اين آيات در سياق آيات قبلى قرار دارد و با آنها
متصل است، و غير از آيه (و اذ
قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق...)
و آيه اى كه دنبال آن است ما بقى آنها با آيات اول سوره ارتباط و اتصال دارد، و
اما آن دو آيه ظهور ارتباط و اتصالشان به پايه ظهور ساير آيات نمى رسد، و بزودى
گفتار ما در اين باره خواهد آمد - ان شاء الله -
و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك... |
معناى (مكر)
و تقسيم آن به مكر ممدوح و مكر مذموم
راغب مى گويد: كلمه مكر به معناى به كار بردن حيله براى منصرف كردن كسى
از مقصودش مى باشد، و اين به دو صورت است، يكى ممدوح و يكى مذموم، مكر ممدوح
آن است كه به منظور عمل صحيح و پسنديده اى انجام شود. و بنا بر اين معنا، خداى
تعالى فرموده : (و الله خير
الماكرين ). و اما مكر مذموم آن
مكرى است كه به منظور عمل قبيح و ناپسندى بكار رود، و در اين باره فرموده :
(و لا يحيق المكر السيئى الا باهله
) و نيز فرموده :
(و اذ يمكر بك الذين كفروا)
و فرموده : (فانظر كيف كان عاقبه
مكرهم ) و درباره هر دو قسم آن
فرموده : (و مكروا مكرا و مكرنا
مكرا). و بعضى از علما گفته اند: از
مكر خدا يكى اين است كه بنده را مهلت داده و او را از لذائذ دنيا برخوردار مى
كند، و لذا امير المؤمنين (عليه السلام ) فرموده : كسى كه خداوند دنيا را بر او
توسعه داده باشد و او نفهمد كه خدا با او مكر كرده از ناحيه عقل خود فريب
خورده.
و در مجمع البيان گفته است : (اثبات
) به معناى حبس است، گفته مى شود:
(رماه فاثبته
) يعنى به او تير زد و او را در جاى
خود حبس كرد (در جاى خود خشكانيد (مترجم
)) و نيز گفته مى شود
(اثبته فى الحرب
) يعنى در جنگ جراحت سنگينى بر او
وارد آورد.
و مقتضاى سياق آيات اين است كه جمله (و
اذ يمكر بك الذين كفروا...)، عطف
بر جمله سابق يعنى (و اذ يعدكم الله
احدى الطائفتين انها لكم ) بوده
باشد، و بنا بر اين، آيه شريفه در سياق بيان نعمتى است كه خداوند بر ايشان
ارزانى داشته و آنان را با احسان هايى كه به آنان كرد و خود آنان در آن نعمت ها
دخالتى نداشتند تاييد فرمود.
و معناى آيه اين است كه : به ياد آر، و يا بايد به ياد آورند آن روزى كه كفار
قريش براى ابطال دعوتت به تو مكر كرده و خواستند تو را به يكى از امور سه گانه
دچار سازند يا تو را حبس كنند و يا بكشند و يا بيرونت كنند، آنان مكر مى كنند و
خداوند هم مكر مى كند و خدا بهترين مكر كنندگان است.
و ترديدى كه در آيه به منظور بيان و شرح مكر كفار ميان حبس، كشتن و بيرون كردن
نموده خود دلالت مى كند بر اينكه كفار قريش در باره امر رسول خدا (صلى الله
عليه و آله ) و خاموش كردن نور دعوتش كه يگانه آرزويشان بود با هم مشورت كرده
اند، و همين دلالت، رواياتى را كه در شان نزول آيه وارد شده است تاييد مى كند،
چون در آن روايات كه - ان شاء الله - بزودى در بحث روايتى آينده خواهد آمد نيز
دارد كه مشركين در (دارالندوه
) درباره امر آنجناب با يكديگر
گفتگو مى كرده اند.
و اذا تتلى عليهم اياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا... |
كلمه (اساطير)
به معناى احاديث و جمع (اسطوره
) است، و بيشتر در اخبار خرافى
استعمال مى شود. جمله (قد سمعنا)
و جمله (لو نشاء لقلنا)
و همچنين تعبير به (مثل هذا)
با اينكه مى بايست گفته باشند مثل هذه و يا مثلها همه حكايت كلام مشركين است،
كه اهانت ايشان را به آيات خدا و بى اعتنائى آنها را نسبت به مقام رسالت مى
رساند، و نظير آن، آيه (ان هذا الا
اساطير الاولين )
(نيست اين جز همان خرافات پيشينيان
) است.
و معناى آيه اين است كه : (و اذا
تتلى عليهم آياتنا) وقتى آيات ما كه
ترديدى در آن نيست كه از ناحيه ما است، بر ايشان تلاوت مى شود با اينكه به
خوبى كشف مى كند از آن دين حقى كه ما از ايشان خواسته ايم مع ذلك لجاجت و عناد
به خرج داده و از در توهين به امر آن، و بى اعتنائى به امر رسالت ما گفتند:
(قد سمعنا)
خيلى خوب شنيديم، و فهميديم كه اين حرفها كه براى ما مى خوانى هيچ حقيقتى
ندارد، حقيقتش اين است كه از همان خرافات عهد قديم است،
(لو نشاء لقلنا مثل هذا)
اگر بخواهيم ما هم مى توانيم مثل آن را ببافيم، اما، ما به امثال اين گونه
مطالب خرافى اعتنائى نداريم.
و اذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك... |
كلمه امطار به معناى نازل كردن چيزى است از بالا به پايين، و ليكن بيشتر در
قطرات باران استعمال مى شود، ممكن هم هست بگوييم در لغت به معناى همان باريدن
باران است، و ليكن در آمدن سنگ از آسمان بطور استعاره استعمال شده است، و به
هر حال اينكه گفتند: (امطر علينا
حجاره من السماء) و به اسم آسمان
تصريح كردند، براى دلالت بر اين است كه اين سنگ باريدن صرفا به نحو يك آيه از
آيات آسمانى باشد، و مانند ساير آيات آسمانى هلاكت خدائى شمرده شود.
پس باريدن سنگ از آسمان بر سر ايشان كه درخواست آن را كرده بودند خود يكى از
اقسام عذاب است، و ساير اقسام آن داخل در تحت جمله
(او ائتنا بعذاب اليم
) مى باشد، و به همين منظور يعنى به
منظور اينكه تمامى اقسام باقيمانده را شامل شود كلمه عذاب را نكره و بدون الف و
لام آورد، و معنايش اين است : (يا
عذاب ديگرى بر ما بفرست كه دردناك باشد).
و اگر در ميان همه اقسام عذاب اليم، فقط سنگ باران را ذكر كردند براى اين بود
كه در اين قسم عذاب، هم عذاب جسم است و هم عذاب روح، عذاب جسم است براى اينكه
بدن را متالم مى سازد، و عذاب روح است براى اينكه متضمن ذلت و اهانت است.
بيان اينكه جمله :(
ان كان هذا هو الحق...) حكايت كلام مشركين
نيست
و جمله (ان كان هذا هو الحق
من عندك ) دلالت لفظى دارد بر اينكه
آنچه را كه از آنجناب يا به لسان قال شنيده بودند و يا به لسان حال، پى به
دعوتش برده بودند اين بوده كه آنجناب مى خواسته است ادعا كند كه :
(هذا هو الحق من عند الله
) دين حقى كه از ناحيه خدا است تنها
و تنها اين است كه من آورده ام و در اين كلام معناى حصر نهفته است، بخلاف
اينكه اگر مى فرمود: هذا حق من عند الله - اين دين حق است و از ناحيه خدا است
كه آن حصر را نمى رساند، و اين عبارت را به كسى خطاب مى كنند كه اصلا بدين
آسمانى و الهى معتقد و قائل نباشد مانند مشركين يعنى بت پرستان كه مى گفتند:
(ما انزل الله على بشر من شى ء)
خداوند بر هيچ بشرى هيچ دينى نازل نكرده. به خلاف عبارت اول، كه با آن به كسى
خطاب مى كنند كه معتقد باشد به اينكه دين حقى از ناحيه خدا و رسالت الهيى كه آن
دين حق را از طرف خدا تبليغ كند هست، چيزى كه هست منكر اين باشد كه آورده هاى
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و يا بعضى از آنها حق و از ناحيه خدا باشد، در
مقابل چنين كسى است كه گفته مى شود: دين حقى كه از ناحيه خدا باشد تنها و تنها
اين است كه من آورده ام، لا غير و همچنين در مقام انكار چنين دعوائى است كه
بطور شرطبندى گفته مى شود: (پروردگارا
اگر اين همان دين حق است كه از ناحيه تو است پس از آسمان سنگ بر ما بباران و يا
ما را به عذاب دردناكى دچار كن ).
بنا بر اين، بنظر نزديك تر مى رسد اينكه جمله بالا حكايت كلام بعضى از مشركين
نباشد كه بخاطر اتفاق همه آنان در راى و يا بخاطر اينكه همه با اين حرف موافق
بوده اند از طرف همه گفته شده باشد، بلكه به نظر مى رسد كه گويا حكايت كلام
بعضى از اهل رده يعنى از طرف كسانى باشد كه قبلا اسلام آورده و سپس مرتد شده
اند، و يا حكايت كلام بعضى از اهل كتاب باشد كه به يك دين آسمانى حق معتقد بوده
اند - دقت فرماييد -
آيه بعد از اين آيه كه مى فرمايد: (و
ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون
) اين احتمال را تاييد مى كند. و
اما جمله (و ما كان الله ليعذبهم و
انت فيهم ) اگر منظور اين باشد كه
مادامى كه تو در مكه و در ميان كفار قريش هستى و هنوز هجرت نكرده اى خداوند
ايشان را عذاب نمى كند در اين صورت مدلول آيه اين خواهد بود كه مانع از نزول
عذاب در آن ايام وجود رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در ميان آنان بوده، و
نيز منظور از عذاب، غير عذابى خواهد بود كه بدست رسول خدا (صلى الله عليه و
آله ) بر سر ايشان آمد و ايشان را كشته و اسير كرد، چون آيات قبلى اين را نيز
عذاب دانسته و در جاى ديگر هم نظاير آن را عذاب خوانده و فرموده :
(قل هل تربصون بنا الا احدى
الحسنيين و نحن نتربص بكم ان يصيبكم الله بعذاب من عنده او بايدينا)
بلكه منظور از آن، عذابى آسمانى و موجب استيصال آنان خواهد بود، مانند آن
عذابهايى كه در امتهاى انبياى گذشته جريان داشت، و ليكن اين معنا (حمل آيه
مورد بحث بر نفى عذاب استيصال ) صحيح نيست، براى اينكه خداوند در آيات بسيارى
مانند آيه (فان اعرضوا فقل انذرتكم
صاعقه مثل صاعقه عاد و ثمود) مشركين
همين امت را به عذاب استيصال تهديد كرده، با وجود چنين تهديدات چگونه ممكن است
بگوييم جمله (و ما كان الله ليعذبهم
و انت فيهم ) عذاب استيصال را از
مشركين مكه مادام كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در مكه است نفى مى كند؟
اين در صورتى است كه مقصود از معذبين، كفار قريش و مشركين عرب باشد، و اما اگر
مقصود جميع عرب و يا همه امت باشد و منظور از جمله
(و انت فيهم ) حيات
داشتن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) باشد، در اين صورت معناى آيه شريفه اين
مى شود كه خداوند امت اسلام را مادام كه تو زنده اى به عذاب استيصال معذب نمى
كند و چه بسا جمله بعديش كه مى فرمايد: (و
ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون )
اين معنا را تاييد كند، البته در اين صورت منظور نفى عذاب از جميع امت خواهد
بود، و منافات با نزول عذاب بر بعض ايشان نخواهد داشت، همچنانكه عذاب به معناى
قتل و اسارت كه در آيات سابق گذشت بر سر بعضى از ايشان بيامد، و نيز به مقتضاى
روايات، خداوند گروهى از ايشان را از قبيل ابى لهب و آنهايى كه رسول خدا (صلى
الله عليه و آله ) را استهزاء مى كردند عذاب نمود.
و بنابراين، آيه شريفه شامل گويندگان (اللهم
ان كان هذا هو الحق من عندك...)،
نمى شود، مخصوصا با در نظر داشتن رواياتى كه مى گويد قائل اين حرف - به روايت
صحيح بخارى - ابو جهل و به روايات ديگر نضر بن حارث بن كلده بوده، چون عذاب بر
اين دو تن حتمى بود، و در روز جنگ بدر هم كشته شدند، پس آيه مورد بحث نمى تواند
مربوط به صاحبان اين قول باشد، (چون وجود رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مانع
از نزول عذاب بر آنان نبود) و حال آنكه ظاهر سياق آيه اين است كه جواب از قول
همين قائلين است (و اين اشكالى است كه در آيه مورد بحث به نظر مى رسد).
و اين اشكال بنا به روايتى كه در شان نزول آيه وارد شده و چنين دارد كه قائلين
وقتى گفتند: (اللهم ان كان هذا هو
الحق...)، خداوند در جوابشان آيه
(سال سائل بعذاب واقع للكافرين ليس
له دافع ) را نازل كرد، شديدتر مى
شود، براى اينكه بنا بر اين روايات جواب قائلين به
(اللهم ان كان...)،
آيه شريفه (سال سائل
) است، نه آيه
(و ما كان الله
) و حال آنكه گفتيم سياق اين آيه
سياق جواب از آن قائلين است، و به زودى بحث در پيرامون اين روايت و روايات
ديگرى كه در شان نزول اين آيه وارد شده در بحث روايتى آينده خواهد آمد - ان شاء
الله -
مقتضاى اينكه پيغمبر (ص ) رحمة للعالمين است اين نيست
كه مصلحت دين ناديده گرفته شود و مطلقا عذاب دنيوى براى ظالمين در كار نباشد
يك از مفسرين براى اينكه هم آن معنايى كه ما كرديم بكند و هم اشكالى
وارد نيايد آيه شريفه را چنين توجيه كرده كه خداى تعالى رسول الله را فرستاده
تا براى عالميان رحمت و براى خصوص اين امت نعمت بوده باشد، نه نقمت و عذاب.
و ليكن اشكال اين توجيه اين است كه مقتضاى (رحمه
للعالمين ) بودن اين نيست كه مصلحت
دين را ناديده گرفته و در برابر ظلم هاى ظالمان و لو به هر درجه و پايه كه برسد
سكوت كند، و براى اينكه نسبت به ظالمين نقمت نباشد صالحين را بدبخت نموده و
نظام دين و دنيا را مختل سازد، همچنانكه خود خداى تعالى فرموده :
(و رحمتى وسعت كل شى ء)
(رحمت من تمامى موجودات را فرا
گرفته ) و در عين حال اين سعه رحمتش
مانع از حلول غضبش نشده، به شهادت اينكه خودش در كلام خود بيان كرده كه در
امتهاى گذشته چگونه غضب كرده، و ايشان را از روى زمين برانداخته است.
علاوه بر اين، خداى تعالى قتل و اسارتى را كه كفار قريش در جنگ بدر و ساير
غزوات بدان دچار شدند عذاب ناميده، و اين عذاب را منافى با رحمه للعالمين بودن
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) ندانسته و در جمله
(و ما ارسلناك الا رحمه للعالمين
) و همچنين در سوره هاى يونس،
اسراء، انبياء، قصص، روم، معارج و شورى و در ديگر سوره ها اين امت را به
عذابى واقع شدنى تهديد نموده، و خود اين مفسر آن را با رحمه للعالمين بودن
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) منافى نمى داند با اين حال چطور نزول عذاب را
بر عده كمى كه گفتند: (ان كان
هذا...)، منافى با آن مى داند با
اينكه يكى از مقتضيات رحمت همين است كه هر ذى حقى را به حقش رسانيده، و براى
هر مظلومى از ظالمش قصاصى گرفته و هر طغيانگرى به طغيانش گرفته شود؟.
و اما جمله (و ما كان الله معذبهم و
هم يستغفرون ) ظاهرش نفى استقبالى
است، چون صفت (معذبهم
) و استمرارى كه جمله
(يستغفرون
) مفيد آن است ظهور در نفى استقبالى
دارد، و جمله (و هم يستغفرون
) حاليه است، و معنايش اين است كه
خداوند در آينده نيز عذاب نخواهد فرستاد مادام كه طلب آمرزش مى كنند.
اين جمله بهر معنايى كه گرفته شود با وضع مشركين مكه منطبق نمى شود، براى اينكه
آنان مشرك و معاند بوده اند و در برابر حق خاضع نگشته و از هيچ ظلم و گناهى
استغفار نمى كرده اند، رواياتى هم كه مى گويد مشركين بعد از آن حرفى كه زدند
(اللهم ان كان...)
پشيمان شده و در مقام استغفار برآمده و گفتند:
(غفرانك اللهم ) اشكال
را حل نمى كند، براى اينكه صرفنظر از اينكه اين روايات اعتبارش ثابت نشده خداى
تعالى در كلام خودش به استغفار مشركين و مخصوصا بزرگان ايشان كه پيشوايان كفر
بوده اند اعتنا نكرده و آن را لغو دانسته، و معلوم است كه استغفار لغو هيچ
اثرى ندارد، و اگر استغفار مشركين لغو نبود، و مى توانست اثر اين جرمشان را كه
گفتند (اللهم ان كان هذا هو الحق من
عندك فامطر علينا حجاره من السماء...)،
برطرف سازد ديگر جا نداشت خداوند آنان را مذمت و سرزنش نموده و در سياق آياتى
نظير آيه (و اذ قالوا اللهم ان كان
هذا هو الحق ) كه ايشان را مذمت و
سرزنش مى كند و جرائم و مظالمى را كه در باره رسول خدا (صلى الله عليه و آله )
و مؤمنين روا داشتند بر مى شمارد ذكر فرمايد.
علاوه، اينكه بعد از دو آيه مى فرمايد: (و
ما لهم ان لا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام...)
با نفى عذاب در دو آيه مورد بحث نمى سازد، براى اينكه ظاهر جمله مذكور اين است
كه منظور از عذابى كه به آن تهديد كرده عذاب كشته شدن به دست مؤمنين است،
همچنانكه جمله بعديش كه مى فرمايد: (فذوقوا
العذاب بما كنتم تكفرون ) دلالت بر
آن دارد.
حال كه آيه شريفه ظهور در اين معنا دارد، اگر گويندگان
(اللهم ان كان هذا هو الحق...)
مشركين قريش و يا برخى از آنان باشد، و منظور از عذابى هم كه نفى شده عذاب
آسمانى بوده باشد ديگر انكار وقوع عذاب به معناى كشته شدن و امثال آن برايشان
معنا ندارد، براى اينكه برگشت معناى آيه در اين فرض به تشديد بوده و حاصلش اين
است كه مشركين مستحق و سزاوار عذاب بودند، و علاوه بر شركشان جرم ديگرى داشتند
و آن اين بود كه مؤمنين را از زيارت خانه خدا جلوگيرى مى كردند.
و اين نوع ترقى دادن مطلب با اثبات عذاب مناسبتر است، نه با نفى آن.
و اگر منظور از عذابى كه نفى مى كند كشته شدن و امثال آن باشد ناسازگارى جمله
(و ما كان الله ليعذبهم و انت فيهم
) و جمله
(فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون
) با جمله
(و ما كان الله ليعذبهم...)،
روشن تر و واضح تر مى شود.
و چه بسا بعضى از مفسرين كه آيه شريفه را به اين معنا گرفته و آن را توجيه كرده
اند به اينكه منظور از جمله (و ما
كان الله ليعذبهم و انت فيهم ) عذاب
اهل مكه در قبل از هجرت است و منظور از جمله (و
ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون )
عذاب تمامى مردم بعد از هجرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به مدينه و ايمان
آوردن و استغفار عده اى از ايشان است، و لذا بعضى گفته اند: صدر آيه قبل از
هجرت نازل شده و ذيل آن بعد از هجرت.
و اين توجيه فسادش روشن است، براى اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در
روزهاى قبل از هجرت كه در مكه و در ميان مشركين قريش مى زيست عده اى از كسانى
كه به خدا ايمان آورده و او را استغفار مى كردند با آن حضرت بودند، و در بعد از
هجرت هم باز آن حضرت در ميان مردم بوده با اين حال چه معنا دارد كه صدر آيه را
به جمله (و انت فيهم
) اختصاص داده و ذيل آن را به جمله
(و هم يستغفرون
) اختصاص دهيم ؟
و اگر هم فرض كنيم كه معناى آيه اين است كه خداوند اين امت را مادام كه تو در
ميان آنان هستى به بركت وجود تو و بعد از درگذشت تو به بركت استغفار به عذاب
استيصال عذاب نمى كند آنوقت علاوه بر اشكال قبلى با دو آيه بعدى كه مى فرمايد:
(و ما لهم ان لا يعذبهم الله...)
جور درنمى آيد.
پس، از همه مطالبى كه گذشت - و خيلى هم طولانى بود - به دست آمد كه اين دو آيه
يعنى آيه (و اذ قالوا اللهم
) تا آخر آيه بعدش با آيات سابقه
وحقه اش كه كلام در آنها عليه كفار قريش است در يك سياق نيست، و خلاصه اين دو
آيه با آيات قبل و بعدش نازل نشده.
آنچه كه قريب به ذهن مى رسد اينكه گفتار و جوابى را كه خداوند در آيه مورد بحث
يعنى آيه (و ما كان الله ليعذبهم
) حكايت كرده مربوط به مشركين
نباشد، و گويا كلامى است كه از برخى اهل كتاب و يا بعضى از كسانى كه ايمان
آورده و سپس مرتد شده اند صادر شده.
و با اين احتمال بعضى از رواياتى كه مى گويد (قائل
اين كلام حارث بن نعمان فهرى است )
تاييد مى شود، و ما روايت را در سابق در ذيل آيه شريفه
(يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك
من ربك...) در جلد ششم اين كتاب از
تفسير ثعلبى و از مجمع البيان نقل كرديم.
و بنا بر اين تقدير، منظور از عذاب كه در آيه نفى شده عذاب آسمانى موجب استيصال
است، كه اين امت را مانند عذاب ساير امم شامل مى شود، و خداوند سبحان در اين
آيه اين چنين عذاب را از اين امت مادام كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله )
زنده و در ميان آنان است و همچنين بعد از درگذشت آنجناب مادام كه امت استغفار
مى كنند نفى كرده است.
و از جمله (و ما كان الله ليعذبهم و
انت فيهم و ما كان الله معذبهم و هم يستغفرون )
به ضميمه آياتى كه اين امت را وعده عذابى مى دهد كه ميان رسول خدا (صلى الله
عليه و آله ) و امت حكم مى نمايد مانند آيات :
(و لكل امه رسول فاذا جاء رسولهم قضى بينهم بالقسط و هم لا يظلمون
) - تا آخر آيات - برمى آيد كه براى
اين امت در آينده روزگارى است كه استغفار از آنان منقطع گشته و ديگر مؤمنى خدا
ترس كه استغفار كند نمى ماند و در چنان روزگارى خداوند آنان را عذاب مى كند.
و ما لهم الا يعذبهم الله و هم يصدون عن المسجد الحرام و ما كانوا
اوليائه... |
استفهام در اينجا در معناى انكار و يا تعجب است، و ظرف
(و ما لهم
) على در تقدير دارد كه به آن تعلق
مى گيرد و جمله (ان لا يعذبهم
) مفعول آن فعل است و يا به اصطلاح
از قبيل تضمين است، و نظير آن قولى كه در آيه
(هل لك الى ان تزكى )
گفته شده.
و به هر حال، آن فعلى كه در تقدير است چيزى مانند: يثبت و يحق است و تقديرش
اين است كه : و آن چيست كه براى ايشان عذاب نكردن خدايشان را ثابت و محقق مى
كند و حال آنكه ايشان از زيارت مسجد الحرام جلوگيرى نموده و نمى گذارند مؤمنين
داخل آن شوند، اولياى مسجد هم كه نيستند. بنابراين، جمله
(و هم يصدون...)
حال از ضمير (يعذبهم
) است و جمله
(و ما كانوا اوليائه
) حال از ضمير
(يصدون
) خواهد بود.
(ان اولياءه الا المتقون
) اين مفاد جمله
(و ما كانوا اوليائه
) را تعليل مى كند و معنايش اين است
كه ايشان نمى توانند اختياردار خانه خدا بوده و هر كه را بخواهند اجازه ورود
داده و از ورود هر كه بخواهند جلوگيرى كنند، براى اينكه اين خانه بر اساس تقوا
و ترس از خدا بنا شده و كسى جز پرهيزكاران اختياردار آن نيست.
پس جمله (ان اولياوه الا المتقون
) جمله خبريه اى است كه مطلب را به
امر روشنى كه هر صاحب عقلى آن را درك مى كند تعليل مى نمايد، نه اينكه جمله
انشائيه باشد و بخواهد براى پرهيزكاران جعل ولايت بكند، شاهد گفتار ما جمله
(و لكن اكثرهم لا يعلمون
) است كه شهادتش بر گفتار ما پوشيده
نيست.
و منظور از عذاب، عذاب به كشته شدن و يا اعم از آن است، و اين معنا را آيه
شريفه بخاطر اتصالش به آيه بعدى افاده مى كند، قبلا هم گفتيم كه آيه شريفه متصل
به ما قبل خود نيست چون گفتيم آيه (و
اذا قالوا اللهم...) با آيه بعديش
كه مى فرمايد: (و ما كان الله
ليعذبهم...) از سياق آيات قبل و بعد
خود بيرونند، و لازمه اين معنى همان است كه ما گفتيم.
وجوهى كه در مجمع البيان در مورد اينكه در يك آيه
عذاب از مشركين نفى، و در آيه دوم اثبات شده است، نقل شده و اشكال وارد بر آن
وجوه
در مجمع البيان مى گويد: اگر در مقام سؤ ال گفته شود چگونه ميان اين دو
آيه كه در اولى عذاب را از مشركين نفى و در دومى اثبات نموده جمع مى شود؟ در
جواب مى گوييم به سه وجه ممكن است :
اول اينكه منظور از عذاب در آيه اول، عذاب استيصال و از سنخ آن عذابهايى است
كه امم گذشته به وسيله آن منقرض شده اند، و منظور از آن در آيه دومى عذاب كشته
شدن به شمشير و اسارت و غير آن است كه مشركين بعد از مهاجرت و بيرون شدن مؤمنين از ميان آنان بدان گرفتار مى شوند.
دوم اينكه بگوييم مقصود خداى تعالى اين است كه عذاب آخرت را براى آنان اثبات
نموده و مى فرمايد: چرا خداوند در آخرت عذابشان نكند؟ و مقصودش در آيه اولى
عذاب دنيا است، و اين جواب از جبائى است.
جواب سوم اين است كه آيه اولى اثر و اقتضاى استغفار را بيان نموده و مقصود در
آن اين است كه خداوند ايشان را به عذاب آخرت معذب نمى كند تا زمانيكه استغفار
كنند، و وقتى استغفار در ميان ايشان متروك شد معذب مى شوند آنگاه بيان مى كند
كه استحقاقشان براى عذاب بخاطر جلوگيريشان از زيارت مسجد الحرام است.
اشكالى كه در هر سه وجه هست اين است كه اصلا سؤ ال مزبور مورد ندارد تا به اين
سه وجه جواب داده شود، زيرا وقتى آن سؤ ال و اشكال مورد دارد كه اين دو آيه با
هم متصل باشند، و ما گفتيم كه آيه اول و آيه قبل از آن با آيات قبل و بعدشان
متصل نيستند - اين اشكال اجمالى.
و اما اشكال تفصيلى - اشكالى كه متوجه وجه اول است اين است كه به بيانى كه گذشت
سياق آيه - آيه دوم در بيان مجمع - سياق تشدد و ترقى دادن مطلب است و اين با
نفى عذاب در آيه قبليش نمى سازد، هر چند عذاب نفى شده در آن غير از عذابى باشد
كه در دومى اثبات كرده.
و اشكال وجه دوم اين است كه سياق آيه (و
ما لهم ان لا يعذبهم الله ) منافات
دارد با اينكه منظور از عذاب در آن عذاب اخروى باشد، مخصوصا از نظر اينكه در
آيه بعدش - كه با آيه اول در يك سياق است - مى فرمايد:
(فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون
).
و اما وجه سوم - اشكال اين وجه اين است كه بدون شك مخالف با ظاهر آيه است، چون
ظاهر آيه اين است كه مى خواهد استغفار را به نحو حالت استمرارى براى ايشان
اثبات كند، نه اصل اقتضاى آن را.
وما كان صلوتهم عند البيت الا مكاء و تصديه فذوقوا العذاب بما كنتم
تكفرون |
كلمه (مكاء)
- به ضم ميم - به معناى صفير (سوت ) است و (مكاء)
- با تشديد كاف - كه بر وزن صيغه مبالغه است، مرغى است در حجاز كه داراى صفير
شديدى است، و مثل معروف عرب كه مى گويند: (بنيك
حمرى و مكئكينى ). نيز به اين معنا
است، و كلمه (تصدية
) به معناى كف زدن است.
ضمير (هم
) در جمله
(و ما كان صلوتهم
) به مانعين از زيارت مسجد الحرام
كه در آيه قبلى ذكر شدند برمى گردد، و آنان عبارت بودند از مشركين قريش. و
جمله (فذوقوا العذاب بما كنتم
تكفرون ) به قرينه فاء تفريعى كه بر
سر آن است وعده عذاب را منجز مى كند.
اشاره به اينكه متروك ماندن خانه كعبه، مؤ اخذه و
عذاب الهى در پى دارد
و از همين جا است كه احتمال اينكه اين آيه و آيه قبليش متصل و كلام
واحدى باشند تاييد مى شود، و با در نظر داشتن اينكه جمله
(و ما كان...)
جمله اى است حاليه معناى هر دو آيه چنين مى شود:
(چرا خداوند عذابشان نكند و حال آنكه همينهايند كه بندگان مؤمن
را از مسجد الحرام جلوگيرى مى كنند، نماز خواندنشان در خانه خدا جز ملعبه اى از
سوت كشيدن و دست زدن نبود، پس چون چنين بود اينك بايد عذاب را به كيفر اينكه
كفر مى ورزيدند بچشند). التفات از
غيبت (كان صلوتهم ) به خطاب (فذوقوا) به منظور رسا ساختن تشديد بكار رفته است.
از اين دو آيه استفاده مى شود كه خانه محترم كعبه هر وقت به خاطر جلوگيرى
اشخاصى متروك بماند مواخذه و عذاب الهى را به بار مى آورد، على (عليه السلام )
هم در يكى از وصيتهايش فرموده : (الله
الله فى بيت ربكم فانه ان ترك لم تنظروا).
ان الذين كفروا ينفقون اموالهم ليصدوا عن سبيل الله... |
اين آيه حال كفار را بيان مى كند كه چطور مساعيشان در باطل كردن دعوت خدا و
جلوگيرى از سلوك رهروان طريق خدا خنثى و بى اثر است، و اين معنا را جمله
(فسينفقونها ثم تكون عليهم حسره ثم
يغلبون...) شرح مى دهد. و به اين
سياق ظاهر مى شود كه جمله (و الذين
كفروا الى جهنم يحشرون ) به منزله
تعليل است، و حاصل معناى آيه اين است كه : كفر مشركين - بحسب سنتى كه خداوند
در اسباب دارد - بزودى وادارشان مى كند به اينكه در راه ابطال دعوت و براى
جلوگيرى از راه حق فعاليت كنند، و اموالشان را در راه اين غرضهاى آلوده و فاسد
خرج كنند، غافل از اينكه ظلم و فسق و هر فساد ديگرى كسى را به سوى رستگارى و
گرفتن نتيجه رهبرى نمى كند، پس در نتيجه اموالى كه در اين راه خرج كرده اند هدر
رفته و ضايع شدن اموال باعث حسرتشان مى شود، آنگاه مغلوب شده و از اموالشان
سودى نمى برند، براى اينكه كفار سر از قبر به سوى دوزخ برمى دارند، و اعمال
دنيايى آنان از قبيل اجتماع بر شر و خروج براى جنگ با خدا و رسولش در ازاء حشر
به سوى جهنم قرار مى گيرد.
و جمله (فسينفقونها ثم تكون عليهم
حسره ثم يغلبون...) از پيشگوئيها و
خبرهاى غيبى قرآن است، توضيح اينكه، سوره انفال - كه اين آيه در آن واقع شده
- بعد از جنگ بدر نازل شده، پس گويا در اين آيه به جنگهايى كه به فاصله كمى رخ
مى دهد يعنى جنگ احد و يا احد و غير آن اشاره مى كند، در جمله
(فسينفقونها ثم تكون عليهم حسره
) از جنگ احد و يا احد و غير آن خبر
داده و در جمله (ثم يغلبون
) از فتح مكه خبر مى دهد، و در جمله
(و الذين كفروا الى جهنم يحشرون
) از حال كسانى كه از قريش موفق به
دين اسلام نمى شوند پيشگوئى مى كند.
ليميز الله الخبيث من الطيب و يجعل الخبيث بعضه على بعض فيركمه جميعا
فيجعله فى جهنم اولئك هم الخاسرون |
(خبيث) و (طيب)
- ناپاك و پاك - دو معناى مقابل يكديگرند، و شرحشان گذشت.
و (تمييز)
به معناى بيرون كردن چيزى از ميان مخالف آن و پيوستنش به موافق آن است،
پيوستنى كه آن را از مخالفش جدا سازد. و كلمه (ركم
) به معناى جمع كردن و قرار دادن
چيزى است بر روى چيزى ديگر؛ ابر پر پشت را هم از همين جهت
(سحاب مركوم
) مى گويند كه قطعات آن روى هم قرار
دارد، پس (سحاب مركوم
) يعنى مجتمع ابر و مجموع آن، و
تراكم اشياء به معناى روى هم قرار گرفتن آنها است.
توضيح معناى آيه شريفه :(ليميز
الله الخبيث من الطيب...)
اين آيه در موضع تعليل و بيان علت پيشگوئيهايى است كه در آيه سابق بر
حسب سنت طبيعى از حال كفار كرده بود، و آن اين بود كه كفار با تمام امكانات و
قدرتى كه دارند نمى توانند نور خدا را خاموش نموده و از راه خدا جلوگيرى كنند،
آرى در اين راه و بدين منظور اموال خود را خرج نموده و مساعى خود را به كار مى
برند، و ليكن به مقصد نامشروع خود راه نبرده و به آرزوى خود نمى رسند، بلكه
اموالشان هدر رفته، و اعمالشان بى اثر مى شود، و وقتى مى بينند كه كوششهايشان
به نتيجه نمى رسد حسرت برده و شكست مى خورند.
و اين بدان علت است كه چنين اعمال و تقلب ها در سير خود محكوم سنت الهى است و
متوجه غايت و نتيجه اى است كه پروردگار در عالم تكوين قرار داده، و آن سنت اين
است كه در اين نظام جارى، خير و شر و خبيث و طيب از يكديگر جدا مى گردد،
خبيثها روى هم قرار گرفته و وقتى مجتمع و متراكمى از شر تشكيل مى يابد آن را در
جهنم قرار مى دهد، آرى آن غايت و هدفى كه قافله شر به سوى آن است جهنم است، و
بدون استثناء تمامى خبيثها به آن دار البوار خواهند رفت همچنانكه غايت و نهايت
خير و طيب بهشت است، آن دسته همه زيانكار و اين دسته همه رابح و رستگارند.
از اينجا معلوم مى شود كه جمله (ليميز
الله الخبيث من الطيب...) قريب به
مضمون آيه اى است كه خداوند در آن براى حق و باطل مثل زده و فرموده :
(انزل من السماء ماء فسالت اوديه
بقدرها فاحتمل السيل زبدا رابيا و مما يوقدون عليه فى النار ابتغاء حليه او
متاع زبد مثله كذلك يضرب الله الحق و الباطل فاما الزبد فيذهب جفاء و اما ما
ينفع الناس فيمكث فى الارض ) و اين
آيه به يك قانون كلى الهى اشاره مى كند، و آن اين است كه بطور كلى فرع هر چيزى
به اصل خودش ملحق مى شود.
قل للذين كفروا ان ينتهوا يغفر لهم ما قد سلف... |
كلمه (انتهاء)
به معناى ترك و صرفنظر كردن از عملى است به خاطر نهى از آن، و كلمه سلوف به
معناى تقدم است، و سنت طريقه و روش را گويند.
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در اين آيه مامور شده كه آن را بر كفار قريش
قرائت نموده و ابلاغ بدارد، و در معناى آن هم تطميع هست و هم تهديد، و حقيقتش
دعوت به اين است كه جنگ و فتنه انگيزى را ترك كنند تا خداوند بخاطر آن از ايشان
آن قتل و آزارى را كه در باره مؤمنين روا داشته بودند بيامرزد و اگر از آنچه
نهى شده اند دست برندارند، همان سنت خدا كه در باره نياكان ايشان جريان يافت،
و نياكان آنان را هلاك و منقرض ساخت و كوششهايشان را هدر داد در حق ايشان نيز
جريان مى يابد.
معناى آيه شريفه : (و
قاتلوهم حتى لاتكون فتنة و يكون الدين كله لله...)
و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه و يكون الدين كله لله فان انتهوا فان الله
بما يعملون بصير... |
اين آيه و آيه بعدش مشتمل است بر تكليف مؤمنين به وظيفه اى، در قبال آن وظيفه
اى كه كفار در آيه قبلى مكلف به آن بودند، به اين معنا كه در آيه قبل فرموده
بود: (به كفار بگو اگر از دشمنى خدا و رسولش دست بردارند جرائم گذشته شان
آمرزيده مى شود، و اگر آن خرابكاريها را تكرار كنند خوب مى دانند كه بر
نياكانشان چه گذشت )، آنگاه در اين آيه مى فرمايد به آنان چنين بگو: و اما تو و
مؤمنين زنهار كه در مهم خود كه همان اقامه دين و تصفيه كردن و صالح ساختن محيط
براى مؤمنين است كوتاهى و سستى نكنيد، و به قتال كفار بپردازيد تا اين فتنه ها
كه هر روز به راه مى اندازند خاتمه پذيرد و ديگر هواى فتنه انگيزى در سر
نپرورانند، اگر دست بردارند كه خداوند به پاداش اعمالى كه از ايشان ببيند جزاى
خيرشان مى دهد، و اگر سرپيچى كنند و همچنان فتنه و جنگ به راه اندازند، شما نيز
جنگ را ادامه دهيد كه خداوند ياور شما است، بايد اين را بدانيد و سستى و ترس
به خود راه ندهيد.
(فتنه
) به معناى هر چيزى است كه نفوس به آن آزمايش شوند، و قهرا چيزى
بايد باشد كه بر نفوس گران آيد، و ليكن بيشتر در پيش آمدهاى جنگى و ناامنى ها و
شكستن پيمانهاى صلح استعمال مى شود. كفار قريش گروندگان به رسول خدا (صلى الله
عليه و آله ) را قبل از هجرت آنجناب و تا مدتى بعد از آن در مكه مى گرفتند و
شكنجه مى دادند و به ترك اسلام و برگشت به كفر مجبور مى كردند، و اين خود فتنه
ناميده مى شد.
و از معناى سابق كه سياق آن را افاده مى كرد برمى آيد كه جمله
(و قاتلوهم حتى لا تكون فتنه
) كنايه از اين است كه با جنگ تضعيف
شده و ديگر به كفر خود مغرور نشوند، و ديگر فتنه اى كه مؤمنين را مفتون سازد
برنينگيزند، و در نتيجه دين همه اش از خدا باشد، و كسى مردم را به خلاف آن دعوت
نكند. و نيز برمى آيد كه منظور از (انتهاء)
در جمله (فان انتهوا فان الله بما
يعملون بصير) انتهاى از قتال باشد،
و به همين جهت جمله (فان الله بما
يعملون بصير) را مرادف
(فان انتهوا)
قرار داد يعنى در اين هنگام است كه خداوند در بين آنان حكم مى كند به آنچه كه
مناسب با اعمالشان باشد، و او به اعمالشان بصير است.
و نيز برمى آيد كه منظور از جمله (و
ان تولوا...)، اين است كه اگر از
اطاعت اين نهى سرباز زدند و از جنگ دست بر نداشته و همچنان به فتنه انگيزى
ادامه دادند بايد شما بدانيد كه خداوند سرپرست و ياور شما است و با وثوق به
يارى خدا با آنان مصاف شويد كه او نيكو سرپرست و نيكو ياور است.
پس اين معنا هم روشن شد كه جمله (و
يكون الدين كله لله ) منافاتى با
باقى گذاردن اهل كتاب به دين خود در صورتى كه به ذمه اسلام درآمده و جزيه دهند
ندارد، پس بين اين آيه و آيه (حتى
يعطوا الجزيه عن يد و هم صاغرون )
نسبت ناسخيت و منسوخيت در كار نيست.
بعضى از مفسرين در معناى (انتهاء)
و (مغفرت
) و غير آن از مقررات آيات سه گانه
مورد بحث وجوهى دارند كه چون تعرض به آنها فايده زيادى ندارد از نقلش خوددارى
مى نماييم.
در بعضى از روايات دارد كه : (نعم
المولى و نعم النصير) از اسماء
حسناى خدا است، و در اين صورت مسلما منظور از اسم، اسم به معناى مصطلح نخواهد
بود، چون اسم مصطلح مفرد است و نعم المولى (و
نعم النصير) دو جمله هستند بلكه
منظور از آن لفظى است كه به پاره اى از مصاديق اختصاص دارد، همچنانكه نظيرش
درباره جمله (لا تاخذه سنه و لا نوم
) وارد شده كه از اسماء حسنا است،
و بحث در اسماء حسنا در ذيل آيه (و
لله الاسماء الحسنى ) در جلد هشتم
اين كتاب گذشت.
بحث روايتى
رواياتى در ذيل آيه شريفه : (و اذ يمكر
بك الذين كفروا...) در مورد توطئه قتل
پيامبر (ص) در مكه، و هجرت آن حضرت به مدينه
در تفسير قمى در ذيل آيه (و
اذ يمكر بك الذين كفروا...) گفته
است : اين آيه در مكه و قبل از هجرت نازل شده.
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابو الشيخ از ابن جريح روايت كرده اند كه
گفت : آيه (و اذ يمكر بك الذين
كفروا) مكى است.
مؤلف: اين معنا از ظاهر آن روايتى كه نيز الدر المنثور از عبد بن حميد از
معاويه بن قره نقل مى كند استفاده مى شود، ليكن خواننده محترم بخاطر دارد كه
گفتيم سياق آيات مساعد با اين معنا نيست.
و نيز در الدر المنثور است كه عبد الرزاق، احمد، عبد بن حميد، ابن منذر،
طبرانى، ابو الشيخ، ابن مردويه و ابو نعيم در كتاب دلائل و خطيب همگى از ابن
عباس (رضى الله عنهما) روايت كرده اند كه در باره آيه
(و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوك
) گفته است : قريش شبى در مكه مجلس
شور تشكيل داده برخى از ايشان گفتند: وقتى صبح شد او را گرفته و در بند كنيد -
مقصودشان رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بود - بعضى ديگر گفتند: بلكه او را
بكشيد، و عده اى راى دادند كه بايد او را از مكه بيرون كنيد. خداوند رسول گرامى
خود را از تصميم ايشان آگاه كرد، و آن شب على (رضى الله عنه ) در بستر پيغمبر
(صلى الله عليه و آله ) خوابيد، و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شبانه از
شهر خارج شد تا به غار رسيد، مشركين اطراف خانه را محاصره كرده و على (عليه
السلام ) را به خيال اينكه پيغمبر است تحت نظر گرفتند، صبح كه شد يكباره به
درون خانه يورش برده و وقتى با على (رضى الله عنه ) روبرو شدند فهميدند كه
خداوند نقشه ايشان را خنثى كرده، از على (عليه السلام ) پرسيدند، رفيقت كجا
است ؟ فرمود: نمى دانم، ناچار اثر پاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را
گرفته و همچنان پيش مى رفتند تا به كوه رسيدند، در آنجا اثر را گم كرده و
ناگزير به بالاى كوه رفته و به در غار رسيدند، ديدند عنكبوت به در غار تار
تنيده با خود گفتند: اگر وارد اين غار شده باشد معقول نيست كه عنكبوت به در آن
تار تنيده باشد، به ناچار برگشتند. و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سه شب در
آنجا توقف كرد.
و در تفسير قمى مى گويد: سبب نزول اين آيه آن بود كه وقتى رسول خدا (صلى الله
عليه و آله ) در مكه دعوت خود را علنى كرد دو قبيله اوس و خزرج نزد او آمدند،
رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ايشان فرمودند: آيا حاضريد از من دفاع كنيد
و صاحب جوار من باشيد، و من هم كتاب خدا را بر شما تلاوت كنم و ثواب شما در نزد
خدا بهشت بوده باشد ؟ گفتند: آرى، از ما براى خودت و براى پروردگارت هر پيمانى
كه خواهى بگير، فرمود: قرار ملاقات بعدى شب نيمه ايام تشريق، و محل ملاقات
عقبه، اوس و خزرج از آنجناب جدا شده و به انجام مناسك حج پرداختند آنگاه به
منى برگشتند، و آن سال با ايشان جمع بسيارى نيز به حج آمده بودند.
روز دوم از ايام تشريق كه شد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ايشان فرمود:
وقتى شب شد همه در خانه عبد المطلب در عقبه حاضر شويد، و مواظب باشيد كسى بيدار
نشود، و نيز رعايت كنيد كه تك تك وارد شويد، آن شب هفتاد نفر از اوس و خزرج در
آن خانه گرد آمدند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به ايشان فرمود: آيا
حاضريد از من دفاع كنيد و مرا در جوار خود بپذيريد تا من كتاب پروردگارم را بر
شما بخوانم و پاداش شما بهشتى باشد كه خداوند ضامن شده ؟.
از آن ميان اسعد بن زراره و براء بن معرور و عبد الله بن حزام گفتند: آرى، يا
رسول الله، هر چه مى خواهى براى پروردگارت و براى خودت شرط كن. حضرت فرمود:
اما آن شرطى كه براى پروردگارم مى كنم اين است كه فقط او را پرستش كنيد، و چيزى
را شريك او نگيريد، و آن شرطى كه براى خودم مى كنم اين است كه از من و اهل بيت
من به همان نحوى كه از خود و اهل و اولاد خود دفاع مى كنيد، دفاع كنيد. گفتند:
پاداش ما در مقابل اين خدمت چه خواهد بود؟ فرمود: بهشت خواهد بود در آخرت، و در
دنيا پاداشتان اين است كه مالك عرب مى شويد و عجم هم به دين شما درمى آيند، و
در هشت پادشاه خواهيد بود. گفتند: اينك راضى هستيم.
حضرت فرمود: دوازده نفر نقيب را از ميان خود انتخاب كنيد تا بر اين معنا گواه
شما باشند، همچنانكه موسى از بنى اسرائيل دوازده نقيب گرفت. به اشاره جبرئيل
كه مى گفت : اين نقيب، اين نقيب، دوازده نفر تعيين شدند، نه نفر از خزرج، و
سه نفر از اوس، از خزرج اسعد بن زراره، براء بن معرور، عبد الله بن حزام (پدر
جابر بن عبد الله )، رافع بن مالك، سعد بن عباده، منذر بن عمر، و عبدالله بن
رواحه، سعد بن ربيع و عباده بن صامت و از اوس ابو الهيثم بن تيهان كه از اهل
يمن بود، اسيد بن حصين و سعد بن خيثمه تعيين گرديدند.
وقتى اين مراسم به پايان رسيد و همگى با رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيعت
كردند، ابليس در ميان قريش و طوايف ديگر عرب بانگ برداشت كه اى گروه قريش و اى
مردم عرب ! اين محمد است و اين بى دينان مدينه اند كه در محل جمره عقبه با وى
براى محاربه با شما بيعت مى كنند، و فريادش چنان بود كه همه اهل منى آن را
شنيدند، قريش به هيجان آمده و با اسلحه به طرف آن حضرت روى آوردند، رسول خدا
(صلى الله عليه و آله ) هم اين صدا را شنيد، و به انصار دستور داد تا متفرق
شوند، انصار گفتند: يا رسول الله، اگر دستور فرمايى با شمشيرهاى خود در
برابرشان ايستادگى كنيم، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: من به چنين
چيزى ماءمور نشده ام، و خداوند اذنم نداده كه با ايشان بجنگم، گفتند: آيا تو هم
با ما به مدينه مى آئى ؟ فرمود: من منتظر امر خدايم.
در اين ميان قريش همگى با اسلحه روى آوردند، حمره و امير المؤمنين (عليه
السلام ) در حالى كه شمشيرهايشان همراهشان بود بيرون شده و در كنار عقبه راه را
بر قريش گرفتند، وقتى چشم قريشيان به آن دو نفر افتاد گفتند: براى چه اجتماع
كرده بوديد؟ حمره گفت : ما اجتماع نكرديم و اينجا كسى نيست، و اين را هم بدانيد
كه به خدا سوگند احدى از اين عقبه نمى گذرد مگر اينكه من به شمشير خود او را از
پا درمى آورم.
قريش اين را كه ديدند به مكه برگشته و با خود گفتند: ايمن از اين نيستيم كه يكى
از بزرگان قريش به دين محمد درآمده و او و پيروانش به همين بهانه در دار الندوه
اجتماع كنند، و در نتيجه مرام ما تباه گردد - و قانون قريشيان چنين بود كه كسى
داخل دار الندوه نمى شد مگر اينكه چهل سال از عمرش گذشته باشد - لذا به منظور
پيشگيرى از چنين پيشامدى بى درنگ در دار الندوه مجلس تشكيل داده و چهل نفر از
سران قريش گرد هم جمع شدند، و ابليس به صورت پيرى سالخورده در انجمن ايشان
درآمد، دربان پرسيد تو كيستى ؟ گفت : من پيرى از اهل نجدم كه هيچ گاه راى صائبم
را از شما دريغ نداشته ام و چون شنيده ام كه در باره اين مرد انجمن كرده ايد
آمده ام تا شما را كمك فكرى كنم. دربان گفت : اينك در آى، ابليس داخل شد.
بعد از آنكه جلسه وارد شور شد ابو جهل گفت : اى گروه قريش ! همه مى دانند كه
هيچ طايفه از عرب به پايه عزت ما نمى رسد، ما خانواده خدائيم، همه طوائف عرب
سالى دو بار به سوى ما كوچ مى كنند، و ما را احترام مى گذارند، علاوه، ما در
حرم خدا قرار داريم كسى را جرات آن نيست كه به ما طمع ببندد ما چنين بوده ايم
تا اينكه محمد بن عبد الله در ميان ما پيدا شد، و چون او را مردى صالح و بى سر
و صدا و راستگو يافتيم به لقب امين او را ملقب كرديم، تا آنكه رسيد به آنجا كه
رسيده، ما همچنان پاس حرمتش را داشتيم، ولى از اين رفتار سوء استفاده كرد و
ادعا كرد كه فرستاده خدا است، و اخبار آسمان را برايش مى آورند، عقايد ما را
خرافى دانست، و خدايان ما را ناسزا گفت و جوانانمان را از راه بيرون كرد، و
ميان جماعت هاى ما تفرقه انداخت، هيچ لطمه اى بزرگتر از اين نبود كه پدران و
نياكان ما را دوزخى خواند و من اينك فكرى در باره او كرده ام، گفتند: چه فكرى
كرده اى ؟ گفت : من صلاح مى بينم مردى از ميان خود انتخاب كنيم تا او را بكشد،
اگر بنى هاشم به خون خواهى او برخاستند به جاى يك خونبها ده خونبها به ايشان مى
پردازيم.
خبيث (ابليس ) گفت : اين راى ناپسند و نادرستى است، گفتند: چطور؟ گفت : براى
اينكه قاتل محمد را خواهند كشت، و آن كداميك از شما است كه خود را به كشتن دهد
؟، آرى اگر محمد كشته شود بنى هاشم و هم سوگندان خزاعى ايشان به تعصب درآمده و
هرگز راضى نمى شوند كه قاتل محمد آزادانه روى زمين راه برود، و قهرا ميان شما و
ايشان جنگ واقع خواهد شد و در حرمتان به كشت و كشتار وادار مى گرديد.
يكى ديگر از ايشان گفت : من راى ديگرى دارم، ابليس گفت : راى تو چيست ؟ گفت :
او را در خانه اى زندانى كنيم و قوت و غذايش دهيم تا مرگش برسد، و مانند زهير
و نابغه و امرء القيس بميرد. ابليس گفت : اين از راى ابو جهل نكوهيده تر و خبيث
تر است. گفتند: چطور؟ گفت : براى اينكه بنى هاشم به اين پيشنهاد رضايت نمى
دهند، و در يكى از موسم ها كه همه اعراب به مكه مى آيند نزد اعراب استغاثه برده
و به كمك ايشان محمد را از زندان بيرون مى آورند.
يكى ديگر از ايشان گفت : نه، و ليكن او را از شهر و ديار خود بيرون نموده و
خود به فراغت بتهايمان را پرستش مى كنيم. ابليس گفت : اين از آن دو راى
نكوهيده تر است. گفتند: چطور؟ گفت : براى اينكه شما زيباترين و زبان آورترين و
فصيح ترين مردم را از شهر و ديار خود بيرون مى كنيد، و او را بدست خود به اقطار
عرب راه مى دهيد، و او همه را فريفته و به زبان خود مسحور مى كند، يك وقت
خبردار مى شويد كه سواره و پياده عرب مكه را پر كرده متحير و سرگردان مى مانيد.
بناچار همگى به ابليس گفتند: پس تو اى پيرمرد بگو كه راى چيست ؟ ابليس گفت : جز
يك پيشنهاد هيچ علاج ديگرى در كار او نيست، پرسيدند آن پيشنهاد چيست ؟ گفت :
آن اين است كه از هر قبيله اى از قبائل و طوائف عرب يك نفر انتخاب شود، حتى يك
نفر هم از بنى هاشم، و اين عده هر كدام يك كارد و يا آهن و يا شمشيرى برداشته
و نا بهنگام بر سرش ريخته همگى دفعتا بر او ضربه اى وارد آورند، تا معلوم نشود
به ضربه كداميك كشته شده، و در نتيجه خونش در ميان قريش متفرق و گم شود، و بنى
هاشم نتوانند به خون خواهى او قيام كنند، چون يك نفر از خود ايشان شريك بوده،
و اگر بناچار مطالبه خونبها كردند شما مى توانيد سه برابر آن را هم بدهيد،
گفتند: آرى، ده برابر مى دهيم، آنگاه همگى راى پيرمرد نجدى را پسنديده و بر
آن متفق شدند، و از بنى هاشم ابو لهب عموى پيغمبر داوطلب شد.
از طرفى جبرئيل به رسول الله (صلى الله عليه و آله ) نازل شد و براى وى خبر
آورد كه قريش در دار الندوه اجتماع نموده و عليه تو توطئه مى كنند، خداوند اين
آيه را نازل كرد: (و اذ يمكر بك
الذين كفروا ليثبتوك او يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير
الماكرين ).
آن شبى كه قريشيان مى خواستند آن حضرت را به قتل برسانند اجتماع كرده به مسجد
الحرام درآمدند، و شروع كردند به سوت زدن و كف زدن و دور خانه طواف كردن،
خداوند در اين باره آيه (و ما كان
صلوتهم عند البيت الا مكاء و تصديه )
را نازل كرد، كه منظور از (مكاء)
سوت زدن و منظور از (تصديه
) كف زدن است، و اين آيه بدنبال
آيه (و اذ يمكر بك الذين كفروا)
نازل شده، هر چند بعد از آيات بسيارى در قرآن نوشته شده است.