مراد از (ذكر)
قرآن است، كه او را به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مى خواندند. و
ممكن هم هست وحى نازل بر انبيا باشد، كه بر آنان خوانده مى شد. و صفات سه گانه
اى كه اخيرا ذكر شده، يعنى (نشر)،
(فرق
) و (القاء)،
سه صفت است كه مترتب بر يكديگرند، يعنى اول بايد صحف آسمانى نشر بشود، تا فرق
ميان حق و باطل و حلال و حرام روشن شود، پس با نشر است كه فرق تحقق خود را آغاز
مى كند، و با القاء تحققش تمام مى شود، پس فرق مرتبه اى از وجود نشر است، كه
بر آن مترتب مى شود، و القاء، مرتبه ديگرى است كه بر وجود آن مترتب مى شود و
وجود نشر را تمام مى كند.
و در كلمه (عذرا)
و (نذرا)
مفعول له هستند، و اگر با حرف (او)
عطف شده اند براى افاده تنويع است.
بعضى گفته اند: اين دو كلمه مصدر و به معناى اعذار و انذار است، و اعذار به
معناى آوردن بهانه اى است كه به وسيله آن انسان معذور شود، و معناى آيه اين است
كه : فرشتگان ذكر را تلاوت مى كنند تا عذر باشد براى بندگان مؤمن، كه به ذكر
ايمان دارند، و تهديد باشد براى سايرين.
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه : فرشتگان ذكر را تلاوت مى كنند تا خداى
تعالى عذرش در برابر بندگان و عقاب ايشان تمام باشد، و معلوم شود كه عقاب
بندگان جز به وجه حكمت نبوده. برگشت اين معنا هم به همان اتمام حجت است، پس
بنابر اين، حاصل معناى آيه اين است كه فرشتگان ذكر را القاء مى كنند تا حجت بر
تكذيب گران تمام شود، و تهديدى براى غير ايشان باشد، و اين معنا معناى خوبى است
.
اين جمله جواب از آن چند سوگند است، و كلمه (ما)
موصوله و خطاب در (توعدون
) به عموم بشر است، و مراد از
(ما توعدون
) وعده هاى قيامت و ثواب و عقاب است
، و اگر فرمود: (لواقع
) و نفرمود:
(لكائن
) براى اين بود كه كلمه (واقع
) رساتر است، چون در آن شائبه اى
از استقرار نيز هست. و معناى آيه اين است كه : آن چيزى كه خدا شما را به آن
وعده داده، يعنى مسأله بعث و عقاب و ثواب خواه ناخواه واقع خواهد شد.
سخنى درباره سوگندهاى خداى تعالى در قرآن
گفتارى پيرامون سوگند ياد كردن خداى تعالى
در قرآن يكى از لطائف فن بيان دراين آيات شش گانه اين است كه علاوه بر
اينكه سوگند در آن خبرى را كه در جواباست تأكيد مى كند، متضمن حجت بر مضمون
جواب نيز هست، و مى فهماند به چهدليل جزاى موعود واقع شدنى است، به ايندليل
كه تدبير ربوبى كه سوگندها بدان اشاره دارد، يعنىارسال مرسلات و عاصفات، نشر
صحف، فرق و جداسازى حق ازباطل، و القاء مرسلات ذكر را بر پيامبر، تدبيرى است
كه جز با وجود تكليف الهىتصور صحيح ندارد. و تكليف هم جز با حتمى بودن روز جزا.
روزى كه مكلفين عاصى ومطيع به جزاى خود برسند تمام نمى شود.
پس سوگندى كه خداى تعالى ياد كرده سوگند تدبير او است، تا هم وقوع جزاى موعود
را تأكيد كند، و هم حجتى باشد بر وقوع آن جزا، گويا فرموده : من به اين حجت
سوگند مى خورم كه مدلولش واقع خواهد شد.
و خواننده عزيز اگر در آياتى كه خداى تعالى در آنها سوگند ياد كرده دقت
بفرمايد، خواهد ديد كه خود آن سوگندها حجت و برهانى است كه بر حقانيت جواب قسم
دلالت مى كند، نظير سوگندى كه در مورد رزق خورده و فرموده :
(فو رب السماء و الارض انه لحق
)، كه در عين اينكه سوگند خورده بر
حقيت رزق، دليل آن را هم بيان كرده، و آن اين است كه خداى تعالى رب و مدبر
آسمان و زمين است، و مبداء رزق مرزوقين هم همان تدبير الهى است. و سوگندى كه در
مورد مستى كفار ياد كرده مى فرمايد: (لعمرك
انهم لفى سكرتهم يعمهون )، در عين
سوگند بر گمراهى و كورى آنان دليل آن را هم بيان كرده، و آن جان پيامبر است،
كه جانى طاهر و به عصمت خدايى مصون از هر نقص است، و معلوم است كه مخالف چنين
پيامبرى معصوم، در مستى و سرگردانى بسر مى برد، و سوگندى كه در رستگارى نفوس
الهى و خسران نفوس آلوده ياد كرده، مى فرمايد:
(و الشمس و ضحيها... و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقويها
قد افلح من زكيها و قد خاب من دسيها)
كه در عين اينكه سوگند ياد كرده دليلش را هم آورده، مى فرمايد: نظامى كه در
خورشيد و ماه و شب و روز جريان دارد، و منتهى شده به پيدايش نفسى كه فجور و
تقوايش به او الهام شده، خود دليل است بر رستگارى كسى كه نفس را تزكيه كند و
خسران كسى كه آن را آلوده سازد.
اين چند آيه را به عنوان نمونه آورديم، ساير سوگندها هم كه در كلام خداى تعالى
آمده همين حال را دارد، هر چند كه همه آنها به روشنى اين چند سوگند نيست، و
نيازمند دقت نظر بيشترى است نظير اين سوگند كه مى فرمايد:
(و التين و الزيتون و طور سينين
)، كه خواننده بايد در آن تدبر كند.
اين آيات بيانگر روز موعودى است كه از وقوع آن خبر داده و فرموده بود:
(انما توعدون لواقع
)، و جواب كلمه
(اذا)
حذف شده، چون جملات (لاى يوم اجلت
... للمكذبين ) بر آن دلالت مى كرد.
حوادث و نشانه هاى قيامت كه حاكى از تغاير نظام اخروى
و نظام دنيوى در همه شؤون است
خداى سبحان روز موعود را با ذكر حوادثى كه در آن واقع مى شود، و مستلزم
انقراض عالم انسانى و انقطاع نظام دنيوى است معرفى مى كند، نظير تيره شدن
ستارگان، شكافتن زمين، متلاشى شدن كوهها، و تحول نظام دنيا به نظامى ديگر. و
اين نشانيها در بسيارى از سوره هاى قرآنى و مخصوصا سوره هاى كوچك قرآن از قبيل
سوره نبا، نازعات، تكوير، انفطار، انشقاق، فجر، زلزال، قارعه، و غير آن و
اين معنا از بيانات كتاب و سنت به طور بديهى معلوم است كه نظام حيات در همه
شوونش در آخرت غير نظامى است كه در دنيا دارد، چون خانه آخرت خانه ابدى است، و
از ساكنين آن خانه كسانى كه اهل سعادتند، سعادتشان خالص، و آنها كه اهل
شقاوتند شقاوتشان خالص است. طبقه اول آنچه را بخواهند و دوست داشته باشند در
اختيار دارند، و طبقه دوم بغير از مكروه سهمى ندارند، هر چه دارند ناخوشايند
است، ولى دار دنيا دار فنا و زوال است، در دنيا جز عوامل و اسباب خارجى و
ظاهرى، كه آميخته اى از مرگ و حيات، و فقدان و وجدان، و كام و ناكامى، و
تعب و راحت، و اندوه و مسرت است، حاكم نيست، به خلاف خانه آخرت كه دار جزا
است، و در آن عملى نيست و دنيا دار عمل است، و جزايى در آن نيست، و كوتاه
سخن اينكه نشاه آخرت غير نشاه دنيا است.
پس اينكه خداى تعالى نشاه قيامت و جزا را به وسيله مقدمات آن تعريف مى كند، و
خاطر نشان مى سازد كه نشانى آن برچيده شدن بساط دنيا و خراب شدن بنيان زمين آن
، و متلاشى شدن كوههاى آن، و پاره پاره شدن آسمان آن، و محو و بى نور شدن
ستارگان آن و غير اينها در حقيقت از قبيل تحديد حدود يك نشاه به سقوط نظام حاكم
بر نشاه اى ديگر است : (و لقد علمتم
النشاه الاولى فلو لا تذكرون ).
پس معناى اينكه فرمود: (فاذا النجوم
طمست ) اين است كه در آن روز اثر
ستارگان، نور و ساير آثار آن محو مى شود، چون كلمه
(طمس
) به معناى زايل كردن اثر و محو آن است، همچنان كه در جاى ديگر
اين طمس را معنا كرده فرموده : (و
اذا النجوم انكدرت ).
(و اذا السماء فرجت
) - يعنى روزى كه آسمان پاره مى
شود، چون كلمه فرج، فرجه به معناى پيدا شدن شكاف بين دو چيز است، و در جاى ديگر
اين فرج را معنا كرده فرموده : (اذا
السماء انشقت ).
(و اذا الجبال نسفت
) - يعنى روزى كه كوهها از ريشه
كنده مى شوند و از بين مى روند، وقتى گفته مى شود:
(نسفت الريح الكلاء)
معنايش اين است كه باد، علف را از ريشه در آورد و از بين برد، همچنان كه در جاى
ديگر فرموده : (و يسئلونك عن الجبال
فقل ينسفها ربى نسفا).
(و اذا الرسل اقتت
) - يعنى و روزى كه زمان حضور انبيا
براى شهادت عليه امت ها معين مى شود، و يا آن زمانى كه منتظر رسيدنش هستيم تا
رسولان عليه امت ها شهادت دهند فرا مى رسد. و كلمه
(اقتت ) فعل ماضى
مجهول از باب تفعيل از مصدر تاقيت است، كه به معناى توقيت و تعيين وقت است، و
در باره شهادت انبيا در جاى ديگر فرموده : (فلنسئلن
الذين ارسل اليهم و لنسئلن المرسلين )،
و نيز فرموده : (يوم يجمع اللّه
الرسل فيقول ما ذا اجبتم ).
كلمه (اجل
) به معناى مدتى است كه براى چيزى
معين شده باشد و (تاجيل
) به معناى اجل قرار دادن براى چيزى
است، كه البته در لازمه آن كه همان تاءخير باشد نيز استعمال مى شود، مثلا وقتى
مى گويند: (قرض موجل
) معنايش قرض مدت دار است، به خلاف
(قرض حال
) كه به معناى قرض فورى است، و اين
معنا با آيه مناسب تر است تا معناى لغوى كلمه. و ضمير در
(اجلت
) به امور مذكور يعنى طمس نجوم، شكافتن آسمان، ريشه كن شدن
كوهها، و تعيين وقت شهادت رسولان بر مى گردد. و معناى آيه اين است كه : اين
امور براى چه روزى تاءخير داده شده، و خلاصه چه روزى صورت مى گيرد.
اين احتمال هم داده شده كه : كلمه (اجلت
) به معناى مدت قرار دادن براى چيزى
باشد، و ضمير مقدر در آن به رسل و يا به آنچه كه كلام بدان اشعار دارد، و مربوط
به اخبارى است كه رسولان از احوال آخرت داده اند برگردد، و معنا چنين باشد: چند
سال و يا چند قرن به رسولان مهلت داده اند تا بعد از آن مهلت براى شهادت حاضر
شوند، و يا چند قرن معين كرده اند تا بعد از آن آنچه انبيا خبر داده اند واقع
شود، و صحنه هول انگيز قيامت و تعذيب كفار و تنعيم مؤمنين محقق گردد. و ليكن
اين احتمال خالى از خفا و ابهام نيست.
اين آيه شريفه و آيه بعدش يعنى مجموع (لاى
يوم اجلت ليوم الفصل ) به صورت سؤال و جواب آمده تا عظمت و هول انگيزى آن روز را رسانيده تعجب شنونده را
برانگيزد، و اصل معنا اين است كه اين امور تاءخير انداخته شده براى روز فصل.
و اين نوع جمله هاى استفهامى در معناى تقدير قول است، و معناى آن اين است كه :
دليل بر عظمت اين روز و هول انگيزى و عجيب بودنش، اين است كه مى پرسند: براى
چه روزى اين امور عظيم و هائل و عجيب تاءخير انداخته شده اند، پس جواب داده مى
شود براى روز فصل.
و منظور از (روز فصل
) روز جزا است كه در آن خداى تعالى
بين خلائق فصل قضا مى كند، همچنان كه فرمود: (ان
اللّه يفصل بينهم يوم القيمه ). و
جمله (و ما ادراك ما يوم الفصل
) تعظيمى است از آن روز، و از وقايع
آن روز. (ويل يومئذ للمكذبين
) - كلمه
(ويل
) به معناى هلاكت است، و مراد از
(مكذبين ) تكذيب گران
روز فصل است، كه وعده اش را به ايشان داده اند چون سياق آيات، سياق رساندن
اين معناست كه آن روز واقع شدنى است، و به همين منظور هم سوگند ياد شده.
و در اين جمله نفرينى به تكذيب گران شده، و به همين نفرين اكتفا شده، ديگر
جواب كلمه (اذا)
را نياورده، و نفرموده : (اذا
النجوم طمست... - وقتى ستارگان تيره مى شود چه مى شود...)،
و تقدير كلام اين است كه وقتى چنين و چنان مى شود
(آنچه وعده اش به شما داده شده واقع مى شود).
و يا اين است كه وقتى چنين و چنان مى شود (روز
فصل واقع گشته ) و تكذيب گران هلاك
مى شوند، (كه جمله هايى كه بين گيومه است حذف شده و آن نفرين به جايش نشسته است
).
بحث روايتى
(رواياتى در ذيل برخى آيات گذشته)
در كتاب خصال از ابن عباس روايت آورده كه گفت : روزى ابوبكر به حضور
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) عرضه داشت : يا رسول اللّه محاسنت زود
سفيد شد؟ فرمود: سوره هود، واقعه، مرسلات، و عم يتسائلون مرا پير كرد.
و در درالدر المنثور است كه بخارى، مسلم، نسائى و ابن مردويه از ابن مسعود
روايت كرده اند كه گفت : روزى در حالى كه ما با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله
و سلم) در غار منى جاى گرفته بوديم،
ناگهان سوره (والمرسلات عرفا)
نازل گرديد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در همان حال آن را مى
خواند و من از دهانش مى گرفتم هنوز دهان رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم)
از خواندن اين سوره باز نايستاده بود كه ناگهان مارى بر آن جناب حمله كرد، رسول
خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: او را بكشيد، دويديم كه مار را
بكشيم، ليكن دست ما به آن نرسيد و فرار كرد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و
سلم) فرمود من از شر شما حفظ شده ام، همانطور كه شما از شر اين مار حفظ شديد.
مؤلف: صاحب الدر المنثور اين روايت را به دو طريق ديگر نيز نقل كرده.
و در تفسير قمى در ذيل جمله (والمرسلات
عرفا) گفته : اين آيات تابع يكديگر
و مترتب برهمند.
و در مجمع در ذيل همين آيه گفته : بعضى معتقدند كه مرسلات ملائكه اى هستند كه
براى ابلاغ او امر و نواهى خداى تعالى ارسال شده اند، (نقل از روايت هروى از
ابن مسعود و نقل از ابى حمزه ثمالى يكى از اصحاب على (عليه السلام) از آن جناب
).
و در تفسير قمى در ذيل جمله (فاذا
النجوم طمست ) گفته است : يعنى نور
ستارگان از بين مى رود، و خود آنان فرو مى ريزند.
و در همان كتاب در روايت ابى الجارود از امام ابى جعفر (عليه السلام) آمده كه
در تفسير جمله مذكور، فرمود: (طمس
نجوم ) از بين رفتن روشنى آنها است
، و در تفسير آيه (و اذا السماء
فرجت ) فرمود: يعنى آسمان منشق مى
شود. (و اذا الرسل اقتت
) يعنى رسولان در اوقاتى مختلف
مبعوث مى شوند.
و در مجمع البيان است كه امام صادق (عليه السلام) در معناى جمله
(اقتت
) فرمود: يعنى در اوقات مختلف مبعوث شدند.
و در تفسى رقمى در ذيل جمله (لاى
يوم اجلت ) فرموده : يعنى تاءخير
انداخته شده.
آيات 16 تا 50 سوره مرسلات
الم نهلك الاولين (16)
ثم نتبعهم الاخرين (17)
كذلك نفعل
بالمجرمين (18)
ويل يومئذ للمكذبين (19)
الم نخلقكم من ماء مهين
(20)
فجعلناه فى قرار مكين (21)
الى قدر معلوم (22)
فقدرنا فنعم القادرون (23)
ويل يومئذ للمكذبين (24)
الم
نجعل الارض كفاتا (25)
احياء و اموتا (26)
و جعلنا فيها
رواسى شامخات و اسقيناكم ماء فراتا (27)
ويل يومئذ للمكذبين
(28)
انطلقوا الى ما كنتم به تكذبون (29)
انطلقوا الى ظل ذى
ثلث شعب (30)
لا ظليل و لا يغنى من اللهب (31)
انها ترمى
بشرر كالقصر (32)
كانه جمالت صفر (33)
ويل يومئذ
للمكذبين (34)
هذا يوم لا ينطقون (35)
و لا يوذن لهم
فيعتذرون (36)
ويل يومئذ للمكذبين (37)
هذا يوم الفصل
جمعناكم و الاولين (38)
فان كان لكم كيد فكيدون (39)
ويل
يومئذ للمكذبين (40)
ان المتقين فى ظلال و عيون (41)
و
فواكه مما يشتهون (42)
كلوا و اشربوا هنيا بما كنتم تعملون (43)
انا كذلك نجزى المحسنين (45)
ويل يومئذ للمكذبين (45)
كلوا و تمتعوا قليلا انكم مجرمون (46)
ويل يومئذ للمكذبين
(47)
و اذا قيل لهم اركعوا لا يركعون (48)
ويل يومئذ
المكذبين (49)
فباى حديث بعده بومنون (50) |
ترجمه آيات
آيا ما پيشينيان را (به كيفر كفر) هلاك نكرديم ؟ (16).
از پى آنان هم قومى ديگر را (كه منكران قرآن باشند) نيز هلاك مى كنيم (17).
ما بدكاران عالم را همين گونه هلاك مى سازيم (18).
واى در آن روز به حال آنان كه آيات خدا را تكذيب كردند! (19).
آيا ما شما آدميان را از آبى پست و ناچيز بدين زيبايى نيافريديم ؟ (20).
سپس آن را (از صلب پدر) به قرارگاه رحم منتقل ساختيم (21).
تا مدتى معين و معلوم (در رحم بماند) (22).
و ما تقدير مدت رحم (و تعيين سرنوشت او تا ابد) را كرديم، كه نيكو مقدر حكيمى
هستيم (23).
واى در آن روز به حال آنانكه آيات خدا را تكذيب كردند (24).
آيا ما زمين را محل اجتماع بشر قرار نداديم ؟ (25).
تا زندگان روى زمين تعيش كنند و مردگان درونش پنهان شوند (26).
و در زمين كوههاى بلند برافراشتيم و از ابر و باران به شما آب زلال گوارا
نوشانديم (27).
واى در آن روز به حال آنانكه آيات خدا را تكذيب كردند (28).
خطاب رسد اى منكران ! شما امروز به سوى آن دوزخى كه تكذيب كرديد برويد (29).
برويد زير سايه دودهاى آتش دوزخ كه داراى سه شعبه است (30).
نه آنجا سايه اى خواهد بود و نه از شرار آتش هيچ نجاتى دارند (31).
آن آتش هر شرارى بيفكند مانند قصرى است (32).
گويى آن شراره (در سرعت و كثرت ) همچون شتران زرد موى است (33).
واى در آن روز به حال آنان كه آيات خدا را تكذيب كردند (34).
اين روزى است كه كافران (براى نجات خود) سخنى نتوانند گفت (35).
و به آنها رخصت عذرخواهى نيز نخواهند داد (36).
واى در آن روز به حال آنان كه آيات خدا را تكذيب كردند (37).
اين روز فصل (حكم و جدايى نيك و بد) است كه شما را با همه در گذشتگان پيشين به
عرصه محشر جمع گردانيم (38).
پس اگر چاره اى بر نجات خود مى توانيد انجام دهيد كنيد (39).
واى در آن روز به حال آنانكه آيات خدا را تكذيب كردند (40).
آن روز سخت بندگان با تقوا در سايه درختان بهشت و كنار نهرهاى جارى متنعمند
(41).
و از هر نوع ميوه كه مايل باشند فراهم است (42).
به آنها خطاب شود كه از هر طعام و شراب بخواهيد بخوريد و بياشاميد كه شما را
گوارا باد پاداش اعمال نيكى كه در دنيا بجا آورديد (43).
ما البته نيكوكاران عالم را چنين پاداش مى دهيم (44).
واى در آن روز به حال آنانكه آيات خدا را تكذيب كردند (45).
اى كافران شما هم بخوريد و تمتع بريد به عمر كوتاه دنيا كه شما بسيار بدكاريد
(46).
واى در آن روز به حال آنانكه آيات خدا را تكذيب كردند (47).
و هر گاه به آنها گفته شد كه نماز و طاعت خدا را به جاى آريد اطاعت نكردند
(48).
واى در آن روز به حال آنانكه آيات خدا را تكذيب كردند (49).
شما پس از آيات خدا (كه آن را تكذيب كرديد) باز به كدامين حديث ايمان مى
آوريد؟! (.5).
بيان آيات
اين آيات حجت هايى است كه بر يگانگى خداى تعالى در ربوبيت دلالت مى كند، ادله
اى است كه به حكم آن بايد يوم الفصلى باشد، و در آن مكذبين به جزاى خود برسند،
و نيز به كيفرهايى كه براى آنان تهيه شده، و به نعمت و كرامتى كه براى مردم با
تقوى آماده شده اشاره مى كند، و سوره را با توبيخ و مذمت منكرين كه از عبادت
خدا و ايمان به گفتار او استكبار مى ورزند، ختم نموده است.
بيان احتجاجاتى بريگانگى خداوند در ربوبيت، و بر
اثبات يوم الفصل كه از آيه :
(الم نهلك الاولين...)
و آيات بعد از آن استفاده مى شود
الم نهلك الاولين ثم نتبعهم الاخرين كذلك نفعل بالمجرمين |
استفهام در اين آيه انكارى است، و منظور از (اولين
) امثال قوم نوح و عاد و ثمود است،
كه از امت هاى قديم العهدند، و منظور از (آخرين
) امت هايى است كه بعدا به ايشان
پيوستند، و كلمه (اتباع
) به معناى آن است كه چيزى را دنبال
چيزى ديگر قرار دهند.
در جمله (ثم نتبعهم
) كلمه
(نتبع ) را به رفع مى
خوانيم، بنابر اينكه استينافى و از نو باشد، چون عطف به كلمه
(نهلك
) نيست، وگرنه آن نيز مجزوم مى شد. و معناى آيه اين است كه : ما
تكذيب گران را كه در امتهاى اولين بودند هلاك كرديم، و سپس ما امتهاى ديگر را
به دنبال آنان هلاك مى كنيم.
و جمله (كذلك نفعل بالمجرمين
) به منزله تعليل براى مطالب قبل
است، و لذا بدون فصل (واو) آمده و عطف به ما قبل نشده، گويا گوينده اى پرسيده
: آخر چرا هلاك شدند؟ در پاسخ فرموده : براى اين كه سنت ما با مجرمين همين است
، و اين آيات - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - انذار است، و مى خواهد لحن بيان
را به همان اصلى كه محور آيات اين سوره است يعنى جمله
(ويل يومئذ للمكذبين
) برگرداند، و در عين حال حجتى است
بر يگانگى خدا در ربوبيت، چون هلاك كردن انسانهاى مجرم، خود تصرفى در عالم
انسانى و تدبيرى براى آن است، و چون غير از خدا هلاك كننده اى نيست، و خود
مشركين هم به اين اعتراف دارند، پس رب هم تنها او است و غير او رب و معبودى
نيست.
علاوه بر اشارات ياد شده بر وجود يوم الفصل هم دلالت دارد، چون اهلاك قومى به
خاطر جرائمى كه داشته اند وقتى تصور دارد كه قبلا تكليف كرده باشد، و تكليف هم
وقتى مى تواند متوجه قومى بشود كه مجازاتى هم در كار باشد، اطاعت كاران را
پاداش و گنهكاران را كيفر دهند، پس معلوم مى شود كه در اين ميان يوم الفصلى هست
، و در آن افراد مطيع پاداش، و عاصيان كيفر داده مى شوند، و پاداش و كيفر آن
روز از جنس پاداش و كيفر دنيا نيست، چون پاداش و كيفر دنيوى نمى تواند همه
اولين و آخرين را شامل شود، پس در اين ميان روزى هست كه هر انسانى در برابر هر
كارى كه كرده جزا داده مى شود، و اين همان روز فصل و روز
(مجموع له الناس) است.
الم نخلقكم من ماء مهين... فنعم القادرون |
استفهام در اين آيه انكارى است، و كلمه (ماء
مهين ) به معناى آبى خوار و پست است
، كه خودش نمى تواند خود را نگه دارد، و مراد از آن نطفه است، و مراد از
(قرار مكين
) محفظه رحم است، و منظور از
(قدر معلوم
) مدت حمل است.
و فعل (فقدرنا)
از باب قدر به معناى اندازه گيرى است، و حرف (فاء)
براى تفريع قدر بر خلق است، و معنايش اين است كه : ما شما را خلق كرديم و
حوادثى كه بعدها بر سرتان مى آيد و اوصاف و احوالى كه در آينده به خود مى گيريد
همه را معين و تقدير كرديم. خلاصه هم خلقتان كرديم، و هم حوادثى كه در طول
زندگى برايتان پيش مى آيد معين كرديم، يكى عمرش طولانى و ديگرى كوتاه شد، يكى
قيافه اش زيبا و ديگرى زشت شد، يكى سالم و ديگرى مريض شد، و همچنين از نظر رزق
و چيرهاى ديگر.
بعضى احتمال داده اند كه : جمله (قدرنا)
از قدرت در مقابل عجز گرفته شده باشد
و مراد اين باشد كه ما بر همه اينها تواناييم. ولى وجه قبلى وجيه تر است.
و معناى آيه اين است كه : ما شما را از آبى پست و ناچيز كه همان نطفه باشد
آفريده ايم، و آن آب را در قرارگاهى محفوظ كه همان رحم مادران باشد جاى داديم
، و تا مدتى معلوم كه همان مدت حمل باشد در آنجا نگه داشتيم، پس ما همه اين
حوادث و صفات و احوال را كه با هستى شما ارتباط دارند تقدير كرديم، و چه خوب
مقدرى هستيم ما.
در اين آيات و اينكه مضمونش حجتى بر وحدانيت خداى تعالى در ربوبيت است، نظير
آن بيانى كه در آيات سابق داشتيم جريان دارد. و همچنين در اينكه اين حجت، حجت
بر تحقق يوم الفصل نيز هست، چون ربوبيت اقتضاى آن دارد كه مربوبين در برابر
ساحتش خضوع كنند، و اين خضوع همان گرويدن به دينى است كه مربوب را مكلف به
تكاليفى مى كند، و تكليف هم جز بر دائر كردن جزا در برابر اطاعت و عصيان تمام
نمى شود، و روزى كه مكلفين در آن روز به جزاى اعمال خود مى رسند، همان يوم
الفصل است.
الم نجعل الارض كفاتا احياء و امواتا... فراتا |
كلمه (كفات
) و همچنين كلمه
(كفت) به معناى جمع كردن و ضميمه كردن است، مى فرمايد: مگر ما
نبوديم كه زمين را كفات كرديم، يعنى چنان كرديم كه همه بندگان را در خود جمع
مى كند، چه مرده ها را و چه زنده ها را. بعضى گفته اند: كفات جمع كفت به معناى
ظرف است. و معناى آيه اين است كه : مگر ما زمين را ظرفهايى براى جمع احيا و
اموات نكرديم.
(و جعلنا فيها رواسى شامخات
) - كلمه
(رواسى
) جمع (راسيه
) است، كه به معناى كوه پا بر جا و
استوار است، و (شامخات
) به معناى كوههاى بلند است، و
گويا آوردن كلمه (رواسى
) زمينه چينى است براى آيه
(و اسقيناكم ماء فراتا)،
چون نهرها و چشمه هاى طبيعى همه از كوهها منفجر مى شود، و به طرف دشت ها سرازير
مى گردد، و كلمه (فرات
) به معناى آب گوارا است، در دليل
بودن اين آيات هم همان بيان كه در آيات قبل داشتيم مى آيد.
انطلقوا الى ما كنتم به تكذبون |
اين آيه حكايت فرمانى است كه در يوم الفصل به ايشان داده مى شود، صاحب كلام
خداى تعالى است، به قرينه اينكه در آخر آيات مى فرمايد:
(اگر نيرنگى داريد به كار ببريد)،
و مراد از جمله (آنچه همواره تكذيبش
مى كردند) جهنم است، و كلمه
(انطلاق
) به معناى روانه شدن و منتقل گشتن
از جايى به جاى ديگر و بدون مكث است. و معناى آيه اين است كه : به ايشان گفته
مى شود از محشر بدون هيچ درنگى به سوى آتش روانه شويد، همان آتشى كه همواره
تكذيبش مى كرديد.
وصف عذابى كه مكذبان قيامت در آن روز به سوى آن روانه
مى شوند
مفسرين گفته اند: مراد از اين (ظل
) سايه دودى است كه از آتش جهنم
بالا مى رود، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : (و
ظل من يحموم ).
و نيز در مورد انشعاب آن به سه شعبه گفته اند: اين اشاره است به عظمت دود جهنم
، چون دود وقتى خيلى متراكم و عظيم باشد شاخه شاخه مى شود.
لا ظليل و لا يغنى من اللهب |
(ظل ظليل
) به معناى سايه خنك است، سايه اى
كه از رسيدن حرارت به انسان جلوگيرى كند، و براى آدمى ساترى از آزار حرارت
باشد، و اينكه مى فرمايد سايه شعبه دار ظليل نيست، منظور اين است كه از هرم
آتش و شعله هاى آن جلوگيرى نمى كند.
انها ترمى بشرر كالقصر كانه جمالت صفر |
ضمير (انها)
به (نار - آتش
) بر مى گردد هر چند در كلام نامى
از (نار)
برده نشده بود، و ليكن از سياق معلوم است. و كلمه
(شرر) به معناى زبانه
هايى است كه از آتش بر مى خيزد. و معناى (قصر)
معلوم است و كلمه (جماله
) جمع جمل است، كه به معناى شتر نر
است، و معناى آيه روشن است.
هذا يوم لا ينطقون و لا يوذن لهم فيعتذرون |
كلمه (هذا)
اشاره است به (يوم الفصل
) و مراد از
(يوذن
) اذن در سخن گفتن و يا عذرخواهى كردن است.
و جمله (فيعتذرون
) عطف است بر جمله
(يؤ ذن
) و هر دو در سلك نفى قرار دارند، مى فرمايد امروز روزى است كه
اهل محشر - از انسانها - سخن نمى گويند و اذن سخن گفتن به ايشان داده نمى شود،
و يا اذن عذرخواهى كردن به ايشان داده نمى شود، پس اعتذارى نخواهند كرد. و نفى
نطق در اين آيه با اثبات آن در آيات ديگر منافات ندارد، چون روز قيامت مواقف
بسيار و مختلف دارد، در يك موقف از ايشان سؤال مى شود جواب هم مى دهند
و در موقفى ديگر بر دهان آنان مهر مى زنند و نمى توانند سخن بگويند، و ما در
تفسير آيه شريفه (يوم يات لا تكلم
نفس الا باذنه )، بيانى در اين باره
داشتيم، بدانجا مراجعه شود.
هذا يوم الفصل جمعناكم و الاولين فان كان لكم كيد فكيدون |
روز قيامت را از اين جهت يوم الفصل خوانده كه خداى تعالى در آن روز جدا سازى مى
كند، و ميان اهل حق و اهل باطل با داورى خود جدايى مى اندازد، همچنان كه فرمود:
(ان ربك هو يفصل بينهم يوم القيمه
فيما كانوا فيه يختلفون )، و نيز
فرموده : (ان ربك يقضى بينهم يوم
القيمه فيما كانوا فيه يختلفون ) كه
در يكى تعبير به فصل، و در ديگرى تعبير به قضا كرده است.
و خطاب (كم - شما را)
در جمله (جمعناكم و الاولين
) به تكذيب گران اين امت است، بدان
جهت كه جزء آخرين هستند، و به همين جهت در مقابل
(اولين ) قرارشان
داد، و در جاى ديگر به نحو جامع فرموده : امروز روزى است كه همه مردم در آن جمع
مى شوند، (ذلك يوم مجموع له الناس
) و در جاى ديگر فرموده :
(و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا).
و معناى اينكه فرمود: (فان كان لكم
كيد فكيدون ) اين است كه اگر شما
حيله اى عليه من داريد تا با آن حيله عذاب مرا از خود دفع كنيد، آن حيله را
بكار ببريد، و اين خطاب را اصطلاحا تعجيزى مى گويند، و معنايش اين است كه شما
چنين نيرويى نداريد، در آن روز به طور كلى همه نيروها از شما گرفته مى شود، و
با ظهور اين حقيقت كه (لا قوه الا
لله ) خود ستمكاران با ديدن عذاب
يقين مى كنند، و بلكه مى بينند كه قوت همه اش از آن خدا است، و اينكه خدا شديد
العذاب است، و اين زمانى است كه پيشوايان از پيروان خود بيزارى مى جويند، و
عذاب را مى بينند، و همه اسبابها از كار مى افتد.
و اين آيه يعنى آيه (ان كان لكم كيد
فكيدون ) مدلولى وسيع تر از آيه
شريفه زير دارد كه مى فرمايد: (يا
معشرالجن و الانس ان استطعتم ان تنفذوا من اقطار السموات و الارض فانفذوا لا
تنفذون الا بسلطان )، چون اين آيه
تنها قدرت بر فرار را نفى مى كند، به خلاف آيه مورد بحث كه همه انحاى حيله را
نفى مى كند.
در جمله (فكيدون
) التفاتى از تكلم مع الغير (ما) به
تكلم وحده (من ) به كار رفته، چون در جملات قبل خداوند تعبير به
(ما)
مى كرد و مى فرمود: (ما شما را جمع
مى كنيم )، و در اينجا تعبير به من
كرده، و نكته در آن اين است كه امر (كيدون
) تعجيزى است، و متعلق آن كيد با
كسى است كه همه قوتهاو قدرتها از اوست، و او تنها خداى تعالى است، و اگر مى
فرمود: (فكيدونا)
اشاره به (توحيد)
از بين مى رفت.
ان المتقين فى ظلال و عيون و فواكه مما يشتهون... المحسنين |
مراد از كلمه (ظلال
) سايه هاى بهشت، و مراد از كلمه
(عيون
) چشمه هاى آن است، كه اهل بهشت از آن سايه ها استفاده نموده،
و از آن چشمه ها مى نوشند، و كلمه فواكه جمع فاكهه است كه به معناى ميوه است.
(كلوا و اشربوا هنيئا بما كنتم
تعملون )- مفاد اين آيه اذن و اباحه
است، تو گويى خوردن و نوشيدن كنايه است از مطلق تنعم به نعمتهاى بهشتى و تصرف
در آن، هر چند كه از مقوله خوردن و نوشيدن نباشد. و استعمال اين كنايه شايع
است، همچنان كه خوردن مال را كنايه مى گيرند از مطلق تصرف، مثلا مى گويند مال
مردم را مخور، يعنى در آن تصرف مكن.
(انا كذلك نجزى المحسنين
) - در اين جمله سعادت اهل بهشت را
مسجل مى سازد.
كلوا و تمتعوا قليلا انكم مجرمون |
خطاب در اين آيه از قبيل خطابهاى تهديد آميزى است كه ما به دشمن خود مى كنيم و
مى گوييم هر چه دلت مى خواهد بكن، و يا هر چه از دستت بر مى آيد كوتاهى مكن ،كه
معنايش اين است كه هر كارى بكنى سودى به حالت ندارد، و اين نوع خطابها مخاطب را
از اينكه از حيله هاى خود سود ببرد و در نتيجه به هدف خود برسد ماءيوس مى كند،
و نظير آن در چند جاى قرآن آمده، مى فرمايد:
(فاقض ما انت قاض انما تقضى هذه
الحيوه الدنيا).
و نيز مى فرمايد: (اعملوا ما شئتم
انه بما تعملون بصير).
پس اينكه فرمود: (كلوا و تمتعوا
قليلا): بخوريد، و در اندك زمانى
تمتع ببريد، و يا تمتعى اندك ببريد، در حقيقت مى خواهد ايشان را ماءيوس كند از
اينكه با خوردن و تمتع بردن بتوانند عذاب را از خود دفع كنند، وقتى نمى توانند
جلو عذاب را بگيرند، هر چه دلشان مى خواهد از متاع قليل دنيا بخورند.
و اگر در اين زمينه خصوص خوردن و تمتع را يادآور شد، براى اين بود كه منكرين
معاد براى سعادت معنايى جز سعادت دنيا قائل نيستند، و براى سعادت دنيا هم
معنايى جز خوردن و شهوترانى كردن نمى فهمند، عينا مانند يك حيوان بى زبان، كه
قرآن كريم ايشان را به آن تشبيه نموده مى فرمايد:
(و الذين كفروا يتمتعون و ياكلون كما تاكل الانعام و النار مثوى
لهم ).
و جمله (انكم مجرمون
)، علت مطالب ما قبل را بيان مى
كند، كه در آن امر مى كرد به اينكه بخوريد و تمتع ببريد كه از آن سودى نخواهيد
برد، براى اينكه شما با تكذيب يوم الفصل، و تكذيب كيفر تكذيب گران، مجرم
شديد، و جزاى مجرم خواه ناخواه آتش است.
مقصود از ركوع در آيه :
(و اذا قيل لهم اركعوا لايركعون) و وجه اتصال اين آيه با آيات قبل
و اذا قيل لهم اركعوا لا يركعون |
مراد از (ركوع
) - به طورى كه ديگران هم گفته اند
- نماز خواندن است، و شايد به اعتبار آن باشد كه نماز مشتمل بر ركوع است.
بعضى هم گفته اند: مراد از ركوعى كه در اين آيه به آن امر فرموده، مطلق خشوع و
خضوع و تواضع براى خداى تعالى است، به اينكه دعوتش را بپذيرند، و كلامش را
قبول نموده، دينش را پيروى نمايند، و خلاصه بندگيش كنند.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از اين ركوع همان سجده اى است كه در قيامت مأمور بدان
مى شوند، ولى نمى توانند انجام دهند، كه قرآن در باره اش فرموده :
(و يدعون الى السجود فلا يستطيعون
)، ليكن اين دو وجه خالى از بعد
نيست.
و اما اينكه وجه اتصال اين آيه به ما قبلش چيست ؟ به نظر ما وجهش اين است كه
زمينه گفتار در سابق زمينه تهديد تكذيب گران روز فصل بود، و در اين مقام بود كه
آثار سوء اين تكذيبشان را بيان كند، در آيه مورد بحث هم همين مطلب را تمام
نموده، مى فرمايد اينان خدا را وقتى كه ايشان را به عبادت خود مى خواند عبادت
نمى كنند، چون منكر روز جزايند، و با انكار روز جزا عبادت معنا ندارد، پس آيه
مورد بحث به اين بيان متصل به ما قبل است، و در عين حال زمينه اى است براى آيه
بعد كه مى فرمايد: (فباى حديث بعده
يومنون ).
بعضى به زمخشرى نسبت داده اند كه گفته است : اين آيه متصل به كلمه
(للمكذبين
) است، كه در آيه قبل بود، گويا
فرموده : ويل براى كسانى كه تكذيب كردند، و كسانى كه وقتى به ايشان گفته مى شود
ركوع كنيد ركوع نمى كنند.
در اين آيه التفاتى به كار رفته، قبلا منكرين معاد مورد خطاب بودند، به ايشان
مى فرمود: (بخوريد...)
و در اينجا غايب به حساب آمده اند، مى فرمايد:
(وقتى به ايشان گفته مى شود...)
و وجه اين التفات روگردانى از ايشان است، چون بعد از آنكه در جمله
(كلوا و تمتعوا)
ايشان را به خودشان واگذاشت، كه هر چه مى خواهند بكنند، ديگر معنا ندارد باز
خطاب را متوجهشان كند.
يعنى وقتى به قرآن كه معجزه و آيتى است الهى ايمان نمى آورند، و وقتى اين قرآن
با كمال روشنى و با برهان قاطع برايشان بيان مى كند كه معبودى جز خدا ندارند، و
خدا شريكى ندارد، و در پيش رويشان يوم الفصلى چنين و چنان دارند، توجهى بدان
نمى كنند، ديگر بعد از اين قرآن به چه سخنى ايمان مى آورند.
اين جمله رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را ماءيوس مى كند از اينكه به
خدا و رسولش ايمان بياورند، و به منزله هشدارى است به اينكه ديگر ايشان را به
ايمان دعوت مكن، و اينكه گفتيم (بخورند
و تمتع ببرند) سخن به جايى بود،
ديگر ايمان آور نيستند، و هيچ فايده اى در دعوت كردن آنان نيست، جز همين مقدار
كه حجت بر آنان تمام شود.
بحث روايتى
(چند روايت در ذيل برخى آيات گذشته)
در تفسير قمى در ذيل آيه (الم
نخلقكم من ماء مهين ) آمده يعنى آبى
گنديده و (فجعلناه فى قرار مكين
)، يعنى در رحم و
(الى قدر معلوم
) يعنى تا منتهاى اجل.
مؤلف: و در اصول كافى در روايتى از ابى الحسن ماضى (عليه السلام) آمده كه
آيه (الم نهلك الاولين
) را بر تكذيب گرانى تطبيق فرموده
كه در خصوص اطاعت از اوصياى پيغمبر او را تكذيب كردند و جمله
(ثم نتبعهم الاخرين
) را بر كسانى تطبيق فرموده كه نسبت
به آل محمد جفا كردند.
و اين حديث علاوه بر اضطرابى كه در متن آن هست صرف تطبيق مصداق بر آيه است، نه
تفسير آن.
و نيز در آن كتاب آمده كه در معناى آيه (الم
نجعل الارض كفاتا احياء و امواتا)
فرموده (كفات
) به معناى مساكن است. آنگاه اضافه
كرده كه امير المؤمنين (عليه السلام) در مراجعتش از صفين به قبرها نظر انداخت
، و آنگاه فرمود: اينجا كفات اموات است، يعنى منزلگاه ايشان است و سپس نظر
انداخت به خانه هاى كوفه و فرمود: اينها كفات زندگان است، آنگاه اين آيه را
تلاوت كرد: (الم نجعل الارض كفاتا
احياء و امواتا).
مؤلف: و در كتاب معانى الاخبار به سند خود از حماد از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه آن جناب نظرى به مقابر انداخت، و سخنانى كه در حديث قبل آمده
بود به زبان آورد.
و در همان كتاب در تفسير جمله و جعلنا فيها رواسى شامخات آمده كه منظور كوههاى
مرتفع است.
و نيز در همان كتاب در معناى جمله (ذى
ثلث شعب ) آمده كه : در آن، سه
شعبه از آتش است، و در معناى (انها
ترمى بشرر كالقصر) فرموده شراره
هايى از آتش كه به بزرگى قصرها و كوهها است.
و نيز در همان كتاب در تفسير (ان
المتقين فى ظلال و عيون ) آمده كه
فرمود: در سايه هايى از نور كه روشن تر از نور خورشيد است.
و در مجمع البيان در ذيل آيه (و اذا
قيل لهم اركعوا لا يركعون ) مى
گويد: مقاتل گفته اين آيه در باره قبيله ثقيف نازل شد، كه رسول خدا (صلى اللّه
عليه و آله و سلم) به ايشان دستور داد نماز بخوانند، و آنها گفتند
(لا ننحنى
) يعنى ما هرگز قامت خم نمى كنيم.
البته در روايت به جاى كلمه (لا
ننحنى )
(لا نحنى
) آمده.
آنگاه گفتند قامت خم كردن ننگى است بر ما، پس رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و
سلم) فرمود: دينى هم كه ركوع و سجود نداشته باشد چيزى ندارد.
مؤلف: در انطباق اين قصه - كه حتما بايد بعد از هجرت و وجوب نماز واقع شده
باشد - با آيه مورد بحث خفائى هست، و آنطور كه بايد روشن نيست. و در تفسير
قمى در باره آيه قبلى آمده كه وقتى به ايشان گفته مى شود: امام را دوست بداريد
و ولايتش را بپذيريد، نمى پذيرند.
مؤلف: اين روايت هم از باب تطبيق كلى بر مصداق است، نه از باب تفسير.