بيان حال عامه مؤمنين
و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض... |
بعد از آن تذكر و بيان حال منافقين، اينك حال عامه مؤمنين را بيان ميكند و مى
فرمايد: (مردان و زنان با ايمان
اولياى يكديگرند)، تا منافقين
بدانند نقطه مقابل ايشان مؤمنين هستند كه مردان و زنانشان با همه كثرت و
پراكندگى افرادشان همه در حكم يك تن واحدند، و به همين جهت بعضى از ايشان امور
بعضى ديگر را عهده دار مى شوند.
و به همين جهت است كه هر كدام ديگرى را به معروف امر ميكند و از منكر نهى مى
نمايد. آرى، بخاطر ولايت داشتن ايشان در امور يكديگر است - آنهم ولايتى كه تا
كوچكترين افراد اجتماع راه دارد - كه به خود اجازه مى دهند هر يك ديگرى را به
معروف واداشته و از منكر باز بدارد.
آنگاه مؤمنين را به وصف ديگرى توصيف نموده مى فرمايد:
(و يقيمون الصلوة و يؤ تون الزكوة
) نماز به پا ميدارند و زكات مى
پردازند؛ و اين نماز و زكات دو ركن وثيق در شريعت اسلام است، اما نماز ركن
عبادات غير مالى است كه رابط ميان خدا و خلق است، و اما زكات رابطه اى است كه
در معاملات ميان خود مردم برقرار است.
سپس وصف ديگرى از ايشان را برشمرده، مى فرمايد:
(و يطيعون الله و رسوله )،
در اين جمله تمامى احكام شرعى را در يك جمله كوتاه
(اطاعت خدا) و تمامى
احكام ولايتى كه پيغمبر در اداره امور امت و اصلاح شؤ ون ايشان دارد، از قبيل
فرامين جنگى و احكام قضائى و اجراى حدود و امثال آن را در يك جمله كوتاه
(اطاعت رسول
) جمع كرده است.
هر چند مى توان گفت كه اطاعت احكام خدا كه از آسمان نازل شده از يك نظر ديگر
اطاعت رسول است، زيرا اين رسول است كه براى دعوت به اصول و فروع دين قيام
نموده، پس اطاعت احكام خدا اطاعت او نيز هست.
(اولئك سيرحمهم الله
) - در اين جمله از اين معنا خبر مى
دهد كه قضاى الهى شامل حال اين گونه افراد شده و رحمت او اشخاص متصف به اين
صفات را در برخواهد گرفت. و گويا اين جمله را آورد تا مقابل آن جمله اى قرار
گيرد كه در باره منافقين فرموده بود: (نسوا
الله فنسيهم ). و نيز ظاهرا جمله
(ان الله عزيز حكيم
) را آورد تا رحمت خود را تعليل
كرده، بفرمايد رحمت من هيچ منافاتى با عزت و سلطنتم ندارد و به هيچ وجه حكمتم
را نيز دچار اختلال و وهن و آميخته با جزاف نمى سازد.
وعد الله المؤمنين و المؤمنات جنات تجرى من تحتها الانهار... |
كلمه (عدن
) مصدر و به معناى اقامت و استوار
است، مثلا گفته مى شود (فلان عدن
بالمكان ) معنايش اين است كه فلانى
در فلانجا ماندگار شد؛ و (معدن
) را به اين جهت معدن ميگويند كه
جواهر و فلزات در آن قطعه از زمين مستقر گشته است. و بنابراين، معناى
(جنات عدن
) بهشتهاى ماندنى و از بين نرفتنى
خواهد بود.
رضوان خدا، حقيقت رستگارى است و حتى در بهشت رضاى خدا
نباشد بهشت هم عذاب خواهد بود
و معناى جمله (و رضوان من
الله اكبر) بطورى كه سياق آن را
افاده مى كند اين است كه خوشنودى خدا از ايشان از همه اين حرفها بزرگتر و
ارزنده تر است. و اگر رضوان را نكره آورد براى اشاره به اين معنا است كه معرفت
انسان نمى تواند آن را و حدود آن را درك كند، چون رضوان خدا محدود و مقدر نيست
تا وهم بشر بدان دست يابد، و شايد براى فهماندن اين نكته بوده كه كمترين رضوان
خدا هر چه هم كم باشد از اين بهشتها بزرگتر است، البته نه از اين جهت كه اين
بهشتها نتيجه رضوان او و ترشحى از رضاى اوست - هر چند اين ترشح در واقع صحيح
است - بلكه از اين جهت كه حقيقت عبوديت كه قرآن كريم بشر را بدان دعوت مى كند
عبوديتى است كه بخاطر محبت به خدا انجام شود، نه بخاطر طمعى كه به بهشتش و يا
ترسى كه از آتشش داريم، و بزرگترين سعادت و رستگارى براى يك نفر عاشق و
دوستدار اين است كه رضايت معشوق خود را جلب كند، بدون اينكه در صدد ارضاء نفس
خويش بوده باشد.
و شايد به منظور اشاره به اين نكته است كه آيه را به جمله
(ذلك هو الفوز العظيم
) ختم نموده و اين جمله دلالت بر
معناى حصر دارد و چنين افاده مى كند كه اين رضوان حقيقت هر فوز و رستگارى بزرگى
است، حتى رستگارى بزرگى هم كه با رسيدن به جنت خلد دست مى دهد حقيقتش همان
رضوان است، زيرا اگر در بهشت حقيقت رضاى خدا نباشد همان بهشت هم عذاب خواهد
بود، نه نعمت.
يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم و ماواهم جهنم و
بئس المصير |
(جهاد)
و (مجاهدت
) به معناى سعى و بذل نهايت درجه
كوشش در مقاومت است - چه به زبان باشد و چه به دست - تا آنجا كه منتهى به
كارزار شود.
و ليكن در قرآن كريم بيشتر در معناى كارزار استعمال شده، هر چند در غير قتال
نيز استعمال شده مانند آيه (و الذين
جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا...)،
ليكن در آن معنا شايع است.
و هر جا كه اين كلمه در قتال استعمال شده تنها كفار منظورند كه تظاهر به مخالفت
و دشمنى دارند،
مراد از جهاد با منافقين مقاومت و خشونت در برابر
آنها است
و اما منافقين هر چند در واقع كافر و حتى از كفار هم خطرناك ترند، چون
از راه كيد و مكر وارد شده و كارشكنى مى كنند، ليكن آيات جهاد ايشان را شامل
نمى شود، براى اينكه ايشان تظاهر به كفر و دشمنى نداشته، در عوض از ساير
مسلمانان هم خود را مسلمان تر جلوه مى دهند، و با اين حال ديگر معنا ندارد كه
با ايشان جهاد شود.
و لذا چه بسا از استعمال جهاد در خصوص منافقين اين معنا بذهن برسد كه منظور از
آن هر رفتاريست كه مطابق مقتضاى مصلحت باشد، اگر مصلحت اقتضاء داشت معاشرتشان
تحريم و ممنوع شود و اگر اقتضاء داشت نصيحت و موعظه شوند و اگر اقتضاء داشت
بسرزمين ديگرى تبعيد شوند، و يا اگر ردهاى از ايشان شنيده شد كشته گردند، و اگر
طور ديگرى اقتضاء داشت در حقشان عملى كنند.
خلاصه معناى جهاد با منافقين مقاومت در برابر كارشكنيها و نقشه كشيهاى ايشان
است بهر وسيله اى كه مصلحت باشد.
و چه بسا جمله (و اغلظ عليهم
) در دنبال جمله
(جاهد الكفار و المنافقين
) شاهد بر اين معنا باشد كه مقصود
از جهاد غلظت و خشونت است.
جمله (و ماواهم جهنم و بئس المصير)
عطف است بر امرى كه قبل از آن گذشت، و شايد اگر جمله خبريه به عطف بر جمله
انشائيه (امر) شده، مصحح آن اين بوده كه امر (اغلظ)
در معناى خبر است، و معنايش اين است كه اين كفار و منافقين مستوجب غلظت و خشونت
و جهادند - و خدا داناتر است.
يحلفون بالله ما قالوا و لقد قالوا كلمة الكفر و كفروا بعد اسلامهم و
هموا بما لم ينالوا... |
سياق آيه اشعار دارد به اينكه منافقين عمل بسيار زشتى انجام داده و در ضمن عمل
كلام زشتى هم به زبان آوردهاند و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ايشان را مؤ
اخذه نموده كه چرا چنين گفته ايد. در پاسخ به خدا سوگند خورده اند كه ما چنين
نگفته ايم، همچنانكه در آيه (و لئن
سالتهم ليقولن انما كنا نخوض و نلعب...)
گذشت كه منافقين كار زشتى كرده بودند كه آن را عنوان خوض و لعب داده و مى
خواستند بگويند جز بازى منظور ديگرى نداشتيم.
خداى تعالى در هر دو قضيه تكذيبشان كرده، درباره انكار قولشان فرموده :
(و لقد قالوا كلمة الكفر)
آنگاه همين تكذيب را دوباره تفسير نموده و فرموده :
(و كفروا بعد اسلامهم
) تا كسى خيال نكند از راه مبالغه
گفتيم كافر شدند، نه، جدا كافر شدند، و محكوم به كفر، بعد از اسلام گشتند.
و شايد اگر در اينجا فرموده : (و
كفروا بعد اسلامهم ) با اينكه قبلا
فرموده بود: (قد كفرتم بعد ايمانكم
) براى اين باشد كه آيه قبلى كلام
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) است كه بر حسب ظاهر حال منافقين كه همان ايمان
ادعائى خود آنان است جريان يافته و فرموده (شما
بعد از ايمانتان كافر شديد) و اما
اين آيه كلام خود خداى تعالى است كه عالم به غيب و شهادت است ؛ پس اگر بفرمايد
منافقين كافر شدند، صرف ظاهر حال را نمى گويد بلكه حقيقت حال را مى رساند، و او
شهادت داده به اينكه منافقين از اصل ايمان نداشتند - نه اينكه بعد كافر شدند -
و از شهادت زبانى تجاوز نكردند. پس، ايشان از همان اول مسلم بودند، نه مؤمن،
و با اين حرفهائى كه زدند از اسلام خارج شدند.
و اين خود اشاره است به اينكه آن كلمه كفرى كه گفتند كلمه اى بوده كه يا هر دو
شهادت را و يا يكى از آندو را رد مى كرد.
ممكن هم هست بگوئيم در اول كه فرمود: (قد
كفرتم...) در مقابل عملى است (كشتن
رسول خدا) كه ميخواستند انجام دهند، و اين عمل با ايمان منافات دارد، نه با
اسلام ؛ زيرا عملى كه هيچ كلام رده اى همراه ندارد و آنطور هم كه مى خواستند
صورت نگرفت ضرر و منافاتى با اسلام ندارد، چون اسلام همان مرحله لفظ و شهادت
دادن است، نه مرحله عمل ؛ بخلاف دومى كه فرمود:
(و كفروا بعد اسلامهم )
كه در مقابل آن، كلام رده اى است كه به زبان آوردند، و معلوم است كه كلام رده
با اسلامى كه قوامش با لفظ و كلام است منافات دارد، و با ايمان درونى و اعتقاد
قلبى منافاتى ندارد.
و اما در رد اين گفتارشان كه در انكار عمل زشت خود گفته اند: ما داشتيم بازى مى
كرديم، فرمود: (و هموا بما لم
ينالوا).
آنگاه در مقام سرزنش ايشان فرمود: (و
ما نقموا الا ان اغناهم الله و رسوله من فضله )،
يعنى سبب اين كينهشان اين بود كه خداوند آنها را از فضل خود و به بركت دينش
توانگر نمود و غنيمتهائى روزيشان كرد، امنيت و آسايش ارزانيشان داشت و توانسته
بودند در زير سايه آن امنيت ثروت جمع آورى نموده و از هر طرف مال دنيا به آنها
روى بياورد، و همچنين رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ايشان را به زندگى
شايستهاى كه در آن زندگى دره اى بركات آسمان و زمين باز است هدايت كرده بود، و
غنيمتها را ميان آن تقسيم كرده، همه را از عدالت برخوردار كرده بود، (و اين
مردم ناسپاس بجاى شكرگزارى دست به دشمنى و كينه توزى زدند).
پس در اين سرزنش سبب سلم و رضا را سبب خشم و كينه قرار داده، و يا به عبارتى
احسان و نيكى را بجاى بدى بكار برده، و در اين قسم تعبير نوعى گلايه آميخته با
مذمت نهفته است. و نظير اين تعبير در جاى ديگر قرآن نيز آمده و آن آيه
(و تجعلون رزقكم انكم تكذبون
) است كه مى فرمايد: رزقى را كه خدا
به شما داده علت تكذيب خدا و آيات او قرار ميدهيد، با اينكه طبعا ميبايستى رزق
خدا باعث شكر نعمت او در شما بشود، همچنانكه بعضى از مفسرين نيز گفته اند كلمه
(بدل
) در آيه در تقدير است و تقدير آيه :
(و تجعلون بدل شكر رزقكم
) است.
ضميرى كه در (من فضله
) است به خداى سبحان برميگردد. صاحب
مجمع البيان گفته : اگر نفرمود (من
فضلهما از فضل خدا و رسول ) براى
اين بوده كه پاس عظمت خداى تعالى رعايت شود، و با اسم او اسم كس ديگر جمع نشود
و به همين جهت رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) وقتى مى شنود كه گويندهاى مى
گويد: (اى مردم هر كس خدا و رسول را
اطاعت كند هدايت يافته و هر كس آن دو را نافرمانى كند گمراه شده است
) ناراحت مى شود و مى فرمايد تو چه
بد خطيبى هستى براى مردمت ؟ پرسيد: يا رسول الله ! پس چطور ميبايستى بگويم.
فرمود: بگو (و هر كس خدا و رسول را
نافرمانى كند) نه اينكه بگوئى
(هر كس آندو را)،
مگر نديدى كه در قرآن كريم خداى سبحان اينطور فرموده :
(و الله و رسوله احق ان يرضوه
).
بعضى ديگر در جواب اينكه چرا نفرمود (من
فضلهما) گفته اند: براى اينكه فضل
خدا از خود خداست، ولى فضل رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از خودش نيست، فضل
او هم از خداست، پس همه فضلها از خداست.
البته در اين ميان غير از مساله تعظيم خداى سبحان نكته ديگرى نيز هست كه ما در
تفسير آيه (لقد كفر الذين قالوا ان
الله ثالث ثلاثة ).
در جلد ششم اين كتاب به آن اشاره نموديم، و آن اين بود كه وحدت خداى سبحان از
جنس وحدت عددى نيست تا صحيح باشد با يك وحدت ديگرى عدد ديگرى را بنام
(دو)
تشكيل دهد.
سپس خداى تعالى براى اين منافقين بيان مى كند كه با همه اين گناهان مهلكه و كفر
صريح و تصميمى كه به آن موفق نشدند اگر به سوى پروردگار خود بازگشت كنند خداوند
توبه شان را مى پذيرد، و نيز عاقبت امر اين توبه و عاقبت اعراض از آن را بيان
داشته و فرموده : (اگر توبه كنند
براى خودشان خوب است ) چون منجر به
آمرزش و بهشت مى شود، (و اگر اعراض
كنند، و توبه نكنند خداوند به عذاب دردناكى در دنيا و آخرت مبتلايشان مى كند).
اما عذاب دنيوى ايشان با سياست و مجازات بدست پيغمبر است، و يا به استدراج و
مكر خدائى، و اگر هيچ عذابى نبينند مگر همينكه دارند با نفاق خود بر خلاف نظام
عالم كه بر اساس راستى و ايمان تنظيم شده سير مى كنند، همين سلسله اسباب ايشان
را خرد و رسوا مى كند، و همين عذاب براى آنان بس است، همچنانكه خداى تعالى
فرموده : (و الله لا يهدى القوم
الفاسقين ). و اما عذاب آخرت ايشان
معلوم است كه آتش دوزخ خواهد بود.
و اينكه فرمود: (و ما لهم فى الارض
من ولى و لا نصير) معنايش اين است
كه اين مردم در زمين كسى را نخواهند داشت كه سرپرست امورشان شود، و عذاب را از
ايشان برگرداند، و همچنين ياورى نخواهند داشت كه در دفع عذاب موعود كمكشان كند،
براى اينكه ساير منافقين هم مثل خود اينان گرفتارند و در فساد در يك صف قرار
داشته، همه بر روى يك ريشه استوارند كه از ساير اسباب جهان منقطع و جداست، و
در برابر آن اسباب محكوم به فنا است، پس در نتيجه نه سرپرستى دارند و نه ناصرى.
و بعيد نيست اين جمله از آيه اشاره باشد به آن بيانى كه ما در معناى عذاب دنيا
كرديم.
بحث روايتى
روايات مختلفى كه در ذيل آيه : (يحذر
المنافقون...) و شأن نزول آن نقل شده اند
در مجمع البيان در ذيل آيه (يحذر
المنافقون ان تنزل عليهم سورة...)،
گفته است : بعضى گفته اند اين آيه در باره دوازده نفر نازل شده كه در عقبه كمين
كرده بودند، تا وقتى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در مراجعت از تبوك بدانجا
مى رسد بر سرش بتازند و او را از پاى درآورند، و ليكن جبرئيل رسول خدا (صلى
الله عليه وآله ) را از اين جريان خبردار كرد و دستور داد افرادى را بفرستند تا
با تازيانه به سر و صورت شتران آنان بزنند.
در آن موقع عمار ياسر زمام مركب رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را مى كشيد و
حذيفه آن را از عقب مى راند، حضرت به حذيفه فرمود: به سر و صورت مركبهاى آنها
بزن. عرض كرد: من هيچ يك از ايشان را نمى شناسم. رسول خدا (صلى الله عليه وآله
) فرمود: اينها فلانى و فلانى هستند - و همه آنان را اسم برد. حذيفه عرض كرد:
چرا نمى فرستى ايشان را بكشند. فرمود: دوست ندارم فردا عرب بگويد همينكه قدرتى
بدست آورد ياران خود را كشت - نقل از ابى كيسان.
نظير اين روايت از حضرت ابى جعفر امام باقر (عليهالسلام ) نيز روايت شده، ولى
در آن دارد كه : در ميان خود مشورت كردند كه آنجناب را به قتل برسانند، يكى به
ديگرى گفت اگر در اين بين فهميد و پرسيد چكار مى كنيد، مى گوئيم مشغول بازى
بوديم، و اگر هم نفهميد او را به قتل مى رسانيم.
بعضى گفته اند: جماعتى از منافقين در جنگ تبوك به يكديگر مى گفتند اين مرد خيال
كرده كه قصرهاى شام و قلعه هاى آن را فتح ميكند، ولى هيهات ! هيهات ! كه
بتواند. خداى تعالى اين حرف را به اطلاع رسول خدا (صلى الله عليه وآله )
رسانيد، حضرت فرمود: آن چند نفرى را كه مى روند توقيف نموده نزد من آريد، وقتى
حاضرشان كردند فرمود: داشتيد اين حرفها را مى زديد. گفتند: اى پيغمبر خدا ما
مشغول بازى بوديم. و بر اين ادعايشان سوگند هم خوردند، و بدين جهت اين آيه
نازل شد: (و لئن سالتهم ليقولن...)
نقل از حسن و قتاده.
و گفته شده كه اين واقعه در موقع مراجعت از جنگ تبوك به سوى مدينه اتفاق افتاد،
و داستانش چنين بود كه : سه و يا چهار نفر پيشاپيش رسول خدا (صلى الله عليه
وآله ) راه مى رفتند و استهزاء و خنده مى كردند، و ليكن تنها خنده بود و حرفى
نمى زدند. جبرئيل نازل شد و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را از اين قضيه
خبر داد، حضرت به عمار ياسر فرمود: جبرئيل به من خبر داد كه اين چند نفر مرا و
قرآن را استهزاء مى كنند، و اگر از آنان بپرسى كه چه مى كنيد مى گويند: داشتيم
جريان اين سفر و افراد آن را تعريف مى كرديم. عمار ياسر خود را به ايشان
رسانيد و پرسيد از چه مى خنديد؟ گفتند: داريم جريان سوارگان را تعريف مى كنيم.
عمار گفت : (صدق الله و رسوله
) خود را آتش زديد، خدا شما را آتش
بزند. لاجرم همگى نزد رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) آمدند و عذرخواهى كردند،
خداوند اين آيات را نازل كرد - نقل از كلبى و على بن ابراهيم و ابى حمزه.
و نيز گفته شده كه : مردى در غزوه تبوك گفته بود من مردى دروغگوتر و ترسوتر در
جنگ از اينها - يعنى از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و يارانش - نديده ام.
عوف بن مالك در پاسخش گفته بود: دروغ ميگوئى، اينطور نيست، و ليكن اين حرفها
را بدان جهت مى زنى كه منافقى. آنگاه برخاست كه به رسول خدا (صلى الله عليه
وآله ) گزارش دهد؛ وقتى آمد ديد قبل از او جبرئيل با وحى آسمانى خبردارش كرده
است، لاجرم مرد به عذرخواهى پرداخت و گفت : ما داشتيم بازى ميكرديم و آيه
(كنا نخوض و نلعب
) در اين باره نازل شد - نقل از ابن
عمر و زيد بن اسلم و محمد بن كعب.
قول ديگرى كه گفته اند اين است كه : مردى از منافقين گفته بود محمد به ما خبر
مى دهد كه شتر فلانى در فلان و فلان بيابان است، و او از غيب چه خبر دارد؟ پس
اين آيه نازل شد - نقل از مجاهد.
و نيز گفته شده كه اين آيه در باره عبد الله بن ابى و گروهش نازل شده است - نقل
از ضحاك.
و نيز در مجمع البيان در ذيل آيه (يحلفون
بالله ما قالوا) آمده كه در شان
نزول اين آيه اختلاف است، بعضى گفته اند: رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در
زير سايه درختى نشسته بود پس فرمود: بزودى مردى نزد شما مى آيد كه با دو چشم
شيطانى به شما نگاه مى كند. چيزى نگذشت كه مردى چشم كبود وارد شد، حضرت فرمود:
بر سر چيست كه اينقدر تو و اصحابت مرا بدگوئى مى كنيد؟ مرد رفت و رفقاى خود را
بياورد و همگى به خدا سوگند ياد كردند كه چنين حرفى نزده اند، بى درنگ اين آيه
نازل شد - نقل از ابن عباس.
و گفته شده كه در جنگ تبوك منافقين با رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) حركت
كرده بودند، در بين راه هر وقت با يكديگر خلوت مى كردند رسول خدا (صلى الله
عليه وآله ) را ناسزا مى گفتند و اصحابش را دشنام مى دادند و دين اسلام را مورد
طعنه قرار مى دادند. حذيفه اين قضيه را به گوش رسول خدا (صلى الله عليه وآله )
رسانيد، حضرت ايشان را خواست و پرسيد اين حرفها چيست كه از شما براى من نقل مى
كنند. آنها قسم خوردند كه ما چنين سخنانى نگفته ايم - نقل از ضحاك.
و نيز گفته شده كه اين آيه در باره جلاس بن سويد بن صامت نازل شده، و جهتش اين
بود كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) روزى در تبوك خطابه اى ايراد فرمود و در
آن خطابه منافقين را پليد خواند و سرزنش كرد. جلاس گفت : به خدا سوگند اگر محمد
در آنچه كه مى گويد راستگو باشد ما از خران بدتر باشيم. عامر بن قيس اين سخن
را بشنيد و در جواب گفت : آرى، به خدا سوگند محمد راستگو است و شما هم از خران
بدتريد. بعد از آنكه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به مدينه بازگشت عامر بن
قيس به حضورش شتافته، جريان را به عرضش رسانيد. جلاس در جواب گفت : اى رسول
خدا! او دروغ ميگويد.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به آنها دستور داد تا كنار منبر سوگند ياد
كنند. جلاس برخاست و كنار منبر ايستاده، قسم خورد كه چنين حرفى نزده است.
عامر هم برخاست و سوگند ياد كرد كه او چنين حرفى را زده و اضافه كرد بار الها
در باره هر يك از ما كه راستگو هستيم آيهاى بر پيغمبر صادقت نازل فرما.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) و همه مؤمنين آمين گفتند؛ پس قبل از آنكه
جمعيت متفرق شود جبرئيل نازل شد و اين آيه را بياورد، تا رسيد به جمله
(فان يتوبوا يك خيرا لهم
).
جلاس گفت : يا رسول الله ! خدا حقيقت اين مطلب را كه من آماده توبه هستم به تو
رسانيد؛ عامر بن قيس هر آنچه گفت راست بود و من آن حرف را زده بودم و اينك
استغفار مى كنم و به درگاه خدا توبه مى برم. پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله
) توبه اش را پذيرفت - نقل از كلبى و محمد بن اسحاق و مجاهد.
و از قتاده نقل شده كه گفته است : آيه مورد بحث در باره عبد الله بن ابى بن
سلول نازل شده كه گفته بود: (لئن
رجعنا الى المدينة ليخرجن الاعز منها الاذل )،
اگر به مدينه مراجعت كرديم البته بايد اربابان عزت و ثروت (يهوديان ) مسلمانان
ذليل (فقير) را از شهر بيرون كنند.
و از زجاج و واقدى و كلبى نقل شده كه گفته اند: اين آيه در شان اهل عقبه نازل
شده كه با يكديگر مشورت كردند كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را در مراجعتش
از تبوك در عقبه از پاى درآورند و نقشهشان اين بود كه نخست تنگ زين مركب آنجناب
را پاره كرده و سپس آن را سيخ بزنند تا در نتيجه رسول خدا (صلى الله عليه وآله
) بيفتد. خداى تعالى رسول خود را از نقشه آنان آگاه ساخت ؛ و همين، خود يكى از
معجزات آنحضرت بشمار آمده، چون مشورت منافقين بسيار محرمانه و سرى بود و ممكن
نبود احدى آنهم بلافاصله از آن خبردار شود.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به عقبه رسيد در حالى كه عمار و حذيفه با او
بودند كه يكى از جلو و ديگرى از عقب شتر آنجناب را سوق مى دادند؛ رسول خدا (صلى
الله عليه وآله ) به مردم دستور داد كه از ته دره عقبه عبور كنند. و آن عدهاى
كه تصميم گرفته بودند رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را به قتل برسانند،
دوازده و يا پانزده نفر بودند؛ رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) ايشان را شناخت
و يك يك آنان را اسم برد - مشروح اين داستان در كتاب واقدى آمده است.
امام باقر (عليه السلام ) فرموده است : عده نامبرده هشت نفر از قريش و چهار نفر
از طوائف ديگر عرب بودند.
كداميك از روايات با آيات مورد بحث تطبيق مى كند؟
مؤلف: اين بود آنچه صاحب مجمع البيان - رحمة الله عليه - در ذيل آيه
مورد بحث آورده، و آنچه كه ايشان آورده از روايات مرويه در كتب تفسير و جوامع
حديث از كتابهاى دو فريق است، و در اين ميان روايات ديگرى است كه ايشان آنها
را نياورده و نياوردنش هم بهتر است، لذا ما هم از نقل بيشتر آنها خوددارى مى
كنيم.
و اما آنچه كه از روايات نقل كرده هيچ يك از آنها با آيات مورد بحث تطبيق نمى
كند، مگر حديث عقبه. كه يك بار آن را در تفسير آيه اولى نقل كرده و يك بار هم
در تفسير آيه دومى، يعنى آيه (يحلفون
بالله ما قالوا...).
و اما ساير روايات وارده رواياتى است كه قصص و وقايع متفرقى را متضمن است كه
اگر صحيح باشد و چنين وقايعى رخ داده باشد از قصه هاى منافقين خواهد بود و نسبت
به آيات مورد بحث كمترين ارتباطى ندارد.
و اين آيات - همچنانكه در بيان سابق از نظرتان گذشت - يازده آيه است كه بهم
مربوط و متصلند و غرض واحدى را افاده مى كنند و آن عبارتست از نقل يكى از
داستانهاى منافقين كه مى خواستند رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) را ترور كنند،
و در ضمن سخنى گفته بودند كه از كفر درونيشان حكايت داشت، و خداى تعالى ميان
ايشان و انجام نقشه شومشان حائل گرديد، و رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از
ايشان از آنچه تصميم داشته و آنچه كه گفته بودند پرسيد و بازجوئى فرمود. آنها
عمل خود را تاويل و گفته خود را انكار نموده، بر آن سوگند ياد كردند، پس خداى
تعالى انكار و قسمشان را تكذيب كرد.
اين آن مقدار مطلبى است كه از خلال آيات استفاده مى شود، و اين معنا در ميان
همه روايات جز بر روايت مربوط به داستان عقبه تطبيق نمى كند.
و هيچ مجوزى نيست كه ما در تفسير آيات به آن روايات استناد جوئيم، مگر اينكه
مسلك آقايان را داشته باشيم كه مضمون روايات را بر آيات تحميل مى كنند. چه
اينكه الفاظ آيات با اين تطبيق مساعد باشد و چه اينكه نباشد و هر چند در ميان
خود روايات اختلاف فاحش كه خود موجب سوء ظن به صدور آنها است وجود داشته باشد،
و هر كه مراجعه كند خواهد ديد كه وضع روايات نامبرده اين بحث چنين است.
مضافا بر اينكه، در اين روايات نقطه ضعف ديگرى وجود دارد و آن اين است كه از
آنها استفاده مى شود كه مى خواهند بگويند آيات مورد بحث در سياق واحد و در مقام
بيان يك غرض واحد نيستند، بلكه هر چند آيه آن، در مقام بيان غرضى غير از غرض
چند آيه ديگر است و هر دسته براى خود شان نزول جداگانه اى دارد - با اينكه
خواننده محترم توجه فرمود كه آيات مذكور يك سياق واحد و متصل است و جز بيان يك
غرض، هدف ديگرى ندارد.
و در الدر المنثور است كه عبد الرزاق و ابن منذر و ابو الشيخ از كلبى روايت
كرده اند كه گفته است : وقتى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) از جنگ تبوك برمى
گشت، در روبرويش سه دسته در حركت بودند كه خدا و رسول و قرآن را استهزاء مى
كردند. راوى مى گويد: يكى از آنها مردى بود به نام يزيد بن وديعه كه خيلى در
اين گفتگوها با ايشان مخلوط و همراه نبود و خود را از آنها كنار مى كشيد، و به
همين جهت آيه نازل شد كه (اگر از
طائفه اى از شما بگذريم طائفه ديگر شما را عذاب خواهيم نمود)
و آن يك نفر را طائفه ناميد.
مؤلف: همين روايت منشا شده كه بعضيها بگويند كلمه طائفه بر يك نفر هم اطلاق
مى شود، با اينكه آيه شريفه به منزله كنايه است، نه تسميه (نامگذارى )، و نظير
اين كنايات در آيات قرآن بسيار است، و ما قبلا بدان اشاره كرديم.
و نيز در همان كتاب است كه ابن مردويه از ابن عباس نقل كرده كه گفت : اين آيه
در شان عده اى از منافقين قبيله بنى عمرو بن عوف كه يكى از ايشان وديعة بن ثابت
و ديگر مردى از اشجع - همسوگند بنى عمرو بن عوف - به نام محشى بن حمير بود نازل
شد، نامبردگان در موقعى كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) رهسپار تبوك بود با
آنحضرت راه مى پيمودند؛ يكى از ايشان به ديگرى گفت شما خيال مى كنيد مردم روم
هم مثل ساير مردم كارزار مى كنند؟ به خدا قسم فردا مى بينيم همه شما را كه با
طناب دستهايتان را بسته باشند و به اسيرى ببرند.
محشى بن حمير گفت : من حاضر و راضيم به هر نفر ما صد تازيانه بزنند و در عوض
آيه قرآنى نازل نشود و گفته هاى ما را فاش نكند.
رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) به عمار فرمود: خودت را برسان به اين چند نفر،
كه خود را آتش زدند، و از ايشان بپرس چه گفتگو مى كردند، اگر بكلى منكر شدند و
گفته هاى خود را كتمان كردند بگو شما چنين و چنان گفتيد. عمار خود را به ايشان
رسانيد و پرسيد چه مى گفتيد؟ نفرات يكسره به حضور رسول خدا (صلى الله عليه وآله
) آمده، عذرخواهى كردند و آيه شريفه (لا
تعتذروا قد كفرتم بعد ايمانكم ان نعف عن طائفة منكم
) نازل شد، و آن شخصى كه خداى تعالى
از او عفو فرمود محشى بن حمير بود كه بعدا به نام عبد الرحمان ناميده شد، و از
خدا خواست تا او را موفق به شهادت بفرمايد وكسى هم محل شهادتش را نداند. خداوند
دعايش را مستجاب نموده، او در يمامه به شهادت رسيد و كسى نفهميد قاتلش كه بود
و در كجا به خاك سپرده شد عينى و اثرى از او باقى نماند.
مؤلف: داستان محشى بن حمير در تعدادى از روايات وارد شده، چيزى كه هست به
فرضى هم كه صحيح باشند مستلزم آن نيست كه بگوئيم آيه شريفه در باره آن نازل شده. علاوه بر اينكه، ميان مضمون اين روايات و مضمون آيات تفاوت بسيارى است. و
بر ما هم واجب نيست كه بهر داستانى از داستانهاى زمان رسول خدا (صلى الله عليه
وآله ) برمى خوريم - و آن داستان هر چه باشد - آن را به يكى از آيات قرآن
ببنديم، آنگاه آيه را به همان داستان تفسير نموده و آن را حاكم بر آيه قرار
دهيم.
و در الدر المنثور است كه ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم و ابو الشيخ از ابن
عباس روايت كرده اند كه گفت : چقدر امشب شبيه ديشب است. آنگاه آيه
(كالذين من قبلكم كانوا اشد منكم
قوة... و خضتم كالذين خاضوا) را
تلاوت نموده، گفت : مقصود بنى اسرائيل اند كه اينك ما مسلمانان هم داريم مثل
آنها ميشويم، و به آن خدائى كه جان من در دست اوست روش يهود را آنچنان پيروى
خواهيد كرد كه حتى اگر ايشان به سوراخ سوسمارى بروند شما هم بدنبالشان خواهيد
رفت.
مؤلف: اين روايت را مجمع البيان نيز از ابن عباس نقل كرده است.
و نيز در مجمع البيان از تفسير ثعلبى از ابى هريره از ابى سعيد خدرى از رسول
خدا (صلى الله عليه وآله ) نقل شده كه فرمود: شما مسلمانان نيز روشى را پيش
خواهيد گرفت كه امم گذشته پيمودند، ذراع به ذراع وجب به وجب و باع به باع، حتى
اگر يكى از ايشان به درون سوراخ سوسمارى درآيد شما نيز در خواهيد آمد. گفتند:
يا رسول خدا همانطورى كه فارسيان و روميان و اهل كتاب كردند؟ فرمود: پس اينكه
گفتم امم گذشته مقصودم چه بود، مگر غير از اينها كه نام بردى مردم ديگرى هم
هستند؟
و نيز در همان كتاب از تفسير ثعلبى از حذيفه منقول است كه : منافقينى كه امروز
در بين شما هستند بدترند از منافقينى كه در زمان رسول خدا بودند. پرسيديم :
چطور؟ گفت : منافقين معاصر رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نفاق خود را پنهان
ميداشتند، و ليكن منافقين امروز نفاق خود را آشكار مى كنند.
چند روايت در بيان مقصود از جمله:
(نسوا الله فنسيهم
)
و در عيون به سند خود از قاسم بن مسلم از برادرش عبد العزيز بن مسلم
روايت مى كند كه گفت : من از حضرت رضا (عليه السلام ) معناى جمله
(نسوا الله فنسيهم
) را پرسيدم ؛ فرمود: خداى تعالى
دچار فراموشى و سهو نمى شود، نسيان و سهو از خصوصيات مخلوق حادث است، مگر
نشنيده اى كه خداوند فرموده : (و ما
كان ربك نسيا پروردگار تو فراموش كار نيست ).
معناى اينكه در آن آيه فرمود: (خدا
را فراموش كردند خدا هم ايشان را فراموش كرد)
اين است كه به كيفر اينكه خدا را فراموش كردند خدا هم خود ايشان را از ياد
خودشان برد و در نتيجه خود را فراموش كردند، همچنانكه در جاى ديگر فرموده :
(و لا تكونوا كالذين نسوا الله
فانساهم انفسهم اولئك هم الفاسقون و نباشيد مثل كسانى كه خدا را فراموش كردند و
خدا هم خودشان را از يادشان برد، ايشان همان مردم فاسقند)
و اگر در آن آيه ديگر فرموده : (فاليوم
ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا)
معنايش اين است كه ما امروز ايشان را وا مى گذاريم همانطورى كه ايشان خدا را
ترك گفته و خود را براى ديدار امروزشان آماده نساختند.
و در تفسير عياشى از جابر از ابى جعفر (عليه السلام ) روايت شده كه از آيه
(نسوا الله
) سؤ ال شد، ايشان در جواب فرمود:
اطاعت خدا را ترك كردند، پس ايشان را فراموش كرد يعنى ترك كرد.
و در همان كتاب از ابى معمر سعدانى روايت شده كه گفت : على (عليه السلام ) در
معناى آيه (نسوا الله فنسيهم
) فرمود: مقصود اين است كه ايشان
خدا را در دار دنيا فراموش كردند و او را اطاعت ننموده، به او و رسولش ايمان
نياوردند، خدا هم ايشان را در روز قيامت فراموش كرد، يعنى از ثواب خود بهره اى
براى آنان نگذاشت و در نتيجه مانند كسانى شدند كه در تقسيم خير از قلم افتاده
باشند.
مؤلف: اين روايت را مرحوم صدوق هم در كتاب معانى به سند خود از ابى معمر از
امام على بن ابيطالب (عليه السلام ) نقل كرده است.
و در كافى به سند خود از ابى بصير از امام ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت
كرده كه در ضمن حديثى در معناى (و
المؤ تفكات اتتهم رسلهم بالبينات )
فرمود: مقصود از ايشان قوم لوط است كه (ائتفكت
عليهم ) يعنى زمين برايشان زير و رو
شد، و پائين و بالا گرديد
و در تهذيب به سند خود از صفوان بن مهران آورده كه گفت : به امام صادق (عليه
السلام ) عرض كردم زن مسلمان نزد من مى آيد، او مرا به شغلم (چارپادار) ميشناسد
و من او را به مسلمانى مى شناسم، و او محرمى ندارد، آيا او را حمل بكنم ؟
فرمود: عيب ندارد، حمل كن، زيرا مؤمن براى زن مؤمن محرم است، آنگاه اين آيه
را تلاوت نمود: (و المؤمنون و المؤمنات بعضهم اولياء بعض ).
رواياتى در مورد خشنودى و رضاى الهى درذيل جمله :
(و رضوان من الله اكبر)
مؤلف: اين روايت را عياشى در تفسير خود از صفوان جمال از آن حضرت نقل
كرده.
و در تفسير عياشى از ثوير از على بن الحسين (عليه السلام ) روايت شده كه فرمود:
وقتى اهل بهشت وارد بهشت شده و ولى خدا به جنات و قصرهاى خود درآيد و هر مؤمنى
بر اريكه (تخت ) خود تكيه زند، خدمت گزارانش به دورش حلقه مى زنند، و شاخه هاى
پر ميوه، خود را به طرفش خم مى كنند و در پيرامونش چشمه سارها جوشيدن مى گيرد
و از چشم اندازش نهرها به جريان مى افتد و برايش بساطها گسترده مى گردد و
پشتيها برايش مى گذارند و هر چه را كه بخواهد و اشتها كند قبل از آنكه به زبان
آورد خدامش برايش حاضر مى سازند و برايش حور العين از جنان بيرون مى آيند و
بندگان خدا آنچه كه خدا بخواهد در اين حالت و در اين تنعم بسر مى برند.
تا آنكه پروردگار جبار براى آنان تجلى نموده مى فرمايد: اى اولياء و اى اهل
طاعت من ! و اى ساكنان بهشت من كه در جوار من منزل گرفته ايد! ميل داريد به شما
از كرامتى بالاتر از آنچه داريد خبر دهم ؟ عرض مى كنند: پروردگارا آن چيست كه
از اين بهشت كه هر چه بخواهيم در آن مى يابيم بهتر و بالاتر است ؟.
بار ديگر همان پرسش تكرار ميشود و عرض مى كنند: پروردگارا، بله ؛ آن كدام خير
مى باشد كه بهتر از اين بهشت است ؟ خداى تعالى فرمايد: رضايت من از شما و دوستى
من نسبت به شما است كه از آن لذتها و نعمتها كه در آنيد بهتر است. بعرض
ميرسانند: آرى، پروردگار ما! رضايت تو از ما، و محبت تو، به ما، بهتر و گواراتر
است.
آنگاه على بن الحسين (عليه السلام ) اين آيه را تلاوت فرمود:
(وعد الله المؤمنين و المؤمنات
جنات تجرى من تحتها الانهار خالدين فيها و مساكن طيبة فى جنات عدن و رضوان من
الله اكبر ذلك هو الفوز العظيم ).
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از جابر روايت كرده كه گفت رسول خدا (صلى
الله عليه وآله ) فرمود: وقتى اهل بهشت به بهشت درمى آيند خداى تعالى مى
فرمايد: آيا بيش از اين، چيز ديگرى مى خواهيد تا برايتان آماده سازم ؟ عرض مى
كنند: پروردگارا مگر چيز ديگرى هم مانده كه در اينجا فراهم نشده باشد؟ مى
فرمايد: آرى (بالاتر از همه اين نعمتها) رضاى من است كه تا ابد بر شما خشم نمى
گيرم.
مؤلف: اين معنا در روايات بسيارى از طريق شيعه و سنى وارد شده است.
در جامع الجوامع از ابى درداء از رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) نقل كرده كه
فرمود: عدن خانه خدا است كه هيچ چشمى آن را نديده و صورتش به قلب هيچ بشرى خطور
نكرده و غير از سه طائفه كسى را در آن راه نيست : انبياء، صديقين و شهداء. خداى
تعالى فرموده : خوشا بحال كسى كه بدرون تو درآيد.
مؤلف: عموميت بهشت كه روايت آن را ميرسانيد منافاتى با اختصاص آن براى سه
طائفه ندارد، زيرا از آيه (و الذين
آمنوا بالله و رسله اولئك هم الصديقون و الشهداء عند ربهم كسانى كه ايمان
آوردند به خدا و فرستادگانش، ايشانند همان صديقين و شهداء نزد پروردگارشان
) استفاده ميشود كه خداى سبحان عموم
مؤمنين را به شهدا و صديقين ملحق ميكند.
در تفسير قمى در ذيل آيه (يا ايها
النبى جاهد الكفار و المنافقين...)
گفته است : پدرم از ابن ابى عمير از ابى بصير از امام ابى جعفر (عليه السلام )
روايت كرده كه فرمود: با كفار و منافقين جهاد كن و ايشان را ملزم به انجام
فرائض ساز.
و در الدر المنثور است كه بيهقى در كتاب شعب الايمان از ابن مسعود روايت كرده
كه گفت : بعد از آنكه آيه (يا ايها
النبى جاهد الكفار و المنافقين )
نازل شد به رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) دستور داده شد تا بدست خود با كفار
و منافقين مبارزه كنند، و اگر نتوانست با قلب خود و اگر آن را نيز نتوانست به
زبان خود و اگر آنهم برايش مقدور نبود با برخورد خشن و ترش روئى با ايشان
مبارزه كند.
مؤلف: در اين روايت از حيث ترتيب اجزاء جهاد و امر به معروف تشويشى است، چون
جهاد با قلب بعد از همه انواع جهاد است نه قبل از آن.