانها و مربوط به همان منافقينى خواهد بود كه در آن آيات مكرر مى فرمود:
(و منهم، و منهم
) و تقدير اين آيه نيز چنين مى شود:
(و منهم الذين اتخذوا مسجدا ضرارا و
بعضى از ايشان كسانى اند كه مسجد ضرار را ساختند).
و اگر جداى از آن آيات نازل شده باشد قهرا (واوى
) كه در صدر آن است واو استينافيه،
و جمله (الذين اتخذوا)
مبتداء و خبر آن جمله (لا تقم فيه
ابدا) خواهد بود، هر چند بنا بر
تقدير قبلى هم اين وجه را جارى كنيم. البته ساير مفسرين در اعراب آيه و اينكه
آيا جملات مذكور مبتداء و خبرند يا خير وجوه ديگرى ذكر كرده اند، كه چون دلچسب
و خالى از تكلف نيست لذا از نقل آن خوددارى شد.
خداوند در اين آيه غرضى را كه اين طائفه از منافقين از ساختن مسجد داشتند بيان
داشته و فرموده كه مقصودشان از اين عمل اين بوده كه به ديگران ضرر بزنند و كفر
را ترويج نموده، ميان مؤمنين تفرقه بيندازند و پايگاهى داشته باشند، تا در
آنجا عليه خدا و رسولش كمين گرفته، از هر راهى كه ممكن شود دشمنى كنند، و بطور
مسلم اغراض مذكور مربوط به اشخاص معينى بوده، و آيه راجع به يك داستان و واقعه
اى خارجى نازل شده، و آن داستان بطورى كه از روايات مورد اتفاق برمى آيد اين
بوده كه جماعتى از بنى عمرو بن عوف مسجد قبا را ساخته، از رسول خدا (صلى الله
و عليه و آله ) خواستند تا در آنجا نماز بخواند. رسول خدا (صلى الله و عليه و
آله ) هم مسجد را افتتاح نموده، در آنجا به نماز ايستاد. بعد از اين جريان،
عده اى از منافقين بنى غنم بن عوف حسد برده در كنار مسجد قبا مسجد ديگرى ساختند
تا براى نقشه چينى عليه مسلمين پايگاهى داشته باشند، و مؤمنين را از مسجد قبا
متفرق سازند و نيز در آنجا متشكل شده، در انتظار ابى عامر راهب كه قول داده
بود با لشكرى از روم به سوى آنها بيايد بنشينند، و رسول خدا (صلى الله و عليه و
آله ) را از مدينه بيرون كنند.
پس از آنكه مسجد را بنا كردند نزد رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) آمده،
درخواست كردند كه آن جناب به آن مسجد آمده و آن را با خواندن نماز افتتاح
فرمايد و آنها را به خير و بركت دعا كند، رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) كه
در آن روز عازم جنگ تبوك بود وعده داد كه پس از مراجعت به مدينه به آن مسجد
خواهد آمد، پس اين آيات نازل گرديد.
و چون مسجد آنها به منظور ضرر زدن به مسجد قبا و ترويج كفر به خدا و رسول و
تفرقه ميان مؤمنينى كه در مسجد قبا جمع مى شدند و محل كمين براى رسيدن ابى
عامر راهب (محارب خدا و رسول ) ساخته شده بود، لذا خداى تعالى از ايشان خبر داد
كه قسم خواهند خورد بر اينكه ما مقصودى از ساختن اين مسجد نداريم مگر اينكه كار
نيكى كرده باشيم ؛ يعنى با زياد كردن مساجد تسهيلاتى براى مؤمنين فراهم آورده
باشيم، و مؤمنين همه جا به مسجد دسترسى داشته باشند. آنگاه خداى تعالى گواهى
داده بر اينكه دروغ مى گويند و فرموده : (و
ليحلفن ان اردنا الا الحسنى و الله يشهد انهم لكاذبون
).
ابتداء نهى مى كند رسول خود را از اينكه در آن مسجد به نماز بايستد، و سپس مسجد
قبا را اسم برده، بعد از مدح و ثناى آن مسجد، نماز خواندن در آنجا را ترجيح
داده و فرموده : (هر آينه، آن
مسجدى كه از روز اول بر اساس تقوا باشد سزاوارتر است به اينكه در آن به نماز
بايستى ) و با اين بيان به مدح نيت
بانيان آن از نخستين روز پرداخته، و بدان جهت نماز گزاردن در آن را بر نماز در
مسجد ضرار ترجيح داده است.
هر چند در جمله بالا نفرموده : متعينا بايد در مسجد قبا نماز بخوانى، بلكه
فرموده : (آنجا بخوانى سزاوارتر است
) ليكن همينكه نهى كرد از اينكه در
مسجد ضرار نماز بخواند قهرا نماز در مسجد قبا را متعين كرده است.
و جمله (فيه رجال يحبون ان يتطهروا)
بيان علت رجحان است، و جمله (و
الله يحب المطهرين ) متمم آن تعليل
است، و همين تعليل دليل بر اين است كه مقصود از مسجد نامبرده در آيه، مسجد
قبا است، نه مسجد النبى و يا غير آن.
و معناى آيه اين است كه : تا ابد در مسجد ضرار براى نماز نايست، كه من سوگند
مى خورم مسجد قبا كه بر اساس تقوا و پرهيز از خدا از روز اول بنا نهاده شده،
سزاوارتر است به اينكه در آن به نماز بايستى، زيرا در آن مسجد رجالى هستند كه
دوست مى دارند خود را از گناهان پاك سازند - يا از پليديها و آلودگيها طاهر
نمايند، و خداوند كسانى را كه در صدد پاك كردن خود باشند دوست مى دارد، و تو
بايد در ميان چنين مردمى به نماز بايستى.
از همينجا معلوم ميشود كه جمله (لمسجد
اسس...) به منزله تعليلى است براى
رجحان آن مسجد بر آن مسجد ديگر، و جمله (فيه
رجال...) به منزله تعليل براى
رجحان اهل آن مسجد بر اهل اين مسجد است، و جمله
(افمن اسس بنيانه )
رجحان و مزيت ديگرى را بيان مى كند.
(افمن اسس بنيانه على تقوى من الله
و رضوان خير...)
بيان تفاوت در اساس و پايه زندگى مؤمنين و منافقين
در قالب مثل
كلمه (شفا)
به معناى لبه هر چيز است، مثلا (شفا
البئر) به معناى لب چاه است، و
كلمه (جرف
) به معناى آب روفته و آن محلى است
كه سيل زير آن را شسته باشد، بطورى كه بالاى آن هر لحظه در شرف ريختن باشد، و
كلمه (هار)
اصلش (هائر)
بوده و با قلب بدين صورت درآمده، و (انهار،
ينهار، انهيارا) به معنى به آرامى
افتاده است. پس اينكه فرمود: (على
شفا جرف هار فانهار به فى نار جهنم )
استعاره اى است تخييلى كه حال منافقين مورد نظر را تشبيه مى كند به حال كسى كه
بنائى بسازد كه اساس و بنيانش بر لب آب روفته اى باشد كه هيچ اطمينانى بر ثبات
و استوارى آن نباشد، و در نتيجه خودش و بنايش در آن وادى فرو ريزد، و ته وادى،
جهنم باشد، و او و بنايش در قعر جهنم بيفتد. بخلاف كسى كه بناى خود را بر اساس
پرهيز از خدا و اميد بخشنودى او بنا كند يعنى زندگيش بر روى دو پايه و اساس
استوار باشد، يكى ترس از عذاب خدا و يكى اميد به خشنودى او.
و از ظاهر سياق برمى آيد كه جمله (افمن
اسس بنيانه على تقوى...) و جمله
(ام من اسس بنيانه على شفا جرف
هار...) هر يك مثلى است كه يكى اساس
زندگى مؤمنين، و ديگرى پايه زندگى منافقين را مجسم ميسازد، و آن اساس و پايه
همان دين و روشى است كه دنبال مى كنند؛ دين مؤمن تقوا و پرهيز از خدا و طلب
خشنودى اوست با يقين و ايمان به او، و دين منافق مبنى بر شك و تزلزل است.
و بهمين جهت دنبال اين دو مثال براى مزيد توضيح و بيان مى فرمايد:
(لا يزال بنيانهم
) يعنى منافقين
(الذى بنوا ريبة
) يعنى همواره آن بنائى كه بنا
نهاده اند شك و تزلزل است (فى
قلوبهم ) در دلهايشان، و هيچوقت
مبدل به يقين و آرامش نمى شود (الا
ان تقطع قلوبهم ) و از بين نمى رود
مگر آنكه دلهايشان متلاشى شود، و با متلاشى شدن آن، تزلزل و ترديدشان هم
متلاشى گردد، (و الله عليم حكيم
) و بهمين جهت كه او عليم و حكيم
است آن طائفه را رفعت مى دهد و اين طائفه را پست مى گرداند.
بحث روايتى
رواياتى در مورد بناى مسجد ضرار و نزول آيات مربوطه، سازندگان آن مسجد
و كسانى كه به دستور پيامبر (ص) آن را ويران ساختند...
در مجمع البيان مى گويد: مفسرين نقل كرده اند كه بنى عمرو بن عوف مسجد
قبا را ساخته، به نزد رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) فرستادند تا تشريف
آورده، در آن نماز بگزارد؛ رسول خدا (صلى الله و عليه و آله ) آن مسجد را
افتتاح فرمود، جماعتى از منافقين از بنى غنم بن عوف برايشان حسد برده، با خود
گفتند: ما نيز مسجدى مى سازيم و در آن نماز مى گزاريم، و ديگر به جماعت محمد
(صلى الله و عليه و آله ) حاضر نمى شويم. و آنها دوازده نفر بودند، بعضى گفته
اند پانزده نفر بودند، كه از جمله ايشان بود ثعلبه بن حاطب، معتب بن قشير، و
نبتل بن حارث، پس مسجدى پهلوى مسجد قبا ساختند.
پس از آنكه از كار آن فارغ شدند نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آمده، در
حالى كه آن جناب آماده سفر به تبوك مى شد، بعرضش رساندند: يا رسول الله ! ما
براى افراد مريض و كسانى كه كارشان زياد است و نمى توانند راه دورى طى نموده تا
مسجد شما بيايند، و نيز براى شبهاى بارانى و شبهاى زمستان مسجدى ساخته ايم و
ميل داريم بدانجا تشريف آورده، در آن نماز بگزارى، و براى ما به بركت دعا
فرمائى. حضرت فرمود: من الان سر راه سفرم، اگر ان شاء الله برگشتم به محله
شما مى آيم و در مسجد شما نماز مى گزارم ؛ ولى وقتى از سفر تبوك برگشت اين آيات
نازل شد، و وضع آن مسجد را روشن نمود.