سوره فصّلت، مكى است و پنجاه و چهار آيه دارد
سوره فصلت آيات 1 تا 12
بـسـم اللّه الرحـمـن الرحـيـم
حم (1)
تنزيل من الرحمن الرحيم (2)
كتاب فصّلت اياته قـرانـا عـربـيـا لقـوم يـعلمون (3)
بشيرا و نذيرا فاعرض اكثرهم فهم لا يسمعون (4)
و قـالوا قـلوبـنـا فـى اكـنـة مـمـا تـدعـونـا اليـه و فـى
اذاننا وقر و من بيننا و بينك حجاب فاعمل اننا عاملون (5)
قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله وحد فاستقيموا
اليه و اسـتغفروه و ويل للمشركين (6)
الّذين لا يوتون الزكوة و هم بالاخرة هم كافرون (7)
ان الّذيـن امـنـوا و عـمـلوا الصـالحـات لهـم اجـر غـيـر
مـمـنـون (8)
قـل ائنـكـم لتـكفرون بالّذى خلق الارض فى يومين و تجعلون له
اندادا ذلك رب العالمين (9)
و جـعـل فـيها روسى من فوقها و برك فيها و قدر فيها اقوتها فى
اربعة ايام سواء للسـائليـن (10)
ثـم اسـتـوى الى السـمـاء و هـى دخـان فقال لها و للارض ائتيا
طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين (11)
فقضئهن سبع سموات فى يـومـيـن و اوحـى فـى كـل سـمـاء امـرها و
زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا ذلك تقدير العزيز العليم (12) |
ترجمه آيات
به نام خداى رحمان رحيم حم (1).
اين كتاب نازل شده از ناحيه رحمان رحيم است (2).
كتابى است كه آياتش از يكديگر جداست كتابى است خواندنى عربى براى مردمى كه علم
داشته باشند (3).
در حـالى كـه بـشـارت ده و بـيـم رسـان اسـت و در عـيـن حال بيشترشان از آن
رويگردانيده در نتيجه آن را نمى شنوند (4).
مـى گـويـند دلهاى ما از پذيرفتن آنچه ما را به سويش مى خوانيد در غلافهايى روى
هم اسـت و در گوشهايمان سنگينى است و بين ما و تو حجابى است تو كار خود كن كه
ما نيز كار خود خواهيم كرد (5).
بـگـو مـن تـنـهـا بـشـرى هـستم مثل شما با اين فرق كه به من وحى مى شود كه
معبود شما معبودى است يكتا پس همه يك صدا به سويش رو كنيد و از شركى كه به وى
ورزيده ايد استغفار كنيد و واى به حال آنان كه شرك مى ورزند (6).
همانهايى كه زكات نمى دهند و نسبت به آخرت كافرند (7).
در مـقـابل كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح مى كنند اجرى دارند كه هرگز قطع
نمى شود (8).
بـگـو راسـتـى شـمـا بـه خدايى كفر مى ورزيد كه زمين را در دو روز خلق كرد و
براى او شريك ها قايل مى شويد با اينكه اين خدا رب تمامى عوالم است ؟ (9).
و در زمين كوههاى ريشه دار قرار داد كه قسمت بيرونى اش سر به آسمان كشيده و نيز
در زمـيـن آنـچـه قوت و رزق هست در چهار فصل پديد آورده قوت و رزقى كه كفاف همه
روزى خواران را بدهد (10).
سپس بر آسمان كه در آن هنگام دودى بود بپرداخت و آنگاه به هر دو فرمود: چه
بخواهيد و چه نخواهيد بايد تحت فرمان درآييد گفتند به طوع و رغبت تحت فرمانيم
(11).
پـس آسـمـانـهـا را هـفت عدد قرار داد آنهم در دو روز و امر هر آسمانى را در آن
وحى كرد و ما آسمان دنيا را به فانوسهايى زينت داديم ستارگانى كه هم زينت
آسمانند و هم حافظ آن، اين است تقدير خدايى كه عزيز و داناست (12).
بيان آيات
غرض اصلى اين سوره مباركه
ايـن سـوره پـيـرامـون اعـراض كـفـار از كـتـابـى كـه بـر آنـان نازل
شده، يعنى از قرآن كريم، سخن مى گويد. غرض اصلى سوره اين است و به همين جـهـت
مـلاحـظـه مـى كـنـيـد كه يك قسمت از اين سوره درباره همين مساله است، از همان
ابتداى سـوره ايـن مـعـنـا را خـاطـرنشان مى سازد، و بعد از هر چند آيه يك بار
همان را متعرض مى شـود. بـراى ايـنـكه اولين آيه آن آيه
(تنزيل من الرحمن الرحيم...)
است، كه تا شش آيه مساله انكار كتاب را دنبال مى كند، سـپـس در آيـه (26)
مـجـددا هـمـيـن مـطـلب را مـتـذكـر شـده مـى فـرمـايـد:
(و قـال الّذيـن كـفـروا لا
تـسـمعوا لهذا القرآن...) و براى
نوبت سوم در آيه (40)
همين مـطـلب را از سـر گـرفـتـه، مـى فرمايد:
(ان الّذين يلحدون فى اياتنا لا يخفون علين...)
و دنـبـالش مـى فرمايد: (ان الّذين
كفروا بالذكر لما جاءهم...) و در
اواخر سوره بـاز سـخـن از خـدايـى بـودن قـرآن نـمـوده، مـى فـرمـايـد:
(قل ارايتم ان كان من عند اللّه ثم
كفرتم به...).
و لازمـه اعراض مشركين از كتاب خدا انكار اصول سه گانه دين است كه اساس دعوت
حقه اسـلام را تـشـكـيـل مى دهد، و آن عبارت است از وحدانيت خدا، نبوت خاتم
الانبياء (صلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم)، و مـعـاد، و چـون چـنـيـن لازمـه
اى در كـار بـود، لذا دربـاره ايـن سـه اصل مفصل سخن مى گويد، و در ضمن بشارت و
انذار مى دهد.
و بـه طـورى كـه از روايـات اسـتـفـاده مـى شـود ايـن سـوره در اوايل بعثت نازل
شده و مضامين آياتش نيز بر اين معنا دلالت دارد، پس در نتيجه اين سوره مكى
خواهد بود.
نكته اى كه از جمله
(تنزيل من الرحمن الرحيم) استفاده مى شود
حم تنزيل من الرحمن الرحيم |
كـلمـه (تـنـزيـل
) خـبـر است براى مبتدايى كه حذف
شده و اين كلمه هر چند مصدر است، ولى بـه مـعـنـاى اسـم مـفـعـول اسـت، در
نـتـيـجـه تـقـديـر آيـه ايـن مـى شـود: (هـذا
منزل من الرحمن الرحيم اين كتاب نازل شده از ناحيه رحمان رحيم است
). و اگر از بين همه اسماء و صفات
خدا نام دو صفت (رحمان
) و
(رحيم ) را برد، كه
اولى رحمت عامه خدا را حـكـايـت مى كند كه شامل مؤمن و كافر هر دو مى شود و
دومى از رحمت خاصه خدا خبر مى دهـد كـه تـنـهـا شـامـل مؤمنـيـن اسـت، بـه
ايـن مـنـظـور اسـت كـه اشـاره كـند به اينكه اين تنزيل مايه اصلاح دنياى مردم
است، همچنان كه مايه اصلاح آخرتشان است.
كتاب فصلت اياته قرآنا عربيا لقوم يعلمون |
ايـن آيـه خـبـرى اسـت بـعـد از خـبـر قـبـلى، يـعـنـى بـعـد از كـلمـه
(تنزيل).
معناى تفضيل قرآن
و كـلمـه (فـصـلت
) از مـصـدر
(تـفـصـيـل
) اسـت كـه در مـقـابـل كـلمـه
(احـكـام
) و كـلمـه
(اجـمـال
) اسـت. و مـراد از تـفـصـيـل
آيـات قـرآن اين است كه ابعاض و اجزاى آن را از يكديگر جدا و متمايز كند، به
اينكه آن را آن قدر نازل و در خور فهم شنونده كند كه شنونده عارف به اسلوبهاى
كلام بتواند معانى آن را بفهمد و مقاصدش را تعقل كند، همچنان كه آيه
(كتاب احكمت اياته ثم فـصـلت مـن
لدن حـكيم خبير) و نيز آيه
(و الكتاب المبين انا جعلناه قرآنا
عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم
) به آن اشاره دارند.
توضيحى راجـع بـه عـربـى بـودن قرآن و
جهانى و عمومى بودن دعوت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله)
و جـمـله (قـرآنـا عربيا)
حال از كتاب و يا از كلمه (آياته
) مى باشد. و لام در جمله
(لقـوم يـعـلمـون
) لام تـعـليـل و يـا اخـتـصـاص
اسـت. و مـفـعـول (يـعـلمـون
) يـا حـذف شـده و تـقديرش
(لقوم يعلمون معانيه
) است، يعنى كـتـابـى اسـت كـه
آيـاتش مفصل شده براى مردمى كه معانى آن را مى دانند، چون زبانشان هـمـان
زبـانـى اسـت كـه قـرآن با آن نازل شده، يعنى زبانشان عربى است. ممكن هم هست
اصلا مفعول آن متروك شده و معنايش (براى
مردمى داراى علم باشد).
لازمـه مـعـنـاى اول اين است كه عربى نازل شدن قرآن براى آن باشد كه نژاد عرب
مورد اعـتـنـا بـوده انـد، همچنان كه آيه (و
لو جعلناه قرآنا اعجميا لقالوا لو لا فصلت اياته اعـجـمـى و عـربـى
) و نـيـز قـريـب به آن آيه
(و لو نزلناه على بعض الاعجمين
فقراه عـليـهم ما كانوا به مؤمنين )
بدين معنا اشعار دارد. در اينجا ممكن است كسى بپرسد: اگر مـعـنـاى آيـه ايـن
بـاشـد، آيـا با عموم دعوت خاتم الانبياء (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم)
مـنافات پيدا نمى كند؟ مى گوييم: نه، زيرا دعوت آن جناب هر چند جهانى بوده و
ليكن مـرحـله بـه مـرحـله صـورت مـى گرفته، اولين دعوتى كه كرد دعوت مردم در
مراسم حج بـود كـه بـا انـكـار شديد مشركين مواجه شد. آنگاه از آن به بعد مدتى
به طور سرى و پنهانى دعوت كرد، و در مرحله سوم مأمور شد عشيره و نزديكان خود
را دعوت كند، همچنان كـه آيـه شريفه (و
انذر عشيرتك الاقربين ) بدان اشاره
دارد. و در مرحله چهارم مأمور شـد هـمـه قومش را دعوت كند، همچنان كه آيه
(فاصدع بما تؤ مر و اعرض عن
المشركين ) به آن اشاره دارد.
و در مـرحـله پـنـجـم، مأمور شـد بـه دعـوت عـمـوم مـردم كـه آيـه
(قـل يا ايها الناس انى رسول اللّه
اليكم جميعا) و نيز آيه
(و اوحى الى هذا القرآن لانذركم به
و من بلغ )، به آن اشاره دارند.
علاوه بر اين، اين معنا از مسلمات تاريخ است كه يكى از گروندگان به آن جناب
سلمان فـارسـى اسـت كـه ايـرانـى بـوده، يـكـى ديـگـر بـلال بـوده كـه اهـل
حـبشه بوده است و يكى صهيب بوده كه اهل روم آن روز بوده. و نيز اين هم مسلم
است كه آن جناب يهوديان را هم دعوت مى كرده و وقايعى كه بين آن جناب و يهوديان
اتفاق افتاده مـعـروف اسـت. و نـيـز اين مسلم است كه آن جناب به پادشاهان
ايران، مصر، حبشه، و روم نامه نوشته و همه را به اسلام دعوت كرده، همه اين
شواهد دلالت دارد بر اينكه دعوت آن جناب جهانى و عمومى بوده است.
بشيرا و نذيرا فاعرض اكثرهم فهم لا يسمعون |
دو كـلمـه (بـشـيـرا)
و (نـذيـرا)
دو حال از كتاب در آيه قبلى است. و مراد از نشنيدن بـيـشـتـر مـردم، بـه
قـريـنـه ايـنـكـه فـرمـود: (فـاعـرض
)، نـشـنـيـدن بـه سـمـع قبول است،
نه اينكه گوششان نمى شنيده.
مقصود كفار از اينكه گفتند
(قلوبنا فى الكنة مما تدعونا اليه....)
و قالوا قلوبنا فى اكنة مما تدعونا اليه... |
راغـب مـى گـويـد: كـلمـه (اءكـنه
) از كلمه
(كن
) گرفته شده و اين كلمه به معناى ظـرفـى است كه چيزى در آن حفظ و
نگهدارى شود. و نيز مى گويد: (كنان
) به معناى روپـوشـى اسـت كـه چيزى
در زير آن نهفته شود، و جمع آن (اكنه
) مى آيد: همچنان كه جـمـع كـلمه
(غطاء)،
(اغطيه
) مى آيد، و در قرآن آمده، آنجا كه فرموده:
(و جعلنا على قلوبهم اكنة ان يفقهوه
).
و بـنـابـراين جمله (قلوبنا فى اكنة
مما تدعونا اليه )، كنايه اى خواهد
بود از اينكه دلهـاى مـا وضـعى به خود گرفته كه به هيچ وجه دعوتت به دين توحيد
را نمى فهمد، مثل اينكه با روپوشهايى پوشيده شده كه هيچ منفذى براى راه يافتن و
رخنه كردن چيزى از خارج در آن نمانده است.
(و فـى آذاننا وقر)
- يعنى در گوشه اى ما سنگينى و كرى پيدا شده، ديگر گوش مـا از دعـوت تـو چيزى
نمى شنود. (و من بيننا و بينك حجاب
)، يعنى بين ما و تو پرده اى اسـت
كـه نـمـى گـذارد ما به سويت آييم. پس ما در هيچ يك از خواسته هاى تو با تو
جمع نمى شويم.
كـفـار بـا ايـن اعـلام خـود آن جـنـاب را از قـبول دعوتش به كلى ماءيوس كردند،
چون بار اول گفتند: دلهاى ما در ظرفى پنهان شده كه ديگر هيچ دعوتى در آن رخنه
نمى كند تا ما آن را بفهميم. و بار دوم گفتند: راههاى ورود دعوت تو به دلهاى
ما كه دو گوش ما باشد بـسـته شده، و هيچ انذار و بشارتى در آن نفوذ نمى نمايد.
و نوبت سوم گفتند: بين ما و تو حجاب و حائلى است كه نمى گذارد ما و تو يكجا و
بر سر يك مسأله جمع شويم. و اين خود ماءيوس كردن به تمام معنا است.
(فـاعـمـل انـنـا عـامـلون
) - ايـن جـمـله تـفـريـع و
نـتـيـجـه گـيـرى از جـمـله هـاى قـبـل اسـت، و بويى هم از تهديد مى دهد، و
بنابراين معنايش اين مى شود: وقتى هيچ راهى بـراى تـفـاهـم بـيـن مـا و تو
نمانده، ناگزير تو هر چه مى توانى بكن و اعتقادات ما را بـاطـل بـسـاز مـا هـم
هـر تـلاشـى كـه داريـم بـراى ابطال دعوت تو مى كنيم.
بـعـضـى از مـفـسـريـن در مـعـنـاى ايـن جـمـله گـفـتـه انـد: تـو بـر ديـن
خـودت عـمـل كن، ما هم بر طبق دين خود عمل خواهيم كرد. بعضى ديگر هم گفته اند:
معنايش اين است كـه تـو در هـلاك مـا بـكـوش، مـا هـم در نـابـودى تـو مـى
كـوشـيـم. ولى ايـن دو قول خالى از بعد و دورى از ذهن نمى باشد.
پاسخ به سخن فوق الذكر مشركين
قل انما انا بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فاستقيموا اليه و
استغفروه |
ايـن آيـه شـريـفـه - بـه طـورى كه از سياق برمى آيد - در مقام پاسخ گويى از
اين سـخـن ايـشـان اسـت كـه گـفـتـنـد: (قـلوبـنـا
فـى اكـنـة مـمـا تـدعـونـا اليـه )
و حـاصـل جواب اين است كه: اى پيامبر به ايشان بگو من بشرى هستم مانند شما كه
در بين شـمـا معاشرت مى كنم، آن طور كه خود شما با يكديگر معاشرت مى كنيد و با
شما سخن مـى گـويـم، آن طور كه خود شما با يكديگر گفتگو مى كنيد، پس من جنس
ديگرى مخالف جـنـس شـمـا از قـبـيـل فـرشـتـه نـيـسـتـم، تـا بـيـن مـن و
شـمـا حـايـل و حـجـابـى باشد و يا سخنم به گوش شما نرسد و يا كلامم به دلهاى
شما وارد نـشـود. تـنـهـا تـفـاوت مـن بـا شما اين است كه به من وحى مى شود و
آنچه من به شما مى گويم و شما را به سوى آن دعوت مى نمايم، وحيى است كه به من
مى شود و آن اين است كـه مـعـبـود شـمـا آن مـعـبـودى كـه سـزاوار پـرسـتـش
بـاشـد يـكى است، نه آلهه متفرق و گوناگون.
(فاستقيموا اليه و استغفروه
) - يعنى حال كه به جز يك اله بى
شريك وجود ندارد، پـس بـه تـوحـيـد او قـيـام كـنـيـد، و شـركـا را از او نـفـى
نماييد و از او نسبت به شرك و گناهانى كه تا كنون مرتكب شده ايد طلب مغفرت
نماييد.
انفاق نكردن مال، و كفر به معاد،
دو صفت از اخص صفات مشركين
و ويل للمشركين الّذين لا يؤ تون الزكوة و هم بالاخرة هم كافرون |
ايـن آيـه شـريـفـه مـشـركـيـن را كـه بـراى خـدا شـركـايـى اثـبـات مـى
كـردنـد و قـائل بـه يـگـانـگـى او نـبـودند، تهديد مى كند و آنان را به دو صفت
از اخص صفاتشان توصيف مى كند: يكى اينكه زكات نمى دهند و يكى هم اينكه به آخرت
كفر مى ورزند.
و مراد از (دادن زكات
) مطلق انفاق مال در راه خدا به
فقراء و مساكين است، براى اينكه زكـات بـه مـعـنـاى صدقه واجبى كه از احكام
اسلام است آن روز يعنى در روزهايى كه اين سـوره نـازل مى شد واجب نشده بود، چون
سوره مورد بحث از قديمى ترين سوره هاى مكى است.
بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: مـراد از
(دادن زكـات ) تزكيه نفس
، و تطهير آن از پـليـديهاى گناهان است و اينكه نفس را با رشدى پاك كه تنها از
راه عبادت خداى سبحان دسـت مـى دهـد، تـربـيـت و نـمـو دهند. و اين تفسير تفسير
خوبى است، اما در صورتى كه اطلاق جمله (زكات
دادن ) بر تزكيه نفس اطلاقى صحيح
باشد.
و جـمـله (و هـم بـالاخـرة هـم
كافرون ) وصف ديگرى است از مشركين.
وصفى است كه از لوازم مـذهـب آنـان در انـكـار مـعـاد بـه شـمـار مـى رود و بـه
هـمـيـن جـهـت جـمـله را با ضمير فصل (هم
) آغاز كرد تا بفهماند كفر به آخرت
از مشخصات مشرك است.
ان الّذين امنوا و عملوا الصالحات اجر غير ممنون |
يـعنى مؤمنين اجرى غير مقطوع و دائمى دارند، همچنان كه بعضى از مفسرين
(ممنون
) را ايـن طـور مـعنا كرده اند. و بعضى ديگر آن را به غير معدود
معنا كرده اند، همان معنايى كه آيه (يرزقون
فيها بغير حساب ) نيز بدان اشاره مى
كند.
بعضى ديگر احتمال داده اند كه منظور از اين جمله اين باشد كه: در رزق مردم با
ايمان و صـالح مـنـت و اذيت نيست و دهنده رزق عمل خود را با منت نهادن مكدر نمى
كند. ممكن است ما نيز ايـن مـعنا را توجيه نموده، بگوييم: اينكه اين رزق را
اجر ناميده، اشعار بر اين معنا دارد كه رزق مزبور حق مردم با ايمان و صالح است، هـر چـنـد كـه ايـن اسـتـحـقـاق را هـم خـدا بـه آنها داده، نه اينكه از پيش
خود به دست آورده بـاشـنـد، هـمـچـنان كه فرمود:
(ان هذا كان لكم جزاء و كان سعيكم مشكورا)
و معلوم است رزقى كه به عنوان مزد به كسى مى دهند، ديگر منت برنمى دارد.
قل انكم لتكفرون بالّذى خلق الارض فى يومين و تجعلون له اندادا... |
در ايـن آيـه شـريـفه براى بار دوم به رسول خود دستور مى دهد كه از مشركين نسبت
به كـفـر و شـركـشـان بـه خـدا پـرسـش نـمـايـد كـه بـا ايـنـكـه آيـات و
دلايـل وحـدانـيـت خـدا در خـلقـت آسـمانها و زمين و تدبير امر آن دو روشن است
، چرا شرك مى ورزند؟ و اين دستور را بعد از پاسخى فرموده كه از گفتار مشركين كه
گفتند: (قلوبنا فى آكنة
) داده بود.
و استفهام در اين آيه استفهام تعجبى است، و به همين مناسبت مطلب مورد استفهام
را با حرف (ان
) و حرف
(لام
) تأكيد كرد، گويا شخص استفهام كننده به هيچ وجه باور نمى كـنـد
كـه مـردمـى بـه خـدا كـفـر بورزند و قائل به شركايى براى خدا شوند، با اينكه
برهان و حجت بر وحدانيت او اين قدر روشن است.
(و تـجـعـلون له انـدادا)
- اين جمله تفسير جمله (لتكفرون
بالّذى خلق الارض...) اسـت. و
كـلمـه (انـداد)
جـمـع (نـد)
اسـت كـه مـعـنـاى مـثـل را مـى دهـد، و مـراد از
(جـعـل انـداد) شـريك
گرفتن براى خداست، شركايى كه در ربوبيت و الوهيت مثل او باشند.
و اگـر در جـمله (ذلك رب العالمين
) با كلمه
(ذلك
) كه مخصوص براى اشاره به دور اسـت، به خداى تعالى اشاره كرد،
براى دور بودن ساحت مقدس او و نزاهتش از داشتن مـثـل و از نـظـايـر اين اوهام
است. پس او رب العالمين است، كه تدبير امر تمامى مخلوقات به دست اوست و با
اين حال ديگر هيچ مجوزى براى اين توهم نيست كه غير او ربى ديگر و معبودى ديگر
باشد.
مقصود از خلقت زمين در دو روز،
خلقت آن در دو نقطه از زمان و در دو مرحله است
و مـراد از كـلمه (يوم
) در جمله
(خلق الارض فى يومين
) پاره اى از زمان است، نه دو روز
از روزهـاى مـعـمـولى و مـعهود ذهن ما، چون روز از نظر ما ساكنان زمين عبارت
است از مـقـدار حـركـت كـره زمـيـن بـه دور خودش، كه يك دور آن را يك روز (و
يا به عبارتى: يك شبانه روز) مى ناميم، و احتمال اينكه مراد از دو روز در آيه
چنين روزى باشد احتمالى است فاسد و فسادش بر همه روشن.
پس - همان طور كه گفتيم - مراد از روز پاره اى از زمان است و اطلاق روز بر پاره
اى از زمـان بـسـيـار شـايـع است، از آن جمله كلام خداى تعالى است كه مى
فرمايد: (و تلك الايـام نـداولهـا
بـيـن النـاس ) و نـيـز مـى
فـرمـايـد: (فـهـل يـنـتـظـرون الا
مـثـل ايـام الّذيـن خـلوا مـن قـبـلهـم )،
و امثال اين موارد كه ايام در پاره اى از زمان اطلاق شده است.
پـس مـراد از دو روزى كـه خـدا در آن زمـين را آفريده دو قطعه از زمان است كه
در آن تكون زمين و زمين شدن آن تمام شده. و اگر آن را دو قطعه از زمان خواند،
نه يك قطعه، براى ايـن اسـت كـه دلالت كـنـد بر اينكه زمين در تكون نخستينش،
دو مرحله متغاير را طى كرده: يكى مرحله خامى و كالى و دوم مرحله پختگى و رسيده
شدن. و يا به عبارتى ديگر: يكى مـرحـله ذوب بـودن، و ديـگـرى مـرحـله
مـنـجـمـد شـدن، و امثال اين تعبيرها.
و جعل فيها رواسى من فوقها... |
ايـن آيـه شـريفه عطف است بر جمله (خلق
الارض فى يومين ) و فاصله شدن دو
جمله: (و تـجعلون له اندادا)
و (ذلك رب العالمين
)، بين معطوف و معطوف عليه، ضررى
نـدارد، بـراى ايـنـكـه جـمـله اول مى خواهد جمله
(لتكفرون ) را تفسير
كند و جمله دوم مى خواهد استفهام شگفت انگيز را توجيه نمايد.
و كـلمـه (رواسـى
) صـفـتـى اسـت بـراى مـوصـوفـى
تـقـديـرى، يـعـنـى بـراى (جبال
) كه در كلام نيامده و تقدير كلام
(جبالا رواسى
) است، يعنى: و قرار داد در زمين
كوههايى ريشه دار و ثابت.
(و بارك فيها)
- يعنى و در زمين خير بسيارى قرار داد كه موجودات زنده روى زمين از نبات و
حيوان و انسان در زندگى خود انواع بهره ها را از آن خيرات مى برند.
وجـوهـى كـه درباره تقدير روزى ها در چهار روز (و قدر
فيها اقواتها فى اربعة ايام) و جـمـع بـيـن آن و ايـنـكـه خـلقـت زمين و آسمان
ها در شش روز بوده، گفته شده است
(و قـدر فـيـهـا اقـواتها فى
اءربعة ايام سواء للسائلين ) - بعضى
گفته اند: در ظـرف (اربـعـة ايـام
چـهـار روز) چـيزى حذف شده كه مربوط
به كلمه (قدر)
است و تقدير كلام (و قدر الاقوات فى
تتمة اربعة ايام من حين بدء الخلق )
مى باشد، يعنى خداوند ارزاق روزى خواران را در تتمه چهار روز از حين آغاز خلقت
مقدر فرمود. در نتيجه دو روز به خلقت زمين پرداخت و دو روز هم - كه تتمه چهار
روز است - به تقدير ارزاق.
ولى بـعـضـى گـفـتـه انـد: ظـرف (اربـعـة
ايـام ) مـتـعـلق بـه حـصـول ارزاق
اسـت، البـتـه تـقـديـر مـضـاف هـم يـعـنـى كـلمـه
(تـتـمـه
) نـيـز بـه حـال خـود بـاقـى اسـت
، در نـتـيـجـه تـقـديـر كـلام چـنـيـن مـى شـود:
(و قـدر حصول اقواتها فى تتمة اربعة ايام
)، يعنى خداوند پديد آوردن ارزاق را
در تتمه چهار روز مقدر فرمود، كه ظرف چهار روز ظرف براى خلقت زمين و پديد آوردن
ارزاق هر دو است.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: ظـرف مـزبـور مـتـعـلق اسـت بـه حصول همه امورى
كه در آيه شريفه ذكر شده، هم قرار دادن كوهها، و هم بركت دار كردن آنها و
تقدير كلام اين است كه حصول همه اينها در تتمه چهار روز بوده. ولى اين توجيه
مستلزم حذف كردن و تقدير گرفتن بيشترى است.
و زمـخـشـرى در كـشـاف ظرف را متعلق به مبتدا و خبرى گرفته كه هر دو حذف شده
اند و ديگر مانند چند وجه قبلى مضافى در تقدير نگرفته و به گفته وى تقدير كلام
چنين مى شـود (كـل ذلك كـائن فـى
اربـعـة ايـام هـمه اينها در چهار روز بوده )،
و در نتيجه جمله (فى اربعة ايام
) از قبيل خلاصه گيرى از كلام مى
شود، گويا فرموده: خدا زمين را در دو روز، و ارزاق روزى خـواران و سـاير
حيوانات را هم در دو روز آفريد، در نتيجه همه اينها در چهار روز بوده.
مـفـسـريـن در پـاسـخ اين سؤ ال كه چرا آيه را حمل نكنيم بر اين كه قرار دادن
كوهها و يا تـقـديـر ارزاق در چـهـار روز بـوده ؟ گـفـتـه اند: براى اين كه
لازمه اش اين مى شود كه مجموع خلقت زمين و آنچه در آن است در شش روز انجام شده
باشد، و چون بعد از اين آيه مى فـرمـايـد كـه:
(آسـمـانها در دو روز خلق شده )،
در نتيجه مجموع هشت روز مى شود، در حـالى كـه قـرآن كـريـم مـكـرر فرموده كه
مجموع خلقت آسمانها و زمين در شش روز بوده، نـاگـزيـر بـايـد ايـن وجـه را
حـمـل بـر يـكـى از وجـوه سـابـق كـرد، آن وقـت اشكال حذف و تقديرى كه بر آنها
وارد بود بر اين نيز وارد مى شود.
و انـصـاف قـضيه اين است كه آيه شريفه يعنى جمله
(و قدر فيها اقواتها فى اءربعة ايـام سـواء للسائلين
) ظهورش در غير آن چيزى است كه
مفسرين گفته اند: قرائنى كه در پيرامون آن هست تأييد مى كند كه مراد از تقدير
اقوات زمين در چهار روز، تقدير آن در چهار فصل است كه بر حسب ظاهر حس به دنبال
مـيـل شـمـالى و جـنـوبـى خـورشـيـد پـديـد مـى آيـد. پـس ايـام چـهـارگـانـه
هـمـان فصول چهارگانه است.
و امـا ايـامـى كـه در اين آيات براى خلقت آسمانها و زمين آمده، چهار روز است
دو روز براى خـلقـت زمـين، و دو روز براى به پا داشتن آسمانهاى هفتگانه، بعد از
آنكه دود بود، و اما ايـامـى كـه در آن اقـوات درسـت شده ايام تقدير اقوات است،
نه خلقت آنها، و آنچه كه در كلام خداى تعالى مكرر آمده اين است كه خداى تعالى
آسمانها و زمين را در شش روز آفريده، نـه مـجـمـوع خلق و تقدير را. پس حق اين
است كه ظرف مزبور تنها قيد براى جمله اخير اسـت و ديـگـر نـه حـذفـى لازم مى
آيد، و نه تقديرى، و مراد بيان تقدير ارزاق زمين در چهار فصل سال است.
مقــصـود از سـؤال در:
(سـواء للسـائلين) استعداد ذاتى و احتياج طبيعى نباتات
و حيوانات و انسان است
(سـواء للسـائليـن
) - كـلمـه
(سـواء)
مفعول مطلق است براى فعلى تقديرى، و مـعـنـايـش ايـن اسـت كـه: اقـوات
تـقـدير شده فراهم شد، فراهم شدنى مخصوص، براى مـحـتـاجـان. مـمكن هم هست حال
باشد از اقوات و معنايش اين باشد كه: خدا اقوات را تقدير كـرد، در حـالى كـه
بـراى محتاجان يكسان و برابر بود، به طورى كه همه از آن استفاده كنند، نه زياد
بيايد و نه كم.
و مـنـظـور از (سـائليـن
) انـواع نـبـاتات و حيوانات و
انسان است كه همه در بقاى خود مـحـتـاج بـه ارزاقـنـد و بـه اعـتـبـار ايـن
احـتـيـاج ذاتـى آنـان را (سـائل
درخـواسـت كـنـنـده ) خـوانـد چـون
بـا زبـان حال از پروردگار خود رزق مى خواهند.
آرى هـر چـنـد ظـاهـر ايـن دو آيـه شـريـفـه ايـن اسـت كـه تـنـهـا دربـاره
صـاحـبـان عـقـل سـخـن مـى گـويد و ليكن از آن دو و مخصوصا از آيه دومى برمى
آيد كه مراد از سؤ ال - هـمـان طـور كـه گـفـتـيـم - احتياج و استعداد است. و
بنابراين كه چنين باشد، آيه عـمـومـيـت خـواهـد داشـت و شـامـل نـبـات هـم مـى
شـود و اگـر ضـمـيـر صـاحـبـان عقل را آورده، از باب غلبه دادن جانب آنان است.
هـمـچـنـان كـه آيـه: (يـسـئله مـن
فـى السـمـوات و الارض ) و آيـه
(و اتـيـكـم مـن كـل مـا سـاءلتـموه
) نيز دلالت دارد بر اينكه منظور از
اين درخواست، درخواست زبانى نيست، بلكه درخواست طبيعت و ذات آنهاست
).
معناى جمله:
(ثم استوى الى السماء)
ثـم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها
قالتا أ تينا طائعين |
كـلمـه (اسـتوى
) - به طورى كه راغب گفته - وقتى با
كلمه (على
) متعدى شود مـعناى استيلاء و تسلط
را مى دهد، مانند آيه (الرحمن على
العرش استوى رحمان بر عرش مسلط است )
و چون با كلمه (الى
) متعدى گردد، معناى رسيدن به چيزى
را مى دهد.
و نيز در مفردات گفته: كلمه (كره
) - به فتحه كاف - به معناى مشقتى
است كه از خارج و به اكراه و اجبار ديگران بر آدمى تحميل شود، ولى كلمه
(كره
) - به ضمه كاف - به معناى مشقتى است كه از ناحيه خود انسان
برسد.
پـس مـعـناى اينكه فرمود: (ثم استوى
الى السماء) اين است كه خدا سپس
متوجه آسمان شـد، و بـه امـر آن بـپـرداخـت. و مـنظور از توجه به آسمان خلق
كردن آن است، نه اينكه بـدانـجـا رود، چـون قـصد مكانى جز با انتقال قاصد از
مكانى به مكانى ديگر و از جهتى به جهت ديگر تصور ندارد، و خداى تعالى از چنين
چيزى منزه است.
بيان اينكه مفاد كلمه
(ثم)
تأخر زمانى خلقت آسمان نيست
و ظـاهـر ايـنكه جمله را با كلمه (ثم
) عطف كرد، اين است كه خلقت آسمانها
بعد از خلقت زمـيـن بـوده. و ليـكـن بـعـضى گفته اند كلمه
(ثم
) كه بعديت را مى رساند، صرفا بـعـديـت در خـبـر را مـى رسـانـد،
نـه بـعـديـت بـه حـسـب وجـود و تـحـقـق را. مؤيد ايـن قـول آيـه
(ام السـمـاء بـنـيـهـا... و الارض
بـعـد ذلك دحـيـهـا اخـرج منها ماءها و مرعيها و الجبال ارسيها)
است كه خلقت زمين را بعد از آسمان مى داند.
بعضى گفته اند: اين آيات سوره نازعات دلالت ندارد بر اينكه خلقت زمين بعد از
آسمان بـوده، چون آيات مزبور گستردن زمين را بعد از آسمان مى داند، نه خلقت آن
را. ولى اين اعـتـراض وارد نـيـسـت، بـراى ايـنـكـه زمـيـن كـروى شـكـل اسـت و
گـسـتـردن آن بـه جـز خـلقـتـش بـه ايـن شكل نمى تواند باشد.
عـلاوه بـر اين، آيات مزبور بعد از گستردن زمين، به اخراج آب و چراگاه زمين و
ريشه دار كـردن كـوهـهـايـش اشـاره كـرده و ايـن عـيـنـا هـمـان مـطـلبـى اسـت
كـه جـمـله (و جعل فيها رواسى من
فوقها و بارك فيها و قدر فيها اقواتها)،
در آيات مورد بحث بيان مى كند، چون در اين آيات قرار دادن كوهها در زمين و بركت
دادن به زمين و تقدير ارزاق را بـا خـلقت زمين يكجا بيان كرده و سپس خلقت آسمان
را با كلمه (ثم
) به آن عطف كرده. پس ديگر نمى
توانيم اين كلمه را به معناى بعديت زمانى بگيريم. به عبارت ساده تر: در آيـات
مـورد بـحث كلمه (ثم
) ظهور در اين دارد كه خلقت آسمانها
بعد از زمين بوده و در آيـات سـوره (نازعات
) كلمه
(بعد ذلك ) نيز ظهور
دارد در اينكه خلقت زمين (كه گـفـتـيـم بـا دحـو و گـسـتردن آن يكى است )، بعد
از خلقت آسمانها بوده، ولى ظهور جمله (بعد
ذلك ) روشنتر، و قويتر از ظهور كلمه
(ثم
) در بعديت است - و خدا داناتر است.
(و هـى دخـان
) - ايـن جـمـله حـال اسـت از كـلمه
(سماء)
و جمله چنين معنا مى دهد: خداى تعالى متوجه آسمان شد، تا آن را بيافريند، در
حالى كه چيزى بود كه خدا نامش را دود گـذاشـت و آن ماده اى بود كه خدا به صورت
آسمانش در آورد و آن را هفت آسمان كرد، بعد از آن كـه از هـم متمايز نبودند و
همه يكى بودند. و به همين مناسبت در آيه مورد بحث آن را مفرد آورد و فرمود:
(ثم استوى الى السماء)
و نفرمود: (الى السموات
).
تـوضـيـح در مـورد فـرمـان خـداوند به آسمان و زمين
(ائتيا طوعا او كرها) و تخيير آن دو بين آمدن به طوع ياكره
(فـقال لها و للارض ائتيا
طوعا او كرها) - حرف
(فاء)
كه بر سر اين جمله آمده، آن را فرع ما قبل كرده - كه همان توجه خدا به سوى
آسمان باشد - و چون بدون شك مـورد و مـقـام آيـه مـورد تـكـويـن است، در نتيجه
اينكه به آسمان و زمين فرمان مى دهد كه (ائتـيـا
طـوعا او كرها چه بخواهيد و چه نخواهيد بايد بياييد)،
كلمه و فرمان تكوينى اسـت، نه اينكه خداوند چنين سخنى گفته باشد، بلكه همان
امر تكوينى است كه در هنگام ايـجـاد مـوجـودى صـادر مـى كـنـد و آيـه
(انـمـا امـره اذا اراد شـيـئا ان
يقول له كن فيكون ) از آن خبر مى
دهد.
و مجموع دو جمله (ائتيا...)
و جمله (اتينا...)
كه اولى فرمان خدا و دومى پاسخ زمين و آسـمـان اسـت، صفت ايجاد و تكوين را
ممثل مى كند، تا فهم مردم ساده آن را درك كند. و به طـورى كـه از كـلام خـداى
تـعـالى اسـتـفـاده مـى شـود، عـلم را بـراى تـمـامـى مـوجـودات قـائل اسـت،
چـيـزى كـه هـسـت سـخـن گـفـتـن خـدا بـا هـر چـيـزى بـه حـسـب حـال آن چـيـز و
مناسب با آن است، و بنابراين جمله مورد بحث كه يكى از مواردى را كه خدا با
موجودات سخن گفته حكايت مى كند حقيقتى تحليلى خواهد بود.
و مـا در مـبـاحـث قبلى مقدارى درباره اين مطلب بحث كردهايم، و - ان شاء اللّه
تعالى - مـقـدارى ديـگـر در تـفـسـيـر آيـه (قـالوا
انـطـقـنـا اللّه الّذى انـطـق كل شى ء)
آيه (21)
از همين سوره بحث خواهيم كرد.
و اينكه بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد
از فرمان (ائتيا)
اين است كه آثار و منافع خـود را ظـاهـر سـازنـد، نـه امـر بـه مـوجود شدن و
تكوين يافتن باشد)، صحيح نيست،
بـراى ايـنـكـه تـكـون آسـمـان را هـنـوز بـيـان نـكـرده و بـعـدا بـيـان مـى
كـند و معنا ندارد قبل از اينكه آن را بيان كند، امر كند كه آثار و منافع خود
را ظاهر سازد.
در جمله (ائتيا طوعا او كرها)
آمدن را بر آن دو واجب كرده و مخيرشان كرده به اينكه به طوع بيايند و يا به
كراهت، و اين را مى توان به وجهى توجيه كرد، به اينكه منظور از طوع و كره - كه
خود نوعى قبول كردن و نكردن و ملايمت و سازگارى و عدم آن است، اين بـاشـد كـه
آسـمـان و زمـين موجود شوند، چه اينكه قبلا استعداد آن را داشته باشند، و چه
نداشته باشند. در نتيجه جمله (ائتيا
طوعا او كرها) كنايه مى شود از
اينكه چاره اى جز هـسـتـى پذيرفتن ندارند و هست شدن آن دو امرى است كه به هيچ
وجه تخلف پذير نيست، چـه بـخـواهـند و چه نخواهند چه درخواست داشته باشند و چه
نداشته باشند، بايد موجود شـونـد. آسـمـان و زمـيـن هـم ايـن فـرمـان را
پـذيـرفـتـنـد و پـاسخ گفتند كه ما امر تو را پـذيـرفـتـيـم، امـا نـه بـه
كـراهـت، يـعـنـى نـه بـدون داشـتـن اسـتـعـداد قـبـلى و قـبـول ذاتـى، بلكه
با داشتن آن و بدين جهت گفتند (اءتينا
طائعين ) يعنى ما، استعداد پذيرفتن
هستى را داريم.
و ايـنـكـه بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد:
(جـمـله (طـوعـا او
كـرهـا) در مـقـام تـمـثـيـل ايـن
حـقـيـقـت اسـت كـه تـاءثـيـر قـدرت خـداى تعالى در آسمان و زمين حتمى است و
مـحـال اسـت آن دو از پـذيـرفتن آن تاءثير امتناع ورزند، نه اينكه بخواهد براى
آسمان و زمين طوع و كراهتى اثبات كند)
تفسير صحيحى نيست، براى اينكه در جمله بعدى كه مى گويند
(اتينا طائعين
)، با آن منافات دارد، چون اگر جمله
اولى در مقام اثبات كراهت و طـوع بـراى آسـمـان و زمين نباشد، معنا ندارد كه
آسمان و زمين در پاسخ براى خود اثبات طوع كنند.
توضيح پاسخ آسمان و زمين به خطاب
خداوند (قالتا اتينا طائعين)
(قالتا اتينا طائعين
) - اين جمله پاسخى است از آسمان و
زمين، به خطابى كه خداى تعالى به ايشان فرمود و در آن اظهار مى دارند: ما به
اختيار و طوع پذيرفتيم. و اگر كـلمـه (طائعين
) را كه مخصوص صاحبان عقل است به
كار برد، با اينكه آسمان و زمين داراى عـقـل نـيـسـتند، بدين جهت است كه مقام،
مقام مخاطبه و جواب است و اين دو مقام مخصوص دارندگان عقل است.
و اگـر ايـن كـلمـه را به صيغه جمع آورد، با اينكه جا داشت بگويند
(اتينا طائعين ما دو تـن بـه طـوع و
رغـبـت آمديم ) بعيد نيست براى اين
بوده كه خواسته اند اظهار تواضع كنند و خود را از ساير مخلوقات خدا كه آنها نيز
مطيع امر اويند متمايز و جدا حساب نكنند و بـديـن جـهت به لسان جمع پاسخ داده
اند، نظير اينكه نمازگزار با اينكه يك نفر است، مى گويد:
(اياك نعبد و اياك نستعين
).
در آيـات مـورد بـحـث بعد از آنكه خلقت و تدبير امر آسمان را بيان كرده، مع
ذلك در آيه مـورد بـحـث آسمان را دو باره با زمين شركت داده، با اينكه جا داشت
تنها سخن از زمين به مـيـان آورد، و ايـن خـالى از ايـن اشـعـار نـيـسـت كـه
بـيـن آن دو نـوعـى ارتـبـاط در وجـود و اتـصـال در نـظـام هـسـت، و هـمـيـن
طـور هـم هـسـت چـون فعل و انفعال و تأثير و تاءثر در بين تمامى اجزاى عالم
مشهود است.
و در ايـنـكـه فـرمـود (فـقـال لهـا
و للارض ائتـيـا) كـه احـتـمـالات
در آن گذشت به هر حال اين اشاره را دارد كه كلمه
(ثم ) در جمله
(ثم استوى
) تاءخر رتبى كلام را مى رساند، نه
بعديت زمانى را.
معناى اينكه درباره خلقت آسمانها
فرمود: (فقضيهن سبع سموات...)
فـقـضـيـهـن سـبـع سـمـوات فـى يـومـيـن و اوحـى فـى كل سماء امره |
مـعـنـاى اصـلى (قـضـاء)،
جـدا كـردن چـنـد چـيـز از يكديگر است. و ضمير
(هن ) به آسـمـانـهـا
بـرمـى گـردد. و جـمـله (سـبـع
سـمـوات ) حـال از ضمير است. و ظرف
(فى يومين
) متعلق است به جمله
(فقضاهن
)، در نتيجه جمله مزبور مى فهماند
كه آسمانى كه خدا متوجه آن شد، به صورت دود بود و امر آن از نظر فعليت يافتن
وجود مبهم و غير مشخص بود و خداى تعالى امر آن را متمايز كرد و آن را در دو روز
هفت آسمان قرار داد.
بـعـضى از مفسرين گفته اند: كلمه (قضاء)
در اين آيه معنى گردانيدن را متضمن است و در نـتـيجه
(سبع سموات
) مفعول دوم آن است. وجوه ديگرى هم
در اين آيه ذكر كرده اند كه نقل آنها اهميتى ندارد.
و اين آيه شريفه با آيه قبليش ناظر به تفصيل اجمالى است كه در آيه
(و لم ير الّذين كفروا ان السموات و
الارض كانتا رتقا ففتقناهما) متعرض
آن بود.
مراد از (وحى) و مقصود از امر
آسمانها در جمله: (و
اوحى فـى كل سماء امرها)
(و
اءوحـى فى كل سماء امرها) - بعضى از
مفسرين گفته اند: منظور از امر آسمان كه مـى فـرمـايـد: خـدا به هر آسمانى امر
آن را وحى كرد، آثارى است كه استعداد داشتن آن را داشـتـه و يـا حـكـمـت
اقـتـضـاء مـى كـرده آن آثـار را داشـتـه بـاشـد، مـثـل ايـنـكـه فـرشـتـگـانـى
در آنـجـا بـاشـنـد، يـا سـتـاره اى در آن خـلق شـود، و يـا امثال اين. و كلمه
(وحى
) به معناى خلقت و ايجاد است و جمله مورد بحث عطف است بر جمله
(قـضـاهـن
) و مى خواهد اين را هم مقيد به
زمان آن كند و بفرمايد: وحى در هر آسمان نيز در هـمـان دو روز صـورت گـرفـت. و
معناى جمله مورد بحث اين است كه: خداوند در همان دو روز موجودات در هر آسمانى
را، كه يا ملائكه بودند، يا ستاره، و يا غير آن، بيافريد.
ولى خواننده عزيز خود متوجه است كه معنا كردن (وحى
) به خلقت و معنا كردن
(امر)
بـه مـوجودات داخل آسمانها از قبيل فرشته و يا ستاره، عنايت بسيارى لازم دارد
كه بدون دليل روشن نمى توان از آن كلمات اين معانى را اراده كرد و همچنين مقيد
كردن جمله عطف شده بـه دو روز كـه در جـمـله مـعـطـوف عـليـه مـذكـور بـود،
نـيـز دليل مى خواهد.
بـعـضـى ديـگـر گـفـتـه انـد: مـراد از امـر آسـمـانـهـا، تـكـليـف الهـى
مـتـوجـه بـه اهل هر آسمان است كه همان ملائكه ساكن در آن باشد و معناى
(وحى
) همان معناى معروفش اسـت. و مـعـنـاى جـمـله ايـن اسـت كـه:
خـداى تـعـالى بـه اهل هر آسمانى و ملائكه اى كه در آنند اوامرى درباره عبادت
وحى فرمود.
اشـكـال ايـن وجـه هـم ايـن اسـت كـه اگـر عـبـارت آيـه شـريـفـه
(اوحـى الى كـل سـمـاء)
بـود، بـاز مـمـكـن بـود بـگـويـيـم مـراد از (وحـى
) هـمـان وحـى مـعـمـول اسـت، ولى
فرموده: (اوحى فى كل سماء)د
و اين عبارت با آن معنا آن طور كه بايد نمى سازد.
بعضى ديگر گفته اند: مراد از امر آسمان، آن چيزى است كه خدا از آسمان خواسته.
و اين وجه در حقيقت به يكى از دو وجه قبلى رجوع مى كند، چون اگر منظور از
(وحى
) خلق و ايـجـاد بـاشـد، ايـن وجـه به وجه اول برمى گردد و اگر
معناى معروفش باشد به وجه دومى برگشت مى كند.
پـس بـايـد فـكـر ديگرى كرد، و از آيات ديگر كمك گرفت، از آياتى كه در آن به
امر آسـمـانها اشاره اى رفته، معنايى دقيقتر فهميده مى شود. اينك آن آيات:
(يدبر الامر من السماء الى الارض
ثم يعرج اليه )،
(اللّه الّذى خلق سبع سموات و من
الارض مثلهن يتنزل الامر بينهن )،
(و لقد خلقنا فوقكم سبع طرائق و ما
كنا عن الخلق غافلين ).
از آيه اولى استفاده مى شود كه آسمان مبدا امرى است كه به وجهى از ناحيه خداى
تعالى بـه زمـيـن نازل مى شود و آيه دوم دلالت دارد بر اينكه امر از آسمانى به
آسمانى ديگر نازل مى شود تا به زمين برسد و آيه سوم مى فهماند كه آسمانها
راههايى هستند براى سـلوك امـر از نـاحـيـه خـداى صـاحـب عـرش و يـا آمـد و شـد
مـلائكـه اى كـه حـامـل امـر اويـنـد، هـمـچـنـان كـه آيـه
(تـنـزل المـلائكـة و الروح فـيـهـا
بـاذن ربـهـم مـن كـل امـر) و آيـه
(فـيـهـا يـفرق كل امر حكيم
)، نيز تصريح دارند به اينكه امر
خدا را ملائكه از آسمان به زمين مى آورند.
و اگـر مـراد از (امـر)،
امـر تـكوينى خداى تعالى باشد كه عبارت است از كلمه ايجاد، هـمـان طـور كـه از
آيـه (انـمـا امـره اذا اراد شـيـئا
ان يـقـول له كـن ) نـيـز اسـتفاده
مى شود، در اين صورت اگر آيات را به يكديگر ضميمه كـنـيـم، و اين معنا را
افاده مى كند كه: منظور از امر الهى كه در زمين اجرا مى شود، عبارت اسـت از
خـلقـت و پـديـد آوردن حـوادث كـه آن حـوادث را ملائكه از ناحيه خداى صاحب عرش
حـمـل نموده و در نازل كردنش طرق آسمان را طى مى كنند، تا از يك يك آسمانها
عبور داده و به زمين برسانند.
و بـه طـورى كـه از آيـه شـريـفـه (حـتـى
اذا فـزع عـن قـلوبـهـم قـالوا مـا ذا قال ربكم قالوا الحق و هو العلى الكبير)
استفاده مى شود: امر خداى تعالى را ملائكه هر آسـمـان حـمـل مـى كـنـد و بـه
مـلائكـه آسـمـان پـايـيـنـتـر تحويل مى دهد، كه در تفسير سوره
(سباء)
پيرامون اين معنا بحث شد. و نيز به طورى كـه از آيـه شـريـفـه
(و كـم مـن مـلك فى السموات
)، و آيه شريفه
(لا يسمعون الى الملاء الاعلى و
يقذفون من كل جانب )، استفاده مى
شود آسمانها مسكن ملائكه است.
در نـتيجه امر خدا يك نسبت به تك تك آسمانها دارد، به اعتبار ملائكه اى كه در
آن ساكنند و نـسـبـتـى هـم بـه هـر فـرقـه از فـرقـه هـاى مـلائكـه دارد، بـه
اعـتـبـار ايـنـكـه حـامـل آن امرند. و خداوند امر را به آنان تحميل كرده،
يعنى به ايشان وحى فرموده، چون در آيـه (انـمـا
قـولنـا لشـى ء اذا اردنـاه ان نـقـول له كـن )
امـر خـداى را قول خدا خوانده.
در نـتـيـجـه از آنـچـه گـفـتـه شـد مـعـلوم گـرديـد كـه مـعـنـاى آيـه
(و اوحـى فـى كـل سـمـاء امـرهـا)
اين شد كه خداى سبحان در هر آسمانى امر الهى را كه منسوب و متعلق بـه آن
آسـمـان اسـت بـه اهـلش، يعنى ملائكه ساكن در آن، وحى مى كند. و اما اينكه
كلمه (يومين
) در آيه ظرف باشد، هم براى خلقت
آسمانهاى هفتگانه، و هم براى اين وحى، هيچ دليلى از الفاظ آيه بر آن دلالت
نمى كند.
وجه اينكه فرمود (سماء
دنيا) را با (مصابيح) آراستيم
و زينا السماء الدنيا بمصابيح و حفظا ذلك تقدير العزيز العليم |
در ايـن آيـه شـريـفـه كـلمـه (سـمـاء)
را مـقـيد به دنيا كرد و فرمود: آسمان دنيا را با چـراغـهـايـى زينت داديم تا
دلالت كند بر اينكه آن آسمانى كه قرارگاه ستارگان است، نـزديـك تـريـن آسـمان
به كره زمين است، چون به حكم آيه (خلق
سبع سموات طباقا) آسمانها طبقه طبقه
و بعضى فوق بعض ديگر قرار دارند.
و از ظـاهـر ايـنـكـه فـرمـوده: آن را بـا چـراغهايى زينت داديم، و اينكه در
آيه (انا زينا السـمـاء الدنـيا
بزينة الكواكب ) صريحا فرموده كه آن
چراغها عبارتند از ستارگان، بـرمـى آيـد كـه سـتارگان، همه در آسمان دنيا و
پايينتر از آن قرار دارند، و براى زمين مانند قنديل هايى هستند كه آويزان شده
باشند.
بـعـضـى از مفسرين گفته اند: كواكب در همه آسمانها هست، ولى از آنجايى كه براى
مردم روى زمـيـن چـنـيـن بـه نـظـر مى رسد كه در آسمان دنيا مى درخشند، از اين
جهت آنها را زينت آسـمـان دنيا خواند. و اين حرف صحيح نيست، براى اينكه اگر
ستارگان در همه آسمانها پـراكـنـده بـودنـد، بـا در نظر گرفتن اينكه آسمانها
صاف و شفافند، بايد ستارگان براى تمامى آسمانها زينت باشند، نه تنها آسمان
دنيا.
و امـا ايـنـكـه آيـه (الم تـروا
كـيـف خـلق اللّه سـبـع سـمـوات طـبـاقـا و جـعـل القـمـر فـيـهـن نـورا و جـعل
الشمس سراجا) ماه و خورشيد را نور و
چراغ هفت آسمان خوانده، دليل نمى شود بر اينكه ماه و خورشيد در هفت آسمان نور و
چراغند، بلكه از آنجا كه روى سخن با ما بوده كه شب و روز از نور اين دو كره
استفاده مى كنيم، آن دو را نور و چراغ ناميده. و در جاى ديگر نيز فرموده:
(و جعلنا سراجا وهاجا).
(و حـفـظـا)
- يـعنى و ما آسمانها را از شيطانها حفظ كرديم، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: (و حفظناها من كل شيطان رجيم الا
من استرق السمع فاتبعه شهاب مبين ).
(ذلك تقدير العزيز العليم
) - اين جمله اشاره به نظم و ترتيبى
است كه در سابق (آيات اواسط سوره كه درباره آسمان و زمين و ستارگان بود) بحث
شد.
گفتارى در تكميل مطالب گذشته
سخـنـى در تـكـمـيـل مـطـالب گـذشـته (راجع به
آسمان ها و اينكه آسمان ها منزلگاه ملائكه است)
از آنچه گذشت چند نكته به دست آمد:
اول ايـنكه: آنچه از ظاهر آيات - البته فراموش نشود كه مى گوييم ظاهر نه صريح
- اسـتـفـاده مـى شـود ايـن اسـت كـه آسمان دنيا از بين آسمانهاى هفتگانه عبارت
است از آن فضايى كه اين ستارگان بالاى سر ما در آن قرار دارند.
دوم ايـنـكـه: ايـن آسـمانهاى هفتگانه نامبرده، همه جزو خلقت جسمانى اند و
خلاصه همه در داخل طبيعت و ماده هستند، نه ماوراى طبيعت چيزى كه هست اين عالم
طبيعت هفت طبقه است كه هر يك روى ديـگـرى قـرار گـرفـته و از همه آنها نزديكتر
به ما، آسمانى است كه ستارگان و كـواكـب در آنجا قرار دارند و اما آن شش آسمان
ديگر، قرآن كريم هيچ حرفى درباره شان نزده، جز اينكه فرموده روى هم قرار
دارند.
سـوم اينكه: منظور از آسمانهاى هفتگانه، سيارات آسمان و يا خصوص بعضى از آنها
از قبيل خورشيد و ماه و غير آن دو نيست.
چـهـارم اينكه: اگر در آيات و روايات آمده كه آسمانها منزلگاه ملائكه است، و
يا ملائكه از آسمان نازل مى شوند، و امر خداى تعالى را با خود به زمين مى
آورند، و يا ملائكه با نـامـه اعـمـال بندگان به آسمان بالا مى روند، و يا
اينكه آسمان درهايى دارد، كه براى كـفـار بـاز نـمـى شـود و يـا ايـنـكـه ارزاق
از آسـمـان نازل مى شود، و يا مطالبى ديگر غير اينها، كه آيات و روايات متفرق
بدانها اشاره دارد، بيش از اين دلالت ندارد كه امور مزبور نوعى تعلق و ارتباط
با آسمانها دارند. اما اينكه ايـن تـعـلق و ارتـبـاط نظير ارتباطى كه مابين هر
جسمى با مكان آن جسم مى بينيم، بوده بـاشـد، آيـات و روايـات هـيـچ دلالتـى بر
آن ندارد، و نمى تواند هم داشته باشد، چون جـسـمـانـيـت مـستلزم آن است كه
محكوم به نظام مادى جارى در آنها باشد، همان طور كه عالم جسمانى محكوم به
دگرگونى، تبدل و فنا و سستى است، آن امور هم محكوم به اين احكام بشود.
آرى امروز اين مسأله واضح و ضرورى شده كه كرات و اجرام آسمانى هر چه و هر جا
كه بـاشـند، موجودى مادى و عنصرى جسمانى هستند كه آنچه از احكام و آثار كه در
عالم زمينى مـا جـريـان دارد، نظيرش در آنها جريان دارد. و آن نظامى كه در آيات
شريفه قرآن براى آسـمـان و اهـل آسـمان ثابت شده و آن امورى كه در آنها جريان
مى يابد، و در تفسير آيات مـورد بحث بدانها اشاره شد، هيچ شباهتى به اين نظام
عنصرى و محسوس در عالم زمينى ما ندارد، بلكه به كلى منافى با آن است.
عـلاوه بـر ايـن، اصـلا در روايات آمده: ملائكه از نور خلق شده اند و غذايشان
تسبيح خدا است.
و ايـنـكـه خـلقتشان چگونه است، و اينكه خلقت آسمانها و آسمانيان چطور است هيچ
شباهت و ربطى با نظام جارى در زمين ندارد.
پس ملائكه براى خود عالمى ديگر دارند، عالمى است ملكوتى كه (نظير عالم مادى ما)
هفت مـرتـبـه دارد، كه هر مرتبه اش را آسمانى خوانده اند و آثار و خواص آن
مراتب را آثار و خواص آن آسمانها خوانده اند، چون از نظر علو مرتبه و احاطه اى
كه به زمين دارند، شبيه بـه آسـمـانـنـد كـه آن نـيـز نـسبت به زمين بلند است و
از هر سو زمين را احاطه كرده و اين تشبيه را بدان جهت كرده اند كه دركش تا حدى
براى ساده دلان آسان شود.
بحث روايتى
روايتى دربـاره قـرائت آيـات اول سـوره فصلت (حم سجده) توسط پيامبر
(صلى الله عليه و آله) در جواب فرستاده قريش
در الدر المـنـثـور اسـت كه ابن ابى شيبه، عبد بن حميد، ابو يعلى و
حاكم - وى حديث را صـحـيـح دانـسـتـه -، ابـن مـردويـه، ابـو نعيم، و بيهقى -
هر دو در كتاب خود به نام دلايل -، و ابن عساكر از جابر بن عبداللّه روايت
آورده اند كه گفت: روزى قريش دور هم جـمـع شده و گفتند: تحقيق كنيد ببينيد از
همه شما داناتر به سحر و كهانت و شعر كيست، بـرود نزد اين مرد كه بين جمع ما
تفرقه افكنده و نظام ما را درهم و برهم كرده و به دين مـا بـدگويى مى كند، تا
با او حرف بزند ببيند چه جواب مى شنود. همگى گفتند: ما به جز عتبة بن ربيعه كسى
را داناتر از خود سراغ نداريم، رو به عتبه كردند و گفتند: اى ابو وليد، برخيز
و نزد اين مرد برو.
عـتـبـه نـزد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) آمده، گفت: اى محمد!
تو بهترى يا پـدرت عـبـداللّه ؟ تـو بـهـتـرى يـا جـدت عـبـدالمـطـلب ؟ رسـول
خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هيچ نگفت. دوباره عتبه گفت: اگر مى
پندارى كه نامبردگان از تو بهتر بودند، بايد قبول كنى كه بت پرستى آنان نيز
درست بوده و تو به ناحق بتها را عيب مى گويى. و اگر مى پندارى تو بهتر از
آنانى، پس حرف بزن تا بشنويم.
بـه خدا سوگند ما براى قومت هيچ فرزندى شوم سراغ نداريم كه شومتر از تو باشد.
تـو جـمـع مـا را پـراكندى، امور منظم ما را از هم گسيختى، دين ما را مورد
حمله و عيبجويى قـرار دادى. تو ما را در بين عرب رسوا ساختى، تا آنجا كه در
بين همه عرب شايع شد كه در قريش ساحر و كاهنى پيدا شده و به خدا سوگند ما ديگر
هيچ راه چاره اى برايمان نـمـانـده، مگر اينكه بى خبر و ناگهان دست به اسلحه
برده، به جان يكديگر بيفتيم. هـان اى مـرد! بـگـو تـا اگـر احـتـيـاجـاتـت
فـزونـى گـرفـتـه بـرايـت پـول جـمـع آورى كنيم، آن قدر كه از تمامى افراد
قريش توانگرتر شوى و مرد يگانه قـريـش گردى، و اگر شهوتت گل كرده، بگو تا هر
زنى از قريش مى خواهى هر چند ده زن باشد برايت بگيريم.
رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) فرمود: تمام شد؟ گفت: بله،
ديگر حرفى نـدارم. فـرمـود: (بـسـم
اللّه الرحـمـن الرحـيـم حـم تنزيل من الرحمن الرحيم كتاب فصلت اياته قرآنا
عربيا لقوم يعلمون ) و همچنان آيات
ايـن سـوره را خـوانـد تـا رسـيـد بـه ايـن آيـه
(فـان اعـرضـوا فقل انذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود).
عـتـبه گفت: ديگر بس است. آيا غير از اينها سخنى ندارى ؟ فرمود: نه. عتبه
نزد قريش شـد پـرسـيـدنـد: چـه خـبـر آوردى ؟ گـفـت: مـن آنـچـه را كـه
احـتـمال مى دادم شما بخواهيد به او بگوييد همه را گفتم، ديگر چيزى فروگذار
نكردم. پـرسـيـدنـد جـوابـت را داد؟ گفت به آن بتى كه بچه هاى قبيله ما آن را
نصب كردند، من از گـفـتـار او چـيـزى نـفـهـمـيـدم، جـز ايـن جـمـله را كـه
گـفـت (انـذرتـكـم صـاعـقـة مـثـل
صـاعـقـة عـاد و ثـمـود)، گـفـتند:
واى بر تو مگر او به غير عربى حرف مى زد كه نـفـهـمـيـدى ؟ گـفـت: نـه به خدا
سوگند عربى حرف مى زد، اما من به جز قضيه صاعقه چيزى از او نفهميدم.
مؤلف: ايـن روايـت در الدر المـنـثـور از چـنـد كـتـاب ديـگـر نـيـز قـريـب
بـه همين مضمون نـقـل شـده و در بـعـضـى از طرق آمده كه قريش پرسيدند: ابا
وليد! چه خبر آوردى ؟ در پـاسـخ گـفـت: بـه خـدا سـوگـنـد كـلامـى از او
شـنـيـدم كـه تـاكـنـون مثل آن را نشنيده بودم. به خدا سوگند نه شعر بود، نه
سحر بود، و نه كهانت، و باز بـه خـدا سـوگـنـد مـى خـورم ايـن كـلامـى كـه مـن
از او شـنـيـدم، بـه زودى مـوجـى در دنبال خواهد داشت. و در بعضى ديگر از آن
طرق مطالبى ديگر آمده.
و در ايـنـكـه رسـول خـدا ( اللّه عـليـه و آله و سلّم) در پـاسـخ وليـد بن
مغيره نيز آيات اول - ايـن سـوره را خـوانـد، روايـاتـى هـسـت كـه - ان شـاء
اللّه - در تـفـسـيـر سوره (مدثر)،
در ذيل آيه (ذرنى و من خلقت
وحيدا...) از نظر شما خواهد گذشت.
چند روايت حاكى از گفتگوى
يهوديان با رسـول الله (صلى الله عليه و آله ) درباره خلقت شش روزه
زمين و آسمان ها، و بيان ضعف آنها
و در هـمـان كـتـاب آمـده كـه: ابـن جـريـر، از ابـوبـكـر روايـت
كـرده كـه گـفت: يهود نزد رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) شدند
و گفتند: اى محمد! به ما خبر ده ببينيم خـداونـد در اين ايام شش گانه چه خلق
كرده ؟ فرمود: در روز يكشنبه و دو شنبه زمين را و در سه شنبه كوهها را و در
چهارشنبه شهرها و ارزاق و نهرها و آباديها و خرابيها را. و در پنجشنبه تا سه
ساعت از روز جمعه در ساعت اول اجلها و در ساعت دوم آفتها و در ساعت سوم آدم را
آفـريـد. گـفـتـنـد: اگـر تـكـمـيـلش كـنـى درسـت گـفـتـى. رسول خدا (صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم) فهميد منظورشان چيست، خشمگين شد و در نتيجه آيـه
(و مـا مـسـنـا مـن لغـوب فـاصـبـر
عـلى مـا يـقـولون ) نازل گشت.
مؤلف: قريب به اين مضمون از ابن عباس، عبداللّه بن سلام، مكرمة و ديگران
روايت شده. و در بـعـضى از اخبار شيعه نيز آمده. و اينكه در اين روايت
يهوديان گفتند: درست گفتى اگـر تكميلش كنى، منظور يهود اين بوده كه آن جناب بر
طبق عقايد يهوديان بفرمايد: و روز شـنـبـه كـه خـداى تـعـالى از كـار خـلقـت
فـارغ شـد اسـتـراحـت كـرد و بـه ايـن جـهـت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و
سلّم) ناراحت شد.
و از نـظـر مـا ايـن روايـات بـوى جـعـل مـى دهـد، بـه چـنـد دليل:
اول ايـنـكـه: در ايـن روايـات آمـده كـه يـهـود پـاسـخ رسـول خـدا (صلّى
اللّه عليه و آله و سلّم) را پسنديد و آن را موافق عقايد خود يافت، در حـالى
كه موافق نيست زيرا در تورات در سفر تكوين آمده كه: خداى تعالى نور و ظلمت و
شب و روز را در يكشنبه آفريد و آسمان را در دوشنبه، و زمين و درياها و گياهان
را در سه شـنـبـه، و خـورشـيـد و مـاه و سـتـارگـان را در چهار شنبه و
جنبندگان دريا و مرغان را در پـنـجـشـنـبه و حيوانات صحرا و انسان را در جمعه،
و در نتيجه در روز شنبه به فراغت و استراحت پرداخت.
در ايـنـجـا مـمـكـن اسـت كـسـى بـگـويـد: از كـجـا كـه تـورات امـروز و تـورات
زمـان رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) يكى بوده، ممكن است با آن فرق
داشته باشد، ليكن اين اشكال وارد نيست.
دوم اينكه: پديد آمدن روزهاى هفته كه عبارت است از يك روز با شب همان روز،
مولود حركت وضـعـى زمين به دور محور خودش است كه از هر يك بار كه به دور خود
دور مى زند، يك شـب و يك روز پديد مى آيد، چون هميشه يك طرفش رو به خورشيد است
و يك طرفش پشت بـه خـورشـيـد. بـنـابـرايـن ديـگـر چـه مـعـنـا دارد كـه قـبـل
از آنـكـه خـداى تـعـالى آسمانها و آسمانيان و زمين را خلق كرده و آن را كره اى
دوار و مـتـحـرك سـاخـتـه بـاشـد، شـنـبـه و يـكـشـنـبـه اى وجـود داشـتـه
بـاشـد؟ نـظـيـر ايـن اشـكـال در خـلقـت آسـمـانها نيز مى آيد، كه قبل از خلقت
آن و خلقت آسمانها كه يكى از آنها خورشيد است، دوشنبه اى وجود داشته باشد.
سـوم ايـنـكـه: در ايـن روايـات يـك روز را بـراى خـلقـت كـوهـهـا قـرار داده
و حـال آنـكـه خـلقـت كـوهـهـا تـدريـجـى بـوده. و هـمـچـنـيـن نـظـيـر ايـن
اشـكـال در خلقت شهرها و نهرها و رزقها وارد است، چون آنها نيز به تدريج درست
شده، نه در يك روز.
رواياتى درباره آغاز خلقت عالم
و در روضـه كافى به سند خود از محمد بن عطيه از امام ابى جعفر (عليه
السلام) روايت كـرده كـه فـرمـود: خداى تعالى نخست آن ماده اى را كه تمامى
اشياء را از آن درست كرده، بـيـافريد و آن عبارت بود از آب كه تمامى اشياء را
مولود آن دانسته، ولى ديگر براى آب نـسبتى و ماده اى كه خلقتش را به آن نسبت
دهد قرار نداده. و از جمله چيزهايى كه از آب خلق كرده باد است.
خداى تعالى باد را كه از آب پديد آورد، بر آب مسلط كرد، تا شكم آب را پاره كند
و آب را بـر هم زند تا كف كند، آن قدر كه خود خدا مى خواست كف كند، سپس از آن
كف زمينى سفيد و پاكيزه كه در آن هيچ بلندى و پستى و هيچ سوراخ و برآمدگى و هيچ
درخت نبود، درست كرد و آنگاه آن را در هم پيچيده روى آب قرار داد.
و سپس از آب آتش را بيافريد، آتش نيز شكم آب را باز كرده و آن را بر هم زد، تا
بخار و دودى از آن بـرخـاسـت، آن قـدر كه خود خدا مى خواست برخيزد و سپس از آن
دود آسمانى صـاف و شـفـاف بـيـافـريـد، كـه در آن هـيـچ برآمدگى و سوراخى نبود،
اين است كه مى فرمايد: (و السماء و
ما بناها).
مؤلف: در اين معنا رواياتى ديگر نيز هست. و ممكن است مضمون آنها را و نيز
مضامين آيات را به فرضيات مسلمه علوم امروزى تطبيق كرد، فرضياتى كه درباره آغاز
خلقت عالم و هـيـات آن دارنـد، چـيـزى كـه هـسـت از آنـجـايـى كـه حـقـايق
قرآنى را نمى توان با حدس و فرضيات علمى محدود كرد، لذا متعرض اين تطبيق نشديم
، بله اگر روزى اين فرضيات آن قدر قطعى و مسلم شد كه به صورت برهان علمى درآمد،
آن وقت ممكن است در مقام تطبيق آن با آيات قرآنى برآمد.
و در نهج البلاغه است كه: يكى از شواهد خلقت او، آفرينش آسمانها است كه بدون
پايه و سـتـونـى اسـتـوار و پـا بر جا است. خداى سبحان آنها را دعوت كرد، بدون
درنگ و به فـوريت اجابت كردند، در حالى كه مطيع و معترف به ربوبيتش بودند و اگر
اقرار آنها بـه ربـوبـيـت خـداى تعالى نبود و به اطاعتش گردن ننهاده بودند،
خداى تعالى آنها را مـحـل عـرش خـود نـمـى كـرد، و مـسـكـن فـرشـتـگـان خـويـش
و محل صعود كلمه طيب و عمل صالح بندگانش نمى ساخت.
و در كـتـاب كـمـال الديـن بـه سندى كه به فضيل رسان دارد، از او روايت كرده كه
گفت: مـحـمد بن ابراهيم نامهاى به امام صادق (عليه السلام) نوشت و در آن عرضه
داشت: ما را از فضل و برترى كه شما اهل بيت داريد خبر بده. امام صادق (عليه
السلام) در پاسخش نـوشـت: ستارگان اءمان اهل آسمان هستند، به طورى كه اگر
از بين بروند، وعده اى كه بـه اهـل آسـمـان داده شـده فـرا مـى رسـد و هـمـه
نـابـود مـى گـردنـد و رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم)
فـرمـود: اهل بيت من هم امان اهل زمينند، اگر اهل بيت من از زمين رخت بربندد،
آن وعده اى كه خدا داده، به امت من خواهد رسيد.
مؤلف: اين معنا در روايات بسيارى وارد شده.
و در بحار از كتاب الغارات و او به سند خود از ابن نباته، روايت كرده كه گفت:
از امير المؤمنـيـن (عـليـه السلام) پـرسـيدند: فاصله بين زمين و آسمان
چقدر است ؟ فرمود به قدرى كه چشم كار كند و به مقدارى كه نفرين مظلوم بالا رود.
مؤلف: و ايـن پـاسـخ امـام (عليه السلام) از لطائف كلمات آن جناب است كه هم
به ظاهر آسمان اشاره كرده و هم به باطن آن كه بيانش گذشت.