بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 
 

 

سوره فاطر مكى است و چهل و پنج آيه دارد

سوره فاطر آيه 1

بسم اللّه الرّحمن الرّحيم

 

الحمد لله فاطر السموات و الارض جاعل الملائكه رسلا اولى اجنحة مثنى و ثلات و رباع يزيد فى الخلق ما يشاء ان اللّه على كل شى ء قدير (1)

ترجمه آيه

به نام خداى رحمان و رحيم. همه حمدها مخصوص خدا است كه آسمانها و زمين را ايجاد كرد و فرشتگان را رسولانى بالدار كرد دو باله و سه باله و چهار باله و او هر چه بخواهد در خلقت اضافه مى كند كه او بر هر چيزى تواناست.

بيان آيه

بيان مفاد كلى سوره فاطر

غرض اين سوره بيان اصول سه گانه دين است، يعنى يگانگى خداى تعالى در ربوبيت، و رسالت رسول خدا، و معاد و برگشتن به سوى او، كه در اين سوره بر اين سه مسأله استدلال شده، و خداى تعالى براى اين منظور عده اى از نعمت هاى بزرگ آسمانى و زمينى را مى شمارد، و تدبير متقن امر عالم را به طور عموم، و امر انسانها را به طور خصوص به رخ مى كشد.

و قبل از شمردن اين نعمت ها و شروع به استدلال، اشاره اى اجمالى به اين معنا مى كند كه: گشودن در رحمت و بستن آن، و اضافه نعمت و امساك آن منحصرا كار خداى تعالى است، و مى فرمايد: (ما يفتح اللّه للنّاس من رحمة فلاممسك لها... خدا در هر رحمتى را كه به سوى مردم باز كند كسى نيست كه آن را ببندد..).

و باز قبل از اينكه اين اشاره اجمالى را بكند، به واسطه هايى اشاره مى كند كه رحمت و نعمت را از خداى تعالى گرفته، به خلق مى رسانند، و آنان ملائكه هستند، كه واسطه هاى بين خدا و خلقند و به همين جهت مى بينيم سوره فاطر با يادآورى اين وسائط شروع مى شود.

و اين سوره (همان طور كه در آغاز گفته شد) در مكه نازل شده، و سياق آياتش نيز براين معنا دلالت دارد، الا اينكه بعضى از مفسرين دو آيه از آن را استثناء كرده و گفته اند كه: اين دو در مدينه نازل شده است. و ليكن سياق همان دو آيه نيز ظهورى در گفته آنان ندارد، و آن دو آيه عبارتند از آيه (ان الّذين يتلون كتاب اللّه... و آيه (ثم اورثنا الكتاب الّذين اصطفينا...

معناى (فطر) و مراد از (فاطرالسموات و الارض)

الحمد للّه فاطر السموات و الارض

كلمه (فاطر) از ماده (فطر) است، كه - به طورى كه راغب گفته - به معناى شكافتن از طرف طول است. و اگر كلمه فاطر بر خداى تعالى اطلاق شده، به عنايت استعاره اى بوده است، گويا خداى تعالى عدم را پاره كرده، و از درون آن آسمانها و زمين را بيرو ن آورده، بنابراين، حاصل معناى آيه اين مى شود: (حمد خدا را كه پديد آورنده آسمانها و زمين است، به ايجادى ابتدايى، و بدون الگو) و بنابراين كلمه فاطر همان معنايى را مى دهد كه كلمه بديع و مبدع دارند، با اين تفاوت كه در كلمه ابداع، عنايت بر نبودن الگوى قبلى است، و در كلمه فاطر عنايت بر طرد عدم و بر ايجاد چيزى است از اصل، نه مانند كلمه صانع كه به معناى آن كسى است كه مواد مختلفى را با هم تركيب مى كند، و از آن صورتى جديد (از قبيل خانه، ماشين، و امثال آن ) كه وجود نداشت، درست مى كند.

و مراد از آسمانها و زمين مجموع عالمى است كه به چشم مى بينيم، كه هم شامل آسمانها و زمين مى شود، و هم شامل مخلوقاتى كه در آن دو است، در نتيجه عبارت آيه از قبيل اطلاق اعضاى بزرگ و اراده كل است مجازا، ممكن هم هست مراد خود آسمانها و زمين باشد، به خاطر اعتنايى كه به شأن آن دو داشته، چون خلقت آن دو، بزرگ و امرشان عجيب است، همچنان كه در جاى ديگر فرموده: (لخلق السموات و الارض اكبر من خلق النّاس ).

و به هر حال كلمه (فاطر السموات و الارض ) از اسامى خداى تعالى است، كه به عنوان صفت آورده شده، و مراد از صفت، صفت استمرارى است، نه تنها صفت گذشته، براى اينكه ايجاد مستمر، و فيض وجود، دايمى و انقطاع ناپذير است، چون اگر فيض منقطع مى شد، همه چيز نابود مى گشت.

و اگر صفت ديگر (جاعل الملائكة ) را دنبال آن صفت ذكر كرده براى اشاره به اين حقيقت است كه سبب انحصار حمد در خداى تعالى يكى دو تا نيست، گويا فرموده: (حمد تنها براى خدا است، كه آسمانها و زمين را ايجاد كرد، و باز حمد براى اوست كه ملائكه را فرستادگان خود قرار داد، ف رستادگانى بالدار...) پس خداى تعالى در آنچه مى كند محمود است، چون در آنچه مى كند غير از جميل نيست.

اشاره به اينكه همه ملائكه واسطه هاى بين خدا و خلق هستند

جاعل الملائكة رسلا اولى اجنحة مثنى و ثلاث و رباع...

كلمه ملائكه جمع ملك - به فتحه لام - است، كه موجوداتى هستند مخلوق خدا، و واسطه هايى بين او و بين عالم مشهود، كه آنان را موكل بر امور عالم تكوين و تشريع كرده است، و بندگان محترمى هستند كه هرگز خدا را در هر صورتى كه به ايشان فرمان بدهد نافرمانى نمى كنند، و به هر چه مأمور شوند انجام مى دهند.

بنابراين، جمله (جاعل الملائكة رسلا) اشعار بلكه دلالت دارد بر اينكه تمام ملائكه - چون كلمه ملائكه جمع است و در آيه با الف و لام آمده افاده عموم مى كند - رسولان و واسطه هايى بين خدا و بين خلق هستند، تا اوامر تكوينى و تشريعى او را انجام دهند، و ديگر وجهى ندارد كه ما كلمه (رسل ) را كه در آيه است اختصاص دهيم به آن ملائكه اى كه بر انبياء نازل مى شدند. با اينكه قرآن كلمه (رسل ) را بر ملائكه اى كه واسطه وحى نبودند نيز اطلاق كرده، از آن جمله فرموده: (حتى اذا جاء احدكم الموت توفّته رسلنا) و نيز فرموده: ان رسلنا يكتبون ما تمكرون ) و نيز فرموده: (و لما جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا انّا مهلكوا اهل هذه القرية ).

و مراد از اينكه ملائكه داراى بالها (اولى اجنحة) هستند

و كلمه (اجنحة ) جمع جناح است، كه در پرندگان به منزله دست انسان است، و پرندگان به وسيله آن پرواز مى كنند، و به فضا مى روند و برمى گردند، و از جايى به جاى ديگر نقل مكان مى كنند.

وجود فرشتگان نيز مجهز به چيزى است كه مى توانند با آن كارى را بكنند كه پرندگان آن كار را با بال خود انجام مى دهند، يعنى ملائكه هم مجهز به چيزى هستند كه با آن از آسمان به زمين و از زمين به آسمان مى روند، و از جايى به جاى ديگر كه مأمور باشند مى روند، قرآن نام آن چيز را (جناح ) (بال ) گذاشته، و اين نامگذارى مستلزم آن نيست كه بگوييم ملائكه دو بال نظير بال پرندگان دارند، كه پوشيده از پر است، چون صرف اطلاق لفظ مستلزم آن جناح، نيست ، همچنان كه الفاظ ديگرى نظير جناح نيز مستلزم معانى معهود نمى باشد مثلا، وقتى كلمه عرش و كرسى و لوح و قلم و امثال آن را درباره خداى تعالى اطلاق مى كنيم، نمى گوييم عرش آنها و كرسى و لوح و قلمش نظير كرسى و لوح و قلم ماست، بله اين مقدار را از لفظ جناح مى فهميم كه: نتيجه اى را كه پرندگان از بالهاى خود مى گيرند، ملائكه هم آن نتيجه را مى گيرند، و اما اينكه چطور آن نتيجه را مى گيرند از لفظ جناح نمى توان به دست آورد.

جمله (اولى اجنحة مثنى و ثلث و رباع ) صفت ملائكه است، و كلمه (مثنى ) و (ثلاث )، و كلمه (رباع ) هر سه الفاظى هستند كه بر تكرار عدد دلالت دارند، يعنى كلمه مثنى به معناى دو تا دو تا است، و كلمه (ثلاث ) به معناى سه تا سه تا، و كلمه رباع به معناى چهار تا چهار تا است. گويا فرموده خداوند بعضى از فرشتگان را، دو بال داده و بعضى را سه بال، و بعضى را چهار بال. و جمله (يزيد فى الخلق ما يشاء)- بر حسب سياق، خالى از اشاره به اين نكته نيست، كه بعضى از ملائكه بيش از چهار بال هم دارند.

(ان اللّه على كل شى ء قدير)- اين جمله تمامى مطالب قبلى را تعليل مى كند، ممكن هم هست تنها تعليل جمله اخير باشد، ولى احتمال اول روشن تر به نظر مى رسد.

بحث روايتى

رواياتى درباره ملائكه و وصف ايشان، درذيل آيه: (جاعل الملائكة رسلا اولى اجنحة...)

در كتاب بحار از كتاب اختصاص نقل كرده كه وى به سند خود از معلى بن محمّد، و او با اسقاط نام راويان از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: خداى عزّوجلّ ملائكه را از نور آفريده....

و در تفسير قمى گفته امام صادق (عليه السلام) فرمود: خداوند ملائكه را مختلف خلق كرد، مثلا وقتى جبرئيل نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) آمد، ششصد بال داشت، و بر ساق پايش درى بود چون قطره شبنمى كه روى گياهان مى افتد. آن قدر بزرگ بود كه بين آسمان و زمين را پر مى كرد.

و نيز فرمود: هر گاه خداى عزّوجلّ به ميكائيل دستور دهد به زمين هبوط كند، يك پايش روى زمين هفتم، و پاى ديگرش روى آسمان هفتم قرار خواهد گرفت، و نيز خداى تعالى فرشتگانى دارد كه نيمى از آنها از يخ، و نيم ديگرشان از آتش است، و ذكرشان اين است كه: (اى خدايى كه بين يخ و آتش الفت افكندى، دلهاى ما را بر طاعتت ثبات بده ).

و نيز فرمود: خدا را فرشته اى است كه بين نرمه گوشش تا ديدگانش مسافتى است كه فرضا اگر پرنده اى بخواهد آن را طى كند، بايد پانصد سال بال بزند.

و نيز فرمود: ملائكه آب و طعام نمى خورند، و ازدواج ندارند، و تنها با نسيم عرش ، زنده اند، و براى خداى عزّو جلّفرشتگانى است كه تا روز قيامت يكسره در ركوع اند، و براى او فرشتگانى ديگر است كه تا روز قيامت يكسره در سجده اند.

آن گاه امام صادق (عليه السلام) فرمود رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله و سلم) فرموده: هيچ موجودى از مخلوقات خدا نيست كه عددش ‍ بيشتر از ملائكه باشد، و در هر روز و يا هر شب هفتاد هزار فرشته به زمين نازل مى شوند، و پيرامون كعبه طواف مى كنند، و آن گاه نزد من و سپس نزد اميرالمؤ مين (عليه السلام) رفته، سلام مى كنند، و آنگاه نزد حسين (عليه السلام) مى روند و شب را نزد او مى مانند، تا سحر شود، پس معراجى براى آنان نصب مى كنند، تا به آسمان عروج كنند، و ديگر تا ابد به زمين نمى آيند.

امام ابو جعفر (عليه السلام) فرموده: خداى عزّو جلّاسرافيل و جبرئيل و ميكائيل را از يك تسبيح آفريد، و برايشان گوش و چشم و تيزى عقل و سرعت فهم قرار داد.

اميرالمؤ مين (عليه السلام) درباره خلقت ملائكه فرموده: خدايا ملائكه را بيافريدى، و در آسمانت جاى دادى، ملائكه اى كه نه در آنان سستى هست و نه غفلت ، و نه در ايشان معصيتى مفهوم دارد.

آرى آنها داناترين خلق تو به تو هستند و ترسنده ترين خلق تو از تواند، و مقرب ترين خلق تو به تواند و عامل ترين خلق تو به فرمان تواند، نه خواب بر ديدگان ايشان مسلط مى شود، و نه سهو عقول، و نه خستگى بدنها، ايشان نه در پشت پدران جاى مى گيرند، و نه در رحم مادران، و نه خلقتشان از ماء مهين است، بلكه تو اى خدا ايشان را به نوعى ديگر ايجاد كرده اى، و در آسمانهايت منزل دادى، و با جاى دادنت در جوار خود اكرامشان كرده اى، و بر وحى خود امين ساختى، و آفات را از ايشان دور كردى، و از بلاها محافظتشان فرمودى، و از گناهان پاكشان ساختى، اگر قوت تو نبود خود قوى نمى شدند، و اگر تثبيت تو نبود خودشان ثابت قدم نمى گشتند، و اگر رحمت تو نبود اطاعت تو نمى كردند، و اگر تو نبودى آنها هم نبودند.

ليكن اگر آنها كه اين همه نزد تو مقام دارند، و تو را اطاعت مى كنند و نزدت داراى منزلتند، و غفلتشان از امر تو اندك است، آنچه را كه از تو بر ايشان پوشيده مانده مشاهده مى كردند، و آن عظمت را كه تاكنون از تو پى نبرده اند پى مى بردند، قطعا عبادت و عمل خود را كوچك مى شمردند، و نفس خود را به ملامت مى گرفتند، و مى دانستند كه تو را آن طور كه بايد عبادت نكردند. منرهى تو كه خالقى و معبودى، چقدر رفتارت با مخلوقاتت نيكو است.

و در بحار از الدر المنثور از ابى العلاء بن سعد روايت آورده، كه گفت روزى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) به همنشينان خود فرمود: (آسمان به تنگ آمد، و حق دارد كه چنين باشد، براى اينكه جاى يك قدم در آن نيست، مگر آنكه همانجا را فرشته اى اشغال كرده، كه يا در ركوع است، و يا در سجده، آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود: (و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون ) - به درستى ماييم كه همواره در صفيم، و ماييم كه همواره در تسبيح هستيم ). و از خصال روايت شده كه وى به سند خود از محمّد بن طلحه حديث كرده، و او بدون ذكر بقيه سند از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت كرده، كه فرموده: ملائكه بر سه دسته اند، دسته اى داراى دو بال و دسته اى داراى سه بال و دسته ديگر داراى چهار بالند.

مؤلف: نظير اين حديث را كافى هم به سند خود از عبداللّه بن طلحه روايت كرده. و شايد مراد از آن، توصيف اغلب ملائكه باشد، نه همه آنها، و گرنه با سياق آيه كه مى فرمود: (در خلقت هر چه بخواهد اضافه مى كند) و با روايات ديگر كه مى فرمود: (جبرئيل ششصد بال داشت )معارض خواهد بود.

و ازكتاب توحيد حكايت شده، كه وى به سند خود از ابى حيان تيمى، از پدرش از اميرالمؤ مين (عليه السلام) روايت كرده، كه فرمود: احدى از مردم نيست مگر آنكه با او چند فرشته است، كه وى را از اينكه در چاهى سقوط كند، و يا ديوارى به رويش فرو ريزد، و يا ناملايمى به او برسد، حفظ مى كنند، و اين مراقبت را در طول عمر او ادامه مى دهند تا اجلش فرا رسد، آن گاه او را تنها مى گذارند، تا هر بلايى كه مقدر است، بر سرش بيايد.....

و از كتاب بصائر، از سيارى، از عبداللّه بن ابى عبداللّه فارسى، و غير او روايتى آورده كه نامبردگان بدون ذكر سند، از امام صادق (عليه السلام) نقل كرده اند، كه فرمود: كرّوبيان طايفه اى از شيعيان ما هستند كه از خلق اولند، كه خداى تعالى آنان را در پشت عرش قرار داده، آنقدر نورانى هستند كه اگر نور يكى از ايشان بر تمامى اهل زمين تقسيم شود، ايشان را كفايت كند. آنگاه فرمود: موسى (عليه السلام) بعد از آنكه از خدا درخواست ديدن كرد، خداوند به يكى از كروبيان فرمود تا براى كوه تجلى كند، و او هم براى كوه جلوه اى كرد، و با جلوه خود، آن را پاره پاره ساخت.

كلام نورانى امام سجاد عليه سلام در صحيفه سجاديه درباره فرشتگان مقرب الهى

و از صحيفه سجاديه حكايت شده كه امام سجاد (عليه السلام) در يكى از دعاهايش - كه درباره حاملان عرش خدا، و هر فرشته مقرب اوست - چنين گفته: بار الها! بر حاملان عرشت درود فرست، كه هرگز از تسبيح تو خسته نمى شوند، و از تقديست به تنگ نمى آيند، و از عبادت تو به ستوه نمى آيند، هرگز كوتاهى كردن در انجام وظيفه را بر جديت بر امر تو ترجيح نمى دهند، و از وله و عشق ورزيدن به تو غافل نمى شوند، و به اسرافيل كه صاحب صور شاخص است، آن كه همواره در انتظار فرمان توست، تا با دميدن در آن، خفتگان در قبور و گروگانهاى گور را بيدار كند، و به ميكائيل، آن فرشته آبرومند در درگاهت كه از اطاعتت مكانى رفيع يافته ، و جبرئيل كه امين بر وحى توست، و فرمانش در آسمانهايت نافذ است، و نزد تو مكانى دارد، و مقرب درگاه توست، و به روح، كه مسلط بر ملائكه حجابهاست، و آن روح كه از امر تو است.

بار الها! هم برايشان درود بفرست، و هم بر ملائكه پايين تر از آنان، آنها كه ساكنان آسمانهايت، و اهل امانت بر رسالتت هستند، آنهايى كه دايم در عبادت بودن خسته شان نمى كند، و از غلبه خواب و خستگى سست نمى شوند، شهوتها از تسبيح تو بازشان نمى دارد، و سهو غفلتها از تعظيم تو غافلشان نمى كند، آنها كه از عظمت تو ديدگانى افتاده و خاشع دارند و هرگز جراءت سربلند كردن و به تو نگريستن نمى كنند، آنها كه چانه هايشان (از شدت خضوع ) پايين افتاده، و رغبتشان در آنچه نزد تو سراغ دارند طولانى، و يادشان از نعمت هاى تو دائمى است، در برابر عظمت تو و جلال كبريائيت متواضعند، و آنهايى كه چون جهنم را مى بينند، كه بر اهل معصيت، زبانه مى كشد، مى گويند: (خدايا تو منرهى، و ما آن طور كه بايد عبادتت نكرديم ).

پروردگارا! پس درود بفرست بر ايشان، و بر روحانيان از فرشتگان، و مقربين درگاهت، و حاملان غيب به سوى رسولانت، و آنها كه بر وحيت امين تو شدند، و دسته هاى مختلف از فرشتگانت، كه تو آنان را به خودت اختصاص دادى، و با تقديست ، از طعام و نوشيدنيها بى نيازشان كردى، و در باطن طبقات آسمانهايت جاى دادى، و آنها كه در اطراف آسمانهايت قرار دارند، تا روزى كه فرمانت صادر شود، بساط خلقتت را برچينند.

و آنها كه خزانه دار باران و رانندگان ابرند، و آن فرشته اى كه به خاطر صداى زجر او صداى ناله رعدها شنيده مى شود، و آنان كه برف و تگرگ را مشايعت نموده با دانه هاى باران در هنگام نزول فرود مى آيند، و آنها كه قوام خزينه هاى باد به وجود ايشان است، و آنها كه موكل بر كوهها هستند، تا فرو نريزند، و آنها كه تو، وزن آبها وكيل آبى كه بارانهاى مفيد و مضر مشتمل بر آنند، به ايشان شناساندى، و آن فرشتگان كه رسولان تو به سوى اهل زمين هستند كه يا بلايى مكروه مى آورند، و يا رخايى محبوب.

و سفيران كرام بر ره، و حافظان كرام نويسنده، و ملك الموت و كاركنانش، و منكر و نكير و مبشر و بشير، و رؤ مان كه بازپرس قبور است، و طواف كنندگان بيت معمور، و مالك دوزخ، و خازنان آن، و رضوان بهشت و پرده داران آن، و آن فرشتگانى كه آنچه تو دستور مى دهى بدون عصيان فرمان مى برند، و آنهايى كه به اهل بهشت مى گويند: (سلام عليكم، اين بهشت به خاطر صبرى است كه كرديد، و چه نيك است پايان خوب اين سرا،) و زبانيه كه وقتى دستور مى رسد (كفار را بگيريد و ببنديد و به سوى دوزخ بكشيد) به سرعت مى شتابند، و مهلتشان نمى دهند، خدايا به همه اينها كه به ذكر نامشان ملهم شديم، درود فرست، هر چند كه ما به مكان و منزلت يك يك آنها در درگاه تو آشنا نيستيم، و نمى دانيم به چه كارى موكلند، و به ساكنان هوا و زمين و آب و هركس از ايشان كه موكل بر خلقند.

بار الها! بر همه شان درود بفرست، در آن روز كه هركس ى وقتى مى آيد يك سائق با او هست و يك گواه، بر همه شان درودى بفرست كه كرامتى بر كرامتشان و طهارتى بر طهارتشان بيفزايد.....

عظمت صورت واقعى جبرئيل و همچنين اسرافيل

و در بحار، از الدر المنثور از ابن شهاب روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) از جبرئيل خواست تا خود را با صورت واقعى اش به وى نشان دهد، جبرئيل گفت: تو طاقت ديدن صورت واقعى مرا ندارى، فرمود: با اين حال دوست دارم تو را به آن صورت ببينم، پس رسول خدا (صلى اللّه عليه وآله وسلم) در شبى مهتابى به نمازگاه خود بيرون رفت، كه ناگهان جبرئيل با صورت واقعى اش نزدش آمد، آن جناب از ديدن وى بيهوش شد، و چون به هوش آمد ديد تكيه بر جبرئيل دارد، و جبرئيل يكى از دو دست خود را بر سينه او و دست ديگر را بين دو شانه او نهاده، فرمود: من هرگز باور نمى كردم كه چيزى از مخلوقات به اين شكل باشد، جبرئيل گفت: پس چطور مى توانى اسرافيل را ببينى ؟ او دوازده بال دارد كه يك بالش در مشرق و بال ديگرش در مغرب است، و عرش بر شانه او قرار دارد و گويا در برابر عظمت پروردگار آنقدر كوچك مى شود كه به صورت مرغى كوچكتر از گنجشك در مى آيد و در هر حال عرش خدا را عظمت خدايى حمل مى كند.

و در صافى از توحيد نقل كرده، كه بسند خود از اميرالمؤ مين (عليه السلام) روايت كرده كه در حديثى فرمود: منظور از آيه (ما زاغ البصر و ما طغى لقد رامن آيات ربه الكبرى ) - چشم منحرف نشد، و عوضى هم نديد، او از آيات بزرگ پروردگارش را ديد اين است كه آن جناب جبرئيل را دو بار به صورت واقعى اش ديد، يكى اين بار بود، و يكى هم بارى ديگر، و از اين جهت جبرئيل را از آيات بزرگ خدا خواند، كه جبرئيل خلقتى عظيم دارد، و او از روحانيين است، كه خلقت و صفتشان را غير از خدا كسى درك نمى كند.

و از خصال حكايت شده كه به سند خود از محمّد بن روان، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: وقتى جبرئيل نزد من آمد، گفت من و هيچ يك از ملائكه به خانه اى كه در آن سگ و يا مجسمه و يا ظرفى باشد كه در آن بول كنند داخل نمى شويم.

مؤلف: در اين باب درباره صفت ملائكه رواياتى بيرون از حد شمار وارد شده، كه يا مربوط به معاد است، و يا مربوط به معراج رسول خدا (صلى اللّه عليه وآل ه وسلم)، و يا در ابواب متفرقه ديگر، و آنچه ما به عنوان نمونه در اين جا آورديم كافى است.

رواياتى در ذيل آيه (يزيد فى الخلق مايشاء)

و در عيون در باب روايات جامعى كه از حضرت رضا (عليه السلام) نقل شده، به سند خود از آن جناب (عليه السلام) نقل كرده، كه فرمود: رسول خدا (صلى ال له عليه وآله وسلم) فرمود: قرآن را با صوت خوش بخوانيد، كه صوت خوش به زيبايى قرآن مى افزايد، آن گاه اين جمله را قرائت كردند: (يزيد فى الخلق ما يشاء).

و در توحيد به سند خود از زراره، از عبداللّه بن سليمان، از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه گفت: شنيدم آن جناب مى فرمود: قضا و قدر دو تا از مخلوقات خدايند، و خدا هر چه بخواهد در خلق مى افزايد.

و در مجمع البيان در ذيل جمله (يزيد فى الخلق ما يشاء) گفته: از ابوهريره از رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) روايت شده كه فرمود: زيادى در خلقت، روى زيبا و صوت خوب و شعر خوب است.

مؤلف: روايات سه گانه اخير از باب جرى و تطبيق كلى بر مصداق است.

گفتارى درباره ملائكه

(اوصاف چهارگانه ملائكه در قرآن و حديث)

در قرآن كريم مكرر كلمه ملائكه ذكر شده ولى نام هيچ يك از آنان را نبرده مگر جبرئيل و ميكائيل را و بقيه ملائكه را با ذكر اوصافشان ياد كرده، مانند: ملك الموت و كرام الكاتبين و سفرة الكرام البرره و رقيب و عتيد و غير اينها.

و از صفات و اعمال ملائكه كه در كلام خدا و در احاديث سابق ذكر شده اند، يكى اين است كه ملائكه موجوداتى هستند شريف و مكرم، كه واسطه هايى بين خداى تعالى و اين عالم محسوس هستند، به طورى كه هيچ حادثه اى از حوادث و هيچ واقعه اى مهم و يا غير مهم نيست، مگر آنكه ملائكه در آن دخالتى دارند، و يك يا چند فرشته، موكل و مأمور آنند، اگر آن حادثه فقط يك جنبه داشته باشد يك فرشته، و اگر چند جنبه داشته باشد چند ملك موكل بر آنند.

و دخالتى كه دارند تنها و تنها اين است كه امر الهى را در مجرايش به جريان اندازند، و آن را در مسيرش قرار دهند، همچنان كه قرآن در اين باره فرموده: (لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون ).

صفت دومى كه از ملائكه در قرآن و حديث آمده اين است كه: در بين ملائكه نافرمانى و عصيان نيست، معلوم مى شود ملائكه نفسى مستقل ندارند، و داراى ارادهاى مستقل نيستند، كه بتوانند غير از آنچه كه خدا اراده كرده اراده كنند، پس ملائكه در هيچ كارى استقلال ندارند، و هيچ دستورى را كه خدا به ايشان تحميل كند تحريف نمى كنند، و كم و زيادش نمى سازند، همچنان كه فرمود: (لا يعصون اللّه ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون ).

صفت سوم اينكه: ملائكه با همه كثرتى كه دارند، داراى مراتب مختلفى از نظر بلندى و پايينى هستند بعضى مافوق بعضى ديگر، و جمعى نسبت به مادون خود آمرند، و آن ديگران مأمور و مطيع آنان، و آنكه آمر است به امر خدا امر مى كند، و حامل امر خدا به سوى مأمورين است، و مأمورين هم به دستور خدا مطيع آمرند، در نتيجه ملائكه به هيچ وجه از ناحيه خود اختيارى ندارند، همچنان كه قرآن كريم فرموده: (و ما منا الا له مقام معلوم ) و نيز فرموده: (مطاع ثم امين ) و نيز فرموده: (قالوا ما ذا قال ربكم قالوا الحق ).

بيان اينكه وجود ملائكه مادى و جسمانى نيست

صفت چهارم اينكه: ملائكه از آن جا كه هر چه مى كنند به امر خدا مى كنند، هرگز شكست نمى خورند، به شهادت اينكه فرموده: (و ما كان اللّه ليعجره من شى ء فى السموات و لا فى الارض ) و از سوى ديگر فرموده: (و اللّه غالب على امره ) و نيز فرموده: (ان اللّه بالغ امره )

از اين جا روشن مى شود ملائكه موجوداتى هستند كه در وجودشان منزه از ماده جسمانى اند، چون ماده جسمانى در معرض زوال و فساد و تغيير است، و نيز كمال در ماده، تدريجى است، از مبداء سير و حركت مى كند تا به تدريج به غايت كمال برسد، و چه بسا در بين راه به موانع و آفاتى برخورد كند و قبل از رسيدن به حد كمالش از بين برود، ولى ملائكه اين طور نيستند.

و نيز از اين بيان روشن مى شود اينكه در روايات، سخن از صورت و شكل و هياءتهاى جسمانى ملائكه رفته، - كه پاره اى از آن را در روايات سابق ملاحظه فرموديد - از باب تمثل است، و خواسته اند بفرمايند: فلان فرشته طورى است كه اگر اوصافش با طرحى نشان داده شود، به اين شكل درمى آيد، و به همين جهت انبيا و امامان، فرشتگان را به آن صورت كه براى آنان مجسم شدند، توصيف كرده اند و گرنه ملائكه به صورت و شكل درنمى آيند.

و توضيحى در مورد تمثل ملائكه به اشكال و تهيات جسمانى

آرى فرق است بين تمثل و شكل گيرى، تمثل ملك به صورت انسان، معنايش اين است كه ملك در ظرف ادراك آن كسى كه وى را مى بيند، به صورت انسان درآيد، در حالى كه بيرون از ظرف ادراك او، واقعيت و خارجيت ديگرى دارد، و آن عبارت است از صورتى ملكى.

به خلاف تشكل و تصور، كه اگر ملك به صورت انسان، متصور و به شكل او متشكل شود، انسانى واقعى مى شود، هم در ظرف ادراك بيننده، و هم در خارج آن ظرف، و چنين ملكى هم در ذهن ملك است، و هم در خارج، و اين ممكن نيست، و ما در تفسير سوره مريم گفتارى در معناى تمثل گذرانديم.

در آن جا گفتيم كه خداى سبحان اين معنا را كه ما براى تمثل كرديم تصديق دارد، و در داستان مسيح و مريم مى فرمايد: (فارس لنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا) كه تفسيرش در همان جا گذشت.

و رد اينكه گفته شده ملك جسمى است لطيف...

و اما اينكه بر سر زبانها افتاده كه مى گويند: ملك جسمى است لطيف، كه به هر شكل در مى آيد جز به شكل سگ و خوك، و جن نيز جسمى است لطيف، جز اينكه جن به هر شكلى درمى آيد حتى شكل سگ و خوك مطلبى است كه هيچ دليلى بر آن نيست، نه از عقل و نه از نقل - نه نقل از كتاب و نه نقل از سنت معتبر -، و اينكه بعضى ادعا كرده اند بر اينكه مسلمين بر اين مطلب اجماع دارند، علاوه بر اينكه چنين اجماعى در كار نيست، هيچ دليلى بر حجيت چنين اجماعى در مسائل اعتقادى نيست.

آيات 2 تا 8 سوره فاطر

 ما يفتح اللّه للنّاس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له من بعده و هو العزيز الحكيم (2)

 يا ايّها النّاس اذكروا نعمت اللّه عليكم هل من خالق غيراللّه يرزقكم من السماء و الارض لا اله الا هو فانّى تؤفكون (3)

 و ان يكذّبوك فقد كذب ترسل من قبلك و الى اللّه ترجع الامور (4)

 يا ايّها النّاس ان وعد اللّه حق فلا تغرنكم الحيوة الدنيا و لا يغرنكم باللّه الغرور (5)

 انّ الشّيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا انما يدعوا حزبه ليكونوا من اصحاب السّعير (6)

 الّذين كفروا لهم عذاب شديد و الّذين آمنوا و عملوا الصالحت لهم مغفره و اجر كبير (7)

 افمن زين له سوء عمله فراه حسنا فان اللّه يضل من يشاء و يهدى من يشاء فلا تذهب نفسك عليهم حسرت ان اللّه عليم بما يصنعون (8)

ترجمه آيات

در رحمتى را كه خدا به روى مردم بگشايد كسى نيست كه آن را ببندد و جلوگير آن رحمت شود. و در رحمتى را كه او به روى مردم ببندد كسى نيست كه بگشايد و بعد از منع خدا وى آن رحمت را بفرستد (چگونه ممكن است ) با اينكه او قاهرى شكست ناپذير و عطا و منعش از روى حكمت است ؟ (2).

اى مردم ! به ياد آوريد نعمت هايى را كه خدا بر شما ارزانى داشت، آيا هيچ خالقى غير از خدا هست كه شما را از آسمان و زمين روزى دهد؟!

پس وقتى جز او خالقى نيست، جز او هم مدبر و صاحب اختيارى نيست، پس در نتيجه جز او هم معبودى نيست ديگر به كجا منحرف مى شويد؟! (3).

(اى محمّد) اگر تو را تكذيب مى كنند امرى نو ظهور نيست، چون پيامبران قبل از تو را هم تكذيب كردند و امور همه به سوى خدا بازگشت مى كند (4).

اى مردم ! بدانيد كه وعده مذكور خدا حق است پس (هوشيار باشيد كه ) زندگى دنيا مغرورتان نكند و ابليس نيرنگباز با به رخ كشيدن و استناد به رحمت و مغفرت خدا فريبتان ندهد (5).

همانا شيطان دشمن شماست پس شما هم او را دشمن خود بگيريد، چون تنها كار او اين است كه حزب خود را دعوت كند به اينكه همه اهل آتش شوند (6).

كسانى كه كافر شدند عذابى سخت و كسانى كه ايمان آورده و عمل هاى صالح كردند مغفرت و اجرى بس بزرگ دارند (7).

پس با اين حال آيا كسى كه عمل زشتش در نظرش زيبا جلوه داده شده و آن را كار نيكى مى بيند با كسى كه خوب را خوب و بد را بد مى بيند يكسان است ؟ هرگز، ولى اين خدا است كه هركس را بخواهد گمراه و هركس را بخواهد هدايت مى كند پس تو اى محمّد جان خود را در حسرت و اندوه آنان (كه چرا گمراهند) هلاك مكن كه خدا به آنچه مى كنند دانا است (8).

بيان آيات

بعد از آنكه در آيه قبلى به وضع ملائكه، كه واسطه هايى بين خالق و خلقند در رساندن نعمت به خلق اشاره اى فرمود، اينك در اين آيات به خود نعمت ها اشاره كلى نموده مى فرمايد: عموم نعمت ها از خداى سبحان است، نه غير او، پس تنها رازق خدا است و احدى در رازقيت، شريك او نيست، آن گاه از طريق رازقيت استدلال كرده بر ربوبيت، و سپس بر مسأله معاد، و اينكه وعده خدا، به بعث و عذاب دادن كفار، و آمرزش مؤمنين صالح، حق است، البته در اين آيات، تسليتى هم براى رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) هست.

عطاء رزق و نعمت و منع از آن فقط با اراده خداى تعالى است

ما يفتح اللّه للنّاس من رحمة فلا ممسك لها و ما يمسك فلا مرسل له من بعده...

معناى آيه چنين است كه آنچه را كه خدا از نعمت هايش يعنى از ارزاق كه به بندگانش مى دهد، در همه عالم كسى نيست كه بتواند از آن جلوگيرى كند: و آنچه را كه او از بندگانش دريغ مى كند و نمى دهد، كسى نيست كه به جاى خدا آن نعمت را به بندگان خدا بدهد.

و چون معناى آيه اين است، مقتضاى ظاهر اين بود كه بفرمايد: (ما يرسل اللّه للناس...) همچنان كه در جمله دوم فرمود: (فلا مرسل ) و ليكن اينطور نفرمود، و به جاى (يرسل ) (يفتح ) آورد، تا اشاره كند به اينكه رحمت خدا خزينه ها دارد، همچنان كه در مواردى ديگر اين معنا را صريحا بيان كرده، و از آن جمله فرموده: (ام عندهم خزائن رحمة ربك العزيز الوهّاب )، و نيز فرموده: (قل لو انتم تملكون خزائن رحمة ربى اذا لامسكتم خشية الانفاق ).

و معلوم است كه تعبير به (گشودن خزينه ) از تعبير به ارسال مناسب تر است و لذا تعبير به فتح كرد، تا بفهماند آن رحمتى كه خداوند به مردم مى دهد، در خزانه هايى مخزون است محيط به مردم، و بهره مند شدن مردم از آن خزانه ها تنها و تنها محتاج به اين است كه خدا در آن خزانه ها را به رويشان بگشايد، نه اينكه در نقطه دورى باشد تا از آنجا به سوى مردم ارسالش بدارد.

و اگر از رزق و يا به عبارت ديگر از نعمت، تعبير به (رحمت ) كرد براى اين بود كه دلالت كند بر اينكه افاضه حق تعالى ناشى از صرف رحمت است و بس، و توقع هيچ سود و كمالى براى خود ندارد، نه مى خواهد از افاضه نعمت به بندگان سودى ببرد، و نه كمالى به دست آورد.

و در جمله: (و ما يمسك فلا مرسل له من بعده ) - تعبير به (بعد از او) اشاره به اين است كه: خداى تعالى در منع، اول است، همان طور كه در اعطاء اول است.

و جمله (و هو العزيز الحكيم ) حكمى را كه در آيه شريفه آمده بود، به دو اسم عزيز و حكيم تقرير مى كند و مى فرمايد: خدا هرگز شكست نمى خورد، نه در وقتى كه اعطا مى كند كسى هست كه جلو اعطايش را بگيرد، و نه در وقتى كه منع مى كند كسى هست كه منع كرده او را اعطا كند، براى اينكه عزيز و غالب است.

و از سوى ديگر در آنجا كه اعطا مى كند اعطايش ناشى از حكمت و مصلحتى است كه مى بيند، و منع هم كه مى كند باز ناشى از حكمت و مصلحتى است كه در منع مى بيند، و خلاصه كلام، اعطا و منعش همه از روى حكمت است، به دليل اينكه او حكيم است.

استدلال بر يگانگى خدا در ربوبيت، با بيان اينكه فقط او خالق است

يا ايها النّاس اذكروا نعمت اللّه عليكم هل من خالق غير اللّه يرزقكم من السماء و الارض...

بعد از آنكه در آيه سابق اعطا و منع را مختص به خداى تعالى كرد، و فرمود: كسى در اين كار شريك خدا نيست، اينك در اين آيه بر يگانگى خدا در ربوبيت استدلال مى كند.

و بيان استدلال چنين است كه اله و معبود تنها بدين جهت معبود است كه داراى ربوبيت است، و معناى ربوبيت اين است كه مالك تدبير امور مردم، و همه موجودات باشد. و آن كسى كه مالك تدبير امور خلق است، و اين نعمت ها را كه مردم و غير مردم در آن غوطه ورند، و از آن ارتزاق مى كنند، در اختيارشان قرار مى دهد، خداى تعالى است، نه اين آلهه اى كه مردم اله خود گرفته اند، چون پديد آورنده آن نعمت ها، و نعمت خواران، خدا است، وخلقت هم منفك از تدبير نيست - پس هرگز ممكن نيست كه خدا از تدبير منفك باشد - بنابراين، تنها خداى سبحان اله شماست، و هيچ اله ديگرى جز او نيست، چو ن او پروردگار شماست، و با اين نعمت ها كه در آن غوطه وريد امر شما را تدبير مى كند، و دليل اينكه به خاطر اين نعمت ها رب و مدبر شماست، اين است كه پديد آورنده و خالق نعمت ها او است، و نيز خالق آن نظامى كه در اين نعمت ها جريان دارد او است.

با اين بيانى كه براى حجت مزبور ذكر شد، روشن مى شود كه مخاطب در آيه شريفه وثنى ها و غير وثنى ها مى باشند كه براى خدا شريك قائل شده اند، و در جمله (اذكروا نعمت اللّه عليكم ) مراد از (ذكر) ورد زبانى نيست، بلكه مقابل نسيان، و به معناى ياد داشتن است.

و مراد از (رزق ) در جمله (هل من خالق غير اللّه يرزقكم من السماء و الارض ) هر چيزى است كه بقاى هستى مرزوق را امتداد مى دهد، كه مبداء آن آسمان و زمين است، آسمان با اشعه اجرام نورانى و با بارانهايش، و زمين با گرفتن آن اشعه و آن بارانها و رويانيدن گياه و حيوان و ساير پديده هايش و نيز با اين تقرير روشن مى شود كه در آيه شريفه، ايجاز (مختصر گويى ) لطيفى به كار رفته، چون اوّلا رحمتى را كه در آيه قبلى بود، برداشته به جايش در اين آيه كلمه نعمت آورده، و ثانيا همين كلمه نعمت را مبدل به رزق كرده.

و با اينكه مقتضاى سياق دو آيه اين بود كه بفرمايد: (هل من رازق ) و يا بفرمايد (هل من منعم )، و يا (هل من راحم ) هيچ يك از اين تعبيرها را نفرمود، و به جاى همه آنها فرمود: (هل من خالق ) تا اشاره باشد به برهان دوم ، برهانى كه خصومت و لجاجت را از بين مى برد؛ چون مشركين تدبير عالم را كار آلهه خود مى دانستند، و مى گفتند اين آلهه هستند كه به اذن خدا، عالم را اداره مى كنند، و اگر از ايشان بپرسند: آيا رازق و يا منعمى غير از خدا هست ؟

خصومت و نزاع خاتمه نمى يابد، چون ممكن است در پاسخ بگويند بله آلهه رازق و منعمند؛ چون خدا تدبير امور عالم را به آنها واگذار كرده است، ولى اگر از ايشان پرسيده شود: (آيا خالقى غير از خدا هست ؟) ديگر جز اعتراف به توحيد چاره اى ندارند، چون با وصف خالق اشاره شده به اينكه رازق و مدبر تنها كسى است كه خالق رزق باشد، و غير خالق نمى تواند رازق باشد، در نتيجه خصومت از بين مى رود، و ديگر نمى توانند بگويند: آلهه هم خالقند، چون خود مشركين اعتراف دارند به اينكه غير از خدا كسى خالق نيست، تا بتواند از آسمان و زمين رزق ايشان را برساند.

(لا اله الا هو) - اين جمله متعرض مسأله توحيد است، و تعظيم خدا را افاده مى كند، نظير جمله (قالوا اتخذ اللّه ولدا سبحانه ) كه مى فهماند جز خدا كسى معبود به حق نيست، چون كسى مستحق عبادت است كه بر شما انعام مى كند، و روزيتان مى دهد، و او غير از خدا نيست.

(فانى توفكون ) - اين جمله توبيخى است متفرع بر برهان قبلى، يعنى حال كه امر بدين منوال است، و شما هم به آن اعتراف داريد، پس تا كى از حق روگردانى مى كنيد، و به سوى باطل مى گراييد، و از توحيد به سوى شرك مى رويد.

مفسرين در اعراب جمله (هل من خالق غير اللّه...) از آيه مزبور مشاجراتى طولانى دارند، و آنچه كه با تقرير برهان سابق مناسبت دارد، اين است كه بگوييم: كلمه (من ) زايده است، كه تنها براى عموميت مطلب استعمال مى شود.و كلمه (غير اللّه ) صفت خالق است، كه از نظر اعراب تابع محل آن (خالق ) است. به عبارت ساده تر اينكه كلمه غير را با ضمه مى خوانيم، به خاطر موصوف آن، يعنى كلمه (خالق ) است هر چند در ظاهر مجرور من است ، ولى در باطن مرفوع است، چون گفتيم كلمه (من ) زايده است.

و همچنين جمله (يرزقكم...) صفت خالق است. و كلمه (من خالق ) مبتدايى است كه خبرش حذف شده، و آن عبارت است از كلمه (موجود). و جمله (لا اله الا هو) معترضه است و جمله (فانى توفكون ) تفريع بر ما قبل است.

و ان يكذبوك فقد كذبت رسل من قبلك و الى اللّه ترجع الامور

اين آيه شريفه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را تسليت مى دهد، كه اگر مردم بعد از شنيدن اين برهانهاى روشن باز تكذيب مى كنند، غصه مخور، كه اين رفتار مردم چيز نوظهورى نيست، بلكه قبل از تو نيز چنين بوده، كه هر پيغمبرى به سوى قومش مبعوث مى شده، همان قوم و امت، او را تكذيب مى كردند، و سرانجام همه امور به سوى خدا است، او مردم را به آنچه مستحقند جزا مى دهد، و آنهايى را كه حق را بعد از ظهورش تكذيب كردند مجازات خواهد كرد، و چنان نيست كه با تكذيب خود خدا را عاجز كنند.

از اين جا روشن مى شود كه جمله (فقد كذبت رسل من قبلك ) از باب بكار بردن سبب در جاى مسبب است، (چون بايد مى فرمود: (و ان يكذبوك فلا تحزن ) و جمله (لا تحزن ) مسبب از علم به اين معنا است كه پيش از تو نيز چنين بوده، مسبب در آيه حذف شده، و جمله (فقد كذبت...) كه سبب غصه نخوردن است، به جاى مسبب نشسته ).

و جمله (و الى اللّه ترجع الامور) عطف است بر جمله (قد كذبت....)

 

يا ايها النّاس ان وعد اللّه حق فلا تغرنكم الحيوة الدنيا و لا يغرنكم باللّه الغرور

خطابى است عمومى به همه مردم، در خصوص مسأله معاد، و آن را به يادشان مى آورد، همچنان كه خطاب عمومى سابق يگانگى خداى تعالى را در ربوبيت و الوهيت به يادشان مى آورد. پس معناى جمله (ان وعد اللّه حق ) اين است كه: وعده اى كه داده كه شما را زنده مى كند، و هر عاملى را به سزاى اعمالش مى رساند، اگر خير بوده خير، و اگر شر بوده شر، حق است، يعنى ثابت و واقع شدنى است، و در آيه بعدى كه مى فرمايد: (الّذين كفروا لهم عذاب شديد و الّذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر كبير) به اين وعده تصريح مى كند.

و جمله (فلا تغرنكم الحيوة الدنيا) هر چند نهى را متوجه به حيات دنيا مى كند، به اين صورت كه حيات دنيا نبايد شما را مغرور كند، و ليكن اين نهى در حقيقت متوجه مردم است، و معنايش اين است كه: وقتى وعده خدا حق و ثابت بود، پس زنهار، كه به حيات دنيا مغرور نشويد، و اشتغال شما به زينت هاى آن چنان نباشد كه شما را از روز حساب غافل سازد، و لذتهاى دنيا و سرگرميهايش آن چنان دل شما را نبرد، كه همواره در طلبش مستغرق شويد، و از حق اعراض كنيد.

معناى جمله: (و لا يغرنكم بالله الغرور)

و در جمله (و لا يغرنكم باللّه الغرور) كلمه غرور - به فتحه غين - مبالغه از غرور - به ضمه غين - است و آن عبارت است از اغفالگرى كه بسيار اغفال مى كند، و ظاهرا - به طورى كه گفته اند - منظور از آن شيطان است. و اين خود احتمالى است كه تعليل در آيه بعدى، يعنى جمله (ان الشيطان لكم عدو...) آن را تأييد مى كند.

و معناى اينكه فرمود: زنهار كه غرور، شما را به خدا مغرور نكند اين است كه شيطان نظر مردم را يكسره به حلم و عفو خدا از يك سو، و به مظاهر امتحان و استدراج و كيدش از سوى ديگر، متوجه سازد، از يك سو به ايشان تلقين كند كه خدا حليم و بخشنده است، و از سوى ديگر بگويد: به دنياپرستان بنگر يد كه چگونه از عذاب خدا ايمنند، هر چه بيشتر در طلب دنيا مى كوشند، و بيشتر ا ز خدا غافل و در لجنزار گناه مستغرق مى شوند زندگى شان بهتر و راحت تر، و در بين مردم داراى مقامى رفيع تر مى شوند.

اين جاست كه شيطان از وسوسه هاى خود نتيجه مى گيرد، و به دل آنان مى افكند كه اصلا هيچ احترام و ارزشى نيست، مگر در پيشرفت زندگى دنيا، و در ماوراى اين زندگى خبرى نيست، و اين وعده و وعيد و قيامت و حساب و بهشت و دوزخى كه دعوت هاى دينى از آن خبر مى دهند، مشتى خرافات است.

در نتيجه مى توان گفت: مراد از غرور و فريب دادن شيطان انسان را نسبت به خدا، اين است كه: انسان را از آن معامله اى كه خداوند در برابر غفلت و ظلم انسان، با انسان مى كند غافل سازد.

چه بسا بعضى از مفسرين گفته اند كه: مراد از (غرور) - به فتحه غين - دنياى حيله گر است، كه انسانها را فريب مى دهد، و جمله و (لا يغرنكم باللّه الغرور) تأكيد جمله (فلا تغرنكم الحيوة الدنيا) است، كه معناى همان جمله را تكرار كرده.

شيطان دشمن شماست پس شما هم او را دشمن بگيريد

ان الشيطان لكم عدو فاتخذوه عدوا...

اين جمله تعليل نهى قبلى است، كه مى فرمود: (و لا يغرنكم باللّه الغرور)، و مراد از دشمنى شيطان اين است كه: او به جز اغواء و گمراه ساختن انسانها كارى ندارد، تمامى هم او در اين است كه نگذارد حتى يك انسان به سعادت زندگى و حسن عاقبت برسد. و مراد از اينكه فرمود: شما هم او را دشمن خود بگيريد، اين است كه: از پذيرفتن دعوتش به سوى باطل اجتناب كنيد، و او را در آنچه به عنوان دايه مهربان تر از مادر به شما پيشنهاد مى كند، اطاعت مكنيد. و به همين جهت دشمنى او را با جمله (انما يدعوا حزبه ) تعليل نمود.

پس جمله (انما يدعوا حزبه ليكونوا من اصحاب السعير) در مقام تعليل دو جمله قبل است، يكى جمله (شيطان دشمن شما است ) و يكى هم (شما هم او را دشمن خود بگيريد). و كلمه (حزب ) به معناى عده اى از مردم است كه غرض واحد آنها را جمع كرده و يكى ساخته، و (لام ) در جمله (ليكونوا) لام تعليل است ؛ چون دوزخى شدن مردم هدف نهايى براى دعوت شيطان است. و كلمه (سعير) به معناى آتش افروخته است، و يكى از نامهايى است كه در قرآن براى دوزخ ذكر شده.

الّذين كفروا لهم عذاب شديد و الّذين امنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر كبير

اين آيه بيانگر همان وعده حقى است كه خداى سبحان داد. و اگر كلمه (عذاب ) را نكره - بدون الف و لام - آورد، براى اين است كه به اهميت آن عذاب اشاره كند، علاوه بر اين، عذاب جهنم يك جور نيست، تا آن را با الف و لام بياورد، چون دركات جهنم به خاطر اختلافى كه مردم در كفر و فسق دارند، داراى مراتب مختلفى است، و بدين جهت نكره آوردن عذاب مناسب تر است، چون مبهم و سربسته است. و عين اين دو علت كه براى نكره آوردن عذاب گفتيم، در نكره آمدن مغفرت و اجر نيز مى آيد.

كافر بد را خوب مى بيند و خدا او را مجازات نموده اضلال مى كند. پس بر ضلالت او اندوه مخور

افمن زيّن له سوء عمله فراه حسنا فان اللّه يضل من يشاء و يهدى من يشاء...

اين آيه تقرير وبيان آن تقسيمى است كه آيه قبلى متضمن آن بود، يعنى تقسيم مردم را به كافرى كه عذابى شديد دارد، و مومنى كه به صالحات عمل مى كند، و مغفرت و اجرى كبير دارد. و منظور آيه اين است كه: اين دوجور مردم عاقبت امرشان يكسان نيست.

بنابراين، جمله (افمن زين له سوء عمله فراه حسنا) مبتدايى است كه خبرش حذف شده، و آن عبارت است از جمله (كمن ليس كذلك ) يعنى آيا كسى كه عمل زشتش در نظرش زيبا شده مثل كسى است كه اين طور نيست ؟ و حرف (فاء) كه بر سر كلمه (من ) در آمده، فاى تفريع است، كه جمله را بر معناى آيه قبلى تفريع مى كند، و اين را نتيجه آن مى سازد. و استفهامى كه در آيه شده استفهام انكارى است. و مراد از كسى كه عمل زشت ش در نظرش زيبا شده، كافر است، مى خواهد اشاره كند به اينكه كافر فهمش منكوس و وارونه، و عقلش مغلوب شده، عمل خود را بر خلاف آنچه كه هست مى بيند، و معناى آيه اين است كه: آن كس كه عمل زشت خود را زيبا مى بيند، با آن كس كه بد را بد و خوب را خوب تشخيص مى دهد، يكسان نيست.

و جمله (فان اللّه يضل من يشاء و يهدى من يشاء) انكار مساوات سابق را تعليل مى كند، مى فرمايد: كافرى كه وضعش چنين است، و مؤمنى كه بر خلاف اوست، مساوى نيستند، براى اينكه خدا يكى از آن دو را به مشيت خود گمراه كرده، و آن كافر است، كه به خاطر همين گمراهى، بد را خوب مى بيند، و ديگرى را به مشيت خود هدايت فرموده و آن مؤمن است كه عمل صالح را دوست مى دارد و انجام مى دهد، و عمل زشت را زشت مى داند.

البته بايد دان ست كه اين گمراه كردن خدا، ابتدايى نيست (براى اينكه به حكم آيات بسيارى از قرآن، خداوند موجودات را عموما و انسان را بخصوص به سوى كمالش هدايت فرموده )، بلكه اين اضلال مجازاتى است، كه وقتى كسى در برابر حق خضوع نكند، و لجبازى و مقاومت نمايد، خدا او را گمراه تر مى سازد، و نسبت دادن چنين اضلالى به خدا هيچ مانعى ندارد.

و كوتاه سخن اينكه: اختلاف كافر و مؤمن از نظر عاقبتشان به حسب وعده الهى كه اولى را به عذاب و دومى را به رحمت وعده داده به خاطر اختلافى است كه آن دو از نظر اضلال و هدايت الهى دارند، و نشانه اين اختلاف آن است كه طرز ديد آن دو مختلف است، يكى زشت را زيبا مى بيند و ديگرى زشت را زشت، و زيبا را زيبا مى بيند.

(فلا تذهب نفسك عليهم حسرات ) - كلمه (حسرات ) جمع (حسرت ) است، كه به معناى اندوه از چيزى است كه فوت شده، و پشيمانى از آن است، و اين كلمه در آيه منصوب است، چون مفعول له است. و مراد از اينكه فرمود: (نفست بر ايشان نرود) اين است كه تو خود را با اندوه از اينكه چرا اينان ايمان نمى آورند، هلاك مكن.

و اين جمله فرع و نتيجه فرق سابق است، و معناى مجموع آن چنين است: (حالا كه معلوم شد اين دو طايفه به خاطر اضلال و هدايتى كه از جانب خدا دارند، مختلفند، پس ديگر جا ندارد به خاطر اينكه به تو كافر شدند و تو را تكذيب كردند از شدت اندوه خود را هلاك كنى ؛ چون اين خدا است كه به كيفر كفرشان و اينكه بد را خوب ديدند، نمى گذارد ايمان بياورند، و خدا به آ نچه كه مى كنند داناست، امر بر او مشتبه نمى شود، و با آنها جز به حق رفتار نمى كند، و جز به حق كيفرشان نمى دهد.)

از اينجا روشن مى شود كه جمله (ان اللّه عليم بما يصنعون ) در موضع تعليل است براى جمله (پس تو خودت را از غصه آنان هلاك مكن ) و مى فرمايد رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) نبايد خود را از اندوه بر ضلالت كفار، و حتمى شدن عذاب آنان هلاك كند، براى اينكه اين خدا است كه آنها را گمراه كرد، وخود او به آنچه مى كند داناست.

آيات 9 تا 14 سوره فاطر

 و اللّه الّذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميّت فاحيينا به الارض بعد موتها كذلك النشور (9)

 من كان يريد العزّة فللّه العزّة جميعا اليه يصعد الكلم الطيّب و العمل الصّالح يرفعه و الّذين يمكرون السّيّئات لهم عذاب شديد و مكر اولئك هو يبور (10)

 و اللّه خلقكم من تراب ثمّ من نطفة ثم جعلكم ازوجا و ما تحمل من انثى و لا تضع الا بعلمه و ما يعمّر من معمر و لا ينقص من عمره الا فى كتاب انّ ذلك على اللّه يسير (11)

 و ما يستوى البحران هذا عذب فرات سائغ شرابه و هذا ملح اجاج و من كل تاءكلون لحما طريّا و تستخرجون حلية تلبسونها و ترى الفلك فيه مواخر لتبتغوا من فضله و لعلكم تشكرون (12)

 يولج اليّل فى النهار و يولج النهار فى اليّل و سخّر الشمس و القمر كل يجرى لاجل مسمى ذلكم اللّه ربّكم له الملك و الّذين تدعون من دونه ما يملكون من قطمير (13)

 ان تدعوهم لا يسمعوا دعاءكم و لو سمعوا ما استجابوا لكم و يوم القيمة يكفرون بشرككم و لا ينبئك مثل خبير (14)

ترجمه آيات

خداست آن كه بادها را مى فرستد تا ابرها را برانگيزد پس ما آن ابرها را به سوى زمين مى فرستيم و به وسيله آن، آن سرزمين مزبور را بعد از آنكه مرده بود زنده مى كنيم، قيامت شما هم همين طور است (9).

كسى كه در پى كسب عزت درآيد بداند كه عزت همه اش نزد خدا است، و كلمه طيب به سوى او بالا مى رود و عمل صالح آن را در بالاتر رفتن مدد مى دهد و كسانى كه با گناهان خود با خدا نيرنگ مى كنند عذابى سخت دارند و مكر آنان بى نتيجه خواهد بود (10).

و خداست كه شما را از خاك و سپس از نطفه خلق كرد و آنگاه شما را نر و ماده كرد و هيچ ماده اى حامله نمى شود و وضع حمل نمى كند مگر به علم خدا و هيچ سالخورده اى عمر طولانى نمى كند و هيچ مقدارى از عمرش كم نمى شود مگر آنكه همه در كتابى ثبت است و اين كار بر خدا آسان است (11).

اين دو دريا با هم يكسان نيستند يكى شيرين و گوارا و ديگرى شور و تلخ و شما از هر دوى آنها گوشت تازه گرفته مى خوريد و اشياى زينتى استخراج نموده مى پوشيد و كشتى ها را مى بينى كه در دريا آب را مى شكافند تا شما از فضل خدا چيزى به كف آوريد و تا شايد شكرگزار وى شويد (12).

خداست كه شب را در روز و روز را در شب فرو مى برد و خورشيد و ماه را مسخر كرده تا هر يك براى مدتى معين حركت كنند همين خداست پروردگار شما كه م لك عالم از آن اوست، و خدايانى كه شما به جاى او مى خوانيد حتى روكشى از هسته خرما را مالك نيستند (13).

علاوه بر اين اگر آنها را بخوانيد دعاهايتان را نمى ش نوند و اگر هم بشنوند استجابتتان نمى كنند و روز قيامت به شرك شما كافر مى شوند و هيچ كس مانند خداى خبير تو را خبردار نمى كند (14).

بيان آيات

در اين آيات، چندين احتجاج است بر وحدانيت خداى تعالى در الوهيت، و اين احتجاج ها را بعد از شمردن چند نعمت آسمانى و زمينى كه انسان از آنها متنعم است، و جز خدا كسى خ الق و مدبر امر آن نعمت ها نيست، بيان نموده، در خلال بحث اشاره اى هم به مسأله قيامت دارد.

تشبيه مسئله بعثت در روز قيامت و زنده شدن مردگان به احياء زمين

و اللّه الّذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميت...

نظير اين آيه در سوره روم، آيه 48 آمده كه مى فرمايد: (اللّه الّذى يرسل الرياح ) حال با يد ديد فرق بين اين دو تعبير چيست ؟

در آيه مورد بحث عنايت در تحقق وقوع باران ها و روييدن گياهان بوسيله آنها است و به همين جهت فرموده: (اللّه الّذى ارسل الرياح )، ولى در سوره روم معنا چنين است: (اين خدا است كه بادها را مى فرستد تا ابرها را به حركت درآورند).

جمله (فتثير سحابا) عطف است بر جمله (ارسل ). و ضمير در (تثير)به كلمه (رياح ) برمى گردد، يعنى رياح، سحاب را به حركت در مى آورند. و اگر در جمله (تثير) مطلب با صيغه مضارع اداء شده، براى اين است كه حال گذشته را حكايت مى كند و معمولا وقتى بخواهند حال گذشته را حكايت كنند به صيغه مضارع تعبير مى آورند.

و كلمه (تثير) از مصدر (اثاره ) است، و (اثاره ) باب افعال از (ثار الغبار يثور ثورانا) است، كه: معنايش برخاستن غبار به سوى آسمان است زمانى كه بادها دارند ابر را به سوى آسمان مى برند.

(فسقناه الى بلد ميت ) - يعنى ما آن ابرها را به سوى سرزمينى بدون گياه سوق مى دهيم، (فاحيينا به الارض بعد موتها) پس آن زمين را بعد از مردنش زنده مى كنيم، يعنى بعد از آنكه گياهى نداشت داراى گياه مى كنيم. و نسبت زنده كردن را به زمين دادن نسبتى است مجازى، و نسبتش را به گياه دادن نسبتى است حقيقى، خلاصه هر چند در اثر آمدن باران گياه زنده مى شود، اما مجازا مى گويند زمين زنده شد. و تغذيه و نمو و توليد مثل و هر عمل ديگرى كه مربوط به اين اعمال حياتى است همه اعمالى است كه از اصل حيات سرچشمه مى گيرد.

و به همين جهت بعثت در روز قيامت و زنده شدن مردگان را به احياى زمين تشبيه كرد، تا بفهماند همان طور كه زمين در سال يك دوره زندگى را شروع مى كند، و در آخر مى ميرد، يعنى بعد از آنكه در زمستان از جنب و جوش افتاده بود، دوباره در بهار و تابستان جنب و جوش خود را از سر مى گيرد و در پائيز رو به خزان مى رود، و در زمستان به كلى از عمل مى ايستد. انسانها هم همين طورند، وقتى دوران زندگى شان در زمين به سر رسيد، و مردند دوباره در روز قيامت بعد از آنكه زنده شدند، و از قبرها درآمدند روى زمين منتشر مى شوند، لذا فرمود: (كذلك النشور).

در جمله (فسقناه الى بلد ميّت ) التفاتى از غيبت به تكلم با غير به كار رفته، به اين معنا كه در جمله (اللّه الّذى ارسل ) خداى سبحان غايب فرض شده بود، و در جمله (فسقناه ) متكلم مع الغير فرض شده، و بعيد نيست نكته اش اين باشد كه: بعد از آنكه در جمله (اللّه ارسل الرياح ) خداى سبحان خود را غايب حساب كرد، و به دنبالش عمل فرستادن رياح را به خود نسبت داد، و عمل شخص غايب هم مثل خودش غايب است و نيز از آنجا كه به دنبالش فرمود: (فتثير سحابا) و از حال گذشته بادها حكايت كرد كه ابرها را به آسمان مى برند، لذا مخاطب، مخاطبى شد كه گويى عمل بادها را مى بيند، يعنى مى بيند كه دارند ابرها را به طرف بالا مى برند، و در نتيجه گويا مى بيند خداى تعالى بادها را فرستاده، كه اين طور كار كنند، چون مشاهده فعل گويا مثل مشاهده فاعل است، و چون خداوند در اينجا مشهود و حاضر شد، ناگزير جا دارد كه سياق هم تغيير كند، و خدا كه تا اينجا غايب حساب شده بود، حاضر حساب شود، و خودش سخن بگويد. و اگر نفرمود: (فسقته الى بلد) من آن را به سوى شهر مرده راندم و در عوض فرمود: (ما آن را به سوى شهر مرده رانديم ) براى اين است كه بر عظمت گوينده دلالت كند.

(فاحيينا به الارض ) - در اين جا ممكن بود تنها بفرمايد: (فاحييناه ) ما آن را زنده كرديم، ليكن اين طور نفرمود، بلكه دوباره نام زمين را برد، تا صريح تر سخن گفته باشد، و جايى براى شك و ترديد باقى نگذارد.

معناى (عزت ) و مفاد آيه: (من كان يريد العزة فلله العزة جميعا)

من كان يريد العزة فللّه العزة جميعا

راغب در كتاب مفردات گفته: كلمه (عزت ) به معناى آن حالتى است كه نمى گذارد انسان شكست بخورد، و مغلوب واقع شود، و از همين قبيل است كه مى گويند: (ارض عزاز زمينى سخت ) و در قرآن فرموده: (ايبتغون عندهم العزة فان العزة لله جميعا).

پس صلابت، اصل در معناى عزت است، چيزى كه هست از باب توسعه در استعمال، به كسى هم كه قاهر است و مق هور نمى شود، عزيز گفته اند، مانند: (يا ايها العزيز)، و همچنين در معنى غلبه استعمال كرده اند، مانند: (و عزنى فى الخطاب ) و در قلت و صعوبت منال استعمال كرده اند مانند: (و انه لكتاب عزيز) و در مطلق صعوبت و سختى به كار برده اند، مانند: (عزيز عليه ما عنتم ) و عزت به معناى غيرت و حميت نيز آمده، مانند آيه (بل الّذين كفروا فى عزة و شقاق ) و آياتى ديگر.

حال كه معناى لغوى كلمه عزت معلوم شد، مى گوييم، عزت به معناى اول، يعنى اينكه چيزى قاهر باشد و نه مقهور، يا غالب باشد و شكست ناپذير، مختص به خداى عزّو جلّاست، چون غير از خداى عز و جل، هركس ى را فرض كنى، در ذاتش فقير، و در نفسش ‍ ذليل است، و چيزى را كه نفعش در آن باشد مالك نيست، مگر آنكه خدا به او ترحم كند، و سهمى از عزت به او بدهد، همچنان كه همين كار را با مؤمن ين به خود كرده، و فرموده: (و لله العزة و لرسوله و للمومنين عزت خاص خدا و رسول خدا و مومنين است ).

با اين بيان روشن شد كه: جمله (من كان يريد العزة فلله العزة جميعا) سياقش آن نيست كه بخواهد اختصاص عزت به خدا را بيان كند، به طورى كه غير از خدا كسى دستش به آن نرسد، و نمى خواهد بفرمايد هركس در طلب عزت برآيد، چيزى را طلب كرده كه وجود ندارد، و ناشدنى است، بلكه معنايش اين است كه هركس عزت مى خواهد بايد از خداى تعالى بخواهد، زيرا عزت همه اش ‍ ملك خدا است، و هيچ مو جودى نيست كه خودش بالذات عزت داشته باشد.

در نتيجه به كار رفتن جمله (فلله العزة جميعا) در جزاى شرط، از قبيل بكار بستن سبب در جاى مسبب است كه عبارت است از درخواست عزت از خداوند (چون علم به اينكه عزت همه اش ملك خدا است، سبب است، و درخواست عزت از خدا مسبب، در آيه به جاى اينكه بفرمايد: هركس عزت مى خواهد از خدا بخواهد جمله از خدا بخواهد را برداشته سبب آن را به جايش گذاشته، و فرموده: هركس عزت بخواهد عزت همه اش از خدا است ) يعنى به وسيله عبوديت كه آن هم حاصل نمى شود مگر با داشتن ايمان و عمل صالح، عزت را از خدا بگيرد.

 

اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه

لفظ (كلم ) - به طورى كه گفته اند - اسم جنس جمعى است، و مذكر و مؤ نث آن تفاوتى ندارد. در مجمع البيان مى گويد: (كلم ) جمع (كلمه ) است، مى گويند: (هذا كلم ) و (هذه كلم ) پس در مذكر و مونث يكى است و اين اختصاص به لفظ كلم ندارد، هر جمعى كه ما بين آن و مفردش به جز حرف (ة ) فرقى نباشد (مانند: تمر، تمرة، كلم، كلمة ) مذكر و مؤ نثش يكسان است.

مراد از كلم طيب و صعود آن به سوى خدا و مقصود از اينكه عمل صالح آن را بلند مى كند (اليه يصعد الكلم الطيب...)

به هر حال مراد از (كلم ) آن سخنى است كه از نظر عبارت معنايى تمام داشته باشد، به شهادت اينكه در آيه آن را توصيف كرده به (طيب )، پس (كلم طيب ) آن سخنى است كه با نفس شنونده و گوينده سازگار باشد، به طورى كه از شنيدن آن انبساط و لذتى در او پيدا شود، و نيز كمالى را كه نداشت دارا گردد، و اين همه وقتى است كه كلام معناى حقى را افاده كند، معنايى كه متضمن سعادت و رستگارى نفس باشد.

با اين معنايى كه براى كلم طيب كرديم، روشن مى شود كه مراد از آن صرف لفظ نيست ، بلكه لفظ بدان جهت كه معنايى طيب دارد منظور است، پس در نتيجه مراد از اين كلم طيب، عقايد حقى مى شود كه انسان اعتقاد به آن را زير بناى اعمال خود قرار دهد، و قدر يقينى از چنين عقايدى كلمه توحيد است، كه بر گشت ساير اعتقادات حق نيز به آن است، و اين كلمه توحيد همان است كه آيه (الم تر كيف ضرب اللّه مثلا كلمه طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء توتى اكلها كل حين باذن ربها) متضمن آن است. و اينكه اعتقاد را قول و كلمه خوانده، بدين جهت است كه اين استعمال در عرب شايع بوده است.

و صعود كردن (كلم طيب ) به سوى خداى تعالى، عبارت است از تقرب آن به سوى خدا، چون چيزى كه به درگاه خدا تقرب يابد، اعتلا يافته، براى اينكه خدا على اعلى و رفيع الدرجات است، و چون اعتقاد، قائم به معتقدش مى باشد، در نتيجه تقرب اعتقاد به خدا، تقرب معتقد نيز هست. مفسرين ديگر صعود كردن (كلم طيب ) را معنا كرده اند به اينكه: خدا آن را قبول مى كند. و اين معناى صعود كلم طيب نيست، بلكه از لوازم معناى آن است.

البته اين هم معلوم است كه وقتى اعتقاد و ايمان، حق و صادق بود، قهرا عمل صاحبش هم آن را تصديق مى كند نه تكذيب، يعنى عملى كه از او سر مى زند مطابق با آن عقايد است. پس معلوم شد كه عمل از فروع علم و آثار آن است، آثارى كه هيچ گاه از آن جدّا شدنى نيست، و هر چه عمل مكرر شود، اعتقاد راسخ ‌تر و روشن تر، و در تاثيرش قوى تر مى گردد، پس عمل صالح عملى است كه سزاوار هست مورد قبول خدا واقع شود، چون مهر ذلت عبوديت و اخلاص به آن خورده، و چنين عملى اعتقاد حق را در مؤ ثر گشتن، يعنى در صعود به سوى خدا كمك مى كند. و منظور از (يرفعه ) همين كمك است، پس عمل صالح كلم طيب را بلند مى كند، و به عبارت ديگر در صعود آن كمك مى كند.

پس از آنچه گذشت معناى جمله (اليه يصعد الكلم الطيب و العمل الصالح يرفعه ) روشن گرديد، و معلوم شد كه ضمير در (اليه ) به خداى سبحان برمى گردد، و مراد از كلم طيب عقايد حق از قبيل توحيد است، و مراد از صعود آن تقربش به خداى تعالى است، و مراد از عمل صالح هر عملى است كه بر طبق عقايد حق صادر شود و با آن سازگار باشد. و فاعل در جمله (يرفعه ) ضميرى است مستتر، كه به عمل صالح برمى گردد، و ضمير مفعول به كلم طيب رجوع مى كند.

البته مفسرين در تفسير آيه اقوال ديگرى دارند، مثلا، بعضى - به طورى كه قبلا هم اشاره كرديم - گفته اند: (مراد از صعود كردن كلم طيب، اين است كه: خدا آن را قبول مى كند، و در برابر پاداش مى دهد.) بعضى ديگر گفته اند: (مراد آن است كه: ملائكه با نامه عملى كه از ايمان و اطاعت بنده نوشته اند، به سوى خداى تعالى صعود مى كنند). بعضى ديگر گفته اند: (مراد صعود به آسمان است كه مجازا آن را صعود به سوى خدا خوانده ).

بعضى گفته اند: (فاعل جمله (يرفعه ) ضميرى است كه به كلم طيب برمى گردد، و ضمير مف عول كه در آخر اين جمله است به عمل صالح رجوع مى كند، و معناى جمله اين است كه: كلم طيب عمل صالح را بالا مى برد به اين معنا كه عمل صالح هيچ فايده اى ندارد، مگر آنكه از توحيد ناشى شود). بعضى ديگر گفته اند: (فاعل در (يرفعه ) ضميرى است مستتر، كه به خداى تعالى برمى گردد، و معناى عبارت اين است كه: عمل صالح را خدا بالا مى برد.

ليكن هيچ يك از اين وجوه خالى از بعد نيست، و آنچه به ذهن نزديك تر است همان معنايى است كه ما ذكر كرديم.

و الّذين يمكرون السيئات لهم عذاب شديد و مكر اولئك هو يبور

گفته اند: كلمه (سيئات ) در اينجا وصفى است كه در جاى موصوف نشسته، و آن عبارت است از كلمه مكرات و اسم اشاره هم در (مكر اولئك ) در جاى ضميرى كه بايد به (الّذين ) برگردد به كار رفته، تا دلالت كند بر اينكه منظور خود آنان است، و چنان نيست كه به ديگران مشتبه و مختلط شده باشند. در نتيجه معناى آيه چنين مى شود: كسانى كه مكرهايى زشت مى كنند، عذابى شديد دارند، و مكر اينان كه مكر مى كنند، بى نتيجه و نابود است و اثر زنده اى كه مايه سعادت و عزتشان باشد ندارد.

مراد از مكر سيئات و اينكه فرمود: (و مكر اولئك هو يبور)

پس به خوبى روشن گرديد كه مراد از (سيئات انواع مكرها و حيله هايى است كه مشركين آنها را وسيله كسب عزت مى پنداشتند. و چون آيه شريفه مطلق است، شامل همه مكرها كه مشركين عليه رسول خدا (صلى اللّه عل يه وآله وسلم) كردند. و مكرهايى كه ساير مشركين عليه دين خدا مى كنند، مى شود. هر چند بعضى از مفسرين گفته اند: (منظور خصوص آن حيله هايى است كه قريش عليه رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) در (دارالندوه ) و غير آن طرح ريزى مى كردند، از قبيل: حبس و اخراج و قتل، و خدا كيد آنها را به خودشان برگردانيد، و از مكه به سوى چاه بدر بيرونشان آورده و در آنجا به كشتنشان داد، و در چاهشان افكند، پس همان حبس و اخراج و قتل، به خودشان برگشت. هر چند كه اين وجه خوبى است، ليكن - همان طور كه گفتيم - آيه شريفه مطلق است.

و وجه اتصال صدر آيه يعنى جمله (من كان يريد العزة فلله العزة جميعا) به ذيل آن، يعنى جمله (اليه يصعد الكلم الطيب ) اين است كه: مشركين قريش آلهه خود را وسيله عزت و شوكت خود مى گرفتند، همچنان كه قرآن كريم در اين باره فرموده: (و اتخذوا من دون اللّه آلهه ليكونوا لهم عزا).

از اين رو خداى سبحان اين طالبان عزت را به سوى خودش دعوت كرد، و اين چنين تذكرشان داد كه عزت همه اش از خدا است. و در توضيح و بيان آن فرمود: براى اينكه يگانه پرستى به سوى او صعود مى كند، و عمل صالح هم آن را در صعود كردن كمك مى دهد، در نتيجه انسان به خدا نزديك مى شود، و در اثر نزديك شدن از منبع عزت كسب عزت مى كند.

و اما كسانى كه مكر مى كنند، و به هر مكرى دست مى زنند، تا به خيال خود عزتى كسب كنند، بر عكس عذابى شديد دارند، و مكرهايى كه مى كنند همه نابود و بى نتيجه مى شود، نه به جايى مى رسد و نه عزتى برايشان كسب مى كند.

و اللّه خلقكم من تراب ثم من نطفة ثم جعلكم ازواجا...

اين آيه شريفه به خلقت انسان اشاره مى كند، كه خداى تعالى نخست او را از خاك كه مبداء دور اوست، و خلقتش به آن منتهى مى شود بيافريد، و سپس او را از نطفه كه مبداء نزديك اوست خلق كرد.

وجوه مختلف درباره خلقت انسان از خاك در آيه: (والله خلقكم من تراب ثم من نطفة...)

بعضى از مفسرين گفته اند: (مراد از خلقت آنان از خاك، خلقت پدر بزرگ ايشان آدم است، چون هر چيزى به اصلش نسبت داده مى شود). بعضى ديگر گفته اند: (اصلا مقصود از كلام، بيان خلقت آدم به تنهايى است ). بعضى ديگر گفته اند: مراد خلقت همه انسانها است، اما به طور اجمال و تفصيل، به اين معنا كه هم به خلقت اجمالى انسانها از خاك در ضمن خلقت آدم اشاره مى كند، و هم به خلقت تفصيلى ايشان كه از نطفه است، همچنان كه فرمود: (ثم من نطفة ).

و فرق بين اين سه وجه، آن است كه در وجه اول نسبت خلقت انسانها از خاك يك نسبت مجازى عقلى است، (چون خود انسانها از خاك خلق نشده اند، بلكه پدر بزرگشان خلق شده ) و در وجه دوم مراد از خلقت آنان خلقت آدم به تنهايى است مجازا، ولى نه مجاز در نسبت، بلكه مجاز در كلمه، و در وجه سوم مراد از خلقت فرد فرد انسان از خاك به طور حقيقت است نه مجاز، الا اينكه اين خلقت، خلقت اجمالى است نه تفصيلى، و با همين نكته، وجه سوم با وجهى كه ما گفتيم فرق پيدا مى كند.

و ممكن است وجه اول را با جمله (خلق الانسان من صلصال كالفخار)، و وجه دوم را با امثال آيه (و بدء خلق الانسان من طين ثم جعل نسله من سلاله من ماء مهين )، و وجه سوم را با آيه (و لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملئكة اسجدوا لادم ) تأييد نمود، و براى هر يك از سه وجه مزبور وجهى است.

(ثم جعلكم ازواجا) - يعنى شما را مرد و زن قرار داد. بعضى از مفسرين گفته اند: (يعنى زوجيت را بين شما تقدير نمود، و بعضى را همسر بعضى ديگر كرد). ولى اين معنا به طورى كه مى بينيد دلچسب نيست. بعضى ديگر گفته اند: (معنايش اين است كه: خداوند شما را اصناف و تيره هاى مختلف كرد). و اين معنا هم مثل معناى سابق است.

و در جمله (و ما تحمل من اثنى و لا تضع الا بعلمه ) حرف (من ) زايده است كه براى تأكيد نفى آورده شده، و حرف (باء) در كلمه (بعلمه ) براى مصاحبت است، و كلمه (بعلمه ) حال از حمل و وضع هر دو است، و معنايش اين است كه: هيچ انثى (ماده ) حامله نمى شود، و وضع حمل نمى كند، مگر آنكه علم خدا مصاحب با حمل او و وضع اوست.

بعضى از مفسرين گفته اند: (جمله (الا بعلمه ) حال از فاعل است، و حال بودنش از حمل و وضع و همچنين از دو مفعول آن دو، يعنى از محمول و موضوع خلاف ظاهر است ). و ليكن اين حرف مورد قبول نيست.

كم و زياد عمر انسانها در لوح محفوظ مضبوط است

(و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره الا فى كتاب ) - يعنى عمر احدى امتداد نمى يابد، و زياد نمى شود، و در نتيجه كسى معمر نمى گردد، و از عمر احدى كاسته نمى شود، مگر آنكه همه اش در كتابى ضبط است.

در نتيجه جمله (و ما يعمر من معمر و هيچ معمرى عمر داده نمى شود) از قبيل اين تعبير است كه آن زندانى به يوسف گفت: (انى ارينى اعصر خمرا) (همان طور كه در اين تعبير بعد از بيدار شدن از خواب مى گويد من خود را مى بينم ، و گر نه در خواب تنها مشغول به گرفتن آب انگور بوده، نه تماشاى خود)، همچنين در جمله مورد بحث بعد از عمر دادن خدا به كسى، آن كس معمر مى شود، نه قبل از آن، چون اگر فرضا كسى قبل از عمر دادن معمر باشد، ديگر فرض ندارد كه دوباره عمر داده شود. پس كلمه (معمر) به جاى نايب فاعل، يعنى كلمه (احد) نشسته است، و تقدير (و ما يعمر من احد) است.

(و لا ينقص من عمره ) - ضمير در (عمره ) به كلمه (معمر) برمى گردد، البته به اعتبار همان موصوف (احد) كه حذف شده، و معناى جمله اين است كه: از عمر احدى كم نمى شود (مگر آنكه...) و گر نه ناقص شدن عمر كسى كه فرض كرده ايم معمر است، تناقض و خلاف فرض است.

(الا فى كتاب ) - منظور از اين كتاب، لوح محفوظ است، كه دگرگونى بدان راه ندارد، و در آن نوشته شده: عمر فلان شخص به پاداش فلان عملش زياد مى شود، و عمر آن ديگرى به خاطر فلان عملش كم مى گردد، و خلاصه كتابى كه نوشته هايش تغيير نمى يابد، لوح محفوظ است، نه كتاب محو و اثبات كه آن مورد تغيير است.

و سياق آيه مى فهماند كه در مقام توصيف علم ثابت است. و مفسرين در تفسير دو جمله (و ما يعمر من معمر و لا ينقص من عمره ) وجوهى ديگر ذكر كرده اند، كه همه اش ضعيف است، و چون در نقل آنها فايده اى نديديم از نقل آن گذشتيم.

(ان ذلك على اللّه يسير) - اين جمله هم تعليل و هم بيانگر مضمون آيه است، كه كيفيت خلقت انسان و پديد آ وردن و بقاء دادن به آن را توصيف مى كرد، و معنايش اين است كه: اين تدبير دقيق و متين و مسلط بر كليات حوادث و جزئيات آن، كه هر چيز و هر حادثه را در جاى خود قرار داده، بر خدا آسان است، چون خدا هم عليم است ؛ و هم قدير، و با علم و قدرتش بر هر چيزى محيط است، پس او رب انسانها است، همان طور كه رب هر چيز ديگر است.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved