بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 
 

 

آيات 103 تا 126 سوره اعراف  

 103- ثم بعثنا من بعدهم موسى باياتنا الى فرعون و ملائه فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبه المفسدين

 104- و قال موسى يافرعون انى رسول من رب العالمين

 105- حقيق على ان لا اقول على الله الا الحق قد جئتكم ببينه من ربكم فارسل معى بنى اسرائيل

 106- قال ان كنت جئت بايه فات بها ان كنت من الصادقين

 107- فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين

 108- و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين

 109- قال الملا من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم

 110- يريد ان يخرجكم من ارضكم فماذا تامرون

 11- قالوا ارجه و اخاه و ارسل فى المدائن حاشرين

 112- ياتوك بكل ساحر عليم

 113- و جاء السحره فرعون قالوا ان لنا لاجرا ان كنا نحن الغالبين

 114- قال نعم وانكم لمن المقربين

 115- قالوا يا موسى اما ان تلقى و اما ان نكون نحن الملقين

 116- قال القوا فلما القوا سحروا اعين الناس و استرهبوهم و جائوا بسحر عظيم

 117- و اوحينا الى موسى ان الق عصاك فاذا هى تلقف ما يافكون

 118- فوقع الحق و بطل ما كانوا يعملون

 119- فغلبوا هنا لك و انقلبوا صاغرين

 120- و القى السحره ساجدين

 121- قالوا آمنا برب العالمين

 122- رب موسى و هرون

 123- قال فرعون آمنتم به قبل ان آذن لكم ان هذا لمكر مكرتموه فى المدينه لتخرجوا منها اهلها فسوف تعلمون

 124- لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ثم لا صلبنكم اجمعين

 125- قالوا انا الى ربنا منقلبون

 126- و ما تنقم منا الا ان آمنا بايات ربنا لما جاءتنا ربنا افرغ علينا صبرا و توفنا مسلمين

ترجمه آيات  

از پس آنها موسى را با آيه هاى خويش بسوى فرعون و بزرگان او فرستاديم كه درباره آن ستم كردند، بنگر سرانجام تبهكاران چسان بود (103)

موسى گفت اى فرعون من فرستاده پروردگار جهانيانم (104)

سزاوارم بر اينكه درباره خدا جز حق نگويم، براى شما معجزه اى از پروردگارتان آورده ام، بنابراين بنى اسرائيل را با من بفرست (105)

گفت اگر راست مى گويى معجزه اى آورده اى آن را بيار (106)

پس عصاى خويش بيفكند كه در دم اژدهايى بزرگ شد (107)

و دست خويش برون آورد كه در ديد بينندگان سفيد مى نمود (108)

بزرگان قوم فرعون گفتند: راستى اين جادوگرى ماهر است (109)

كه مى خواهد شما را از سرزمينتان بيرون كند، اكنون چه راءى مى دهيد (110)

گفتند او و برادرش را نگهدار و ماءمورين جمع آورى به شهرها فرست (111)

تا همه جادوگران ماهر را پيش تو آرند (112)

جادوگران نزد فرعون آمدند و گفتند اگر ما غالب شديم آيا مزدى خواهيم داشت ؟ (113)

گفت آرى شما از مقربان خواهيد بود (114)

گفتند اى موسى نخست تو عصاى خويش مى افكنى يا ما ابزار خويش بيفكنيم ؟ (115)

گفت نخست شما بيفكنيد، چون ابزار جادوى خود بيفكندند ديدگان مردم را مسحوركردند و به رعبشان انداختند و جادويى بزرگ آوردند (116)

به موسى وحى كرديم كه عصاى خويش بيفكن، و هماندم چيزهايى را كه ساخته بودند ببلعيد (117)

و حق آشكار شد و آنچه كرده بودند بيهوده گشت (118)

در آنجا مغلوب شدند و خفت زده بازگشتند (119)

و جادوگران سجده كنان خاكسار شدند (120)

و گفتند به پروردگار جهانيان ايمان داريم (121)

كه پروردگار موسى و هارون است (122)

فرعون گفت چرا پيش از آنكه به شما اجازه دهم بدو ايمان آورديد؟ اين نيرنگى است كه در شهر انديشيده ايد تا مردمش را از آن بيرون كنيد، زود باشد كه بدانيد (123)

محققا دست ها و پاهايتان را به عكس يكديگر مى برم، آنگاه شما را جملگى بر دار مى كنم (124)

گفتند ما به سوى پروردگار خويش بازگشت مى كنيم (125)

كينه و انتقام تو از ما به جرم آن است كه وقتى آيه هاى پروردگارمان به سوى ما آمد بدان ايمان آورديم، پروردگارا صبرى به ما عطا كن و ما را مسلمان بميران (126).

بيان آيات مربوط به بعثت موسى عليه السلام به سوى فرعون  

اين آيات با بيان داستان موسى بن عمران (عليهماالسلام ) شروع شده و از جزئيات آن يعنى آمدنش به نزد فرعون و ادعايش بر اينكه (خداوند مرا به سوى تو رسالت داده تا نجات بنى اسرائيل را از تو بخواهم ) و آن دو معجزه را كه خداوند در شب طور بوى كرامت فرموده ذكر مى كند.

اين خصوصيات فهرست آن مطالبى است كه در اين آيات ذكر شده، و در آيات بعدى اجمالى از بقيه داستان آنجناب در ايامى كه در مصر در ميان بنى اسرائيل مى زيسته و عذاب هايى كه بر قوم فرعون نازل شده، و نجات بنى اسرائيل و داستان نزول تورات و گوساله پرستى بنى اسرائيل و داستانهاى متفرقه و عبرت انگيز ديگرى از بنى اسرائيل را ذكر ميكند.

 

ثم بعثنا من بعدهم موسى باياتنا الى فرعون و ملائه...

در ابتداى داستان موسى (عليه السلام ) لحن آيات و سياق آن تغيير يافته، بدان سبب كه اهميت داستان آنجناب را برساند، چون آن حضرت از انبياى اولى العزم و صاحب كتاب و شريعت بوده، و دين توحيد با مبعوث شدن او پا به مرحله تازه ترى گذاشت و بعد از دو مرحله اى كه در بعثت نوح و ابراهيم (عليه السلام ) داشت احكامش مفصل تر گرديد، در الفاظ آيات راجع به انبياى قبل از او نيز اشاره به اين مراحل هست، مثلا آيات راجع به قوم نوح و عاد و ثمود كه پيغمبرانشان يعنى هود و صالح بر شريعت نوح بودند به يك سياق است، درباره قوم نوح فرموده : (و لقد ارسلنا نوحا الى قومه ) و درباره عاد مى فرمايد: (و الى عاد اخاهم هودا) و درباره ثمود مى فرمايد: (و الى ثمود اخاهم صالحا)

و وقتى به قوم لوط كه در مرحله دوم قرار داشته و ماءمور به پيروى از دين ابراهيم (عليه السلام ) بوده اند مى رسد اين سياق را تغيير داده و مى فرمايد: (و لوطا اذ قال لقومه )، و در ابتداى داستان شعيب باز به سياق قبلى برگشته و در داستان موسى (عليه السلام ) سياق را تغيير داده و فرموده : (ثم بعثنا من بعدهم موسى )، براى اينكه موسى (عليه السلام ) سومين پيغمبر اولى العزم و صاحب سومين كتاب آسمانى و سومين شريعت است، گو اينكه شريعت هاى خدايى همه يكى هستند، و تناقض و تنافى در بين آنها نيست، الا اينكه از نظر اجمال و تفصيل و كمى و زيادى فروع مختلفند، چون سير بشر از نقص بسوى كمال تدريجى و استعداد قبول معارف الهى در هر عصرى با عصر ديگر مختلف است، وقتى اين سير به پايان رسيد و بشر از نظر معرفت و علم به عالى ترين موقف خود رسيد آن وقت است كه رسالت نيز ختم شده و كتاب خاتم انبياء و شريعتش در ميان بشر براى هميشه مى ماند، و ديگر بشر انتظار آمدن كتاب و شريعت ديگرى را ندارد، (و اگر امروز با اينكه خاتم پيغمبران صلوات الله عليه مبعوث شده و آخرين كتاب آسمانى را آورده و در عين حال بشر به مرحله اى كه مى بايست از كمال برسد، نرسيده براى اين است كه دين اسلام آنطور كه بايد در مجتمعات بشرى گسترش نيافته ) وگرنه بشر مى تواند با بسط دائره دين و بررسى حقايق معارف آن رو به كمال گذاشته و به تدريج مراحل علم و عمل را يكى پس از ديگرى طى كند.

همچنانكه خود قرآن كريم اين معنا را به بيانات مختلف و هر چه رساتر توصيه فرموده و در آيه (ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبه للمتقين ) فرا رسيدن روزى را كه بشر به حد كمال خود رسيده باشد وعده و نويد مى دهد.

(ثم بعثنا من بعدهم موس ى باياتنا) اين جمله اجمال داستان موسى (عليه السلام ) است، و از جمله (و قال موسى يا فرعون ) شروع به تفصيل آن مى كند. در اينجا ناگفته نگذاريم كه گر چه، اين گونه داستانهاى قرآنى را داستان موسى و نوح و داستان هود و يا صالح مى ناميم ولى در حقيقت اين داستانها داستان اقوام و مللى است كه اين بزرگواران در ميانشان مبعوث شده اند، چون در اين داستانها جريان حال آن اقوام و رفتارى كه با پيغمبران خود كرده اند و سرانجام انكارشان و اينكه عذاب الهى همه شان را از بين برده و منقرضشان نمود ايراد شده، و لذا مى بينيم تمامى اين داستان ها به آياتى ختم شده كه كيفيت نزول عذاب و هلاكت آنان را بيان مى كند.

اگر خواننده عزيز بياد داشته باشد در آغاز كلام هم اين معنا را خاطر نشان ساخته و گفته بوديم كه غرض از اين آيات بيان حال مردم از حيث قبول عهد الهى و رد آن است تا براى مردم و مخصوصا امت اسلام انذار و مايه عبرت بوده باشد. و نيز گفته بوديم كه بطور كلى سوره هايى كه اولش (الف - لام - ميم ) آمده در يك غرض مشتركند، و آن همين انذار و تذكر مردم است. پس اينكه فرمود: (ثم بعثنا من بعدهم معنايش ) اين است كه : بعد از انبيايى كه ذكر كرديم يعنى نوح، هود، صالح، لوط و شعيب (موسى را به سوى فرعون و قوم او) يعنى پادشاه مصر و اشرافيانى كه دور او بودند فرستاديم.

البته لفظ (فرعون ) اسم پادشاه مصر نبوده، بلكه لقبى بوده مانند (خديو) كه مصرى ها بطور كلى پادشاهان خود را به آن لقب مى خوانده اند، همچنانكه روميان پادشاهان خود را (قيصر) و ايرانيان (كسرى ) و چينى ها (فغفور) لقب مى داده اند، و اما اينكه اسم فرعون معاصر با موسى بن عمران (عليهماالسلام ) و آن شخصى كه به دست موسى غرق شده چه بود؟ قرآن درباره آن تصريح نكرده است.

اينكه فرمود: (باياتنا) مقصود از اين آيات همان معجزاتى است كه خداوند به موسى كرامت فرموده، بعضى ها را در اوائل بعثت از قبيل انداختن عصا و اژدها شدن آن و بيرون كردن دست از گريبان و روشن شدن بين انگشتانش، و برخى ديگر را در مواقع ديگر مانند طوفان و ملخ و شپش و وزغ و خون، و قرآن كريم براى هيچ پيغمبرى، به اندازه موسى (عليه السلام ) معجزه نقل نكرده.

(فظلموا بها فانظر كيف كان عاقبه المفسدين ) يعنى ظلم كردن به آياتى كه برايشان فرستاده شد، و اما اينكه چگونه ظلم كردند به آن آيات ؟ خداى تعالى خودش در خلال داستان، آن را بيان مى فرمايد، البته معلوم است كه ظلم به هر چيزى به تناسب خود آن چيز است و ظلم به آيات همان تكذيب و انكار آن است، و ذكر عاقبت فساد انگيزى به منظور عبرت گرفتن مردم بوده، تا بدانند اگر فرعونيان منقرض شدند براى اين بوده كه در زمين فساد مى كردند و بنى اسرائيل را خوار و ذليل و زيردست خود كرده بودند، لذا در متن كلامى كه خداوند از موسى نقل كرده پيشنهادى كه از فرعون كرد اين بود كه (فارسل معى بنى اسرائيل ) و همچنين در سوره (طه ) اينچنين دارد (فارسل معنا بنى اسرائيل و لا تعذبهم ).

گفتگوى موسى (عليه السلام ) با فرعون  

 

و قال موسى يا فرعون انى رسول من رب العالمين

در اين آيه شروع شده است به شرح و تفصيل داستان دعوت موسى (عليه السلام ).

موسى (عليه السلام ) خود را به رسالت معرفى كرده تا زمينه براى بيان چيزهايى كه ماءمور ابلاغ آن است فراهم سازد، و اگر از اسامى خداى تعالى اسم (رب العالمين ) را ذكر كرده براى اين است كه مناسب ترين اسم خداى تعالى در مقابل بت پرستانى كه براى هر قوم و هر شاءنى از شؤ ون عالم و هر ناحيه اى از نواحى آن پروردگارى عليحده قائل بودند همان اسم رب العالمين است.

 

حقيق على ان لا اقول على الله الا الحق...

اين آيه صدق موسى را در ادعاى رسالتش تاءكيد مى كند، و معنايش اين است كه من سزاوارم به اينكه حرف حق بزنم و در رسالتى كه به من داده باطلى به او نسبت ندهم و در خلال چيزهايى كه ماءمور به ابلاغ آنم چيزى را كه ماءمور نيستم نگنجانم.

(قد جئتكم ببينه من ربكم ) - اين جمله نسبت به جملات گذشته و يا نسبت به خصوص جمله (انى رسول من رب العالمين ) كه در حقيقت اصلى است كه بقيه جملات متفرع بر آن است به منزله تعليل و بيان چرائى است.

بعيد نيست كه متعدى شدن كلمه (حقيق ) با لفظ (على ) از اين جهت باشد كه اين كلمه معناى حريص را مى دهد و بنابراين احتمال معنا چنين مى شود: (من حريصم بر اينكه بر خدا جز حق نگويم در حاليكه سزاوار هم همين است ). و اگر به معناى سزاوار بود جا داشت با لفظ (باء) متعدى شود، چه معروف در لغت چنين است، مثلا گفته مى شود: (فلان حقيق بالا كرام ) فلانى سزاوار احترام است.

البته بعضى هم لفظ (على ) را (على ) - با تشديد - خوانده اند، بنابراين قرائت، كلمه حقيق هم ماءخوذ از (حق عليه كذا) و معنايش اين خواهد بود كه بر من واجب است كه از ناحيه خداى تعالى جز حق نگويم. بنابراين كلمه (حقيق ) خبر و مبتداى آن جمله (ان لا اقول...) خواهد بود.

 

قال ان كنت جئت بايه فات بها ان كنت من الصادقين

شرطى كه در اول آيه است يعنى جمله (ان كنت جئت بايه ) صدق موسى (عليه السلام ) را مى رساند، براى اينكه اگر واقعا معجزه اى آورده باشد در اين ادعايش راست گفته، ليكن شرط در ذيل آيه يعنى جمله (ان كنت من الصادقين ) تعريضى است كه بوسيله آن اشاره مى كند به اينكه وى معتقد به صدق موسى در اينكه آيه اى آورده نبوده، پس كانه گفته است : اگر معجزه اى آورده اى به ما نشان بده، ولى گمان نمى كنم تو در ادعايت راست بگويى، و بنابراين، در آيه شريفه شرط تكرار نشده و هر كدام معنايى جداگانه افاده مى كند.

تبديل عصاى موسى (ع) به اژدها و بيضاء گشتن دست آن حضرت  

فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبين

حرف (فاء) در اول جمله، فاء جوابيه است، به اين معنا كه با در آمدن آن بر سر جمله - جمله معنى جواب را به خود گرفته و تقدير چنين مى شود: (پس در جواب فرعون عصاى خود را انداخت )، البته بايد دانست كه در هر موردى كه فاى جوابيه است در حقيقت فاء همان فاى تفريع است و جواب از خصوصيات مورد استفاده مى شود.

(ثعبان ) به معناى مار بسيار بزرگ است، و هيچ منافاتى بين اين آيه كه معجزه موسى را (ثعبان مبين ) خوانده با آيه (فلما رآها تهتز كانها جان ولى مدبرا و لم يعقب ) نيست، براى اينكه گر چه كلمه (جان ) در زبان عرب به معناى مار كوچك است، و ليكن بايد دانست كه اين كلمه در آيه اى به كار رفته كه مربوط به داستان موسى در شب طور است كه در جاى ديگر درباره آن فرموده : (فاذا هى حيه تسعى ) و كلمه (ثعبان مبين ) در آيه اى است كه مربوط به جريان ملاقات با فرعون است.

 

و نزع يده فاذا هى بيضاء للناظرين

معناى اين جمله به قرينه آيه (و اضمم يدك الى جناحك تخرج بيضاء من غير سوء) و آيه (اسلك يدك فى جيبك تخرج بيضاء من غير سوء) اين است كه موسى دست خود را از گريبان بيرون كرد.

گر چه از اخبار وارده در اين باب استفاده مى شود كه وقتى موسى به منظور اعجاز دست خود را بيرون مى كرد و نورى بمانند نور آفتاب از بين انگشتانش مى درخشيد، و ليكن از آيات قرآنى بيش از اين استفاده نمى شود كه موسى دست به گريبان خود اندر كرده و وقتى بيرونش مى آورد براى بينندگان سفيد و درخشنده بود، البته اين هم هست كه اين درخشندگى و سفيدى به حدى بوده كه براى بينندگان خارق عادت بشمار مى رفته.

احضار ساحران، عكس العمل فرعون و فرعونيان در برابر موسى عليه السلام  

قال الملاء من قوم فرعون ان هذا لساحر عليم

خداى تعالى در اينجا كلام فرعون را نقل نكرده كه او در اين هنگام چه گفته، بلكه گفتگويى را كه بزرگان قومش با يكديگر داشته اند نقل كرده، و از آن چنين بر مى آيد كه اين بزرگان در هر امر مهمى مجلس شور تشكيل داده و با يكديگر شور مى كرده اند و آنچه را كه به اتفاق تصويب مى كردند به نظر فرعون مى رسانده اند تا او آن را به مرحله اجراء در آورد. درباره اين معجزه هم با هم مشورت كردند و راى نهايى خود را چنين اظهار كردند كه : (ان هذا لساحر عليم ) اين مرد به يقين ساحرى است استاد كه مساءله رسالت را بهانه كرده تا بدين وسيله بنى اسرائيل را از چنگ ما نجات داده و آنان را مستقل كرده و به دستيارى آنان شما را از سرزمينتان بيرون كند و دين و طريقت شما را هم باطل سازد، اينك براى باطل كردن نقشه هاى او و خاموش كردن اين آتشى كه افروخته هر امرى كه مى خواهى بفرما تا اجراء شود، آيا مى فرمايى تا او را بكشيم و يا بدار زنيم و يا به زندانش افكنيم ؟ و يا در مقام معارضه به مثل در آمده سحرى مثل سحر او فراهم سازيم.

آنگاه در اين باره نيز با يكديگر مشورت نموده و به عنوان آخرين راءى تصويب شده اظهار داشتند: (ارجه و اخاه و ابعث فى المدائن حاشرين ياتوك بكل ساحر عليم ) او و برادرش را نگهدار و ماءمورينى به شهرستانها بفرست تا هر چه ساحر درس خوانده و استاد هست همه را حاضر سازند.

از اينجا معلوم مى شود كه جمله (فما ذاتامرون ) كلامى است كه بعضى از بزرگان قوم فرعون به بعضى ديگر گفته اند، و جمله (قالوا ارجه ) حكايت آخرين راءيى است كه همه كرسى نشينان فرعون متفقا به عرض او رسانده اند، در موضع ديگرى از قرآن همين حرف را از خود فرعو ن حكايت كرده و فرموده : (قال للملا حوله ان هذا لساحر عليم، يريد ان يخرجكم من ارضكم بسحره فما ذاتامرون، قالوا ارجه و اخاه و ابعث فى المدائن حاشرين، ياتوك بكل سحار عليم ) از اين آيه و از آيه مورد بحث بر مى آيد كه اين كلام را اول خود فرعون پيشنهاد كرده و سپس كرسى نشينان او در اطراف آن مشورت كرده و سرانجام همان را تصويب نموده اند.

و از آيه (قال اجئتنا لتخرجنا من ارضنا بسحرك يا موسى فلناتينك بسحر مثله ) كه همين حرف را از فرعون نقل مى كند - كه در خطاب به موسى گفته - بر مى آيد كه فرعون آن سخن را بعد از مطالعه كرسى نشينان و تصويب كردن آنان گفته است.

از آيه (فتنازعوا امره م بينهم و اسروا النجوى قالوا ان هذان لساحران يريدان ان يخرجاكم من ارضكم بسحرهما و يذهبا بطريقتكم المثلى ) بر مى آيد كه وزراى فرعون غير از آن جلسه مشاوره يك جلسه ديگرى بعد از جمع شدن ساحران در نزد فرعون تشكيل داده و محرمانه با يكديگر مشورت كرده اند.

از آنچه گفته شد معلوم شد كه اصل اين حرف از خود فرعون بوده، و او آن را به وزراى خود داده تا در پيرامونش مشورت كرده و روى آن راءى دهند، وزراء هم در اطرافش مطالعه كرده و گفتند: بايد آن دو را توقيف نموده و ساحران مملكت را براى معارضه با سحر او جمع كنى، او نيز قبول كرده و آن را به رخ موسى كشيد. بعد از آنكه ساحران مملكت در نزد فرعون گرد آمدند باز وزراء براى مشورت دور هم نشسته و به اتفاق راءى دادند كه بايد تمام قوا را در راه معارضه به مثل به كار برند.

 

يريد ان يخرجكم من ارضكم فماذا تامرون

يعنى موسى مى خواهد با همدستى بنى اسرائيل شما را بيرون كرده و خود كشور مصر را مالك شود، و اگر فرعون از اين راه مغلطه كارى كرد براى اين بود كه در آن زمانها بسيار اتفاق مى افتاد كه قومى بر قومى ديگر هجوم مى برد و سرزمينش را تملك مى نمود و اهلش را آواره بيابانها مى كرد.

 

قالوا ارجه و اخاه و ارسل فى المدائن حاشرين...

كلمه (ارجه ) با سكون (هاء) امر از ماده (ارجاء) به معناى تاءخير انداختن است، و حرف (هاء) در آخر آن جزء كلمه نيست، بلكه هاء سكت است كه بر آخر بعضى از كلمات در مى آيد، معناى كلمه مزبور اين است كه در كشتن او عجله مكن كه تو را ظالم و سنگدل بخوانند، بلكه نخست ماءمورينى به شهرستانها گسيل دار تا ساحران را جمع كنند.

(ياتوك بكل ساحر عليم ) و همه را نزدت حاضر سازند، و تو با سحر آنان در برابر موسى معارضه به مثل كن.

كلمه (ارجه ) - به كسر جيم و هاء - نيز قرائت شده، و معلوم است كسانى كه چنين قرائت كرده اند اصل آن را (ارجئه ) دانسته اند، همزه به ياء مبدل و سپس حذف شده، و هاء كه ضمير مفعول است به موسى بر مى گردد. و برادر موسى همان هارون بوده است.

 

و جاء السحره فرعون قالوا ان لنا لاجرا...

به منظور اختصار جمله (پس فرستاد و سحره را از اطراف مملكت جمع كرده و جريان را با آنان در ميان گذاشت ) حذف شده، و تنها فرموده : (ان لنا لاجرا) و اين كلام سؤ الى است كه ساحران از فرعون كردند، و در اين سؤ ال تقاضاى اجرت نكرده و به منظور تاءكيد، آن را خبر ادا نموده و گفتند: براى ما اجرتى خواهد بود. و اينگونه تعبيرات يعنى افاده طلب و تقاضا به صورت خبر در كلام عرب خيلى شايع است. ممكن هم هست كه جمله مزبور جمله اى استفهامى بوده و حرف استفهام از اولش افتاده باشد، مؤ يد اين احتمال قرائت ابن عامر است كه جمله را استفهامى گرفته و آن را (اان لنا لاجرا) خوانده است.

(قال نعم و انكم لمن المقربين ) اين جمله اجابت سؤ ال ساحران است، فرعون در اين جمله علاوه بر اينكه تقاضاى آنان را اجابت كرده وعده مقرب كردن را هم به آنان داده است.

معارضه ساحران با موسى (ع) و تسليم شدنشان در برابر آن حضرت

قالوا يا موسى اما ان تلقى و اما ان نكون نحن الملقين

ساحران اختيار اين را كه او نخست عصاى خود را بيندازد و يا ايشان سحرهاى خود را بكار برند به موسى واگذار نمودند، چون به خيال خود آمادگى مقابله با او را داشتند، لذا گفتند: اختيار با تو، اگر خواهى تو اول عصايت را بينداز، و اگر خواهى ما طنابها و چوبدستى هاى خود رابه كار بريم، و اين خود يك نوع زرنگى است كه انسان در برابر خصم خود را قوى و آماده، و خصم را ضعيف و خوار جلوه دهد. فرعونيان نيز با اين كلام خود به موسى (عليه السلام ) فهماندند كه نسبت به غلبه خود اطمينان دارند، علاوه بر اينكه رعايت ادب را هم كردند.

 

قال القوا فلما القوا سحروا اعين الناس...

(سحر) در اينجا بطورى كه در تفسير آيه (و اتبعوا ما تتلوا الشياطين على ملك سليمان ) در جلد دوم اين كتاب گذشت يك نوع تصرف در حاسه انسان است، بطورى كه حاسه بيننده چيزهايى را ببيند و يا بشنود كه حقيقت نداشته باشد.

(استرهاب ) به معناى - ترساندن است، در اين آيه خداوند سحر فرعونيان را امر عظيمى خوانده.

 

و اوحينا الى موسى ان الق...

كلمه (ان ) در (ان الق ) تفسيريه است. و كلمه (تلقف ) از ماده (لقف ) و (لقفان ) و به معناى چيزى را به سرعت گرفتن است. و (افك ) به معناى گرداندن هر چيزى است از صورت اصليش، و لذا به دروغ هم (افك ) اطلاق مى شود، در اين آيه از چند جهت ايجاز و اختصار كه خود يكى از نكات ادبى است به كار رفته، و تقدير آن اين است كه : ما بعد از آنكه ساحران سحر خود را انداختند به موسى وحى فرستاديم كه تو نيز عصاى خود را بينداز، وقتى انداخت آنا به صورت مار بزرگى در آمده و شروع به بلعيدن سحرهاى ساحران كرد.

جمله (فوقع الحق ) در اين آيه استعاره به كنايه است، زيرا حق را به چيزى تشبيه كرده كه قبلا پا در هوا و معلق بود،و معلوم نبود بالاخره در زمين قرار مى گيرد يا نه ؟ لذا فرموده : حق واقع شد، و باطل شد آن سحرى كه كرده بودند.

 

فغلبوا هنالك و انقلبوا صاغرين

يعنى فرعون و اصحابش در آن مجمع عظيمى كه همه مردم از هر طرف هجوم آورده بودند مغلوب شدند، و لفظ (هنالك ) كه براى اشاره بدور است اشاره به همين مجمع است. و جمله (و انقلبوا صاغرين ) به اين معنا است كه فرعون و اصحابش بعد از آن عزتى كه در اجتماع داشتند به حالت ذلت و خوارى برگشت نمودند.

 

و القى السحره ساجدين قالوا آمنا برب العالمين رب موسى و هارون

نفرمود: ساحران خود را به سجده انداختند، بلكه فرمود: ساحران به سجده افتاده شدند تا كمال تاءثير معجزه موسى و خيره شدن ساحران را برساند، تو گوئى فرموده است : وقتى عظمت معجزه را ديدند آنقدر دهشت كردند كه بى اختيار به سجده در آمدند، بطورى كه نفهميدند چه كسى آنان را به حالت سجده در آورد، لذا خود را ناگزير از ايمان به رب العالمين ديدند. و اينكه فرمود: (رب موسى و هارون ) براى اين است كه دلالت كند بر اينكه ايمان به خدا تواءم با ايمان به موسى و هارون است.

بعضى گفته و يا شايد بگويند: اينكه (رب العالمين ) را به (رب موسى و هارون ) توضيح داد براى رفع توهمى بوده كه در اينجا به ذهن مى رسد، توضيح اينكه فرعون داشت ادعاى ربوبيت مى كرد، و مى گفت رب العالمين منم، و با چنين وضعى اگر فقط مى گفتند: ما ايمان آورديم به رب العالمين، ممكن بود كسى توهم كند كه مقصودشان ايمان به فرعون است، لذا براى رفع اين توهم مقصود خود را با جمله (رب موسى و هارون ) توضيح دادند. ليكن اين وجه خيلى روشن نيست، براى اينكه بت پرستان اصلا قائل به رب العالمين يعنى كسى كه به حقيقت معناى اين كلمه مالك و مدبر بلا واسطه جميع اجزاى عالم باشد نبودند،

بلكه اجزاى عالم و امور آن را در بين ارباب هاى مختلفى تقسيم نموده، و براى خداى تعالى تنها مقام (اله الالهه ) و (رب الارباب ) قائل بودند، نه اينكه هم رب ارباب باشد و هم رب مربوبهاى آن ارباب.

و ادعاى فرعون بنا بر حكايت قرآن كه مى فرمايد: (انا ربكم الاعلى ) اين بود كه وى از جهت اينكه حوائج مردم آنهم تنها مردم مصر را برآورده مى ساخت داراى مقام بلندترى است از ساير ارباب، نه اينكه ربوبيت تمامى عالم قائم به ذات او باشد، البته اين را هم از نفهمى مردم بت پرست بعيد نمى دانيم كه مثل فرعون انسانى را پروردگار عالميان بدانند، و ليكن مى گوييم كه اصول مذهب و ثنيت اين نيست كه شخصى را رب العالمين بدانند.

فرعون بعد از ايمان آوردن ساحران آنان را به توطئه و تبانى قبلى با موسى (ع) متهم و آنان را تهديد مى كند

قال فرعون آمنتم به قبل ان آذن لكم...

اين جمله خطابى است كه فرعون از در خشم و استكبار به ساحران كرده و جمله اى است خبرى كه به قرينه مقام انكار و توبيخ را افاده مى كند، ممكن هم هست بگوييم جمله استفهام انكارى و يا توبيخى است، و علامت استفهام و يا توبيخ در اولش بوده و حذف شده.

جمله (ان هذا لمكر مكرتموه فى المدينه ) تهمتى است كه فرعون به ساحران زده و آنان را در توطئه با موسى متهم مى سازد، خلاصه فرعون در اين جمله مى خواسته است بگويد: شما در همين چند روزى كه در شهر مجتمع بوديد بجاى اينكه خود را براى مقابله با موسى آماده كنيد پنهانى او را ديده و با او توطئه كرده ايد كه عليه من و به نفع وى كار كنيد، و بدين وسيله بر مصر دست يافته اهلش را بيرون كنيد، چون ساحران تا آن روز موسى را نديده بودند، و اگر توطئه اى در كار بوده مسلما در آن موقعى بوده كه ساحران در عاصمه فرعون اجتماع كردند.

فرعون با جمله (آمنتم ) به ايمان سحره را انكار نموده و با جمله (ان هذا لمكر) آنان را به توطئه عليه خود متهم ساخت و اين تهمت را براى اين جهت زد كه ساحران را مفسد در مملكت قلمداد كند و با اين دستاويز بتواند آنان را به شديدترين وجهى مجازات نموده و از بين ببرد.

لذا نخست با جمله (فسوف تعلمون ) سر بسته و بطور اجمال تهديدشان نموده و آنگاه با جمله (لاقطعن ايديكم و ارجلكم من خلاف ثم لاصلبنكم اجمعين ) بطور تفصيل تهديدشان كرد و گفت : اول دست و پاهاتان را بطور خلاف، يعنى دست راست را با پاى چپ و دست چپ را با پاى راست قطع مى كنم،

و در ثانى شما را به دار مى آويزم، و دار زدن، بستن مجرم است به چوب و بلند كردن چوب و طرف آن را در زمين كوبيدن است تا همه مردم ماجراى او را ببينند و عبرت گيرند. و ما در تفسير سوره (آل عمران ) در ذيل داستان مسيح (عليه السلام ) بيان مفصلى درباره صلب دار زدن گذرانديم.

قالوا انا الى ربنا منقلبون...

پاسخ سحره به تهديدات فرعون: انّا ربنا منقلبون... 

اين جمله پاسخى است كه ساحران به فرعون داده و با اين گفتار خود حجت او را ابطال و راه استدلال را از هر طرف بر او بستند، زيرا حاصل معنايش اين است كه : تو ما را در برابر ايمان به پروردگارمان تهديد به عذاب مى كنى، خيال كرده اى كه اگر با اين عذاب رشته حيات ما را پاره كنى ما را آسيب رسانده و شرى متوجه ما كرده اى، و حال آنكه مردن در راه ايمان شر نيست، چرا كه ما پس از كشته شدن به سوى پروردگارمان بازگشت نموده و نزد او به زندگى قرب و سعادت زنده خواهيم شد، زيرا ما در خود جرم و گناهى جز همان ايمانمان به خدا كه تو آن را جرم پنداشته اى سراغ نداريم، پس آينده ما جز خير نخواهد بود.

اين آن معنايى است كه از جمله (قالوا انا الى ربنا منقلبون ) استفاده مى شود، و از آن نيز بر مى آيد كه سحره به مساءله معاد هم ايمان داشتند، و اگر در جمله (و ما تنقم منا الا ان آمنا بايات ربنا لما جاءتنا) معجزه عصا را على الظاهر - معجزات خوانده براى اين بوده كه همين يك معجزه از چند جهت معجزه بوده، يكى اينكه چوب اژدها شده، دوم اينكه طناب ها و چوبدستى هاى سحره را بلعيده، سوم اينكه مجددا به حالت اولى برگشته است.

كلمه (تنقم ) از (نقم ) به معناى كراهت و خشم است، گفته مى شود (نقم منه كذا) از باب (ضرب، يضرب ) و (علم، يعلم ).

در اينجا جذبه معنوى و الهى سحره را گرفت و با كمال دليرى و بدون اينكه از تهديد فرعون انديشه اى بكنند به درگاه پروردگار خود استغاثه برده و از آن درگاه صبر و تحمل در برابر شكنجه فرعون را مساءلت نموده و گفتند: (ربنا افرغ علينا صبرا) پروردگارا ما را در برابر عذابى كه فرعون اراده آن را كرده صبر و تحمل ده (و توفنا مسلمين ) و اگر مارا كشت ما را مسلم بميران.

و تعبير دادن (صبر) به (افراغ ) استعاره به كنايه است، به اين معنا كه خود را به ظرف و صبر را به آب و دادن خدا را به ريختن آب در ظرف و لب ريز كردن آن تشبيه كردند، و منظورشان اين بوده كه دل هاى ما را لب ريز و سرشار از صبر كن تا در برابر نزول هيچ عذابى جزع نكنيم.

براستى ساحران در برابر فرعون كه مردى ديكتاتور و جبارى متكبر بود شجاعت عجيبى از خود نشان دادند، براى اينكه قدرت و سلطنت مردى را كه كوس (انا ربكم الاعلى ) مى كوبيد و مردم مصر او را مى پرستيدند به هيچ گرفته و با كمال قدرت و اطمينان حجت خود را در برابرش ايراد نمودند، و اينچنين دل هاى مطمئن و عزمهاى راسخ و ايمان هاى ثابت و برهان قوى و بلاغت گفتار، كم نظير و مايه شگفت است، واگر آيات اين سوره و سوره (طه ) و (شعراء) كه محاوره و گفتگوى ساحران را با فرعون حكايت مى كند دقيقا مورد مطالعه قرار دهيد خواهيد ديد كه چه معلومات پايدار و چه حالات روحى و اخلاق كريمى را متضمن است، و اگر محذور خروج از رسم تفسير نبود پاره اى از اين حقايق را كه از خلال آيات اين داستان استفاده مى شود در اينجا مورد بحث قرار مى داديم، اينك ايراد آن مباحث را موكول به محل مناسب نموده و مى گذريم.

بحث روايتى (روايات عجيبه در مورد داستان حضرت موسى و فرعون و بيان ضعف آنها) 

آنچه كه در قرآن كريم از جزئيات قصه حضرت موسى و فرعون از قبيل رسالت، معجزه عصا، يد بيضا، مشاركت هارون با موسى، داستان معارضه سحره با موسى و ايمان آوردن آنان آمده همان است كه اجمالا در آيات مورد بحث ذكر كرده، ولى روايات اضافه بر اين، تفاصيلى را متعرض است كه قرآن شريف متعرض آن نشده، چنانچه در برخى از روايات عامه و خاصه وارد شده كه عصاى موسى از درخت آس بهشتى بود، و آن همان عصائى بوده كه از آدم به شعيب و از شعيب به موسى رسيده، و در روايات ديگرى دارد كه اين چوبدستى عصاى حضرت آدم بوده و در موقعى كه موسى متوجه مدين بود فرشته اى آن را به موسى داد، و از خصوصيات آن اين بود كه در شب مى درخشيد، و موسى شب ها از آن بجاى چراغ استفاده مى كرد، و روزها هر جا محتاج به غذا مى شد آن را به زمين مى كوبيد از زمين روزيش بيرون مى آمد. و در بعضى ديگر دارد: هر وقت موسى آن را استنطاق مى كرد به زبان مى آمد، و وقتى اژدها مى شد بين دو طرف فك آن دوازده ذراع فاصله بود، و به روايتى چهل ذراع، و به روايت ديگر هشتاد ذراع بود، و وقتى روى دم خود مى نشست بلنديش تا يك ميل مى شد.

و در بعضى از روايات دارد كه وقتى دهن باز مى كرد يك لب خود را به زمين و لب ديگرش را بر بام قصر فرعون مى گذاشت. و در بعضى ديگر دارد وقتى بارگاه فرعون را بين دندانهايش جاى داد و بر مردم حمله برد، مردم براى فرار از آن چنان ازدحامى كردند كه بيست و پنج هزار نفر زير دست و پا تلف شدند. و نيز در پاره اى از روايات دارد: طول قامت آن هشتاد ذراع بود. و در بعضى ديگر دارد: جثه اش آنقدر بزرگ بود كه يك شهر را پر مى كرد. و در روايتى دارد: فرعون از ديدن آن بقدرى وحشت كرد كه جامه خود را آلوده ساخت. و در بعضى ديگر دارد: در آن روزى كه اين اژدها را ديد چهارصد بار خود را آلوده كرد. و در بعضى از آن روايات است كه از آن ببعد تا چندى كه زنده بود به مرض اسهال دچار شده بود. و نيز درباره خصوصيات يد بيضاء آن حضرت در روايات دارد كه وقتى دست خود را از گريبان بيرون مى كرد چنان نورى از دستش تابيدن مى گرفت كه بر نور آفتاب غلبه مى كرد.

و در روايتى دارد: سحره هفتاد نفر بودند، و بر ششصد تا نهصد، و همچنين دوازده هزار نفر و پانزده هزار نفر و هفده هزار نفر و نوزده هزار نفر و سى و چند هزار نفر و هفتاد هزار نفر و هشتاد هزار نفر نيز رواياتى وارد شده.

و نيز در روايات دارد كه اين ساحران علم سحر را از دو نفر مجوسى از اهل نينوا آموختند، و اسم رئيس آنان شمعون، و در بعضى ديگر يوحنا، و در بعضى دارد كه رئيس آنان چهار نفر بنام (سابور) و (عازور) و (حط حط) و (مصفى ) بودند.

و همچنين درباره خود فرعون وارد شده كه اسمش (وليد بن مصعب بن ريان ) و از اهالى اصطخر فارس بوده است. و در بعضى از آنها دارد كه وى اهل مصر بوده. و در بعضى دارد كه اين فرعون همان فرعونى بوده كه در زمان يوسف (عليه السلام ) سلطنت داشته، و چهارصد سال زندگى كرد و يك مو از سر و رويش سفيد نشد.

و در بعضى از آنها دارد كه وى از ترس حضرت موسى (عليه السلام ) شهرها و قلعه هاى تو در تو ساخته و خود در ميان آنها متحصن مى شد، و به همين منظور بين اين قلعه ها جنگل ها و نيزارها غرس كرده و در آن جنگل ها شيرهاى درنده جاى داده بود. و پس از آنكه خداوند موسى را به سوى او مبعوث كرد و موسى به شهر خصوصى وى در آمد شيرها در برابرش تبصبص نموده و دم جنبانده و برگشتند، موسى (عليه السلام ) بهيچ قلعه اى نزديك نمى شد مگر آنكه در قلعه بخودى خود باز مى شد، تا آنكه موسى به قصرى كه فرعون در آن مى زيست وارد شد و در حالى كه لباس پشمينه بر تن و عصاى كذائيش در دست بود بر در خانه وى به انتظار در آمدن دربان نشست، وقتى دربان بيرون آمد موسى به وى گفت : از فرعون جهت من اذن بگير، دربان به وى اعتنائى نكرد. موسى به وى گفت : من فرستاده رب العالمينم. باز اعتنائى نكرد. موسى مدتى به انتظار اذن نشست، تا آنكه در آخر دربان به موسى رو كرد و گفت : آيا رب العالمين كسى غير از تو را نداشت كه به عنوان رسالت نزد فرعون بفرستد؟

موسى از شنيدن اين حرف به خشم آمد و با عصا به درخانه فرعون كوفت، ناگهان تمامى حجاب هايى كه بين او و فرعون بود كنار رفته چشم فرعون در حالى كه بر تخت خود نشسته بود به او افتاد، لاجرم بانگ بر زد كه موسى را داخل كنيد، موسى بر فرعون در آمد در حالى كه فرعون بر تختى به ارتفاع هشتاد ذراع تكيه زده بود، موسى به وى گفت : من فرستاده رب العالمينم به سوى تو. فرعون گفت : اگر راست مى گويى معجزه اى بياور. موسى عصاى خويش را كه داراى دو شعبه بود به زمين انداخت و بى درنگ به صورت مارى بزرگ در آمد،

يك شعبه اش بر زمين و شعبه ديگرش بر بالاى تخت فرعون قرار گرفت، فرعون كه روبروى آن مار قرار داشت چشمش به اندرون شكم مار افتاد و ديد كه از جوف شكمش آتش زبانه مى كشد، از ترس جامه خود را آلوده كرد و فرياد زد موسى آن را بگير.

اينها رواياتى است كه درباره عجائب اين قصه وارد شده، و بيشتر آن عجائب در قرآن ذكر نشده، مطالبى است كه دليلى بر رد همه آنها جز استبعاد نيست، همچنانكه قبول همه آنها هم محتاج به حسن ظن زيادى نسبت به روايات وارده است، و معلوم است كه اين مقدار حسن ظن كه انسان هر روايتى را ببيند و آن را قبول كند صحيح نيست. آرى، اگر اين روايات متواتر و يا مشتمل بر قرائن اطمينان آورى بود البته قبول آن صحيح بود، و ليكن بيشتر آنها بلكه همه آنها رواياتى هستند كه يا به علت ارسال و يا وقف و يا ضعف از جهت سند و يا از جهاتى ديگر نمى توان قبول كرد، صرفنظر از اينكه خود اين روايات هم بينشان تعارض هست، پس چشم پوشى از آنها بهتر است.

آيات 127 تا 137 سوره اعراف  

 127- و قال الملا من قوم فرعون اتذر موسى و قومه ليفسدوا فى الارض و يذرك و آلهتك قال سنقتل ابناءهم و نستحى نساءهم و انا فوقهم قاهرون

 128- قال موسى لقومه استعينوا بالله و اصبروا ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبه للمتقين

 129- قالوا اوذينا من قبل ان تاتينا و من بعد ما جئتنا قال عسى ربكم ان يهلك عدوكم و يستخلفكم فى الارض فينظر كيف تعملون

 130- و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات لعلهم يذكرون

 131- فاذا جاءتهم الحسنه قالوا لنا هذه و ان تصبهم سيئه يطيروا بموسى و من معه الا انما طائرهم عند الله و لكن اكثرهم لا يعلمون

 132- و قالوا مهما تاتنا به من آيه لتسحرنا بها فما نحن لك بمؤمنين

 133- فارسلنا علبهم الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم آيات مفصلت فاستكبروا و كانوا قوما مجرمين

 134- و لما وقع عليهم الرجز قالوا يا موسى ادع لنا ربك بما عهد عندك لئن كشفت عنا الرجز لنومنن لك و لنرسلن معك بنى اسرائيل

 135- فلما كشفنا عنهم الرجز الى اجل هم بالغوه اذاهم ينكثون

 136- فانتقمنا منهم فاغرقناهم فى اليم بانهم كذبوا باياتنا و كانوا عنها غافلين

 137- و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها التى باركنا فيها و تمت كلمه ربك الحسنى على بنى اسرائيل بما صبروا و دمرنا ما كان يصنع فرعون و قومه و ما كانوا يعرشون

ترجمه آيات  

بزرگان قوم فرعون گفتند چرا موسى و قوم او را مى گذارى كه در اين سرزمين فساد كنند و ترا و خدايانت را واگذارند، گفت پسرانشان را خواهيم كشت و زنانشان را نگه خواهيم داشت كه ما بالا دست آنهاييم و نيرومند (127)

موسى به قوم خود گفت از خدا كمك جوييد و صبور باشيد كه زمين متعلق به خدا است و به هر كسى از بندگان خويش بخواهد وا مى گذارد و سرانجام نيك از آن پرهيزكاران است (128)

اسرائيليان گفتند پيش از آمدن تو (به رسالت ) و هم بعد از آن در رنج و شكنجه بوده ايم موسى گفت شايد پروردگارتان دشمنانتان را هلاك كند و شما را در اين سرزمين جانشين (آنها) كند و بنگرد چگونه عمل مى كنيد (129)

فرعونيان را به خشكسالى و كمبود حاصل دچار كرديم شايد متذكر شوند (130)

و چون حادثه خوبى به آنها مى رسيد مى گفتند اين به خاطر ما است و چون حادثه بدى به آنها مى رسيد به موسى و پيروان او شگون مى زدند، حق اين بود كه سرنوشت آنها نزد خدا بود لكن بيشترشان نمى دانستند (131)

مى گفتند هر معجزه اى براى ما بياورى و ما را بدان جادو كنى ما به تو ايمان نمى آوريم (132)

پس طوفان و ملخ و شپش و وزغ ها و خون را (خون شدن درياى نيل ) كه معجزه هايى از هم جدا بود به آنها فرستاديم و باز گردنكشى كردند كه گروهى بزهكار بودند (133)

و چون عذاب بر آنها نازل شد گفتند اى موسى پروردگار خويش را به آن پيمان كه با تو نهاده براى ما بخوان كه اگر اين عذاب از ما بردارى قطعا به تو ايمان مى آوريم و پسران اسرائيل را با تو مى فرستيم (134)

و چون اين عذاب ها را براى مدتى كه به سر بردند از آنها برداشتيم آن وقت پيمان شكنى كردند (135)

پس از آنها انتقام گرفتيم و به دريا غرقشان كرديم براى آنكه آيه هاى ما را تكذيب كرده و از آنها غافل مانده بودند (136)

و خاورها و باخترهاى آن سرزمين را كه بركت در آن نهاده بوديم به گروهى كه خوار به شمار مى رفتند واگذاشتيم و كلمه نيكوى پروردگار تو درباره پسران اسرائيل به پاداش صبرى كه كرده بودند انجام شد و آنچه را فرعون و قوم وى مى ساختند با بناهايى كه بالا مى بردند ويران كرديم (137)

بيان آيات  

اين آيات مشتمل است بر اجمال آنچه كه بين موسى و فرعون - در ايامى كه موسى (عليه السلام ) در ميان قوم فرعون به سر مى برده - جريان يافته و آن خاطراتى را كه وى پس از دعوت آنان به دين توحيد و نجات دادن بنى اسرائيل داشته و آن معجزاتى را كه يكى پس از ديگرى برايشان آورده تا آنجا كه خدا او و بنى اسرائيل را نجات داده و فرعون و لشكريانش را غرق كرده و سرزمين مبارك و مشارق و مغارب آن را در اختيار او و قومش گذاشته خاطر نشاءن ميسازد.

 

قال الملا من قوم فرعون اتذر موسى و قومه...

اين جمله حكايت گفتارى است كه قومش با فرعون داشته و مى خواستند او را فريب دهند و به قتل موسى و قوم او تحريكش كنند، لذا فرعون در رد پيشنهاد آنان گفت : كشتن موسى و بنى اسرائيل براى ما مهم نيست، براى اينكه فعلا قدرت در دست ما است، و در هر حال برايشان تسلط داريم، پس چه بهتر همان عذاب قبلى را در حق ايشان اجراء نموده فرزندانشان را كشته و زنانشان را زنده نگهداريم. و اين جواب خود دليل روشنى است بر اينكه قوم فرعون از او خواستند تا موسى و قومش را بكشد، زيرا اگر پيشنهاد ايشان چيز ديگرى غير از كشتن بود جمله (و انا فوقهم قاهرون ) آن موقعيتى را كه مى بايست داشته باشد نمى داشت.

فرعون هم مدعى خدايى بوده و هم خدايانى را مى پرستيده است  

و اينكه گفتند: (و يذرك و آلهتك ) تاءكيد در تحريك وى بر قتل ايشان است، و معنايش اين است كه : اى فرعون ! اين شخص علاوه بر فسادى كه او و قومش در زمين انگيخته اند زير بار پرستش تو و خدايانت هم نرفته اند. از اين جمله به خوبى بر مى آيد كه فرعون هم ادعاى الوهيت مى كرده و مردم را به پرستش خود مى خوانده و هم خودش خدايانى براى خود داشته و آنها را مى پرستيده. تاريخ هم اين معنا را درباره پاره اى از امت هاى گذشته اثبات كرده، از آن جمله نقل شده كه در روم و ممالك ديگر، مردم، بزرگ خانواده و روساى قبائل و عشاير را مى پرستيدند، و آن بزرگان و رؤ سا هم، پدران نخستين و بت ها را پرستش مى كرده اند. و نيز در تاريخ دارد كه بعضى از بت پرستان براى بت هايى كه مى پرستيدند بت ها و ارباب ديگرى قائل بودند، و معتقد بودند كه بت هاى مورد پرستش آنان آن بت ها را مى پرستند، از آن جمله پدر و مادر را رب خود مى دانستند و براى پدر و مادر ارباب ديگرى قائل بودند.

اين آن چيزى است كه از جمله مورد بحث به دست مى آيد، الا اينكه از كلامى كه فرعون با قوم خود داشته و قرآن از او چنين حكايت مى كند: (انا ربكم الاعلى ) و همچنين از جمله ديگرى كه گفت : (ما علمت لكم من اله غيرى ) بر مى آيد كه او براى خود معبودى اتخاذ نكرده بوده، و تنها خود را معبود مردم مى دانسته است.

و لذا بعضى از مورخين نوشته اند كه خود فرعون دهرى مسلك بوده، و اصلا براى عالم صانعى قائل نبوده، و مردم را هم از پرستش ‍ بت ها منع مى كرده، و مى گفته كه تنها بايد مرا بپرستيد، و به همين جهت بعضى از ايشان بطورى كه شنيده مى شود آيه مورد بحث را (والهتك ) - به كسر همزه و فتح لام با الف بعد از لام - قرائت كرده اند كه هم بر وزن عبادت است و هم به معناى آن.

ليكن صحيح تر همان چيزى است كه از ظاهر جمله مورد بحث استفاده مى شود.

و از جمله (ما علمت لكم من اله غيرى ) هم بيش از اين بر نمى آيد كه مى خواسته اله و معبود ديگرى كه مالك و مدبر امور خصوص قبطيان باشد نفى كرده و تدبير امور آنان را به خود اختصاص دهد. و اين حرف هم تنها از او نبوده، همه بت پرستان - تا آنجا كه ما سراغ داريم - همين را مى گفته اند، يعنى براى هر صنفى از اصناف خلائق از قبيل آسمان و زمين، دريا و خشكى و اقوام و همچنين براى اقسام مختلف حوادث از قبيل صلح و جنگ، دوستى و دشمنى و زشتى و زيبائى خداى جداگانه اى قائل بودند، و خود از ميان همه آن خدايان آن خدائى را مى پرستيدند كه مورد حاجت و نيازشان بوده، مثلا سكنه سواحل درياها بيشتر پروردگار دريا و طوفان را مى پرستيدند.

بنابراين، معناى گفتارش كه گفت : (ما علمت لكم من اله غيرى ) اين است كه : من براى شما قبطى ها پروردگارى غير از خودم سراغ ندارم، پروردگار شما قبطى ها منم نه آنكه موسى ادعا مى كند كه از طرف او مبعوث شده، و خودش هم او را مى پرستد. مويد اين معنا قرينه اى است كه همراه كلام او است، و آن اين است كه بعد از جمله مزبور بنا به حكايت قرآن اضافه كرده : (فاوقد لى يا هامان على الطين فاجعل لى صرحا لعلى اطلع الى اله موسى و انى لاظنه من الكاذبين ) از اين كلام به خوبى بر مى آيد كه فرعون در معبود بودن خود براى موسى شك داشته و اين خود قرينه است بر اينكه در جمله قبلى نمى خواسته وجود خدائى غير خود را انكار كرده و بگويد: من علم به عدم وجود آن دارم، بلكه مى خواسته علم به وجود چنين خدائى را نفى و انكار كند.

و كوتاه سخن اينكه خواسته است بگويد: من خدائى بجز خودم براى شما سراغ ندارم، نه اينكه شما خدائى به غير من نداريد.

سخن فخر رازى درباره معتقدات فرعون و اشكالى كه بر آن وارد است  

و اما آن احتمال كه گفتيم بعضى ها داده و گفته اند: فرعون مردى دهرى مسلك بوده، ظاهرا احتمالى است كه فخر رازى داده و در تفسيخود چنين گفته است :

آنچه به نظر من مى رسد اين است كه فرعون يا مرد عاقلى بوده و يا عقل نداشته، اگر عقل نمى داشت از حكمت خدا دور بود كه به سوى چنين كسى پيغمبرى گسيل بدارد، و اگر عقل داشته و عقلش هم كامل بوده، معقول نيست كه چنين كسى واقعا معتقد به الوهيت خود باشد، و خود را خالق آسمان و زمين بداند، از خود او هم كه بگذريم معنا ندارد خلق كثيرى از عقلا چنين اعتقادى درباره او داشته باشند، چون فساد اين عقيده از ضروريات عقل است.

پس بهتر اين است كه بگوييم فرعون مردى دهرى و منكر وجود صانع بوده، و كواكب را مدبر اين عالم خاكى و خود را مدبر و مربى آدميان مى دانسته، پس اينكه گفته : (انا ربكم الاعلى ) مقصودش اين بوده كه من مربى و ولى نعمت و روزى دهنده شمايم. و اينكه گفت : (ما علمت لكم من اله غيرى ) مقصودش اين بوده كه من جز خود كسى را سراغ ندارم كه پرستش و عبادتش بر شما واجب باشد.

و وقتى مسلك و مرامش اين بوده بعيد نيست كه بگوييم وى بت هايى به صورت كواكب براى خود درست كرده و مى پرستيده، و مانند ساير ستاره پرستان به آن بتها تقرب مى جسته، و بنابراين مانعى ندارد كه جمله (و يذرك و آلهتك ) را حمل بر همين معنايى كنيم كه به نظرمان رسيد.

اين بود كلام فخر رازى، اشكالى كه ما بر گفتار وى داريم اين است كه اين شخص اينقدر نفهميده كه معناى الوهيت و ربوبيت در نظر بت پرستان و ستاره پرستان آفريدن آسمانها و زمين نيست، و هيچ بت پرست و ستاره پرستى بت و ستاره خود را آفريدگار و خالق آسمانها و زمين نمى داند، بلكه معناى الوهيت در نظر آنان تدبير يك قسمت از امور عالم است كه خود فخر هم در آخر كلامش ‍ احتمال آن را داده، و اين اشتباه را هم كرده كه هيچ دهرى مذهبى ستاره پرست و هيچ ستاره پرستى دهرى و منكر وجود صانع نمى شود.

پس حق مطلب همان است كه گفتيم فرعون خود را پروردگار مصر و مصريان مى دانسته، و اگر مربوب بودن آنان را براى رب و پروردگارى ديگر انكار مى كرده روى قاعده و اعتقاد خود آنان بوده، نه اينكه مخلوق بودن آنان و خالقيت خداى سبحان را انكار كرده باشد.

(قال سنقتل ابناءهم و نستحيى نساءهم و انا فوقهم قاهرون ) اين جمله وعده اى است كه فرعون به كرسى نشينان خود داده، و آنان را به اين معنا دلخوش كرده كه بزودى همان سخت گيريها و عذابى كه درباره بنى اسرائيل داشت از سر مى گيرد، پسران آنان را مى كشد و دخترانشان را براى كلفتى و خدمتگزارى قبطيان زنده مى گذارد، و در آخر هم براى فرو نشاندن خشم و از بين بردن اضطراب درونى آنان اضافه كرده است كه : (ما مسلط و قاهر بر ايشانيم ).

تحريك و تشويق موسى (ع) بنى اسرائيل را به قيام عليه فرعون و استعانت از خدا و صبر در برابر شدائد

قال موسى لقومه استعينوا بالله و اصبروا...

موسى (عليه السلام ) در اين جمله بنى اسرائيل را بر قيام و شورش عليه فرعون بر مى انگيزد و آنان را به استمداد و استعانت از خداى تعالى در رسيدن به هدف كه همان رهايى از اسارت و بندگى فرعون است توصيه مى نمايد، و آنان را به صبر در برابر شدايدى كه فرعون خط نشان آن را مى كشد سفارش مى كند. آرى، صبر در برابر شدايد راهنماى به سوى خير و پيشتاز فرج و نجات است. موسى (عليه السلام ) در آخر كلام خود با جمله (ان الارض لله يورثها من يشاء) گفتار خود را تعليل مى كند.

و حاصل اين تعليل اين است كه : اگر من اين نويد را مى دهم براى اين است كه فرعون مالك زمين نيست تا آن را به هر كس بخواهد بدهد و از هر كس بخواهد بگيرد، بلكه زمين ملك خداى سبحان است، او است كه به هر كس بخواهد ملك و سلطنت در زمين را مى دهد، و سنت او هم بر اين جريان دارد كه حسن عاقبت را به كسانى از بندگان خود اختصاص دهد كه از او بترسند، و از او حساب ببرند، بنابراين شما اى بنى اسرائيل ! اگر تقوا پيشه كنيد، يعنى از خداى تعالى استعانت جسته و در راه او در شدايد صبر كنيد خداوند اين سرزمين را كه امروز در دست فرعونيان است به دست شما خواهد سپرد.

موسى (عليه السلام ) به منظور فهماندن همين معنا دنباله كلام خود (ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده ) اضافه كرد كه : (و العاقبه للمتقين )، و لفظ (عاقبه ) در لغت به معناى دنباله هر چيز است، همچنانكه لفظ (البادئه ) به معناى آن چيزى است كه هر عمل و يا هر چيزى به آن ابتداء و شروع مى شود.

و اگر بطور مطلق فرمود: (عاقبت از آن پرهيزكاران است ) براى اين بود كه سنت الهى بر اين جريان دارد. آرى، خداى تعالى نظام عالم را طورى قرار داده كه هر نوعى از انواع موجودات به منتهاى سيرى كه خداوند برايش معلوم كرده برسد، و سعادت مقدر خود را نائل گردد،

حال انسان هم كه يكى از انواع موجودات است حال همانها است، او نيز اگر در راهى قدم بگذارد كه خداوند و فطرت برايش ترسيم كرده و از انحراف از راه خدا يعنى از كفر به خدا و به آيات خدا و فساد انگيختن در زمين بپرهيزد خداوند به سوى عاقبت نيك هدايتش نموده و به زندگى پاك زنده اش داشته و به سوى هر خيرى كه بخواهد ارشادش مى كند.

شكوه بنى اسرائيل نزد موسى (ع) و جواب موسى (ع) به ايشان  

قالوا اوذينا من قبل ان تاتينا و من بعد ما جئتنا

كلمه (اتيان ) و كلمه (مجيى ء) در اين آيه به يك معنا است و به كار بردن هر دو تنها به منظور تفنن در تعبير است، و اينكه بعضى از مفسرين اين دو كلمه را به دو معنا گرفته و گفته اند (تاتينا) به معناى (آوردى براى ما) و (جئتنا) به معناى (آمدى ما را) است و تقدير آيه اين است كه : (من قبل ان تاتينا بالايات و من بعد ما جئتنا قبل از اينكه اين آيات را براى ما بياورى و بعد از آنكه آمدى ما را) صحيح نيست، براى اينكه دليلى بر تقدير گرفتن (بالايات ) در دست نيست.

علاوه بر اينكه غرض بنى اسرائيل اين بوده كه شكايت خود را به موسى عرضه داشته و بگويند ما چه قبل از آمدنت و چه بعد از آمدنت آن عذاب و شكنجه اى كه از فرعونيان مى ديديم هنوز هم مى بينيم، و از آن وعده اى كه خداوند داده بود كه به دست تو از دست فرعونيان نجات پيدا مى كنيم خبرى نشد، و معلوم است كه در رساندن اين غرض حاجتى به ذكر آيات نيست و اصلا آوردن آيات هيچ ربطى به اين غرض ندارد، پس تقدير گرفتن (بالايات ) درست نيست و مطلب همان است كه گفتيم اين دو كلمه در آيه به يك معنا و هر دو به معناى آمدن است، نه يكى به معناى آوردن و ديگرى به معناى آمدن.

 

قال عسى ربكم ان يهلك عدوكم و يستخلفكم فى الارض فينظر كيف تعملون

اين جمله حكايت جوابى است كه موسى از شكايت بنى اسرائيل داده، و خاطر آنان را بدين وسيله تسليت داده و اميدوارشان ساخته است، در حقيقت تكرار همان كلام قبلى است كه فرمود: (استعينوا بالله و اصبروا ان الارض لله ) كانه خواسته است بفرمايد: اينكه به شما دستور دادم كه در راه رسيدن به هدف از خدا بترسيد حرف زنده اى بود كه هرگز غير آن را از من نخواهيد شنيد، اگر به آن دستور عمل كنيد اميد اين هست كه خداوند دشمنان شما را هلاك كرده و زمين را بعد از ايشان به شما واگذار كند. آرى، اگر مى خواهيد خداوند شما را جانشين آنان در زمين قرار بدهد بايد بدانيد كه خداوند چنين كارى را بيهوده نمى كند، و شما را بدون هيچ قيد و شرطى بر آنان ترجيح نمى دهد، و اگر شما را به آرزويتان برساند براى اين است كه ببيند رفتار شما چگونه خواهد بود، و اين همان معنايى است كه آيه شريفه (و تلك الايام نداولها بين الناس و ليعلم الله الذين آمنوا و يتخذ منكم شهداء) در مقام افاده آن است.

و اين يكى از آياتى است كه خداوند در آن يهود را كه براى خود منصب بلا عزل الهى قائل بودند تخطئه نموده است. آرى، توراتى كه در دست يهود است يهوديان را داراى كرامتى بدون قيد و شرط و آنان را حزب خدا و سرزمين بيت المقدس را سرزمينى دانسته كه خداوند به يهود تمليك كرده، آن هم تمليكى كه نه نقل و انتقال بردار است و نه اقاله پذير.

مبتلا نمودن خداوند فرعونيان را به قحطى وتفّأل بد آنان درباره موسى (ع)

و لقد اخذنا آل فرعون بالسنين و نقص من الثمرات

(سنين ) جمع (سنه ) به معناى قحط و نايابى است. و گويا معناى اصلى آن (سنه القحط سال قحطى ) بوده و به تدريج گفته شده : (السنه آن سال ) سپس به كثرت استعمال تدريجا كارش به جايى رسيده كه معناى قحطى و نايابى را به خود گرفته است.

خداى سبحان در اين آيه مى فرمايد - و قسم هم ياد مى كند - كه آل فرعون را يعنى همان قبطى ها را كه فاميل او بودند به قحطى هاى متعدد و كمى ميوه ها دچار كرد تا شايد بدين وسيله متذكر شوند.

و اينكه گفتيم (قحطى متعدد) براى اين است كه از ظاهر سياق بر مى آيد كه اين قحطى ممتد در امتداد چند سال نبوده، بلكه بين دو سال قحطى يك و يا چند سال فاصله مى شده، زيرا اگر اينطور نبود (سنه قحط سالى ) را به صيغه جمع نمى آورد، زيرا قحطى ممتد به امتداد چند سال يك قحطى است، نه قحطى هاى متعدد. علاوه بر اينكه جمله (فاذا جاءتهم الحسنه قالوا لنا هذه ) ظهور دارد در اينكه حسنه مذكور در آن، بعد از سيئه (قحطى ) بوده و بعد از آن حسنه مواجه با سيئه ديگرى شدند.

 

فاذا جاءتهم الحسنه قالوا لنا هذه...

از ظواهر امر بر مى آيد كه قوم فرعون وقتى پس از قحط سالى به سال خوشى مى رسيده و نعمت و روزى شان فراوان مى شده مى گفته اند: (اين از خود ما است ) و مقصودشان اين بوده كه (ما تا آنجا كه به ياد داريم هرگز به قحط سالى دچار نشده ايم، و اگر در گذشته مبتلا به آن خشكسالى شديم از نحوست موسى بوده است ) و اگر اين حرف را پس از نجات از قحط سالى زده اند براى اين بوده كه تا آنروز دچار چنين بلائى نشده بودند، و معلوم است كه انسان معمولا وقتى متوجه ارزش و اهميت نعمتى مى شود كه به ضد آن مبتلا بشود.

قوم فرعون هم اگر به قحط سالى دچار نشده بودند پس از نجات و رسيدن به فراوانى نعمت نمى گفتند: (اين از ما است ) گو اينكه طبعا و عادتا بايستى قضيه بر عكس اينكه واقع شده بود واقع مى شد، به اين معنا كه بايستى قبل از تفال بد به موسى زدن مى گفتند: (اين از ما است ) چون وقتى مردمى قحط سالى و بلا را از نحوست شخص معينى مى دانند كه بر حسب ارتك از و عادت ديرينه، نعمت و فراخى روزى و رفاه عيش را از خود بدانند، زيرا تا به رفاه و راحت خو نكرده باشند از گرفتارى و بلا آنطور كه بايد وحشت نمى كنند، وليكن همانطور كه گفتيم از ظواهر قضيه بر مى آيد كه تفال بد به موسى زدن قبل از گفتن (اين از ما است ) بوده.

و شايد به همين جهت قوم فرعون را قبل از فال بد زدنشان ذكر كرده و نيز به همين مناسبت كلمه (حسنه ) را با لفظ (اذا) و كلمه (سيئه قحط سالى ) را با لفظ (ان ) آورده و فرموده : (فاذا جاءتهم الحسنه قالوا لنا هذه و ان تصبهم سيئه يطيروا بموسى و من معه )، از اين اختلاف در تعبير بر مى آيد كه (حسنه - رفاه عيش ) در نظر فرعونيان اصل ثابتى بوده، و ابتلاى به قحط سالى نادر و بى سابقه بوده است. شاهد ديگر اين معنا اين است كه كلمه (حسنه ) را با (الف و لام ) جنس كه مفيد تعريف است و كلمه (سيئه ) را نكره و بدون (الف و لام ) آورده.

كلمه (يطيروا) از (تطير) و تطير مشتق از (طير) است، و جهت اين اشتقاق اين است كه عرب به خيلى چيزها از آن جمله به طيور تفاءل مى زدند به همين جهت كلماتى از ماده (طير) اشتقاق كردند كه معناى تفاءل و يا بهره اى از شر و شآمت را بدهد مانند تطير كه به معناى اول و طائر كه به معناى دوم است.

پس اينكه فرمود: (الا انما طائرهم عند الله و لكن اكثرهم لا يعلمون ) معنايش اين مى شود: بهره اى كه ايشان از شر و شآمت دارند نزد خداست، و آن عذابى است كه خداوند براى آنان تهيه ديده، و ليكن بيشتر ايشان از اين عذاب غافلند، و خيال مى كنند از گناهان و جناياتى كه مرتكب مى شوند اثرى باقى نمى ماند، و در دفترى بايگانى نمى شود.

البته براى كلمه (طائر) معانى ديگرى هم از قبيل نامه اعمال و غير آن ذكر كرده اند، و ليكن مناسب با سياق همان معنايى است كه ما ذكر كرديم.

 

وقالوا مهما تاتنا به من آيه لتسحرنابها فما نحن لك بمؤمنين

كلمه (مهما) از اسماى شرط و به معناى (هر چه ) است، و معناى آيه اين است كه (هر چه براى ما معجزه بياورى كه ما را جادو كنى ما به تو ايمان آور نيستيم ).

قوم فرعون با اين كلام خود خواسته اند موسى را براى هميشه از خود مايوس سازند، و اينكه معجزات او را جادو خواندند در حقيقت خواسته اند او را استهزاء نموده و بگويند تو بى خود اسم اين اعمالت را معجزه گذارده اى.

نزول عذابهاى متعدد بر قوم فرعون، به تفصيل و در زمانهاى مناسب  

فارسلنا عليهم الطوفان و الجراد و القمل و الضفادع و الدم ايات مفصلات...

كلمه (طوفان ) به گفته راغب به معناى هر حادثه اى است كه انسان را احاطه كند، و ليكن بيشتر متعارف شده كه در آب بسيار زياد استعمال شود. و در مجمع البحرين مى گويد: اين كلمه به معناى سيلى است كه زمين را در خود غرق كند، و اصل آن، ماده (طوف ) است كه به معناى طواف و دور زدن مى باشد.

كلمه (قمل ) - به ضم قاف و تشديد ميم - به گفته بعضى ها به معناى ميمون هاى درشت هيكل و به گفته بعضى ديگر به معناى مگس هاى ريز است. و قمل - به فتح قاف و سكون ميم - به معناى شپش معروف است. (جراد) و (ضفادع ) و (دم ) به ترتيب به معناى ملخ، قورباغه و خون است.

كلمه (مفصلات ) از تفصيل به معناى جدا جدا كردن اجزاى يك شى ء متصل است، كه لازمه آن متمايز شدن هر جزئى است از اجزاى ديگر. پس بنابراين، از اينكه فرمود: (آيات مفصلات ) استفاده مى شود آياتى كه به سوى قوم فرعون فرستاده مى شده يكجا و يكدفعه نبوده، بلكه هر كدام جداى از مابقى فرستاده مى شده، و اين خود دليل بر اين است كه اين آيات آياتى است الهى كه هر كدام در موقع مناسبش نازل مى شود، چون اگر يكجا نازل مى شد ممكن بود خيال كنند يك امر اتفاقى و جزافى بوده و ربطى به موسى و نفرين او نداشته است.

آيه بعدى شاهد بر اين است كه معناى (مفصلات ) همان معنائى است كه ما كرديم، براى اينكه از آن آيه استفاده مى شود: هر كدام از آيات كه فرستاده مى شده قبلا موسى از آمدن آن آيه و آن عذاب خبر مى داده، لذا وقتى به آن برخورد مى كردند دست به دامن موسى مى شدند تا بلكه دعائى كند و آن عذاب را از ايشان برگرداند، و با موسى عهد مى بستند كه اگر اين عذاب را از آنان بر دارد به وى ايمان مى آورند و دست از بنى اسرائيل برداشته و ايشان را به موسى مى سپارند، ولى وقتى به دعاى موسى عذاب برداشته مى شد عهد خود را مى شكستند.

 

و لما وقع عليهم الرجز قالوا يا موسى ادع لنا ربك...

(رجز) به معناى عذاب است، و الف و لامى كه در اينجا بر سر آن است، اشاره به عذابى است كه هر كدام از آيات قوم فرعون مشتمل بر آن بوده است، و جمله (بما عهد عندك ) بطورى كه قرينه مقام افاده مى كند به اين معنا است كه : از پروردگارت براى ما رفع عذاب را بخواه، چون خدايت با تو عهد بسته كه هيچ وقت دعايت را رد نكند. بنابراين، لامى كه در جمله به كار رفته لام قسم خواهد بود.

جمله (لئن كشفت عنا الرجز لنومنن لك و لنرسلن معك بنى اسرائيل ) همان عهدى است كه گفتيم قوم فرعون با موسى بسته و آن را شكستند.

عهدشكنى قوم فرعون بعد از برداشته شدن عذاب از آنان  

فلما كشفنا عنهم الرجز الى اجل هم بالغوه اذاهم ينكثون

كلمه (نكث ) به معناى عهد شكستن است، و جمله (الى اجل هم بالغوه ) متعلق است به جمله (كشفنا)، و از اين دو جمله بر مى آيد عهدهايى كه بين موسى و قوم فرعون مى گذشته موجل به مدت معينى بوده، مثلا اگر موسى (عليه السلام ) مى گفته كه خداوند اين عذاب را از شما بر مى دارد به شرطى كه ايمان بياوريد و بنى اسرائيل را با من روانه كنيد در آخر اضافه مى كرده كه اگر تا فلان مدت به اين عهد وفا نكرديد عذاب مرتفع نخواهد شد.

و همچنين اگر بنى اسرائيل با وى عهد مى بسته اند آنان نيز عهد خود را محدود به مدت معين مى كردند، لذا آيه شريفه مى فرمايد: (پس از آنكه عذاب برداشته مى شد و آن اجل معين سر مى رسيد عهد خود را كه با موسى بسته بودند، مى شكستند).

 

فانتقمنا منهم فاغرقناهم فى اليم

كلمه (يم ) در زبان عرب به معناى دريا است، ما بقى الفاظ آيه معنايش روشن است.

 

و اورثنا القوم الذين كانوا يستضعفون مشارق الارض و مغاربها...

ظاهرا مراد از (ارض ) سرزمين شام و فلسطين است، مويد و يا دليل بر اين معنا جمله بعدى است كه مى فرمايد: (التى باركنا فيها) براى اينكه خداوند در قرآن كريمش غير از سرزمين مقدس كه همان نواحى فلسطين است و غير از كعبه هيچ سرزمينى را به بركت ياد نكرده.

معناى آيه اين است كه : ما بنى اسرائيل را كه مردمى ضعيف به شمار مى رفتند قدرت داده و مشارق و مغارب سرزمين مقدس را به ايشان واگذار نموديم. و اگر در اينجا بنى اسرائيل را به مردمى مستضعف وصف كرده براى اين است كه كارهاى عجيب خارق العاده خدا را برساند، و بفهماند چگونه خداوند افتادگان را بلند مى نمايد و كسانى را كه در نظرها خوار مى آيند تقويت نموده و زمين را در تيول آنان قرار مى دهد، چه قدرتى بالاتر از اين ؟

اينهم كه فرمود: (و تمت كلمه ربك الحسنى ) براى اين است كه برساند به ملك و سلطنت رسانيدن بنى اسرائيل و هلاك كردن دشمنان ايشان بر وفق قضاى حتميش بوده، موسى (عليه السلام ) هم گويا از اين قضا خبرى داشته كه در وعده به بنى اسرائيل گفته است : (عسى ربكم ان يهلك عدوكم و يستخلفكم فى الارض ). آيه شريفه (و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين ) نيز اشاره به همين معنا دارد.

و اما معناى (تماميت كلمه ) - تمام شدن كلمه، خارج شدن آن از مرحله قوه و استعداد به مرحله فعليت و وقوع است، البته ناگفته نگذاريم كه جهت و علت تمام شدن كلمه پروردگار در خصوص داستان بنى اسرائيل صبر ايشان بوده و لذا فرموده : (بما صبروا).

جمله (و دمرنا ما كان يصنع فرعون...) به اين معنا است كه ما آن صنايعى كه قوم فرعون داشته و آن قصرهايى كه افراشته بودند و آن تاكستانهائى كه به وجود آورده و داربست هايى را كه براى موبن ها ساخته بودند از بين برديم.

بحث روايتى (درباره مبتلا گشتن فرعونيان به عذابهاى متعدد و عهدشكنى ايشان) 

در مجمع البيان است كه ابن عباس و سعيد بن جبير و قتاده و محمد بن اسحاق بن بشار مطلبى را گفته اند، و على بن ابراهيم هم همان مطلب را به سند خود از ابى جعفر و ابى عبد الله (عليه السلام ) روايت كرده، و آن مطلب كه از مجموع روايات گرفته شده اين است كه : بعد از ايمان ساحران به موسى و شكست خوردن فرعون و اصرار بر كفر خود، هامان به فرعون گفت : مردم بطورى كه مى بينى يكى پس از ديگرى به موسى ايمان مى آورند، بايد فكرى كرد، من فكر مى كنم صلاح در اين باشد كه ماءمور بگذارى تا هر كس را كه به دين موسى در آمده زندانيش كنند.

پس فرعون هر كس را كه به موسى ايمان آورده بود حبس نمود. خداوند هم فرعونيان را به عذاب هاى گوناگونى از قبيل كمبود زراعت و امثال آن مبتلا نمود، و در آخر طوفانى بر آنان مسلط كرد تا تمامى خانه هاى آنان را در هم فرو ريخت، فرعونيان ناگزير به بيابان گريختند، و خيمه ها به پا كردند، و اما خانه هاى بنى اسرائيل يك قطره از آب سيل به آنها نرسيد، و زمين هاى زراعتى آنان نيز آسيبى نديد، بر عكس براى فرعونيان هيچ زمين زراعتى نماند، لذا به موسى گفتند: از خدايت بخواه اين بارندگى هولناك را از ما قطع كند، كه اگر چنين كنى ما به تو ايمان آورده و بنى اسرائيل را از زندانها رها كرده با تو روانه مى سازيم.

موسى (عليه السلام ) از خدا خواست و خداوند هم عذاب را از آنان برداشت، و ليكن متاءسفانه به وعده خود وفا ننموده و ايمان نياوردند. اين بار هامان به فرعون گفت : اگر بنى اسرائيل را آزاد كنى به دست خود، موسى را بر خود غلبه داده اى، و او بطور مسلم سلطنت تو را از بين خواهد برد، لذا فرعون بنى اسرائيل را رها ننمود و درباره باران هاى خطرناك گفت : بارانى كه آمد عذاب نبود، بلكه نعمتى بود براى ما زيرا دشت و صحراى ما را پس از خشكى و مردگى زنده و سر سبز و خرم نمود، و چون چنين كردند خداوند هم - به روايت على بن ابراهيم در سال دوم و به روايت ديگران در ماه دوم ملخ را بر زراعتها و اشجار ايشان مسلط كرد، بطورى كه از زراعت و درختان چيزى باقى نگذاشت بلكه موى سر و ريش آنان و لباس و فرش و زندگى شان را هر چه بود خوردند، و حال آنكه همين ملخ ‌ها به خانه هاى بنى اسرائيل داخل نمى شدند و هيچگونه آزارى نمى رساندند.

مردم همه سر و صدايشان بلند شد، و فرعون شديدا به جزع و فزع در آمد، و به موسى (عليه السلام ) گفت : اين بار هم از پروردگارت بخواه اين بلا را از ما بگرداند، و بطور قطع من نيز دست از بنى اسرائيل بر مى دارم. موسى (عليه السلام ) دعا كرد و ملخ بعد از آنكه يك هفته يعنى از شنبه تا شنبه ديگر بر ايشان مسلط بود از آنان بر طرف گرديد.

بعضى ها در كيفيت دعاى موسى (عليه السلام ) گفته اند كه وى نگاهى به آسمان نمود و سپس عصاى خود را به طرف مشرق و مغرب به حركت در آورد، و بدون درنگ ملخ ‌ها از همان طرف كه آمده بودند برگشتند، تو گوئى اصلا ملخى نيامده بوده. اين بار هم هامان نگذاشت فرعون به وعده خود وفا كند و بنى اسرائيل را آزاد سازد،

لذا در سال سوم - به روايت على بن ابراهيم - و در ماه سوم - به روايت ديگران - خداوند (قمل ) را كه عبارت است از ملخ ريز و بدون بال و خيلى خبيث تر و خطرناك تر از ساير انواع ملخ بر همه زراعت آنان مسلط نمود، به اين معنى كه اين بار ملخ ساقه و ريشه ها را هم خورد، و خلاصه زمين را ليسيد.

بعضى ديگر گفته اند: موسى (عليه السلام ) مامور شد تا به تلى خاكى كه در دهى از دهات مصر معروف به عين شمس قرار داشت برود، موسى بدانجا رفت و عصاى خود را به آن تل خاك زد و بلافاصله ملخ ‌هاى نام برده سراسر مصر را پر كرده حتى به جامه هاى فرعونيان در آمده و آنان را گزيدند، و اگر كسى مشغول غذا خوردن بود قمل در غذايش شده و ظرف غذايش از آن پر مى شد.

سعيد بن جبير گفته است : (قمل ) همان شپشه اى است كه به حبوبات مى افتد، و نيز گفته است : اگر كسى ده جراب (مشك ) گندم به آسياب مى برد از آن ده مشك بيش از سه قفيز(پيمانه ) عايدش نمى شد، و اين بلا شديدترين بلائى بود كه فرعونيان بدان دچار شدند، زيرا نه تنها حبوبات آنان به خطر افتاد بلكه موى بدن و حدقه و پلك چشم و ابروهاى آنان نيز دستخوش اين بلا شد. وقتى به بدنهايشان حمله مى كرد هر كه ميديد خيال مى كرد پوست بدن هاى آنان مبتلا به گرى شده. خلاصه خواب و آرامش از آنان سلب شد، همه به ناله و فرياد در آمدند. ناچار فرعون موسى را طلبيد و گفت : اگر اين بار از خدايت بخواهى تا عذاب را از ما بردارد بطور قطع و مسلم دست از بنى اسرائيل بر مى دارم. موسى اين بار نيز پذيرفت و دعا كرد، و به دعاى او قمل كه هفت روز تمام يعنى از روز شنبه اى تا شنبه بعد مسلط بر آنان شده بود بر طرف گرديد.و اين بار هم عهد خود را شكسته خداوند در سال چهارم و به آن روايت ديگر در ماه چهارم ضفدع (قورباغه ) را بر آنان مسلط كرد.

تمام زندگى آنان مالامال از ضفدع شد، لباس و يا ظرف و يا طعام و يا آبى نماند مگر اينكه پر از ضفدع بود، غذا مى پختند چيزى نمى گذشت كه مى ديدند پر از ضفدع شده، مى خواستند با يكديگر صحبت كنند تا دهن باز مى كردند ضفدع به دهانشان مى افتاد،

لقمه بر مى داشتند تا دهانشان باز مى شد ضفدع قبل از لقمه دهانشان را پر كرده بود. اين بار به گريه در آمده به شكايت نزد موسى آمدند، و گفتند اينبار توبه كرده و ديگر به كردار زشت خود بر نمى گرديم، از خدا بخواه تا ما را از شر قورباغه ها رهائى دهد، موسى دعا كرد و خداوند ضفدع را پس از آنكه هفت روز يعنى از روز شنبه تا شنبه ديگر بر ايشان مسلط بود از آنان بر داشت.

و چون اين بار نيز عهد خود را شكستند خداوند در سال پنجم خون را روانه بسوى ايشان كرد، به اين معنا كه آب نيل را براى ايشان خون گردانيد، بنى اسرائيل آن را آب و قبطى ها آن را خون مى ديدند، حتى قبطى ها به بنى اسرائيل التماس مى كردند كه ايشان آب را در دهان خود ريخته و از دهان خود به دهان قبطى ها بريزند، با اين حال تا در دهن اسرائيلى ها بود آب بود و به محضى كه به دهان قبطى ها منتقل مى شد خون مى گرديد. فرعون كه ديد از عطش هلاك مى شود، ناچار شد برگ درختان را بجود ولى مع الوصف رطوبت برگ درختان هم در دهانش خون مى شد، هفت روز هم به اين عذاب دچار بودند، هيچ آب و غذايى نمى خوردند مگر آنكه خون بود. زيد بن اسلم گفته است خونى كه خداوند مسلط بر فرعونيان كرد عبارت از خون دماغ (رعاف ) بود. بهر حال به نزد موسى آمدند كه از خدايت رفع اين پريشانى و عذاب را بخواه تا به تو ايمان آورده دست از بنى اسرائيل برداشته و با تو روانه شان كنيم، موسى اين بار نيز دعا كرد و عذاب از ايشان برداشته شد مع ذلك دست از بنى اسرائيل بر نداشتند.

عياشى در تفسير خود از محمد بن قيس از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: مقصود از كلمه (رجز) در آيه (لئن كشفت عنا الرجز لنومنن لك ) برف است، لذا بلاد خراسان را كه كوهستانى و برف گير است بلاد رجز گويند.

مؤلف: اين روايت آنطورى كه بايد و شايد با سياق آيه انطباق ندارد.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved