بخش شهید آوینی حرف دل موبایل شعر و سبک اوقات شرعی کتابخانه گالری عکس  صوتی فیلم و کلیپ لینکستان استخاره دانلود نرم افزار بازی آنلاین
خرابی لینک Instagram

 
 

 

بحث روايتى

در مجمع البيان در ذيل آيه (و حرام على قريه اهلكناها...) گفته كه : محمد بن مسلم از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: هر قريه اى را كه خداى عز و جل هلاك گرداند ديگر بر نمى گردند.

و در تفسير قمى در روايت ابى الجارود، از امام ابى جعفر (عليه السلام) آمده كه فرمود: وقتى اين آيه، يعنى آيه (انكم و ما تعبدون حصب جهنم ) نازل شد، اهل مكه از شنيدن آن دچار وحشت زيادى شدند. پس عبد اللّه بن زبعرى وارد مكه شد، ديد كه كفار قريش همه درباره اين آيه گفتگو مى كنند، ابن زبعرى پرسيد: اين حرف محمد است ؟ گفتند: آرى. گفت : اگر خودش اعتراف به آن كند من با او مخاصمه مى كنم. پس او و محمد را يكجاملاقات دادند، ابن زبعرى پرسيد: آيا اين جمله اى كه قرائت كردى درباره ما و خدايان ما تنها است، يا درباره همه امتهاى بت پرست، و خدايان ايشان است ؟ فرمود: بلكه درباره شما و خدايانتان و همه امتها و خدايانشان، است، الا آن كسانى كه خدا خودش استثناء كرده. ابن زبعرى گفت : قسم به خدا الان تو را مجاب خواهم كرد، مگر تو نبودى كه درباره عيسى ثناى

خير مى كردى ؟ با اينكه مى دانى نصارى عيسى و مادرش را مى پرستند؟ و طايفه اى از مردم ملائكه را پرستش مى كنند، آيا آن مردم و معبودهايشان در آتش نيستند؟ و اگر هستند پس عيسى هم در آتش است، ملائكه هم در آتش هستند؟ و اين مناقض با ثنايى است كه درباره عيسى مى كردى ؟ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: نه، عيسى و ملائكه در آتش نيستند، پس قريش جنجال كرده، خنده سر دادند، و گفتند: ابن زبعرى خوب مجابت كرد. رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: گفته مرا نفهميديد و بيهوده جنجال مى كنيد، مگر من نگفتم الا آن كسانى كه خدا خودش استثناء كرده، و مقصودم اين كلام خدا بود كه مى فرمايد: (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون لا يسمعون حسيسها و هم فيما اشتهت انفسهم خالدون ).

مولف : اين حديث از طرق اهل سنت نيز روايت شده ليكن در طريق اهل سنت متن روايت تشويش دارد، به خلاف روايت بالا كه متنش سالم تر و متين تر است، و آن اين است كه ابن عباس گفت : وقتى آيه شريفه (انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم انتم لها واردون ) نازل شد، بر اهل مكه گران آمد، چون گفتند محمد خدايان ما را ناسزا گفت. ابن زبعرى به ايشان گفت : من به خاطر كمك به شما با او مخاصمه مى كنم، او را بخوانيد. پس مردم رفتند و با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نزد زبعرى شدند. ابن زبعرى گفت : اى محمد! اين كلام تو مخصوص خدايان ما است و يا عموم كسانى كه به جاى خدا معبود شده اند؟ فرمود: براى همه كسانى است كه معبود شده اند. ابن زبعرى گفت : به رب اين خانه (كعبه ) الان مجابت مى كنم، مگر تو نبودى كه مى گفتى عيسى بنده صالح خدا و عزيز بنده صالح خدا است و ملائكه بندگان صالحند؟ فرمود چرا من گفتم. گفت : در حالى كه نصارى مسيح، و يهود عزيز، و بنو مليح ملائكه را مى پرستند و تو در اين آيه ات گفتى همه هيزم جهنمند.

مردم مكه از خوشحالى جنجال كردند، پس اين آيه نازل شد: (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى ) - يعنى عزيز و عيسى و ملائكه -(اولئك عنها مبعدون )، و نيز اين آيه نازل شد: (و لما ضرب ابن مريم مثلا اذا قومك منه يصدون ) يعنى و چون عيسى بن مريم را مثل مى زنيم مردمت از آن جلوگيرى مى كنند.

اشكالى كه در متن اين روايت است : اولا اسم عزيز در آن برده شده و حال آنكه اين آيات در مكه نازل شده. و در آيات مكى نامى از عزيز نيست نام او در آيات مدنى ذكر شده و آن هم در سوره توبه كه در مدينه نازل شده.

و ثانيا اينكه داشت يهود عزيز را مى پرستند صحيح نيست زيرا يهود عزيز را نمى پرستد بلكه او را پسر خدا مى داند آن هم از باب تشريف و احترام همچنان كه خودشان را هم فرزندان و دوستان خدا ناميدند و قرآن آن را حكايت نموده مى فرمايد:(نحن ابناء اللّه و احباوه ) يعنى ما (يهوديان ) فرزندان و دوستان خداييم.

و ثالثادر اين حديث داشت كه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) اعتراف كرد به اينكه آيه (انكم و ما تعبدون ) عام است و عيسى و ملائكه را شامل مى شود آنگاه ابن زبعرى به عيسى و عزيز و ملائكه نقض كرده پس آيه مورد بحث نازل شد و اين حرف صحيح نيست، زيرا مستلزم آن است كه خداى حكيم و پيغمبر حكيم بيان حكم را از وقت حاجت تاءخير انداخته باشند و تاءخير بيان از وقت حاجت بيشتر مايه تهمت است. و رابعا از اين جهت كه حديث مشتمل بر اين است كه آيه : (و لما ضرب ابن مريم مثلا) در اين قضيه نازل شده و حال آنكه مضمون آن كمترين ارتباطى با قضيه ندارد.

و نظير اين روايت روايت ديگرى است كه بين اهل سنت شايع است كه ابن زبعرى به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) اعتراض كرد و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) به او گفت : اى پسر! تو چقدر به لغت قوم خود و زبان پدر و مادريت جاهلى ؟ من كه نگفتم (انكم و من تعبدون من دون اللّه...) من گفتم : (انكم و ما تعبدون ) و ما براى غير ذوى العقول است و شامل عيسى نمى شود، زيرا در اين روايت به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نس بت داده كه فرموده : (من كه نگفتم )، (من گفتم ) و حال آنكه شأن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) اجل از اين است كه آيات قرآنى را كلام خودش بداند. از حافظ ابن حجرهم نقل شده كه گفته است : اين حديث اصلى ندارد و در هيچ يك از كتب حديث ديده نشده نه با سند و نه بى سند.

باز نظير آن دو حديث در ضعف، حديث ديگرى است كه در آن آمده : ابن زبعرى پرسيد آيا تو چنين گفته اى ؟ فرمود: بله گفت، پس به رب كعبه سوگند همين الان مجابت مى كنم، آيا نبود كه يهود عزيز، و نصارى مسيح، و بنو مليح ملائكه را مى پرستيدند؟ حضرت فرمود: نه. ايشان شيطان را مى پرستيدند، كه ايشان را بدان كار وادار كرد، اينجا بود كه آيه (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى ) نازل شد....

و ضعف آن بدين جهت است كه حجتى كه در حديث به آن جناب نسبت داده شده نفعش براى ابن زبعرى بيشتر از ضررش است، چون در آن حجت همچنانكه عزيز و عيسى و ملائكه را از شمول آيه بيرون مى كند، آلهه از سنگ و چوب را هم بيرون مى كند، چون بت ها هم مانند آن سه نامبرده خبرى از عبادت پرستندگان خود ندارند، و راضى هم نيستند، چون شعور ندارند تا راضى باشند. پس آيه مختص به شياطين مى شود، و حال آنكه اين حرف خلاف آن چيزى است كه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نسبت داده شده كه آن جناب فرموده : آيه شريفه شامل بتها مى شود.

باز نظير آن دو در ضعف، روايتى است كه در الدر المنثور آمده كه بزار از ابن عباس روايت كرده كه گفت : آيه (انكم و ما تعبدون من دون اللّه حصب جهنم انتم لها واردون ) نازل شد و سپس آيه (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون ) آن را نسخ كرد.

دليل ضعف اين روايت اين است كه اين دو آيه در يك سوره قرار دارند و معنا ندارد كه آيه اى بلافاصله نسخ شود. علاوه بر اين كه اگر برخوردى هم باشد تخصيص است نه نسخ.

و در امالى صدوق از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) روايت آورده كه در ضمن حديثى به على (عليه السلام) فرموده : تو و شيعيانت كنار حوض هستيد، و دوستانتان را آب مى دهيد، و دشمنان را از آن منع مى كنيد، شما ايمنان در روز فزع اكبريد، شما در زير سايه عرش هستيد، مردم همه در فزعند، و شما فزعى نداريد، مردم همه اندوهناكند، و شما اندوهى نداريد، درباره شما بود كه آيه (ان الذين سبقت لهم منا الحسنى اولئك عنها مبعدون ) نازل شد، و درباره شما بود كه آيه (لا يحزنهم الفزع الاكبر و تتلقيهم الملائكه هذا يومكم الذى كنتم توعدون ) نازل گرديد.

مؤلف: معناى نزول آيه درباره على و شيعيانش اين است كه آيه شريفه درباره ايشان هم جريان دارد، و يا اين است كه على و شيعيانش ‍ نيز داخل در مصاديق اين آيه هستند. و روايات بسيارى درباره جماعتى از مؤمنين وارد شده كه اين دو آيه را مخصوصا دومى را درباره آنان جريان مى دهد، مانند كسانى كه براى خدا قرآن مى خوانند، و كسانى كه بر مردمى براى رضاى خدا با قرآن امامت مى كنند و مردمى كه براى خدا اذان بگويند، و مملوكى كه حق خدا و حق مولاى خود اداء كند - صاحب مجمع البيان اين روايت را از ابى سعيد خدرى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) نقل كرده - و نيز كسانى كه براى خدا به يكديگر محبت مى ورزند، و كسانى كه در دلهاى شب مخفيانه به سوى خدا قدم بر مى دارند، و مهاجرينى كه در راه خدا هجرت مى كنند كه روايت اولى را الدر المنثوراز ابى الدرداء و دومى را از ابى امامه، و سومى را از خدرى، و هر سه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) روايت كرده اند. در احاديث ائمه اهل بيت (عليهم السلام) نيز خلق كثيرى از جمله مصاديق اين آيه شمرده شده اند.

و در الدر المنثور است كه عبد بن حميد از على (عليه السلام) روايت كرده كه در ذيل جمله (كطى السجل ) فرموده : نام فرشته است.

مؤلف: الدر المنثور اين مضمون را از ابن ابى حاتم و ابن عساكر، از امام باقر (عليه السلام) نيز در حديثى روايت كرده است.

و در تفسير قمى است كه امام در ذيل جمله (يوم نطوى السماء كطى السجل للكتب ) فرمود: (سجل ) نام فرشته اى است كه نامه هاى اعمال را مى پيچد. و معناى پيچيدن آن اين است كه نابودش مى كند و به صورت دود در مى آيد، و زمين را به صورت آتش در مى آورد.

و در نهج البلاغه در وصف اموات آمده كه : از پشت زمين به زير زمين، و از وسعت روى آن به تنگى زير آن، و از نزد اهل و عيال، به غربت، و از نور به ظلمت رفتند. رفتند در حالى كه پا برهنه و عريان بودند، از دنيا تنها اعمال با ايشان آمد، و به زندگى دائم و خانه هميشگى منتقل شدند، همچنانكه خداى سبحان فرموده : (كما بدانا اول خلق نعيده، وعدا علينا انا كنا فاعلين ).

مؤلف: استشهاد به امام (عليه السلام) به اين آيه شريفه با هر دو معنايى كه براى (اعاده ) كرديم قابل انطباق است، و آن دو معنا يكى اعاده خلق به صورت قبل از خلقت بود، و يكى اعاده به معناى زنده كردن بعد از مردن آن طورى كه قبل از مردن بودند. و اين دو معنا در بيان آيه گذشت.

و در مجمع البيان گفته كه : از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمود شما در روز قيامت پا برهنه و عريان با بدنى ناتوان و لاغر و رنجور، محشور مى شويد، همچنانكه خداى تعالى فرموده : (كما بدانا اول خلق نعيده وعدا علينا انا كنا فاعلين ).

مؤلف: نظير اين روايت در كتاب نور الثقلين از كتاب دوربستى، به سند خود از ابن عباس از آن جناب آمده.

و در تفسير قمى در ذيل (و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر) فرموده : كتابهاى آسمانى همه ذكراند. و در ذيل آيه (ان الارض ‍ يرئها عبادى الصالحون ) فرمودند: درباره قائم و اصحاب او است. و نيز فرمودند: زبور مشتمل بر پيشگوييها و حمد و تمجيد و دعا بوده است.

مؤلف: روايات در باب مهدى (عليه السلام) و ظهور او و پر كردنش زمين را از عدل بعد از پر شدنش از ظلم و جور - چه از طرق عامه و چه از طرق خاصه و چه از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و چه از ائمه هدى (عليهم السلام) - آنقدر زياد است كه به حد تواتر رسيده، و اگر كسى بخواهد به آنها وقوف يابد، بايد به كتابهايى كه مظنه اين بحث در آنها مى رود مراجعه كند، و چنين كتابهايى در بين عامه و خاصه زياد است.

و در الدر المنثور است كه بيهقى در كتاب دلائل، از ابى هريره روايت كرده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود: من رحمتى هستم كه خدابر بشر هديه داده است.

سوره حج، آيات 1 و 2

سوره حج در مدينه نازل شده و 78 آيه دارد.

 بسم اللّه الرحمن الرحيم

 يا ايها الناس اتقوا ربكم ان زلزله الساعه شى ء عظيم (1)

 يوم ترونها تذهل كل مرضعه عما ارضعت و تضع كل ذات حمل حملها و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى و لكن عذاب اللّه شديد (2)

ترجمه آيات

به نام خداى رحمان رحيم. اى مردم از پروردگارتان بترسيد كه زلزله رستاخيز چيزى است هول انگيز (1).

روزى كه آن را ببينيد زنان شيرده از شدت هول آن، شيرخوار خويش را از ياد ببرند و زنان باردار بار خويش بيندازند و مردمان به نظرت مست آيند ولى مست نيستند بلكه سختى عذاب خدا ايشان را بى خود كرده است (2).

بيان آيات

اين سوره مشركين را مخاطب قرار داده، اصول دين و انذار و تخويف را به ايشان خاطر نشان مى سازد، همچنانكه در سوره هاى نازل شده قبل از هجرت مشركين مورد خطابند. اين سوره سياقى دارد كه از آن بر مى آيد مشركين هنوز شوكت و نيرويى داشته اند.

و نيز مؤمنين را به امثال نماز، حج، عمل خير، اذن در قتال و جهاد مخاطب قرار داده، و آيات آن داراى سياقى است كه مى فهماند مؤمنين جمعيتى بوده اند كه اجتماعشان تازه تشكيل شده، و روى پاى خود ايستاده، و مختصرى عده و عده و شوكت به دست آورده اند.

با اين بيان به طور قطع بايد گفت كه اين سوره در مدينه نازل شده، چيزى كه هست نزول آن در اوايل هجرت و قبل از جنگ بدر بوده است. و غرض سوره بيان اصول دين است، البته با بيانى تفصيلى كه مشرك و موحد هر دو از آن بهره مند شوند. و نيز فروع آن، ولى بيانش در فروع به طور اجمال است، و تنها مؤمنين موحد از آن استفاده مى كنند، چون تفاصيل احكام فرعى در روزگارى كه اين سوره نازل مى شده هنوز تشريع نشده بود، و به همين جهت در اين سوره كليات فروع دين از قبيل نماز و حج را بيان كرده است.

و از آنجايى كه دعوت مشركين به اصول دين توحيد از طريق انذار صورت مى گرفته، و نيز وادارى مؤمنين به اجمال فروع دين به لسان امر به تقوى بوده، و قهرا سخن از روز قيامت به ميان آمده، لذا گفتار را در آن فراز بسط داده، و در آغاز سوره، زلزله روز قيامت - كه از علامتهاى آن است و به وسيله آن زمين ويران شده، و كوهها فرو مى ريزد - را خاطر نشان ساخته است.

يا ايها الناس اتقوا ربكم ان زلزله الساعه شى ء عظيم

كلمه (زلزله) و (زلزال) به معناى شدت حركت است به حالتى كه هول انگيز باشد. و گويا از طريق اشتقاق كبير از ماده (زل) كه به معناى (زلق) است گرفته شده، و به منظور مبالغه و اشاره به تكرار آن تكرار شده است، و اين در واژه هاى مشابه (زل) شايع و زياد است، مثل (ذب ) و (ذبذب)، (دم) و (دمدم)، (كب) و (كبكب)، (دك) و (دكدك)، (رف) و (رفرف) و....

خطاب در آيه شريفه كه فرمود (يا ايها الناس ) شامل جميع مردم، از كافر و مؤمن، مرد و زن، حاضر و غايب، و موجودين در عصر نزول آيه، و آنهايى كه بعدا به وجود مى آيند مى شود. و حاضرين در عصر خطاب و در مجلس خطاب وسيله پيوستگى با همه است، چون همه در نوع انسانيت مشتركند.

در اين خطاب مردم را امر كرده كه از پروردگارشان بپرهيزند، كافر بپرهيزد، ايمان آورد، مؤمن بپرهيزد از كيفر مخالفت اوامر و نواهى او در فروع انديشه كند. و آنگاه امر مزبور را تعليل كرده به اينكه چون زلزله قيامت امر عظيمى است. و ناگفته پيدا است كه دعوت در اين آيه دعوت از راه انذار و تهديد است.

و اگر زلزله را اضافه به ساعت كرد، و فرموده : (زلزله الساعه ) بدين جهت است كه زلزله از علامتهاى قيامت است. بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از زلزله ساعت، شدت قيامت و هول آن است. و اين گفتار از جهت عبارت و لفظ آيه خيلى بعيد است.

يوم ترونها تذهل كل مرضعه عما ارضعت

كلمه (ذهول ) به معناى اين است كه با دهشت از چيزى بگذرى و بروى. و كلمه (حمل ) - به فتح حاء - به معناى سنگينى و ثقلى است كه آدمى در باطن حمل كند، مانند فرزند در شكم. و (حمل ) - به كسر حاء - به معناى سنگينى و ثقلى است كه در ظاهر بدن حمل شود، مانند بار شتر - اين سخن از راغب است.

و در مجمع البيان گفته : (حمل ) - به فتح حاء - به معناى آن چيزى است كه در شكم يا بر سر درخت باشد، و (حمل ) - به كسر حاء - به معناى آن چيزى است كه بر پشت و يا بر سر آدمى باشد.

در كشاف گفته : اگر كسى بپرسد چرا در آيه شريفه فرموده (مرضعه ) و نفرموده (مرضع )؟ در پاسخ مى گوييم : براى اينكه (مرضعه ) با (مرضع ) در معنا فرق دارد. (مرضعه ) آن زنى است كه در حال شير دادن باشد و پستان را به دهان كودك گذاشته باشد. و كودكش در حال مكيدن باشد. و اما (مرضع ) آن زنى است كه شأنيت اين كار را داشته باشد، هر چند كه الان مشغول شير دادن نباشد. در آيه شريفه كلمه (مرضعه ) را به كار برده تا دلالت كند بر اينكه دهشت و هول قيامت، آن چنان سخت است كه وقتى ناگهانى مى رسد، مادرى كه پستان در دهان بچه اش گذاشته آن را از دهان او بيرون مى كشد.

آنگاه گفته : اگر بگويى چرا اول فرمود: (ترون ) و سپس فرمود: (ترى )، اول جمع آورد، و بار دوم مفرد؟ در پاسخ مى گوييم : براى اينكه رويت در اول مربوط شده به زلزله، كه قبلا آن را به رخ همه مردم مى كشيد، لذا به همه فرمود: (ترون ): مى بينيد و اما در آخر آيه معلق شده به يك چيز، و آن هم حالت مستى مردم است، پس بايد يك يك مردم را بيننده حال سايرين فرض كرد، لذا آن را مفرد آورده.

در جمله (و ترى الناس سكارى و ما هم بسكارى ) مى فرمايد مست نيستند، در حالىكه خودش قبلا فرموده بود كه (ايشان را مست مى بينى ) و اين بدان منظور است كه دلالت كند بر اينكه مستى ايشان و اينكه عقلهايشان را از دست داده و دچار دهشت و حيرت شده اند، از شراب نيست، بلكه از شدت عذاب خدا است كه ايشان را به آن حالت افكنده همچنانكه خداى عز و جل فرموده : (ان اخذه اليم شديد).

و ظاهر آيه اين است كه اين زلزله قبل از نفخه اولى صور كه خدا از آن در آيه (و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض الا من شاء اللّه ثم نفخ فيه اخرى فاذا هم قيام ينظرون ) خبر داده، واقع مى شود، چون آيه مورد بحث مردم را در حال عادى فرض كرده كه ناگهانى و بى مقدمه زلزله ساعت رخ مى دهد، و حال ايشان از مشاهده آن دگرگون گشته، به آن صورت كه آيه شريفه شرح داده، در مى آيند. و اين قبل از نفخه اولى است، كه مردم با آن مى ميرند، نه نفخه دوم، چون قبل از نفخه دوم، مردم زنده اى در روى زمين وجود ندارد.

بعضى از مفسرين گفته اند: اين آيه شدت عذاب را تمثيل كرده، نه اينكه واقعا همانطور كه فرموده تحقق يابد، و معنايش اين است كه : اگر در اين ميان بيننده اى باشد كه صحنه را ببيند، به چنين حالى در خواهد آمد.

و ليكن اين حرف صحيح نيست، براى اينكه با سياق آيه كه سياق انذار به عذاب ناگهانى و بى سابقه است نمى سازد، و شنونده از انذار به عذابى كه از آن آگاهى ندارد، و تنها به او بگويند: اگر كسى آنجا باشد چنين و چنان مى شود، آن طور كه بايد نمى ترسد.

بحث روايتى

در الدر المنثور است كه سعيد بن منصور، احمد، عبد بن حميد، و ترمذى (وى حديث را صحيح دانسته ) و نسائى، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، و حاكم (وى نيز حديث را صحيح دانسته ) و ابن مردويه، از طرقى از حسن و غير او، از عمران بن حصين، روايت كرده اند كه گفت : وقتى آيه (يا ايها الناس اتقوا ربكم ان زلزله الساعه شى ء عظيم... و لكن عذاب اللّه شديد)

نازل شد، رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) در سفر بود، پس رو به اصحاب خود كرده فرمود: هيچ مى دانيد اين چه روزى است ؟ عرضه داشتند: خدا و رسولش داناتر است. فرمود: اين روزى است كه خدا به آدم مى فرمايد: برخيز برخاستن آتش. مى گويد: پروردگارا برخاستن آتش يعنى چه ؟ مى فرمايد: از هر هزار نفر نهصد و نود و نه نفر به سوى آتش، و يك نفر به سوى بهشت.

مسلمانان شروع كردند به گريه، حضرت فرمود: به هم نزديك شويد و به سوى رشد برويد چون هيچ نبوتى نبود مگر آنكه قبل از آن جاهليتى بوده، آتش هر چه از جاهليت گرفت كه گرفته، و اگر كامل نشد از منافقين مى گيرد، و مثل شما نيست مگر مثل رنگ مخالفى كه در بازوى حيوان و يا مثل خالى است كه در پهلوى شتر باشيد. آنگاه فرمود: من اميدوارم كه شما يك چهارم اهل بهشت باشيد. پس ‍ ياران تكبير گفتند. آن گاه فرمود: من اميدوارم كه شما يك سوم اهل بهشت باشيد. باز تكبير گفتند. آنگاه فرمود: من خيلى اميدوارم كه شما نصف اهل بهشت باشد. باز تكبير گفتند، راوى مى گويد نفهميدم دو ثلث را هم فرمود يا نه.

مؤلف: اين روايت به طرق بسيارى ديگر از عمران، ابن عباس، ابى سعيد خدرى، ابى موسى و انس، نقل شده كه البته در متن آنها اختلافى هست، از همه آن متون معتدل تر همين روايتى است كه ما ايراد كرديم.

و در تفسير قمى در ذيل آيه (و ترى الناس سكارى ) فرمودند: يعنى از شدت اندوه و فزع عقلشان زايل گشته، دچار حيرت مى شوند.

سوره حج، آيات، 3 تا 16

 و من الناس من يجدل فى اللّه بغير علم و يتبع كل شيطان مريد (3)

 كتب عليه انه من تولاه فانه يضله و يهديه الى عذاب السعير (4)

 ياايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ثم من نطفه ثم من علقه ثم من مضغه مخلقه و غير مخلقه لنبين لكم و نقر فى الارحام ما نشاء الى اجل مسمى ثم نخرجكم طفلا ثم لتبلغوا اشدكم و منكم من يتوفى و منكم من يرد الى ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيا و ترى الارض ها مده فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت و انبتت من كل زوج بهيج (5)

 ذلك بان اللّه هو الحق و انه يحى الموتى و انه على كل شى ء قدير (6)

 و ان الساعه آتيه لا ريب فيها و ان اللّه يبعث من فى القبور (7)

 و من الناس من يجدل فى اللّه بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير (8)

 ثانى عطفه ليضل عن سبيل اللّه له فى الدنيا خزى و نذيقه يوم القيمه عذاب الحريق (9)

 ذلك بما قدمت يداك و ان اللّه ليس بظالم للعبيد (10)

 و من الناس من يعبد اللّه على حرف فان اصابه خير اطمان به و ان اصابته فتنه انقلب على وجهه خسر الدنيا و الاخره ذلك هو الخسران المبين (11)

 يدعوا من دون اللّه ما لا يضره و ما لا ينفعه ذلك هو الضلال البعيد (12)

 يدعوا لمن ضره اقرب من نفعه لبئس المولى و لبئس العشير (13)

 ان اللّه يدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار ان اللّه يفعل ما يريد (14)

 من كان يظن ان لن ينصره اللّه فى الدنيا و الاخره فليمدد بسبب الى السماء ثم ليقطع فلينظر هل يذهبن كيده ما يغيظ (15)

 و كذلك انزلناه آيات بينات و ان الله يهدى من يريد (16)

ترجمه آيات

بعضى مردم درباره خدا بدون علم مجادله مى كنند و پيرو شيطانهاى شرورند (3).

بر شيطان مقرر شد كه هر كس با او دوستى كند به ضلالتش افكند و به سوى آتش سوزانش راهبر شود (4).

اى مردم اگر درباره زندگى پس از مرگ در شكيد ما شما را از خاك آفريديم آنگاه از نطفه آنگاه از خون بسته سپس از پاره اى گوشت كه يا تصوير به خود گرفته و يا نگرفته. تا براى شما توضيح دهيم و هر چه خواهيم در رحمها قرار دهيم تا مدتى معين، پس آنگاه شما را كودكى بيرون آريم تا به قوت و نيروى خويش برسيد. آنگاه بعضى از شما هستند كه در همين حد از عمر وفات يابند و بعضى از شما به پست ترين دوران عمر برسند، و آن دوران پيرى است كه پس از سالها دانستن، چيزى نداند، (نمونه ديگرى از قيامت اينكه ) تو زمين را مى بينى كه در زمستان افسرده است چون باران بهارى بر آن نازل كنيم به جنب و جوش در مى آيد و از همه گياهان بهجت آور نر و ماده بروياند (5).

زيرا خدا حق است و حق تنها اوست، و او مردگان را زنده مى كند و او به همه چيز تواناست (6).

رستاخيز آمدنى است و شك در آن نيست و خداخفتگان قبور را زنده مى كند (7).

از جمله مردم كسانى هستند كه درباره خدا بدون علم و هدايت و كتابى روشن مجادله مى كنند (8).

و بزرگى مى فروشند تا مردم را از راه خدا گمراه كنند. در اين دنيا ذلت و خفتى و در قيامت عذاب سوزانى دارند كه به ايشان مى چشانيم (9).

و مى گوييم اين عذاب به خاطر اعمالى است كه از پيش كرده ايد كه خدا با بندگان ستم پيشه نيست (10).

و از جمله مردم كسانى هستند كه خدا را به بعضى از شرايط و در بعضى فرضها مى پرستند اگر خيرى به او برسد آرامش مى يابد و اگر شر و فقر به او رسد روى بگرداند، چنين كسانى در دنيا و آخرت زيان مى كنند كه زيان آشكار همين است (11).

غير خدا چيزى را مى پرستند و مى خواند كه نه زيانش رساند و نه سودش دهد و ضلالت بى انتها همين است (12).

كسى را مى خواند كه ضررش از نفعش زودتر مى رسد، و اين چه بد معبود و همدمى است كه او را بپرستند (13).

خدا كسانى را كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند به بهشت هايى در آورد كه جويها در آن روان است كه خدا هر چه بخواهد مى كند (14).

هر كه گمان دارد كه خدا پيغمبر را در دنيا و آخرت نصرت نمى دهد ريسمانى به آسمان كشد آنگاه آن را قطع كند و ببيند آيا نيرنگش ‍ آنچيزى را كه باعث خشم او شده از بين مى برد (15).

اين چنين، قرآن را آيه هاى روشن نازل كرديم و خدا هر كه را كه خواهد هدايت كند (16).

بيان آيات

اين آيات اصنافى از مردم را معرفى مى كند و مى فرمايد: بعضى مصر بر باطل، و مجادله كنند، در برابر حقند، و بعضى درباره حق متزلزلند، و بعضى ديگر مؤمنند. و درباره هر صنفى وصف الحالى ذكر مى كند: دسته اول و دوم را گمراه دانسته و گمراهيشان را بيان مى كند و از بدى سرانجامشان خبر مى دهد، و صنف سوم را راه يافته در دنيا، و متنعم در آخرت مى داند.

و من الناس من يجادل فى اللّه بغير علم و يتبع كل شيطان مريد

كلمه (مريد) به معناى پليد است. و بعضى گفته اند: به معناى كسى است كه يكسره و به كلى فاسد و از خير عارى باشد. و (مجادله در خدا بدون علم ) به معناى اين است كه در مسائلى كه برگشتش به صفات و افعال خدا باشد سخنانى بر اساس جهل و بدون علم بزنند و درباره آن اصرار هم بورزند.

(و يتبع كل شيطان مريد) - اين جمله بيان مسلك مشركين در اعتقاد و عمل است، همچنانكه جمله قبلى بيان مسلك ايشان در حرف زدن بود، گويى كه فرموده : بعضى از مردم درباره خدا بدون علم حرف مى زنند و بر جهل خود اصرار هم مى ورزند و به هر باطلى معتقد شده، به آن عمل هم مى كنند، و چون شيطان محرك و هادى آدميان به سوى باطل است پس در حقيقت اين گونه اشخاص به اغواى شيطان متمايل به وى شده اند، و در هر اعتقاد و عمل او را پيروى مى كنند.

در آيه شريفه پيروى شيطان به جاى اعتقاد و عمل به كار رفته، تا دلالت كند بر چگونگى و حقيقت مطلب و در نتيجه زمينه فراهم شود براى آيه بعدى كه مى فرمايد: (شيطان از طريق بهشت گمراهش مى كند، و به سوى عذاب آتش رهنمون مى شود).

و اگر فرمود: (و يتبع كل شيطان ) و نفرمود (و يتبع الشيطان المريد) كه همان ابليس باشد، براى اين است كه دلالت كند بر اينكه شيطان انواع و اقسام و فنونى از ضلالت را دارد، چون ابواب باطل مختلف است، و بر هر بابى شيطانى،از قبيل ابليس، و ذريه اش و شيطانهايى از آدميان هستند كه به سوى ضلالت دعوت مى كنند، و اولياى گمراهشان از ايشان تقليد و پيروى مى كنند، هر چند كه تمامى تسويلات، و وسوسه هاى آنان منتهى به استاد همه شان ابليس ملعون مى شود.

و جمله (و يتب ع كل شيطان ) در عين حال كنايه از اين نيز هست كه گمراهان در پيروى باطل به جايى نمى رسند كه توقف كنند، براى اينكه استعداد پذيرش حق در آنها كشته شده، و قلبشان مطبوع بر باطل گشته. و خلاصه جمله مذكور به كنايه معنايلا را مى رساند كه آيه (و ان يروا سبيل الرشد لا يتخذوه سبيلا و ان يروا سبيل الغى يتخذوه سبيلا) در مقام بيان آن است.

كتب عليه انه من تولاه فانه يضله و يهديه الى عذاب السعير

كلمه (تولى ) به معناى اين است كه كسى را براى پيروى ولى خود بگيرى. و كلمه (فانه يضله ) مبتدايى است كه خبرش حذف شده و معنايش اين است كه : پيروى مى كند هر شيطان پليدى را كه از جمله صفاتش يكى اين است كه بر او نوشته شده كه هر كس او را ولى خود بگيرد و پيرويش كند، اضلال و هدايتش او را به سوى عذاب سعير، ثابت و لازم است.

و مراد از اينكه فرمود (بر او نوشته شده كه...) اين است كه قضاى الهى در حق وى چنين رانده شده كه اولا پيروان خود را گمراه كند، و ثانيا ايشان را داخل آتش سازد واين دو قضا كه در حق وى رانده شده همان است كه آيه (ان عبادى ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين و ان جهنم لموعدهم اجمعين ) آن را بيان مى كند، كه توضيح آن در جلد دوازدهم اين كتاب گذشت.

و از آنچه گذشت ضعف كلام بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: معناى آيه اين است كه هر كه شيطان را ولى خود بگيرد خدا او را گمراه مى كند، زيرا از كلام خداى عزوجل هيچ شاهدى بر اين معنا نيست، و در كلام خدا دليلى كه دلالت كند بر اينكه چنين قضايى عليه پيدوان شيطان رانده شده باشد نيست، آنچه در كلام خداى تعالى آمده اين است كه قضاى رانده شده كه هر كس ‍ شيطان را ولى خود بگيرد و پيرويش كند خدا شيطان را بر او مسلط كند، تا گمراهش سازد، نه اينكه خداوند خودش مستقيما او را گمراه كند.

علاوه بر اينكه لازمه اين معنا اين است كه مرجع ضميرها مختلف باشد، ضمير فانه بدون جهت به خداى تعالى برگردد، در حالى كه اسمى از خداى تعالى قبلا ذكرنشده.

از اين ضعيف تر قول كسى است كه گفته : معناى آيه اين است كه : بر اين شخص كه درباره خدا بدون علم جدال مى كند نوشته شده كه هر كه او را دوست بدارد او گمراهش كند. خلاصه ضميرها را به موصول در (من يجادل ) برگردانده، كه ضعف اين كلام براى خواننده روشن است.

از آيه شريفه بر مى آيد كه قضايى كه عليه ابليس رانده شده تنها براى او نيست، بلكه بر او و قبيله و ذريه و اعوان اوست. و ديگر اينكه گمراه كردن آنان و هدايتشان به سوى عذاب سعير همه فعل ابليس است. اين نكته نيز مخفى نيست كه جمع ميان كلمه (يضله ) و كلمه (يهديه ) در آيه شريفه خالى از لطف نيست.

يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب... شيئ

مراد از (بعث ) زنده كردن مردگان و بازگشت به سوى خداى سبحان است، و اين روشن است. و كلمه (علقه ) به معناى قطعه اى خون خشكيده است. و كلمه (مضغه ) به معناى قطعه اى گوشت جويده شده است، و (مخلقه ) به طورى كه گفته اند به معناى تام الخلقه است، و (غير مخلقه ) يعنى آنكه هنوز خلقتش تمام نشده، و اين كلام با تصوير جنين كه ملازم با نفخ روح در آن است منطبق مى شود. و بنابراين معنا، كلام كسى كه گفته (تخليق ) به معناى (تصوير) است، با آيه منطبق مى گردد.

مقصود از جمله (لنبين لكم ) بر حسب ظاهر سياق، اين است كه تا برايتان بيان كنيم كه بعث ممكن است، و شك و شبهه را از دلهايتان زايل نماييم، چون مشاهده انتقال خاكى مرده به صورت نطفه، و سپس به صورت علقه، و آنگاه مضغه، و در آخر انسان زنده، براى هيچكس شكى نمى گذارد در اينكه زنده شدن مرده نيز ممكن است، و به همين جهت جمله مورد بحث را در اينجاى آيه قرار داد، نه در آخر آن.

(و نقر فى الارحام ما نشاء الى اجل مسمى ) يعنى ما در ارحام آنچه از جنين ها بخواهيم مستقر مى سازيم، و آن را سقط نمى كنيم تا مدت حمل شود، آنگاه شما را بيرون مى آوريم، در حالى كه طفل باشيد.

در مجمع البيان گفته : يعنى ما شما را از شكم مادرانتان بيرون مى آوريم در حالى كه طفليد. و كلمه (طفل ) به معناى انسان صغير است. و اگر كلمه مذكور را مفرد آورده با اينكه مقصود جمع است، بدينجهت است كه اين كلمه مصدر است، و در مصدر مفرد به جاى جمع استعمال مى شود، مثل اينكه هم مى گويند (رجل عدل ) و هم مى گويند (رجال عدل ).

بعضى از مفسرين در پاسخ اين سؤال گفته اند: خواسته بفرمايد ما يك يك شما را طفل بيرون مى آوريم. و مقصود از (بلوغ اشد) حالت نيرومند شدن اعضا و قواى بدنى است.

در جمله (و منكم من يتوفى و منكم من يرد الى ارذل العمر) مقابله ميان دو جمله به كار رفته، و اين مقابله دلالت مى كند بر اينكه جمله اول مقيد به قيدى است كه آن را از دومى متمايز مى كند، و آن قيد در تقدير است، و تقدير كلام چنين است : (و منكم من يتوفى من قبل ان يرد الى ارذل العمر و منكم من يرد الى ارذل العمر) و مراد از (ارذل العمر) ناچيزتر و پست ترين دوران زندگى است كه قهرا با دوران پيروى منطبق مى شود، زيرا اگر با ساير دوره ها مقايسه شود حقيرترين دوران حيات است.

(لكى لا يعلم من بعد علم شيئا) - يعنى تا به حدى برسند كه بعد از يك دوره دانايى ديگر چيزى ندانند، البته چيز قابل اعتنايى كه اساس زندگى بر آن است. لام (لكيلا) لام غايت است، يعنى امر بشر منتهى مى شود به ضعف قوا و مشاعر، به طورى كه از علم كه نفيس ترين محصول زندگى است، چيز قابل اعتنايى برايش نماند.

(و ترى الارض هامده فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت و انبتت من كل زوج بهيج )

راغب مى گويد: وقتى گفته مى شود (همدت النار) معنايش اين است كه آتش خاموش شد و از همين باب است (ارض ها مده ) يعنى بدون گياه و نيز (نبات هامد) يعنى گياه خشك. در كلام خداى تعالى هم آمده كه مى فرمايد: (و ترى الارض هامده ) و قريب به همين معنا است كلام كسى كه آن را به (ارض هالكه - زمين هلاك كننده ) معنا كرده است.

راغب مى گويد: (هز) به معناى تحريك به حركت شديد است. وقتى گفته مى شود: (هززت الرمح ) معنايش اين است كه من نيزه را به شدت تكان دادم، و نيز (اهتز النبات ) به معناى اين است كه گياه از شدت سرسبزى تكان بخورد.

باز راغب درباره كلمه (ربت ) گفته : (ربا) به معناى زياد شد و بلند شد مى باشد، همچنانكه در قرآن فرموده : (فاذا انزلنا عليها الماء اهتزت و ربت ) يعنى وقتى آب را بر آن نازل مى كنيم، تكان مى خورد و بلند مى شود اين بود كلام راغب البته با تلخيص.

(و انبتت من كل زوج بهيج ) - يعنى زمين بعد از آنكه ما بر آن آب نازل كرديم از هر صنف از اصناف گياهان داراى بهجت - يعنى خوش رنگ، و داراى برگ و گل خندان - برويانيد. ممكن هم هست منظور از (زوج ) معناى مقابل فرد باشد، براى اينكه در جاهاى ديگر كلام خداى تعالى اين معنا ثابت شده، كه گياهان نيز ازدواج دارند، همچنانكه براى آنها حيات و زندگى اثبات شده و علوم تجربى امروز نيز با آن موافق است.

و حاصل معنا اين است كه : زمين در روياندن گياهان و رشد دادن آنها، اثرى دارد نظير اثر رحم در روياندن فرزند كه آن را از خاك گرفته به صورت نطفه، و سپس علقه، آنگاه مضغه، آنگاه انسانى زنده در مى آورد.

ذلك بان اللّه هو الحق و انه يحيى الموتى و انه على كل شى ء قدير

كلمه (ذلك ) اشاره به مطالبى است كه در آيه قبلى آمده بود، و آن خلقت انسان و گياه بود. و تدبير امر آنها از نظر حدوث و بقاء، و هم از نظر خلقت و تدبير، امرى است داراى واقعيت كه كسى نمى تواند در آنها ترديد كند.

آنچه از سياق بر مى آيد اين است كه مراد از (حق )، خود حق است، يعنى وصفى نيست كه قائم مقام موصوف حذف شده و خبر (ان ) بوده باشد، بلكه مى خواهد بفرمايد:

خداى تعالى خود حق است، حقى كه هر موجودى را تحقق مى دهد و در همه چيز نظام، حق جارى مى كند. پس همين كه خداى تعالى حق است و هر چيزى تحققش به او است، سبب شده كه اين موجودات و نظامهاى حقه جارى در آن به وجود آيد، و همه اينها كشف مى كند از اينكه او حق است.

جمله (و انه يحيى الموتى ) عطف است به ما قبلش كه در آيه قبلى ذكر شده بود، و آن عبارت بود از انتقال خاك مرده از حالى به حالى و رساندنش به مرحله انسانى زنده. و نيز انتقال زمين مرده به وسيله آب به صورت نباتى زنده، و اين كار همچنان ادامه دارد، به خاطر اينكه او كارش زنده كردن مردگان است.

و جمله (و انه على كل شى ء قدير) مانند جمله قبلى عطف است بر جملات سابق. و مراد اين است كه آنچه ما بيان كرديم همه به خاطر اين بوده كه خدا بر هر چيز قادر است، چون ايجاد انسان و نبات و تدبير امر آنها در ايجاد و ابقاء، مرتبط به وجود و نظامى است كه در عالم جريان دارد، و همانطور كه ايجاد وجود و نظام عالم، جز با داشتن قدرت ميسر نمى شود، همچنين داشتن قدرت بر آن دو كار جز با داشتن قدرت بر هر چيز ميسر نمى شود. پس ايجاد انسان و نبات و تدبير امر آن دو، به خاطر عموم قدرت او است، و به تفسير ديگر: خلقت و تدبير انسان و نبات كشف مى كند از عموم قدرت او.

و ان الساعه آتيه لا ريب فيها و ان اللّه يبعث من فى القبور

اين دو جمله عطف است بر (ان ) در جمله (ذلك بان اللّه).

در اينجا سؤالى پيش مى آيد و آن اين است كه چرا از خلقت انسان و نبات تنها پنج نتيجه اى كه در آيه شريفه آمده گرفته شده ؟ ونتايج ديگرى - از قبيل ربوبيت خدا و نداشتن شريك، و عليم و منعم و جواد بودن او، و... - كه همه در باب توحيد اهميت دارند را ذكر نكرده ؟.

جواب اين سؤالاين است : به طورى كه از سياق - كه در مقام اثبات بعث است - بر مى آيد، و نيز به طورى كه از عرضه كردن اين آيات بر ساير آيات مثبته بعث استفاده مى شود، مى توان گفت اين آيه مى خواهد مسأله بعث را از طريق اثبات حقيت خدا اثبات كند، البته حقيت على الاطلاق، زيرا از حق محض جز فعل حق خالى از باطل سر نمى زند، و اگر عالم ديگرى نباشد كه آدمى در آن يا قرين با سعادتش، و يا شقاوتش زندگى كند، و به همين خلقت و ايجاد و سپس نابودى اكتفا نموده، يكسره انسانهايى را خلق كند و بميراند، كارى لعب و بيهوده انجام داده، و بيهوده كارى باطل است. پس همين كه مى دانيم او حق است و جز حق عمل نمى كند، مى فهميم كه نشاءه اى ديگر هست، و اين ملازمه بسيار روشن است، براى اينكه اين زندگى دنيايى با مرگ تمام مى شود، پس بايد يك زندگى ديگرى باشد كه باقى باشد و دستخوش مرگ نگردد.

پس آيه شريفه، يعنى جمله (انا خلقناكم من تراب... ذلك بان اللّه هو الحق ) در همان مجراى آيه (و ما خلقنا السموات و الارض ‍ و ما بينهما لاعبين ما خلقنا هما الا بالحق ) و آيه (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا ذلك ظن الذين كفروا) و امثال آن - يعنى آياتى كه متعرض اثبات معادند مى باشد.

تنها فرقى كه ميان آيه مورد بحث و آن آيات هست، اين است كه گفتيم : آيه مورد بحث مطلب را از راه حق مطلق بودن خدا اثبات مى كند، و آن آيات از راه حقيت فعل خدا، هر چند كه حقيت خدا مستلزم حقيت فعل او نيز هست.

آنگاه چون ممكن بود كسى توهم كند كه اصلا زنده كردن مردگان محال است، و در نتيجه برهان سودى نبخشد لذا آن توهم را دفع نموده، فرمود: (و انه يحيى الموتى ) پس اينكه مى بينيم خداوند خاك مرده را زنده نموده، انسانى جاندار مى كند، و زمين مرده را زنده مى سازد، ديگر جاى ترديد در امكان بعث باقى نمى ماند.

اين جمله هم جارى مجراى آيه شريفه (قال من يحيى العظام و هى رميم، قل يحييها الذى انشاها اول مره ) و ساير آياتى است كه امكان بعث و احياى بار دوم را از راه وقوع مثل آن در بار اول اثبات مى كند، مى باشد.

و باز چون ممكن بود كسى توهم كند كه امكان احياى براى بار دوم مستلزم وقوع آن نيست، و بعيد است كه قدرت خدا متعلق چنين كار دشوارى شود، لذا اين توهم را هم دفع نموده، فرمود: (و انه على كل شى ء قدير) چون در اين جمله قدرت خدا را مطلق و غير متناهى معرفى نموده، و قدرت غير متناهى نسبتش به احياى اول و دوم يكسان است، و نيز نسبت به كارى كه فى نفسه دشوار و يا آسان باشد به يك حد است، پس قدرت او آميخته با عجز نيست، و دستخوش كندى و خستگى نمى گردد.

اين جمله هم جارى مجراى آيه شريفه (افعيينا بالخلق الاول ) و آيه (ان الذى احياها لمحيى الموتى انه على كل شى ء قدير) و ساير آياتى است كه بعث را از راه عموم قدرت و نامتناهى بودن آن اثبات مى كند مى باشد.

پس اين نكته ها كه در جمله (ذلك بان اللّه...) است، سه نتيجه است كه از آيه سابق بر آن استخراج شده، و غرض همه يكى است، و آن يادآورى دليلى است كه بعث را اثبات مى كند. و جمله اخير كه مى فرمود: (و ان الساعه آتيه لا ريب فيها و ان اللّه يبعث من فى القبور) متضمن آن است.

آيه قبلى تنها مسأله بعث مردگان، و ظرفى كه در آن مبعوث مى شوند را ذكر مى كرد، ولى بيان نمى كرد كه آن ظرف چه وقت است. آيه مورد بحث آن را معين نموده، و فرموده : ظرف آن، ساعت است. و اگر نفرمود: خدا ساعت را مى آورد. و آمدن را به خود ساعت نسبت داد، شايد از اين جهت بوده كه ناگهانى بودن آن را در نظر گرفته، كه اعتبار هيچ علمى به آن تعلق نمى گيرد. همانطور كه فرموده (لا تاتيه الا بغته ).

پس اگر نسبتش را به فاعل (خدا) نداده، مانند تعيين نكردن وقت آن، در آيه (قل انما علمها عند اللّه ) و آيه (ان الساعه آتيه اكاد اخفيها) همه مبالغه در اخفاء آن و تأييد ناگهانى بودن آن است.

و نام قيامت و آمدن ناگهانى اش در كلام خداى تعالى بسيار آمده، و در هيچ جا فاعل و آورنده آن ذكر نشده، بلكه همه جا از آن بمانند (آتيه - خواهد آمد)، (تاتيهم - قيامتشان خواهد آمد) (قائمه )، و (تقوم )، و مانند اينها تعبير شده.

و اما مظروف را كه عبارت است از احياى انسانهاى مرده، در جمله (و ان اللّه يبعث من فى القبور) ذكر كرده.

حال اگر بگويى : نتيجه حجت مذكور بعث همه موجودات است، نه تنها انسان، براى اينكه فعل بدون غايت لغو و باطل است، و اين لغو اختصاص به خلقت انسانها ندارد، بلكه خلقت غير انسان را هم شامل است، ليكن آيه شريفه اين نتيجه را تنها نسبت به انسانها گرفته است.

در جواب مى گوييم : اگر آيه شريفه نتيجه را تنها نسبت به انسانها گرفته، منافات ندارد كه نظير آن نتيجه در غير آدمى هم ثابت باشد، زيرا آيه شريفه در مقام و سياقى است كه بعث انسانها در آن مورد گفتگو و حاجت است. علاوه بر اينكه ممكن هم هست گفته شود: معاد نداشتن غير آدمى مستلزم آن نيست كه خلقت آنها لغو و باطل باشد براى اينكه خلقت آنها به خاطر آدميان بوده پس غايت و نتيجه خلقت همه موجودات وجود آدميان و نتيجه خلقت آدميان بعث آنان است.

اين بود آنچه كه تدبر در آيات سه گانه مورد بحث و سياق آنها و نيز عرضه آنها بر ساير آيات داله بر معاد با تفنن بسيارى كه در آنها است آن را دست مى دهد. با اين جواب كه ما داديم وجه اينكه چرا از ميان همه نتائج تنها نتائج مذكور كه بر حسب لفظ پنج نتيجه است معلوم گرديد و اين نتائج كه گفتيم بر حسب ظاهر لفظ پنج تاست در حقيقت سه نتيجه است كه در آيه دومى از آيه اول استخراج شده و يك نتيجه هم در آيه سومى از سه نتيجه نامبرده در آيه دومى استخراج شده است.

با اين بيان يك نكته ديگر نيز روشن مى شود و آن بيجا بودن شبهه تكرار است كه بعضى دچارش شده اند و آن شبهه اين است كه از جمله (و انه يحيى الموتى ) و جمله (و ان الساعه آتيه ) و جمله (و ان اللّه يبعث من فى القبور) و جملات ديگر توهم شده است.

مفسرين در تفسير آيات سه گانه و بيان حجت آنها وجوه بسيار مختلفى آورده اند كه هيچ فايده اى در نقل آنها نيست و در همه آن وجوه مقدماتى اضافه كرده اند كه به كلى از مفاد آيه اجنبى است، و علاوه بر اينكه اجنبى است در نظم آيه و سلامت بيان و استقامت حجت آن اخلال نيز وارد مى كند و به همين جهت از ذكر آن صرفنظر كرديم اگر كسى بخواهد به آنها وقوف يابد بايد به تفاسير مطول مراجعه كند.

و من الناس من يجادل فى اللّه بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير

اين آيه صنف ديگر از مردم روى گردان از حق را يادآور مى شود. در تفسير كشف الكشاف به طورى كه نقل كرده اند گفته : از نظر نظم و مقام روشن تر اين به نظر مى رسد كه بگوييم اين آيه درباره پيشوايان و مقلدين - به فتحه لام - و آيه قبلى كه مى فرمود (و من الناس من يجادل... مريد) درباره مقلدين - به كسر لام - است. اين بود خلاصه نظريه كشف الكشاف.

و حق هم همان است به دليل اينكه در ذيل آن آيه مى فرمايد: (ليضل عن سبيل اللّه ) همچنانكه در ذيل آيه قبلى فرمود: (و يتبع كل شيطان مريد) چون اضلال، كار مقلد - به فتحه لام - و متابعت كار مقلد - به كسر لام - است. ترديدى كه در آيه ميان (علم ) و (هدايت ) و (كتاب ) آمده با اينكه هر يك از آنها شامل دو شق ديگر مى شود خود دليل بر اين است كه مراد از علم هر علمى نيست تا شامل هدايت و كتاب هم بشود بلكه مراد علم مخصوصى است، همچنانكه مراد از هدايت، هدايت مخصوصى است. و اما اينكه آن علم چه علمى و آن هدايت چه هدايتى است ؟ بعضى گفته اند: مراد از علم، علم ضرورى و بديهى است، و مراد از هدايت، استدلال و فكر صحيحى است كه آدمى را به سوى معرفت راه بنمايد، و مراد از (كتاب منير)، وحى آسمانى است، كه حق را اظهار مى كند.

ليكن اين حرف صحيح به نظر نمى رسد، زيرا هيچ دليلى نيست بر اينكه علم را در آيه حمل بر علم بديهى و ضرورى كنيم. علاوه بر اينكه مجادله كردن در مسأله توحيد، و خداشناسى - چه اينكه مراد از آن اصرار در بحث باشد، و يا مجادله به معناى اصطلاحى، يعنى قياس تشكيل شده از مشهورات و مسلمات - خود يكى از طرق استدلال است، و علم ضرورى به هيچ وجه استدلال نمى خواهد.

از اين توجيه كه بگذريم، آنچه ممكن است درباره اين تعبير بگوييم اين است كه : مراد از علم، علم حاصل از حجت عقلى باشد، و مراد از هدايت، علم حاصل از هدايت الهى باشد، كه تنها نصيب كسانى مى شود كه در بندگى و عبادت خدا خلوص به خرج داده، دل به نور معرفت او روشن كرده باشند. و يا به عكس، يعنى به عنايتى ديگر مراد از علم، هدايت الهى، و مراد از هدايت، علم از طريق حجت عقلى باشد، و مراد از كتاب منير، وحى الهى، و از طريق نبوت باشد. و اين طرق سه گانه به سوى مطلق علم است كه يكى از راه عقل، و دومى از راه چشم، و سومى از راه گوش به دست مى آيد، و اين همان است كه در آيه شريفه (و لا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر و الفوآد كل اولئك كان عنه مسئولا) بدان اشاره مى كند، و به هر حال خدا داناتر است.

ثانى عطفه ليضل عن سبيل اللّه... عذاب الحريق

كلمه : (ثنى ) به معناى شكستن است و كلمه (عطف ) - به كسر عين - به معناى پهلو است. و شكستن پهلو كنايه از روگرداندن است، گويى كسى كه از چيزى روى مى گرداند، يك پهلوى خود را خم مى كند و مى شكند.

جمله (ليضل عن سبيل اللّه ) متعلق به جمله (يجادل ) است، و لام در آن براى تعليل است، و معناى آن اين است كه : درباره خدا از روى جهل جدال مى كند و اظهار اعراض و استكبار مى كند، تا به اين وسيله به غرض خود كه اضلال مردم است برسد، و اينها همان روساى مشركين هستند كه ديگران از ايشان پيروى مى كنند.

جمله (له فى الدنيا خزى و نذيقه يوم القيمه عذاب الحريق ) تهديد ايشان است به خزى، يعنى خوارى و ذلت و رسوايى در دنيا - همانطور كه ديديم سرانجام كار مشركين قريش، البته روساى ايشان به همانجا كشيده شد - و نيز تهديد به عذاب اخروى است.

ذلك بما قدمت يداك و ان اللّه ليس بظلام للعبيد

كلمه (ذلك ) اشاره به مطالبى است كه در آيه قبلى بود، يعنى تهديد رؤ ساى مشركين به خوارى در دنيا و عذاب در آخرت. و حرف (باء) در جمله (بما قدمت ) باء مقابله است مثل بائى كه ما در جمله (بعث هذا بهذا - فروختم اين را در مقابل آن ) مى آوريم. ممكن هم هست باء سببيت باشد. و معناى آيه بنابر احتمال اول چنين مى شود آنچه تو از خزى و عذاب مى بينى سزاى همان كارهايى است كه در دنيا كردى. و بنابر احتمال دومى : به سبب آن مجادله بدون علم و هدايت و كتاب كه در دنيا كردى و درباره خدا بدون علم و هدايت و كتاب اعراض و استكبار ورزيدى تا مردم را گمراه كنى اين خزى و عذاب را مى بينى. البته در اين كلام التفاتى از غيبت به خطاب به كار رفته تا ملامت و عتاب را بر آنان تسجيل كرده باشد.

جمله (و ان اللّه ليس بظلام للعبيد) عطف بر جمله (ما قدمت ) است و معنايش اين است كه : (اينكه گفتيم آنچه مى بينى سزاى كرده هاى خود تو است ) بدان جهت است كه خدا بر بنده خود ظلم نمى كند بلكه با هر يك از آنان معامله اى مى كند كه خود مستحق آن باشند و با عمل خود و به زبان حال خواستار آن باشند.

و من الناس من يعبد اللّه على حرف...

كلمه (حرف ) و نيز كلمه (طرف ) و كلمه (جانب ) به يك معنا است. و كلمه (اطمينان ) به معناى آرامش و سكونت است و (فتنه ) به طورى كه گفته اند به معناى محنت يعنى امتحان است. و كلمه (انقلاب ) به معناى برگشتن است.

اين آيه صنف ديگرى از اصناف مردم بى ايمان و غير صالح را بر مى شمارد و آنها كسانى هستند كه خداى سبحان را مى پرستند اما يك طرفى نه از هر طرف، به تعبيرى : به يك فرض و تقدير مى پرستند و اما بر ساير تقادير نمى پرستند و آن فرضى كه بر آن فرض ‍ خدا رامى پرستند در صورتى است كه پرستش او خير دنيا برايشان داشته باشد. و معلوم است كه لازمه اين طور پرستش اين است كه دين را براى دنيا استخدام كنند اگر سودى مادى داشت پرستش خدا را استمرار دهند و بدان دل ببندد و اطمينان يابند و اما اگر دچار فتنه و امتحان شوند روى گردانيده به عقب برگردند به طورى كه حتى به چپ و راست هم ننگرند و از دين خدا مرتد شوند و آن را شوم بدانند و يا اگر شوم هم ندانند به اميد نجات از آن آزمايش و مهلكه از دين خدا روى بگردانند و اين روش عادت آنان در پرستش بتها نيز هست يعنى بت را مى پرستند تا به خير مورد آرزوى خود برسند و يا به شفاعت آنها از شر دنيايى رهايى و نجات يابند. و اينكه گفتيم از شر دنيايى بدان جهت است كه بت پرستان معتقد به آخرت نيستند.

آنگاه مى فرمايد: اين سرگردان هايى كه تكيه گاهى ندارند، و هر دم رو به سويى دارند، به خاطر وقوعشان در محنت و مهلكه، زيانكار در دنيا، و به خاطر روى گرداندنشان از خدا و دين، و ارتداد و كفر، زيانكار در آخرت هستند، زيانكارى آشكار.

اين آن معنايى است كه تدبر در معناى آيه آن را دست مى دهد. و بنابراين معنا جمله (يعبد اللّه على حرف )، از قبيل استعاره به كنايه، و جمله (فان اصابه خير...) تفسير و تفصيل براى جمله (يعبد اللّه على حرف ) خواهد بود. و جمله (خسر الدنيا) اشاره به خسران دنيايى آنان به خاطر دچار شدن به فتنه، (و الاخره ) اشاره به خسران آخرتى آنان به خاطر روى گرداندن از دين است.

يدعوا من دون اللّه ما لا يضره و ما لا ينفعه ذلك هو الضلال البعيد

مدعو در اينجا بت است كه به خاطر نداشتن شعور و اراده، هيچ نفع و ضررى براى عابدش ندارد، و عابدش اگر به نفعى و يا ضررى مى رسد از ناحيه عبادت است كه فعل خود او است.

يدعوا لمن ضره اقرب من نفعه لبئس المولى و لبئس العشير

كلمه (مولى ) به معناى ولى و ياور است. و كلمه (عشير) به معناى مصاحب و معاشر است.

در تركيب جملات آيه گفته اند كه جمله (يدعو) به معناى (يقول - مى گويد) و جمله (لمن ضره اقرب من نفعه...) مقول آن قول است، و كلمه (لمن ) مبتدايى است كه لام ابتدا بر سرش در آمده، و خود آن كلمه موصوله، وصله آن جمله (ضره اقرب من نفعه ) مى باشد، و جمله (لبئس المولى، و لبئس العشير) جواب قسم حذف شده، و قائم مقام خبرى است كه خود بر آن دلالت مى كند.

و معناى آيه اين است كه : كسى كه بتها را مى پرستد، روز قيامت خودش بتها را چنين توصيف مى كند كه آنچه من در دنيا مولى و عشير خود گرفتم، ضررش بيشتر از سودش بود، و خدايى كه ضررش از سودش بيشتر باشد، بد مولى و بد عشيرى است، سوگند مى خورم كه بد مولى و بد عشيرى است.

و اگر فرمود ضررش نزديك تر از سودش است، بدين جهت است كه روز قيامت آثار سوء بت پرستى را كه همان عذاب جاودان و هلاكت ابدى است مشاهده مى كند.

ان اللّه يدخل الذين آمنوا و عملوا الصالحات جنات تجرى من تحتها الانهار...

بعد از آنكه اصنافى از مردم را ذكر كرد كه يك دسته پيشوايان كفرند، كه ديگران را به دنبال خود مى كشانند، و درباره خدا بدون علم جدال مى كنند، و دسته دوم پيروان ايشانند كه دنبال هر شيطانى را مى گيرند و مانند پيشوايانشان جدال مى كنند و هر دم در خيالاتى هستند كه خدا را از هر راهى كه سود مادى داشت مى پرستند، و آنگاه ايشان را به وصف ضلالت و خسران توصيف نموده اينك در اين جمله در مقابل آنان صنف ديگرى را هم ذكر مى كند و عبارتند از مؤمنين صالح كه آنان را به داشتن مثواى كريم و سرانجام نيكو توصيف نموده مى فرمايد كه خدا اين سرانجام را براى آنان خواسته است. و ذكر اين اصناف مقدمه و زمينه چينى براى قضاوتى است كه در ذيل آيات خواهد آمد.

من كان يظن ان لن ينصره اللّه فى الدنيا و الاخره فليمدد بسبب الى السماء ثم ليقطع فلينظر هل يذهبن كيده ما يغيظ

در مجمع البيان گفته : كلمه (سبب ) به معناى هر چيزى است كه با آن و به وسيله آن چيز ديگرى را به دست مى آورند و به همين جهت است كه طناب را سبب مى گويند (كه به وسيله آن آب از چاه بيرون مى آورند) و طريق را سبب مى گويند (چون به وسيله آن به مقصد مى رسند) و درب را سبب مى گويند (چون به وسيله آن وارد خانه مى شوند) و مراد خداى

تعالى از (سبب ) در اين آيه همان معناى اول يعنى طناب است. كلمه (قطع ) به معناى بريدن و از جمله معانى آن اختناق است و گويا از اين باب اختناق را قطع مى گويند كه مستلزم قطع نفس است. مفسرين گفته اند ضمير در (لن ينصره اللّه ) به رسول خدا بر مى گردد چون مشركين مكه مى پنداشتند دينى كه وى آورده دروغى و نو ظهور است كه اساس محكمى ندارد و به همين جهت دعوتش منتشر نمى شود، و نزد خدا هم منزلتى ندارد تا او پشتيبانش باشد. ولى وقتى كه آن جناب به مدينه مهاجرت فرمود و خدا نصرتش داد و دينش عالم گير شد و آوازه اش همه جا پيچيد اين حادئه غير منتظره سخت ايشان را به خشم آورد لذا خدا در اين آيه ايشان را نكوهش كرده و اشاره مى كند كه ياور او خدا است و چون ياور او خداست خشم ايشان پايان نمى پذيرد ولو خود را خفه كنند. پس نقشه هاى ايشان هم اثرى نخواهد داشت. و معناى آيه اين است كه : هر كه از مشركين خيال كند كه خدا او را يارى نمى كند و در دنيا نام پيغمبر خود را بلند نمى كند و دين او را گسترش نمى دهد و در آخرت او را مشمول مغفرت و رحمت خود نمى گرداند و گروندگان به وى را نيز وا مى گذارد، آنگاه به خاطر همين خيال وقتى مى بيند كه خدا او را يارى كرده دچار خشم مى شود، چنين كسى طنابى بگيرد. و با آن به بلندى برود - مثل كسى كه با طناب به درخت بلندى بالا مى رود - آنگاه با همان طناب خود را خفه كند، بعد ببيند آيا كيد و حيله اش خشمش را مى نشاند يا خير؟.

و اين معنا معناى خوبى است كه سياق آيات قبلى، و نزول اين سوره به اندك مدتى بعد از هجرت، يعنى در ايامى كه مشركين هنوز قدرت و شوكت خود را داشتند آن را تأييد مى كند.

ولى بعضى از مفسرين گفته اند كه ضمير مذكور به كلمه (من ) بر مى گردد، و معناى قطع هم قطع مسافت و بريدن راه است و مقصود از (مد سبب به سوى آسمان ) بالا رفتن به آسمان به منظور ابطال حكم خدا است. و معناى آيه اين است كه : كسى كه مى پندارد كه خدا در دنيا و آخرت ياريش نمى كند، به آسمان بالا رود و آنگاه مسافت را بپيمايد، و سپس ببيند آيا كيد و مكرش حكم خداى را كه مايه خشم او شده از بين مى برد يا نه ؟.

و اين حرف صحيح نيست و شايد مقصودشان اين باشد كه مراد از آيه شريفه اين باشد كه بفرمايد: بر هر انسانى لازم است كه در امور دنيا و آخرت خود اميدوار خدا باشد، و اگر اميدوار او نباشد و خيال كند كه خدا او را يارى نمى كند و به خاطر همين خيال دچار غيظ شود پس هر نقشه كه مى تواند بريزد كه نقشه اش سودى به حالش نخواهد داشت.

بعضى ديگر گفته اند كه ضمير مذكور به موصول بر مى گردد، همچنانكه در قول سابق به آن بر مى گشت، و مراد از (نصرت ) رزق است. وقتى مى گويند: (ارض منصوره )، معنايش زمين باران ديده است، و معناى آيه همان معنايى است كه در قول سابق گذشت.

چيزى كه هست قول دومى از قول سابق به اعتبار عقلى نزديك تر و بهتر است، ليكن اشكالى بر هر دو قول متوجه است، و آن اين است كه لازمه هر دو قول اين است كه آيه شريفه متصل به آيات قبلش نباشد. اشكال ديگر اينكه اگر اين دو قول صحيح بود جا داشت بفرمايد: (من ظن ان لن ينصره اللّه...) نه اينكه بفرمايد: (من كان يظن ) زيرا تعبير دومى كه در قرآن آمده استمرار ظن در گذشته را مى رساند و همين تعبير مؤيد قول اول است.

و كذلك انزلناه آيات بينات و ان اللّه يهدى من يريد

در سابق مكرر گذشت كه كلمه (كذالك : اين چنين ) از باب تشبيه كلى به فرد است، با اينكه فرد مصداق كلى است، ولى به اين اعتبار كه ميان كلى و فرد تباين فرض شده باشد، و اين اعتبار به خاطر اين است كه بفهماند حكم جارى در فرد مفروض در ساير افراد نيز جريان دارد، مثل كسى كه به حسن و جواد كه مشغول صحبت كردن، و قدم زدن هستند اشاره كرده بگويد: انسان بايد اينطور باشد، يعنى حكم و طريقه حرف زدن و تكلم كه در اين دو نفر جريان دارد بايد در همه جريان يابد. پس معناى آيه اين مى شود كه : ما قرآن را در حالى كه آياتى روشن و واضح الدلاله است نازل كرديم، همچنانكه آيات سابقه بر اين سوره نيز واضح بود.

جمله (و ان اللّه يهدى من يريد) خبرى است براى مبتداى حذف شده، و تقدير آن (و الامر ان اللّه يهدى من يريد) است، و معنايش اين است كه مطلب از اين قرار است كه خدا هر كه را بخواهد هدايت مى كند، و اما كسى كه او نخواهد هدايت كند، ديگر هدايت كننده اى برايش نخواهد بود. پس صرف اينكه آيات الهى بينات واضحه الدلاله هستند در هدايت شنونده كافى نيست، مگر آنكه خدا بخواهد هدايتش كند.

بعضى از مفسرين گفته اند: جمله مذكور عطف است بر ضمير در (انزلناه ) و تقدير كلام (و كذلك انزلنا ان اللّه يهدى من يريد) است، ولى وجه اول صدر و ذيل آيه را بهتر متصل مى سازد، و اين خود روشن است.

بحث روايتى

در تفسير قمى در ذيل جمله (و يتبع كل شيطان مريد) فرموده : (مريد) به معناى خبيث است.

و در الدر المنثور است كه : ابن ابى حاتم از ابى زيد روايت كرده كه در ذيل آيه (و من الناس من يجادل فى اللّه بغير علم ) گفته : اين آيه درباره نضر بن حارث نازل شد.

مؤلف: اين روايت را الدر المنثور از ابن جرير و ابن منذر از ابن جريح نيز روايت كرده. و ظاهرا منظور وى تطبيق نضر بن حارث با عنوان كلى آيه است، همانطور كه روش راويانى كه متعرض اسباب نزول شده اند همين است كه به جاى اينكه بگويند: فلان مورد يكى از مصاديق آيه است، مى گويند: آيه درباره فلان مورد نازل شده. و بنابراين، گفتار مجاهد كه گفته است آيه بعدى كه مى فرمايد: (و من الناس من يجادل فى اللّه بغير علم و لا هدى ) درباره نضر بن حارث نازل شده از روايت گذشته بهتر است، چون شخص ‍ مزبور از معاريف قوم خود بوده، و آيه دوم همانطور كه گفتيم درباره بزرگان ضلالت و پيشوايان كفر، و آيه اول درباره پيروان ايشان است.

و در تفسير قمى در ذيل جمله (مخلقه و غير مخلقه ) از امام (عليه السلام) نقل كرده كه فرمود: (مخلقه ) جنين كامل الخلقه است، و (غير مخلقه ) جنينى است كه ناقص سقط شود.

و در الدر المنثور است كه احمد، بخارى، مسلم، ابو داوود، ترمذى، نسايى، ابن ماجه، ابن منذر، ابن ابى حاتم، و بيهقى - در كتاب شعب الايمان - از عبد اللّه بن مسعود روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) كه پيغمبرى صادق و مصدق است براى ما صحبت كرد كه خلقت هر يك از شما در شكم مادر بعد از چهل روز در حالى كه نطفه است شروع مى شود و به صورت علقه در مى آيد، چهل روز هم علقه است، آنگاه به صورت مضغه در مى آيد، چهل روز هم مضغه است، آنگاه خداوند فرشته خود را مى فرستد تا در آن نفخ روح كند و دستور مى دهد تا مقدر او را در چهار جهت بنويسد: يكى رزق، دوم اجل و مدت عمر، سوم عمل، چهارم سعادت و شقاوت.

به آن خدايى كه غير او خدايى نيست، بعضى از شما عمل اهل بهشت را انجام مى دهد تا جايى كه ميان او و بهشت بيش از يك ذراع فاصله نماند، ولى آن نوشته از عمل او پيشى گرفته، كار خود را مى كند و با ارتكاب چند عمل از اعمال اهل دوزخ او را دوزخى مى كند. و بعضى از شما عمل اهل جهنم را مرتكب مى شود تا جايى كه ميان او و آتش دوزخ بيش از يك ذراع فاصله نماند، ولى آن نوشته از عمل او پيشى گرفته كار خود را مى كند، يعنى او را موفق به چند عمل از اعمال اهل بهشت مى سازد و به همان وسيله او را بهشتى مى كند.

مؤلف: اين روايت به طرق ديگرى نيز از ابن مسعود، ابن عباس، انس و حذيفه بن اسيد روايت شده، البته در متن آنها اختلاف هست. در بعضى از آنها - يعنى روايت ابن جرير از ابن مسعود - آمده كه به فرشته گفته مى شود: راه بيفت به سوى ام الكتاب و از روى آن كتاب نسخه اى از اوصاف اين نطفه بردار. پس فرشته نزد ام الكتاب مى رود و از آن كتاب از مطالبى كه درباره آن نطفه است نسخه برداشته، تمامى صفات آن را مى گيرد...

از طرق شيعه از ائمه اهل بيت (عليهم السلام) نيز قريب به اين مضمون رواياتى رسيده، مانند آن روايتى كه در قرب الاسناد حميرى از احمد بن محمد، از احمد بن ابى نصر، از حضرت رضا (عليه السلام) نقل شده كه در آن آمده : پس همين كه چهار ماهش تمام شد، خداى تبارك و تعالى دو فرشته خلاق مى فرستد تا او را صورتگرى كنند و رزق و مدت عمرش، و شقاوت و سعادتش را بنويسند....

ما در تفسير اول سوره آل عمران حديث كافى از امام باقر (عليه السلام) را كه درباره تصوير جنين و نوشتن مقدرات او است، نقل كرديم. و در آن داشت كه آن دو ملك تمامى مقدرات آن طفل را از روى لوحى كه در پيشانى مادرش مى خورد نسخه برداشته و در آخر هر مقدرى كه مى نويسند شرط مى كنند كه اگر بدائى حاصل نشود و گرنه اين مقدر تغيير مى كند....

و در اين معنا روايات ديگرى نيز هست و مقتضاى اين حديث و هر حديثى كه بدين معنا باشد اين است كه هر مقدرى كه براى كودك نوشته مى شود قابل تغيير است همچنانكه مقتضاى روايات وارده ازطرف اهل سنت كه گذشت خلاف اين معنا است ولى به هر حال منافاتى ميان اين دو مدلول نيست براى اينكه براى هر چيز - و از آن جمله براى آدميان - بهره اى از لوح محفوظى است كه هرگز دچار تغيير و تبديل نمى شود و نيز بهره اى از لوح محو و اثبات دارد كه قابل تغيير و تبديل هست و بنابراين، قضاهاى رانده شده دو نوع است قضاى حتمى و غير حتمى كه خداى تعالى درباره آن دو فرموده : (يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ).

و ما، در گذشته گفتارى پيرامون معناى قضا گذرانديم و در آنجا روشن كرديم كه لوح قضا هر چه باشد با نظام عليت و معلوليت منطبق است كه به دو سلسله منحل مى شود يكى سلسله علل تامه و معلولات آنها كه هيچ قابل تغيير و تبديل نيست و ديگرى سلسله علل ناقصه و معلولهاى آن كه اين سلسله تغيير و تبديل مى پذيرد. و گويا طايفه اول از روايات به قضاهاى حتمى جنين و دسته دوم به قضاهاى غير حتمى او اشاره مى كنند و ما اين معنا را نيز توضيح داديم كه حتميت قضا منافاتى با اختياريت افعال آدمى ندارد كه خواننده عزيز بايد متوجه اين نكته باشد.

و در كافى به سند خود از سلام بن مستنير روايت كرده كه گفت : از امام ابو جعفر (عليه السلام) از معناى آيه (مخلقه و غير مخلقه ) پرسش نمودم فرمود: (مخلقه ) عبارتند از همان ذره هايى كه خدا در پشت آدم قرار داده و از آنها پيمان گرفته و سپس به پشت مردان و رحم زنان روانشان كرد و آنان همان افرادى از انسانهايند كه به دنيا مى آيند تا از آن پيمان پرسش شوند، و اما (غير مخلقه ) عبارتند از هر انسانى كه خداوند در هنگام خلقت ذره در پشت آدم قرارشان نداد و در نتيجه يا به صورت نطفه هدر رفته از بين مى روند يا اگر هم صورت انسانى به خود بگيرند هنوز به كمال نرسيده و قبل از نفخ روح سقط مى شوند.

مؤلف: در گذشته، يعنى در بحث روايتى كه در ذيل آيه ذر در سوره اعراف عنوان كرديم توضيحى براى اين حديث گذشت.

و در تفسير قمى به سند خود از على بن مغيره از امام صادق، از پدر بزرگوارش نقل كرده كه فرمود: وقتى آدمى به سن صد سالگى رسد به (ارذل العمر) رسيده است.

مؤلف: در تفسير سوره نحل در ذيل آيه هفتم پاره اى روايات در اين معنا ذكر كرديم.

و در الدر المنثور است كه ابن ابى حاتم و ابن مردويه، به سند صحيح از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : مردمى از اعراب بودند كه نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) مى آمدند و اسلام مى آوردند، و چون به ديار خود بر مى گشتند اگر آن سالشان سال پر باران و پر حاصل و پر نتاج مى بود مى گفتند: دين ما دين صالحى است و به آن تمسك مى كردند. و اگر آن سالشان سال بى باران و قحطى و مصيبت زا مى بود مى گفتند: اين دين كه ما اختيار كرديم هيچ خير و بركتى ندارد، و بدين جهت بود كه آيه شريفه (و من الناس من يعبد اللّه على حرف ) نازل شد.

مؤلف: اين معنا به غير اين، از طريق ابن عباس نيز روايت شده.

و در كافى به سند خود از زراره از امام ابى جعفر (عليه السلام) روايت كرده كه گفت : از آن جناب از معناى كلام خداى عز و جل پرسيدم كه مى فرمايد: (و من الناس من يعبد اللّه على حرف ) فرمود: بله مردمى هستند كه خدا را به يگانگى مى پرستند و از پرستش غير خدا دست بر مى دارند و از شرك بيرون مى شوند، ولى نمى دانند كه محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) رسول خدا است. اينها كسانى هستند كه خدا را به يك طرف مى پرستند، يعنى با شك در نبوت محمد و حقانيت آنچه آورده، و مى گويند: ما صبر مى كنيم ببينيم اموالمان زياد مى شود و عافيت در بدن و فرزند مى يابيم، يا نه، اگر اموالمان زياد شد و خود و فرزندانمان قرين عافيت شديم آن وقت مى فهميم كه اين مرد صادق، و رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) است، و اما اگر نشد به دين سابق خود بر مى گرديم. لذا خداى تعالى درباره آنان مى فرمايد: (فان اصابه خير اطمان به ) يعنى اگر عافيتى در دنياى خود يافت به آن دين اطمينان مى يابد (و ان اصابته فتنه ) يعنى اگر دچار بلايى در خود شد (انقلب على وجهه )، با شك خود به سوى شرك قبليش بر مى گردد (خسر الدنيا و الاخره ذلك هو الخسران المبين يدعوا من دون اللّه ما لا يضره و ما لا ينفعه ) فرمود: مقصود از (انقلاب ) همين است كه مشرك مى شود، و غير خدا را مى خواند و مى پرستد....

مؤلف اين روايت را صدوق در كتاب توحيد خود با مختصر اختلافى نقل كرده.

و در الدر المنثور است كه فاريابى، عبد بن حميد، ابن جرير، ابن منذر، ابن ابى حاتم، و حاكم - وى حديث را صحيح دانسته - و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه در ذيل آيه (من كان يظن ان لن ينصره اللّه ) گفته : يعنى كسى كه بپندارد كه خدا، محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) را در دنيا و آخرت يارى نمى كند، (فليمدد بسبب الى السماء) يعنى طنابى به سقف خانه خود بياويزد (ثم ليقطع ) پس خود را خفه كند تا بميرد.

مؤلف: هر چند اين حرف تفسيرى است از ابن عباس و ليكن در حقيقت معناى شأن نزول را در بر دارد و به همين جهت ما آن را نقل كرديم.

 
 

 
 Copyright © 2003-2022 - AVINY.COM - All Rights Reserved