(دب
) - به فتح دال - و همچنين (دبيب
) به معناى آهسته راه رفتن است.
(طائر)
هر حيوانى را گويند كه با دو بال خود، در فضا شناورى كند، و جمع آن
(طير)
است. (امت
) به معناى جماعتى است از مردم، كه
اشتراك در هدف واحد مانند: (دين
) و يا
(سنت واحده ) و يا
(وحدت
) در زمان و مكان آنان را مجتمع ساخته باشد. اين كلمه در اصل لغت
به معناى قصد است، (اءم
) يعنى قصد كرد و
(يؤ م
) يعنى قصد مى كند. و (حشر)
به معناى كوچ دادن جمعى است از جائى به جائى و يا بسيج دادن جمعى است به سوى
جنگ و امثال آن.
چنين به نظر مى رسد كه توصيف طائر به (يطير
بجناحيه ) صرفا براى محاذات با جمله
(دابة فى الارض
) است و به منزله اين است كه بگوئيم
: (هيچ حيوان زمينى و هوائى نيست
مگر اينكه...) و نيز از آنجائى كه
بيشتر اوقات (طيران
) به طور مجاز در سرعت حركت استعمال
مى شود، و چون (دبيب
) هم به معناى حركت آهسته است، و
با بودن چنين قرائنى ممكن بود كسى احتمال دهد كه مراد از طائر به قرينه اينكه
در مقابل (دابة
) قرار گرفته، سرعت در حركت باشد،
توصيف مزبور تنها براى محاذات نيست بلكه براى فهماندن اين جهت هم هست كه مراد
از طائر معناى مجازى آن (سرعت حركت ) نيست، بلكه معناى حقيقيش (پرنده) منظور
است.
گفتارى پيرامون اجتماعات حيوانى
اين آيه خطابش به مردم است، و مى فرمايد حيوانات زمينى و هوائى همه
امتهائى هستند مثل شما مردم، و معلوم است كه اين شباهت تنها از اين نظر نيست
كه آنها هم مانند مردم داراى كثرت و عددند، چون، جماعتى را به صرف كثرت و
زيادى عدد، امت نمى گويند، بلكه وقتى به افراد كثيرى امت اطلاق مى شود كه يك
جهت جامعى اين كثير را متشكل و به صورت واحدى درآورده باشد، و همه يك هدف را در
نظر داشته باشند حال چه آن هدف، هدف اجبارى باشد و چه اختيارى.
همچنانكه از اين نظر هم نيست كه اين حيوانات انواعى و هر نوعى براى خود امتى
است كه افرادش همه در نوع خاصى از زندگى و ارتزاق و نحوه مخصوصى از تناسل و
توليدمثل و تهيه مسكن و ساير شؤ ون حيات مشتركند، زيرا اگر چه اين مقدار اشتراك
براى شباهت آنها به انسان كافى است، ليكن از اينكه در ذيل آيه فرمود:
(ثم الى ربهم يحشرون
) استفاده مى شود كه مراد از اين
شباهت تنها شباهت در احتياج به خوراك و جفتگيرى و تهيه مسكن نيست ؛
بلكه در اين بين، جهت اشتراك ديگرى هست كه حيوانات را در مساله بازگشت به سوى
خدا شبيه به انسان كرده است.
وجه اشتراكى كه بين انسان و حيوانات ديگر وجود دارد و
موجب تشابه انسان و حيوانات ديگر در مساله (حشر)
و بازگشت
حال بايد ديد آن چيزى كه در انسان ملاك حشر، و بازگشت به سوى خدا
است چيست ؟ هر چه باشد همان ملاك در حيوانات هم خواهد بود، و معلوم است كه آن
ملاك در انسان جز نوعى از زندگى ارادى و شعورى كه راهى به سوى سعادت و راهى به
سوى بدبختى، نشانش مى دهد، چيز ديگرى نيست، آرى، يك فرد از انسان ممكن است
در طول زندگيش در دنيا به لذيذترين غذاها و موافقترين ازدواجها و زيباترين
منزلها برسد و در عين حال به خاطر ظلم و جورى كه كرده سعادتمند در زندگى هم
نباشد، و بر عكس ممكن است جميع انواع بلاها و شدائد به او روى آورده باشد و
او در عين حال به خاطر داشتن كمالات انسانى و نور عبوديت، خوش و سعادتمند بوده
باشد.
پس ملاك تنها همان داشتن شعور و يا به عبارت ديگر، فطرت انسانيت است كه به كمك
دعوت انبيا راه مشروعى از اعتقاد و عمل به رويش باز مى كند كه اگر آن راه را
سلوك نمايد و مجتمع هم با او و راه و روش او موافقت كند در دنيا و آخرت
سعادتمند مى شود، و اگر خودش به تنهائى و بدون همراهى و موافقت مجتمع آن راه را
سلوك كند در آخرت سعادتمند مى شود، يا در دنيا و آخرت هر دو، و اگر آن راه را
سلوك نكند بلكه از مقدارى از آن و يا از همه آن تخلف نمايد، در دنيا و آخرت
بدبخت مى شود.
اين آن سنتى است كه فطرت هر انسانى آن را قبول داشته، و در دو كلمه خلاصه مى
شود، و آن دو كلمه عبارتند از: 1 - به كار خير و اطاعت خدا وادار كردن، 2 - از
عمل بد و معصيت بازداشتن و يا بگو: 1 - به عدل و استقامت دعوت نمودن، 2 - از
ظلم و انحراف از حق نهى كردن. آرى هر انسانى به فطرت سليم خود امورى را در
باره خود و ديگران نيكو شمرده و آنرا عدالت مى داند، و امورى ديگر را زشت
دانسته آن را به خود و به ديگران ظلم مى شمارد، دين الهى هم اين فطرت را در
همين تشخيص اجماليش تاييد نموده و تفصيل عدالت و ظلم را برايش شرح مى دهد.
اين خلاصه و چكيده مطالبى است كه بحثهاى گذشته، آنرا افاده نموده و بسيارى از
آيات قرآنى تاييدش مى نمايد، مانند آيه (و
نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها) و آيه (كان الناس امة واحدة فبعث
الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما
اختلفوا فيه و ما اختلف فيه الا الذين اوتوه من بعد ما جائتهم البينات بغيا
بينهم فهدى الله الذين آمنوا لما اختلفوا فيه من الحق باذنه و الله يهدى من
يشاء الى صراط مستقيم ).
تفكر عميق در اطوار زندگى حيواناتى كه ما در بسيارى از شؤ ون حياتى خود، با
آنها سر و كار داريم، و در نظر گرفتن حالات مختلفى كه هر نوع از انواع اين
حيوانات در مسير زندگى به خود مى گيرند، ما را به اين نكته واقف مى سازد كه
حيوانات هم مانند انسان داراى آراء و عقايد فردى و اجتماعى هستند، و حركات و
سكناتى كه در راه بقاء و جلوگيرى از نابود شدن از خود نشان مى دهند، همه بر
مبناى آن عقايد است، مانند انسان كه در اطوار مختلف زندگى مادى، آنچه تلاش مى
كند، همه بر مبناى يك سلسله آراء و عقائد مى باشد، و چنانكه يك انسان وقتى
احساس ميل به غذا و يا نكاح و داشتن فرزند و يا چيز ديگر مى كند بيدرنگ حكم مى
كند به اينكه بايد به طلب آن غذا برخاسته يا اگر حاضر است بخورد، و اگر زياد
است ذخيره نمايد، و همچنين بايد ازدواج و توليد نسل كند. و نيز وقتى از ظلم و
فقر و امثال آن احساس كراهت مى نمايد حكم مى كند به اينكه تن به ظلم دادن و
تحمل فقر حرام است، آنگاه پس از صدور چنين احكامى، تمامى حركت و سكون خود را
بر طبق اين احكام انجام داده، و از راهى كه احكام و آراى مزبور برايش تعيين
نموده، تخطى نمى كند.
همين طور يك فرد حيوان هم - به طورى كه مى بينيم - در راه رسيدن به هدفهاى
زندگى و به منظور تامين حوائج خود از سير كردن شكم و قانع ساختن شهوت و تحصيل
مسكن، حركات و سكناتى از خود نشان مى دهد، كه براى انسان، شكى باقى نمى ماند
در اينكه اين حيوان نسبت به حوائجش و اينكه چگونه مى تواند آنرا برآورده سازد،
داراى شعور و آراء و عقايدى است كه همان آراء و عقايد او را مانند انسان به جلب
منافع و دفع ضرر، وامى دارد. بلكه بسيار شده است كه در يك نوع و يا در يك فرد
از يك نوع، در مواقع به چنگ آوردن شكار و يا فرار از دشمن به مكر و حيله هائى
برخورده ايم كه هرگز عقل بشر آنرا درك نمى كرده و با اينكه قرن ها از عمر اين
نژاد گذشته،
هنوز به آنچه كه آن حيوان درك كرده، منتقل نشده است.
آرى، زيستشناسان در بسيارى از انواع حيوانات، مانند: مورچه، زنبور عسل و
موريانه به آثار عجيبى از تمدن و ظرافتكاريهائى در صنعت، و لطائفى در طرز
اداره مملكت، بر خورده اند كه هرگز نظير آن جز در بعضى از ملل متمدن ديده نشده
است.
قرآن كريم هم در امثال آيه (و فى
خلقكم و ما يبث من دابة آيات لقوم يوقنون )
مردم را به شناختن عموم حيوانات و تفكر در كيفيت خلقت آنها و كارهائى كه مى
كنند، ترغيب نموده، و در آيات ديگرى به عبرت گرفتن از خصوص بعضى از آنها،
مانند: چهارپايان، پرندگان، مورچگان و زنبور عسل دعوت كرده است.
انسان وقتى اين آراء و عقايد را در حيوانات مشاهده كرده و مى بيند كه حيوانات
نيز با همه اختلافى كه انواع آن در شؤ ون و هدفهاى زندگى دارند، با اينهمه،
همه آنها اعمال خود را بر اساس عقايد و آرائى انجام مى دهند، به خود مى گويد:
لابد حيوانات هم احكام باعثه (اوامر) و زاجره (نواهى ) دارند، و اگر چنين
احكامى داشته باشند، لابد مثل ما آدميان خوب و بد را هم تشخيص مى دهند، و اگر
تشخيص مى دهند ناچار، مانند ما عدالت و ظلم هم سرشان مى شود، و گرنه اگر داراى
آن احكام نبودند، و خوب و بد و عدالت و ظلم سرشان نمى شد، چرا بايستى انواع
مختلفشان در آراء و عقايد مختلف باشند؟ از اين هم كه بگذريم، چرا افراد يك نوع
با هم فرق داشته باشند؟ مى بايستى همه، مثل هم باشند، و حال آنكه مى بينيم اين
اسب با آن اسب و اين قوچ با آن قوچ و اين خروس با آن خروس در تند خلقى و نرمى،
تفاوت فاحش و روشنى دارند، و همچنين در جزئيات ديگرى از قبيل حب و بغض و
مهربانى و قساوت و رامى و سركشى و امثال آن، همين اختلافات را مشاهده مى كنيم.
و اين اختلافات خود مؤ يد اين معنا است كه حيوانات هم مثل انسان احكامى دارد،
خير و شر و عدالت و ظلم را تشخيص مى دهد، چطور شد كه ما اختلاف افراد انسان را
در اينگونه اخلاقيات دليل بر اختلاف عقايد و آراء وى و تشخيص خوب و بد و عدالت
و ظلم در افعالش مى دانيم، و مى گوئيم كه نه تنها اين اختلاف در زندگى دنيايى
وى تاثير دارد، بلكه در سعادت و بدبختى اخرويش نيز مؤ ثر است، چون ملاك خوبى و
بدى در قيامت و حساب اعمال و استحقاق كيفر و پاداش همين
(عدالت
) و (ظلم
) است، آنوقت، همين سخن را درباره
حيوانات نگوييم
و نگوييم كه حيوانات هم مانند انسان حشرى دارند؟ مگر جز اين است كه خداى سبحان، ملاك خوبى حشر و سعادت اخروى انسان را، اين دانسته كه اعمالش با عدالت و تقوا
منطبق باشد، و ملاك بدى آنرا اين دانسته، كه اعمالش با ظلم و فجور تطبيق كند؟
و مگر نفرموده : (ام نجعل الذين
آمنوا و عملوا الصالحات كالمفسدين فى الارض ام نجعل المتقين كالفجار)
از اين بالاتر مگر نبودن حشر را مستلزم اين ندانسته است كه تمامى آسمانها و
زمين و آنچه كه در آن دو است بازيچه و گزاف شود و مگر در آيه پيش از آن نفرموده
: (و ما خلقنا السماء و الارض و ما
بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا فويل للذين كفروا من النار)
پس چرا حيوانات مانند انسان حشرى نداشته باشند؟. آيا به راستى حيوانات هم
قيامتى دارند؟ و آيا در پيشگاه خداى سبحان، محشور مى شوند به همان نحوى كه
انسان محشور مى شود؟ و آيا اگر محشور مى شوند، حشر آنها هم مانند حشر انسان است
؟ اعمال آنها هم به حساب درآمده و در ميزانى سنجيده شده آنگاه بر حسب تكاليفى
كه در دنيا داشتند با دخول در بهشت پاداش يا با ورود در آتش كيفر مى بينند؟ و
آيا آنها نيز براى خود انبيائى دارند، و در دنيا تكاليفشان به وسيله بعثت
انبيائى به گوششان مى رسد؟ و اگر چنين است آيا انبياى آنها از جنس خود آنها است، و يا از جنس بشر است ؟
اينها همه سؤ الاتى است كه در اين بحث به ذهن خواننده مى رسد، و جواب يك يك
آنها از آيات قرآنى استفاده مى شود:
پاسخ به چند سؤال در مورد حشر حيوانات غير انسانى و
حشر امثال آسمانها و زمين و آفتاب و ماه و...
1 - آيا حيوانات غير انسانى هم نظير انسان حشر دارند يا نه ؟
آيه (ثم الى ربهم يحشرون
) متكفل جواب از اين سؤ ال است،
همچنانكه آيه (و اذا الوحوش حشرت
) قريب به آن مضمون را افاده مى
كند، بلكه از آيات بسيار ديگرى استفاده مى شود كه نه تنها انسان و حيوانات
محشور مى شوند، بلكه آسمانها و زمين و آفتاب و ماه و ستارگان و جن و سنگها و
بتها و ساير شركائى كه مردم آنها را پرستش مى كنند و حتى طلا و نقرهاى كه
اندوخته شده و در راه خدا انفاق نگرديده همه محشور خواهند شد،
و با آن طلا و نقره پيشانى و پهلوى صاحبانشان داغ مى شود.
خلاصه اينكه آيات در اين باره بسيار و روايات از حد شمار بيرون است.
2 - آيا حشر حيوانات شبيه حشر انسان است، و آنها هم مبعوث شده، و اعمالشان
حاضر گشته و بر طبق آن پاداش و يا كيفر مى بينند؟
جواب : آرى معناى حشر همين است، زيرا حشر به معناى جمع كردن افراد و آنها را از
جاى كندن و به سوى كارى بسيج دادن است.
3 - آيا امثال آسمانها و زمين و آفتاب و ماه و سنگها و غير آن نيز حشر دارند؟
جواب : قرآن كريم در خصوص اينگونه موجودات تعبير به حشر نفرموده، و ليكن چنين
فرموده است : (يوم تبدل الارض غير
الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار)
و نيز فرموده : (و الارض جميعا
قبضته يوم القيمة و السموات مطويات بيمينه )
و نيز فرموده : (و جمع الشمس و
القمر) و نيز فرموده :
(انكم و ما تعبدون من دون الله حصب
جهنم انتم لها واردون، لو كان هؤ لاء آلهة ما وردوها)
علاوه بر اينكه از آيه شريفه (ان
ربك هو يفصل بينهم يوم القيمة فيما كانوا فيه يختلفون
) و آيه
(ثم الى مرجعكم فاحكم بينكم فيما
كنتم فيه تختلفون ) و همچنين از
آيات ديگرى استفاده مى شود كه : تنها ملاك حشر مساله فصل خصومت در بين آنان و
احقاق حق است كه در آن اختلاف دارند. و مرجع همه اين آيات به دو كلمه است، و
آن انعام نيكوكار و انتقام از ظالم است، همچنانكه در آيه
(انا من المجرمين منتقمون
) و آيه
(فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله ان
الله عزيز ذو انتقام،
يوم تبدل الارض غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار)
همين دو چيز را ذكر فرموده، يعنى (انعام
) و
(انتقام ) را جزاى دو
وصف احسان و ظلم دانسته، و چون اين دو وصف در بين حيوانات وجود دارد، و اجمالا
افرادى از حيوانات را مى بينيم كه در عمل خود ظلم مى كنند و افراد ديگرى را
مشاهده مى كنيم كه رعايت احسان را مى نمايند از اين رو به دليل اين آيات بايد
بگوييم كه حيوانات نيز حشر دارند.
مؤ يد اين معنا ظاهر آيه (و لو يؤ
اخذ الله الناس بظلمهم ما ترك عليها من دابة و لكن يؤ خرهم الى اجل مسمى
) است، زيرا كه اين آيه ظهور در
اين دارد كه اگر ظلم مردم مستوجب مؤ اخذه الهى است تنها به خاطر اين است كه ظلم
است، و صدورش از مردم دخالتى در مؤ اخذه ندارد، بنابراين هر جنبده ظالمى، چه
انسان و چه حيوان، بايد انتقام ديده و هلاك شود - دقت بفرمائيد -.
گو اينكه بعضى ها گفته اند كه مراد از دابة در اين آيه خصوص انسان است.
اين را هم بايد خاطر نشان ساخت كه لازمه انتقام از حيوانات، در روز قيامت،
اين نيست كه حيوانات در شعور و اراده با انسان مساوى بوده و در عين بى زبانى
همه آن مدارج كمال را كه انسان در نفسانيات و روحيات سير مى كند، آنها نيز سير
كنند، تا كسى اشكال كند و بگويد: اين سخن مخالف با ضرورت است، و شاهد بطلان آن
آثارى است كه از انسان و حيوانات بروز مى كند، براى اينكه : صرف شريك بودن
حيوانات با انسان در مساله (مؤ اخذه
) و
(حساب ) و
(اجر)
مستلزم شركت و تساويشان در جميع جهات نيست، به شهادت اينكه افراد همين انسان،
در جميع جهات با هم برابر نيستند و جميع افراد انسان در روز قيامت از جهت دقت و
سختگيرى در حساب، يك جور نبوده، عاقل و سفيه، رشيد و مستضعف به يك جور حساب
پس نمى دهند.
علاوه بر اينكه خداى تعالى از پاره اى از حيوانات لطائفى از فهم و دقائقى از
هوشيارى حكايت كرده كه هيچ دست كمى از فهم و هوش انسان متوسط الحال در فهم و
تعقل ندارد، مانند داستانى كه از مورچه و سليمان حكايت كرده و فرموده است :
(حتى اذا اتوا على واد النمل قالت
نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون
) و نيز مانند مطلبى كه از قول هدهد
در داستان غايب شدنش حكايت كرده و فرموده است :
(فقال احطت بما لم تحط به و جئتك من سبا بنبا يقين، انى وجدت
امراة تملكهم و اوتيت من كل شى ء و لها عرش عظيم، وجدتها و قومها يسجدون للشمس
من دون الله و زين لهم الشيطان اعمالهم فصدهم عن السبيل فهم لا يهتدون....).
خواننده هوشيار اگر در اين آيات و مطالب آن دقت نموده و آن مقدار فهم و شعورى
را كه از اين حيوانات استفاده مى كند وزن كرده و بسنجد، ترديد برايش باقى نمى
ماند كه تحقق اين مقدار از فهم و شعور موقوف به داشتن معارف بسيارى ديگر و
ادراكات گوناگونى است از معانى بسيطه و مركبه.
و چه بسا عجائب و غرائبى كه دانشمندان حيوانشناسى پس از مطالعات عميقى در انواع
مختلفى از حيوانات و تحت نظر گرفتن تربيت آنها به دست آورده اند، گفتار ما را
تاييد نمايد، براى اينكه چنين عجائب و غرائبى، جز از موجودى صاحب اراده و
داراى فكر لطيف و شعور تيز و عميق، سرنمى زند.
و اما سؤ ال چهارم و پنجم اينكه : آيا حيوانات تكاليف خود را در دنيا از
پيغمبرى كه وحى بر او نازل مى شود مى گيرند يا نه ؟ و آيا پيغمبرانى كه فرضا هر
كدام به يك نوع از انواع حيوانات مبعوث مى شوند، از افراد همان نوعند يا نه ؟
جوابش اين است كه : تاكنون بشر نتوانسته از عالم حيوانات سر درآورده و حجابهائى
كه بين او و بين حيوانات وجود دارد، پس بزند، لذا بحث كردن ما پيرامون اين سؤ
ال، فائده اى نداشته و جز سنگ به تاريكى انداختن چيز ديگرى نيست، كلام الهى
نيز، تا آنجا كه ما از ظواهر آن مى فهميم، كوچكترين اشاره اى به اين مطلب
نداشته و در روايات وارده از رسول خدا (صلى الله عليه وآله و سلم ) و ائمه اهل
بيت (عليهم السلام ) هم چيزى كه بتوان اعتماد بر آن نمود ديده نمى شود.
از آنچه كه گفتيم به خوبى معلوم شد كه اجتماعات حيوانى هم مانند اجتماعات بشرى،
ماده و استعداد پذيرفتن دين الهى در فطرتشان وجود دارد، همان فطرياتى كه در بشر
سر چشمه دين الهى است و وى را براى حشر و بازگشت به سوى خدا، قابل و مستعد مى
سازد، در حيوانات نيز هست.
گو اينكه حيوانات بطورى كه مشاهده مى كنيم، جزئيات و تفاصيل معارف انسانى را
نداشته و مكلف به دقائق تكاليفى كه انسان از ناحيه خداوند مكلف به آن است،
نيستند، چنانكه آيات قرآنى نيز اين مشاهده را تاييد مى نمايد، زيرا جميع اشياء
عالم را مسخر انسان مى داند و او را از ساير حيوانات افضل مى شمارد. اين منتها
چيزيست كه در باره حيوانات مى توان اظهار داشت.
اكنون به متن آيه مورد بحث برگشته و مى گوييم : اينكه خداى تعالى فرمود:
(و ما من دابة فى الارض و لا طائر
يطير بجناحيه الا امم امثالكم )
دلالت بر اين دارد كه تاسيس اجتماعاتى كه در بين تمامى انواع حيوانات ديده مى
شود، تنها به منظور رسيدن به نتائج طبيعى و غير اختيارى، مانند تغذيه و نمو و
توليد مثل كه تنها محدود به چهار ديوارى زندگى دنيا است، نبوده، بلكه براى
اين تاسيس شده كه هر نوعى از آن، مانند آدميان به قدر شعور و اراده اى كه
دارند به سوى هدفهاى نوعيهاى كه دامنه اش تا بيرون اين چهار ديوار، يعنى عوالم
بعد از مرگ هم كشيده است، رهسپار شده و در نتيجه، آماده زندگى ديگرى شود، كه در
آن زندگى سعادت و شقاوت منوط به داشتن شعور و اراده است.
تامل و دقت در (مختار)
بودن بود و حالات نفسانيه اى كه به وسيله آن افعال اختيارى خود را انجام مى دهد
در اينجا ممكن است كسانى اعتراض كرده، بگويند: گويا دانشمندان
حيوانشناس هم همه متفق باشند بر اينكه غير انسان، از انواع حيوانات، هيچ نوعى
نيست كه از موهبت اختيار برخوردار باشد، به شهادت اينكه مى بينيم كارهاى
حيوانات را مانند كارهاى نباتات طبيعى و غير اختيارى مى دانند، و شايد حق هم با
ايشان باشد، براى اينكه مى بينند وقتى حيوان به چيزى كه نفعش در آن است برخورد
نمايد، مثلا وقتى گربه به موش و شير به شكار دست بيابد از اقدام به عمل نمى
تواند خوددارى نمايد، و همچنين موش و شكار وقتى به دشمن خونخوار خود برمى
خورند، نمى توانند از فرار خوددارى كنند، با اين حال چگونه مى توان گفت حيوانات
ديگر هم مانند انسان داراى سعادت و شقاوت اختيارى هستند؟
جواب اين اعتراض از تامل در معناى اختيار و دقت در حالات نفسانيهاى كه انسان
بوسيله آن افعال اختياريه خود را انجام مى دهد به دست مى آيد،
زيرا اگر عنايت الهى، شعور و اراده اى را - كه در حقيقت ملاك اختيار انسان در
افعالش مى باشد - در آدمى به وديعه سپرده، براى اين است كه وى حيوانيست كه به
وسيله شعور مى تواند در مواد خارجى عالم دخل و تصرف نموده و از آن مواد براى
بقاى خود استفاده نمايد، مفيد آنرا از مضرش تشخيص دهد. وقتى در ماده اى از مواد
سودى سراغ كرد، اراده خود را به كار زده، از آن بهره بردارى كند، بنابراين،
اگر انسان به شعور و اراده بيشترى احتياج دارد اين دليل نيست بر اينكه حيوان در
آن مقدار شعورى كه دارد، در بكار زدنش اختيارى ندارد، بلكه خيلى از كارهاى
انسان هست كه عينا مانند موش گرفتن گربه، به تفكر احتياج ندارد، او نيز مانند
گربه و شير بيدرنگ اقدام مى كند.
آرى، انسان هم چيزهائى را كه نفعش روشن است و حكم به نافع بودنش مقدمه اى جز
سراغ داشتن نمى خواهد، همين كه آنرا در جائى سراغ كرد اراده اقدام به عمل مى
كند، مانند تنفس و غالب عمليات ديگرى كه از روى ملكه انجام مى دهد.
البته چيزهائى كه يا از نظر نقص وسائل، و يا وجود موانع خارجى، و يا اعتقادى، نفعشان براى انسان روشن نيست و صرف علم به وجود آن در برانگيختن اراده كافى
نيست، چون جزم به نافع بودن آن را ندارد و انگيزش اراده به سوى آن، محتاج به
تفكر است، ناگزير است كه فكر و شعور خود را به كار زده ببينند كه آيا نواقص و
موانعى همراه آن هست يا نه ؟ و خلاصه نافع است يا مضر؟ اگر ديد كه نافع است
البته اراده اش به آن تعلق گرفته، آن كار را مى كند، عينا مثل اينكه از اول،
علم به نافع بودنش داشت.
مثلا انسان گرسنه اى كه به غذائى قابل، براى سد جوع دست يافته، اگر در امر آن
شك كند و نفهمد كه آيا غذاى پاكيزه و صالحى است يا پليد و مسموم و مشتمل بر
مواد مضره ؟ و همچنين نفهمد كه آيا اين غذا، ملك خود او است و يا ملك غير است و
تصرف در آن جايز نيست ؟ و اگر هم ملك او است آيا مانعى از تصرف در آن، از قبيل
: روزه بودن و يا احتياج مبرم بعدى هست يا نه ؟ و ناگزير شود كه در چنين مواردى
آنقدر فكر خود را به كار بزند تا به يك طرف اين احتمالات يقين پيدا كند اين
چطور دليل بر آن است كه حيواناتى كه طهارت و نجاست و ملك غير و ملك خود، سرشان
نمى شود، كارهايشان اختيارى نباشد؟ خلاصه اينكه همه تلاش و اعمال فكرى، كه بشر
در اينگونه موارد دارد، براى اين است كه مورد را، يا مانند موش براى گربه نافع
بداند و يا مانند گربه براى موش مضر بودنش را مسلم سازد، وقتى نافع و ضرر
مورد را به اين روشنى تشخيص داد، هر وقت به آن دست يافت، بيدرنگ تحصيلش نموده
و هر وقت دچار اين شد، بدون تامل از آن مى گريزد، عينا مثل اينكه از اول نفع و
ضررش روشن بوده است.
پس خلاصه معناى اختيار اين شد كه : انسان وقتى بعضى از امور را تشخيص نمى دهد و
نمى تواند بفهمد كه آيا تصرف در آن نافع است يا مضر؟ فكر را به كار مى اندازد
تا نفع و ضرر آن را در بين ساير محتملات، معلوم نمايد، و اما اگر مانند موش در
نظر گربه و گربه در نظر موش نفع و ضررش روشن باشد از همان اول بدون درنگ و بدون
هيچ احتياجى به تفكر، اراده خود را در تصرف آن به كار مى زند.
پس انسان اختيار مى كند چيزى را كه نفعش را، يا همان حال و يا بعد از تفكر
ببيند، و در حقيقت انديشيدن و تفكر جز براى رفع موانع حكم نيست.
اختلاف فاحشى كه در مبادى
(اختيار)
و اسباب آن در انسان وجود دارد.
حال كه اين نكته روشن شد مى گوييم : اگر شما حالات افراد انسان را،
كه مختار بودنش، مورد اتفاق ما و شما است، در نظر بگيريد، خواهيد ديد كه
افراد آن در مبادى اختيار، يعنى صفات روحى و احوال باطنى از قبيل شجاعت و ترس،
عفت و بيبندوبارى، نشاط و كسالت، وقار و سبكى، و همچنين قوت تعقل و ضعف آن و
برخورد فكر و خطاى آن با هم اختلاف زيادى دارند، و بسيار مى شود كه آدم شهوتران، خود را در مقابل شهوتى كه اشتهاى آنرا دارد، ناچار و مضطر و مسلوب الاختيار
مى بيند، در حالى كه آدم عفيف و پاكدامن، هيچ اعتنائى به امر آن شهوت ندارد، و
همچنين آدم ترسو، چه بسا ممكن است از ترس جانش كوچكترين آزارى كه احتمال مى دهد
در اين جنگ و يا در اين امر مهم به وى برسد از او آرام و قرار را سلب نمايد، در
حالى كه مرد شجاع و دلير و زورنشنو، مرگ خونين، و هر صدمه بدنى ديگر را، امر
آسانى شمرده و در راه رسيدن به مقاصدش حتى براى بزرگترين مصائب، اهميتى قائل
نمى شود، و چه بسا اشخاص سفيه و سبك مغز، با تصور واهى مختصرى، چيزى را ترجيح
داده و اختيار نمايند و حال آنكه عاقل وزين، ترجيحى در آن فعل نديده و چيزهائى
كه در نظر آن بى مغز، مرجح بوده در نظر اين جز مشتى لهو و لعب نباشد، و نيز
كارهائى كه بچه هاى غير مميز مى كنند با اينكه به اعتراف خصم، اختيارى است، و
با مقدارى تامل و اعمال رويه انجام مى شود با اينهمه در نظر اشخاص بالغ و رشيد
قابل اعتنا نيست.
حتى خود اشخاص بالغ هم در بسيارى از كارهائى كه انجام مى دهند وقتى صحبت از آن
كارها به ميان مى آيد خود را در ارتكاب آن مضطر و مجبور مى دانند، و به صرف
اينكه به خاطر بعضى از ملاحظات اجتماعى، ارتكاب كرده اند و با اينكه عذرشان
موجه نيست، مى گويند: مجبور به ارتكاب بوديم. شخص سيگارى مى گويد: چه كنم ؟
معتادم. پرخواب مى گويد: چاره چيست ؟ كسلم. دزد و خائن مى گويد: بى پولى و
فرط احتياج مجبورم كرد و...
همين اختلاف فاحشى كه در مبادى اختيار و اسباب آن هست و همين عرض عريضى كه
افعال اختيارى دارد،
باعث شده كه دين و ساير سنن اجتماعى، آن فعلى را اختيارى بدانند كه افراد
متوسط اجتماع آنرا اختيارى تشخيص دهند، و مساله صحت امر و نهى و ثواب و عقاب و
نفوذ تصرف و امثال آن را هم منوط به اين جور تشخيص بدانند، و كسى را كه عملش از
روى مبادى و اسباب اختيار، يعنى استطاعت و فهم اشخاص متوسط نبوده، معذور
بدانند.
البته اين كه گفتيم حد متوسط از افعال آدمى اختيارى است، مقصود اين نبود كه
كمتر از آن به حسب واقع اختيارى نيست، زيرا به حسب واقع و نفس الامر و بر حسب
نظر تكوينى، كمتر از آنهم اختيارى است. ليكن بر حسب نظريه دين و يا سنن اجتماعى
و به ملاحظه مصلحت دين و اجتماع است كه تنها حد متوسط، اختيارى شناخته شده است.
مى توان گفت حيوانات هم تا اندازه اى مختار هستند و
احتمالا به تكاليفى مناسب با افقفهم و اختيارشان مكلف هستند.
دقت در آنچه گذشت آدمى را مطمئن و جازم مى كند به اينكه حيوانات نيز
مانند آدميان تا اندازه اى از موهبت اختيار بهره دارند، البته نه به آن قوت و
شدتى كه در انسانهاى متوسط هست. شاهد روشن اين مدعا اين است كه ما به چشم خود
بسيارى از حيوانات و مخصوصا حيوانات اهلى را مى بينيم كه در بعضى از موارد كه
عمل مقرون با موانع است. حيوان از خود حركاتى نشان مى دهد كه آدمى مى فهمد اين
حيوان در انجام عمل مردد است، و در بعضى از موارد مى بينيم كه به ملاحظه نهى
صاحبش و از ترس شكنجهاش يا به خاطر تربيتى كه يافته از انجام عملى خوددارى مى
كند.
اينها همه دليل بر اين است كه در نفوس حيوانات هم حقيقتى به نام اختيار و
استعداد حكم كردن به سزاوار و غير سزاوار، هست. او نيز مى تواند يكجا حكم كند
به لزوم فعل و جائى ديگر حكم كند به وجوب ترك، ملاك اختيار هم همين است، و لو
اينكه اين صلاحيت بسيار ضعيفتر از آن مقدارى باشد كه ما آدميان در خود سراغ
داريم.
و وقتى صحيح باشد كه بگوييم حيوانات هم تا اندازهاى خالى از معناى اختيار
نيستند و آنها هم از اين موهبت سهمى دارند، هر چه هم ضعيف باشد، چرا صحيح نباشد
احتمال دهيم كه خداى سبحان حد متوسط از همان اختيار ضعيف را ملاك تكاليف مخصوصى
قرار دهد كه مناسب با افق فهم آنان باشد، و ما از آن اطلاعى نداشته باشيم ؟ و
يا از راه ديگرى با آنها معامله مختار بكند و ما به آن معرفت نداشته باشيم، و
خلاصه راهى باشد كه از آن راه پاداش دادن به حيوان مطيع و مؤ اخذه و انتقام از
حيوان سركش، صحيح باشد. و جز خداى سبحان كسى را بر آن راه آگهى نباشد؟.
و جمله (ما فرطنا فى الكتاب من شى ء)
جمله اى است معترضه، و ظاهرش اين است كه : مراد از آن چيز، كه در آن تفريط و
كوتاهى نشده، همان كتاب است،
و مراد از (شى ء)
كوتاهيهاى گوناگونى است كه نفى شده، و خلاصه معنا اينكه : چيزى نيست كه رعايت
حال آن واجب و قيام به حق آن و بيان آن لازم باشد، مگر اينكه ما آن را در اين
كتاب رعايت نموده و در امر آن كوتاهى نكرده ايم، پس كتاب ما تام و كامل است.
چند احتمال در معناى (كتاب) در (ما
فرطنا فى الكتاب من شىء)
و در معناى (كتاب
) دو احتمال هست : يكى اينكه مراد
از آن لوح محفوظى باشد كه خداى سبحان در مواردى از كلام خود آنرا كتابى ناميده
كه تمامى اشيائى كه بوده و هست و خواهد بود، در آن نوشته شده است.
بنابراين احتمال، معناى آيه چنين مى شود: اين نظامها كه در حيوانات جارى است و
نظير نظام انسانى است، نظامى است كه عنايت خداى سبحان واجب دانسته كه انواع
حيوانات را بر طبق آن ايجاد نمايد، تا برگشت خلقتش به عبث نبوده و وجود حيوانات
عاطل و بى فايده نباشد، و تا آنجا كه مى توانند و لياقت قبول كمال را دارند از
موهبت كمال بى بهره نمانند.
و بنابراين احتمال، آيه شريفه آن معنائى را به طور خصوص مى رساند كه آيه شريفه
(و ما كان عطاء ربك محظورا)
و آيه شريفه (ما من دابة الا هو اخذ
بناصيتها ان ربى على صراط مستقيم )
آن را به طور عموم مى رساند.
دوم اينكه مراد از آن، همين قرآن باشد، به شهادت اينكه در چند جا از كلام
مجيدش قرآن را كتاب ناميده است. و در اين صورت معناى آيه چنين مى شود: قرآن
مجيد از آنجائى كه كتاب هدايت است و بنايش بر اساس بيان حقايق و معارفى نهاده
شده كه چاره اى در ارشاد به حق صريح جز بيان آن نيست، از اين جهت، در اين
كتاب، در بيان جميع آنچه كه در سعادت دنيا و آخرت آدمى دخيل است دريغ و كوتاهى
نشده است. همچنان كه آيه (و نزلنا
عليك الكتاب تبيانا لكل شى ء) هم
همين مضمون را افاده مى كند.
و از جمله مطالبى كه آگهى بر آن براى مردمى كه مى خواهند از امر معاد مطلع
شوند، لازم و ضرورى است، اين است كه چگونگى ارتباط حشر و بعث دسته جمعى را با
تشكلشان در صورت امت در دنيا بدانند، چنانكه اين حال را در خودشان و در ساير
حيوانات نيز مى بينند، و دقت در اين امر علاوه بر كمك در فهم معاد آدمى را در
توحيد خداى تعالى و قدرت و عنايت لطيف حضرتش نسبت به امر مخلوقات و نظام عامى
كه در عالم جارى است نيز بينا و هوشيار مى سازد،
مهمترين فايده اش اين است كه آدمى را به اين جهت آشنا مى كند كه موجوداتى كه در
سلسله نظام عمومى قرار گرفته اند، به طور كلى از نقص رو به كمال ميروند، بعضى
از قسمتهاى اين سلسله و زنجير را كه خود مشتمل بر حلقههائى است، انسان و حيوان
تشكيل مى دهد، البته پائينتر از انسان و حيوان مراتب مختلف ديگرى است كه هر
كدام پس از ديگرى قرار گرفته اند، و از پستترين مراتب نباتى شروع شده به آخرين
مرحله حيوانيت كه بعد از آن، مرتبه انسانيت است و از آنجا به خود انسانيت ختم
مى شود.
خداى تعالى هم در خصوص دقت و سيرى كه گفتيم سفارش كرده و مردم را با تاكيد هر
چه بيشتر به مطالعه و دقت در امر حيوانات و آياتى كه در آنها به وديعه سپرده
شده است، دعوت فرموده، و مطالعه در آنرا وسيله رسيدن بهترين نتائج علمى
دانسته، و آن ايمان و يقين به پروردگار است كه خود مايه سعادت انسانى است. از
آن جمله فرموده : (و فى خلقكم و ما
يبث من دابة آيات لقوم يوقنون ) و
آيات مشابه اين آيه كه مردم را به مطالعه و تفكر در امر حيوانات توصيه مى كند،
در قرآن كريم بسيار است. اين بود آن دو معنائى كه درباره معناى كتاب احتمال مى
داديم.
و نيز ممكن است آيه را طورى معنا كنيم كه هر دو قسم كتاب را شامل شود، چنانكه
گفته شود: معناى آيه اين است كه خداى سبحان در آنچه كه مى نويسد (چه در كتاب
تكوين و چه در قرآن كه كلام او است ) تفريط و كوتاهى نمى كند.
اما اينكه نسبت به نوشته شده هاى در كتاب تكوين كوتاهى نمى كند؟ براى اينكه در
اين كتاب آن مقدار كمال را كه هر نوعى از انواع موجودات استحقاق رسيدن به آن را
دارند، براى آن نوع مقدر فرموده است، از آن جمله براى حيوانات هم تا آنجا كه
ظرفيت و لياقت دارند از نعمت سعادت در زندگى اجتماعى، چيزى مقدر كرده است.
و اما اينكه در كتابى كه كلام او است و بر بشر وحى شده، تفريط نكرده ؟ براى
اينكه در آن كتاب هر چيزى را كه معرفتش براى بشر نافع و موجب سعادت دنيا و آخرت
آنان است، بدون هيچ مسامحه و كوتاهى بيان فرموده. و از جمله چيزهائى كه دانستنش
براى بشر مفيد است اين است كه خداى تعالى در باره امتها و انواع حيوانات هم
كوتاهى نكرده است و در آيه مورد بحث هم همين معنا را تذكر مى دهد
و حقيقت آنچه را كه خداوند از سعادت وجود به حيوانات بخشيده و آنها را امتهاى
زندهاى قرار داده كه با هستى خود به سوى خدا در حركت و تكاملند، و سرانجام هم
مانند انسان به سوى او محشور مى شوند، بيان مى كند.