- كه شايد ساحل غربى آسياى صغير باشد - (و
وجد عندها قوما قلنا يا ذا القرنين اما ان تعذب و اما ان تتخذ فيهم حسنا)
از اين رواست كه گفتيم حمله ليديا تنها از باب فساد و ظلم بوده.
آنگاه به طرف صحراى كبير مشرق، يعنى اطراف بكتريا عزيمت نمود، تا غائله قبائل
وحشى و صحرانشين آنجا را خاموش كند، چون آنها هميشه در كمين مى نشستند تا به
اطراف خود هجوم آورده فساد راه بيندازند، و انطباق آيه
(حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع
على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا)
روشن است.
و اما سد سازى كورش: بايد دانست سد موجود در تنگه كوه هاى قفقاز، يعنى سلسله
كوه هائى كه از درياى خزر شروع شده و تا درياى سياه امتداد دارد، و آن تنگه را
تنگه (داريال
) مى نامند كه بعيد نيست تحريف شده
از (داريول
) باشد، كه در زبان تركى به معناى
تنگه است، و به لغت محلى آن سد را سد (دميرقاپو)
يعنى دروازه آهنى مى نامند، و ميان دو شهر تفليس و
(ولادى كيوكز) واقع
شده سدى است كه در تنگهاى واقع در ميان دو كوه خيلى بلند ساخته شده و جهت شمالى
آن كوه را به جهت جنوبى اش متصل كرده است، به طورى كه اگر اين سد ساخته نمى شد
تنها دهانهاى كه راه ميان جنوب و شمال آسيا بود همين تنگه بود. با ساختن آن اين
سلسله جبال به ضميمه درياى خزر و درياى سياه يك حاجز و مانع طبيعى به طول
هزارها كيلومتر ميان شمال و جنوب آسيا شده.
و در آن اعصار اقوامى شرير از سكنه شمال شرقى آسيا از اين تنگه به طرف بلاد
جنوبى قفقاز، يعنى ارمنستان و ايران و آشور و كلده، حمله مى آوردند و مردم اين
سرزمينها را غارت مى كردند. و در حدود سده هفتم قبل از ميلاد حمله عظيمى كردند،
به طورى كه دست چپاول و قتل و بردهگيريشان عموم بلاد را گرفت تا آنجا كه به
پايتخت آشور يعنى شهر نينوا هم رسيدند، و اين زمان تقريبا همان زمان كورش است.
مورخان قديم - نظير هردوت يونانى - سير كورش را به طرف شمال ايران براى خاموش
كردن آتش فتنهاى كه در آن نواحى شعلهور شده بود آورده اند. و على الظاهر چنين
به نظر مى رسد كه در همين سفر سد مزبور را در تنگه داريال و با استدعاى اهالى
آن مرز و بوم و تظلمشان از فتنه اقوام شرور بنا نهاده و آن را با سنگ و آهن
ساخته است و تنها سدى كه در دنيا در ساختمانش آهن به كار رفته همين سد است، و
انطباق آيه (فاعينونى بقوة اجعل
بينكم و بينهم ردما أ تونى زبر الحديد...)
بر اين سد روشن است.
و از جمله شواهدى كه اين مدعا را تاييد مى كند وجود نهرى است در نزديكى اين سد
كه آن را نهر سايروس مى گويند، و كلمه سايروس در اصطلاح غربيها نام كورش است،
و نهر ديگرى است كه از تفليس عبور مى كند به نام
(كر).
و داستان اين سد را (يوسف
)، مورخ يهودى در آنجا كه سرگذشت
سياحت خود را در شمال قفقاز مى آورد ذكر كرده است. و اگر سد مورد بحث كه كورش
ساخته عبارت از ديوار باب الابواب باشد كه در كنار بحر خزر واقع است نبايد يوسف
مورخ آن را در تاريخ خود بياورد، زيرا در روزگار او هنوز ديوار باب الابواب
ساخته نشده بود، چون اين ديوار را به كسرى انوشيروان نسبت مى دهند و يوسف قبل
از كسرى ميزيسته و به طورى كه گفته اند در قرن اول ميلادى بوده است.
علاوه بر اين كه سد باب الابواب قطعا غير سد ذو القرنينى است كه در قرآن آمده،
براى اينكه در ديوار باب الابواب آهن به كار نرفته.
و اما ياجوج و ماجوج: بحث از تطورات حاكم بر لغات و سيرى كه زبانها در طول
تاريخ كرده ما را بدين معنا رهنمون مى شود كه ياجوج و ماجوج همان مغوليان بوده
اند، چون اين دو كلمه به زبان چينى (منگوك
) و يا
(منچوك ) است، و
معلوم مى شود كه دو كلمه مذكور به زبان عبرانى نقل شده و ياجوج و ماجوج خوانده
شده است، و در ترجمه هائى كه به زبان يونانى براى اين دو كلمه كرده اند
(گوك
) و (ماگوك
) مى شود، و شباهت تامى كه ما بين
(ماگوك
) و (منگوك
) هست حكم مى كند بر اينكه كلمه
مزبور همان منگوك چينى است همچنانكه (منغول
) و
(مغول ) نيز از آن
مشتق و نظائر اين تطورات در الفاظ آنقدر هست كه نمى توان شمرد.
پس ياجوج و ماجوج مغول هستند و مغول امتى است كه در شمال شرقى آسيا زندگى مى
كنند، و در اعصار قديم امت بزرگى بودند كه مدتى به طرف چين حملهور مى شدند و
مدتى از طريق داريال قفقاز به سرزمين ارمنستان و شمال ايران و ديگر نواحى
سرازير مى شدند، و مدتى ديگر يعنى بعد از آنكه سد ساخته شد به سمت شمال اروپا
حمله مى بردند، و اروپائيان آنها را (سيت
) مى گفتند. و از اين نژاد گروهى به
روم حملهور شدند كه در اين حمله دولت روم سقوط كرد. در سابق گفتيم كه از كتب
عهد عتيق هم استفاده مى شود كه اين امت مفسد از سكنه اقصاى شمال بودند.
اين بود خلاصهاى از كلام ابو الكلام، كه هر چند بعضى از جوانبش خالى از
اعتراضاتى نيست، ليكن از هر گفتار ديگرى انطباقش با آيات قرآنى روشنتر و قابل
قبولتر است.
ز - از جمله حرفهائى كه در باره ذو القرنين زده شده مطلبى است كه من از يكى از
مشايخم شنيدهام كه مى گفت:
(ذو القرنين از انسانهاى ادوار قبلى
انسان بوده ) و اين حرف خيلى غريب
است، و شايد خواسته است پارهاى حرفها و اخبارى را كه در عجائب حالات ذو القرنين
هست تصحيح كند، مانند چند بار مردن و زنده شدن و به آسمان رفتن و به زمين
برگشتن و مسخر شدن ابرها و نور و ظلمت و رعد و برق براى او و با ابر به مشرق و
مغرب عالم سير كردن.
و معلوم است كه تاريخ اين دوره از بشريت كه دوره ما است هيچ يك از مطالب مزبور
را تصديق نمى كند، و چون در حسن ظن به اخبار مذكور مبالغه دارد، لذا ناگزير شده
آن را به ادوار قبلى بشريت حمل كند.
بحث مفسرين و مورخين پيرامون قوم يأجوج و مأجوج و
حوادث مربوط به آنها
4 - مفسرين و مورخين در بحث پيرامون اين داستان دقت و كنكاش زيادى كرده
و سخن در اطراف آن به تمام گفته اند، و بيشترشان برآنند كه ياجوج و ماجوج امتى
بسيار بزرگ بوده اند كه در شمال آسيا زندگى مى كرده اند، و جمعى از ايشان اخبار
وارد در قرآن كريم را كه در آخر الزمان خروج مى كنند و در زمين افساد مى كنند،
بر هجوم تاتار در نصف اول از قرن هفتم هجرى بر مغرب آسيا تطبيق كرده اند، زيرا
همين امت در آن زمان خروج نموده در خونريزى و ويرانگرى زرع و نسل و شهرها و
نابود كردن نفوس و غارت اموال و فجايع افراطى نمودند كه تاريخ بشريت نظير آن را
سراغ ندارد.
مغولها اول سرزمين چين را در نور ديده آنگاه به تركستان و ايران و عراق و شام و
قفقاز تا آسياى صغير روى آورده آنچه آثار تمدن سر راه خود ديدند ويران كردند و
آنچه شهر و قلعه در مقابلشان قرار مى گرفت نابود مى ساختند، از آن جمله سمرقند
و بخارا و خوارزم و مرو و نيشابور و رى و غيره بود، در شهرهائى كه صدها هزار
نفوس داشت در عرض يك روز يك نفر نفسكش را باقى نگذاشتند و از ساختمانهايش اثرى
نماند حتى سنگى روى سنگ باقى نماند.
بعد از ويرانگرى اين شهرها به بلاد خود برگشتند، و پس از چندى دوباره به راه
افتاده اهل (بولونيا)
و بلاد (مجر)
را نابود كردند و به روم حملهور شده و آنها را ناگزير به دادن جزيه كردند
فجايعى كه اين قوم مرتكب شدند از حوصله شرح و تفصيل بيرون است.
مفسرين و مورخين كه گفتيم اين حوادث را تحرير نموده اند از قضيه سد به كلى سكوت
كرده اند. در حقيقت به خاطر اينكه مساله سد يك مساله پيچيدهاى بوده لذا از زير
بار تحقيق آن شانه خالى كرده اند، زيرا ظاهر آيه
(فما اسطاعوا ان يظهروه و ما استطاعوا له نقبا قال هذا رحمة من
ربى فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان وعد ربى حقا و تركنا بعضهم يومئذ يموج فى
بعض..). به طورى كه خود ايشان
تفسير كرده اند اين است كه اين امت مفسد و
خونخوار پس از بناى سد در پشت آن محبوس شده اند و ديگر نمى توانند تا اين سد
پاى بر جاست از سرزمين خود بيرون شوند تا وعده خداى سبحان بيايد كه وقتى آمد آن
را منهدم و متلاشى مى كند و باز اقوام نامبرده خونريزيهاى خود را از سر مى
گيرند، و مردم آسيا را هلاك و اين قسمت از آبادى را زير و رو مى كنند، و اين
تفسير با ظهور مغول در قرن هفتم درست در نمى آيد.
لذا ناگزير بايد اوصاف سد مزبور را بر طبق آنچه قرآن فرموده حفظ كنند و در باره
آن اقوام بحث كنند كه چه قومى بوده اند، اگر همان تاتار و مغول بوده باشند كه
از شمال چين به طرف ايران و عراق و شام و قفقاز گرفته تا آسياى صغير را لگدمال
كرده باشند، پس اين سد كجا بوده و چگونه توانسته اند از آن عبور نموده و به
ساير بلاد بريزند و آنها را زير و رو كنند ؟.
و اين قوم مزبور اگر تاتار و يا غير آن از امتهاى مهاجم در طول تاريخ بشريت
نبوده اند.
پس اين سد در كجا بوده، و سدى آهنى و چنان محكم كه از خواصش اين بوده كه امتى
بزرگ را هزاران سال از هجوم به اقطار زمين حبس كرده باشد به طورى كه نتوانند از
آن عبور كنند كجا است ؟ و چرا در اين عصر كه تمامى دنيا به وسيله خطوط هوايى و
دريايى و زمينى به هم مربوط شده، و به هيچ مانعى چه طبيعى از قبيل كوه و دريا،
و يا مصنوعى مانند سد و يا ديوار و يا خندق برنمى خوريم كه از ربط امتى با امت
ديگر جلوگيرى كند ؟ و با اين حال چه معنا دارد كه با كشيدن سدى داراى اين صفات
و يا هر صفتى كه فرض شود رابطه اش با امتهاى ديگر قطع شود ؟
ليكن در دفع اين اشكال آنچه به نظر من مى رسد اين است كه كلمه
(دكاء)
از (دك
) به معناى ذلت باشد، همچنان كه در لسان العرب گفته:
(جبل دك
) يعنى كوهى كه ذليل شود. و آن وقت
مراد از (دك كردن سد)
اين باشد كه آن را از اهميت و از خاصيت بيندازد به خاطر اتساع طرق ارتباطى و
تنوع وسائل حركت و انتقال زمينى و دريايى و هوايى ديگر اعتنايى به شان آن نشود.
پس در حقيقت معناى اين وعده الهى وعده به ترقى مجتمع بشرى در تمدن و نزديك شدن
امتهاى مختلف است به يكديگر، به طورى كه ديگر هيچ سدى و مانعى و ديوارى جلو
انتقال آنان را از هر طرف دنيا به هر طرف ديگر نگيرد، و به هر قومى بخواهند
بتوانند هجوم آورند.
مؤيد اين معنا سياق آيه: (حتى اذا
فتحت ياجوج و ماجوج و هم من كل حدب ينسلون )
است كه خبر از هجوم ياجوج و ماجوج مى دهد و اسمى از سد نمى برد.
البته كلمه (دك
) يك معناى ديگر نيز دارد، و آن
عبارت از دفن است كه در صحاح گفته: (دككت
الركى ) اين است كه من چاه را با
خاك دفن كردم. و باز معناى ديگرى دارد، و آن اين است كه كوه به صورت تلهاى خاك
در آيد، كه باز در صحاح گفته: (تدكدكت
الجبال ) يعنى كوه ها تلهائى از خاك
شدند، و مفرد آن (دكاء)
مى آيد. بنابراين ممكن است احتمال دهيم كه سد ذو القرنين كه از بناهاى
عهد قديم
است به وسيله بادهاى شديد در زمين دفن شده باشد، و يا سيلهاى مهيب آبرفتهائى
جديد پديد آورده و باعث وسعت درياها شده در نتيجه سد مزبور غرق شده باشد كه
براى بدست آوردن اينگونه حوادث جوى بايد به علم ژئولوژى مراجعه كرد. پس ديگر
جاى اشكالى باقى نمى ماند، و ليكن با همه اين احوال وجه قبلى موجهتر است - و
خدا بهتر مى داند.
سوره كهف، آيات 103 تا 108
قل هل ننبئكم بالاخسرين أعملا (103)
الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا
و هم يحسبون أنهم يحسنون صنعا (104)
أولئك الذين كفروا بايت ربهم و
لقائه فحبطت أعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا (105)
ذلك جزاؤ هم
جهنم بما كفروا و اتخذوا ءايتى و رسلى هزوا (106)
إن الذين امنوا و
عملوا الصلحت كانت لهم جنت الفردوس نزلا (107)
خلدين فيها لا يبغون عنها
حولا (108) |
ترجمه آيات
بگو آيا شما را از آنهايى كه از جهت عمل زيانكارترند خبر دهيم (103).
همان كسان كه كوشش ايشان در زندگى اين دنيا تلف شده و پندارند كه رفتار نيكو
دارند (104).
آنها همان كسانند كه آيتهاى پروردگارشان را با معاد انكار كرده اند، پس
اعمالشان هدر شده و روز قيامت براى آنها مى زانى بپا نمى كنيم (105).
چنين است، و سزاى ايشان جهنم است براى آنكه انكار ورزيده و آيتهاى من و
پيغمبرانم را به مسخره گرفته اند (106).
كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند منزلشان باغهاى بهشت است (107).
جاودانه در آنند و تغيير يافتن از آن رانخواهند(108)
بيان آيات
اين آيات ششگانه به منزله استنتاج از آيات گذشته در اين سوره است كه
دلباختگى مشركين را نسبت به زينت حيات دنيا و ركون و اطمينان به اوليائى غير از
خدا و ابتلاءشان به تاريك بينى و ناشنوائى و آثار اينها در سوء عاقبت را شرح مى
داد. و علاوه بر اينكه از آن آيات نتيجهگيرى مى كند، تمهيد و مقدمهاى است نسبت
به آيه آخر سوره كه مى فرمايد: (قل
انما انا بشر مثلكم....)
معرفى زيانكارترين زيانكارن (اخسرين اعمالا) كه
كارهاى بى نتيجه خود را نيكو مى پندارند و اعمالشان حبط شده
قل هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا |
ظاهر سياق مى رساند كه خطاب در اين آيه به مشركين باشد، و با لحن كنايه مى
فرمايد:(بگو مى خواهيد بگوييم چه
كسى در عمل خاسرتر از هر كس است...)
با اينكه منظور خود مخاطبين است، ولى بعد از يك آيه لحن سخن را عوض كرده نزديك
به صراحت مى فرمايد: (اولئك الذين
كفروا بايات ربهم و لقائه ). پس
معلوم مى شود كه منكرين نبوت و معاد كه كفر به آيات خدا و لقاء او معرف ايشان
است همان مشركين هستند.
بعضى از مفسرين گفته اند: اگر نفرمود: (بالاخسرين
عملا) با اينكه اصل در تميز اين است
كه مفرد آورده شود، و با اينكه مصدر هم شامل قليل و هم كثير مى شود، براى اين
است كه اعلام كند، خسران اختصاص به يك نوع اعمال ايشان ندارد، بلكه تمامى انواع
كارهاى ايشان را شامل است.
الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا |
اين آيه خبر مى دهد از آنهائى كه در عمل از هر زيانكارى زيانكارترند. و آنها
كسانى هستند كه در آيه قبلى پيشنهاد كرد كه به مشركين معرفيشان كند و حال معرفى
مى كند و مى فرمايد كسانى هستند كه در زندگى دنيا نيز از عمل خود بهره نگرفتند،
چون ضلال سعى همان خسران و بينتيجگى عمل است، آنگاه دنبالش اضافه فرموده كه
(و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا - در
عين حال گمان مى كنند كه كار خوبى انجام مى دهند)،
و همين پندار است كه مايه تماميت خسران ايشان شده است.
توضيح اينكه: خسران و خسارت در كسب و كارهايى صورت مى گيرد كه به منظور
استفاده و سود انجام مى شود و وقتى خسران تحقق مى يابد كه كاسب از سعى و كوشش
خود به غرضى كه داشته، نرسد، بلكه نتيجه عمل اين شود كه مثلا چيزى از سرمايه
هم از بين برود، و يا حداقل منفعتى عايد نگردد در نتيجه سعيش بينتيجه شود. و
اين همان است كه آيه شريفه آن را (ضلال
سعى ) خوانده، كانه راه استفاده گم
شده، و راهى كه پيموده به خلاف آن هدفى كه داشته است منتهى گرديده.
حال كه اين مطلب روشن گرديد مى گوييم: چه بسيار مى شود كه انسان در كسب و كارش
خاسر مى شود و به خاطر استاد نبودن در كسب و يا در راه آن و يا به خاطر عواملى
ديگر كه احيانا اتفاق مى افتد از نتيجه بى بهره مى شود. و اين خسرانى است كه
اميد زوالش هست، چون معمولا پس از يكى دو بار اشتباه، تجربه مى آموزد و
مافات را جبران مى كند.
و چه بسا مى شود كه آدمى خاسر مى گردد ولى به خيال خود نتيجه گرفته است. ضرر
مى كند و به خيال خود سود برده است. اينچنين خسران و ضررى اميدى به زوال و
جبرانش نيست.
آدمى در زندگى دنيا جز سعى براى سعادت خود كارى نمى كند، و جز كوشش براى رسيدن
به چنين هدفى همى ندارد، و اين انسان اگر طريق حق را بپيمايد و به غرض خود نائل
شود و سعادتمند بشود كه هيچ، و اگر راه خطا را برود و نفهمد كه دارد خطا مى
رود خاسر است ليكن همين خاسر خسرانش قابل زوال است و اميد نجات دارد. اما اگر
راه خطا رفت و به غير حق اصابت كرد و همان باطل را پذيرفت تا آنجا كه وقتى هم
كه حق برايش جلوه كرد از آن اعراض نمود، و دلباخته استكبار و تعصب جاهلانه خود
بود، چنين كسى از هر خاسرى خاسرتر است و عملش از عمل هر كس ديگرى بينتيجهتر،
زيرا اين خسرانى است كه زايل نمى شود، و اميد نمى رود كه روزى مبدل به سعادت
شود و به همين جهت است كه خداى تعالى مى فرمايد:
(الذين ضل سعيهم فى الحيوة الدنيا و هم يحسبون انهم يحسنون صنعا).
و اينكه كسى با روشن شدن بطلان اعمالش، باز هم آن را حق بپندارد از اين جهت
است كه دلش مجذوب زينتهاى دنيا و زخارف آن شده، و در شهوات غوطهور گشته لذا
همين انجذاب به ماديت او را از ميل به پيروى حق و شنيدن داعى آن و پذيرفتن نداى
منادى فطرت باز مى دارد، همچنانكه در جاى ديگر قرآن آمده:(
و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ) و
نيز آمده: (و اذا قيل له اتق الله
اخذته العزة بالاثم ) پس پيروى هواى
نفس و از در عناد و استكبار و عشق به شهوات نفس به اعراض از حق ادامه دادن همان
خشنودى از باطل خويش بودن و آن را نيكو پنداشتن است.
اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه |
اين جمله تعريف دومى براى اخسرين اعمالا و تفسيرى بعد از تفسير آن است. و
منظور از (آيات
) - به طورى كه اطلاق كلمه اقتضاء
مى كند - آيات آفاقى و انفسى خداى تعالى و معجزاتى است كه انبياء براى تاييد
رسالت خود مى آورند. پس كفر به آيات، انكار نبوت است. علاوه بر اينكه خود
پيغمبر از آيات است. و مراد از كفر به لقاء خدا، كفر به معاد و بازگشت به سوى
او است.
پس برگشت تعريف (اخسرين اعمالا)
به اين است كه آنان منكر نبوت و معادند، و اين از خواص بتپرستان است.
فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامة وزنا |
وجه اينكه چرا اعمالشان حبط ( بى اجر ) مى گردد اين است كه آنها هيچ عملى را
براى رضاى خدا انجام نمى دهند، و ثواب دار آخرت را نمى جويند و سعادت حيات آخرت
را نمى طلبند و محركشان در هيچ عملى ياد روز قيامت و حساب نيست. ما، در مباحث
اعمال در جلد دوم اين كتاب راجع به حبط بحثى ايراد كرديم.
و اينكه فرمود: (فلا نقيم لهم يوم
القيامة و زنا). تفريعى است بر حبط
اعمال، زيرا سنجش و وزن در روز قيامت به سنگينى حسنات است، به دليل اينكه مى
فرمايد: (و الوزن يومئذ الحق فمن
ثقلت موازينه فاولئك هم المفلحون و من خفت موازينه فاولئك الذين خسروا انفسهم
).
و نيز به دليل اينكه با حبط عمل ديگر سنگينى باقى نمى ماند و در نتيجه ديگر
وزنى معنا ندارد.
ذلك جزاؤ هم جهنم بما كفروا و اتخذوا آياتى و رسلى هزوا |
كلمه (ذلك
) اشاره به همان وصفى است كه از
اوصاف آنان ذكر كرد، و اين اشاره خبر است براى مبتدائى كه حذف شده و تقدير كلام
اين است: (الامر ذلك
) يعنى حال و وضع ايشان بدينسان است
كه ما گفتيم. و اين خود تاكيدى است براى مطلب و جمله
(جزاؤ هم جهنم
) كلامى است نو و تازه كه از عاقبت
امر ايشان خبر مى دهد.
و جمله (بماكفروا و اتخذوا اياتى و
رسلى هزوا) در معناى اين است كه
فرموده باشد: (بما كفروا و ازدادوا
كفرا باستهزاء آياتى و رسلى ) يعنى
به خاطر كفرى كه ورزيدند، و آن را با مسخره كردن آيات و رسولان من دو چندان
نمودند.
ان الذين امنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا |
به كلمه (فردوس
) هم ضمير مذكر برمى گردد و هم مؤ
نث و به طورى كه گفته شده كلمهاى است رومى به معناى
(بستان
) و بعضى هم گفته اند كلمهاى است سريانى به معناى تاكستان و اصل
آن (فرداس
) بوده، و بعضى ديگر گفته اند
كلمهاى است سريانى و به معناى باغ انگور. و بعضى گفته اند كلمه اى است حبشى و
بعضى گفته اند عربى است و به معناى باغ پر درختى است كه بيشتر درختانش انگور
باشد.
بعضى خواسته اند از اينكه (جنات
الفردوس ) را
(نزل
) خوانده، آنچنانكه قبلا جهنم را براى كافران نزل خوانده بود
استفاده كنند كه در ماوراى بهشت و دوزخ، ثواب و عقاب ديگرى است كه به وصف در
نمى آيد. و چه بسا اين مفسرين استفاده مذكور خود را با امثال:
(لهم ما يشاؤ ن فيها و لدينا مزيد)
و آيه (فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من
قرة اعين ) و آيه
(و بدا لهم من الله ما لم يكونوا
يحتسبون ) تاييد مى كنند.
خالدين فيها لا يبغون عنها حولا |
كلمه (بغى
) به معناى طلبيدن است. و كلمه
(حول
) به معناى تحول است. و باقى آيه روشن است.
بحث روايتى
(رواياتى درباره (اخسرين اعمالا)
و (جنّات الفردوس))
در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابى الطفيل روايت كرده كه گفت:
من از على بن ابى طالب شنيدم كه در پاسخ ابن الكواء كه از آيه
(هل ننبئكم بالاخسرين اعمالا)
پرسيده بود فرمود: مقصود فاجران قريش است.
و در تفسير عياشى از امام بن ربعى روايت كرده كه گفت: ابن الكواء در مجلس امير
المؤمنين (عليهالسلام) برخاست و عرض كرد مرا خبر ده از معناى قول خدا كه مى
فرمايد: (قل هل ننبئكم... صنعا)
حضرت فرمود: مقصود اهل كتابند كه به پروردگار خود كفر ورزيدند و در دين خود
بدعت نهادند، خداوند هم اعمالشان را حبط كرد و اهل نهروان از ايشان دور نيستند.
مؤلف: و نيز روايت شده كه مقصود از آنها نصارى هستند، و راوى آن قمى از ابى
جعفر (عليهالسلام) است و طبرسى هم در احتجاج از على (عليهالسلام) روايت كرده
كه منظور اهل كتابند. و در الدر المنثور آمده كه ابن منذر و ابن ابى حاتم از
ابى خميصه، عبد الله بن قيس از على (عليهالسلام) روايت كرده كه مقصود راهبها
هستند كه خود را در ديرها حبس كردند.
و همه اين روايات از باب جرى است، و دو آيه مذكور در روايات در سياق مفصلى
قرار دارند كه روى سخن در آن سياق با مشركين است، و آيه سوم يعنى
(اولئك الذين كفروا بايات ربهم و
لقائه...). كه تفسير آيه دومى است
انطباقش بر وثنيها همانطور كه گذشت روشنتر است تا بر غير ايشان.
پس روايتى كه از قمى در تفسيرش در ذيل آيه مورد بحث آمده كه در باره يهود نازل
شد و در باره خوارج جريان يافته صحيح نيست.
در تفسير برهان از محمد بن عباس به سند خود از حارث از على (عليها لسلام )
روايت آورده كه فرمود: براى هر چيزى نقطه برجستهاى است و نقطه برجسته بهشت
فردوس است كه اختصاص به محمد و آل محمد (صلى اللّه عليه و آله و سلم) دارد.
و در الدر المنثور است كه بخارى، مسلم و ابن ابى حاتم از ابى هريره روايت كرده
اند كه گفت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) فرمود:
(وقتى از خدا درخواست مى كنيد فردوس
را بخواهيد). كه در وسط بهشت و بر
نقطه بلند آن قرار دارد كه فوق آن عرش رحمان است، و نهرهاى بهشت از آنجا مى
جوشد.
و در مجمع البيان است كه عبادة بن صامت از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و
سلم) روايت كرده كه فرمود: بهشت صد درجه است كه ما بين هر دو درجه آن به قدر
ما بين آسمان و زمين است، و فردوس بالاترين درجه آن است كه نهرهاى چهارگانه
بهشت از آنجا مى جوشد، پس هر وقت خواستيد از خدا درخواستى كنيد فردوس را
بخواهيد.
مؤلف: و در اين معنا روايات ديگرى است.
و در تفسير قمى از جعفر بن احمد از عبيد الله بن موسى از حسن بن على بن ابى
حمزه از پدرش از ابى بصير از ابى عبد الله (عليهالسلام) روايت كرده كه در ضمن
حديثى گفت از آن جناب از آيه (ان
الذين امنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا)
پرسيدم، فرمود: در باره ابوذر و سلمان و مقداد و عمار بن ياسر نازل شده كه خداى
تعالى جنات فردوس را منزل و ماواى ايشان كرده است.
مؤلف: جا دارد كه اين روايت را حمل بر جرى كنيم و بگوئيم مراد اين است كه آيه
شريفه در باره مؤمنين حقيقى نازل شده كه چهار نفر مذكور از روشنترين مصاديق
آنند، و گرنه اگر بگوييم در خصوص ايشان نازل شده باشد، اين اشكال متوجه مى شود
كه سلمان از كسانى بود كه در مدينه ايمان آورد، و آيه شريفه در مكه و قبل از
هجرت به مدينه نازل شده، علاوه بر اينكه سند حديث هم خالى از سستى نيست.