اين آيات، گفتارى در باره منافقين مى باشد و نيز
بيان حال آنان را كه در آيات قبلى بود دنبال نموده، پاره اى از حركات و حرفهاى
آنان را نقل نموده، مطالبى خاطرنشان مى سازد كه از خبث اوصاف باطنى و فساد
اعتقادات آنان - كه بر اساس ضلالت استوار گشته - پرده بر مى دارد.
منافقين كه به گمان خود از ناملايمات فتنه احتمالى
جنگ دورى مى گزينند در واقع از نفاق و ضلالتشان در فتنه سقوط كرده اند و خود
غافلند
و منهم من يقول ائذن لى و لا تفتنى الا فى الفتنه سقطوا... |
كلمه (فتنه
) در اينجا بطورى كه از سياق برمى
آيد به يكى از دو معنا است : يا به معناى القاء به ورطه اى كه آدمى را مغرور
نموده و فريب مى دهد و يا به معناى معروف آن كه همان فتنه و بلا و گرفتارى
عمومى است مى باشد.
و اگر معناى اول مقصود باشد، معناى آيه اين خواهد بود كه : به من اجازه بده به
جنگ نيايم، و مرا با بردن در صحنه جهاد به فتنه مينداز و با برشمردن غنيمت هاى
نفيس جنگى اشتهاى نفسانى مرا تحريك مكن و مرا فريب مده. و اگر معناى دوم مقصود
باشد معنايش اين مى شود كه : اجازه بده من حركت نكنم و مرا به ناملايماتى كه مى
دانم در اين جنگ هست مبتلا مساز.
خداى تعالى از اين پيشنهادشان جواب داده و فرموده :
(اينها با همين عملشان در فتنه
افتادند)، يعنى اينها به خيال
خودشان از فتنه احتمالى احتراز مى جويند در حالى كه سخت در اشتباهند، و غافلند
از اينكه كفر و نفاق و سوء سريره اى كه دارند و اين پيشنهادشان از آن حكايت مى
كند فتنه است ؛ غافلند از اينكه شيطان آنان را در فتنه افكنده و فريب داده و
دچار هلاكت كفر و ضلالت و نفاق ساخته است.
تازه اين خسارت و گرفتارى دنيائى ايشان است و در آخرت نيز جهنم بر كافران احاطه
خواهد كرد، همانطورى كه در دنيا فتنه به آنان احاطه داشت. پس اينكه فرمود:
(الا فى الفتنه سقطوا)
با جمله (و ان جهنم لمحيطه
بالكافرين ) تقريبا معناى واحدى را
مى رسانند، و آن اين است كه اين مردم منافق هم در دنيا و هم در آخرت در فتنه و
هلاكت ابدى قرار دارند.
ممكن هم هست از جمله (و ان جهنم
لمحيطه بالكافرين ) استفاده كرد كه
جهنم فعلا نيز محيط به كفار است، نه در آينده، آيات داله بر تجسم اعمال هم
اين معنا را مى رساند.
ان تصبك حسنه تسوهم و ان تصبك مصيبه يقولوا قد اخذنا امرنا من قبل |
منظور از (حسنه
) و
(مصيبة ) به قرينه
سياق، آثار نيك و خسارتهائى است كه جنگ ببار مى آورد، از قبيل فتح و فيروزى،
غنيمت هاى مالى و اسيران از يك طرف، و كشته شدن و زخم برداشتن و شكست از طرف
ديگر.
جمله (يقولوا قد اخذنا امرنا من قبل
) كنايه است از اينكه ما قبلا خود
را از اين گرفتاريها برحذر داشتيم، تعبير به (اءخذ)
به اين عنايت است كه گويا اختيار امرشان نخست از دستشان بيرون بوده و بعدا آن
را بدست گرفته و بر آن مسلط شده اند، و از دست نداده و نگذاشته اند كه فاسد و
تباه گردد.
خوشحالى منافقين از شكست مسلمين و بدحالى آنها از
پيروزى مسلمين و جواب اول به آنان
و بنابر اين، معناى آيه اين مى شود كه : اين منافقين بدخواه تواند، اگر
غنيمت بدست آورى و پيروز شوى ناراحت مى شوند، و اگر كشته و يا زخمى شوى و يا هر
مصيبت ديگرى ببينى مى گويند ما قبلا خود را از اين گرفتاريها برحذر داشتيم، و
آنگاه با خوشحالى از تو روى مى گردانند.
خداى تعالى از اين گفتار اينها در دو آيه (قل
لن يصيبنا...) و آيه
(قل هل تربصون بنا...)
دو جواب به ايشان داده است.
قل لن يصيبنا الا ما كتب الله لنا هو مولانا و على الله فليتوكل
المومنون |
حاصل اين جواب اين است كه : ولايت و اختيار امور ما تنها و تنها بدست خداست -
اين انحصار از جمله (هو مولانا)
استفاده مى شود - و اختيار ما نه بدست خود ما است و نه بدست هيچ يك از اين
اسباب ظاهرى، بلكه حقيقت ولايت تنها از آن خداست و خداى تعالى سرنوشتى حتمى از
خير و شر براى همه تعيين نموده، و با اينكه مى دانيم قبل از ما سرنوشتمان
معلوم و معين شده چرا اوامر او را امتثال ننموده در احياء امر او و جهاد در راه
او سعى نكنيم. خداى تعالى هم مشيت خود را اجراء مى كند و ما را پيروزى و يا
شكست مى دهد و اين به عالم ما مربوط نيست، زيرا وظيفه بنده، بندگى و ترك
تدبير و امتثال امر است، كه خلاصه، همه توكل است.
فقط اراده و مشيت خداوند جارى است و توكل و واگذارى
امور به او جايى براى سرور يا غم نمى گذارد
از همينجا معلوم مى شود كه جمله (و
على الله فليتوكل المومنون ) گفتارى
مستانف و تازه و غير مربوط بما قبل نيست، بلكه جمله اى است معطوف بما قبل و
متمم آن، و معناى آن و ما قبلش اين است كه ولايت و اختيار امر ما با خداست، و
ما به او ايمان داريم، و لازمه اين ايمان اين است كه بر او توكل كرده امر خود
را به او واگذار كنيم، بدون اينكه در دل، حسنه و موفقيت در جنگ را بر مصيبت و
شكست خوردن ترجيح داده آن را اختيار كنيم. بنا بر اين، اگر خداوند حسنه را
روزى ما كرد منتى بر ما نهاده، و اگر مصيبت را اختيار كرد مشيت و اختيارش بدان
تعلق گرفته، و ملامت و سرزنشى بر ما نيست، و خود ما هم هيچ ناراحت و اندوهگين
نمى شويم.
و چگونه غير اين باشيم، و حال آنكه خودش فرموده :
(ما اصاب من مصيبه فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل
ان نبراها ان ذلك على الله يسير لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما
اتيكم ) و نيز فرموده :
(ما اصاب من مصيبه الا باذن الله و
من يومن بالله يهد قلبه ) و نيز
فرموده : (ذلك بان الله مولى الذين
آمنوا) و نيز فرموده :
(و الله ولى المومنين
) و نيز فرموده :
(فالله هو الولى
).
و اين آيات بطورى كه ملاحظه مى كنيد همه متضمن اصول اين حقيقتند كه آيه مورد
بحث در مقام پاسخ به منافقين، متعرض آن است، و آن حقيقت، حقيقت ولايت خداى
سبحان است، و اينكه احدى غير از خدا هيچگونه ولايت و اختيارى ندارد.
آرى، اگر انسان براستى به اين حقيقت ايمان داشته و مقام پروردگار خود را
بشناسد قهرا بر پروردگار خود توكل مى جويد، و حقيقت مشيت و اختيار را به او
واگذار مى كند، و ديگر به رسيدن به حسنه خوشحال و در برابر مصيبت اندوهناك نمى
گردد.
و همچنين نسبت به آنچه كه به دشمن انسان مى رسد، نبايد خوشحال و بد حال گردد؛ و
اين از نادانى و جهل به مقام پروردگار است كه وقتى دشمن انسان موفقيتى بدست
آورد ناراحت شود، و وقتى او مبتلا و گرفتار مى گردد وى خوشحال شود؛ زيرا دشمن
او هم از خود اختيارى ندارد. اين آن جواب اولى بود كه گفتيم خداى تعالى به كفار
و منافقين در برابر خوشحاليشان از شكست مسلمانان و بد حاليشان از پيروزى آنان
داده است.
و ظاهر كلام بعضى از مفسرين اين است كه كلمه (مولى
) در آيه به معناى
(ناصر)
است. و همچنين از ظاهر كلام بعضى ديگر برمى آيد كه جمله
(و على الله فليتوكل المومنون
) جمله اى است مستانف و غير مربوط
بما قبل، كه خداى تعالى مؤمنين را در آن، امر به توكل مى كند. و ليكن سياقى
كه اين دو آيه دارد و بر همه مشهود است با اين دو حرف نمى سازد.
جواب دوم به منافقين : (قل
تربصون بنا الا احدى الحسينين)
قل هل تربصون بنا الا احدى الحسنيين و نحن نتربص بكم... |
مقصود از (حسنيين ) حسنه و مصيبت است به دلالت اينكه در آيه اول حكايت مى كرد
كه منافقين از اينكه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خيرى برسد ناراحت مى
شدند، و از اينكه به آنجناب شر و مصيبت برسد خوشحال مى گرديدند، و مى گفتند خوب
شد ما قبلا حواسمان را جمع كرده بوديم، و خود را دچار اين ناملايمات نساختيم.
چون از اين كلام بر مى آيد كه منافقين در حال انتظار بودند كه ببينند بر سر
مسلمانان چه مى آيد، آيا شكست مى خورند و يا پيروز مى شوند پس معلوم مى شود
(احدى الحسنيين
) در آيه يكى از آن دو پيش آمد است
كه منافقان در انتظارش بودند.
خواهى گفت چطور قرآن كريم مصيبت را هم حسنه خوانده و آن را با حسنه
(حسنيين
) ناميده ؟ در جواب مى گوييم : از
نظر دينى حسنه و مصيبت هر دو حسنه اند، چون اگر حسنه، حسنه است براى اين است
كه پيروزى و غنيمت در دنيا و اجر عظيم در آخرت است و اگر مصيبت حسنه است آنهم
براى اين است كه شكست خوردن و كشته شدن و هر رنج و محنت ديگرى كه به انسان برسد
مورد رضاى خدا و باعث اجرى ابدى و سرمدى است، پس هر دو حسنه اند.
و معناى آيه اين است كه : ما و شما هر يك منتظر عذاب و گرفتارى طرف مقابل خود
هستيم، با تفاوت اينكه آن عذاب و گرفتارى كه شما براى ما آن را آرزو مى كنيد
در حقيقت خير ماست ؛ زيرا شما در باره ما انتظار يكى از دو احتمال را مى كشيد،
يا غلبه بر دشمن و مراجعت با غنيمت و يا كشته شدن در راه خدا.
ولى ما براى شما انتظار عذاب خدا را مى كشيم، و آرزو داريم كه يا با عذاب هاى
سماوى و يا بدست خود ما شما را نابود كند، مثلا به ما دستور دهد زمين را از لوث
وجود شما پاك سازيم، پس ما در هر حال رستگار و شما در هر حال هالكيد، پس
انتظار بكشيد كه ما هم با شما در انتظاريم، اين بود آن جواب دوم.
در آيه اى كه زبان حال منافقين را بيان مى كرد حسنه و مصيبت را تنها به رسول
خدا (صلى الله عليه و آله ) نسبت مى داد، ولى در آيه دوم كه جواب اول آنان است
و در آيه سوم كه متضمن جواب دوم ايشان بود رسيدن به حسنه و مصيبت را به رسول
خدا (صلى الله عليه و آله ) و همه مؤمنان نسبت داد، و اين بخاطر آن بود كه در
مقام جواب از نظر خدا و واقع، حسنه و مصيبت مؤمنين حسنه و مصيبت رسول خدا
(صلى الله عليه و آله ) نيز هست چون مؤمنين با آن جناب ملازمت و مشاركت دارند.
انفاق منافقين مقبول نيست
قل انفقوا طوعا او كرها لن يتقبل منكم انكم كنتم قوما فاسقين |
در اين آيه صيغه امر (انفقوا)
در معناى شرط است، و ترديد در (طوعا
و كرها) هم به منظور تعميم است.
صيغه امر در اين گونه موارد كنايه است از اينكه نهيى در كار نيست و كسى جلو شما
را نگرفته، و اين خود اشاره است به اينكه اين عمل عمل بيهوده اى است كه اثرى
بر آن مترتب نمى شود. جمله (لن
يتقبل منكم تعليل ) همان امر است،
همچنانكه جمله (انكم كنتم قوما
فاسقين ) بيان علت قبول نشدن است.
و معناى آيه اين است كه : ما جلو شما را از انفاق نگرفته ايم، چه به طوع و
رغبت انفاق كنيد و چه به رودربايستى و كراهت. على اى حال، انفاق شما كار لغو
و بى فائده اى است ؛ زيرا خداوند بخاطر اينكه شما مردمى فاسقيد انفاقتان را
قبول نمى كند. آرى، بحكم خداوند: (انما
يتقبل الله من المتقين ) عمل نيك را
تنها از پره يزكاران مى پذيرد؛ البته ناگفته نماند كه
(تقبل
) از (قبول
) رساتر است.
و ما منعهم ان تقبل منهم نفقاتهم الا انهم كفروا بالله و برسوله... |
اين آيه همان نپذيرفتن انفاق منافقين را به بيانى مفصل تر تعليل مى كند و به
عبارت ديگر به منزله شرح و توضيح فسق ايشان است، و در آن، كفر به خدا و رسول
او، و كسالت و بى ميلى در نماز خواندن، و كراهت در انفاق از اركان نفاق آنان
شمرده شده است.
شيفته اموال و اولاد بسيار منافقين مشو كه اموال و
اولاد آنان مايه عذاب آنها است
فلا تعجبك اموالهم و لا اولادهم انما يريد الله ليعذبهم بها... |
اعجاب به چيزى به معناى مسرور شدن از آن است، بخاطر جمال و يا كمال و يا امثال
آن كه در آن چيز مشاهده مى شود، و كلمه (زهوق
) به معناى خروج به سختى، و اصل آن
بطورى كه گفته اند به معناى بيرون آمدن جان و مردن است.
خداى تعالى در اين آيه پيغمبر گرامى اش را از اينكه شيفته اموال و اولاد
منافقين گردد نهى مى كند. البته از سياق آيه برمى آيد كه مقصود شيفتگى در برابر
كثرت اولاد و اموال ايشان است، آنگاه اين معنا را چنين تعليل مى كند كه اين
اموال و اولاد - كه قهرا انسان را به خود مشغول مى كند - نعمتى نيست كه مايه
سعادت آنان گردد، بلكه نقمتى است كه ايشان را به شقاوت مى كشاند، چون خداوندى
كه اين نعمت ها را به ايشان داده، مقصودش اين بوده كه ايشان را در زندگى دنيا
عذاب نموده جان آنان را در حال كفر بگيرد.
آرى، زندگى كه هر موجود زنده اى آن را براى خود سعادت و راحت مى شمارد، وقتى
مايه سعادت، و در آن راحتى و بهجت و سرور است كه بر مجراى حقيقى اش جريان
داشته باشد، يعنى آدمى به آثار واقعى آن كه همانا علم نافع و عمل صالح است
رسيده باشد، و بغير آنچه خير او و سودش در آن است اشتغال نورزد، اين است آن
حياتى كه مرگ در آن نيست، و همين است آن راحتى كه آميخته با تعب و رنج نمى
گردد، و اين است آن لذتى كه تلخى و الم در آن راه ندارد، و چنين زندگى جز در
تحت ولايت خدا ميسر نمى شود: (الا
ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون )
و اما كسى كه به دنيا مشغول شده، زينت هاى دنيوى و مادى او را مجذوب كرده،
اموال و فرزندان او را شيفته، آمال و آرزوهاى كاذب، او را فريب داده و شيطان
از خود بى خبرش كرده باشد، او در تناقض هاى قواى بدنى و تزاحم هائى كه بر سر
لذائذ مادى درگير مى شود، قرار گرفته، و با همان چيرهائى كه آنها را مايه
سعادت خود خيال مى كرد به شديدترين عذابها دچار مى شود.
آرى، اين خود حقيقتى است كه همه به چشم خود مى بينيم كه هر چه دنيا بيشتر به
كسى روى بياورد و از فراوانى مال و اولاد بيشتر برخوردار شود، بهمان اندازه از
موقف عبوديت دورتر و به هلاكت و عذابهاى روحى نزديك تر مى شود، و همواره در
ميان لذائذ مادى و شكنجه هاى روحى غوطه مى خورد. و آن چيزى كه اين طائفه غفلت
زده خوشى و فراخى اش مى خوانند در حقيقت تنگى و ناگوارى است، همچنانكه قرآن
كريم فرموده : (و من اعرض عن ذكرى
فان له معيشه ضنكا و نحشره يوم القيمه اعمى قال رب لم حشرتنى اعمى و قد كنت
بصيرا قال كذلك اتتك آياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى
).
پس نتيجه اعراض آدمى از ذكر پروردگار خود اين است كه به رو در منجلاب دنيا فرو
رود، و آن را سعادت زندگى و راحت نفس و لذت روح خود پندارد، و با همين خيال
فاسد در گرداب فتنه ها و محنت هائى كه مى بيند غوطه ور گشته، زير و بالا رود،
و سرانجام هم بخاطر خروج از رسم عبوديت به پروردگار خود كافر شود، قرآن در اين
باره در آيه مورد بحث فرموده : (انما
يريد الله ليعذبهم بها و ترهق انفسهم و هم كافرون
) و اين همان املاء (مهلت دادن ) و استدراجى است كه در آيه
(سنستدرجهم من حيث لا يعلمون و املى
لهم ان كيدى متين ) متعرض آن شده
است.
و يحلفون بالله انهم لمنكم و ما هم منكم... و هم يجمحون |
كلمه (فرق
) به معناى دلهره از ضررى است كه
احتمال آن مى رود، و كلمه (ملجا)
به معناى آن نقطه اى است كه آدمى بدان پناهنده و متحصن مى شود، و كلمه
(مغار)
به معناى محلى است كه انسان در آن فرو رفته، خود را از ديدگان پوشيده و پنهان
مى سازد، و نيز به معناى غارى است كه در كوه مى باشد. و كلمه
(مدخل
) از باب افتعال به معناى كوره راهى است كه به زحمت بتوان درون
آن شد، و كلمه (جماح
) رد شدن و عبور كردن عابر است به
سرعت، و بدون توجه به راست و چپ خود و بدون اينكه چيزى او را از حركت باز
بدارد؛ و معناى آيه روشن است.
و منهم من يلمزك فى الصدقات فان اعطوا منها رضوا و ان لم يعطوا منها
اذا هم يسخطون |
كلمه (لمز)
به معناى عيب جوئى و خرده گيرى است ؛ منافقين از رسول خدا (صلى الله عليه و آله
) در امر صدقات عيب جوئى مى كردند. از ذيل آيه برمى آيد كه آنها هنگامى از
پيغمبر در امر صدقات عيب جوئى مى كردند كه پيغمبر يا بخاطر اينكه آنها استحقاق
دريافت آن را نداشته و يا به جهتى ديگر، چيزى از صدقات به آنها نمى داد.
و لو انهم رضوا ما اتيهم الله و رسوله... |
كلمه (لو)
براى آرزو است، و جمله (رضوا ما
اتيهم الله ) بدين معنا است : چه مى
شد كه ايشان آنچه را كه خدايشان فرستاده با رضايت خاطر مى گرفتند، و يا بدان تن
در مى دادند در حالى كه آن را اخذ مى كردند. و اينكه در معناى آيه كلمه اخذ
(گرفتن ) را آورديم، به آن جهت است كه كلمه (رضوا)
در خصوص اين آيه متضمن معناى اخذ است، به نشانه اينكه خودش بدون حرف تعدى (باء)
متعدى شده.
كلمه (ايتاء)
به معناى اعطاء و دادن است، و جمله (حسبنا
الله ) معنايش اين است : خدا ما را
در آنچه آرزو مى كنيم بس است.
(سيوتينا الله من فضله و رسوله
) اين جمله بيان آن چيزى است كه
گفتيم مورد رغبت و آرزو است، نه اينكه خبر غيبى از آينده باشد. جمله
(انا الى الله راغبون
) به منزله تعليل براى جمله
(سيوتينا الله...)
است.
و معناى آيه اين است كه : آرزو مى رفت كه آنچه را خدا و همچنين رسول خدا (صلى
الله عليه و آله ) به امر او به ايشان از صدقات و يا غير آن داده بگيرند، و
بگويند خداى سبحان بجاى ساير اسباب جهان ما را بس است، و ما دوستدار فضل اوئيم، و طمع داريم كه از فضل و كرم خود و بدست رسول گرامى اش به ما بدهد.
در اين آيه بيان لطيفى است كه لطفش بر كسى پوشيده نيست، و آن اين است كه دادن
(ايتاء) را هم به خدا نسبت داده و هم به رسولش، و ليكن كفايت و فضل و رغبت
ايشان را تنها به خدا مخصوص كرده و لازمه دين توحيد هم همين هست.
مواد مصرف صدقات واجبه (زكوات)
انما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المولفه قلوبهم و
فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل الله و ابن السبيل... |
اين آيه مواردى را برمى شمارد كه بايد صدقات واجب (زكوات ) در آن موارد مصرف
شود، به دليل اينكه در آخر آيه مى فرمايد: (فريضه
من الله ). و آن موارد بطورى كه از
ظاهر سياق آيه برمى آيد هشت مورد است، و لازمه آن اين است كه فقير و مسكين هر
يك موردى جداگانه بحساب آيند.
مفسرين در باره اينكه آيا فقير و مسكين هر يك موردى جداگانه و يا هر دو يك صنف
از اصناف مصرف زكاتند اختلاف كرده اند؛ و بنابر اينكه، هر يك صنف على حده اى
باشند باز در معناى آندو اقوال بسيارى دارند كه بيشتر آنها به دليل روشنى منتهى
نمى گردد؛ ليكن اگر ما باشيم و ظاهر اين دو لفظ، از كلمه فقير كه مقابل غنى است
چنين مى فهميم كه فقير آن كسى است كه تنها متصف به امرى عدمى باشد، يعنى متصف
باشد به نداشتن مالى كه حوائج زندگيش را برآورد، در مقابل غنى كه متصف به اين
امر عدمى نيست، بلكه متصف است به امرى وجودى، يعنى دارائى و تمكن.
و اما مسكين، تنها ندار را نمى گويند، بلكه به كسى مى گويند كه علاوه بر اين
امر عدمى، دچار ذلت و مسكنت هم باشد، و اين وقتى است كه فقرش به حدى برسد كه
او را خوار سازد، مثلا مجبور شود به اينكه از آبروى خود مايه بگذارد و دست پيش
هر كس و ناكس دراز كند، مانند كور و لنگ كه چاره اى نمى بينند جز اينكه از هر
كسى استمداد كنند. و بنا بر اين، مسكين حال و وضعش بدتر از فقير است.
البته اين را هم بايد دانست كه اين دو كلمه هر چند بحسب نسبت يكى اعم و ديگرى
اخص است ؛ يعنى، هر مسكين از جهت اتصافش به نادارى فقير است و ليكن هر فقيرى
مسكين نيست، الا اينكه عرف، اين دو صنف را دو صنف مقابل هم مى داند، چون وصف
فقر را غير از وصف مسكنت و ذلت مى بيند، پس، ديگر جا ندارد كسى به قرآن كريم
خرده بگيرد و بگويد با اينكه فقير هر دو صنف را شامل مى شود ديگر حاجتى به ذكر
مسكين نبود، براى اينكه گفتيم مسكنت به معناى ذلت و مانند لنگى و زمين گيرى و
كورى است، هر چند بعضى از مصاديق آن بخاطر نداشتن مال است.
مقصود از (عاملين عليها)
كسانى هستند كه در جمع و گردآورى زكوات تلاش مى كنند. و مقصود از
(مولفه قلوبهم
) كسانى هستند كه با دادن سهمى از
زكات به ايشان، دلهايشان به طرف اسلام متمايل مى شود و به تدريج به اسلام درمى
آيند، و يا اگر مسلمان نمى شوند ولى مسلمانان را در دفع دشمن كمك مى كنند، و يا
در برآوردن پاره اى از حوائج دينى كارى صورت مى دهند.
و اما كلمه (و فى الرقاب
)، اين جار و مجرور متعلقند به مقدر
و تقدير آن : (و للصرف فى الرقاب :
و براى بكار برد در امر بردگان )
است، يعنى آزاد كردن آنان ؛ مثلا وقتى برده اى با مولاى خودش قرار مكاتبه
گذاشته كه كار كند و از دستمزد خود بهاى خود را به او بپردازد و پس از پرداختن
بهاى خود آزاد گردد و فعلا نمى تواند آن بهاء را به پايان برساند، از زكات ما
بقى بهاى او را به مولايش مى دهند و او را آزاد مى كنند. و يا وقتى برده اى را
ببينند كه اسير مردى ستمگر و سخت گير شده و در سختى بسر مى برد، از زكات بهاى
او را به صاحبش داده، او را آزاد مى كنند.
و همچنين در (غارمين
) نيز تقدير:
(للصرف فى الغارمين
) است ؛ يعنى، زكات براى مصرف كردن
در پرداخت قرض بدهكاران. و در: (و
فى سبيل الله ) نيز تقدير
(للصرف فى سبيل الله
) است ؛ و سبيل الله (راه خدا)
مصرفى است عمومى و شامل تمامى كارهائى مى گردد كه نفعش عايد اسلام و مسلمين شده
و بوسيله آن مصلحت دين حفظ مى شود، كه روشن ترين مصاديق آن جهاد در راه خدا و
بعد از آن ساير كارهاى عام المنفعه از قبيل راه سازى و پل سازى و امثال آن است.
در (ابن السبيل
) هم تقدير
(للصرف فى ابن السبيل
) است ؛ و ابن السبيل كسى را گويند
كه از وطن خود دور افتاده و در ديار غربت تهى دست شده باشد، هر چند در وطن خود
توانگر و ثروتمند باشد، به چنين كسى از مال زكات سهمى مى دهند تا به وطن خود
بازگردد.
اينكه سياق آيه شريفه در مقام بيان مستحقين هشتگانه زكات تغيير مى كند - زيرا
چهار صنف اول را با (لام
) ذكر كرده و فرموده است
(للفقراء و المساكين و العاملين
عليها و المولفه قلوبهم ) و در چهار
صنف باقى مانده كلمه (فى
) بكار برده، و فرموده است
(و فى الرقاب و الغارمين و فى سبيل
الله و ابن السبيل ) از اين جهت است
كه (لام
) در چهار صنف اول افاده ملكيت
(بمعنى اختصاص در تصرف ) نمايد؛ زيرا سياق آيه در مقام جواب از منافقين است كه
بدون استحقاق از رسول خدا، طمع سهيم بودن در صدقات را داشتند و بر آن حضرت در
تقسيم صدقات خرده مى گرفتند.
پس آيه شريفه جواب آنان را داد كه صدقات مصارف معينى دارد و از آن موارد نمى
توان تجاوز كرد.
وجوهى كه در توجيه ترتيب ذكر موارد هشتگانه مصرف زكات
گفته شده
اما بحث از اينكه آيا مالك بودن اصناف چهارگانه به چه نحو است، آيا به
نحو مالكيت معروف در نزد فقهاست ؟ يا به نحو اختصاص در مصرف ؟ و اينكه واقعيت
اين ملكيت چگونه است (زيرا در اصناف چهارگانه عناوين صنفى مالك لحاظ شده، نه
اشخاص ) و اينكه نسبت سهم هر صنفى با سهم اصناف ديگر چگونه است، مباحثى است كه
مربوط به فقه است و از غرض تفسيرى ما بيرون ؛ اگر چه فقهاء نيز در اين مباحث
اختلاف شديدى دارند، و لذا خواننده محترم را به كتب فقهى ارجاع مى دهيم.
و اما آن چهار مورد ديگر كه سياق آيه در آنها بهم خورده و بجاى حرف
(لام
)، حرف (فى
) بكار رفته در توجيه اين بر هم
خوردن سياق و اينكه چرا اين چهار مورد بعد از آن چهار مورد ديگر ذكر شده وجوهى
ذكر كرده اند، كه اينك بعضى از آنها از نظر خواننده مى گذرد:
از آن جمله يكى اين است كه : اين ترتيب به جهت بيان الاحق فالاحق است، به اين
معنا كه از همه آنها مستحق تر و سزاوارتر نخست فقراء و پس از آن مساكين و بعد
از آن كارمندان بيت المال و همچنين تا به آخر؛ و چون چهارتاى دومى از نظر ترتيب
احقيت مرتبه اش بعد از چهار تاى اولى است آن را بعد ذكر كرد. پس، معلوم مى شود
كه هر يك از هشت مورد جايش همانجائى است كه برايش تعيين شده و داراى رتبه اى
است كه داده شده، و اگر غير اين بود، يعنى ترتيبى در كار نبود، جا داشت از اين
موارد هشتگانه آن شش صنف پول بگير را يعنى فقراء و مساكين و مولفه قلوبهم و
غارمين و ابن السبيل و كارمندان زكات را اول شمرده سپس آن دو مورد را كه پول
بگير نيستند يعنى فى الرقاب و فى سبيل الله را با كلمه
(فى
) بياورد، و چون چنين نكرده مى فهميم ترتيب در كار است.
البته در اينكه ترتيب در ذكر و يكى را جلوتر از ديگرى آوردن دلالت مى كند بر
اينكه آنكه مقدم آمده ملاكش مهم تر و مصلحتش بيشتر است حرفى نيست، اين معنا
را ما نيز قبول داريم، ليكن مقصود اين شخص از كلمه
(الاحق فالاحق
) را نفهميديم ؛ زيرا اگر مقصودش
همين است كه گفتيم آنكه جلوتر ذكر شده ملاكش مهم تر و مصلحتش بيشتر است، كه
حرف تازه اى نيست، و اگر مقصودش اين است كه در دادن و به مصرف رساندن و يا هر
تعبير ديگر، نخست بايد به فقراء و سپس به مساكين و بعدا به فلان و فلان رسانيد،
در جواب مى گوييم آيه شريفه هيچ دلالتى بر اين معنا نداشته و آن وجهى را هم كه
در تاييد گفته خود آورده بهيچ وجه گفته اش را تاييد نمى كند.
وجه ديگرى كه زمخشرى آن را در كشاف نقل كرده اين است كه : اگر در چهار مورد دوم، از (لام
) به
(فى ) عدول شده براى
اعلام اين جهت است كه چهار مورد اخير در استحقاق اين صدقات مقدم بر آن چهار
مورد اولند و اين معنا را كلمه (فى
) افاده مى كند؛ چون اين كلمه ظرفيت
را مى رساند، و در آيه مورد بحث مى فهماند كه چهار مورد اخير سزاوارترند به
اينكه صدقات در ميان آنان توزيع شود؛ براى اينكه هر يك از اين موارد به چند جهت
استحقاق را دارند، مثلا (فى الرقاب
) هم برده اند و هم اسير و هم وا
مانده در پرداخت مال الكتابه. و غارمين هم بدهكارند و با زكات بدهيشان داده مى
شود و هم از قيد بدهكارى آزاد مى گردند و هم نجات مى يابند، و اگر در كار جهاد
و يا سفر حج هم باشند باز استحقاقشان بيشتر است ؛ چون هم فقيرند و هم در حال
عبادتند. و همچنين (ابن السبيل
) كه هم به فقر و هم به غربت و دورى
از مال و اولاد مبتلا هستند.
و اگر حرف (فى
) در
(سبيل الله ) و
(ابن السبيل
) تكرار شده براى اين است كه برساند
اين دو مورد از دو مورد (فى الرقاب
) و
(غارمين ) ترجيح
دارند.
اين وجه نيز اشكال دارد، و آن اين است كه عين آن، در چهار مورد اول كه با لام
ذكر شده نيز هست، به اين معنا كه همه آن حرفها را درباره
(لام
) مى توان زد و گفت : حرف لام ملكيت را مى رساند و ملكيت رابطه و
اتصال قوى ترى ميان مالك و مملوك دارد تا ظرفيت، زيرا پر واضح است كه رابطه ظرف
و مظروف به قوه رابطه مالك و مملوك نيست.
وجه سومى كه گفته اند اين است كه : چهار مورد اول اگر چيزى از زكات بدستشان
برسد مالك مى شوند، و چون چنين بوده بكار بردن حرف
(لام ) درباره ايشان
جا داشته، بخلاف چهار مورد دوم كه آنچه را از زكات كه به ايشان داده شود مالك
نمى شوند و در حقيقت به ايشان داده نمى شود و در راه آنان مصرف نمى گردد، بلكه
در راه مصالحى مصرف مى شود كه ارتباطى هم با آنان دارد.
مثلا مالى كه در مورد بردگان صاحب قرارداد، مصرف مى شود چيزى بدست خود بردگان
نمى رسد، چون زكات را به فروشنده برده مى دهند، و به همين جهت حرف
(لام
) در باره آنان بكار برده نشد، چون اين حرف ملكيت را افاده مى
كند، و بردگان چيزى بدستشان نمى آيد تا مالك شوند، آنان تنها مورد و مصرف
زكاتند و زكات مصلحتى از ايشان را تامين مى كند. و همچنين بدهكاران كه زكاتى كه
در خصوص ايشان مصرف مى شود بدست خود آنان نمى آيد، بلكه بدست طلبكاران مى رسد،
و نتيجه اش اين است كه ذمه آنان فارغ مى شود. و اما
(سبيل الله
) آنكه پر واضح است كه زكات ملكش
نمى شود (چون در سبيل الله اصلا پاى كسى در ميان نيست ). و اما
(ابن السبيل
) او هم در حقيقت يكى از مصاديق
سبيل الله است، و اگر از ميان همه افراد و مصاديق سبيل الله فقط
(ابن السبيل
) را نامبرده و آن را چهارمين مورد
بشمار آورده براى اين است كه به يك نحوه خصوصيتى در حق او اشاره كرده باشد؛
علاوه بر اينكه، درباره ابن السبيل نه حرف (فى
) بكار رفته و نه حرف
(لام
)، و در مجرور خواندنش هم ممكن است بخاطر عطف بر لام باشد و هم
عطف بر (فى
)، البته عطف بر
(فى
) بخاطر اينكه نزديك تر است بهتر است.
در ميان اين چند وجهى كه براى علت تغيير سياق آيه ذكر شده، وجه آخرى از همه
موجه تر و بهتر است، الا اينكه اجراى آن در ابن السبيل خيلى صاف و دلچسب نيست
و آن را يكى از مصاديق سبيل الله گرفتن هم درست نيست ؛ زيرا آن سه تاى ديگر هم
مصداق سبيل الله هستند.
حال ممكن است كسى بگويد: (غارمين
) و
(ابن السبيل ) كه بر
سرشان نه حرف (فى
) آمده و نه
(لام
) معطوفند به آن چهار موردى كه مجرور به لام هستند، آنگاه با وجه
اول از اين چند وجه به آن معنائى كه ما برايش كرديم ترتيب مصارف هشتگانه را
توجيه نموده، و با وجه آخرى علت دگرگونى سياق را در الرقاب و سبيل الله توجيه
كند.
و اينكه در ذيل آيه فرمود: (فريضة
من الله و الله عليم حكيم ) اشاره
است به اينكه زكات فريضه اى است واجب كه بر اساس علم و حكمت تشريع شده، و قابل
هيچ گونه تغييرى نيست. و بعيد نيست كه فريضه بودنش مربوط به اصل تشريعش نباشد،
بلكه مربوط باشد به تقسيمش به اقسام هشتگانه، و اين احتمال را سياق آيه تاييد
مى كند، زيرا غرض در آيه، تقسيم مصارف آن است نه اصل تشريعش، بهمين جهت
مناسبتر اين است كه جمله (فريضة من
الله ) هم اشاره به اين باشد كه
تقسيم شدنش به اصناف هشتگانه امرى است مفروض از ناحيه خداى تعالى، و بخاطر
دلخواه منافقين و با خرده گيرى شان از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) تغيير و
تبديل نمى پذيرد.
از همينجا بخوبى روشن مى گردد كه آيه شريفه بدون اشاره به اين معنا نيست كه
اصناف هشتگانه هميشه سهم خود را مى برد، و اين تقسيم اختصاص به زمان معينى
ندارد؛ پس، اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (مولفة
قلوبهم مردمى اشراف و معاصر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بوده اند كه
آنجناب با دادن سهمى از صدقات دلهايشان را متمايل به اسلام نمود، و اما بعد از
آنحضرت و غلبه اسلام بر ساير اديان ديگر حاجتى به اين نوع از تاليفات نيست
) حرف فاسدى است، و حاجت
نبودن به
آن را بهيچ وجه قبول نداريم.
و منهم الذين يوذون النبى و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يومن بالله و
يومن للمؤمنين و رحمه للذين آمنوا منكم |
كلمه (اذن
) به معناى
(گوش
) است. و اگر منافقين رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را
(گوش
) ناميده اند، منظورشان اين بود كه هر حرفى را مى پذيرد و به حرف
هر كس گوش مى دهد.
معناى جمله : (قل
اذن خير لكم )
در جمله (قل اذن خير لكم
) اضافه
(اذن
) به (خير)
اضافه حقيقى است، و معنايش اين است كه او بسيار شنوا است، ولى آنچه خير شما در
آن است مى شنود، مثلا وحى خداى سبحان را مى شنود كه مايه خير شما است و از
مؤمنين خيرخواهى هاى ايشان را مى شنود كه باز خير شما در آنست. ممكن هم هست
بگوييم اضافه مذكور اضافه موصوف بر صفت است، و معناى آن اين است كه او گوش هست،
ليكن گوشى است با اين صفت، كه براى شما خير است، چون نمى شنود مگر چيزى را كه
به شما سود مى رساند و ضررى هم برايتان ندارد.
فرق ميان اين دو احتمال اين است كه لازمه وجه اولى اين است كه مسموع آن حضرت از
وحى خدا و نصيحت مؤمنان خير باشد. و لازمه وجه دومى اين است كه استماع آنجناب
استماع خيرى باشد يعنى به پاره اى از حرفهائى كه براى مسلمانان خير نيست گوش
مى دهد، و ليكن صرفا به منظور احترام از گوينده گوش مى دهد و كلام او را حمل بر
صحت مى كند تا هتك حرمت او را نكرده و خود نيز گمان بد به مردم نبرده باشد، و
ليكن اثر خبر صادق و مطابق با واقع را هم بر آن بار نمى كند، يعنى اگر در سعايت
كسى باشد آن شخص را مواخذه نمى كند، در نتيجه هم به حرفهاى گوينده گوش داده و
او را احترام كرده، و هم ايمان آن مومنى را كه وى در باره او بدگوئى و سعايت
كرده محترم شمرده است.
و از اين بيان روشن مى شود كه مناسب تر به سياق آيه همين وجه دوم است، چون در
دنبال جمله مورد بحث فرموده : (يومن
بالله و يومن للمومنين...)
توضيح اينكه، ايمان به معناى تصديق است، و خداوند در جمله
(يومن بالله
) متعلق ايمان را ذكر كرده، ولى در
جمله (و يومن للمومنين
) متعلق را ذكر نكرده و نفرموده به
چه چيز تصديق مى كند، همينقدر فرموده به نفع مؤمنين تصديق مى كند، و تصديقى كه
حتى در خبرهاى زيان آور به نفع مؤمنين تمام شود اين است كه شنونده، مخبر را
تصديق كند، نه خبرى را كه آورده، به اين معنا كه به مخبر وانمود كند كه من تو
را راستگو مى دانم، هر چند در واقع خبر او را خبر نادرستى بداند و آثار صدق بر
خبرش بار نكند.
و نظير اين تفكيك ميان مخبر و خبر وى، در آيه شريفه
(اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك
لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون
) آمده، كه خداى سبحان منافقين را
از جهت اينكه مخبر به رسالت رسول خدايند تكذيب مى كند، ولى خبر آنان را تكذيب
نمى كند؛ چون خبرشان رسالت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود، و خداى تعالى
خودش هم بدرستى آن شهادت مى دهد.
و عكس آن يعنى تصديق خبر، در آيه (و
لما را المومنون الاحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله
) كه حكايت كلام مؤمنين است آمده،
زيرا مى فرمايد مؤمنين خدا و رسول را در خبر تصديق مى كنند، و نظرى به تصديق
مخبر ندارد.