مؤ لف قدس سره : فخر رازى اين روايت را در تفسير
خود از ابن عباس نقل كرده، و دقت در موارد اين آيات كه در روايت آمده رسول خدا
آنها را براى وحشى مى فرستاده جاى هيچ شكى باقى نمى گذارد، روايت ساختگى است،
و سازنده آن مى خواسته با جعل اين حديث ثابت كند كه گناهان وحشى و يارانش
آمرزيده شده، هر چند كه تمامى گناهان كبيره و صغيره را مرتكب شده باشند، و به
اين منظور آياتى از مواضع مختلف قرآن را جمع كرده از يك جا استثنا و از جاى
ديگر مستثنا منه را گرفته است، با اين كه هر يك از اين آيات در جاى مخصوصى
قرار دارد، كه قبل و بعد آن ارتباط و اتصال با آن دارد، و آن چنان به هم
مربوطند كه سياق واحدى را تشكيل داده، نمى شود آن آيه را از قبل و بعدش بريد،
و جاعل اين حديث اين كار را كرده، هر يك از آيات را از سياق خاص به خود بريده
و سپس جورى آنها را رديف كرده كه با اين رد و بدل شدن نامه بين رسول خدا (صلى
اللّه عليه و آله ) و وحشى مناسب شود.و چه خوب گفته است مفسرى كه بعد از اشاره به اين روايت گفته : مثل اينكه جاعلين
اين حديث خواسته اند بگويند خدا و وحشى با يكديگر شوخى داشتند و براى اثبات اين
مدعاى خود اين حديث را جعل كرده اند.
پس جاعل اين روايت جز
اين منظورى نداشته كه وحشى را با مغفرتى حتمى و مهر شده شرافت
بدهد، مغفرتى كه با وجود آن هيچ گناهى هر قدر هم شنيع باشد ضرر
ندارد، و سپس نتيجه گرفته كه به كلى مجازاتى كه در برابر
گناهان تشريع شده همه بر داشته شده، غافل از اين كه لازمه
برداشته شدن مجازات برداشته شدن تكليف از بشر است، همان عقيده
اى كه نصرانيها بدان معتقدند، و بلكه شنيع تر از آن است، براى
اين كه نصرانيها - مسيحى ها _ اگر مجازات را مرفوع مى دانند به
اين بهانه مرفوع مى دانند كه عيسى (عليه السلام ) خود را فداى
گنه كاران نموده جان خود را داده و مجازات گنه كاران را خريده،
ولى جاعل اين روايت صرفا به خاطر دل وحشى تكليف را از بشر
برداشته است.
حال ببينيم اين آقا كه به حكم اين روايت دروغين به خاطر وى تكليف از عموم بشر
برداشته شده كيست ؟ وى برده اى بوده از ابن مطعم، كه (به تحريك هنده مادر
معاويه و همسر ابوسفيان در جنگ احد به نامردى و بدون اين كه در برابر حمزه قرار
گيرد) حمزه را به قتل رسانيد، و سپس به مكه برگشت، و بعد از فتح طايف به اسلام
در آمد، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) به او فرمود: از اين به بعد خودت
را به من نشان مده، و او به شام رفت و در حمص سكونت يافت، و وقتى عمر به
خلافت رسيد، او را ماءمور كتابت ديوان كرد، و چون دائما شراب مى خورد، اين شغل
را از او گرفت، و چند نوبت به همين خاطر شلاق خورد، و در زمان خلافت عثمان
مرد، و بطورى كه در روايات آمده علت مرگش همان شراب خورى شد.
ابن عبدالبر در كتاب استيعاب، به سند خود از ابن اسحاق، از عبداللّه بن فضل،
از سليمان بن يسار، از جعفر بن عمرو بن اميه ضمرى روايت كرده كه گفت : من و
عبداللّه عدى ابن خيار به مسافرتى رفتيم، و در سفر به شهر حمص رسيديم، كه
وحشى در آنجا بود، با خود گفتيم چه خوب است به ديدنش برويم، و از جريان كشته
شدن حمزه خبر بگيريم، كه چگونه او را كشت، به مردى برخورديم، پرسيديم : وحشى
را كجا مى توان ديد؟ او گفت با اين مرد چكار داريد، مردى است كه دائما مست است، هوش و حواس درستى ندارد، ولى اگر وقتى به ديدنش برويد كه سر حال باشد مردى
عرب را خواهيد يافت كه تا دلتان بخواهد برايتان حرف مى زند، و از هر چيزى
بپرسيد جواب مى دهد، و اگر ديديد سر حال نيست، برگرديد مى گويد -
به آدرسى كه او داد رفتيم _ تا به وى رسيديم (تا آخر حديث ) و
از جمله صحبت هايى كه ميان وحشى و آنان به ميان آمده، داستان
كشتن حمزه در جنگ احد است.
و در مجمع البيان
است كه مطرف بن شخير از عمر بن خطاب روايت مى كند كه گفت : ما
در عهد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) اين طور بوديم، كه
اگر يكى از ما در حال گناه كبيره اى مى مرد شهادت مى داديم كه
او اهل آتش است، تا آنكه اين آيه نازل شد، ديگر اينگونه
شهادتها را به زبان نرانديم.
و در الدرالمنثور است كه ابن منذر از طريق معتمر بن سليمان، از سليمان بن عتبه
بارقى، روايت آورده كه گفت اسماعيل بن ثوبان براى ما حديث كرد كه من قبل از آن
بيمارى واگير اعظم داخل مسجد شدم، و شنيدم كه مردم مى گفتند:
(من قتل مؤمنا...)،
مهاجر و انصار مى گفتند پس خدا آتش را بر او (فلان شخص ) واجب كرده، ولى وقتى
آيه : (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به
و يغفر مادون ذلك لمن يشاء) نازل شد
مهاجر و انصار مى گفتند: هر چه خدا بخواهد مى كند.
رواياتى كه در ذيل آيه (ان
الله لايغفران يشرك به...) نقل شده و مشعر
بر جهل اصحاب پيغمبر (ص) به مساله شفاعت است خالى از اشكال نيستند
مؤ لف قدس سره : قريب به اين دو روايت را به چند طريق از ابن عمر نقل مى
كند، ولى به نظر ما اين روايات خالى از اشكال نيست، و نمى توانيم باور كنيم كه
اصحاب رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) همگى در يك امر اشتباهى اتفاق كنند،
چون در مضمون اين آيه كه مى فرمايد: (ان
اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك...)،
چيزى بيش از آيات شفاعت نيست، كه بيانش گذشت، و يا باور كنيم همه اصحاب آن
حضرت غفلت ورزيده باشند از اين كه بيشتر آيات شفاعت در مكه نازل شده، - نه در
مدينه، و بعد از حادثه احد و شهادت حمزه _ مانند آيه شريفه :
(و لا يملك الّذين يدعون من دونه
الشفاعه، الا من شهد بالحق و هم يعلمون )،
و مانند آن از آيات شفاعت واقع در سوره يونس _ و انبيا _ و طه _ و سبا - و نجم
- و مدثر - كه همه در مكه نازل شده اند، و با بيانى كه گذشت شفاعت را ثابت مى
كنند، و اين آيات عموميت دارند، و شامل همه گناهان مى شود، تنها قيدى كه در
آنها هست دو قيد است، يكى مربوط به مشفوع له است، و حاصل آن قيد اين است كه
گناه از كسى آمرزيده مى شود، كه داراى دينى باشد كه آن دين مرضى خدا و مورد
قبول او باشد، و آن عبارت است از دين توحيد و نفى شريك، و دوم قيدى است در جانب خداى تعالى، و آن عبارت است از مشيت او،
پس حاصل مفاد آيات شمول مغفرت به همه گناهان است به شرطى كه خدا بخواهد، و به
شرطى كه گناه مورد بحث شرك نباشد، و اين مفاد عينا آيه مورد بحث است، مى
فرمايد: (ان اللّه لا يغفر ان يشرك
به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء).
و اما آياتى كه قاتل نفس محترمه و بدون حق را و نيز رباخوار و قاطع رحم را
تهديد مى كند به آتش جاودانه صرف اعلام خطر است، نظير آيات زير كه مى فرمايد:
(و من يقتل مؤمنا متعمدا فجزاوه
جهنّم خالدا فيها...)، و نيز مى
فرمايد: (و من عاد فاولئك اصحاب
النار هم فيها خالدون )
(اولئك لهم اللعنه و لهم سوء الدار)
و آياتى ديگر از اين قبيل، كه تهديد به شر و خطر مى كند، و از عذاب آتش خبر مى
دهد، و اما اين كه اين كيفر حتمى و غير قابل تغيير باشد، به طورى كه امكان
برداشتنش نباشد، آيات صراحتى در آن ندارند.
و سخن كوتاه اين كه آيه :
(ان اللّه
لا يغفر...) چيز زايدى بر آيات
شفاعت ندارد، تا زمينه را براى جاعلين آن حديث فراهم سازد.
پس اصحاب نمى توانستند از آيات راجعه به كباير حتميت آتش را بفهمند، تا _ قبل
از نزول آيات مغفرت _ شهادت دهند به اين كه مرتكب گناهان در آتشند، و نيز نمى
توانستند از آيه شريفه : (ان اللّه
لا يغفر ان يشرك به...)، مطلبى را
بفهمند كه از آيات راجعه به شفاعت فهميده نمى شود، تا در نتيجه بتوانند بگويند
اين آيه آيات كباير را تخصيص زده و يا تقييد و يا نسخ كرده است. بعضى از
روايات هم به اين معنا اشاره كرده است و آن روايتى است كه سيوطى در الدرالمنثور
از ابن الفريس، و ابى يعلى، و ابن منذر، و ابن عدى به سند صحيح از ابن عمر
نقل كرده اند، كه گفت : ما از اين كه براى اهل كباير طلب مغفرت كنيم خوددارى مى
كرديم، تا آن كه از پيامبرمان شنيديم كه فرمود:
(ان اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر مادون ذلك لمن يشاء)،
و نيز شنيديم كه فرمود: (من دعاى خودم را ذخيره كرده ام براى
شفاعت از اهل كباير از امتم،
در نتيجه بسيارى از پندارها كه در دل داشتيم رها كر ديم، و دنبالش را نگرفتيم
و به اميد آمرزش خداى تعالى زبان به طلب مغفرت براى گنه كاران گشوديم ).
پس ظاهر روايت اين شد كه آنچه اصحاب از آيه مغفرت فهميده بودند، مثل آن را از
داستان شفاعت نيز فهميده بودند، _ چون در اين روايت، هم آيه ذكر شده، و هم
كلام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله )، - چيزى كه هست سؤ ال ديگرى عليه او
باقى مى ماند، و آن اين است كه چطور شد اصحاب از روايت نامبرده درباره شفاعت،
امكان مغفرت كباير را فهميدند، ولى اين امكان را از آن همه آيات شفاعت كه سالها
قبل از حديث در مكه نازل شد، و با اين كه دلالت آن آيات روشن بود نفهميدند؟ من
نمى دانم !!.
و در الدرالمنثور در ذيل آيه :
(الم
تر الى الّذين اوتوا نصيبا من الكتاب... سبيلا)
آمده : كه بيهقى در كتاب دلايل و ابن عساكر در تاريخ خود از جابر بن عبداللّه
روايت كرده اند كه گفت : وقتى كار رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) رسيد بدان
جا كه رسيد، كعب بن اشرف از مدينه بيرون شد، و به اصطلاح خود را كنار كشيده به
مكه آمد، و در آنجا مسكن گزيد، و به مردم مى گفت : من نه حاضرم عليه محمد (صلى
اللّه عليه و آله ) كسى را كمك كنم، و نه خود با او بجنگم، از او پرسيدند: اى
كعب آيا دين ما بهتر است و يا دين محمد و اصحاب او؟ گفت : دين شما بهتر و قديمى
تر است، ولى دين محمد نوظهور است، در اين باره بود كه آيه شريفه :
(الم تر الى الّذين اوتوا نصيبا من
الكتاب...)، نازل شد.
مؤ لف قدس سره : در شاءن نزول اين آيه روايات زياد و به وجوه
مختلفى وارد شده، سالم تر از همه رواياتى بود كه ما نقل كرديم
چيزى كه هست همه اين روايات در يك جهت شريكند، و آن اصل اين
قصه است، كه بعضى از يهوديان در قضاوت و داورى بين اين كه شرك
قريش بهتر است يا دين رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) گفته
بوده كه شرك مشركين بهتر است.
رواياتى در ذيل آيه (ام يحسدون النّاس على ما آتاهم...) بيان مقصود از ناس و در تفسير برهان در ذيل آيه :
(ام
يحسدون النّاس على ما آتيهم اللّه من فضله...)
از امالى شيخ نقل كرده كه وى به سند خود از جابر از امام ابى
جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرموده : منظور از ناس
ماييم.
و در كافى به سند خود از بريد از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در
ضمن حديثى در تفسير آيه :
(ام يحسدون النّاس على ما آتيهم
اللّه من فضله ) فرمود: منظور از
ناس كه مورد حسد واقع شده اند ماييم (تا آخر حديث ).
مؤ لف
قدس سره : و اين معنا از ائمه اهل بيت (عليهم السلام ) به طور
استفاضه يعنى با سندهاى بسيار زياد نقل شده، كه اين سندها در
جوامع حديث شيعه از قبيل كافى و تهذيب و عيون و بصائر و دو
تفسير قمى و عياشى و غيره آمده است.
و در
معناى اين احاديث از طرق اهل سنت روايتى است كه ابن مغازلى آن
را از امام محمد بن على باقر (عليهما السلام ) - به طور رفع
يعنى اسقاط رجال وسط سند _ نقل كرده، كه فرمود: و اللّه منظور
از ناس ماييم.
و روايت ديگرى است كه الدرالمنثور از ابن منذر و طبرانى از طريق عطا از ابن
عباس نقل كرده كه در تفسير آيه : (ام
يحسدون النّاس ) گفته : ناس ماييم،
نه عموم مردم، و نيز در همان كتاب روايت كرده كه كلمه (ناس ) به رسول خدا (صلى
اللّه عليه و آله ) تفسير شده و اين تفسير را از عكرمه و مجاهد و مقاتل و ابى
مالك نقل كرده است و ما در بيان سابق خود گفتيم كه ظاهر آيه نيز اين است كه
مراد از كلمه (ناس ) رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله ) است، و اهل بيت آن
جناب ملحق به ايشانند.
و در تفسير عياشى از حمران از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه در تفسير
آيه : (فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب
) فرموده : يعنى
نبوت، و در تفسير كلمه (و الحكمه ) فرموده : يعنى فهم و قضا، و
در تفسير جمله : (و آتيناهم ملكا عظيما) فرمود: يعنى وجوب
اطاعتشان بر مردم.
مؤ لف قدس سره : مراد آن
حضرت از اطاعت همان اطاعتى است كه در ساير احاديث هم وجوبش
بيان شده، و در اين معانى نيز اخبار بسيارى است، و در بعضى از
آنها طاعت واجب به امامت و خلافت تفسير شده، نظير روايتى كه
مرحوم كلينى در كافى به سند خود از بريد از امام باقر (عليه
السلام ) نقل كرده است.
و در تفسير قمى در ذيل آيه :
(ان
الّذين كفروا باياتنا...) گفته است
: امام (عليه السلام ) فرموده : منظور از آيات اميرالمؤمنين و
ائمه (عليهم السلام ) است.
مؤ لف قدس سره :
اين روايت از باب جرى است يعنى تطبيق آيه بر يكى از مصاديق آن.
و مرحوم شيخ در كتاب مجالس به سند خود از حفص بن غياث قاضى روايت كرده كه گفت :
من در محضر سرور همه جعفرها، جعفر بن محمد (عليهما السلام ) بودم، در آن زمانى
كه منصور آن جناب را احضار كرده بود، ابن ابى العوجاء كه مردى ملحد بود به
حضورش آمد، و عرضه داشت : چه مى فرمايى در معناى آيه :
(كلمانضجت جلودهم بدلناهم جلودا
غيرها، ليذوقوا العذاب ) كه من در
آن اشكالى دارم، و آن اين است كه به فرضى كه پوست خود انسان گناه كرده باشد،
پوستهاى بعدى كه در دوزخ بعد از سوخته شدن پوست اول به بدن مى رويد چه گناهى
كرده، بسوزد؟ امام صادق (عليه السلام ) فرمود: و يحك - واى بر تو - پوست دوم
هم در عين اينكه غير پوست اول است پوست همين شخص گنه كار است، ابى العوجاء
عرضه داشت : اين جواب را درست به من بفهمان، فرمود: تو به من بگو كه اگر شخصى
خشتى را خرد كند، و دوباره آن را خيس كرده خشت بزند، و به شكل اولش برگرداند،
اين خشت همان خشت اول نيست و آيا غير آن نيست، و جز اين است كه در عين اين كه
غير آن همان است ؟ گفت : بله، خدا مردم را از وجودت بهره مند سازد.
صاحب احتجاج هم اين حديث را از حفص بن غياث از آن جناب نقل كرده، و قمى آن را
در تفسير خود به طور مرسل آورده، و برگشت حقيقت جواب به اين است وقتى ماده چند
صورت يكى باشد، مى توان گفت موجود متصور به آن چند صورت يكى است، بدن انسان
نيز مانند اجزايش مادام كه همان انسان است يكى است، هر چند تغييراتى به خود
بگيرد.
و در فقيه آمده كه شخصى از امام صادق (عليه السلام ) معناى كلام خداى عزوجل را
پرسيد كه فرموده : (فيها ازواج
مطهره ) فرمود: منظور از همسران
مطهر همسرانى است كه نه حيض، دارند و نه حدث.
و در تفسير برهان در ذيل آيه شريفه :
(ان
اللّه يامركم ان تودوا الامانات...)
از محمد ابن ابراهيم نعمانى نقل كرده كه او به سند خود از زاره از امام باقر
محمد بن على (عليهما السلام ) روايت كرده كه گفت : من از آن جناب معناى اين آيه
را پرسيدم، فرمود: خداى تعالى امام را دستور داده كه امانت را به امام بعد از
خود بسپارد، و امام حق ندارد امانت را از امام بعدى دريغ بدارد، مگر نمى بينى
كه دنبالش فرموده : (و اذا حكمتم
بين النّاس ان تحكموا بالعدل، ان اللّه نعما يعظكم به
) و چون در بين
مردم حكم كنيد دستورتان داده به اين كه به عدالت حكم كنيد)، پس
اى زراره خطاب در اين آيه به حكام است.
مؤ لف قدس سره : صدر اين حديث به طرق بسيارى از ائمه اهل بيت (عليهم السلام )
روايت شده، و ذيل آن دلالت دارد كه منظور ائمه (عليهم السلام ) تطبيق مصداق
امامت بر مضمون كلى آيه است، و خلاصه آيه شريفه درباره مطلق حكم نازل شده،
دستور مى دهد هر حقى را به صاحبش بدهيد، و قهرا بر مساله امامت هم منطبق مى
گردد.
و در معناى اين احاديث حديث ديگرى است، كه الدرالمنثور آن را از سعيد بن
منصور، و فاريابى، و ابن جرير، و ابن منذر، و ابن ابى حاتم، آن را از على بن
ابيطالب روايت كرده اند كه فرمود: اين حق به عهده امام است، كه طبق آنچه خدا
نازل كرده حكم كند، و اين كه امانت را به صاحبش بدهد، كه اگر چنين امامى باشد
بر مردم واجب و حق است كه دعوت او را بپذيرند و اطاعتش كنند و اشخاصى را كه به
سوى چنين امامى دعوت مى كنند اجابت نمايند.