بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 
 

 

از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهت

45 - و از جمله سنن و آداب آن حضرت در امر نظافت و نزاهت يكى اين است كه آن حضرت بنا به نقل صاحب كتاب مكارم الاخلاق وقتى مى خواست موى سر و محاسن شريف خود را بشويد با سدر مى شست .

46 - و در جعفريات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هميشه موى خود را شانه ميزد و اغلب با آب شانه مى كرد و مى فرمود: آب براى خوشبو كردن مومن كافى است .

47 - و در كتاب من لا يحضره الفقيه مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: مجوس ريش خود را تراشيده و سبيل خود را كلفت مى كنند و ما سبيل خود را كوتاه كرده و ريش خود را وامى گذاريم .

48 - و در كافى به سند خود از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: يكى از سنت ها گرفتن ناخنها است .

49 - و در فقيه مى گويد: روايت شده كه يكى از سنت ها، دفن كردن مو و ناخن و خون است .

50 - و نيز به سند خود از محمد بن مسلم نقل مى كند كه از حضرت ابى جعفر از خضاب پرسيد، آن جناب فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) همواره خضاب ميكرد و هم اكنون موى خضاب شده آنجناب در خانه ما هست .

51 - و در كتاب مكارم است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) همواره روغن بخود مى ماليد و هر كس كه بدن شريفش را روغن مالى ميكرد تا حدود زير جامه را مى ماليد و مابقى را خود آن جناب به دست خود انجام ميداد.

52 - و در فقيه مى گويد: على (عليه السلام ) فرموده : ازاله موى زير بغل بوى بد را از انسان زايل مى سازد، علاوه بر اينكه هم پاكيزگى است و هم از سنت هائى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به آن امر فرموده .

53 - و در كتاب مكارم الاخلاق مى گويد: براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) سرمه دانى بود كه هر شب با آن سرمه بچشم مى كشيد، و سرمه اش سرمه سنگ بود.

54- و در كافى به سند خود از ابى اسامه از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: از سنن مرسلين يكى مسواك كردن دندانها است .

55 - و در فقيه به سند خود از على (عليه السلام ) نقل كرده كه در حديث (اربعمائه - چهار صد كلمه ) خود فرمود: و مسواك كردن باعث رضاى خدا و از سنت پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) و مايه خوشبوئى و پاكيزگى دهان است .

مؤلف : اخبار درباره عادت داشتن رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) به مسواك و سنت قرار دادن آن از طريق شيعه و سنى بسيار زياد است .

56 - و در فقيه مى گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: چهار چيز از اخلاق انبياء است : 1 - عطر زدن 2 - با تيغ ازاله مو كردن 3- نوره كشيدن 4 - زياد با زنان همخوابگى كردن .

57 - و كافى به سند خود از عبدالله بن سنان از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: براى رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) مشكدانى بود كه بعد از هر وضوئى آن را با دست تر مى گرفت و درنتيجه هر وقت كه از خانه به بيرون تشريف مى آورد از بوى خوشش شناخته مى شد كه رسول الله (صلى الله عليه و آله ) است .

58 - و در كتاب مكارم مى گويد: هيچ عطرى عرضه به آن جناب نمى شد مگر آنكه خود را با آن خوشبو مى كرد و مى فرمود: بوى خوشى دارد و حملش آسان است ، و اگر هم خود را با آن خوشبو نمى كرد سر انگشت خود را به آن گذاشته و از آن مى چشيد.

59 - و نيز در آن كتاب مى نويسد: رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) با عود قمارى خود را بخور ميداد.

60 - و در كتاب ذخيره المعاد است كه : مشك را بهترين و محبوبترين عطرها مى دانست .

61 - و در كافى به سند خوداز اسحاق طويل عطار از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بيش از آن مقدارى كه براى خوراك خرج مى كرد براى عطر پول مى داد.

62 - و نيز در كافى به سند خود از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: اميرالمؤ منين (صلوات الله عليه ) فرموده : عطر به شارب زدن از اخلاق انبياء و احترام به كرام الكاتبين است .

63 - و نيز به سند خود از سكن خزاز نقل كرده كه گفت : شنيدم امام صادق (عليه السلام ) مى فرمود: بر هر بالغى لازم است كه در هر جمعه شارب و ناخن خود را چيده و مقدارى عطر استعمال كند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى جمعه مى شد و عطر همراه خود نداشت ناچار مى فرمود تا چارقد بعضى از زوجاتش را مى آوردند، آن جناب آن را با آب تر مى كرد و بروى خود مى كشيد تا باين وسيله از بوى خوش آن چارقد، خود را معطر سازد.

64 - و در فقيه به سند خود از اسحاق بن عمار از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: اگر در روز عيد فطر براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عطر مى آوردند اول به زنان خود مى داد.

65 - و در كتاب مكارم است كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) به انواع روغن ها خود را روغن مالى مى فرمود، و نيز فرمود: آن جناب بيشتر با روغن بنفشه روغن مالى مى فرمود، و مى گفت ، اين روغن بهترين روغن است .

آداب آن جناب در سفر

66 - و از جمله آداب آن حضرت در سفر - به طورى كه در فقيه به سند خود از عبد الله سنان از ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده - اين بود كه : آن جناب بيشتر در روز پنج شنبه مسافرت مى كرد.

مؤلف : و در اين معنا احاديث بسيارى است .

67 - و در كتاب امان الاخطار و كتاب مصباح الزائر آمده است كه صاحب كتاب عوارف المعارف گفته : رسول خدا هر وقت مسافرت ميرفت پنج چيز با خود برمى داشت : 1 - آئينه 2 - سرمه دان 3 - شانه 4 - مسواك 5 - و در روايت ديگرى دارد كه مقراض را هم همراه خود مى برد.

مؤلف : اين روايت را در كتاب مكارم و جعفريات نيز نقل كرده .

68 - و در كتاب مكارم از ابن عباس نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى راه مى رفت طورى با نشاط مى رفت كه بنظر مى رسيد خسته و كسل نيست .

69 - و در فقيه به سند خود از معاويه بن عمار از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در سفر هر وقت از بلنديها سرازير مى شد مى گفت : (لا اله الا الله ) و هر وقت بر بلندى ها بالا مى رفت مى گفت : (الله اكبر).

70 - و در كتاب لب اللباب تاءليف قطب روايت شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از هيچ منزلى كوچ نمى كرد مگر اينكه در آن منزل دو ركعت نماز مى خواند و مى فرمود: اينكار را براى اين مى كنم كه اين منازل به نمازى كه در آنها خوانده ام شهادت دهند.

71 - و در كتاب فقيه مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى با مؤ منين خدا حافظى مى فرمود مى گفت : خداوند تقوا را زاد و توشه شما قرار دهد، و به هر خيرى مواجهتان سازد و هر حاجتى را از شما برآورده كند و دين و دنياى شما را سالم و ايمن سازد و شما را به سلامت و باغ نيمت فراوان برگرداند.

مؤلف : روايات درباره دعاى آن جناب در مواقع خداحافظى اشخاص مختلف است ، ليكن با همه اختلافى كه دارد نسبت به دعاى به سلامت و غنيمت همه متفقند.

72 - و در كتاب جعفريات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به اشخاصى كه از مكه مى آمدند مى فرمود: خداوند عبادتت را قبول و گناهانت را بيامرزد و در قبال مخارجى كه كردى بتو نفقه (روزى ) دهد.

رواياتى درباره آداب حضرتش در پوشاك و متعلقات آن

73 - و از جمله آداب آن حضرت در پوشيدنى ها و متعلقات آن يكى همان است كه غزالى در كتاب احياء العلوم نقل كرده كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هر قسم لباسى كه برايش فراهم ميشد مى پوشيد، چه لنگ ، چه عبا، چه پيراهن ، چه جبه و امثال آن ، و از لباس سبز رنگ خوشش مى آمد، و بيشتر لباس سفيد مى پوشيد و مى فرمود: زنده هاى خود را سفيد بپوشانيد و مرده هاى خود را هم در آن كفن كنيد، و بيشتر اوقات قبائى را كه در جوف آن لايه داشت مى پوشيد، چه در جنگ و چه در غير آن ، و براى آن حضرت قبائى بود از سندس كه وقتى آنرا مى پوشيد از شدت سفيدى به زيبائيش افزوده مى شد، و تمامى لباسهايش تا پشت پايش بلند بود، و ازار را روى همه لباسها مى پوشيد و آن تا نصف ساق پايش بود.

و همواره پيراهنش را با شال مى بست و چه بسا در نماز و غير نماز كمربند آنرا باز مى كرد، و آن حضرت عبائى داشت كه با زعفران رنگ شده بود، و بسيار اتفاق مى افتاد كه تنها همان را بدوش گرفته و با مردم به نماز مى ايستاد، كما اينكه بسيار مى شد كه تنها يك كساء مى پوشيد بدون چيزى ديگر، و براى آن حضرت كسائى بود كه بار لائيش پشم بود و آنرا مى پوشيد و مى فرمود: من هم بنده اى هستم و لباس بنده ها را مى پوشم ، علاوه براين ، دو جامه ديگر هم داشت كه مخصوص روز جمعه و نماز جمعه اش بود، و بسيار اتفاق مى افتاد كه تنها يك سرتاسرى مى پوشيد بدون جامه ديگر و دو طرف آنرا در بين دو شانه خود گره ميزد، و غالبا با آن سرتاسرى بر جنازه ها نماز ميخواند و مردم به آن جناب اقتدا مى كردند، و چه بسا در خانه هم تنها با يك ازار نماز مى خواند و آنرا به خود مى پيچيد و گوشه چپ آنرا به شانه راست و گوشه راستش را به شانه چپ مى انداخت وچه بسا كه با همين ازار در آن روز مجامعت كرده بود، و نيز چه بسا نماز شب را با ازار اقامه مى كرد و آن طرفش را كه طره داشت بدوش مى افكنده و بقيه اش را هم بروى بعضى از زنان خود مى انداخت و با اين حالت نماز مى گذاشت ، و نيز آن حضرت كساء سياه رنگى داشت كه آنرا به كسى بخشيد، ام سلمه پرسيد: پدر و مادرم فدايت باد كساء سياه شما چه شد؟ فرمود: به ديگرى پوشاندمش ، ام سلمه عرض كرد هرگز زيباتر از سفيدى تو در سياهى آن كسا نديدم .

انس مى گويد: خيلى از اوقات آن حضرت را مى ديدم كه نماز ظهر را با ما، در يك شمله (قطيفه كوچك ) مى خواند در حالتى كه دو طرفش را گره زده بود، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هميشه انگشتر بدست مى كرد، و بسيار مى شد كه از خانه بيرون مى آمد در حالى كه نخى به انگشترى خود بسته بود تا به آن وسيله به ياد كارى كه مى خواست انجام دهد بيفتد، و با همان انگشتر نامه ها را مهر مى كرد و مى فرمود مهر كردن نامه ها بهتر است از تهمت ، خيلى از اوقات شب كلاه ، در زير عمامه و يا بدون عمامه به سر مى گذاشت و خيلى از اوقات آن را از سر خود برمى داشت و بعنوان ستره پيش روى مى گذاشت و به طرف آن نماز مى كرد، و چه بسا كه عمامه به سر نداشت تنها شالى به سر و پيشانى خود مى پيچيد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عمامه اى داشت كه آنرا (سحاب ) مى گفتند، و آنرا به على (عليه السلام ) بخشيد، و گاهى كه على (عليه السلام ) آنرا به سر مى گذاشت و مى آمد رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) مى فرمود على دارد با (سحاب ) مى آيد.

هميشه لباس را از طرف راست مى پوشيد و مى گفت : (الحمد لله الذى كسانى ما اوارى به عورتى و اتجمل به فى الناس - حمد خدائى را كه مرا به چيزى كه عورتم را به آن پنهان كنم و خود را در بين مردم به آن زينت دهم پوشانيد) و وقتى لباسى از تن خود بيرون مى كرد از طرف چپ آنرا از تن خارج مى نمود، و هر وقت لباسى نو مى پوشيد، لباس كهنه اش را به فقيرى مى داد و مى گفت : هيچ مسلمانى نيست كه با لباس كهنه خود مسلمانى را بپوشاند و جز براى خدا نپوشاند مگر اينكه آنچه را كه از او پوشانيده از خودش ‍ در ضمانت خدا و حرز و خير او خواهد درآمد، هم در دنيا و هم در آخرت .

و آن حضرت زيراندازى از پوست داشت كه بار آن از ليف خرما بود، و در حدود دو ذراع طول و يك ذراع و يك وجب عرض ‍ داشت ، و عبائى داشت كه آنرا هر جا كه مى خواست بنشيند دو تا كرده و زيرش مى گسترانيدند، و غالبا روى حصير مى خوابيد.

و از عادت آن جناب يكى اين بود كه براى حيوانات و همچنين اسلحه و اثاث خود اسم - مى گذاشت ، اسم پرچمش (عقاب ) و اسم شمشيرى كه با آن در جنگ ها شركت مى فرمود (ذوالفقار) بود، شمشير ديگرش (مخذم ) و ديگرى (رسوب ) و يكى ديگر (قضيب ) بود، و قبضه شمشيرش به نقره آراسته بود، و كمربندى كه غالبا مى بست ازچرم و سه حلقه نقره بآن آويزان بود، اسم كمان او (كتوم ) و اسم جعبه تيزش (كافور) واسم ناقه اش (عضباء) و اسم استرش (دلدل ) و اسم دراز گوشش ‍ (يعفور) و اسم گوسفندى كه از شيرش مى آشاميد (عينه ) بود، آفتابه اى از سفال داشت كه با آن وضو مى گرفت و از آن مى آشاميد و مردم چون مى دانستند كه آفتابه آن جناب مخصوص وضو و آشاميدنش است از اين رو كودكان را به عنوان تيمن و تبرك مى فرستادند تا از آن آفتابه بياشامند و از آب آن به صورت و بدن خود بمالند، بچه ها هم بدون پروا از آن جناب چنين مى كردند.

74 - و در جعفريات از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از شب كلاه هائى بسر مى گذاشت كه با دوخت خط خط شده بود تا آنجا كه فرمود: براى آنحضرت زرهى بود كه به آن مى گفتند ذات الفضول و سه حلقه از نقره داشت يكى از جلو و دو تا از عقب ، الى آخر).

75 - و در كتاب عوالى است كه روايت شده : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) عمامه سياهى داشت كه گاهى به سر مى گذاشت و با آن نماز مى خواند. مؤلف : روايت شده كه بلندى عمامه آن جناب به قدرى بود كه سه دور و يا پنج دور به سرش پيچيده ميشد.

76 - و در كتاب خصال به سند خود از على (عليه السلام ) نقل مى كند كه در ضمن حديث (چهار صد كلمه ) فرموده : لباس پنبه اى بپوشيد كه لباس رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، چه آن جناب لباس پشمى و موئى نمى پوشيدند مگر به جهت ضرورت .

مؤلف : اين روايت از صدوق نيز بدون ذكر سند نقل شده و همچنين صفوانى آنرا در كتاب التعريف نقل كرده و با همين روايت معنا روايتى كه قبلا گذشت كه آن جناب لباس پشم مى پوشيد روشن مى شود و منافاتى هم بين آن دو نيست .

77 - و در فقيه به سند خود از اسماعيل بن مسلم از امام صادق (عليه السلام ) از پدرش (صلى الله عليه و آله ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) عصاى كوچكى داشت كه در پائين آن آهن بكار برده شده بود، و آن جناب به آن عصا تكيه مى كرد و در نماز عيد فطر و عيد اضحى آن را به دست مى گرفت .

مولف : اين روايت را صاحب جعفريات نيز نقل كرده .

78 - و در كافى به سند خود ازهشام بن سالم از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: انگشتر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از نقره بود.

79 - و در آن كتاب به سند خود از ابى خديجه نقل كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) فرمود: نگين انگشتر بايد كه مدور باشد همانطور كه نگين رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) چنين بود.

80 - و در خصال به سند خود از عبدالرحيم بن ابى البلاد و از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دو انگشتر داشت به يكى از آنها نوشته بود: (لا اله الا الله محمد رسول الله ) و به ديگرى نوشته بود: (صدق الله ).

81 - و نيز در آن كتاب به سند خود از حسين بن خالد از ابى الحسن ثانى (عليه السلام ) نقل مى كند كه در ضمن حديثى فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) و اميرالمؤ منين و حسن و حسين و همه ائمه معصومين (عليهم السلام ) هميشه انگشتر را بدست راست خود مى كردند.

82 - و در مكارم از امام صادق از على (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: انبياء (عليهم السلام ) پيراهن را قبل از شلوار مى پوشيدند.

مؤلف : اين روايت را صاحب جعفريات نيز نقل كرده و درباره معانى و آدابى كه به آن اشاره شد اخبار زياد ديگرى هست كه براى اختصار از نقل آن خوددارى شد.

83 - و از جمله آداب آن حضرت درباره مسكن و متعلقات آن يكى همان مطلبى است كه ابن فهد در كتاب التحصين خود گفته كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از دنيا رفت در حالتى كه خشتى روى خشت نگذاشت .

84 - و در كتاب لب اللباب مى گويد: امام (عليه السلام ) فرمود: مسجد مجالس انبياء است .

85 - و در كافى به سند خود ازسكونى از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) وقتى در تابستان بيرون مى رفت روز پنج شنبه حركت مى كرد و اگر در زمستان مى خواست از سرما برگردد روز جمعه برمى گشت .

مؤلف : اين روايت را صاحب خصال نيز بدون سند نقل كرده .

86 - و از كتاب العدد القويه تاءليف شيخ على بن الحسن بن المطهر برادر مرحوم علامه حلى (رحمه الله عليه ) از حضرت خديجه (عليهاالسلام ) نق ل شده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى به خانه وارد مى شد ظرف آب مى خواست و براى نماز تطهير مى كرد، آنگاه بر مى خاست دو ركعت نماز كوتاه و مختصر اقامه مى كرد، سپس بر فراش خود قرار مى گرفت .

87 - و در كافى به سند خود از عباد بن صهيب نقل كرده كه گفت از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هيچ وقت بر دشمن شبيخون نمى زد.

88 - و در كتاب مكارم مى گويد: فراش رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) عبائى بود، و متكايش از پوست و بار آن ليف خرما، شبى همين فراش را تا نمودند و زير بدنش گستردند و آن جناب راحت تر خوابيد. صبح وقتى از خواب برخاست فرمود: اين فراش امشب مرا از نماز بازداشت ، از آن پس دستور داد فراش مزبور را يك تا برايش بگسترانند، و فراش ديگرى از چرم داشت كه بار آن ليف ، وهم چنين عبائى داشت كه به هر جا نقل مكان مى داد آن را برايش دو طاقه فرش مى كردند.

89 - و نيز در كتاب مكارم از حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: هيچ وقت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از خواب بيدار نشد مگر آنكه بلافاصله براى خدا به سجده مى افتاد.

90 - و از جمله آداب آن جناب در امر زنان و فرزندان است كه در رساله محكم و متشابه سيد مرتضى (عليه الرحمه ) است ، چه نامبرده به سندى كه به تفسير نعمانى دارد از على (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: جماعتى از اصحاب ، زنان و غذا خوردن در روز و خواب در شب را بر خود حرام كرده بودند، ام سلمه داستانشان را براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نقل كرد، حضرت برخاسته و نزد آنان آمد و فرمود: آيا به زنان بى رغبتيد؟ من سراغ شان مى روم و در روز هم غذا مى خورم و در شب هم مى خوابم و اگر كسى از اين سنت من دورى كند از من نخواهد بود...

مؤلف : اين معنا در كتب شيعه و سنى بطرق زيادى نقل شده است .

91 - و در كافى به سند خود از اسحاق بن عمار از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: از اخلاق انبياء دوست داشتن زنان است .

92 - و نيز در آن كتاب به سند خود از (بكار بن كردم ) و عده بسيارى ديگر از ابى عبد الله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: روشنى چشم من در نماز و لذتم در زنان قرار داده شده .

مؤلف : و قريب به اين مضمون روايتى است كه بطريق ديگرى نقل شده .

93 - و در كتاب فقيه مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هر وقت مى خواست با زنى تزويج كند كسى را مى فرستاد تا آن زن را ببيند...

94 - و در تفسير عياشى از حسين بن بنت الياس نقل مى كند كه گف ت : از حضرت رضا (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: خداوند شب را و زنان را براى آرامش و آسايش قرار داده ، و تزويج در شب و اطعام طعام ، از سنت پيغمبر است .

آداب آن حضرت در خوردنيها و آشاميدنى ها

95 - و در خصال به سند خود از على (عليه السلام ) نقل ميكند كه در ضمن حديث (چهار صد كلمه ) فرمود: بچه هاى خود را در روز هفتم ولادت عقيقه كنيد و به سنگينى موى سرشان نقره به مسلمانى صدقه دهيد رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) هم درباره حسن و حسين (عليهماالسلام ) و ساير فرزندانش چنين كرد.

96 - و از جمله آداب آن حضرت در خوردنيها و آشاميدنيها و متعلقات سفره يكى آنست كه در كتاب كافى آن را به سند خود از هشام بن سالم و غير او از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هيچ چيزى را دوست تر از اين نمى داشت كه دائما گرسنه و از خدا خائف باشد.

97 - و در كتاب احتجاج به سند خود از موسى بن جعفر از آباى گرامش از امام حسين (عليه السلام ) حديث طويلى نقل كرده كه همه ، جوابهائى است كه على (عليه السلام ) در پاسخ سوالات مردى يهودى از اهل شام مى داده ، در ضمن مى رسد به اينجا كه يهودى از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) پرسيد: مردم مى گويند عيسى مردى زاهد بوده آيا همينطور است ؟ حضرت فرمود: آرى چنين است و ليكن محمد(صلى الله عليه و آله ) از همه انبياء زاهدتر بود، زيرا علاوه بر كنيرهائى كه داشت داراى سيزده همسر بود با اينهمه هيچ وقت سفره اى از طعام برايش چيده نشد و هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم هيچ وقت شكمش سير نشد و سه شبانه روز گرسنه مى ماند.

98 - و در امالى صدوق از عيص بن قاسم روايت شده كه گفت : خدمت حضرت صادق (عليه السلام ) عرض كردم حديثى از پدرت روايت شده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از نان گندم سير نشد، آيا اين روايت صحيح است . فرمود: نه ، زيرا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اصلا نان گندم نخورد، و از نان جو هم يك شكم سير نخورد.

99 - و در كتاب دعوات قطب روايت شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در حال تكيه غذا نخورد مگر يك مرتبه كه آنهم نشست و از در معذرت گفت : بار الها من بنده و رسول توام .

مؤلف : اين معنا را كلينى و شيخ به طريق زيادى نقل كرده اند و هم چنين صدوق و برقى و حسين بن سعيد در كتاب زهد.

100 - و در كافى به سند خود از زيد شحام از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا از روزى كه خداوند او را به نبوت مبعوث كرد و تا روزى كه از دنيا رفت در حال تكيه غذا نخورد، بلكه مانند بردگان غذا ميل مى فرمود و مانند آنها مى نشست ، پرسيدم چرا؟ فرمود: براى اظهار كوچكى و تواضع در برابر خداى عزوجل .

101 - و در آن كتاب به سند خود از ابى خديجه نقل كرده كه گفت : (بشير دهان ) از ابى عبدالله (عليه السلام ) پرسيد آيا رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) در حالى كه به دست راست يا به دست چپ تكيه كرده غذا ميل مى فرمود؟ ابى خديجه مى گويد من هم در آن مجلس بودم امام صادق (عليه السلام ) فرمود: نه ، رسول خدا در حال تكيه به طرف راست و يا به طرف چپ غذا ميل نمى كرد و ليكن مثل بنده ها مى نشست ، من عرض كردم چرا؟ فرمود: براى تواضع در برابر خداى عزوجل .

2.1 - و در آن كتاب به سند خود از جابر از ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مثل بنده ها غذا ميخورد، و مثل آنها بر روى زمين مى نشست و غذا مى خورد، و روى زمين مى خوابيد.

103 - و در كتاب احياء العلوم مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى براى خوردن مى نشست بين دو زانو و دو قدم خود را جمع مى كرد، همانطورى كه نمازگزارمى نشيند، الا اينكه يكى از زانوها و قدمها را روى زانو و قدم ديگر مى گذاشت ، و مى فرمود: من بنده اى هستم و لذا مثل بنده ها غذا مى خورم و مثل آنان مى نشينم .

104 - و صفوانى در كتاب التعريف از على (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) وقتى بر سر سفره غذا مى نشست مثل بنده اى مى نشست ، وبر ران چپ خود تكيه مى كرد.

105 - و در كتاب مكارم از ابن عباس نقل مى كند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روى زمين مى نشست و گوسفندان را بين دو پاى خود گذاشته شير آنها را مى دوشيد و اگر غلامى از آنحضرت دعوت مى كرد مى پذيرفت .

106 - و در محاسن به سند خود از حماد بن عثمان از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى غذا ميل مى فرمود انگشتان خود را مى ليسيد.

107 - و در احتجاج از كتاب مواليد الصادقين نقل كرده كه گفته است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از تمامى انواع غذاها ميل مى فرمود، و هر چه را كه خدا حلال كرده ، با اهل بيت و خدمتگذاران خود و هر وقت كه ايشان مى خوردند مى خورد، و هم چنين با كسى از مسلمانان كه او را دعوت مى كرد هم غذا مى شد، هر چه آنان مى خوردند مى خورد و روى هر چيزى مى خوردند مى خورد مگر اينكه براى آنها ميهمانى مى رسيد كه در اين صورت با آن ميهمان غذا ميل مى فرمود - تا آنجا كه مى گويد -: و از هر غذائى ، بيشتر آنرا دوست مى داشت كه شركت كنندگان در آن بيشتر باشند.

مؤلف : اينكه در اين روايت داشت : و روى هر چيزى مى خوردند مى خورد، مقصود سفره و خوان و امثال آن است ، و اينكه گفت : (و ما اكلو ا - و هر چه مى خوردند)، ممكن است (ما) موصوله باشد، يعنى هر چيزى را كه مى خوردند، و ممكن است (وقتيه ) باشد يعنى تا هر وقت كه مى خوردند، و اينكه گفت : مگر اينكه براى آنها ميهمانى مى رسيد، استثنائى است از اينكه گفت : با اهل بيت و خدمتگذاران خود غذا مى خورد. و معنايش اين است كه مگر وقتى كه ميهمانى براى ايشان مى رسيد كه در اين صورت ديگر با اهل بيت خود غذا ميل نمى فرمود، بلكه با ميهمان غذا مى خورد.

108 - و در كافى به سند خود از ابن قداح از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى با گروهى غذا ميل مى فرمود، اولين كسى بود كه دست به غذا مى برد و آخرين كس بود كه دست برميداشت و چنين مى كرد تا همه مردم غذا بخورند و خجالت نكشند.

109 - و نيز در كافى به سند خو د از محمد بن مسلم از ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرموده : شام انبياء بعد از نماز عشا بوده شما هم شام خوردن را ترك نكنيد كه باعث خرابى بدن است .

110 - و نيز در كافى به سند خود از عنبسه بن نجاد از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: هيچ طعامى نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) حاضر نشد كه در آن خرما باشد مگر اينكه ابتدا از آن خرما ميل فرمود.

111 - و نيز در كافى و صحيفه الرضا به سند خود از آباء گرام آن حضرت نقل كرده كه آن حضرت فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى خرما مى خورد هسته آنرا پشت دست خود مى گذاشت ، آنگاه آنرا دور مى انداخت .

112 - و در كتاب اقبال از جلد دوم تاريخ نيشابورى نقل كرده كه در ضمن شرح حال حسن بن بشر به سند او نقل نموده كه گفته است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بين هر دو لقمه ، خدا را حمد مى كرد.

113 - و در كافى به سند خود از وهب بن عبد ربه نقل كرده كه گفت : امام صادق (عليه السلام ) را ديدم كه خلال مى كرد و من به او نگاه مى كردم ، حضرت فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هميشه خلال مى كرد، و خلال ، دهن را خوشبو مى كند.

114 - و در كتاب مكارم از رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) نقل مى كند كه هر وقت آب مى آشاميد ابتدا (بسم الله ) مى گفت - تا آنجا كه مى گويد-: و آب را به طور مخصوصى مى مكيد و آنرا به پرى دهان نمى بلعيد و مى فرم ود: درد كبد از همين قورت دادن است .

115 - و در كتاب جعفريات از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: چند بار تجربه كردم و ديدم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آب يا هر آشاميدنى ديگر را به سه نفس مى آشاميد و در ابتداى هر نفس (بسم الله ) و در آخر آن (الحمد لله ) مى گفت ، از سبب آن پرسيدم فرمود: حمد را به منظور اداى شكر پروردگار و (بسم الله ) را به منظور ايمنى از ضرر و درد مى گويم .

116 - و در كتاب مكارم مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) در ظرف آشاميدنى نفس نمى كشيد، و اگر مى خواست نفس تازه كند ظرف را از دهنش دور مى كرد و آنگاه تنفس مى نمود.

117 - و در احياء العلوم مى گويد: وقتى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) گوشت ميل مى فرمود سر خود را به طرف ظرف گوشت پائين نمى انداخت بلكه آنرا به طرف دهان خود مى برد و آنرا بطور مخصوصى و با تمام دندانها مى جويد، و مخصوصا وقتى گوشت ميل مى فرمود هر دو دست خود را به خوبى مى شست آنگاه دست تر را به صورت خود مى كشيد.

118 - و در كتاب مكارم الاخلاق مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) همه رقم غذا ميل مى فرمود.

مؤلف : طبرسى بعد از نقل اين روايت اصنافى از طعام را كه آن جناب ميل ميفرمود شمرده ، از آن جمله نان و گوشت را بانواع مختلفش ذكر كرده و هم چنين خربره و شكر و انگور و انار و خرما و شير و هريسه (گندم پخته ) و روغن و سركه و كاسنى و بادروج و كلم ، و روايت شده كه آن جناب از عسل خوشش مى آمد و نيز روايت شده كه در ميان ميوه ها انار را بيشتر دوست مى داشت.

119 - و طوسى در كتاب امالى به سند خود از ابى اسامه از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: طعام رسول الله (صلى الله عليه و آله ) - اگر به دستش مى آمد - جو، و حلوايش خرما، و هيزم منزلش پوست و برگ و شاخه درخت خرما بود.

120 - و در كتاب مكارم نقل مى كند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) غذاى داغ نمى خورد، و صبر مى كرد تا خنك شود و مى فرمود: خداى تعالى ما را آتش نخورانيده و غذاى داغ بركت ندارد، و وقتى غذا ميل مى فرمود (بسم الله ) مى گفت و با سه انگشت و از جلو خود غذا مى خورد، و از جلو كسى غذا برنمى داشت ، و وقتى سفره پهن مى شد قبل از سايرين شروع م ى كرد، و با سه انگشت ابهام و انگشت پهلوى آن و انگشت وسط غذا مى خورد، گاهى هم از انگشت چهارمى كمك مى گرفت و با تمامى كف دست ميخورد نه با دو انگشت ، ومى فرمود: غذا خوردن با دو انگشت ، غذا خوردن شيطان است . روزى اصحابش فالوده آوردند و آن حضرت با ايشان تناول فرمود، پس از آن پرسيد اين فالوده از چه درست مى شود؟ عرض كردند روغن را با عسل مى گذاريم اينطور مى شود، فرمود: طعام خوبيست .

رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نان جو را الك نكرده مى خورد و هيچ وقت نان گندم نخورد، و از نان جو هم سير نشد، و هيچ وقت بر خوان طعام غذا نخورد، بلكه روى زمين مى خورد، خربزه و انگور و خرما مى خورد و هسته آنرا به گوسفند مى داد، و هيچ وقت سير، پياز، تره و عسلى كه در آن مغافير بود ميل نمى فرمود، و (مغافير) خلطى است كه در بدن زنبور هضم نشده و در عسل مى ريزد و بوى آن در دهن مى ماند.

رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هيچ وقت غذائى را مذمت نفرمود، اگر آنرا دوست مى داشت مى خورد و اگر از آن خوشش نمى آمد نمى خورد و آنرا مذمت نمى كرد كه ديگران هم نخورند، ظرف غذا را مى ليسيد و مى فرمود: غذاى آخر ظرف بركتش از همه آن غذا بيشتر است ، وقتى هم كه از غذا فارغ ميشد هر سه انگشت خود را يكى پس از ديگرى مى ليسيد و دست خود را از طعام مى شست تا پاكيزه شود، و هيچ وقت تنها غذا ميل نمى فرمود.

مؤلف : اينكه راوى گفت : با سه انگشت ابهام و انگشت پهلوى آن و انگشت وسط مى خورد، خواست تا رعايت ادب كند چون لفظ (سبابه ) كه انگشت پهلوئى ابهام است مشتق از (سب - ناسزا) است ، و اما اينكه روايت كرد كه آن حضرت فالوده ميل مى فرمود، مخالف است با روايتى كه صاحب كتاب محاسن آنرا با ذكر سند از يعقوب بن شعيب از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: در وقتى كه اميرالمؤ منين (عليه السلام ) در بين چند نفر از اصحاب خود در ميدان كوفه ايستاده بود شخصى طبقى فالوده به عنوان هديه برايش آورد، حضرت به اصحاب خود فرمود مشغول شويد، خودش هم دست دراز كرد كه ميل كند ناگهان دست خود را كشيد و فرمود: بيادم آمد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فالوده نخورد، از اين جهت از خوردنش كراهت دارم .

121 - و در كتاب مكارم مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آشاميدنيها را هم در قدحهاى بلورى كه از شام مى آوردند و هم در قدح هاى چوبى و چرمى و سفالى مى آشاميد.

مؤلف : در كافى و محاسن نيز روايتى قريب به مضمون صدر اين روايت نقل كرده ، و در آن دارد كه : رسول خدا (صلى الله عليه وآله ) دوست مى داشت از قدح شامى بياشامد و مى فرمود: اين ظرف نظيف ترين ظرفهائى است كه در دسترس شما است .

122 - و در كتاب مكارم از رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) نقل كرده كه آن حضرت با كف دست هم آب مى خورد، آب را در دست ميريخت و مى فرمود هيچ ظرفى پاكيزه تر از دست نيست .

123 - و در كافى به سند خود از عبدالله بن سنان نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در روزهاى عيد قربان دو قوچ ذبح مى كرد يكى را از طرف خود و يكى ديگر را از طرف فقراى امتش .

124 - و از جمله آداب آن حضرت در خلوت - بنابر نقل شهيد ثانى در كتاب شرح النفليه - آن بود كه احدى او را در حال بول كردن نديد.

125 - و در جعفريات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هر وقت مى خواست رفع حصر كند سر خود را با چيزى مى پوشانيد و بعد از قضاى حاجت دفن مى كرد، هم چنين اگر مى خواست آب دهان بيندازد آنرا دفن مى كرد، و هر وقت به مستراح مى رفت سر خود را مى پوشانيد.

مؤلف : ساختن مستراح از مستحدثات بعد از اسلام است ، عرب قبل از اسلام مستراح نداشت و براى قضاى حاجت به طورى كه از بعضى از روايات استفاده مى شود به صحرا مى رفته اند.

126 - و در كافى به سند خود از حسين بن خالد از ابى الحسن ثانى (عليه السلام ) نقل كرده كه خدمتش عرضه داشتم : ما روايتى در دست داريم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در عين اينكه انگشترش در دست بود استنجا مى كرد، و اميرالمؤ منين نيز چنين كارى مى كرده ، با اينكه نقش انگشتر رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) (محمد رسول الله ) بوده آيا اين روايات صحيح است ؟ فرمود: آرى ، عرض كردم ما هم اينكار را مى توانيم بكنيم ؟ فرمود: آنان انگشتر را بدست راست مى كرده اند و شما بدست چپ ...

مؤلف : روايتى قريب به اين مضمون در جعفريات و مكارم از كتاب لباس تاءليف عياشى از امام صادق (عليه السلام ) نقل شده .

127 - و از جمله آداب آنحضرت در برخورد به مصيبت و بلا و مرگ عزيزان و متعلقات آن ، آنست كه صاحب مكارم نقل كرده و گفته كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) هر وقت جوش كوچكى در بدن خود مى ديد به خدا پناه مى برد و اظهار مسكنت در برابر او مى نمود و خود را به او مى سپرد، خدمتش عرضه مى داشتند يا رسول الله ! اين جوش كوچك كه چيز قابل توجهى نيست ؟ ميفرمود: آرى ، و ليكن خدا وقتى بخواهد درد كوچكى را بزرگ كند مى تواند، چنانكه اگر بخواهد درد بزرگى را كوچك كند نيز مى تواند.

128 - و در كافى به سند خود از جابر از ابى جعفر (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: سنت اين است كه تابوت را از چهار طرفش ‍ بدوش بكشند و اگر بخواهند اطراف ديگرش را هم حمل كنند مستحب است .

129 - و در كتاب قرب الاسناد از حسين بن طريف از حسين بن علوان از جعفر از پدربزرگوارش (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: روزى حسن بن على (عليهماالسلام ) با اصحاب خود نشسته بودند كه ناگاه جنازه اى را عبور دادند، بعضى از اصحاب آن حضرت برخاسته به مشايعت آن جنازه رفتند ولى آن حضرت برنخاست ، وقتى جنازه را بردند بعضى به آن حضرت عرض كردند چرا شما برنخاستيد، خدا شما را عاقبت دهد با اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هر وقت مى ديد جنازه اى را مى برند برمى خاست ، حسن بن على (عليهماالسلام ) فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فقط يكبار براى جنازه برخاست آنهم روزى بود كه جنازه مردى يهودى را مى بردند و راه عبور هم تنگ بود و آن حضرت نمى توانست از راه جنازه به كنارى برود، از روى ناچارى برخاست ، براى اينكه نمى خواست جنازه بالاى سرش باشد.

130 - و در كتاب دعوات قطب راوندى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى جنازه اى را مشايعت مى فرمود، اندوه بر دلش ‍ مستولى مى شد، و بسيار حديث نفس مى كرد، و خيلى كم حرف مى زد.

131 - و در جعفريات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى مى خواست بعد از دفن جنازه اى خاك بر آن بريزد تنها سه مشت خاك مى ريخت .

132 - و در كافى به سند خود از زراره از ابى جعفر (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) نسبت به مرده هاى بنى هاشم كارهاى مخصوصى انجام مى داد كه نسبت به اموات ساير خانواده ها آن كارها را نمى كرد، از آن جمله وقتى به جنازه اى از بنى هاشم نماز مى گزارد و قبرش را آب ميپاشيدند حضرت دست خود را بر قبر مى گذاشت به طورى كه انگشتان مباركش در گل فرو مى رفت ، بطورى كه اگر غريب و يا مسافرى از اهل مدينه به شهر مدينه وارد مى شد و از قبرستان مى گذشت و آن قبر تازه و اثر انگشتان را مى ديد، مى فهميد كه صاحب اين قبر از بنى هاشم است و لذا مى پرسيد از آل محمد(صلى الله عليه و آله ) چه كسى تازه از دنيا رفته ؟.

133 - شهيد ثانى در كتاب مسكن الفواد از على (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى به صاحبان مصيبت تسليت مى داد مى فرمود: (آجركم الله و رحمكم - خداوند اجرتان دهد و شما را رحم كند) و وقتى كسانى را تبريك و تهنيت مى داد مى فرمود: (بارك الله لكم و بارك الله عليكم - خداوند براى شما مبارك كند و آنرا برايتان مستدام بدارد).

آداب آن جناب در وضو ساختن و غسل نمودن

134 - و از جمله آداب آن حضرت كه آنرا در وضو و غسل رعايت مى كرد كه قطب در آيات الاحكام آنرا از سليمان بن بريده از پدرش نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) براى هر نمازى وضوئى مى گرف ت تا آنكه سال فتح مكه فرا رسيد، از آن به بعد براى خواندن چند نماز به يك وضو اكتفا مى كرد، عمر پرسيد يا رسول الله (صلى الله عليه و آله ) مى بينم كارى كردى كه تاكنون نكرده بودى ؟ فرمود: متوجهم و عمدا چنين مى كنم .

135 - و در كافى به سند خود از زراره نقل كرده كه گفت : حضرت ابى جعفر فرمود: آيا نمى خواهيد وضوى رسول الله (صلى الله عليه و آله ) را برايتان حكايت كنم ؟ گفتيم : چرا، پس حضرت دستور داد قدح كوچك و ضخيمى كه مقدار كمى آب در آن بود آوردند، آن را جلو خود گذاشت و دو دست خود را بالا زده ، دست راست خود را در آن فرو برد و سپس فرمود: البته اين وقتى است كه دست پاك باشد، آنگاه آندست را پر از آب كرده بر پيشانى خود ريخت و گفت : (بسم الله ) و آن آب را به اطراف محاسن خود جريان داده وبعدا يك مرتبه دست را به صورت و پيشانى خود كشيد، سپس دست چپ را در آب فرو برد. و به پرى آن آب به آرنج دست راست خود ريخت و كف دست چپ را به ساعد دست راست كشيد به طورى كه آب تا نوك انگشتان آن جريان يافت ، آنگاه با دست راست كفى از آب پر كرده به آرنج چپ ريخت و آنرا با كف دست راست به ساعد و سر انگشتان دست چپ مرور داد و جلو سر و پشت پا را با ترى دست چپ و بقيه ترى دست راست مسح كرد، زراره مى گويد: ابو جعفر (عليه السلام ) فرمود: خدا تك است و تك را دوست مى دارد، از اين جهت در وضو هم سه مشت آب بس است يكى براى صورت و دو تا براى دو ذراع و با ترى دست راستت جلو سر و با بقيه آن پشت پاى راستت را مسح ميكنى و با ترى دست چپ پشت پاى چپت را، زراره گفت : ابو جعفر (عليه السلام ) فرمود: مردى از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) پرسيد وضوى رسول خدا چطور بود؟ آن حضرت همينطور كه من براى شما حكايت كردم براى آن شخص حكايت كرد.

مؤلف : و اين معنا از زراره و بكير و غير ايشان و به طرق متعددى نقل شده ، و همه آنها را كلينى و صدوق و شيخ و عياشى و مفيد و كراچكى و ديگران نقل كرده اند، و اخبار ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) در اين باره مستفيض و نزديك بتواتر است .

136 - و مفيد الدين طوسى در امالى به سند خود از ابى هريره نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى وضو مى گرفت در همه جاى وضو اول سمت راست را مى شست .

137 - و در تهذيب به سند خود از ابى بصير نقل كرده كه گفت از امام صادق (عليه السلام ) از وضو پرسيدم فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با يك مد آب (تقريبا يك چارك من تبريز) وضو مى گرفت و با يك صاع (يك من تبريزى تقريبا) غسل مى كرد.

مؤلف : نظير اين روايت به طريق ديگر از حضرت ابى جعفر نقل شده .

138 - و در عيون به سند خود از حضرت رضا و آن جناب از آباى گرامش در ضمن حديث طويلى نقل فرموده كه رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) فرموده : ما اهل بيتى هستيم كه صدقه بر ما حلال نيست و ما دستور داريم وضو را شاداب بگيريم ، و ما هرگز الاغ را بر ماديان نمى كشيم .

139 - و در تهذيب به سند خود از عبدالله بن سنان از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: مضمضه (آب در دهان گرداندن ) و استنشاق (آب در بينى كشيدن ) از چيرهائى است كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) آنرا سنت قرار داده .

140 - و در همان كتاب به سند خود از معاويه بن عمار نقل كرده كه گفت : شنيدم كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) با يك صاع غسل ميكرد و اگر با او يكى از زنانش بودند با يك صاع و يك مد غسل مى كردند.

مؤلف : اين معنا را كلينى هم در كافى به سند خود از محمد بن مسلم از آن جناب نقل كرده ، با اين تفاوت كه در روايت كلينى دارد هر دو از يك ظرف غسل مى كردند. و همچنين شيخ هم بطريق ديگرى آن را نقل كرده .

141 - و در جعفريات به سند خود از جعفر بن محمد (عليهماالسلام ) از پدرش نقل كرده كه فرمود: حسن بن محمد از جابر بن عبدالله از چگونگى غسل رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) پرسيد. جابر گفت : رسول خدا با مشت سه مرتبه آب به سر خود مى ريخت ، حسن بن محمد گفت : موى من همينطور كه مى بينى زياد و انبوه است . جابر گفت : اى آزاده ! اين حرف را مزن براى اينكه موى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از موى تو پرپشت تر و پاكيره تر بود.

142 - و در كتاب الهدايه صدوق است كه امام صادق (عليه السلام ) فرموده : غسل جمعه سنتى است كه بر مرد و زن و در خانه و در سفر واجب است - تا آنجا كه مى گويد - و نيز امام صادق (عليه السلام ) فرمود: غسل روز جمعه هم مايه پاكيزگى بدن و هم كفاره گناهان بين دو جمعه است آنگاه فرمود: علت غسل جمعه اين بود كه انصار در ايام هفته به كار شتران رسيدگى به ساير اموال خود سرگرم بودند، جمعه كه مى شد با همان بدن كثيف خود به مسجد مى آمدند و رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از بوى گند زير بغلهاى شان متاءذى ميشد از اين رو دستور فرمودند كه روز جمعه همگى غسل كنند و اين خود باعث شد كه غسل جمعه سنت شود.

مؤلف : و روايت شده كه از جمله سنت هاى آن حضرت در غسل ، غسل روز عيد فطر و غسل در جميع اعياد و غسلهاى ديگر بسيارى است كه چه بسا به بعضى از آنها در آينده اشاره بكنيم ان شاء الله تعالى .

از جمله آداب حضرتش در نماز و ملحقات آن

143 - و از جمله آداب و سنن آن حضرت در نماز و ملحقات آن چيزى است كه آن را در كافى به سند خود از فضيل بن يسار و عبد الملك و بكير نقل كرده كه گفتند: شنيديم كه امام صادق (عليه السلام ) مى فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) نماز مستحبى را مثل واجب و روزه مستحبى را مثل واجب به جا مى آورد.

مؤلف : اين مطلب را شيخ نيز روايت كرده .

144 - و نيز در كافى به سند خود از حنان نقل كرده كه گفت : عمرو بن حريث از امام صادق (عليه السلام ) - در حالى كه من هم نشسته بودم - پرسيد: فدايت شوم مرا از نماز رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) خبر ده ، حضرت فرمود: رسول خدا هشت ركعت نافله ظهر و چهار ركعت ظهر و هشت ركعت نافله عصر و چهار ركعت نماز عصر و سه ركعت مغرب و چهار ركعت نافله آن و چهار ركعت عشا و هشت ركعت نافله شب و سه ركعت وتر و دو ركعت نافله فجر و دو ركعت نماز صبح مى خواند، عرض كردم ، فدايت شوم اگر من بتوانم بيشتر از اينها نماز بخوانم خداوند مرا بخواندن نماز زياد عذاب مى كند؟ فرمود نه ، و ليكن تو را عذاب مى كند به ترك سنت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ).

مؤلف : از اين روايت استفاده مى شود كه : دو ركعت نماز نشسته بعد از عشا يعنى (عتمه ) جزو پنجاه ركعت نماز يوميه نيست بلكه متمم آن و براى اين است كه با آن بنابراين كه دو ركعت نشسته يك ركعت ايستاده حساب مى شود عدد نمازها به پنجاه و يك برسد و نيز براى اين تشريع شده كه بدل از نماز يك ركعتى وتر باشد، به اين معنا كه اگر كسى ده ركعت نافله شب را خواند و مرگ مهلتش ‍ نداد كه يك ركعت وتر را بخواند اين دو ركعت نشسته عتمه به جاى آن حساب شود، كما اينكه كلينى هم در كافى به سند خود از ابى بصير از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت مى كند كه فرمود: كسى كه ايمان به خدا و روز جزا دارد هرگز تا نماز وتر نخوانده نمى خوابد، ابى بصير مى گويد عرض كردم : مقصود شما از وتر همان دو ركعت نشسته بعد از عشاء است ؟ فرمود: آرى اين دو ركعت يك ركعت حساب مى شود و اگر كسى آن را بخواند و در آن شب مرگ او را از خواندن وتر باز بدارد مثل كسى مى ماند كه وتر را خوانده باشد اگر هم نمرد كه آخر شب برخاسته وتر را مى خواند، عرض كردم : آيا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم اين دو ركعت را خواند؟ فرمود: نه ، عرض كردم : چرا؟ فرمود: براى اينكه به رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وحى مى آمد و مى دانست كه آيا امشب مى ميرد يا نه ، ديگرانند كه چنين علمى ندارند از همين جهت بود كه خودش نخواند و به ديگران دستور داد ت بخوانند...

و ممكن است مقصود امام (عليه السلام ) از اينكه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اين دو ركعت نماز را نخواند، اين باشد كه آنحضرت دائما اين نماز را نمى خواند، بلكه گاهى مى خواند و گاهى نمى خواند، كما اينكه از بعضى از احاديث ديگر هم اين معنا استفاده مى شود، و با اين احتمال ، روايت ابى بصير معارض و منافى با روايت ديگرى كه مى گويد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) اين نماز را مى خواند نخواهد بود.

145 - و در تهذيب به سند خود از زراره نقل كرده كه گفت شنيدم حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) مى فرمايد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در هيچ روزى تا ظهر نمى شد نمازى نمى خواند وقتى كه ظهر مى شد و به قدر نصف انگشت سايه مى گشت هشت ركعت مى خواند و وقتى سايه به قدر يك ذراع مى شد نماز ظهر را مى خواند بعد از نماز ظهر هم دو ركعت و قبل از نماز عصر دو ركعت مى خواند تا آنكه سايه بقدر دو ذراع مى شد آنوقت نماز عصر را بجا مى آورد و وقتى آفتاب غروب مى كرد نماز مغرب را و بعد از زوال سرخى شفق ، عشا را مى خواند و مى فرمود: وقت عشا تا ثلث شب امتداد دارد، بعد از عشا نماز ديگرى نمى خواند تا شب به نصف مى رسيد، آنگاه برمى خاست و سيزده ركعت نماز مى خواند كه سيزدهمى آن نماز وتر بود و دو ركعت از آن نافله صبح و وقتى فجر طالع و هوا روشن مى شد نماز صبح را مى خواند.

مؤلف : در اين روايت تمامى نافله عصر را ذكر نكرده و مهم هم نيست چون از ساير روايات مقدار آن بدست مى آيد.

146 - و نيز در تهذيب به سند خود از معاويه بن وهب نقل مى كند كه گفت : شنيدم كه امام صادق (عليه السلام ) در ضمن بيان چگونگى نماز رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مى فرمود: ظرف آب را رو پوشيده بالاى سرش مى گذاشتند و آن جناب مسواك خود را هم زير رختخواب خود مى گذاشت و مى خوابيد، تا چندى كه خدا بخواهد، و وقتى از خواب بيدار مى شد مى نشست و نظرى به آسمان مى افكند و آياتى را كه در سوره آل عمران است يعنى آيات (ان فى خلق السموات و الارض ...) را مى خواند سپس دندانها را مسواك كرده ، تطهير نموده و به مسجد مى رفت و چهار ركعت نماز مى خواند كه ركوع هر ركعتش بقدر قرائت آن و سجودش بقدر ركوع آن طول مى كشيد، بحدى كه مردم مى گفتند كى سر از ركوع برمى دارد و به سجده مى رود؟ و هم چنين سجده اش بحدى طولانى بود كه گفته مى شد چه وقت سر برمى دارد، آنگاه به بستر خود برمى گشت و تا خدا مى خواست مى خوابيد، آنگاه بيدار شده مى نشست و همان آيات را تلاوت نموده ، چشم را به آسمان مى انداخت ، آنگاه مسواك زده تطهير نموده و به مسجد مى رفت ، باز هم مثل بار اول چهار ركعت نماز مى گذاشت ، مجددا به بستر خود مراجعت نموده ، مقدارى مى خوابيد، سپس بيدار شده نگاهى به آسمان انداخته و همان آيات را تلاوت مى نمود، باز مسواك و تطهير را انجام داده به مسجد تشريف مى برد و يك ركعت نماز وتر و دو ركعت ديگر خوانده و براى نماز صبح بيرون مى شد.

مؤلف : اين معنا در كافى هم به دو طريق روايت شده .

147 - و روايت شده كه آن جناب نافله صبح را در اول فجر مختصر مى خواند و براى نماز صبح بيرون مى رفت .

148 - و در محاسن به سند خود از عمر بن يزيد از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: هر كس در نماز وترش هفتاد مرتبه : (استغفر الله ربى و اتوب اليه ) بگويد و بر اين كار تا يكسال مداومت و مواظبت داشته باشد، خداى تعالى اسمش را در زمره كسانى مى نويسد كه در سحرها طلب مغفرت مى كرده اند، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هم همينطور در نماز وترش هفتاد بار استغفار مى كرد و هفت بار مى گفت : (هذا مقام العائذ بك من النار - اين موقف كسى است كه از آتش دوزخ پناهنده تو شده است ...)

149 - و در فقيه مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در قنوت وتر خود مى گفت : اللهم اهدنى فيمن هديت ، و عافنى فيمن عافيت ، و تولنى فيمن توليت ، و بارك لى فيما اعطيت ، و قنى شر ما قضيت ، انك تقضى و لا يقضى عليك ، سبحانك رب البيت ، استغفرك و اتوب اليك و اومن بك و اتوكل عليك و لا حول و لا قوه الا بك يا رحيم - پروردگارا، ما را به آنان كه هدايتشان كردى هدايت كن و با آنان كه عافيتشان دادى عافيت ده ، و با آنان كه امورشان را خودت به دست گرفتى امور مرا هم عهده دار شو، و در آنچه مرا داده اى بركت قرار ده ، و مرا از شر قضا و قدرى كه گذراندى نگهدار، چون توئى كه قضا بدست تو است و توئى كه حكم مى كنى و كسى نيست كه عليه تو حكم كند، منزهى تو اى پروردگار خانه ، از تو طلب مغفرت مى كنم ، و به تو رجوع مى نمايم و به تو ايمان مى آورم ، و بر تو توكل مى كنم ، و حول و قوه اى نيست مگر از ناحيه تو اى خداى مهربان .)

150 - و در تهذيب به سند خود از ابى خديجه از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هر وقت ماه رمضان مى شد نماز خود را بيشتر مى كرد من نيز به آن مى افزايم شما نيز بيفزائيد.

مؤلف : مقصود از اين بيشتر كردن ، همان خواندن نماز هزار ركعتى (تراويح ) است ، و اين نماز، نافله ماه رمضان و غير از پنجاه ركعت نافله هاى يوميه است ، و در كيفيت تقسيم كردن اين هزار ركعت نماز، بر شبهاى رمضان اخبار زيادى وارد شده . و از طريق امامان اهل بيت (عليهم السلام ) وارد شده كه رسول خدا اين نمازها را بدون جماعت مى خواند، و از خواندن آن به جماعت نهى مى كرد، و مى فرمود: در نافله جماعت نيست ، و براى آن جناب نمازهاى مخصوص ديگرى است كه در كتابهاى دعا از آن جناب نقل شده ، و چون از غرض ما در اين مقام خارج بود از ذكرش خوددارى نموديم ، و هم چنين در نمازهايش مستحبات و دعاها و اورادى است كه اگر كسى بخواهد به آنها وقوف يابد بايد به همان كتابها مراجعه كند.

151 - و در كافى به سند خود از يزيد بن خليفه نقل كرده كه گفت : خدمت حضرت صادق (عليه السلام ) عرض كردم : عمر بن حنظله درباره اوقات نمازها از شما براى ما مطالبى نقل كرده ؟ حضرت فرمود، او بر ما دروغ نمى بندد - تا آنجا كه مى گويد - عرض كردم عمر بن حنظله مى گويد: وقت مغرب موقعى است كه جرم آفتاب پنهان شود، چيزى كه هست رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در مسافرتها زمانى كه با شتاب راه مى پيمود، نماز مغرب را تاخير مى انداخت و آنرا با نماز عشا مى خواند، امام فرمود: عمر بن حنظله درست گفته .

152 - و در تهذيب به سند خود از طلحه بن زيد از جعفر بن محمد از پدر بزرگوارش (عليه السلام ) نقل كرده كه فرموده : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در شبهائى كه باران مى باريد نماز مغرب را مختصر مى خواند و در خواندن عشا هم عجله مى كرد و آنرا زودتر از وقت فضيلتش - يعنى با مغرب - مى خواند و مى فرمود: كسى كه به مردم رحم نكند در حقش رحم نمى كنند.

151 - و نيز در تهذيب به سند خود از ابن ابى عمير از حماد از حلبى از امام صادق (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) وقتى كه در سفر بود و هم چنين در مواقعى كه كار فورى داشت ، ظهر و عصر را با هم مى خواند و هم چنين بين مغرب و عشا فاصله نمى انداخت ،...

مؤلف : در اين باره روايات زيادى است كه مرحوم كلينى ، شيخ و فرزندش و شهيد اول (رحمهم الله ) آنها را نقل كرده اند.

154 - و در كتاب فقيه به سند خود از معاويه بن وهب از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: بسيار مى شد كه موذن در گرماى ظهر مى آمد دنبال رسول خدا (صلى الله عليه و آله )، حضرت مى فرمود: (اءبرد، اءبرد - بگذار هوا خنك شود).

مؤلف : صدوق (عليه الرحمه ) ميگويد: معنى اينكه فرمود: (ابرد، ابرد) اين است كه بشتاب بشتاب ، و گويا نامبرده كلمه مزبور را از (بريد) گرفته ، و ظاهر روايت اين است كه مراد از كلمه (اءبرد، اءبرد) تاخير انداختن تا خنك شدن هوا و كاسته شدن شدت گرما است ، چنانكه اين ظهور را روايت كتاب علاء از محمد بن مسلم هم تاييد مى كند، چه در آن روايت محمد بن مسلم مى گويد: حضرت ابى جعفر (عليه السلام ) در مسجد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از كنار من گذشت ، در حالى كه من نماز مى خواندم ، بعدا روزى مرا ديد و فرمود: هيچ وقت نماز واجب را در آن وقتى كه مى خواندى مخوان ، آيا نماز را در آن شدت گرما مى خوانى ؟! عرض ‍ كردم نماز واجب نبود نافله بود.

155 - در كتاب احياء العلوم آمده رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) هيچ وقت در نماز كسى به خدمتش نمى آمد و در كنارش ‍ نمى نشست مگر اينكه براى خاطر او نماز را كوتاه مى كرد و متوجه او مى شد و مى فرمود: آيا حاجتى دارى ؟ پس از آنكه حاجت او را برمى آورد مجددا به نماز مى ايستاد.

156 - و در كتاب زهد النبى تاءليف جعفر بن احمد قمى است كه : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى به نماز مى ايستاد از ترس ‍ خدا رنگش مى پريد، و از اندرون دل و قفسه سينه اش صدائى نظير صداى اشخاص خائف و وحشت زده شنيده مى شد.

مؤلف : اين معنا را ابن فهد و ديگران هم نقل كرده اند.

157 - و نيز در احياء العلوم مى گويد: در روايت ديگرى دارد كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى كه نماز مى خواند مانند پارچه اى مى شد كه در گوشه اى افتاده باشد.

158 - و در بحار مى گويد: عايشه گفته است : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) براى ما و ما براى او سخن مى گفتيم ، همينكه موقع نماز مى شد حالتى به خود مى گرفت كه گوئى نه او ما را مى شناخته و نه ما او را مى شناخته ايم .

159 - و مفيد الدين طوسى در كتاب مجالس به سند خود كه آن را منتهى به على (عليه السلام ) كرده ، نقل نموده كه آن جناب وقتى كه ولايت مصر را به محمد بن ابى بكر داد، دستور العملى به او مرحمت نمود، و در ضمن آن فرمود: مواظب ركوع و سجود خودت باش ، زيرا رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) از همه مردم نمازش كامل تر و در عين حال اعمالش در نماز از همه سبك تر و كمتر بود.

160 - و در كتاب جعفريات به سند خود از جعفر بن محمد از آباى گرامش از على (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: هر وقت دهن دره و خميازه رسول خدا را مى گرفت آن جناب آنرا با دست راست خود رد مى كرد.

مؤلف : در كتاب دعائم نيز روايتى نظير اين روايت نقل شده .

161 - و در كتاب علل به اسناد خود از هشام بن حكم از ابى الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام ) حديثى نقل كرده كه در ضمن آن گفته است : خدمت آن حضرت عرض كردم به چه علت بايد در ركوع بگويند: (سبحان ربى العظيم و بحمده ) و ليكن در سجود گفته شود: (سبحان ربى الاعلى و بحمده ) فرمود: اى هشام وقتى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) را به معراج بردند و در آنجا نماز گذاشت و ذكر گفت و از عظمت خداوند ديد آنچه را كه ديد بندهاى بدنش مرتعش شد و بدون اختيار به حالت ركوع درآمد، و در آن حال گفت : (سبحان ربى العظيم و بحمده ) وقتى كه از آن حالت برخاست نظرش به عظمت خداى خود در مكان بلندترى كه از آن بلندتر تصور نمى شود افتاد و بدون اختيار صورت خود را به خاك نهاد و گفت : (سبحان ربى الاعلى و بحمده ) و هم چنين تكرار مى كرد تا پس از گفتن هفت مرتبه قدرى از آن رعبى كه دلش را پر كرده بود كاسته گرديد، از اين جهت در امتش هم اين دو ذكر سنت شد.

162 - و در كتاب تنبيه الخواطر تاءليف شيخ ورام بن ابى فراس از نعمان نقل مى كند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هميشه صفوف نماز ما را منظم مى فرمود به طورى كه اگر تيرى رها مى شد فاصله نيمه از آن تير يكسان بود تا اينكه رفته رفته براى همه عادت شد، اتفاقا روزى به مسجد تشريف آورد و به نماز ايستاد، خواست تا تكبيره الاحرام بگويد متوجه شد كه مردى سينه اش جلوتر از سايرين است ، فرمود: بندگان خدا صفوف خود را منظم كنيد و گرنه ميان شما اختلاف خواهد افتاد.

163 - و نيز در همان كتاب از ابن مسعود نقل مى كند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دست به شانه هاى ما مى گذاشت و ما را پس و پيش مى كرد و مى فرمود: منظم بايستيد و گرنه اگر در ايستادن اختلاف داشته باشيد دلهايتان هم مختلف خواهد شد...

164 - و در فقيه به سند خود از داود بن حصين از ابى العباس از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) در ماه رمضان در دهه اول معتكف شد، سال بعد از دهه دوم اعتكاف كرد، ولى پس از آن هميشه در دهه سوم اعتكاف مى كرد.

165 - و نيز در فقيه مى گويد امام صادق (عليه السلام ) فرموده : جنگ بدر در ماه رمضان اتفاق افتاد، در آنسال رسول الله اعتكاف نكرد، سال بعد كه شد آن جناب دو دهه اعتكاف كرد، يكى براى همان سال يكى هم براى قضاى اعتكاف سال پيش .

مؤلف : كلينى هم در كافى اين روايت را نقل فرموده .

166 - و نيز در كافى به سند خود از حلبى از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى كه دهه آخر (ماه رمضان ) مى شد در مسجد اعتكاف مى كرد، و برايش خيمه اى موئى مى زدند، و در آن ايام لحاف و بسترش را برمى چيدند، بعضى از اصحابش گفته اند كه : از زنان هم كناره مى گرفت و ليكن امام صادق فرمود: اين حرف صحيح نيست و از زنان كناره گيرى نمى كرد.

مؤلف : اين معنا در روايات زياد ديگرى هم وارد شده ، و مقصود از كناره گيرى از زنان به طورى كه مى گويند و روايات هم بر آن دلالت دارد آميزش و معاشرت با آنان است نه جماع .

روزه گرفتن آن حضرت

167 - و از جمله آداب و سنن آن حضرت در روزه گرفتن آنست كه صاحب فقيه به سند خود از محمد بن مروان نقل كرده كه گفت : از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) يك مرتبه آن قدر زياد روزه مى گرفت كه مى گفتند: ديگر افطار نمى كند و يك مرتبه آن قدر پشت سر هم افطار مى كرد كه مى گفتند ديگر روزه نمى گيرد، بعضى از اوقات هم يك روز روزه مى گرفت و يك روز افطار مى كرد، بعضى از اوقات تنها روزهاى دوشنبه و پنجشنبه را روزه مى گرفت تا آنكه باينجا رسيد كه در هر ماه تنها سه روز يعنى پنجشنبه اول ماه و چهارشنبه وسط ماه و پنجشنبه آخر ما را روزه مى گرفت . و مى فرمود: اگر كسى اينچنين روزه بگيرد مثل اين است كه تمام عمرش روزه بوده ، آنگاه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: پدرم بارها مى فرمود: هيچ كسى نزد خدا دشمن تر و مبغوض تر از كسى نيست كه وقتى به او مى گويند رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) چنين و چنان ميكرد و مثلا زياد روزه نمى گرفت و تو چرا اين قدر روزه مى گيرى و نماز مى خوانى در جواب بگويد: خدا مرا بخواندن نماز زياد و گرفتن روزه بسيار عذاب نخواهد كرد، زيرا معنى اين حرف اين است كه رسول خدا بيش از آن نمى توانسته عبادت كند.

168 - و در كافى به سند خود از محمد بن مسلم از ابى عبد الله (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در اوائل بعثت روزه گرفتنش اينطور بود كه يك مدت آنقدر پى در پى روزه مى گرفت كه مى گرفتند هيچ روزى را بدون روزه بسر نمى برد، و مدتى ديگر آنقدر پى در پى روزه بود كه گفته مى شد: روزه نمى گيرد، آنگاه اين رويه را ترك كردند و مدتى يك روز در ميان روزه مى گرفتند كما اينكه روزه حضرت داود هم همين طور بوده ، پس از مدتى اين را نيز ترك كرد و مدتى همان ايام البيض هر ماه را روزه بود، در آخر اين را نيز ترك كرد و سه روزى را كه در ايام البيض روزه مى گرفت در دهه هاى ماه تقسيم كرده يكى را در پنجشنبه دهه اول و يكى در چهارشنبه دهه دوم و يكى در پنجشنبه دهه سوم مى گرفت و تا زنده بود اين رويه را داشت .

مؤلف : مطابق مضمون اين روايت ، روايات بسيار زيادى در دست هست .

169 - و نيز در كافى به سند خود از عنبسه عابد نقل كرده كه گفت : رسول خدا از دنيا رحلت فرمود در حالى كه رويه اش در روزه داشتن اين بود كه ماه شعبان و رمضان و سه روز از هر ماه را روزه مى گرفت .

170 - و در كتاب نوادر احمد بن محمد بن عيسى از على بن نعمان از زرعه از سماعه نقل شده كه گفت از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم آيا رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) ماه شعبان را هم روزه مى گرفت ؟ فرمود: آرى و ليكن همه آن ماه روزه نمى گرفت . پرسيدم : چند روز از آنرا مى خورد؟ فرمود: مى خورد. سه مرتبه سوال مزبور را تكرار كردم و آن جناب جواب بيشترى به من نداد. سپس سال بعد همان مسأله را پرسيدم و امام همان جواب را تكرار نمود....

171 - و در كتاب مكارم از انس نقل مى كند كه گفت : غذاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شربتى بود كه در افطار مى آشاميد، و شربتى كه آنرا در سحر مى خورد، خيلى از اوقات اين شربت عبارت بود از شير و خيلى از اوقات مقدارى آب بود كه در آن نان را حل كرده بودند،...

172 - و در كافى به سند خود از ابن قداح از ابى عبدالله (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: رسول خدا در روزهائى كه روزه مى گرفت اولين چيزى كه با آن افطار مى فرمود خرماى تازه و يا خرماى خشك بود.

173 - و نيز در كافى به سند خود از سكونى از جعفر از پدرش (عليهماالسلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) وقتى روزه مى گرفت و براى افطار بشيرينى دست نمى يافت با آب افطار مى كرد، و در بعضى از روايات دارد كه با كشمش افطار مى فرمود.

174 - و در كتاب مقنعه از آل محمد (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده كه فرموده اند: مستحب است اينكه روزه دار سحرى بخورد و لو به شربتى از آب ، و روايت شده كه بهترين سحرى ها خرما و قاووت است ، زيرا پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در سحر آن دو را استعمال مى فرمود.

مؤلف : تا اينجا سنت هاى جارى آن حضرت بود در باب روزه ، و البته سنت هائى هم مخصوص به خود داشت ، از آن جمله (روزه وصال ) است كه عبارت است از روزه بيشتر از يك روز به طورى كه در ميان آنها افطار نشود، رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خودش چنين روزه اى داشت و ليكن امت را از آن نهى مى كرد و مى فرمود: شما طاقت آن را نداريد، و اگر مى بينيد كه من روزه وصال مى گيرم و چند روز پى درپى بدون افطار و سحر بسر مى برم براى اين است كه خداى تعالى مرا از غذاهاى آسمانى خود سير و از شرابهاى بهشتيش سيراب مى سازد.

175 - و در كتاب مكارم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده كه بيشتر اوقات و از هر غذا بيشتر (هريسه ) را مخصوصا در سحرها ميل مى فرمود.

176 - و در فقيه مى گويد: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) وقتى كه ماه رمضان فرا مى رسيد تمامى اسيرهاى جنگى را آزاد و بتمامى سائل ها عطيه مى داد.

177 - و در كتاب دعائم از على (عليه السلام ) نقل مى كند كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در دهه آخر رمضان به كلى لحاف و تشك خود را جمع مى كرد و به عبادت مى پرداخت ، و در شب بيست و سوم اهل خانه خود را بيدار مى كرد و در آنشب آب به روى خوابيده ها مى پاشيد تا خواب از سرشان برود، و هم چنين فاطمه زهرا (س ) احدى از اهل خانه خود را اجازه نمى داد كه در آنشب بخوابند، و براى اينكه خوابشان نبرد غذاى كمترى به آنان مى داد، و از روز خود را براى شب زنده دارى آن شب آماده مى كرد، و مى فرمود: محروم است كسى كه از خيرات امشب استفاده نكند.

178 - و در كتاب المقنع گفته است : سنت در افطار عيد قربان اين است كه بعد از نماز انجام شود و در عيد فطر قبل از نماز.

جمله اى از آداب آن جناب در قرائت قرآن و دعا

179 - و از جمله آداب آن حضرت درباره قرائت قرآن و دعا آنست كه شيخ در كتاب مجالس به سند خود از ابى الدنيا از اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نقل كرده كه فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله )هيچ امرى او را از تلاوت قرآن باز نمى داشت مگر جنابت .

180 - و در مجمع البيان از ام سلمه نقل مى كند كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) قرائت خود را آيه آيه وقف مى كرد.

181 - و در تفسير ابو الفتوح مى گويد: رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) از رختخواب بر نمى خواست مگر اينكه مسبحات را تلاوت مى كرد و مى فرمود: در اين چند سوره آيه ايست كه فضلش از هزار آيه بيشتر است ، پرسيدند مسبحات كدامند؟ فرمود: سوره حديد، حشر، صف ، جمعه و تغابن است .

مؤلف : اين معنا در مجمع البيان از عرباض بن ساريه نيز روايت شده .

182 - و در كتاب درر اللئالى تاليف ابن ابى جمهور از جابر نقل شده كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) هيچ وقت نمى خوابيد مگر اينكه سوره تبارك و الم تنزيل را مى خواند.

183 - و در مجمع البيان مى گويد: روايت شده كه على بن ابيطالب فرمود: رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) سوره (سبح اسم ربك الاعلى ) را دوست مى داشت و اولين كسى كه (سبحان ربى الاعلى ) گفت ، ميكائيل بود

مؤلف : همين روايت را مجلسى در اولين حديث از بحار از در المنثور نقل كرده ، و در اين ميان اخبار ديگرى راجع به دعاهائى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) در موقع خواندن قرآن و يا در موقع تلاوت سوره ها و يا آيات مخصوصى مى خواند در دست هست كه اگر كسى بخواهد از آنها اطلاع حاصل كند بايد به كتبى كه متعرض آن است مراجعه نمايد.

آن حضرت داراى خطبه ها و بياناتى است كه در آن مردم را به تمسك به قرآن و تدبر در آن ترغيب و به اهتداء به هدايت و استناره از نور آن تحريص مى فرمايد، و خود آن جناب به طريق اولى به آنچه كه در اين باره توصيه مى فرمود عمل مى كرد، و از همه پيش قدم تر و سريع تر به سوى خيرات بود، همو بود كه مى فرمود: سوره هود مرا پير كرد. و البته مقصود آن جناب آيه (فاستقم كما امرت ) است .

كما اينكه از ابن مسعود هم قريب به اين مضمون روايت شده كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) مرا دستور دادند كه مقدارى از قرآن را بخوانم ، و من چند آيه اى از سوره يونس برايش تلاوت كردم تا آنكه رسيدم به اين جمله : (و ردوا الى الله موليهم الحق ...)، ديدم كه اشك در دو چشمان نازنينش حلقه زد.

اين بود پاره اى از آداب و سنن آن حضرت كه ما آنرا از رساله اى كه سابقا درباره سنن آن حضرت تاءليف كرده بوديم انتخاب نموده ، در اينجا ذكر نموديم ، و در كتب شيعه و سنى روايات مستفيضه اى در اين باره نقل شده كه البته آيات الهى قرآن نيز آنرا تاييد مى كند و هيچيك از آنها را رد و انكار نمى نمايد. و خداوند راهنما است .

گفتارى پيرامون بندگى و بنده دارى

خداى تعالى در سوره مائده مى فرمايد: (ان تعذبهم فانهم عبادك ) و اين كلام خلاصه ايست از معناى رقيت و بندگى ، گر چه در قرآن كريم آياتى كه متضمن اين معنا هستند بسيار است ، ليكن جمله كوتاه فوق نفوذ تصرفات خود مختارانه مولا را در عبد تعليل مى كند و مشتمل است بر دليلى كه مى رساند هر جا و در حق هر كسى بندگى تصور شود حق مسلم و عقلى مولا است كه در آن بنده به عذاب تصرف كند، براى اينكه فرض شد كه مولا و مالك اوست ، و عقل همينطور كه شكنجه و ساير تصرفات و تكاليف شاقه را براى مولى و نسبت به عبد خود تجويز مى كند و چنين حقى را به او مى دهد، تصرفات غير شاقه را نيز براى او مباح مى داند، پس عقل حكم مى كند به اينكه مولا مى تواند بهر نحوى كه بخواهد در بنده خود تصرف كند، و تنها تصرفاتى را تجويز نمى كند كه زشت و مستهجن باشد، آنهم نه از جهت رعايت حال و احترام بنده ، بلكه از جهت رعايت احترام خود مولى و اينكه اينگونه تصرفات زيبنده ساحت مولويت نيست ، و لازمه اين معنا اين است كه بنده نيز بايد در آنچه كه مولايش او را بدان تكليف كرده و از او خواسته اطاعت و پيروى كند، و براى او در هيچ عملى كه خوش آيند مولايش نيست هيچگونه استقلالى نخواهد بود، چنانكه آيه شريفه (بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ) نيز تا اندازه اى به اين معنا اشاره دارد و همچنين آيه شريفه (ضرب الله مثلا عبدا مملوكا لا يقدر على شى ء و من رزقناه منا رزقا حسنا فهو ينفق منه سرا و جهرا هل يستوون ).

و ما اگر بخواهيم جهاتى را كه قرآن شريف در مسأله عبوديت متعرض شده همه را مورد بحث قرار دهيم بايد كه در طى چند فصل راجع به آن بحث كنيم .

اعتبار عبوديت براى خداى سبحان

1 - اعتبار عبوديت براى خداى سبحان : در قرآن كريم آيات بسيار زيادى است كه مردم را بندگان خدا حساب كرده ، و اساس دعوت دينى را بر همين مطلب بنا نهاده كه مردم همه بنده و خداى تعالى مولاى حقيقى ايشان است ، بلكه چه بسا از اين نيز تعدى كرده و همه آنچه را كه در آسمانها و زمين است به همين سمت موسوم كرده ، نظير همان حقيقتى كه از آن به اسم ملائكه تعبير شده ، و حقيقت ديگرى كه قرآن شريف آنرا جن ناميده و فرموده : (ان كل من فى السموات والارض الا آتى الرحمن عبدا).

و جهت اينكه بندگى تنها بايد براى خداوند اعتبار شود از تجزيه و تحليل خود معناى عبوديت به دست مى آيد، چه اگر ما معناى عبوديت را به اجزاى اصلى اش تجزيه كنيم و خصوصيات زائدى را كه در خصوص مخلوقات صاحب عقل عارض بر معناى اصلى آن مى شود طرح كنيم بدون ترديد حكم به اعتبار عبوديت و وجوب بندگى براى خدا خواهيم نمود، براى اينكه ما اگر به بعضى از بنى نوع خود اطلاق بنده و عبد مى كنيم يا مى كرديم ، براى اين بود كه مى ديديم نامبردگان نه تنها مالك چيزى نيستند بلكه خودشان هم ملك غيرند، ملكى كه تجويز ميكند كه آن غير يعنى همان كسى كه مالك و مولاى عبد است در عبد خود بهر طورى كه بخواهد تصرف كند، ملكى كه هر گونه استقلالى را از عبد و از اراده و عملش سلب مى كند، وقتى معناى عبوديت در بين خود ما افراد بشر اين باشد معلوم است كه معناى تام و تمامش بر ما نسبت به خدا صادق خواهد بود.

بلكه اگر دقت بيشترى در معناى عبوديت شود يقينا حكم خواهيم كرد به اينكه علاوه بر افراد بشر تمامى موجودات صاحب شعور و اراده بنده خداى سبحانند، زيرا خداى سبحان به تمام معناى كلمه و حقيقتا مالك هر چيزى است كه كلمه (شى ء - چيز) بر آن اطلاق مى شود، چه هيچ موجودى جز خداى سبحان ، خود و غير خود را و همچنين نفع و ضررى را و مرگ و حيات و نشورى را مالك نيست . و خلاصه در عالم هستى هيچ چيزى نه در ذات و نه در وصف و نه در عمل استقلال ندارد و مالك نيست ، مگر آنچه را كه خدا تمليك كند، البته تمليكى كه مالكيت خود او را باطل نمى كند، و نظير تمليك هاى ما انتقال ملكيت از مالك بغير مالك نيست ، بلكه بعد از تمليك هم باز خود او مالك آن چيزى كه تمليك كرده و همچنين قادر بر آن چيزى كه بندگان را بر او قدرت داده هست : (و هو على كل شى ء قدير) و (بكل شى ء محيط).

سلطنت حقيقى و مالكيت واقعى پروردگار منشاء وجوب انقياد موجودات در برابر اراده او است

و همين سلطنت حقيقى و مالكيت واقعى پروردگار منشاء وجوب انقياد موجودات و مخصوصا آدميان در برابر اراده تشريعى او و دستوراتى است كه خداوند بر ايشان مقرر فرموده ، چه دستوراتى كه درباره كيفيت عبادت و سنتش داده و چه قوانينى كه باعث صلاح امر آنان و مايه سعادت دنيا و آخرت شان ميباشد جعل فرموده .

خلاصه اينكه صاحبان عقل از انس و جن و ملك همه ملك خدايند و خدا هم مالك تكوينى و به وجود آورنده ايشان است و به همين جهت همه بندگان او ذليل و زبون حكم و قضاى اويند، چه او را بشناسند چه نشناسند و چه اينكه تكاليفش را اطاعت كنند و چه اطاعت نكنند و هم مالك تشريعى ايشان است ، مالكيتى كه به او حق مى دهد همه را به اطاعت خود در آورد، و همه را محكوم به تقوا و عبادت خود كند، و فرق اين مالكيت و مولويت از نظر حكم با مالكيت و مولويتى كه در ميان ما مردم معمول و دائر است و همچنين فرق آن بندگى و عبوديت با بندگى و بردگى افراد بشر نسبت به يكديگر اين است كه از آنجائى كه خداى سبحان مالك تكوينى و على الاطلاق است و كسى جز او مالك نيست از اين جهت جايز نيست كه در مرحله عبوديت تشريعى - نه تكوينى - كسى جز او پرستش شود، چنانكه خودش فرمود: (و قضى ربك ان لا تعبدوا الا اياه ) به خلاف ساير مولاها كه اطاعت كردن و فرمان بردارى آنان به استحقاق ذاتى شان نيست ، بلكه به خاطر مالكيت شان مى باشد و مالكيت شان هم ذاتى نيست ، بلكه مالكيت اينجا به معنى غلبه بر ديگران به سببى از اسباب است .

فرق ديگر اين دو سنخ مالكيت اين است كه خداى تعالى از اين جهت كه در بندگان مملوكش كسى و چيزى نيست كه مملوك او نباشد و خلاصه چنان نيست كه بعضى در هستى خود مملوك او باشند و بعضى نباشند، بلكه تمامى موجودات از جهت ذاتشان و صفات و احوال و اعمالشان مملوك تكوينى اويند، از اين جهت خداى تعالى مالك تشريعى به تمام معناى آنان نيز هست ، و لذا به بندگى دائمى آنان و عبوديتى كه جميع شوون آنان را فرا گيرد حكم كرده ، و ديگر نمى توانند بعضى از عبادت خود را براى خدا و بعضى را براى غير خدا انجام دهند. به خلاف مالكيت و بندگى دائر در بين افراد بشر كه در اين مالكيت مالك نمى تواند هر رقم تصرفى كه مى خواهد در عبد خود بكند، چون مالك به تمام معنا و مالك جميع شوون عبد نيست (دقت فرمائيد).

و اين همان معنائى است كه امثال آيه : (ما لكم من دونه من ولى و لا شفيع ) و آيه (و هو الله لا اله الا هو له الحمد فى الاولى و الاخره و له الحكم ) و آيه (يسبح لله ما فى السموات و ما فى الارض له الملك و له الحمد و هو على كل شى ء قدير) اطلاقش بر آن دلالت ميكند، و به هر تقدير روشن شد كه عبوديتى كه نسبت به خداى تعالى معتبر است همان معنائى است كه از تجزيه و تحليل و عبوديت معتبر بين عقلا در مجتمع انسانى شان گرفته مى شود.

خلاصه كلام اينكه اين عبوديت معنائى است كه ريشه آن در مجتمعات بشرى نيز هست ، اكنون بايد در اين ريشه بحث و نظر كرد و ديد كه به چه جهت بعضى از افراد بشر بعضى ديگر را بنده خود گرفته اند؟

برده گيرى و اسباب آن

2 - برده گيرى و اسباب آن : تا آنجا كه تاريخ بشريت نشان مى دهد از زمانهاى قديم تا حدود هفتاد سال قبل مسأله برده گيرى و خريد و فروش افرادى از جنس بشر به نام غلام و كنيز مسأله اى دائر و معروف در بين مجتمعات بشرى بوده ، و شايد امروزه هم در بين بعضى از قبائل دور افتاده و عقب مانده آفريقا و آسيا معمول باشد، و اين مسأله همانطور كه گفتيم آنقدر سابقه دار و قديمى است كه نمى توان ابتدائى تاريخى براى آن پيدا كرد، ولى تاريخ اين معنا را نشان مى دهد كه مسأله بردگى داراى نظام مخصوصى در ميان همه ملتها بوده و مقررات مخصوصى داشته است .

و معناى اصلى آن اين بوده كه انسان در تحت شرائط مخصوصى آزاديش سلب شده و بصورت متاعى كه قابل ملكيت است مانند ساير اجناس و متاعهائى كه به مالكيت درمى آيد از قبيل حيوانات و نباتات و جمادات درآيد، و معلوم است كه اگر انسانى مملوك شد ديگر اختيارى از خود ندارد، چون اعمال و آثار او نيز به ملكيت غير درآمده و آن غير هر طورى كه بخواهد مى تواند در اعمال و آثار او تصرف كند اين آن سنتى بوده كه گفتيم ملتها در بردگان اجرا مى كرده اند، چيزى كه هست بايد گفت مسأله برده گيرى متكى به اراده جزافى و على الاطلاق و بدون هيچ قيد و شرطى هم نبوده ، و خلاصه اينطور هم نبوده كه هر كس هر كه را كه دوست مى داشته برده خود مى كرده و يا هر كه را كه دلش مى خواسته مى فروخته و يا مى بخشيده ، گر چه در بين قوانينى كه در نظام بردگى اجرا مى شده امور جزاف زيادى به حسب اختلاف آراء و عقايد اقوام و سنن آنها ديده مى شود، بلكه ريشه و اساس آن مبتنى بر نوعى غلبه و تسلط بوده است ، نظير غلبه در جنگ كه مجوز اين مى شده كه غالب و فاتح نسبت به مغلوب هر كارى كه مى خواهد بكند، بكشد، اسير كند، از او پولى گرفته و رهايش سازد. و نظير غلبه به رياست كه رئيس در حوزه رياستش هر چه مى خواسته مى كرده ، و همچنين نظير غلبه و قهرى كه پدر نسبت به فرزند داشته و پدر را از نظر اينكه فرزند را توليد كرده ولى امر او دانسته و بوى حق مى داده كه نسبت به طفل ضعيف خود هر كارى كه دلش بخواهد بكند حتى او را بفروشد و يا به ديگران ببخشد و يا با فرزندان ديگران تبديلش كند و ما در ابحاث گذشته مكرر گفتيم كه بطور كلى مسأله مالكيت در مجتمع انسانى مبنى است بر غريره اى كه در هر انسانى تمام قدرت بر انتفاع از هر چيزى كه ممكن است به وجهى از آن انتفاع برد وجود دارد، و انسان كه مسأله استخدام ، جبلى و طبيعى اوست در راه بقاى حيات خود هر چيزى را كه بتواند استخدام نموده از منافع وجودى آن استفاده مى كند چه از مواد اوليه عالم و چه عناصر و چه مركبات گوناگون جمادى و چه حيوانات و چه انسانى كه هم نوع خود او و در انسانيت مثل اوست ، و اگر احساس احتياج به مسأله اشتراك در زندگى نبود آرزوى جبليش اين بود كه همه افراد هم نوع خود را استثمار نمايد، ليكن همين احتياج مبرمش به اجتماع و تعاون در زندگى او را مجبور به قبول اشتراك با ساير هم نوعهاى خود در عمل و تحصيل منافع هر چيزى و انتفاع از آن نموده است ، از اين رو، او و ساير هم نوعانش مجتمعى تشكيل دادند كه هر جزئى از اجزاى آن و هر طرفى از اطرافش اختصاص به عمل يا اعمالى داشته و تمامى افرادشان از مجموع منافع حاصله برخوردار مى شوند، يعنى نتائج اعمالشان تقسيم شده ، هر كسى به قدر وزن اجتماعيش از آن سهم مى گيرد، و تن در دادن به چنين تشكيلات - همانطورى كه گفتيم - بر خلاف آرزوى طبيعى و جبلى و صرفا از روى اضطرار است ، به شهادت اينكه مى بينيم يك فرد از انسان با اينكه موجودى است اجتماعى هر وقت در خود قوت و شدتى مى بيند پشت پا به همه قوانين اجتماعى و مدنى كه آن نيز طبيعى آدمى است زده و شروع مى كند به زور و قلدرى افراد هم نوع خود را زير يوغ استعمار خود كشيدن و دعوى مالك الرقابى كردن و به جان آنان و نواميس و اموالشان به دلخواه خود دست درازى كردن .

و لذا اگر خواننده محترم آزادانه و منصفانه در روش اينگونه افراد و استثمارشان تاءمل كند خواهد ديد كه اينان روش خود را در تملك انسانها تنها در انسانهائى كه داخل در مجتمع آنان و جزئى از اجزاى آنند معتبر نمى دانسته بلكه روش مزبور را در آشنا و بيگانه و دوست و دشمن مجرى مى داشتند، چيزى كه هست دشمن را از اين جهت تملك مى كردند كه بيگانه بود، يا به جرم دشمنى محكوم به بيگانگى و خروج از مجتمع او شده و همه آرزو و همش اين بوده است كه تار و پود هستى طرف را به باد داده ، اسم و رسم او را محو و نابود سازد، به همين جهت از مجتمع طرف خود خارج شده و طرف هم بخود حق مى داد كه او را نابود كرده و او و مايملك او را تملك كند، چون براى او احترامى قائل نبود، و همچنين پدرانى كه اولاد خود را ملك خود مى دانستند آنان نيز اولاد را در عين حالى كه جزو مجتمع خود مى شمردند هم طراز و هم سنگ خودشان نمى پنداشتند، و چنين معتقد بودند كه فرزندان در مجتمع بشرى از متعلقات و توابع پدرانند و به همين جهت به پدران حق مى دادند كه در فرزندان خود همه رقم تصرف حتى كشتن و فروختن و تصرفات ديگر را بكنند.

يا از اين جهت تملك مى كردند كه خصوصياتى كه در آنان بوده آنان را بر اين مى داشت كه خيال كنند كه مافوق افراد مجتمعند و افراد هم پايه و هم وزن و در منافع شريك آنان نيستند و حق دارند كه در جامعه حكمرانى نموده و از هر لذتى لب لباب آنرا به خود اختصاص دهند و در نفوس افراد مجتمع همه رقم دخل و تصرف نموده حتى آنان را زير يوغ بردگى خود درآورند، پس معلوم شد اصل اساسى در مسأله برده گيرى همان حق اختصاص و تملك على الاطلاقى بوده كه انسان هاى زورمند براى خود قائل بوده اند، و نيز معلوم شد كه اين روش ناپسند را نسبت به طائفه مخصوصى اجرا نمى كردند، بلكه هر ضعيفى را بدون استثنا محكوم به رقيت خود مى دانستند، تنها كسانى مستثنا بودند كه مثل خودشان زورمند و در وزن اجتماعى هم سنگ شان باشند، از اينان گذشته هيچ مانعى از برده گرفتن بقيه افراد مجتمع برايشان نبود، و عمده اين بقيه سه طائفه بودند: 1 - دشمنانى كه با آنان سر جنگ داشتند 2 - فرزندان خرد و ضعيف آنان و هم چنين زنان نسبت به اولياى خودشان 3 - هر مغلوب ذليلى نسبت به غالب عزت يافته خود.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved