بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 
 

 

آيات 149 تا 182 سوره صافات

 فـاسـتـفـتـهم الربك البنات و لهم البنون (149)

 ام خلقنا الملائكة اناثا و هم شاهدون (150)

 الا انـهـم مـن افـكـهـم ليـقـولون (151)

 ولد اللّه و انـهـم لكـذبون (152)

 اصطفى البـنـات عـلى البـنـيـن (153)

 مـا لكـم كـيـف تحكمون (154)

 افلا تذكرون (155)

 ام لكم سلطان مبين (156)

 فاتوا بكتابكم ان كنتم صادقين (157)

 و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا و لقـد عـلمـت الجـنـة انـهـم لمـحـضرون (158)

 سبحان اللّه عما يصفون (159)

 الا عباد اللّه المـخـلصـيـن (160)

 فـانـكـم و مـا تـعـبـدون (161)

 مـا انـتـم عليه بفاتنين (162)

 الا من هو صـال الجـحـيـم (163)

 و مـا منا الا له مقام معلوم (164)

 و انا لنحن الصافون (165)

 و انا لنـحـن المـسـبـحون (166)

 و ان كانوا ليقولون (167)

 لو ان عندنا ذكرا من الاولين (168)

 لكـنـا عـبـاد اللّه المـخـلصـين (169)

 فكفروا به فسوف يعلمون (170)

 و لقد سبقت كلمتنا لعـبـادنـا المرسلين (171)

 انهم لهم المنصورون (172)

 و ان جندنا لهم الغالبون (173)

 فـتـول عـنـهـم حـتـى حـيـن (174)

 و ابـصرهم فسوف يبصرون (175)

 افبعذابنا يستعجلون (176)

 فـاذا نـزل بـسـاحـتـهـم فـسـاء صـبـاح المـنـذريـن (177)

 و تـول عـنـهـم حـتى حين (178)

 و ابصر فسوف يبصرون (179)

 سبحان ربك رب العزة عما يصفون (180)

 و سلم على المرسلينن (181)

 و الحمد لله رب العالمين (182)

ترجمه آيات

از ايشان نظر بخواه آيا براى پروردگارت دختران و براى ايشان پسران است ؟ (149).

و آيا روزى كه ما ملائكه را ماده خلق مى كرديم ايشان شاهد و ناظر بودند (150).

آگاه باش كه اينان از بس در دروغگويى بى پروا هستند كه خواهند گفت (151).

خدا بچه آورده و حال آنكه دروغ گويند (152).

آيا خدا دختران را بر پسران برگزيده (153).

واى بر شما! اين چه حكمى است كه مى كنيد؟ (154).

و چرا متذكر نمى شويد (155).

يا آنكه راستى برهان روشنى داريد؟ (156).

اگـر كـتـابـى در ايـن باره بر شما نازل شده پس آن كتابتان را بياوريد اگر راست مى گوييد (157).

(دروغ ديـگـرشـان ايـن اسـت كـه ) بـيـن خـدا و جـن خـويـشـاونـدى قايل شدند با اينكه جن هم مى دانند كه روزى براى حساب احضار مى شوند (158).

منزه است خدا از اين وصفها كه برايش مى تراشند (159).

مگر اوصافى كه بندگان مخلص او براى او قائلند (160).

اين شما و اين خدايانتان هر چه مى خواهيد بكنيد (161).

شما هر كارى بكنيد نمى توانيد عليه خدا فتنه به پا كنيد (162).

و در آن فـتـنـه افـراد را گـمـراه سـازيـد مـگـر كـسـى را كـه خـودش دنبال جهنم مى گردد (163).

و هر يك از ما (فرشتگان ) مقام و پستى معين داريم (164).

همواره آماده به خدمت در صف ايستاده ايم (165).

دائما در حال تسبيح اوييم (166).

(بعد از شنيدن اين دليل از ملائكه ) به طور مسلم خواهند گفت (167).

اگر نزد ما هم كتابى از جنس كتب گذشتگان مى بود (168).

ما نيز از بندگان مخلص خدا بوديم (169).

(ولى ايـن هـم دروغ اسـت چـون مـشـرك نـزول كـتـاب از آسـمـان را محال مى داند) و به اين معنا كافر است و به زودى خواهند فهميد (170).

فرمان ما از سابق به نفع بندگان مرسل ما صادر شده (171).

كه ايشان تنها يارى خواهند شد (172).

و لشكر ما به تنهايى غالب خواهد گشت (173).

پس تو تا مدتى روى از ايشان برتاب (174).

ببين چه عكس العملهايى نشان مى دهند و به زودى ثمره رفتار خود را مى بينند (175).

آيا به عذاب ما شتاب مى كنند (176).

پس همين كه بر آنها احاطه كرد آن وقت مى فهمند كه چه روزگار بدى دارند (177).

تو تا چندى روى از ايشان برتاب (178).

و رفتارشان را زير نظر داشته باش به زودى خودشان هم خواهند ديد (179).

منزه است پروردگار تو كه رب العزه است از آنچه اينان درباره اش مى گويند (180).

و سلام بر فرستادگان (181).

و ستايش مخصوص خدا است كه پروردگار عالميان است (182).

بيان آيات

ردّ اعتقاد مشركين به دختر داشتن خدا و خويشاوندى بين او و جنّ

در سـابـق ايـن مـعـنا را بيان فرموده بود كه او رب و معبود حقيقى است، جمعى از بندگان مخلص چون انبياى گرامى، او را پرستيدند، و به حد خلوص رسيدند و بعضى ديگر به ربوبيت او كافر شدند، و خداوند بندگانش را نجات داده، و كافران را هلاك و به عذاب اليم مبتلا كرد.

ايـنـك در ايـن آيـات مـتـعـرض عقايد كفار شده كه درباره خدايان خود كه يا ملائكه و يا جن بـودنـد، چـه عـقـايـدى داشـتـنـد و چـگـونـه مـلائكـه را دخـتـران خـدا نـامـيـده و بـراى جـن قائل به نسبت و خويشاوندى با خدا شدند.

بـه طـور كـلى بت پرستان، كه يا برهمايى هستند، و يا بودايى، و يا صابئى، معتقد نبودند كه تمامى ملائكه دختر و زنند، بله بعضى از آنان اين اعتقاد را داشتند، ليكن آنچه از بـعـضـى از قـبايل عرب مانند وثنيهاى قبيله جهينه، سليم ، خزاعه، و بنى مليح حكايت شده، اين است كه: اينان قايل به انوثيت ملائكه بودند.

و امـا اعـتـقـاد بـه اينكه بين جن و خدا خويشاوندى هست و نسبت جن سرانجام به خدا منتهى مى شـود، فـى الجـمـله از تـمـامـى فـرقـه هـاى مـشـرك، نقل شده.

و كـوتـاه سخن اينكه: خداى تعالى در اين آيات به فساد عقيده، آنان اشاره نموده، سپس رسـول گـرامى خود را بشارت مى دهد به اينكه به زودى او را يارى مى كند و مشركين را تـهـديـد مـى كـنـد بـه ايـنـكه به عذاب مبتلايشان مى سازد و آنگاه سوره مورد بحث را با تـقـديـس و مـنزه بودن خدا از داشتن شريك و نيز با سلام بر همه رسولان، و حمد خدا كه رب العالمين است، ختم مى نمايد.

 

فاستفتهم الربك البنات و لهم البنون

خـداى سـبـحـان اعـتقاد مشركين را به اينكه ملائكه دختران خدايند باز نموده كه چه لوازمى دارد و آن لوازم ايـن اسـت كـه: ملائكه فرزندان خدا و دختر باشند و خدا اين دختران را به خـود اخـتـصاص داده باشد (و تنها او دختر بزايد) اما مردم همه پسر بزايند و هر چه پسر هـسـت مـخـصـوص مـردم بـاشـد و سـپـس ايـن لوازم را يـكـى پـس از ديـگـرى رد نـمـود سخن اول ايـشـان را كـه دخـتـران از آن خـدا و پـسران از آن ايشان باشند رد نموده، مى فرمايد: (از ايشان بپرس آيا براى پروردگار تو دختران باشد و براى خود آنان پسران ؟) و ايـن اسـتفهام استفهامى است انكارى، به انكار لازمه كلام، چون لازمه اين گفتار اين است كـه: مشركين از خدا بالاتر باشند، چون مشركين اين اعتقاد را هم داشته اند كه پسر بهتر از دختر است و مى خواستند كه از داشتن دختر منزه باشند، و به همين جهت دختران را زنده به گور مى كردند، تا نزاهتشان لكه دار نشود.

 

ام خلقنا الملائكة اناثا و هم شاهدون

كلمه (ام ) در اينجا منقطعه و به معناى بلكه است، نه به معناى (يا اين و يا آن ) و مـعـناى آيه اين است كه: بلكه از سؤ ال قبلى مهمتر اين است كه از ايشان بپرسى. آيا ما مـلائكـه را مـاده خلق كرده ايم، و آيا مشركين در روزى كه ما ملائكه را خلق مى كرديم آنجا حـاضـر بـودنـد و مـادگـى ملائكه را ديدند؟ يا اينكه نه تنها حاضر نبودند، بلكه چنين ادعـايـى هـم نمى توانند بكنند؟ علاوه بر اين اصولا نرى و مادگى، يك مسالهاى است كه جز از راه حس نمى توان اثباتش كرد و ملائكه براى مشركين محسوس نبودند و اين جمله رد ماده بودن ملائكه است.

 

الا انهم من افكهم ليقولون ولد اللّه و انهم لكاذبون

ايـن آيـه شريفه رد لازمه ديگر گفتار مشركين است و آن اثبات ولادت ملائكه از خداست، و ايـن سـخـن را صرف (افك ) مى شمارد، و (افك ) عبارت است از اينكه سخنى را به غـيـر آن وجـهـه اى كـه دارد بـرگـردانـى و وجـهـه حـق آن را بـه سـوى بـاطـل صـرف كـنى. و خلاصه خلقت ملائكه را كه براى كسى معلوم نيست چگونه بوده ؟ بـرگـردانـى و نـام ولادت بـر آن بـگـذارى، پـس مـشـركـيـن در ايـن سخن خود مرتكب افك شدهاند، و دروغى روشن گفته اند.

 

اصطفى البنات على البنين ما لكم كيف تحكمون افلا تذكرون

در ايـن آيـه، انـكـار انتخاب دختران بر پسران را تكرار كرده، تا شدت شناعت و زشتى ايـن سـخـن را افـاده كـنـد، يـك بـار فرموده: آيا خدا دختران را بر پسران ترجيح داده كه خودش تنها دختر بزايد و پسر زاييدن را به شما واگذار كند؟ و بار ديگر فرموده: آخر اين چه حكمى است كه مى كنند ؟ و بار سوم فرموده: راستى نمى خواهيد متذكر شويد؟

آنـگـاه ايـشـان را تـوبـيـخ نموده مى فرمايد: (ما لكم كيف تحكمون )؛ چون سخن ايشان حكمى است بدون دليل، و سپس دنبالش ‍ فرموده: (افلا تذكرون ) كه هم توبيخ است و هـم اشـاره اسـت بـه ايـنـكـه اين حرف صرف نظر از اينكه هيچ دليلى ندارد، بلكه بر خـلافـش دليـل هـسـت چـيـزى كـه هـسـت مـشـركـيـن مـتـذكـر آن دليـل نـمـى شـوند، اگر متذكر شوند مى فهمند كه ساحت خداى سبحان منزه از آن است كه مـتـجـزى شـود و جـزئى بـه نـام فـرزنـد از او جـدا گردد، و نيز منزه از آن است كه محتاج فـرزنـد شـود و در صـدد فـرزنـددار شـدن بـرآيـد. و ايـن گـونه احتجاجها در كلام خداى تعالى عليه مشركين مكرر آورده شده است.

در آيـه مـورد بحث التفاتى از غيبت (الا انهم من افكهم ليقولون )، به خطاب (ما لكم كيف تحكمون ) به كار رفته، در جمله اول مشركين را غايب حساب كرده و فرموده: ايشان از در افك خواهند گفت و در جمله دوم خطاب به مشركين فرموده: واى بر شما اين چه حكمى اسـت كـه مـى كـنـيـد و ايـن التـفـات براى آن است كه بر شدت خشم خدا دلالت كند، شدت خشمى كه باعث شده خدا شفاها با خود مشركين سخن گويد.

 

ام لكم سلطان مبين فاتوا بكتابكم ان كنتم صادقين

كلمه (ام ) در اين آيه نيز منقطعه و به معناى بلكه است و مراد از سلطان - به طورى كـه از سـيـاق بـرمـى آيـد - بـرهان و كتابى است كه از ناحيه خداى سبحان بر مشركين نـازل شده باشد، و در آن كتاب خدا به ايشان خبر داده باشد كه ملائكه دختران منند، چون وقـتـى عـقـل و حـس اجـازه چـنـيـن عـقـيـدهـاى را نـدهـد، بـاقـى مـى مـانـد دليـل نـقـلى و كـتابى كه از ناحيه خدا آن را اثبات كرده باشد پس اگر مدعاى مشركين حق است، بايد كتابى آسمانى ارائه دهند، تا مدعاى آنان را اثبات كند.

و اگر كلمه (كتاب ) را بر مشركين اضافه كرد، و فرمود: كتابتان به اين عنايت است كه فرض كرد مشركين كتابى داشته باشند كه بر مدعايشان دلالت كند.

رد اعتماد مشركين مبنى بر اينكه جن اولاد خداوند هستند

و جعلوا بينه و بين الجنة نسبا و لقد علمت الجنة انهم لمحضرون

قـرار دادن نـسبت بين خدا و جن، عبارت از همين عقيده مشركين است كه مى گويند: جن اولاد خدا هـسـتـنـد كه شرح مفصل اين عقيده آنان در تفسير سوره هود آنجا كه درباره بتپرستان بحث كرديم گذشت.

(و لقـد عـلمت الجنة انهم لمحضرون ) - يعنى خود جنيان مى دانند روزى براى حساب و يا عذاب حاضر خواهند شد. و اينكه گفتم. حساب يا عذاب، به خاطر اطلاق كلمه محضرون اسـت. و بـه هـر حـال جـنـيـان مى دانند كه خود مربوب خدا هستند، و خدا به زودى از ايشان حـسـاب مـى كـشـد و بر طبق اعمالشان جزا مى دهد. پس نسبتى كه بين جنيان و خدا هست نسبت مـربـوبـيـت و ربـوبـيـت اسـت، نـه نـسـبـت ولادت و كـسى كه خودش مربوب ديگرى است، شايستگى پرستش ندارد.

و از عجايب، سخن بعضى از مفسرين است كه گفته اند: مراد از كلمه (جنة ) طايفه اى از مـلائكـه اسـت كـه بـه اين اسم ناميده شده اند. و بنابراين بايد ضمير (انهم ) را به كفار برگردانيد، نه به كلمه (جنة )، و معنايش اين است كه: طايفه اى از ملائكه، كه نـامـشـان جـن است، مى دانند كه كفار براى عذاب حاضر مى شوند، و اين تفسيرى است كه هيچ شاهدى از قرآن كريم بر آن نيست، علاوه بر اين از سياق بعيد است.

تـوضـيـحـى دربـاره اسـتـثـنـاى عـبـاد مـخـلصـين در آيه: (سبحان الله عما يصفون الا عباد الله المخلصين)

سبحان اللّه عما يصفون الا عباد اللّه المخلصين

ضـمـيـر در جـمـله (يـصـفـون ) - بـا در نـظـر گـرفـتـن ايـنـكـه ايـن آيـه مـتصل به آيه قبل است - به كفار نامبرده برمى گردد، و استثناى (الا) در آن استثناى منقطع است، و معناى آيه اين است كه: خدا از توصيفى كه كفار مى كنند منزه است، و يا خدا از آنـچـه كـه كـفـار دربـاره اش ‍ مـى گـويـنـد، و از اوصـافى كه برايش مى تراشند از قـبـيـل ولادت و نـسـبـت و شـركـت و امـثـال آن مـنـزه اسـت، ولى بـندگان مخلص خدا او را به اوصافى وصف مى كنند كه لايق ساحت قدس اوست و يا طورى وصف مى كنند كه لايق اوست.

و بـعضى از مفسرين گفته اند: (اين استثنا، استثناى منقطع از ضمير در (لمحضرون ) است ).

بـعـضـى ديـگر گفته اند: (استثناى از فاعل در (جعلوا) است و جمله هايى كه بين اين ضمير و مرجعش فاصله شده اند، جملات معترضه است. ولى اين دو وجه بعيد است ).

و در صـورتـى كـه ايـن دو آيـه را مـسـتـقـل در نـظـر بـگـيـريـم، هـمـچـنـان كـه مـسـتـقـل نـيـز هـسـتـنـد، معنايى وسيعتر و دقيقتر از آن معانى دارد، چون در اين صورت بايد ضـمـيـر در (يـصفون ) را به عموم مردم برگردانيم، و چون كلمه (يصفون ) مطلق اسـت، و شـامـل هـمـه گـونـه وصـف مـى شـود، آنـگـاه اگـر اسـتـثـنـا را هـم مـتصل بگيريم، معنا چنين مى شود: خداى تعالى منزه است از تمامى وصفهايى كه واصفان برايش مى كنند، مگر تنها بندگان مخلص خدا كه وصف آنان درست است.

و اينكه چرا خدا از وصف واصفان (جز وصف عباد مخلصين) منزه است

اما منزه بودن خدا از وصف همه واصفان، علتش اين است كه: واصفان خدا را با مفاهيمى كه نـزد خود آنان محدود است توصيف مى كنند، و خداوند غير محدود است ، (مثلا اگر مى گويند خـدا بـيـنـا اسـت، چـشـم هـم براى خدا اثبات مى كنند؛ چون بينايى در بين خود آنان مستلزم داشـتـن چـشـم اسـت، و مـعـلوم اسـت كـه وقـتـى چـشم اثبات شود، سر نيز اثبات مى شود و حـال آنـكـه بـيـنـايـى خـدا مـربـوط بـه چـشـم نـيـسـت ) و هـمـچـنـيـن هـيـچ يـك از اوصـاف او قـابـل تحديد نيست، و هيچ لفظى نمى تواند قالب تمام عيار اسماء و صفات او گردد، پس هر چيزى كه واصفان درباره خدا بگويند، خدا از آن بزرگتر است، و هر آنچه كه از خدا در توهم آدمى بگنجد، باز خدا غير از آن چيز است.

و امـا ايـنـكـه وصـف عباد مخلصين درباره خدا درست است، دليلش اين است كه: خداى عزّوجلّ بـنـدگانى دارد كه ايشان را براى خود خالص كرده، يعنى ديگر هيچ موجودى غير از خدا در اين افراد سهمى ندارد، و خود را به ايشان شناسانده، و غير خود را از ياد ايشان برده، در نـتـيـجـه تـنها خدا را مى شناسند و غير از خدا را فراموش مى كنند، و اگر غير از خدا، چـيـزى را هـم بشناسند به وسيله خدا مى شناسند، چنين مردمى اگر خدا را در نفسشان وصف كنند، به اوصافى وصف مى كنند كه لايق ساحت كبريايى اوست و اگر هم به زبان وصف كـنـنـد - هـر چـنـد الفـاظ قـاصـر و مـعـانـى آنـهـا مـحـدود بـاشـد - دنبال وصف خود اين اعتراف را مى كنند كه بيان بشر عاجز و قاصر است از اينكه قالب آن معانى باشد و زبان بشر الكن است از اينكه اسماء و صفات خدا را در قالب الفاظ حكايت كـند، همچنان كه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كه سيد مخلصين است فرموده: (لا احـصـى ثناء عليك انت كما اثنيت على نفسك ) كه بر خدا ثنا گفته و نقص ثنايش را اينگونه كامل كرده كه آنچه را كه خداوند در ثناى بر خودش اراده مى كند منظورش ميباشد - دقت بفرماييد.

بيان مفاد آيه: (فانكم و ما تعــبـدون مـا انـتـم عـليـه بـفـاتـنـيـن الا مـن هو صال الجحيم)

فـانـكـم و مـا تـعـبـدون مـا انـتـم عـليـه بـفـاتـنـيـن الا مـن هـو صال الجحيم

ايـن آيـه كه در آغازش حرف (فاء) قرار دارد، تفريع و نتيجه گيرى از حكم مستثنى و مـسـتـثـنـى منه و يا تنها از حكم مستثنى است و معنايش اين است كه: بعد از آنكه مسلم شد كه آنـچـه شما از اوصاف براى خدا تراشيده ايد، همه ضلالت است، - به خلاف بندگان مـخـلص خـدا كـه در وصـف كـردن خود دچار ضلالت نمى شوند - پس اين نتيجه عايد مى شـود كـه شـمـا بـا ايـن گـمـراهى خود نمى توانيد گمراه كنيد مگر مردم دوزخى را، يعنى آنهايى را كه با پاى خود راه دوزخ را طى مى كنند.

و آنـچـه از سـيـاق بـه روشـنى به چشم مى خورد، اين است كه: كلمه (ما) در جمله (ما تـعـبـدون ) مـوصـوله بـاشـد و مـراد از آن بـتها مى باشد و بس، و يا بتها و همه آلهه ضلالت و پيشوايان گمراهى از قبيل شيطانهاى جنى مى باشد.

و نيز ظاهر سياق اين است كه: كلمه (ما) در جمله (ما انتم ) نافيه است. و ضمير در (عـليه ) به خداى سبحان برمى گردد و ظرف (عليه ) متعلق است به (فاتنين ) و كـلمـه (فـاتـنـيـن ) جـمـع (فـاتـن ) اسـت كـه اسـم فـاعـل از (فـتـنـه ) بـه مـعـنـاى گـمـراه كـردن مـردم اسـت. و كلمه (صالى ) از ماده (صلو) اشتقاق يافته كه به معناى پيروى است، (وصالى جحيم ) به معناى دنباله رو جـهـنـم اسـت، بـه طـورى كـه هـر جـا راه جـهـنم را سراغ داشته باشد به آنجا برود و عـمل دوزخيان را مرتكب شود. و استثناء در آيه مفرغ است، (مستثنى منه آن در كلام نيامده )، و تـقـديـر كـلام چـنـيـن اسـت: (مـا انـتـم بـفـاتـنـيـن احـدا الا مـن هـو صال الجحيم ).

و مـعناى آيه اين است كه: شما و خدايان ضلالت كه مى پرستيد، هر چند دست به دست هم بدهيد نمى توانيد احدى را مفتون و گمراه كنيد، مگر تنها آن كسانى را كه خود راه جهنم را دنبال مى كنند.

بعضى از مفسرين گفته اند: كلمه ما در اول مصدريه و يا موصوله است و جمله (فانكم و مـا تعبدون ) كلامى است تام و مستقل، از قبيل اينكه مى گويند: (انت و شأنك برو پى كـارت ) و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه: (شـمـا و آنـچـه مـى پـرسـتـيد) و يا شما و بت پـرسـتـيـتـان يـعـنـى بـرويـد پـى ايـن كارها كه داريد، آنگاه با جملهاى استينافى يعنى ابـتـدايـى فـرمـوده: (مـا انـتـم عـليـه بـفـاتـنـيـن و فـاتـنـيـن ) مـتـضـمـن مـعـنـاى حـمـل اسـت، و ضـمـير در (عليه ) در صورت مصدرى بودن (ما) به كلمه ما در (ما تـعـبدون ) برمى گردد، و در صورت موصوله بودن آن، به مضافى تقديرى برمى گـردد. و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه شـمـا نـمـى تـوانـيـد تـحـمـيـل كـنيد بر عبادت خود و يا بر بت پرستى خود مگر كسى را كه خودش پيرو جهنم است.

و بـعـضـى ديـگـر گفته اند: ممكن است كلمه (على ) به معناى (با) باشد، و ضمير بـه كـلمـه (مـا تـعـبدون ) و يا تنها به كلمه (ما) در صورتى كه موصوله باشد بـرگـردد و كـلمـه (فـاتـنـيـن ) هـمـان مـعـنـاى ظـاهـرى خـود را مـى دهـد، و مـتـضمن معناى تـحـمـيـل و حـمـل نـيـست، و معناى آيه اين است كه: شما نمى توانيد با عبادت خود و يا با عبادت بتهاى خود گمراه كنيد، مگر پيروان دوزخ را.

و همه اين سخنان وجوهى است نادرست و در حقيقت بدون جهت خود را به زحمت انداختن است. و در آيـه مـورد بـحـث التـفـات بـه كـار رفـتـه، و نـكته اين التفات عينا همان است كه: در التفات در آيات سابق ذكر كرديم.

ردّ و ابطال پـنـدار مـشـركـيـن دربـاره ايـنكه ملائكه دختران خدايند، با بيان موقف و موقعيت ملائكه در عالم خلقت و اعمال صادره از ايشان

و ما منا الا له مقام معلوم و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون

ايـن سـه آيـه - بـه طـورى كـه از سـيـاق بـرمـى آيـد - اعـتـراضـى اسـت از كـلام جـبـرئيـل و يـا كـلام او و يـارانـى كـه از فـرشـتـگـان وحى دارد، نظير حكايتى كه از خود جـبـرئيـل و يـارانـش نـقـل كـرده و فرموده: (و ما نتنزل الا بامر ربك له ما بين ايدينا و ما خلفنا و ما بين ذلك ).

بـعـضـى از مـفـسـريـن گـفـتـه انـد: (سـه آيـه مـورد بـحـث كـلام رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) است، كه خودش و مؤمنين را براى كفار توصيف مـى كـند، تا ايشان را توبيخى خوار كننده كرده باشد. و آيات مورد بحث متصلند به آيه (فاستفتهم) و تقدير كلام چنين است: از ايشان استفتاء كن و بعد از آنكه استفتاء كردى بـگـو: (هـيـچ يـك از مـا مـسـلمـان نـيـسـت مـگـر آنكه در قيامت جايگاه و مقامى معلوم و در خور اعمال خود دارد و به درستى ماييم كه در نماز به صف مى ايستيم و ماييم تسبيح كنندگان).

و ليكن اين وجه، وجه مناسبى نيست، و با سياق سازگارى ندارد.

ايـن آيـات سـه گـانـه در ايـن مـقـامـنـد كـه عـقـيـده مـشـركـيـن بـر الوهـيـت مـلائكـه را بـاطـل كـنـنـد، از ايـن طـريـق كـه بـا اعـتـراف خـود عـقـيـده كـفـار را باطل مى كنند، توضيح اينكه: مشركين اعتراف دارند به اينكه ملائكه خودشان مربوب و عبد خداى تعالى هستند، چيزى كه هست مى گويند:همين مربوبهاى خدا خود رب موجودات پايينتر از خويشند و در آن موجودات استقلال در تدبير و تصرف دارند و از تدبير عالم چيزى مربوط به خدا نيست، و مـلائكـه خـودشـان ايـن مـعـنـا را قـبـول نـدارنـد، يـعـنـى خـود را مستقل در تدبير عالم نمى دانند، هر چند كه واسطه و سبب متوسط بين خدا و خلق هستند. پس آنـچـه كـه در ايـن آيـات مـلائكـه از خـود نـفـى مـى كـنـنـد، هـمـان اسـتـقـلال در تـدبـيـر اسـت، نـه سـبـبيت به اذن خدا، پس اعتقاد مشركين به مربوب بودن ملائكه كافى است در ابطال اعتقاد ديگرشان، و آن اينكه ملائكه رب عالم باشند، همچنان كه آيه (بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ) هم از يك سو سببيت و وسـاطـت مـلائكـه را اثـبـات مـى كـنـد و هـم از سـوى ديـگـر استقلال آنان را انكار مى نمايد.

پـس اينكه فرمود: (و ما منا الا له مقام معلوم ) معنايش اين است كه: هر يك از ما مقامى معين و پـسـتـى مـشـخـص داريـم، كـه مـا را بـدان گـمـارده انـد و بـا گـمـارده شـدن ديـگـر اسـتـقـلال مـعـنى ندارد، چون شخص گمارده شده نمى تواند از خط مشيى كه برايش تعيين كـرده انـد تـجـاوز كند، ملائكه نيز مجعول (آفريده شده ) بر اين هستند كه خدا را در آنچه امر مى كند اطاعت نموده و او را بپرستند.

و اينكه فرمود: (و انا لنحن الصافون ) معنايش اين است كه: ما فرشتگان همواره نزد خدا در صف ايستاده منتظر اوامر او هستيم، تا اوامرى كه در تدبير عالم صادر مى كند، بر طـبـق خـواسـتـهـاش اجرا كنيم، همچنان كه از آيه (لا يعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يؤ مـرون ) نـيـز ايـن مـعـنـا استفاده مى شود. اين آن معنايى بود كه ما به كمك سياق از آيات مورد بحث استفاده كرديم. و چه بسا بعضى گفته اند كه: (مراد از اين جمله اين است كه: مـا مـلائكـه نـزد خدا به صف ايستاده ايم براى نماز). ولى اين خيلى از فهم دور است و شاهدى هم بر آن نيست.

و ايـنـكـه فـرمـود: (و انـا لنـحن المسبحون ) معنايش اين است كه: ما خدا را از آنچه لايق سـاحـت كـبـريـايـى او نـيـسـت تـنـزيـه مـى كـنـيـم، همچنان كه در جاى ديگر باز فرموده: (يسبحون الليل و النهار لا يفترون ).

پس اين آيات سه گانه موقف و موقعيت ملائكه در عالم خلقت را توصيف مى كنند و عملى كه مناسب خلقت آنان است بيان مى نمايند و آن عمل عبارت است از در صف ايستادن براى گرفتن اوامـر خـداى تعالى، و نيز منزه داشتن ساحت كبريايى خدا از شريك و از هر چيزى كه لايق به كمال ذات او نيست. ذاتى كه عقل و وهم بدان دست نمى يابد.

 

و ان كانوا ليقولون لو ان عندنا ذكرا من الاولين لكنا عباد اللّه المخلصين

در ايـن آيـه بـه سـيـاق قبلى بازگشت شده ضمير جمع در (كانوا) و در (يقولون ) بـه قـريـش و هـر قـومـى كه عقيده آنان را داشته باشند برمى گردد. و كلمه (ان ) در اول آيـه مـخـفـف (ان ) اسـت. و مـراد از ذكـر اوليـن كـتـابـى آسـمـانـى از جـنـس كتابهاى نازل بر اولين است.

و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه: اگـر نـزد مـا قـريش نيز كتابى آسمانى نظير كتب آسمانى نازل بر اقوام گذشته مى بود، ما نيز هدايت مى شديم و بندگان مخلص خدا مى بوديم و منظورشان از اين سخن اين است كه: از كفر خود عذر بخواهند و بگويند از ناحيه خدا حجتى بر ما تمام نشده.

و ايـن در حـقـيـقـت عذرى است بدتر از گناه، براى اينكه: مذهب وثنيت و بت پرستى مساله نـبـوت و رسـالت و نـزول كـتـابـى از آسـمـان را بـه كـلى محال مى داند.

 

فكفروا به فسوف يعلمون

(فا) در اول جمله - به اصطلاح ادبى - فاى فصيحه است و معناى جمله اين است كه: پـس مـا هـمـيـن قـرآن را بر آنان نازل كرديم، تا ديگر گله نكنند كه ما كتابى آسمانى نـداشـتـيـم، ولى بـه همين قرآن كفر ورزيدند و به آنچه گفتند وفا نكردند و به زودى خـواهند دانست كه وبال كفرشان چيست. و اين جمله اخير تهديدى از خداى تعالى به ايشان است.

مقصود از اينكه انبياء (عليهم السلام) منصور هستند و جند خدا غالبند

و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين انهم لهم المنصورون

(كـلمـه ) خـداى تـعـالى بـراى ايشان، عبارت است از قضايى كه درباره آنان رانده و حـكمى كه كرده. و (سبقت كلمه ) يا به اين است كه عهد آن مقدم باشد و يا به اين است كـه بـه نفوذ و غلبه مقدم شود. و حرف (لام ) در جمله (لهم ) معناى منفعت را افاده مى كـنـد، مى فرمايد: ما قضايى حتمى درباره ايشان رانديم كه به طور يقين يارى شدگان باشند. و - به طورى كه ملاحظه مى كنيد - اين معنا را با چند نوع تأكيد بيان كرده. يـكـى حرف (لام ) در ابتداى آيه، يكى كلمه (قد)، يكى كلمه (ان ) و يكى حرف (لام ) در (لهم ).

در اين آيه شريفه نصرت را مقيد نكرده كه انبيا (عليهم السلام) را در دنيا نصرت مى دهد و يـا در آخرت و يا به نحوى ديگر. بلكه در آيه ديگر نصرت را عموميت داده و فرموده: انا لننصر رسلنا و الّذين آمنوا فى الحيوة الدنيا و يوم يقوم الاشهاد.

پس رسولان خدا هم در حجت و دليل منصورند، براى اينكه راه حق را پيش گرفته اند و راه حق هرگز شكست نمى خورد، و هم بر دشمنان خود منصورند، يا به اينكه خدا ياريشان مى دهد تا دشمنان را زير دست كنند، و يا به اينكه از ايشان انتقام مى گيرند، چنانچه خداى تـعـالى فـرمـوده: (و مـا ارسـلنـا مـن قـبـلك الا رجـالا نـوحـى اليـهـم مـن اهـل القرى... حتى اذا استياس الرسل و ظنوا انهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء و لا يرد باسنا عن القوم المجرمين ).

و هـم در آخـرت منصورند، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: (يوم لا يخزى اللّه النبى و الّذين آمنوا معه ) - و در همين نزديكيها در سوره مؤمن بيانى در اين معنا گذشت.

 

و ان جندنا لهم الغالبون

كـلمـه (جـنـد) بـه مـعـنـاى مجتمعى است انبوه و متراكم و لشكر را هم به همين جهت جند مى خوانند. بنابراين، كلمه جند با كلمه (حزب ) قريب المعنا مى باشند و لذا مى بينيم در قـرآن كـريـم دربـاره آمـدن احـزاب يـك جـا تـعـبـيـر به (جند) نموده، مى فرمايد: (اذ جـاءتـكم جنود)، و در جايى ديگر در همين باره مى فرمايد: (و لما را المؤمنون الاحزاب ) و نيز در جايى ديگر فرموده: (و من يتول اللّه و رسوله و الّذين آمنوا فان حزب اللّه هم الغالبون ).

و مراد از (جندنا) جامعه اى است كه فرمانبردار امر خدا باشد و در راه خدا جهاد نمايد، و ايـن جـامعه عبارت است از گروه مؤمنان و يا انبياء به ضميمه مؤمنان، كه پيرو انبيايند، بـنـا بـر احـتـمـال دوم در ايـن كـلام تـعـمـيـم بـعـد از تـخـصيص به كار رفته، و به هر حـال پس مؤمنان مانند پيشوايان خود منصورند، همچنان كه در جاى ديگر خطاب به مؤمنان فـرمـوده: (و لا تـهـنـوا و لا تـحـزنـوا و انـتـم الاعـلون ان كنتم مؤمنين ) كه در گذشته تعدادى آيات كه بر اين معنا دلالت داشت، گذشت.

و ايـن حـكـم يعنى نصرت و غلبه حكمى است اجتماعى و منوط است بر تحقق عنوان و لا غير، يعنى اين نصرت و غلبه تنها نصيب انبيا و مؤمنين واقعى است، كه جند خدا هستند و به امر او عـمـل مـى كـنـند و در راه او جهاد مى كنند هر جامعه اى كه اين عناوين بر آن صادق باشد، يـعـنـى ايـمـان بـه خـدا داشـتـه بـاشـد، و بـه اوامـر خـدا عمل كند و در راه او جهاد نمايد منصور و غالب است، نه جامعه اى كه اين اسامى و عناوين را دارد و واقـعـيـت آنـهـا را نـدارد. پـس جامعه اى كه از ايمان جز اسم در آن نمانده باشد و از انـتـسـابـش بـه خـدا جـز سـخـنـى در آن نمانده باشد، نبايد اميد نصرت و غلبه را داشته باشد.

 

فتول عنهم حتى حين

ايـن جـمـله تـفـريـع بـر داسـتـان نـصـرت و غـلبـه اسـت، و در حـقـيـقـت وعـده اى اسـت بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) كـه بـه زودى نصرت و غلبه اش مى دهد و تهديدى است عليه مشركين و مخصوصا مشركين قريش.

و از ايـنـكـه نـخـست دستور مى دهد به اينكه آن جناب از مشركين اعراض كند و سپس با جمله حتى حين آن را موقت مى سازد، به دست مى آيد كه اين مدت خيلى طولانى نيست، و واقعيت هم همين طور بود، چون بعد از مدتى كوتاه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) از بين مشركين مهاجرت كرد، و سپس رؤ سا و بزرگان آنان را در جنگ بدر و غير آن نابود كرد.

 

و ابصرهم فسوف يبصرون

از ايـنـكـه در آغـاز، امـر به بينايى مى كند و سپس خبر مى دهد كه به زودى خواهند ديد، و سـپـس كـلام را بر اعراض فورى در آيه قبلى عطف مى كند، از نظر سياق استفاده مى شود كـه مـى خـواهـد بـفـرمـايـد: لجـبـازى و جـحـود ايـشـان را نـيـك بـنـگـر، و بـبـيـن در مقابل انذار و تخويف تو چه عكس العملى نشان مى دهند و چگونه انكار مى كنند و به زودى خواهند ديد سرانجام لجبازى و استكبارشان چيست.

 

افبعذابنا يستعجلون فاذا نزل بساحتهم فساء صباح المنذرين

اين آيه مشركين را در برابر عجله شان توبيخ مى كند كه مى گفتند: (متى هذا الوعد پس اين وعده عذابت چه شد)؟ و (متى هذا الفتح پس اين وعده فتح چه شد)؟ و نيز اعلام مى كـند به اينكه اين عذاب چيزى نيست كه در آن عجله شود؛ چون روزى بسيار سخت و صبحى بسيار شوم در پى دارد.

و نـزول عـذاب بـه ساحت آنان، كنايه است از نزول آن از همه طرف، به طورى كه عذاب ايـشـان را احـاطـه كـنـد. و مـعناى جمله (فساء صباح المنذرين ) اين است كه: در بين همه صـبـحـهـا صـبـح انـذار شـدگـان بسيار صبح بدى است و منظور از انذار شدگان مشركين قريشند.

 

و تول عنهم حتى حين و ابصر فسوف يبصرون

ايـن آيـه، تأكيد همان مضمون آيه قبلى است ؛ چون - بنا به گفته بعضى - تكرار مـضـمـون تـنـهـا بـه ايـن مـنـظـور بـوده. بـعـضـى ديـگـر احـتـمال داده اند: (منظور از جمله قبلى، تهديد به عذاب دنيا و از جمله مورد بحث، تهديد بـه عـذاب آخـرت باشد). و اين احتمال خالى از وجه نيست، چون در آيه مورد بحث براى جمله (ابصر) مفعولى ذكر نشده ؛ ولى در آيه قبلى ذكر شده و فرموده: (ابصرهم ) و حـذف آن در آيـه مـورد بـحـث اشـعـار بـر عـمـوميت دارد و مراد از (ابصار) ديدن كفر و فـسوقى است كه عموم مردم مرتكب آن بودند، و مناسب چنين كفرى تهديد به عذاب در قيامت است.

 

سبحان ربك رب العزة عما يصفون

ايـن آيـه، خـداى سـبـحـان را از آن اوصـافـى كـه مـشـركـيـن و مـخـالفـيـن دعـوت رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم) برايش ذكر كرده اند - و قبلا در همين سوره حـكـايـت شـد - مـنـزه مـى دارد، چـون كـلمـه سـبـحـان اضافه شده به كلمه (ربك ) مى فـرمـايـد: مـنـزه است آن پروردگارى كه تو او را عبادت مى كنى و به سوى او دعوت مى كنى. و نيز براى بار دوم كلمه (رب ) را بر عزت اضافه كرد تا بفهماند خدا مختص بـه عـزت اسـت پـس او مـقـامـى مـنيع دارد. كه منيع بودن مقامش على الاطلاق است، يعنى هيچ عـامـل ذلتـى نـمـى تـواند او را ذليل كند و هيچ غالبى نيست كه بر او غلبه نمايد و هيچ كـسـى نـمـى تـوانـد از تـخـت سلطنت او بگريزد، پس مشركين كه دشمنان حقند و به عذاب تهديد شده اند نمى توانند او را به ستوه بياورند.

 

و سلام على المرسلين

ايـن جـمـله، سـلام بـر هـمـه رسـولان خـداست، و مصونيت آنان را از هر عذاب و ناملايمى از ناحيه خدا اعلام مى دارد.

 

و الحمد لله رب العالمين

در تفسير سوره فاتحه معناى اين جمله و مطالب مربوط به آن گذشت.

بحث روايتى

(چند روايت در ذيل آيه: (و انا لنحن الصافون...))

در كـتـاب الدر المـنـثور آمده كه محمد بن نضر و ابن عساكر، از علاء بن سعيد، روايت كرده انـد كـه گـفـت: روزى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) بـه اهل مجلس خود فرمود: (اطت السماء و حق لها ان تئط) يعنى كمر آسمان از سنگينى خميد و حـق دارد كـه خـم شـود، چـون هيچ جاى پايى از آسمان نيست، مگر آنكه فرشته اى در آنجا قـرار دارد، كـه يـا در ركـوع اسـت و يـا در سجده، آنگاه اين آيه را قرائت فرمود: (و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ).

مؤلف: (اين معنا به غير از طريق نامبرده نيز از آن جناب روايت شده ).

و نـيـز در هـمـان كـتـاب اسـت كـه ابـن مـردويـه از انـس روايـت كـرده كـه گـفـت: رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) چـنين بود كه هر وقت به نماز مى ايستاد مى فـرمـود: صف نماز را منظم كنيد، فلانى تو قدرى جلو بيا، و فلانى تو قدرى عقب برو، آنـگـاه مـى فـرمـود: اگر صفوف خود را منظم كنيد، و به خط مستقيم بايستيد خداى تعالى شـمـا را مـانـنـد مـلائكـه هـدايـت مـى كند، آنگاه اين آيه را تلاوت مى فرمود: (و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ).

و در نهج البلاغه است كه: امير المؤمنين (عليه السلام) در وصف ملائكه فرموده: ايشان صف بستگانى هستند كه هرگز از صف خود جدا نمى شوند و تسبيح گويانى هستند كه از تسبيح گفتن خسته نمى گردند.

سوره ص مكى است و هشتاد و هشت آيه دارد

آيات 1 تا 16 سوره ص

 بـسـم اللّه الّرحـمـن الّرحـيـم

 ص و القـرآن ذى الذكـر (1)

 بـل الّذين كفروا فى عزة و شقاق (2)

 كم اهلكنا من قبلهم من قرن فنادوا و لات حين مناص (3)

 و عـجـبـوا ان جـاءهـم مـنـذر مـنـهـم و قـال الكـافـرون هـذا سـحـر كـذاب (4)

 اجـعـل الالهـة الهـا وحدا ان هذا لشى ء عجاب (5)

 و انطلق الملاء منهم ان امشوا و اصبروا على آلهـتـكـم ان هـذا لشـى ء يـراد (6)

 مـا سـمـعـنـا بـهـذا فـى المـلة الاخرة ان هذا الا اختلاق (7)

 ءانـزل عـليـه الذكـر مـن بـيـنـنـا بـل هـم فـى شـك مـن ذكـرى بل لما يذوقوا عذاب (8)

 ام عندهم خزائن رحمة ربك العزيز الوهاب (9)

 ام لهم ملك السموت و الارض و مـا بـيـنـهـما فليرتقوا فى الاسباب (10)

 جند ما هنالك مهزوم من الاحزاب (11)

 كـذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد (12)

 و ثمود و قوم لوط و اصحاب ليكة اولئك الاحـزاب (13)

 ان كل الا كذب الرسل فحق عقاب (14)

 و ما ينظر هولاء الا صيحة وحدة مـا لهـا مـن فـواق (15)

 و قـالوا ربـنـا عـجـل لنـا قـطـنـا قبل يوم الحساب (16)

ترجمه آيات

به نام خداى رحمان و رحيم. ص، سوگند به قرآن كه داراى تذكر است (1).

كه كافران در سركشى و خلافند (2).

پـيش از آنان چه نسلها را كه هلاك كرديم، وقتى به فرياد آمدند كه كار از كار گذشته بود (3).

و تـعـجـب كـردنـد كـه بـيـم رسـانـى از خـودشـان به سويشان آمده و كافران گويند اين جادوگرى دروغگو است (4).

چگونه خدايان را يك خدا كرده اين چيزى سخت عجيب است (5).

و اشراف و بزرگانشان به راه افتادند و گفتند برويد و با خدايانتان بسازيد كه اين خود روشى است مطلوب (6).

چنين چيزى از ديگر ملتها نشنيده ايم و اين به جز دروغ نمى تواند باشد (7).

چـگـونـه از بـين ما قرآن به او نازل شود؟ اينها همه بهانه است بلكه اينان از تذكار من به شك اندرند چون هنوز عذاب را نچشيده اند (8).

مگر خزانه هاى رحمت پروردگار مقتدر و بخشنده نزد آنهاست ؟ (9).

و يـا مـلك آسـمـانـها و زمين و آنچه بينشان هست از ايشان است تا به هر سبب كه مى توانند بالا روند (10).

اين سپاه نالايق اينجا نيز چون دسته هاى ديگر شكست پذير است (11).

پـيـش از آنـهـا نـيـز قـوم نـوح و عاد و فرعون صاحب قدرت (پيامبران ما را) تكذيب كردند (12).

و قوم ثمود و قوم لوط و اهل ايكه كه آنها دسته ها بودند (13).

همگى پيغمبران را تكذيب كردند و مجازات من بر آنها محقق گشت (14).

اينان نيز جز يك صيحه را كه بازگشت ندارد انتظار نمى برند (15).

گويند پروردگارا پيش از رسيدن روز رستاخيز سهم ما را بياور (16).

بيان آيات

محتواى كلى سوره مباركه ص

در ايـن سـوره گـفـتـار پـيـرامون رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) دور مى زند و ايـنـكـه آن جـنـاب بـا ذكـرى از نـاحـيـه خـدا كـه بـر او نـازل شـده مـردم را انـذار مـى كـنـد و بـه سوى توحيد و اخلاص در بندگى خداى تعالى دعوت مى كند.

و لذا مـطـلب را از ايـنجا شروع مى كند كه كفار به عزت خيالى خود مى بالند و به همين جـهـت دسـت از دشـمـنـى با تو برنداشته از پيروى و ايمان به تو استكبار مى ورزند، و مـردم را هـم از ايـنـكـه بـه تـو ايـمـان بـياورند جلوگيرى كرده، به اين منظور سخنانى باطل مى گويند، و آنگاه آن سخنان را در فصلى جداگانه رد مى كند.

و پـس از آن رسـول گـرامـى خود را امر به صبر نموده و سرگذشت بندگان (اواب ) خود را در يك فصل به يادش مى آورد، و آنگاه عاقبت كار مردم با تقوى و سرانجام طاغيان را در فـصلى خاطرنشان نموده. سپس آن جناب را دستور مى دهد به اينكه مأموريت خود را در انـذار انـجـام دهـد و مـردم را بـه سـوى تـوحـيـد دعـوت كـنـد. و نيز در فصلى ديگر مى فـرمـايـد: كـه خـدا از هـمـان روز نـخـسـت كه به ملائكه امر كرد تا براى آدم سجده كنند و شيطان امتناع كرد، اين قضاى حتمى را راند كه سرانجام پيروان شيطان و خود او به آتش مـنـتـهـى شـود. و ايـن سـوره بـه شـهـادت سـيـاق آيـاتـش در مـكـه نازل شده.

توضـيـح مـعـنـاى آيـه: (و القـرآن ذى الذكـر بل الذين كفروا فى عزة و شقاق)

(ص و القران ذى الذكر بل الّذين كفروا فى عزة و شقاق )

مـراد از (ذكر) ذكر خداى تعالى و يادآورى اوست به توحيدش و به معارف حقى كه از تـوحيد او سرچشمه مى گيرد، مانند: معاد، نبوت و غير آن دو. و كلمه عزة به معناى امتناع و زير بار نرفتن است. و كلمه (شقاق ) به معناى مخالفت است.

در مجمع البيان آمده كه: (اصل كلمه (شقاق ) به اين معنا بوده كه هر يك از دو طايفه مـخـالف هـم به طرفى بروند، و از همين باب است كه مى گويند: فلانى شق عصا كرد، يعنى مخالفت نمود).

و از سياق برمى آيد كه جمله (و القرآن ذى الذكر) سوگند باشد، مانند سوگندى كه در (يس و القران الحكيم ) و در (ق و القران المجيد) و در (ن و القلم ) است، نه اينكه عطف بر ما قبل باشد.

چـيـزى كـه هـسـت بـايـد در جـسـتـجـوى (مقسم عليه ) آن باشيم، يعنى ببينيم براى چه مـطـلبـى سـوگـنـد يـاد كـرده ؟ آنـچـه از اعـراضـى كـه در جـمـله (بـل الّذيـن كـفـروا فى عزة و شقاق ) است، برمى آيد اين است كه: آن مطلب امرى است كه مشركين از قبول آن خوددارى مى كرده اند و عزت و شقاق به خرج مى داده اند، و ملتهاى بيشمارى به خاطر امتناع از پذيرفتن آن هلاك گشته اند.

از سـوى ديـگـر از ايـنـكـه بـعـد از ايـن سـوگـنـد و هـلاكـت مـلتـهـا، بـه مـنـذر بـودن رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) و نـقـل سـخـنانى كه كفار عليه او گفتند، و دستوراتى كه سران كفار در مقابل انذار آن جناب به كفار داده اند مى پردازد، برمى آيد آن مـطـلبى كه به خاطر اثبات آن، سوگند خورده، چيزى نظير (انك لمن المرسلين ) بـوده اسـت، چون علاوه بر قرائنى كه گفتيم، در اين سوره مكرر متعرض ‍ انذار آن جناب شده است.

مفسرين، هم درباره اعراب و هم درباره معناى آيه (ص و القران ذى الذكر) وجوه بسيار آورده انـد كـه بـيـشـتـر آنـها بى معنا است و ما از ايراد آن خوددارى كرديم، چون فايده اى نداشت.

و معناى آيه مورد بحث - و خدا داناتر است - اين است كه: من به قرآن كه متضمن ذكر و يـادآورى اسـت سـوگـند مى خورم كه تو به طور قطع و يقين از انذار كنندگانى ؛ بلكه آنهايى كه كافر شدند، از قبول اين معنا و پيروى تو امتناع ورزيدند و مخالفت كردند.

 

كم اهلكنا من قبلهم من قرن فنادوا و لات حين مناص

كلمه (قرن ) به معناى مردمى است كه در يك عصر زندگى مى كنند. و كلمه (مناص ) مـصـدر (ناص ينوص ) است كه بنا به گفته صاحب مجمع البيان اگر با (نون ) خـوانـده شود معناى تاخر را مى دهد و اگر با (باء) خوانده شود معناى تقدم را مى دهد. بعضى هم آن را به معناى فرار دانسته اند.

و مـعـنـاى آيـه چـنـيـن اسـت كـه: ما قبل از اين كفار، چه بسيار قرنها و امتها را كه به كيفر تـكـذيـب پـيـامـبـران مـنـذر هـلاك كـرديـم، و در هـنـگـام نـزول عـذاب ديـگـر مجال فرار برايشان نماند و گفتن واويلا به دردشان نخورد و هر چه فرياد زدند: (يا ويـلنـا انـا كـنـا ظـالمين ) سودى به حالشان نبخشيد و هر چه به خداى سبحان استغاثه كـردنـد، فـايده اى نديدند، چون هنگام، هنگام تاخر عذاب و مؤ اخذه نبود و يا هنگام فرار نبود.

 

و عجبوا ان جاءهم منذر منهم و قال الكافرون هذا ساحر كذاب

يـعـنـى تـعـجـب كردند از آمدن منذرى از جنس خودشان، يعنى از جنس بشر، چون مسلك وثنيت منكر رسالت بشر است.

كـفـار در ايـنـكـه گـفـتـه انـد: (هـذا سـاحـر كـذاب ) اشـاره كـرده انـد بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و او را متهم به سحر كرده اند، چون از آوردن مثل آنچه كه آن جناب آورد يعنى قرآن عاجز شدند. و نيز آن جناب را متهم كردند به دروغ، و گمان كردند كه وى به دروغ، قرآن و معارف حقيقى آن را به خدا نسبت مى دهد.

 

اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشى ء عجاب

كـلمـه (عجاب ) بدون تشديد جيم، اسم مبالغه است ، و با تشديد جيم مبالغه بيشترى را مى رساند، و معنايش (بسيار عجيب ) است.

و ايـن جـمـله تـتـمه كلام كفار است و استفهام در آن استفهام تعجب است، يعنى شنونده را به تـعـجـب واداشـتن. و كلمه (جعل ) به معناى گرداندن و قرار دادن است ، و - به طورى كـه گفته اند - تصيير به حسب قول و اعتقاد و ادعا است، نه به حسب واقع، همچنان كه در آيـه (و جـعلوا الملائكه الّذين هم عباد الرحمن اناثا) مؤ نث قرار دادن ملائكه به حسب ادعا و اعتقاد است، نه اينكه راستى جنس ملك را تغيير داده باشند.

پـس در آيـه مورد بحث معناى اينكه گفتند: آيا محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) خدايان را يـك خـدا كـرده ؟ ايـن اسـت كـه: آيـا الوهـيـت آلهـه را باطل كرده و آن را منحصر در يك خدا كرده كه مى گويد (لا اله الا اللّه )؟

بـيان سخنان اشراف و بزرگان كفار در ردّ دعوت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله) و سفارش به ادامه پرستش آلهه

و انطلق الملاء منهم ان امشوا و اصبروا على آلهتكم ان هذا لشى ء يراد

ايـنـكـه انـطـلاق را به بزرگان و اشراف قوم نسبت داده و نيز كلام حكايت شده را از همان اشـراف حـكـايـت كـرده، اشـاره بـه ايـن مـعـنـا دارد كـه اشـراف قـريـش نـزد رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) جـمـع شـدنـد و دربـاره حـل مـشـكـلى كه آن جناب با دعوت خود به سوى توحيد و ترك آلهه پيش آورده بود با آن جـنـاب گـفـتـگـو كـردنـد، تـا بـه نـوعـى آن جـنـاب را مـتمايل نمايند، و آن جناب حاضر نشده اند به هيچ يك از سخنان آنان تن در دهند، در نتيجه اشـراف بـه راه افـتـاده و بـه يـكـديـگـر و يـا بـه پـيـروان خود گفته اند: برويد و در پـايـدارى و حمايت از خدايان خود پايمردى و شكيبايى به خرج دهيد. اين مطلبى را كه ما از لحـن آيـه اسـتـفـاده كـرديـم مـورد تأييد روايـاتـى اسـت كـه: در شأن نزول آيه وارد شده، و ان شاء اللّه به زودى در بحث روايتى خواهد آمد.

در جـمـله (ان امـشوا و اصبروا على آلهتكم ) كلمه (گفتند) در تقدير است و تقدير آن چـنـيـن اسـت (اشـراف قوم به راه افتادند، در حالى كه مى گفتند: برويد و بر حمايت از خـدايـان پـايـمردى كنيد و پرستش آنها را ترك مكنيد، هر چند كه محمد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) ايـن عـمـل را نـكـوهـش كـنـد). و از ظـاهـر سـيـاق برمى آيد كه اين كلام را به يكديگر گفته باشند، احتمال هم دارد - همان طور كه قبلا معنا كرديم - اشراف به عامه مردم گفته باشند.

(ان هذا لشى ء يراد) - ظاهر اين جمله اين است كه: مى خواهد به غرض و لازمه دعوت رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) اشاره كند، البته غرض و لازمه اى كه مشركين از دعـوت آن جـنـاب فـهـمـيده اند، و آن اين است كه: آن جناب منظورش از دعوت به توحيد، ريـاسـت و حـكـومـت بـر مـردم اسـت و دعـوت خـود را وسـيـله نـيـل بـه ايـن هـدف قرار داده، و اين معنا نظير كلامى است كه بزرگان قوم نوح به عامه مـردم آن روز گـفـتند، و قرآن كريم آن را حكايت نموده، مى فرمايد: (ما هذا الا بشر مثلكم يريد ان يتفضل عليكم ).

بـعـضى از مفسرين گفته اند معناى آيه اين است كه: (اين اصرارى كه ما مشاهده مى كنيم از مـحـمـد (صـلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و اين تصلب و سرسختى كه بر دعوت خود مى ورزد امر عظيمى است كه او در نظر گرفته ).

و بعضى ديگر گفته اند: (معنايش اين است كه: اين امر يكى از بلاهاى روزگار است كه مـتـوجـه مـا شـده و هـيـچ حـيـله و چـاره اى نـيست، جز اينكه برويد و در پرستش خدايان خود پايمردى و شكيبايى كنيد).

بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه: (صبر، خلقى است پسنديده كه عقلاى عالم از مـا انتظار دارند در چنين شرايطى از خود نشان دهيم ) معناى ديگرى هم براى آيه كرده اند كه هيچ يك از آنها با سياق آيه سازگارى ندارد.

(ما سمعنا بهذا فى الملة الاخرة ان هذا الا اختلاق )

مـنـظـورشـان از (مـلت آخـرت ) مـذهـبـى اسـت كـه سـايـر مـلل و امـتـهـاى مـعـاصـر و يـا قـريـب بـه عـصـر آن روز عرب به آن مذهب متدين بودند، در مقابل مذهبهاى اولى كه امم گذشته متدين به آن بوده اند، گويا خواسته اند بگويند: اين ديـنـى نـيـسـت كه تمام اهل دنيا آن را به عنوان آخرين دين بپذيرند، بلكه از همان افسانه هاى قديمى است.

بـعـضى از مفسرين گفته اند: (مراد از (ملت آخرت ) مسيحيت است ؛ چون دين مسيح در آن روز آخـرين دين آسمانى بود، كه آن نيز دعوت به توحيد نمى كرد، چون مسيحيت به سه خـدا قـائل بـود. پس درست است كه مشركين بگويند دعوت به توحيد را حتى از آخرين دين آسمانى هم نشنيده ايم ).

ليـكـن ايـن تـفـسـيـر درسـت نـيـسـت و ضـعـفش روشن است، براى اينكه مشركين اعتنايى به نصرانيت نداشتند، همچنان كه اعتنايى به اسلام نداشتند.

(ان هذا الا اختلاق ) - يعنى اين دين چيزى به جز دروغ و خود ساخته نيست.

 

انزل عليه الذكر من بيننا

ايـن جـمـله اسـتـفهامى است انكارى، به داعى تكذيب، مى خواسته اند بگويند: هيچ مرجحى نـزد مـحـمـد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) نيست كه به وسيله آن از ما برترى و امتيازى داشـتـه بـاشـد، و بـه خـاطـر آن امـتـيـاز، قـرآن بـر او نازل بشود، و بر ما نازل نگردد، بنابراين جمله مورد بحث در انكار امتياز، نظير جمله (ما انت الا بشر مثلنا تو نيستى مگر بشرى مثل ما) است كه اختصاص رسالت به آن جناب را انكار مى كند.

اعراض از سخنان آنان و تهديد و تحقيرشان

بل هم فى شك من ذكرى بل لما يذوقوا عذاب

ايـن جـمـله اعـراض از هـمـه گفته هاى ايشان است، مى فرمايد: ايشان آنچه را كه گفتند از روى ايـمـان و اعـتـقـاد نـبـوده، بـلكـه هـنـوز دربـاره ذكـر مـن يـعـنـى قـرآن در شـكـنـد و احتمال مى دهند كه حق باشد.

و اگر به حقانيت آن معتقد نشده اند، نه بدان جهت است كه قرآن در دلالت كردن بر حقانيت نـبـوت و آيت بودنش براى آن، خفايى داشته و از افاده اين معنا قاصر است و نمى تواند بـراى مـردم يـقـيـن و اعـتـقـاد بـيـاورد، بـلكـه تـعـلق دلهـاى آنـان بـه عـقـايـد بـاطـل، و پـافـشـارى آنان بر تقليد كور كورانه است، كه ايشان را از نظر و تفكر در دلالت آيـت الهى و معجزه او بر نبوت باز مى دارد. و در نتيجه درباره اين آيت يعنى قرآن در شكند در حالى كه قرآن آيتى معجزه است.

و جـمـله (بـل لمـا يذوقوا عذاب ) اعراضى است از اعراض قبلى، و معنايش اين است كه: انكار قرآن از ناحيه مشركين و ايمان نياوردن آنان به حقانيت آن، ناشى از شكى نيست كه نـسـبـت به آن داشته باشند، بلكه ناشى از روح سركشى و استكبارى است كه دارند، اين روحيه باعث شده كه به حقانيت قرآن اعتراف نكنند، هر چند نسبت به آن يقين داشته باشند و ايـن سـركـشـى را هـمـچـنـان ادامـه مـى دهـند تا وقتى كه عذاب را بچشند، آن وقت به حكم اضـطـرار نـاگـزيـر مـى شـونـد اعـتـراف كـنـنـد، هـمـچـنـان كـه اقـوام ديـگـرى كـه مثل ايشان بودند، بعد از چشيدن عذاب اعتراف كردند.

و ايـنـكـه فـرمـود: (لمـا يذوقوا عذاب هنوز عذاب مرا نچشيده اند) خود تهديدى است به عذابى كه واقع خواهد شد.

 

ام عندهم خزائن رحمة ربك العزيز الوهاب

اين گفتار در جاى اعراض واقع شده، و كلمه (اءم ) در آن منقطعه است و كلام، ناظر به گـفـتـار مـشـركـيـن اسـت كه گفتند: (ءانزل عليه الذكر من بيننا) و معنايش اين است كه: (بلكه آيا نزد ايشان خزانه هاى رحمت پروردگارت هست، كه از آن خزانه ها به هر كس هر چه بخواهد مى دهد تا آن را از تو دريغ بدارند؟ بلكه اين خزانه ها منحصرا در اختيار خود خداست و او بهتر مى داند كه رسالت را در چه دودمانى و چه شخصى قرار داده، و چه كسى را مورد رحمت خاص خود قرار دهد).

و اگـر در ذيـل كـلام فـرمود: (العزيز الوهاب )، براى اين بود كه خلاصه گفتار را تأييد كند. و معنايش اين است كه هيچ سهمى از خزانه هاى رحمت خدا به دست ايشان نيست براى اينكه خدا عزيز است، يعنى مقامش منيع است و احدى در كار او نمى تواند دخالت كند و نـيـز آنـهـا نـمـى تـوانند رحمت خدا را از احدى جلوگيرى كنند، براى اينكه خدا وهاب، و بسيار بخشنده است.

 

ام لهم ملك السموات و الارض و ما بينهما فليرتقوا فى الاسباب

در اين جمله نيز كلمه (ام ) منقطعه است. و فرمان (فليرتقوا) فرمانى است تعجيزى. و كـلمـه (ارتـقـاء) بـه معناى بالا رفتن است. و كلمه (اسباب ) به معناى پله ها و راههايى است كه به وسيله آن به آسمانها صعود مى كنند، و ممكن است مراد از (ارتقاء) اسباب حيله ها و وسيله هايى باشد كه با آن به هدف منع و صرف خود از حق مى رسند.

و مـعـناى آيه اين است كه: (و يا آنكه آيا ملك آسمانها و زمين از آن ايشان است و در نتيجه مـى تـوانـنـد در ايـن آسـمـانـهـا و زمـيـن دخـل و تـصـرف كـنـنـد و جـلو نـزول وحـى آسـمـانى را بگيرند؟ كه اگر راستى اين طور هستند، پس به آسمانها عروج نموده و يا حيله هاى خود را به كار بزنند و جلو وحى آسمان را بگيرند!).

 

جند ما هنالك مهزوم من الاحزاب

كـلمـه (مـهزوم ) از (هزيمت ) است كه به معناى خذلان و بيچارگى است. و جمله (من الاحـزاب ) بيانى است براى (جندما). و كلمه (ما) در جمله مزبور براى افاده قلت و تـحـقير است. و كلام در آيه در مقام تحقير امر كفار است. و مى خواهد على رغم آن غرور و اعتزاز و اعجابى كه از كلامشان استفاده مى شد، ايشان را خوار و ناچيز معرفى كند.

دليـل ايـن مـعـنـا نكره آمدن كلمه (جند) و تتميم آن با لفظ (ما) است و نيز اشاره به مـوقـعـيـت ايـشـان بـا لفـظ (هـنـالك ) اسـت كـه مـخـصـوص اشـاره به دور است. و نيز دليـل ديگرش اين است كه: ايشان را جزو احزابى معرفى كرده كه همواره عليه انبيا صف آرايى نموده و حزب تشكيل مى دادند و خداوند هم همواره ايشان را هلاك مى كرده، همچنان كه به زودى در آيات بعد، از آنان نام مى برد و به همين منظور آنان را لشكرى شكست خورده معرفى كرد، با اينكه هنوز جنگى نكرده بودند و شكست نخورده بودند.

و مـعـناى آيه اين است كه: اين كفار لشكرى ناچيز و اندك و بى مقدار و شكست خوردهاند و از آن احـزابـى هـسـتـنـد كـه هـمـواره عـليـه فـرسـتـادگـان خـدا حـزب تشكيل مى دادند و ايشان را تكذيب مى كردند و عذاب من بر آنان حتمى شد.

 

كذبت قبلهم قوم نوح و عاد و فرعون ذو الاوتاد... فحق عقاب

كـلمـه (ذو الاوتـاد) صـفـت فرعون است، و كلمه (اوتاد) جمع (وتد) است كه به مـعـنـاى مـيـخ اسـت. بعضى گفته اند: اگر فرعون را (ذو الاوتاد داراى ميخها) معرفى نموده، از اين جهت است كه فرعون با ميخهايى بازى برد و باخت داشته. و بعضى ديگر گـفـتـه انـد: جـهـتش اين است كه فرعون به هر كس غضب مى كرد، او را چهار ميخ مى كرده، يـعـنـى دو دسـت و دو پـا و سـر او را بـر زمين ميخكوب مى كرده و بعد شكنجه اش مى داده. بـعـضـى ديـگر گفته اند: معنايش (ذو الجنود صاحب لشكرها) است ؛ چون لشكر براى كشور به منزله ميخ است. بعضى ديگر وجوه ديگرى براى آن ذكر كرده اند، كه بر هيچ يك از آن وجوه دليل قابل اعتمادى نيست.

اصـحـاب (ايـكـه ) قـوم شـعـيـب انـد كه سرگذشت آنان در تفسير سوره حجر و شعراء گـذشـت. و مـعـنـاى جمله (فحق عقاب ) اين است كه: عقاب من بر آنان ثابت شد و مستقر گشت و در آخر هلاكشان كرد.

 

و ما ينظر هولاء الا صيحة واحدة ما لها من فواق

كلمه (نظر) به معناى انتظار و كلمه (فواق ) به معناى برگشتن و مهلت اندك است. و مـعـنـاى آيـه ايـن اسـت كـه: اين تكذيب كنندگان از امت تو، انتظار نمى برند، مگر يك صيحه را كه همگى آنان را هلاك كند و با آمدنش ديگر براى آنان بازگشت و يا مهلت نيست، و آن عذاب استيصال است.

مـفـسـريـن گفته اند: مراد از (صيحه ) صيحه روز قيامت است ؛ چون امت محمد (صلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) هرگز قبل از قيامت دچار عذاب نمى شود. ولى در تفسير سوره يونس گفتيم كه اين سخن خلاف ظاهر آيات كتاب است - بدانجا مراجعه شود.

 

و قالوا ربنا عجل لنا قطنا قبل يوم الحساب

كـلمـه (قـط) بـه مـعـنـاى بـهـره و نـصـيـب است. و اينكه گفتند: پروردگارا سهم ما را قـبـل از روز قـيـامـت بـده عـجـله اى اسـت كه نسبت به عذاب خدا كرده گفتند: سهم عذاب ما را قـبـل از رسـيـدن قـيـامـت بـده. و ايـن كلام در حقيقت استهزاى داستان روز حساب، و استهزاى تهديد به عذاب آن روز است.

بحث روايتى

(رواياتى درباره شأن نزول آيات: (و عجبوا ان جـائهـم مـنـذر مـنـهـم و قال الكافرون...) و درباره (ص ))

در كتاب كافى به سند خود از جابر از امام باقر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: روزى ابـو جـهل بن هشام به همراهى قومى از قريش نزد ابى طالب (عليه السلام) آمده، گـفتند: برادرزاده ات ما و خدايان ما را اذيت كرد، او را بخوان و به او دستور بده تا دست از خدايان ما بردارد تا ما نيز از خداى او دست برداريم.

ابـو طـالب (عـليـه السلام) نـزد رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) كـسى را فـرسـتـاد تـا بـيايد، چون داخل شد، ديد در خانه به غير از مشركين كسى نيست، لذا نگفت (السلام عليكم ) بلكه گفت: (السلام على من اتبع الهدى سلام بر هر كس كه پيرو هـدايـت بـاشـد). آنـگـاه نـشـسـت ابـو طـالب او را از مـاجـرا خـبـر داد. رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) فـرمـود: مـن پـيـشـنـهـادى بهتر از اين دارم، پـيـشـنـهـادى كـه بـا بـه كـار بـسـتن آن عرب سالار مى شوند، و تمام گردنها برايشان خـاضـع مـى گـردد، آيـا مـى خـواهـيـد آن پـيـشـنـهـاد را بـكـنـم ؟ ابـو جهل گفت: بله، بگو ببينم آن چيست ؟ فرمود: اينكه بگوييد: (لا اله الا اللّه ).

امـام بـاقـر (عـليـه السلام) سـپـس فـرمـود: مشركين انگشتها را به گوش خود گرفته، برخاستند و بيرون شدند، در حالى كه مى گفتند: ما اين پيشنهاد را حتى در آخرين ملت هم نـشـنـيديم، اين نيست مگر ساخته و پرداخته خود او، پس خداى تعالى آيه (ص و القران ذى الذكر... الاختلاق ) را در اين باره نازل فرمود.

و در تـفـسـيـر قـمـى در ذيـل آيـه شـريـفـه (و عـجبوا ان جاءهم منذر منهم ) آمده كه وقتى رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) دعـوت خـود را ظـاهر ساخت، قريش نزد ابو طـالب جمع شده، گفتند: اى ابو طالب برادرزاده ات عقايد ما را سفيهانه خواند خدايان ما را نـاسـزا گـفـت و جـوانان ما را فاسد نمود و جمعيت ما را متفرق كرد، اگر داعى او بر اين كـار ايـن اسـت كـه مـى خـواهـد از نـادارى نـجـات يـابـد، مـا بـراى او آن قـدر مال جمع مى كنيم كه از همه ما ثروتمندتر شود. و حتى او را پادشاه خود مى كنيم.

ابـو طـالب جـريـان را بـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) خـبـر داد، حضرت فرمود: اگر خورشيد را به دست راسـت مـن بـگـذارند، و ماه را به دست چپم، نمى پذيرم، و ليكن يك كلمه به من بدهند تا (هم مرا راضى كرده باشند، و هم ) به وسيله آن سرور عرب گشته و غير عرب هم به دين ايشان بگروند و نيز خود آنان پادشاهانى در بهشت باشند، ابو طالب پاسخ آن جناب را بـه اطـلاع ايـشـان رسـانـيـد. ايـشـان گـفـتـنـد: يـك كـلمه چيزى نيست ده كلمه از ما بخواهد، رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود شهادت دهند به اينكه (لا اله الا اللّه و انـى رسـول اللّه ) مـشـركين گفتند: شگفتا! آيا سيصد و شصت خدا را رها كنيم، و يك خدا بگيريم ؟

پـس خـداى سـبـحـان ايـن آيـه را فـرسـتـاد: (و عـجـبـوا ان جـاءهـم مـنـذر مـنـهـم و قـال الكـافـرون هـذا سـاحـر كـذاب... الا اخـتـلاق ) يـعـنـى بـهـم مـخـلوط شـده. (ءانزل عليه الذكر من بيننا بل هم فى شك من ذكرى... من الا حزاب ) يعنى آنهايى كه در روز احزاب جمعيت تشكيل دادند.

مؤلف: ايـن قـصـه از طـرق اهـل سنت نيز نقل شده، و در بعضى از روايات ايشان آمده كه وقـتـى رسـول خـدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كلمه توحيد را بر آنان عرضه كرد و گفتند چيز ديگرى از ما بخواه، فرمود: اگر خورشيد را براى من فراهم كنيد و بياوريد و در دسـت مـن قرار دهيد، غير از اين از شما چيزى نمى خواهم. مشركين از اين سخن وى در خشم شده، برخاستند و رفتند و پاسخ پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) به آنان كنايه از ايـن بوده كه حتى اگر مشركين زمام نظام عالم ارضى را به آن جناب واگذارند دست از دعـوتـش ‍ برنخواهد داشت چون خورشيد و ماه از بزرگترين مؤ ثرات در زمينند، و آن دو را دو جـرم كـوچك و به همان اندازه كه به چشم مى خورند تصور كرد، تا بتواند مطلب خود را بيان نمايد.

و در كتاب علل به سند خود از اسحاق بن عمار روايت كرده كه گفت: از ابى الحسن موسى بن جعفر (عليه السلام) پرسيدم: چه شد كه نماز داراى يك ركوع و دو سجده گشت و چه شـد كـه داراى دو سـجـده شـد ولى داراى دو ركـوع نـشـد؟ فـرمـود: حـال كـه از چـيزى سؤ ال كردى دلت را براى فهميدن جوابش خالى و حواست را جمع كن. اوليـن نـمـازى كـه رسـول خـدا (صـلّى اللّه عـليـه و آله و سلّم) خواند نمازى بود كه در آسمان در پيش روى خداى تبارك و تعالى در جلو عرش او خواند. و آن چنان بود كه وقتى آن جـنـاب را بـه مـعـراج بـردنـد تـا جلو عرش بالا رفت. خداى تعالى به او فرمود: اى مـحـمـد! نـزديك (صاد) بيا و محل سجده خود را بشوى و طاهر كن و براى پروردگارت نـمـاز بخوان. پس رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) به همان نقطه اى كه خداى تـعـالى دسـتـورش داده بـود نـزديـك شـده، وضـو گـرفـت و وضـويـش را كامل كرد.

پـرسـيـدم: فـدايـت شـوم (صـاد) چـه بـود؟ كه آن جناب مأمور شد از آن براى وضو گـرفـتـن اسـتـفـاده كـند؟ فرمود: چشمهاى است كه از يكى از اركان عرش مى جوشد و آن را (آب حـيـوان ) مى نامند. و آن همان است كه خداى تعالى درباره اش مى فرمايد: (ص و القران ذى الذكر) - تا آخر حديث.

مؤلف: اين معنا - كه (صاد) نهرى است كه از ساق عرش بيرون مى آيد - در كتاب مـعـانـى الاخـبـار از سـفـيان ثورى از امام صادق (عليه السلام) نيز روايت شده و در مجمع البـيـان از ابـن عـبـاس روايـت آورده كـه گـفـت: (صاد) يكى از اسماى خداست. و سپس ‍ اضافه كرده كه اين معنا از امام صادق (عليه السلام) نيز روايت شده.

و در كـتـاب مـعـانى به سند خود از اصبغ از على (عليه السلام) روايت آورده كه در معناى آيـه (و قـالوا ربـنـا عجل لنا قطنا قبل يوم الحساب ) فرمود: منظورشان بهره اى است كه از عذاب خدا دارند.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved