اين آيه عطف است بر كلمه (خنس
)، و جمله
(اذا عسعس
) قيدى است براى كلمه
(ليل
)، و كلمه (عسعسه
) هم به رو آوردن شب اطلاق مى شود،
و هم به رفتن آن.
راغب گفته : معناى (و الليل اذا
عسعس ) اين است كه : سوگند به شب
وقتى كه رو مى آورد، و وقتى كه مى رود، كه منظور اول و آخر شب است، پس
(عسعسه
) و (عساس
) به معناى تاريكى مختصر است، نظير
تاريكى اول مغرب و قبل از آفتاب.
مناسب تر با اتصال جمله مورد بحث با آيه (و
الصب ح اذا تنفس ) اين است كه
بگوييم منظور تنها رفتن شب است.
بعضى هم گفته اند: منظور آمدن شب است، ولى به همان جهتى كه دانستى بعيد است.
اين جمله عطف است بر كلمه (خنس
)، و جمله
(اذا تنفس
) قيد كلمه صبح است، و اگر صبح را
داراى تنفس خوانده - بطورى كه از بعضى ها استفاده مى شود -، به اين مناسبت بوده
كه صبح نور خود را در افق مى گستراند، و ظلمت را كه افق را فرا گرفته بود از
بين مى برد، و اين نوعى استعاره است كه صبح،
بعد از آنكه ظلمت شب را شكافته و طلوع كرده به كسى تشبيه كرده كه بعد از اعمال
دشوارى كه انجام داده و لحظه فراغتى يافته تا استراحت كند نفسى عميق مى كشد،
روشنى افق هم تنفسى است از صبح.
زمخشرى درباره اين استعاره وجهى ديگر ذكر كرده، مى گويد اگر بپرسى تنفس صبح چه
معنا دارد؟ مى گويم : وقتى صبح مى آيد با آمدنش روح و نسيمى مى آورد، و همين
نسيم بطور مجاز تنفس صبح خوانده شده. اين بود گفتار زمخشرى، ليكن وجه قبلى به
ذهن نزديك تر است.
مدح و توصيف جبرئيل به شش صفت
انه لقول رسول كريم ذى قوه عند ذى العرش مكين مطاع ثم امين |
اين آيات جواب قسم است و ضمير در (انه
) به قرآن بر مى گردد، ممكن هم هست
به آيات اين سوره به عنوان اينكه آنها نيز قرآن است برگردد، چون فرموده :
(لقول رسول...)،
اينها كلام رسول است، و مراد از رسول جبرئيل است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده
: (من كان عدوا لجبريل فانه
نزله على قلبك باذن الله ).
و در اينكه (قول
) را به جبرئيل به عنوان رسول نسبت
داده، مى فهماند كه در حقيقت قول از آن خود خداست، و نسبتش به جبرئيل نسبت
رسالت به رسول است، و در اين مقام جبرئيل را به شش صفت توصيف كرده : اول اينكه
: او را رسول خواند، كه مى فهماند او قرآن را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و
آله و سلم) وحى مى كند، و دوم اينكه : كريمش خواند، كه مى رساند نزد خداى
تعالى كرامت و احترام دارد، و به اعزاز او عزيز شده، سوم اينكه : ذى قوتش
خواند، كه مى فهماند او داراى قوت و قدرت و شدت بالغه اى است، و چهارم اينكه :
او را نزد خداى صاحب عرش، مكين خواند، يعنى داراى مقام و منزلت است، پنجم اينكه
: (مطاع ثم
) اش خوانده، كه دلالت دارد بر
اينكه جبرئيل در آنجا يعنى نزد خدا دستور دهنده اى است، كه زير دستانش
دستوراتش را بكار مى بندند، معلوم مى شود در آنجا ملائكه هستند كه جبرئيل به
آنان امر مى كند و ايشان اطاعتش مى كنند، از همينجا معلوم مى شود كه جبرئيل در
كار خودش ياورانى هم دارد، و ششم اينكه : او را امين خواند كه مى رساند جبرئيل
خدا را در دستوراتى كه مى دهد و در رساندن وحى و رسالت، خيانت و دخل و تصرفى
نمى كند.
بعضى ها گفته اند: مراد از رسول كه اين صفات براى او ذكر شده، خود رسول خدا
(صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، ولى اين حرف درست نيست، چون با آيات بعدى
نمى سازد.
وجه اينكه فرمود: (صاحب
شما) ديوانه نيست
اين آيه عطف است بر جمله (انه لقول
...)، و رد تهمتى است كه كفار به
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مى زدند و او را مجنون مى خواندند
و اينكه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) به عبارت
(صاحبكم - همنشين شما)
تعبير كرده، به قول آن مفسر خواسته است تهمت كفار را تكذيب كند، كه او را
مجنون مى خوانده اند، و ساحتش را از چنين چيزهايى منزه بدارد، پس اين جمله
اشاره دارد به اينكه او از اول عمرش تاكنون با شما معاشرت داشته، در بين شما
بوده، و شما او را از هر كس ديگر بهتر مى شناسيد، و او را داراى كمالى از عقل
، و رزانتى از راى، و صدقى در قول يافته ايد، و كسى را كه چنين كمالاتى داشته
باشد، به جنون نسبت نمى دهند.
و اگر جبرئيل را به آن صفات شش گانه بستود، و چنين مدحى از رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله و سلم) نكرد، دليل نمى شود بر اينكه جبرئيل مقامى بلندتر از رسول
خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) دارد، براى اينكه زمينه گفتار اين است كه
بفهماند اين قرآن اوهام ديوانگان و القاآت شيطانى نيست، بلكه از طريق وحى و
بوسيله چنين فرشته اى نازل شده، و خلاصه اينكه راه نزول آن، راه سالمى بوده، و
حتى احتمال خيانت و خطا هم در آن نيست، زيرا فرشته وحى صفاتى چنين و چنان دارد،
و در چنين زمينه اى جاى ستودن رسول خدا ( صلى اللّه عليه و آله و سلم)
نيست و اين توجيه را ديگران هم كرده اند.
البته در مطاوى و لابلاى كلام خدا صفات كريمه اى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و
آله و سلم) ديده مى شود، كه با در نظر گرفتن آن، هيچ شكى باقى نمى ماند در
اينكه آن جناب افضل از جبرئيل و از همه ملائكه است، براى اينكه مى بينيم همه
را مأمور ساخته كه براى بشر سجده و خضوع كنند، براى اينكه انسان خليفه خدا در
زمين است.
ضمير فاعل در جمله (راه
) به كلمه
(صاحب
)، و ضمير (ه
) كه ضمير مفعول است به رسول كريم
كه همان جبرئيل باشد بر مى گردد.
مراد از اينكه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) جبرئيل را در افق مبين ديده است
و كلمه (افق مبين
) به معناى ناحيه ظاهر است، و
ظاهرا اشاره باشد به آيه (و هو
بالافق الاعلى ).
و معناى آن اين است كه سوگند مى خورم كه رسول اللّه (صلى اللّه عليه و آله و
سلم) جبرئيل را قبلا هم ديده بود، و جبرئيل آن زمان در افق مبين، و ناحيه
ظاهر قرار داشت، و آن همان افق اعلى است، افقى كه بلندتر از ساير افق ها است
، البته بلندى به آن معنايى كه مناسب با عالم ملائكه است.
و بعضى گفته اند: معنايش اين است كه : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم)،
جبرئيل را به صورت اصليش در آنجا كه خورشيد طلوع مى كند كه همان افق اعلى از
ناحيه مشرق است ديده بود.
ليكن اين حرف درست نيست، به دليل اينكه از لفظ آيه دليلى بر آن وجود ندارد، و
مخصوصا دليلى كه دلالت كند بر اينكه جبرئيل را به صورت اصليش ديده وجود ندارد،
حال جبرئيل بهر صورتى كه تمثل كرده باشد، به نظر مى رسد اين مفسر نظريه خود را
از بعضى روايات گرفته كه مى گويد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم)
جبرئيل را در اول بعثت بين زمين و آسمان ديد، كه بر تختى نشسته، و اگر اين
باشد ديگر صورت اصلى نبوده بلكه به اين شكل در آمده.
كلمه (ضنين
) صفت مشبهه از ماده
(ضن
) است، كه به معناى بخل است، مى فرمايد رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله و سلم) به هيچ چيز از آنچه به او وحى مى شود بخل نمى ورزد، و چيزى
را از كسى كتمان و پنهان نمى كند و تغيير و تبديل نمى دهد، و وحى را نه همه اش
و نه بعضى از آن را به چيز ديگر تبديل نمى كند، بلكه همانطور كه به او تعليم
داده به مردم تعليم مى دهد، و آنچه را مأمور به تبليغش شده تبليغ مى كند.
در اين آيه، استناد قرآن به القاآت شيطانى را نفى مى كند، و با اين نفى جنون هم
نفى مى شود، براى اينكه آنچه نفى شده اعم از جنون است چون كلمه شيطان به معناى
شرير است كه ابليس هم يكى از آن شريرها است و ذريه او نيز مصاديقى از شرير، و
اشرار جن هم مصاديقى از آن هستند، در قرآن هم شيطان رجيم تنها به ابليس اطلاق
نشده، در مورد ساير شريرها هم اطلاق شده است، درباره ابليس مى فرمايد:
(فاخرج منها فانك رجيم
) و درباره ساير شيطانها و شريرها
مى فرمايد: (و حفظناها من كل شيطان
رجيم ).
پس معناى آيه چنين مى شود: قرآن از تسويلات ابليس و لشكريان او، و از القاآت
اشرار جن نيست، كه گاهى ديده مى شود به بعضى ديوانگان القاآتى مى كنند.
دفع هر گونه شبهه و ترديد درباره حقانيت قرآن و اينكه
آن كتاب هدايت است
خداى سبحان در آيات هفتگانه قبل حق مطلب را در مورد قرآن به بيانى وافى روشن
ساخت بطورى كه هر شك و ترديدى را از مردمى كه درباره آن جناب داشتند برطرف نمود
و اين مهم را در چند آيه كوتاه انجام داده، نخست فرمود: قرآن كلام خدا است، و
تكيه اش در اين ادعاء بر آيات تحدى است، كه همه مردم قبلا از قرآن شنيده
بودند، كه اگر در آسمانى بودن آن شك داريد يك سوره مثل آن بياوريد. و سپس
فرمود: نزول قرآن به رسالت فرشته اى آسمانى و جليل القدر و عظيم المنزله و امين
در وحى، يعنى جبرئيل صورت گرفته، كه بين او و خداى عز و جل هيچ حاجز و مانعى
، و بين او و رسول خدا هيچ واسطه اى نيست، و نه از ناحيه خودش، و نه از ناحيه
هيچ كس ديگر انگيزه اى كه نگذارد وحى را بگيرد، و يا اگر گرفت نگذارد حفظش كند،
و يا اگر حفظش هم كرد، نگذارد آن را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم)
برساند، وجود ندارد. و در مرحله سوم اين معنا را روشن كرد كه آن شخصى هم كه
قرآن بر او نازل شده، و براى شما آن را تلاوت مى كند، همان كسى است كه سالها
همنشين او بوده ايد، و حال و وضع او بر شما پوشيده نيست، كه امروز او را بهتان
جنون بزنيد، و او فرشته حامل وحى را به چشم خود ديده، و وحى را از او گرفته و
خودش هم چيزى از وحى را كتمان نكرده و نمى كند و آن را تغيير نمى دهد. و در
مرحله چهارم روشن مى كند كه كلام آن جناب از مقوله تسويلات ابليس، و لشكريان
او، و نيز از القاآت بعضى از اشرار جنى نيست.
و نتيجه اين بيان اين است كه قرآن كتاب هدايت است، كتابى است كه هر كس بخواهد
بر طريق حق استقامت بورزد، بوسيله اين كتاب هدايت مى شود
(ان هو الا ذكر للعالمين...)
پس اينكه فرمود: (فاين تذهبون
) مقدمه و زمينه چينى است براى
نتيجه گيرى از بيان سابق، و آن نتيجه اثبات گمراهى آنان، و خطاى نظريه شان
درباره قرآن است، كه آن را از عارضه هاى جنون، و يا از تسويلات باطل شيطانى
مى دانستند.
پس استفهام در آيه شريفه توبيخى است، و معنايش اين است كه وقتى حقانيت قرآن به
اين روشنى است، پس ديگر كجا مى رويد، و چرا حق را پشت سر مى اندازيد؟!
يعنى قرآن تنها تذكره اى است براى جماعات مردم، حال هر كس كه باشد با قرآن مى
تواند حق را ببيند، و به آن بينا شود، در سابق هم در نظير اين آيه مطالبى گذشت
.
اين جمله بدل است از كلمه (عالمين
)، مى فرمايد قرآن اهليت آن را دارد
كه براى تمام عالم تذكره باشد، و اما در مقام فعليت تنها كسانى از آن متذكر مى
شوند كه خودشان هم بخواهند بر صراط حق، مستقيم و پايدار باشند، و بر عبوديت حق
و طاعت او استوار بمانند.
و ما تشاون الا ان يشاء اللّه رب العالمين |
گفتار در اينكه انسان در مشيت خود مستقل از مشيت خداى تعالى نيست، در آيات
شبيه به اين آيه گذشت.
و اين آيه شريفه به حسب آنچه سياق افاده مى كند به منزله دفع دخل، و پاسخ از
سؤالى است كه ممكن است به ذهن كسى بيفتد، و آن اين است كه كسى توهم كند جمله
(لمن شاء منكم ان يستقيم
)، انسانها را در مشيت و خواستن
استقامت، استقلال دارند، هر كس بخواهد مى تواند مستقيم باشد، و هر كس نخواهد
مستقيم نمى شود، پس در نتيجه خداى تعالى محتاج استقامتى است كه از ايشان خواسته
.
بنابر اين، اين توهم را دفع نموده مى فرمايد: مشيت انسانها وابسته و موقوف بر
مشيت خداى سبحان است، و انسانها استقامت را نمى خواهند، مگر اينكه خدا بخواهد
كه ايشان بخواهند، اگر خداى تعالى بخواهد، آنان هم مى خواهند، پس افعال ارادى
انسان مراد خداى تعالى نيز هست، يعنى خدا هم در آنها اراده دارد، اگر خدا
اراده كند كه انسان فلان عمل را انجام دهد انسان آن عمل را مى خواهد، و انجام
هم مى دهد، و وقتى كه انجام مى دهد به اراده خودش انجام مى دهد.
بحث روايتى
(روياتى در ذيل برخى آيات گذشته)
در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، فاريابى، عبد بن حميد، ابن جرير،
ابن ابى حاتم، و حاكم (وى حديث را صحيح دانسته )، همگى از طريق على (عليه
السلام) در ذيل آيه (فلا
اقسم بالخنس ) روايت كرده اند كه
فرمود: منظور ستارگانى هستند كه در شب خودنمايى نموده و كنوس مى كنند، و در روز
پنهان گشته، خنوس مى كنند، و به چشم كسى نمى آيند.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (فلا
اقسم بالخنس ) آمده : يعنى سوگند مى
خورم به (خنس
) كه نام ستارگان است، و در معناى
(الجوار الكنس
) آمده : يعنى به ستارگانى كه در
روز كنوس مى كنند، يعنى پنهان مى شوند.
و در مجمع البيان آمده : (بالخنس
) يعنى ستارگان كه در روز خنوس مى
كنند، و در شب ظاهر مى گردند، (الجوارى
) صفت آن ستارگان است كه در مدار
خود جريان دارند. (الكنس
) نيز از صفات ستارگان است، چون هر
يك در برج خود كنوس مى كند، يعنى پنهان مى شود، همانطور كه آهوان در كناسه و
آشيانه خود پنهان مى شوند، و اين ستارگان پنج كوكب هستند: 1 - زحل 2 - مشترى 3
- مريخ 4 - زهره 5 - عطارد.
و از على (عليه السلام) روايت شده كه در معناى
(و الليل اذا عسعس )
فرموده : يعنى وقتى با تاريكى خود مى رود.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و الليل
اذا عسعس ) آمده : يعنى شب هنگامى
كه تا ريك شود، (و الصبح اذا تنفس
) يعنى روز هنگامى كه بالا مى آيد.
و در الدر المنثور است كه ابن عساكر از معاويه بن قره روايت آورده كه گفت :
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) به جبرئيل فرموده : پروردگارت چه ثناى
جميلى از تو كرده، آنجا كه فرموده : (ذى
قوه عند ذى العرش مكين مطاع ثم امين )،
حال بگو ببينيم قوت تو چگونه و امانت تو چيست ؟
جبرئيل عرضه داشت : اما قوتم نمونه اش يكى اين است كه وقتى به سوى شهرهاى لوط
كه چهار شهر بود مبعوث شدم، با اينكه در هر شهرى صد هزار مرد جنگى غير از
اطفال وجود داشت، سرزمينشان را از ريشه چنان كندم و آنقدر بالا بردم كه حتى
اهل آسمان صداى مرغهاى خانگى و پارس كردن سگهاى آن شهرها را شنيدند، آنگاه از
آنجا شهر و سكنه آن را رها كردم، و همه را كشتم. و اما امانتم اين است كه هيچ
ماموريتى نيافتم كه چيزى از آن كم و يا زياد كنم.
مؤلف: اين روايت خالى از اشكال نيست، و از سوى ديگر اهل حديث، ابن عساكر را
ضعيف دانسته اند، مخصوصا در احاديثى كه تنها خود او روايت كرده.
و در خصال از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه فرمود: هر كس در هر روز از
(ماه ) شعبان هفتاد بار بگويد: (استغفر
اللّه لذى لا اله الا هو الرحمن الرحيم الحى القيوم و اتوب اليه
) خداى تعالى نامش را در افق مبين
مى نويسد، مى گويد: پرسيدم : افق مبين چيست ؟ فرمود جايگاهى است در جلو عرش كه
در آنها نهرهايى است فراگير، و در آن جام هايى است به عدد ستارگان.
و در تفسير قمى در حديثى كه نسبتش را به امام صادق (عليه السلام) داده آمده كه
در معناى آيه (و ما هو بقول شيطان
رجيم ) فرموده : منظور از آن،
كاهنانى هستند كه در قريش بودند، و سخنان خود را به سخنان شيطانهايى نسبت مى
دادند كه به اصطلاح خود، آنان همزاد آنان بودند، و ايشان به زبان آن همزادها
سخن مى گفتند، و اين آيه شريفه مى فرمايد: قرآن مانند سخنان كاهنان از سخنان
شيطانهاى رانده شده نيست.
سوره انفطار مكى است و نوزده آيه دارد
سوره انفطار آيات 1 تا 19
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اذا السماء انفطرت (1)
و اذا الكواكب
انتثرت (2)
و اذا البحار فجرت (3)
و اذا القبور بعثرت
(4)
علمت نفس ما قدمت و اخرت (5)
يا ايها الانسان ما غرك بربك
الكريم (6)
الذى خلقك فسوئك فعدلك (7)
فى اى صوره ما شاء
ركبك (8)
كلا بل تكذبون بالدين (9)
و ان عليكم لحافظين
(10)
كراما كاتبين (11)
يعلمون ما تفعلون (12)
ان
الابرار لفى نعيم (13)
و ان الفجار لفى جحيم (14)
يصلونها يوم الدين (15)
و ما هم عنها بغائبين (16)
و ما
ادرئك ما يوم الدين (17)
ثم ما ادرئك ما يوم الدين (18)
يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ لله(19) |
ترجمه آيات
به نام خداى رحمان و رحيم. وقتى كه آسمان بشكافد (1).
و وقتى كه ستارگان پراكنده شود (2).
و وقتى كه درياها به هم متصل گردد (3).
و زمانى كه گورها زير و رو شود و مردگان از آن بيرون شوند (4).
در آن روز هر كس داند كه چه كرده و چه نكرده (5).
اى انسان چيست كه تو را به پروردگار كريمت مغرور كرده است ؟ (6).
پروردگارى كه تو را آفريده و پرداخته و تناسب داده (7).
و به هر صورتى كه خواسته تركيب كرده است (8).
اصلا شما روز جزا را دروغ مى شماريد (9).
و گر نه او بر شما نگهبانان گماشته (10).
كه نويسندگانى ارجمندند (11).
و هر چه بكنيد مى دانند (12).
و در روز قيامت آنها كه نيكوكارند در نعيمند (13).
و آنها كه بدكارند در جهنمند (14).
روز جزا وارد آن شوند (15).
و از آن غائب نگردند (16).
تو چه دانى كه روز جزا چيست ؟ (17).
و باز چه دانى كه روز جزا چيست (18).
روزى است كه كسى درباره كسى اختيارى ندارد و آن روز فرمان خاص خداست (19).
بيان آيات
اين سوره روز قيامت را با بعضى از علامت هاى متصل به آن تحديد مى كند، و خود آن
روز را هم به بعضى از وقايعى كه در آن روز واقع مى شود معرفى مى كند، و آن اين
است كه در آن روز تمامى اعمالى كه انسان خودش كرده و همه آثارى كه بر اعمالش
مترتب شده، و بوسيله ملائكه حفظه كه موكل بر او بوده اند محفوظ مانده، در آن
روز جزاء داده مى شود. اگر اعمال نيك بوده با نعيم آخرت، و اگر زشت بوده و
ناشى از تكذيب قيامت بوده، با دوزخ پاداش داده مى شود، دوزخى كه خود او
افروخته و جاودانه در آن خواهد زيست.
آنگاه دوباره توصيف روز قيامت را از سر مى گيرد، كه آن روزى است كه هيچ كسى
براى خودش مالك چيزى نيست، و امر در آن روز تنها براى خداست. و اين سوره از
آيات برجسته قرآن است، و بدون هيچ اختلافى در مكه نازل شده است.
بيان تعدادى از علامتهاى روز قيامت
كلمه (فطر)
به معناى شكافتن و كلمه (انفطار)
به معناى شكافته شدن است، و آيه شريفه نظير آيه زير است، كه آن نيز سخن از
شكافته شدن آسمان دارد، و مى فرمايد: (و
انشقت السماء فهى يومئذ واهيه ).
يعنى روزى كه ستارگان هر يك مدار خود را رها كرده، درهم و برهم مى شوند. در
حقيقت در اين آيه ستارگان را به گردن بندى از مرواريد تشبيه كرده كه دانه هاى
ريز و درشتش را با نظمى معين چيده و به نخ كشيده باشند ناگهان رشته اش پاره شود
و دانه ها درهم و برهم و متفرق شوند.
در مجمع البيان گفته كلمه (تفجير)
به معناى آن است كه به اصطلاح فارسى آب نهر را به خاطر زياد شدن بشكند، و بند
را آب ببرد، و گناه را هم اگر فجور مى گويند، براى اين است كه گناهكار، پرده
حيا را پاره مى كند، و از صراط مستقيم خارج گشته، به بسيارى از گناهان مبتلا
مى شود، و اگر صبح را فجر مى گويند، باز براى اين است كه روشنى پرده ظلمت را
پاره كرده به همه جا منتشر مى شود.
و اينكه مفسرين تفجير بحار را تفسير كرده اند به اين كه درياها به هم متصل مى
شوند، و حائل از ميان برداشته شده، شورش با شيرينش مخلوط مى شود، برگشتش باز
به همين معنايى است كه صاحب مجمع كرده، و اين معنا با تفسيرى كه براى آيه
(و اذا البحار سجرت
) كردند، كه درياها پر از آتش مى
شوند نيز مناسبت دارد.
در مجمع البيان گفته وقتى مى گوييم : (بعثرت
الحوض و بحثرته ) در هر دو صورت
معنايش اين است كه من آب حوض را زير و رو كردم، و دو كلمه
(بعثره
) و (بحثره
) به معناى پشت و رو كردن، و باطن
چيزى را ظاهر ساختن مى آيد پس معناى آيه اين است كه زمانى كه خاك قبرها منقلب و
باطنش بظاهر بر مى گردد، باطنش كه همان انسانهاى مرده باشد ظاهر مى شود، تا به
جزاى اعمالشان برسند.
مراد از اينكه در قيامت هر نفسى به آنچه مقدم و مؤخر
داشته عالم مى شود
مراد از (علم نفس
)، علم تفصيلى است به آن اعمالى كه
در دنيا كرده، و اين غير از آن علمى است كه بعد از منتشر شدن نامه اعمالش پيدا
مى كند، چون آيات زير هم دلالت دارد بر اينكه انسان به اعمالى كه كرده آگاه است
: (بل الانسان على نفسه بصيره و لو
القى معاذيره، يوم يتذكر الانسان ما سعى، يوم تجد كل نفس ما عملت من خير
محضرا و ما عملت من سوء).
و مراد از (نفس
)، جنس انسانها است، پس عموميت را
افاده مى كند. و مراد از (آنچه مقدم
و موخر داشته )، اعمالى است كه خودش
كرده، و سنت هايى است كه براى بعد از مرگش باب كرده، حال چه سنت خوب و چه سنت
زشت، كه بعد از مردنش هر كس به آن سنت ها عمل كند ثواب و عقاب را به حساب او
نيز مى نويسند، همچنان كه فرمود: (و
نكتب ما قدموا و اثارهم ).
ولى بعضى گفته اند: مراد از اين دو جمله، اعمالى كه در اول عمر كرده و اعمالى
كه در آخر عمر انجام داده مى باشد، در نتيجه عبارت
(ما قدمت و اخرت ) مى
خواهد بفهماند به همه اعمال خود آگاه مى شود و چنان نيست كه اعمال دوران كودكى
و جوانى را فراموش كند.
بعضى ديگر در معناى تقديم و تاءخير وجوهى ديگر گفته اند كه قابل اعتناء نيست،
هر كس بخواهد مى تواند به تفاسير مطول مراجعه كند.
و ما در تفسير آيه (ليميز اللّه
لخبيث من الطيب ) كلامى داشتيم كه
مراجعه به آن براى اينجا بى فايده نيست.
مفاد استفهام توبيخى (يا
ايها الانسان ما غرك بربك الكريم) و آنچه وصف (كريم)
افاده مى كند
يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم... ركبك |
اين آيه شريفه انسان را مورد عتاب قرار داده، سرزنش مى كند، و منظور از اين
انسان، افرادى هستند كه منكر روز جزايند، چون دنبال اين آيات فرموده :
(كلا بل تكذبون بيوم الدين
) و معلوم است كه تكذيب يوم الدين، كفر، و مستلزم انكار تشريع دين است، و اين
انكار هم مستلزم انكار ربوبيت خداى تعالى است، و اگر چنين شخصى را انسان
خواند، براى اين بود كه حجت و يا شبيه حجتى باشد براى اينكه بفهماند نعمت هايى
كه در آيات بعد مى شمارد تماميش براى تك تك انسانها نيست، بلكه مجموع آنها
ثابت است براى تمام انسانها.
در اين آيه مى بينيم كه غرور را معلق به دو صفت
(ربوبيت ) و
(كرم
) خداى تعالى كرده، و اين بدان منظور بوده كه بفهماند علت عتاب
و توبيخ چه بود، و حاصلش اين است كه تمرد مربوب و سرگرمى و فرو رفتن سراپايش در
معصيت ربى كه مدبر امر او است، و نعمت هاى ظاهرى و باطنيش سراپاى وجود او را
فرا گرفته، كفرانى است كه هيچ فطرت سليمى در زشتى آن شك ندارد، و بدون دغدغه
مرتكبش را مستحق عقاب مى داند، مخصوصا در موردى كه رب منعم، كريم هم باشد،
يعنى اگر نعمتى مى دهد و عطايى مى كند هيچ قسم سودى را براى خود منظور ندارد، و
علاوه بر اين در احسانى كه مى كند بديها و نادانيها و نافرمانيهاى مربوب را در
نظر نمى گيرد، و از همه اغماض مى كند، كه كفران چنين ربى باز هم زشت تر و توجه
عتاب و مذمت شديدتر و روشن تر است.
پس اينكه فرمود: (يا ايها الانسان
ما غرك بربك الكريم ) استفهامى است
توبيخى كه انسان را به صورت سؤال در برابر كفرانى مخصوص يعنى بدون عذر و بهانه
مذمت مى كند، و آن كفران مخصوص، كفران نعمت هاى ربى است كريم.
انسان در برابر اين سؤال جوابى ندارد، و نمى تواند بگويد: پروردگار اكرم تو مرا
مغرور كرد، چون پروردگارش قبلا به زبان انبيايش به او پيام داده بود كه :
(لئن شكرتم لازيدنكم و لئن كفرتم ان
عذابى لشديد)، و نيز فرموده بود:
(و اما من طغى و اثر الحيوه الدنيا
فان الجحيم هى الماوى )، و از اين
قبيل پيامهاى ديگر كه تصريح مى كند به اينكه معاندين مفرى از عذاب ندارند و
معلوم است كه بعد از بيان و تماميت حجت، ديگر عذرى نمى ماند، و اگر در عين حال
گنهكار بتواند بگويد: (كرم تو
مغرورم كرد) و به صرف گفتن اين حرف
عذاب از او برطرف شود، بايد در مورد كافر معاند هم كافى باشد، و حال آنكه چنين
نيست، چون گفتيم بعد از بيان عذرى نيست.
از همينجا روشن مى شود كه گفتار بعضى از مفسرين كه گفته اند: آوردن كلمه
(كريم
) در آيه از باب تلقين حجت است، كه آن نيز مظهرى از كرم است.
درست نيست.
چگونه ممكن است خواسته باشد به دهان بنده اش بگذارد كه در پاسخ من بگو:(خدايا
كرم تو مرا مغرور كرد)، با اينكه
سياق آيه سياق تهديد است، به طورى كه در آخر بدينجا كشيده مى شود كه
(و ان الفجار لفى جحيم يصلونها يوم
الدين و ما هم عنها بغائبين ).
برقرارى عدالت بين اعضاء و قواى انسان يكى از موارد
تدبير الهى
(الذى خلقك فسويك فعدلك
) - اين جمله ربوبيت توام با كرم
خدا را بيان مى كند و مى فرمايد: يكى از موارد تدبير او اين است كه : انسان را
با همه اجزاى وجودش خلق كرد، و سپس به تسويه اش پرداخته، هر عضو او را در جاى
مناسبش كه حكمت اقتضاى آن را دارد قرار داد، و سپس به عدل بندى او پرداخته،
بعضى از اعضا و قوايش را با بعضى ديگر معادل قرار داد، و بين آنها توازن و
تعادل برقرار كرد، كه مى بينيم هيچ عضوى از اعضاى او از معادلش قوى تر و سنگين
تر نيست، در نتيجه اگر يكى از اعضايش نتوانست كار او را انجام دهد عضوى ديگر
برايش قرار داده تا آن كار را انجام دهد، مثلا خوردن كه با لقمه انجام مى شود
كار دهان است، و چون دهان خودش نمى تواند لقمه را پاره و خرد كند اين كار را
با دندانهايى مختلف انجام مى دهد، و چون نيازمند است لقمه را زير دندانها بدهد،
و از اين سو به آن سو ببرد، خداى تعالى اين كار را به عهده زبان گذاشت، و چون
دهان در گرفتن لقمه احتياج به آلتى داشت كه لقمه را گرفته در آن قرار دهد، اين
كار را به عهده دست ها نهاد، دست هم احتياج به كف و كف دست هم احتياج به
انگشتان - با آن منافع مختلفش - داشت، و انگشتان هم احتياج به بند داشت و از
سوى ديگر دست هم بخاطر اينكه همه جا دراز نمى شود، احتياج داشت كه از جايى به
جايى ديگر منتقل شود، و لذا خدا براى آدمى پا قرار داد، و روى همين حساب معادله
را در اعمال ساير اعضاء و قوا كه هزاران هزار و بلكه از حد شمار بيرون است
برقرار ساخت، و همه اينها مظاهرى از تدبير خداى تعالى است،
او است كه اين نعمت ها را افاضه مى فرمايد، بدون اينكه منفعتى براى خود خواسته
باشد، و بدون اينكه ناسپاسى انسانها مانع افاضه او شود، آرى افاضه او از كريمى
او است.
(فى اى صوره ما شاء ركبك
) - اين آيه شريفه جمله
(عدلك
) را بيان مى كند، و به همين جهت در اول آن واو عاطفه نيامده.
كلمه (صورت
) به معناى نقشى است كه اجرام و
اعيان به خود مى گيرند، و با صورت خاص به خود، از جرمهاى ديگر مشخص مى گردند،
مثلا معلوم مى شود اين يكى سنگ و آن ديگرى كفش و آن سومى آجر است. و كلمه
(ما)
در آيه زايده است، كه صرفا به منظور تأكيد آمده.
و معنايش اين است كه : اى انسان چه باعث شد به پروردگار كريمت كه تو را آفريد،
و اعضاء و قوايت را تسويه كرد، و در هر شكلى كه خواست تو را تركيب نمود، مغرور
شوى ؟ - با اينكه او نخواسته و نمى خواهد مگر چيزى را كه مقتضاى حكمت باشد - تو
را به مقتضاى حكمت مركب كرد از نر و ماده، سفيد و سياه، بلند و كوتاه، چاق و
لاغر، قوى و ضعيف، و غير اينها، و نيز مركبت كرد از اعضايى كه در همه افراد
هست، و در بين خود از يكديگر متمايز است، نظير دو دست، دو پا، دو چشم، سر و
بدن، و استواى قامت، و امثال آن كه همه اينها از مصاديق عدل در تركيب اجزا با
يكديگر است، و يا به تعبير آيه شريفه (لقد
خلقنا الانسان فى احسن تقويم ) احسن
تقويم است و همه به تدبير رب كريم منتهى مى شود، و خود انسان در هيچ يك از آنها
دخالتى ندارد.
كلمه (كلا)
مثل كلمه (حاشا)
ردع و انكار را مى رساند، در اينجا مى خواهد مغروريت انسان به كرم خداى تعالى
را ردع كند، كه انسانهاى ناسپاس آن را وسيله و بهانه كفر و معصيت خود كردند، مى
فرمايد مغرور نشويد كه اين غرور سودى به حال شما نخواهد داشت.
(بل تكذبون بالدين
) - يعنى نه، بلكه شما جزا را
تكذيب مى كنيد، در اين جمله از آنچه از آيه (ما
غرك بربك الكريم ) استفاده مى شود
اعراض شده، از آن جمله استفاده مى شود كه علت كفر و معصيت آنان مغرور شدن به
كرم الهى بوده، و گر نه به قيامت و جزا و لو بالقوه اعتراف دارند، چون فطرت
سليم بر آن حكم مى كند، در اين جمله مى فرمايد: نه، علت اين نيست، بلكه علت
واقعى اين جرات و حسارت بر كفران و نافرمانى، بدون كمترين ترسى از جزا، اين
است كه روز جزا را منكريد.
در آيه (يا ايها الانسان
) خطاب را متوجه انسان نموده شش
مرتبه ضمير كاف خطاب مفرد به آن برگردانيد، ناگهان در آيه مورد بحث ضمير را جمع
مخاطب كرد، تا بفهماند هر كس كه در معصيت و كفر با انسان شريك باشد تنها علت
كفر و نافرمانيش نداشتن ايمان به روز جزا است.
ثبت و ضبط اعمال انسانها توسط دو فرشته موكل و توصيف آنها به (كراما كاتبين)
و ان عليكم لحافظين كراما كاتبين يعلمون ما تفعلون |
اين آيه شريفه اشاره دارد به اينكه اعمال انسان غير از طريق يادآورى خود صاحب
عمل، از طريقى ديگر نيز محفوظ است، و آن محفوظ بودن اعمال با نوشتن فرشتگان
نويسنده اعمال است، كه در طول زندگى هر انسانى موكل بر او هستند، و بر معيار آن
اعمال پاداش و كيفر مى بينند، همچنان كه فرمود:
(و نخرج له يوم القيمه كتابا يلقيه منشورا اقرا كتابك كفى بنفسك
اليوم عليك حسيبا).
(و ان عليكم لحافظين
) - يعنى از ناحيه ما حافظانى موكل
بر شما هستند، كه اعمال شما را با نوشتن حفظ مى كنند، اين آن معنايى است كه
سياق افاده اش مى كند.
(كراما كاتبين
) - حافظانى كه داراى كرامت و عزتى
نزد خداى تعالى هستند، و اين توصيف يعنى توصيف ملائكه به كرامت در قرآن كريم
مكرر آمده، و بعيد نيست كه با كمك سياق بگوييم مراد اين است كه فرشتگان به حسب
خلقت موجوداتى مصون از گناه و معصيت، و مفطور بر عصمت هستند، مويد اين احتمال
آيه شريفه (بل عباد مكرمون لا
يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون )
است، كه دلالت دارد بر اينكه ملائكه اراده نمى كنند مگر آنچه را كه خدا اراده
كرده باشد و انجام نمى دهند مگر آنچه را كه او دستور داده باشد، و همچنين آيه
(كرام برره
).
و مراد از كتابت در كلمه (كاتبين
) نوشتن اعمال است، به شهادت اينكه
مى فرمايد: (يعلمون ما تفعلون
) و در تفسير آيه
(انا كنا نستنسخ ما كنتم تعملون
) گفتارى در معناى كتابت اعمال
داشتيم، هر كس بخواهد مى تواند بدانجا مراجعه نمايد.
ملائكه به افعال و نيات ما علم دارند و بر هر كس دو
ملك مأمور ثبت و كتابت اعمال اويند
(يعلمون ما تفعلون
) - در اين جمله مى خواهد بفرمايد:
فرشتگان در تشخيص اعمال نيك از بد شما و تميز حسنه آن از سيئه آن دچار اشتباه
نمى شوند. پس اين آيه ملائكه را منزه از خطا مى دارد، همچنان كه آيه قبلى آنان
را از گناه منزه مى داشت. بنابر اين ملائكه به افعال بشر با همه جزئيات و صفات
آن احاطه دارند، و آن را همانطور كه هست حفظ مى كنند.
در اين آيات عده اين فرشتگان كه مأمور نوشتن اعمال انسانند معين نشده، بله در
آيه زير كه مى فرمايد: (اذ يتلقى
المتلقيان عن اليمين و عن الشمال قعيد)
استفاده مى شود كه براى هر يك انسان دو نفر از آن فرشتگان موكلند، يكى از راست
و يكى از چپ، و در روايات وارده در اين باب نيز آمده كه فرشته طرف راست مأمور
نوشتن حسنات، و طرف چپ مأمور نوشتن گناهان است.
و نيز در تفسير آيه (ان قران الفجر
كان مشهودا)، اخبار بسيار زيادى از
دو طريق شيعه و سنى رسيده كه دلالت دارد بر اينكه نويسندگان نامه اعمال هر روز
بعد از غروب خورشيد بالا مى روند، و نويسندگانى ديگر نازل مى شوند، و اعمال شب
را مى نويسند تا صبح شود، بعد از طلوع فجر صعود نموده مجددا فرشتگان روز نازل
مى شوند، و همينطور.
و در آيه مورد بحث كه مى فرمايد: (يعلمون
ما تفعلون ) دلالتى بر اين معنا هست
كه نويسندگان داناى به نيات نيز هستند، چون مى فرمايد: آنچه انسانها مى كنند مى
دانند، و معلوم است كه بدون علم به نيات نمى توانند به خصوصيات افعال و عناوين
آنها، و اينكه خير است يا شر، حسنه است يا سيئه علم پيدا كنند، پس معلوم مى شود
ملائكه داناى به نيات نيز هستند.
ان الابرار لفى نعيم و ان الفجار لفى جحيم |
اين آيه عطف به سابق نشده، بلكه استينافى است، مى خواهد نتيجه حفظ اعمال با
نوشتن نويسندگان و ظهور آن را در قيامت بيان كند.
و كلمه (ابرار)
به معناى نيكوكاران است، و كلمه (فجار)
به معناى گنهكاران پرده در است، و ظاهرا مراد كفار هتاك باشد، نه مسلمانان
گنهكار، چون مسلمانان در آتش مخلد نمى شوند.
و اگر كلمه (نعيم
) و
(جحيم ) را نكره
آورده - بطورى كه گفته شده - براى اين بوده كه بفهماند عظمت آن نعمت و هول و
هراس آن دوزخ چيزى نيست كه بتوان به آن پى برد.
ضمير (ها)
به جحيم بر مى گردد، مى فرمايد فجار در روز جزا براى ابد ملازم دوزخند، و از آن
جدا شدنى نيستند.
اين آيه عطف تفسيرى است بر آيه قبل و همان مفاد را تأكيد مى كند، و خلاصه
مجددا مى فرمايد اهل دوزخ از دوزخ غايب نمى شوند، و منظور اين است كه از آن
بيرون نمى آيند، پس آيه مورد بحث در معناى آيه
(و ما هم بخارجين من النار)
است.
اين جمله روز جزا را بزرگ و هول انگيز معرفى مى كند، و معنايش اين است كه : تو
نمى توانى به حقيقت يوم الدين احاطه پيدا كنى. و اين كنايه است از عظمت، و
اينكه يوم الدين بالاتر از آن است كه قالب الفاظ بتواند آن را آنطور كه هست در
خود بگنجاند، در اين جمله مى توانست به آوردن ضمير اكتفاء كند، ولى نكرده، و
مجددا كلمه (يوم الدين
) را آورد تا بزرگى آن روز را
تأكيد كند.
تكرار جمله نيز براى تأكيد مطلب است.
در قيامت رابطه تاثير و تاثر اسباب عادى از بين مى
رود
(يوم لا تملك نفس لنفس شيئا
و الامر يومئذ لله |
كلمه (يوم
) ظرفى است كه به تقدير
(اذكر)
و يا نظير آن منصوب شده، يعنى به ياد آر روزى را كه هيچ كس براى كسى مالك چيزى
نيست، و اين آيه علاوه بر آنچه در آيه قبل بود بيان اجمالى ديگرى است براى
حقيقت يوم الدين.
توضيح اينكه : رابطه تاءثير از ناحيه اسباب ظاهرى، و تاءثر از ناحيه مسببات آن
در روز قيامت منقطع است، همچنان كه در جاى ديگر بدان تصريح نموده، مى فرمايد
(و تقطعت بهم الاسباب
)، و نيز فرموده :
(و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون
العذاب ان القوه لله جميعا)،
پس در آن روز هيچ انسانى مالك چيزى براى ديگرى نيست. و يا به عبارتى ديگر نمى
تواند براى ديگران كارى بكند، شرى را دفع و يا خيرى را جلب نمايد، و اين با
آيات شفاعت منافات ندارد، چون شفاعت به اذن خدا انجام مى شود، و در نتيجه باز
خود خدا مالك است، نه شخص شفيع.
و معناى جمله (و الامر يومئذ لله
) اين است كه : در آن روز مالك،
تنها و تنها خدا است، و غير او كمترين سهمى از مالكيت ندارد.
و مراد از كلمه (امر)
- به طورى كه گفته اند - مفرد كلمه (اوامر)
است، يعنى تنها او است كه دستور مى دهد، چون در جاى ديگر نيز فرموده :
(لمن الملك اليوم لله الواحد القهار)،
پس منظور از اين كلمه به معناى مقابل نهى است، و اينكه بعضى آن را به معناى
شأن گرفته اند با مقام آيه نمى سازد.
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل (علمت نفس ما قدمت و
اخرت)، (و
ان عليكم لحافظين) و
(الامر يومئذ لله))
در تفسير قمى در ذيل آيه (و
اذا القبور بعثرت ) فرموده : يعنى
قبرها شكافته مى شود،و مردگان بيرون مى آيند.
و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) از حذيفه روايت آورده
كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: هر كس سنت خيرى را باب
كند، و خودش به آن عمل نمايد، هم اجر عمل خود را دارد و هم مثل اجرهاى پيروانش
را، بدون اينكه از اجر پيروانش كم شود، و هر كس سنت شرى را باب كند، و خودش به
آن عمل كند، هم وبال عمل خود را دارد، و هم مثل وبالى كه پيروانش دارند، بدون
اينكه از وبال پيروان چيزى كم شود، حذيفه بعد از نقل اين كلام، آيه
(علمت نفس ما قدمت و اخرت
) را تلاوت كرد.
و در همان كتاب آمده كه عبد بن حميد از صالح بن مسمار روايت كرده كه گفت : من
شنيده ام رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) بعد از آنكه آيه
(يا ايها الانسان ما غرك بربك
الكريم ) را تلاوت فرموده، در پاسخ
به خداى تعالى عرضه داشته : نادانيش او را نسبت به تو مغرور كرده.
و در تفسير قمى در ذيل آيه (فى اى
صوره ما شاء ركبك ) فرموده : اگر مى
خواست، به صورتى غير اين صورت تو را تركيب مى كرد.
مؤلف: اين روايت را صاحب مجمع البيان بدون ذكر سند از امام صادق (عليه السلام) آورده.
و نيز در همان تفسير در ذيل آيه (و
ان عليكم لحافظين ) فرموده : همان
دو فرشته اى كه موكل بر انسانند.
و از سعد السعود نقل شده و در روايتى هم آمده كه اين دو فرشته - كه موكل بر
انسانند - هنگام نماز فجر نزد مؤمن مى آيند، و با آمدن آنان آن دو فرشته كه در
شب موكل بر او بودند بالا مى روند، و چون خورشيد غروب كند، دوباره همان دو
فرشته براى نوشتن اعمال شب نازل مى شوند، و نويسندگان روز بالا مى روند، و
اعمال او را به درگاه خداى عزوجل مى برند.
و مدام اين آمد و شد ادامه دارد، تا اجل مؤمن برسد وقتى اجلش رسيد، (اين ) دو
فرشته با فرد صالح خدا حافظى مى كنند، و مى گويند خدا عوض ما جزاى خيرت دهد، چه
بسيار عمل صالحى كه به ما نشان دادى، و چه سخنان نيكوى بسيارى كه به گوش ما
شنواندى، و چه مجالس خيرى كه ما را بدانجا بردى، در عوض ما امروز موكل بر هر
چيزى هستيم كه دوست بدارى، و آن را برايت تاءمين مى كنيم، و به درگاه
پروردگارت شفاعتت مى كنيم.
و اما اگر گنهكار باشد به او مى گويند خدا عوض از ما جزاى شرى به تو بدهد، براى
اين كه يك عمر ما را آزردى، چه اعمال زشتى كه به ما نشان دادى، و چه سخنان
زشتى كه به گوش ما شنواندى، و چه بسيار مجالس بدى كه ما را بردى، و از اين به
بعد ما هم موكل بر هر امرى هستيم كه تو آن را كراهت بدارى، و عليه تو نزد
پروردگارت شهادت مى دهيم.
و در مجمع البيان در ذيل آيه (والامر
يومئذ لله ) مى گويد: عمرو بن شمر
از جابر از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود:
(و الامر يومئذ و اليوم كله لله
)، آنگاه فرمود: اى جابر وقتى قيامت
مى شود، همه حكام از بين مى روند، و ديگر حاكمى نمى ماند بجز خدا.
مؤلف: منظور آن جناب اين است كه : امر، تنها در قيامت مختص به خدا نيست بلكه
در دنيا هم همينطور است، و اگر در آيه مالكيت امر را مختص به خدا در روز قيامت
كرده، به اين اعتبار بوده كه اين حقيقت در قيامت ظاهر مى شود، نه اينكه تنها
در آن روز مالك است، پس علت اينكه ظهور اين حقيقت مختص به قيامت شده، اين است
كه در قيامت امر و حكم ديگرى نمى ماند، ساير صفاتى هم كه در قرآن كريم براى خدا
در خصوص قيامت اثبات شده نظير امر است. و بنابر اين مى توان گفت اين روايت از
روايات برجسته است.
سوره مطففين مكى يا مدنى است و سى و شش آيه دارد
سوره مطففين آيات 1 تا 21
بسم اللّه الرحمن الرحيم
ويل للمطففين (1)
الذين اذا اكتالوا
على الناس يستوفون (2)
و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون (3)
الا يظن اولئك انهم مبعوثون (4)
ليوم عظيم (5)
يوم يقوم
الناس لرب العالمين (6)
كلا ان كتاب الفجار لفى سجين (7)
و ما ادرئك ما سجين (8)
كتاب مرقوم (9)
ويل يومئذ
للمكذبين (10)
الذين يكذبون بيوم الدين (11)
و ما يكذب
به الا كل معتد اثيم (12)
اذا تتلى عليه اياتنا قال اساطير
الاولين (13)
كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (14)
كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون (15)
ثم انهم لصالوا الجحيم
(16)
ثم يقال هذا الذى كنتم به تكذبون (17)
كلا ان كتاب
الابرار لفى عليين (18)
و ما ادريك ما عليون (19)
كتاب
مرقوم (20)
يشهده المقربون(21) |
ترجمه آيات
به نام خداوند رحمان و رحيم. واى بر كم فروشان (1).
كسانى كه وقتى از مردم پيمانه مى گيرند تمام مى گيرند (2).
و چون پيمانه به مردم دهند يا براى ايشان وزن كنند بكاهند (3).
آيا آنها نمى دانند كه در روزى بس بزرگ مبعوث خواهند شد (4 - 5).
روزى كه مردم به فرمان پروردگار جهانيان مى ايستد (6).
در آن روز همه يك جور سرنوشت ندارند بلكه نامه بدكاران در سجين است (7).
و تو چه دانى كه سجين چيست ؟ (8).
كتابى است نوشته شده (9).
در آن روز واى بر تكذيب گران (10).
همانها كه روز جزا را تكذيب مى كنند (11).
و جز ستمگر گنهكار آن را تكذيب نكند (12).
و چون آيات ما را بر او بخوانند گويد افسانه هاى گذشتگان است (13).
نه، اين حرفها بهانه است، علت اصلى تكذيبشان اين است كه در اثر اعمال زشتشان
دلهايشان زنگار بسته (14).
نه، چنين كسانى با نيكان سرنوشت مشتركى ندارند اينان آن روز از قرب
پروردگارشان دورند (15).
آنگاه وارد جهنم شوند (16).
سپس به ايشان گفته شود كه اين همان چيزى است كه آن را تكذيب مى كرديد (17).
نه، نامه نيكان در عليين است (18).
و تو چه دانى كه عليين چيست (19).
كتابى است نوشته شده (20).
كه مقربان شاهد آنند (21).
بيان آيات
اين سوره با تهديد اهل تطفيف و كم فروشى در كيل و وزن آغاز شده و كم فروشان را
تهديد مى كند به اينكه در يوم عظيم كه روز قيامت است براى جزا مبعوث مى شوند، و
اين مطلب را با تفصيل جريانى كه در آن روز بر سر فجار و ابرار مى آيد خاتمه مى
دهد.
و آيات اول اين سوره كه سخن از مطففين دارد از نظر سياق با آيات مدنى، و آيات
آخرش با سياق سوره هاى مكى مناسب تر است.
كلمه (تطفيف
) به معناى نقص در كيل و وزن است كه
خداى تعالى از آن نهى كرده، و آن را افساد در زمين خوانده، و از شعيب
حكايت
كرده كه به قوم خود گفت :
(و يا قوم اوفوا المكيال و الميزان
بالقسط و لا تبحسوا الناس اشياءهم و لاتعثوا فى الارض مفسدين
)، و ما در تفسير همين آيه در سوره
هود بحث كرديم كه چرا كم فروشى، افساد در زمين است.
چند وجه درباره اينكه در توصيف
(مطففین)
به (الذين اذا كتالوا على الناس يستوفون....) خريدن به وزن گفته نشده
الذين اذا اكتالوا على الناس يستوفون و اذا كالوهم او وزنوهم يخسرون |
مصدر (اكتيال
) كه فعل
(اكتالوا)
از آن مشتق است، وقتى با حرف (من
) متعدى مى شود به معناى كيل گرفتن
از مردم (و يا به عبارتى، خريدن كالا با كيل تمام است )، و اگر با حرف
(على
) متعدى شود به معناى ضرر. (و يا دادن جنس به مردم به كيل ناقص )
است. و اما كلمه (كيل
) كه مصدر فعل
(كالوا)
است به معناى كيل دادن به مردم است، (كه خود من ترازو دارم ) وقتى گفته مى
شود. (كاله الطعام و وزنه
) معنايش اين است كه كالاى مردم را
وزن وكيل كرد، چيزى كه هست از ميان همه طوائف عرب، اهل حجاز براى رساندن اين
معنا مى گويند: (كاله الطعام و وزنه
) و ساير طوائف عرب مى گويند:
(كال له الطعام و وزن له - طعام و
كالا را براى او كيل وزن كرد). و
قرآن كريم به طورى كه مجمع البيان گفته به لغت اهل حجاز نازل شده، و كلمه
(استيفاء)
كه فعل (يستوفون
) مشتق از آن است به معناى گرفتن حق
بطور تمام و كامل است، و كلمه (اخسار)
به معناى افكندن ديگران در خسارت است.
و معناى آيه اين است كه : وقتى از مردم، كالايى مى گيرند حق خود را به تمام و
كمال دريافت مى كنند، ولى وقتى مى خواهند كالايى به مردم بدهند به كيل يا وزن
ناقص مى دهند، و مردم را به خسران و ضرر مى اندازند.
پس مضمون مجموع دو آيه يك مذمت است، و آن اين است كه مطففين حق را براى خود
رعايت مى كنند، ولى براى ديگران رعايت نمى كنند. و به عبارتى ديگر حق را براى
ديگران آنطور كه براى خود رعايت مى كنند رعايت نمى نمايند، و اين خود باعث
تباهى اجتماع انسانى است كه اساس آن بر تعادل حقوق متقابل است، و اگر اين
تعادل از بين برود و فاسد شود همه چيز فاسد مى شود.
در آيه شريفه در مقابل كيل، وزن را آورد، ولى در مقابل اكتيال
(اءتزان
) را نياورد، بعضى در سبب آن گفته
اند: براى اين بوده كه مطففين، معامله گرانى بودند كه اغلب حبوبات و سبزيجات و
متاعهاى ديگر را كلى مى خريدند و خرده خرده به تدريج مى فروختند، و عادت در
بيشتر اين اجناس اين است كه با كيل سنجيده شود نه به وزن، بدين جهت تنها
اكتيال را ذكر كرد، و از اءتزان نام نبرد چون اساس آيه بر غالب است.
بعضى ديگر گفته اند اگر نامى از (اتزان) نياورد براى اين بود كه كيل و وزن
هر دو وسيله خريد و فروش است، آوردن يكى از آنها دلالت بر ديگرى هم دارد.
ولى اين توجيه درست نيست، براى اينكه اين حرف در كلمه
(كيل
) هم مى آيد چرا در برابر كيل وزن را ذكر كرد، ولى در برابر
اكتيال اءتزان را ذكر نكرد؟ پس اين وجه خالى از تحكم نيست.
بعضى ديگر گفته اند: اين دو آيه عادت و رسم كسانى را حكايت مى كند كه سوره
درباره آنان نازل شده، مردمى كه تنها با كيل مى خريدند، ولى در هنگام فروش
بعضى كالاها را كيل و بعضى را وزن مى كردند.
اين وجه نيز ادعايى بدون دليل است.
بعضى ديگر در توجيه ذكر اكتيال و عدم ذكر اءتزان وجوهى ديگر آورده اند كه خالى
از ضعف نيست.
احتمال برانگيخته شدن بعد از مرگ براى اجتناب از
محرمات كافى است
الا يظن اولئك انهم مبعوثون ليوم عظيم |
استفهام در اين آيه انكارى، و براى برانگيختن تعجب شنونده است، و كلمه
(ظن
) در آن به همان معناى معروف است. و كلمه
(اولئك
) اشاره به مطففين است، و اگر براى اشاره به آنان اين كلمه را
كه مخصوص اشاره به دور است برگزيد، براى اين بود كه بفهماند كم فروشان از رحمت
خدا دورند. و منظور از (يوم عظيم
)، روز قيامت است كه در آن به
عملشان كيفر داده مى شوند.
و اگر اكتفا كرد به ظن و گمان به مسأله قيامت و حساب، با اينكه اعتقاد به
معاد بايد علمى و يقينى باشد، براى اشاره به اين حقيقت است كه در اجتناب از كم
فروشى احتمال خطر و ضرر آخرتى هم كافى است، اگر كسى يقين به قيامت نداشته
باشد، و تنها احتمال آن را بدهد همين احتمال كه ممكن است قيامت راست باشد، و
خداى تعالى در آن روز عظيم مردم را بدانچه كرده اند مواخذه كند، كافى است كه او
را از كم فروشى باز بدارد.