بحث روايتى
رواياتى در ذيل آيه: (ان
الله يامر بالعدل و الاحسان...) و بيان
مراد از عدل و احسان
در الدر المنثور است كه احمد از عثمان بن ابى العاص روايت كرده كه گفت:
من نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نشسته بودم كه ديدم چشمهاى خود
را خيره نموده فرمود: جبرئيل مرا دستور داد تا اين آيه را در اينجاى از سوره.
مؤلف: اين روايت را از ابن عباس از عثمان بن مظعون نيز نقل كرده است.
و در مجمع البيان گفته كه روايتى رسيده كه عثمان بن مظعون گفت: از بس كه رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اسلام را بر من عرضه كرد از روى رودربايستى
اسلام آوردم و اسلام در قلبم جاى نگرفته بود، تا آنكه روزى نزدش نشسته بودم و
او سرگرم تفكر و دقت بود، ناگهان چشمها را به آسمان خيره نمود بطورى كه گوئى
چيزى مى پرسد، بعد از آنكه آنحال تمام شد، از حالش پرسيدم فرمود: بلى، موقعى كه
داشتم با تو حرف مى زدم جبرئيل را در هوا ديدم كه نزدم مى آيد، پس از لحظه اى
نزدم آمد و اين آيه را نازل كرد: (ان
الله يامر بالعدل و الاحسان )،
آنگاه آيه را تا به آخر بر من تلاوت كردند، در نتيجه اسلام در قلبم جاى گرفت.
آنگاه نزد عمويش ابو طالب رفته و جريان را برايش تعريف كردم، او گفت: اى آل
قريش ؟ محمد را پيروى كنيد تا ارشاد شويد، زيرا او شما را جز به مكارم اخلاق
وادار نمى كند، آنگاه نزد وليد بن مغيره رفته اين آيه را برايش خواندم گفت اگر
اين را محمد گفته باشد خيلى خوب گفته، و اگر هم پروردگارش گفته باز خوب گفته،
عثمان مى گويد آيه (افرايت الذى
تولى و اعطى قليلا و اكدى ) در باره
وليد و گفته اش نازل شد، تا آخر حديث.
باز در مجمع از عكرمه روايت كرده كه گفت: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
اين آيه را بر وليد بن مغيره خواندند وليد گفت: برادر زاده دوباره بخوان، رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دوباره برايش خواند، او گفت راستى عجب حلاوتى
و عجب زيبائى و بهجتى دارد، بالايش ميوه دار و پائينش پر جوانه است، و اين قطعا
سخن بشر نيست.
و در تفسير قمى به سند خود از اسماعيل بن مسلم از امام صادق (عليه السلام)
روايت كرده كه در تفسير آيه مزبور فرموده: خدا در بندگانش هيچ امرى ندارد، مگر
همان امر به عدل و احسان.
و در تفسير برهان از ابن بابويه و او به سند خود از عمرو بن عثمان نقل كند كه
گفت: روزى على (عليه السلام) بر اصحاب خود كه سرگرم مذاكره در پيرامون مروت
بودند وارد شد و فرمود چرا در اين مساله از كتاب خدا استفاده نمى كنيد؟ گفتند:
مگر در قرآن هم راجع به اين موضوع چيزى هست ؟ فرمود: در آيه شريفه
(ان الله يامر بالعدل و الاحسان
) كه عدل و احسان تفضل است.
مؤلف: اين روايت را عياشى از عمرو بن عثمان عاصى از آن جناب روايت كرده و
سيوطى در الدر المنثور از ابن نجار در تاريخ خود از طريق عكلى از پدرش از آن
جناب روايت كرده، و عبارت روايت وى چنين است: على بن ابيطالب (عليه السلام)
بر قومى گذشت كه مشغول بحث بودند، پرسيد پيرامون چه بحث مى كنيد؟ گفتند: در
باره مروت بحث مى كنيم، فرمود: آيا كلام خداوند در كتابش در باره اين موضوع شما
را كافى نيست كه مى فرمايد: (ان
الله يامر بالعدل و الاحسان ) زيرا
عدالت انصاف و احسان تفضل است.
مؤلف: در عده اى از روايات عدل، به توحيد تفسير شده، و در بعضى ديگر به
شهادتين، و احسان به ولايت و در عده اى ديگر حرمت نقض عهد بوجوب ثبات بر ولايت
معنا و ارجاع شده است.
دو روايت در ذيل آيه: (من
عمل صالحا من ذكر و انثى فلنحيينه حيوة طيبة)
و در تفسير قمى در ذيل آيه (من
عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة...)
از معصوم روايت كرده كه فرمود: منظور از حيات طيبة قناعت است.
و در كتاب معانى به سند خود از ابن ابى عمير از بعضى از راويان شيعه از امام
صادق (عليه السلام) روايت كرده كه شخصى به حضرتش عرض كرد: ابا الخطاب هر جا مى
نشيند، از شما نقل مى كند، كه فرموده ايد: وقتى حق را شناختى ديگر هر عملى كه
مى خواهى بكنى بكن، فرمود: خدا لعنت كند ابا الخطاب را، به خدا قسم من اينطور
نگفتم بلكه گفتم: وقتى حق را شناختى هر عمل خيرى كه خواستى بكن زيرا خدا از تو
قبول مى كند، چون خودش فرموده: (من
عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فاولئك يدخلون الجنة يرزقون فيها بغير
حساب ) و نيز فرموده:
(من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو
مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة ).
مؤلف: اين همان معنايى است كه ما براى آيه كرديم.
و در كافى به سند خود از ابى بصير از ابى عبد الله (عليه السلام) روايت كرده
كه گفت: به حضرتش عرض كردم: معناى (فاذا
قرأ ت القرآن فاستعذ بالله... يتوكلون )
چيست ؟ فرمود: اى محمد به خدا سوگند شيطان بر بدن مؤمن مسلط مى شود ولى بر دين
او مسلط نمى گردد بر ايوب مسلط شد و خلقت بدنى او را بد منظره كرد، ولى بر دينش
مسلط نشد، بر مؤمنين هم
همينطور، گاهى بر بدنهايشان مسلط مى شود ولى بر دينشان مسلط نمى گردد.
عرض كردم معناى آيه (انما سلطانه
على الذين يتولونه و الذين هم به مشركون )
چيست ؟ فرمود: مقصود كسانيند كه به خدا شرك مى ورزند شيطان هم بر بدنهايشان
مسلط مى شود و هم بر اديانشان.
مؤلف: اين روايت را عياشى از ابى بصير از آن جناب نقل كرده.
و ارجاع ضمير (به
) به خدا يكى از آن دو معنايى بود
كه براى آيه شريفه كرده اند و در سابق گذشت.
رواياتى در ذيل آيه: (يقولون
انما يعمله بشر...)
و در الدر المنثور است كه حاكم (وى حديث را صحيح دانسته ) و بيهقى در
كتاب شعب الايمان خود از ابن عباس روايت كرده كه در تفسير آيه
(انما يعلمه بشر)
گفته است: مشركين مى گفتند: محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) را عبدة بن حضرمى
كه خود صاحب كتاب بوده درس مى دهد خدا هم در پاسخشان فرمود: لسان آنكه شما در
نظر داريد غير عربى است، و قرآن لسان عربى آشكار است.
و در تفسير عياشى از محمد بن عزامه صيرفى از كسى كه برايش نقل كرده از امام
صادق (عليه السلام) روايت كرده كه فرمود: خداى تعالى روح القدس را خلق كرد، كه
هيچ خلقى به قدر او به خدا نزديك نيست، ولى او در عين حال گرامى ترين خلق نيست، پس چون امرى را بخواهد به او القاء مى كند و او به نجوم. و بر اين اساس
آيه شريفه (و لقد نعلم انهم يقولون
انما يعلمه بشر لسان الذى يلحدون اليه )
جريان يافته، كه مقصود لسان ابى فكيهه غلام آزاد شده بنى حضر مى بود، و او
مردى غير عرب بود،
و از پيروان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) شده و به وى ايمان آورد، و
قبلا از اهل كتاب بود قريش گفتند: به خدا سوگند اين مرد است كه محمد (صلى الله
عليه و آله و سلم) را تعليم مى دهد، و خدا در جوابشان فرمود: قرآن لسان عربى
آشكار است.
مؤلف: ذيل اين روايت در تفسير برهان به نقل از عياشى آمده و ليكن در نسخه هاى
چاپى اخير اين ذيل نيامده است.
و روايات درباره اسم اين مرد مختلف است، در اين روايت، ابو فكيهه غلام آزاد
شده بنى حضرمى و در روايت قبلى عبدة بن حضر مى آمده، و از قتاده نيز روايت شده
كه او عبدة بن حضرمى است كه او را مقيس مى گفتند، و از سدى نقل شده كه او غلامى
از بنى حضرمى و نصرانى بوده تورات و انجيل را خوانده بود، مردم او را ابو اليسر
مى ناميدند.
و از مجاهد نقل شده كه او ابن الحضرمى و مردى غير عرب بوده كه بزبان رومى سخن
مى گفته و از ابن عباس نيز روايت شده كه او آهنگرى بوده در مكه به نام بلعام و
مردى غير عرب بوده، مشركين مى ديدند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
نزد او آمد و شد مى كند، لذا گفتند: بلعام او را تعليم مى دهد. و آنچه از
مضامين اين روايات، قدر متيقن است اين است كه مردى رومى و غلام آزاد شده بنى
حضرمى و نصرانى مذهب بوده كه در مكه مى زيسته و با كتب اهل كتاب آشنائى داشته
است، مردم او را متهم كردند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را
تعليم مى دهد.
و در الدر المنثور است كه ابن جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از ضحاك روايت
كرده اند كه در تفسير آيه گفته است: مشركين مى گفتند: سلمان فارسى او را تعليم
مى دهد، خدا در جوابشان فرموده (زبان
آن كسى كه شما در نظر داريد اعجمى است ).
مؤلف: اين روايت با مكى بودن آيات مورد بحث جور در نمى آيد.
مؤمن هرگز دروغ نمى گويد
باز در همان كتاب آمده كه ابن الخرائطى در كتاب مساوى الاخلاق خود و ابن
عساكر در تاريخش از عبد الله بن جراد روايت كرده اند كه از رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) پرسيد: آيا مؤمن زنا مى كند؟ فرمود: گاهى ممكن است پيش
بيايد، عرض كرد: آيا مؤمن دزدى مى كند؟ فرمود: گاهى ممكن است عرض كرد مؤمن دروغ
مى گويد؟ فرمود:
نه، آنگاه دنبالش اين آيه را تلاوت فرمود: (انما
يفترى الكذب الذين لا يؤمنون ).
و در تفسير عياشى از عباس بن هلال از امام ابى الحسن رضا (عليه السلام) روايت
كرده كه مرد كذابى را اسم برد و فرمود خداى تعالى فرموده:
(انما يفترى الكذب الذين لا يؤمنون
).
سوره نحل، آيات 106 تا 111
من كفر بالله من بعد اِيمنه اِلا من أ كره و قلبه مطمئن بالايمن و لكن
من شرح بالكفر صدرا فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم (106)
ذلك باَنهم استحبوا الحيوة الدنيا على الاخرة و أ ن الله لا يهدى القوم
الكافرين (107)
اُولئك الذين طبع الله على قلوبهم و سمعهم و اَبصرهم و اُولئك هم
الغافلون (108)
لا جرم أَهم فى الاخرة هم الخاسرون (109)
ثم اِن ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جهدوا و صبروا اِن ربك من
بعدها لغفور رحيم (110)
يوم تاَتى كل نفس تجدل عن نفسها و توفى كل نفس ما عملت و هم لا يظلمون
(111) |
ترجمه آيات
و هر كه از پس ايمان آوردنش منكر خدا شود، نه آنكه مجبور شده و دلش به ايمان
قرار دارد، بل آنكه سينه به كفر گشايد، غضب خدا بر آنها باد و عذابى بزرگ دارند
(106).
و اين بدان سبب است كه آنها زندگى اين دنيا را از دنياى ديگر بيشتر دوست داشته
اند و خدا گروه كافران را هدايت نمى كند (107).
اينها همان كسانند كه خدا بر دلها و گوشها و ديدگانشان مهر نهاده و آنها خودشان
بيخبرند (108).
و بى گفتگو آنها در آخرت خودشان زيان كارند(109).
و نيز پروردگارت نسبت به آنها كه پس از محنت كشيدن مهاجرت كرده آنگاه جهاد كرده
و صبورى پيشه كرده اند پروردگارت از پس آن، آمرزگار و رحيم است (110).
روزى بيايد كه هر كس، گرفتار دفاع از خويشتن است و به هر كس هر چه كرده تمام
دهند و ايشان ستم نبينند (111).
بيان آيات
در اين آيات عليه كفارى كه بعد از ايمان به خدا كافر گشته و مرتد شدند تهديد
نموده مهاجرين را كه در جهاد خود دچار زحمت گشته و در راه خدا صبر كردند وعده
جميل داده، و متعرض حكم تقيه نيز شده است.
تهديد شديد عليه كفارى كه بعد از ايمان آوردن كافر و
مرتد شدند
من كفر بالله من بعد ايمانه الا من اكره |
كلمه (اطمينان
) به معناى سكون و آرامش است، و
(شرح صدر)
به معناى گشادى و وسعت آن است، در مفردات گفته است اصل شرح به معناى بسط گوشت
و امثال آن بوده، وقتى مى گويد گوشت را شرح كردم و يا تشريح كردم معنايش اين
است كه آن را ولو كردم، و از همين باب است شرح صدر كه به معناى باز كردن سينه
به نور الهى و سكينه اى از ناحيه خدا و روحى از او است، همچنان كه خداى تعالى
در حكايت دعاى موسى فرموده: (رب
اشرح لى صدرى ) و در باره رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده: (الم
نشرح لك صدرك) و نيز فرموده:
(افمن شرح الله صدره
)، و شرح دادن كلامى كه مشكل است به
معناى بسط آن و اظهار معانى پنهان آن است.
جمله (من كفر بالله من بعد ايمانه) جمله اى است شرطيه كه جوابش جمله
(فعليهم غضب من الله
) است، و جمله
(ولهم عذاب عظيم
) بر آن عطف شده، و ضمير جمع در
جزاء، به اسم شرط (من كفر)
بر مى گردد، چون هر چند مفرد است، ولى بحسب معنا كلى و داراى افراد است.
و جمله (الا من اكره و قلبه مطمئن
بالايمان ) استثنايى است از عموم
شرط، و مراد از اكراه، مجبور شدن به گفتن كلمه كفر و تظاهر به آن است، زيرا
قلب هيچ وقت (اكراه
) نمى شود، و حاصل مقصود اين است كه: كسانى كه بعد از ايمان تظاهر به كفر مى كنند و مجبور به گفتن كلمه كفر شوند،
ولى دلهايشان مطمئن به ايمان است از غضب خدامستثناء هستند.
(و لكن من شرح بالكفر صدرا)
- يعنى كسى كه سينه خود را براى كفر گشاده كرده و كفر را پذيرفته و به آن
خوشنود گشته و آن را در خود جاى داده چنين كسى مورد غضب خدايى است، و اين جمله
استثناء از استثناى قبلى است، و قهرا به مستثناء منه بر مى گردد، و معنا چنين
مى شود: اينكه گفتيم (كسانى كه بعد
از ايمانشان به خدا كفر بورزند)
آنهائى نيستند كه در دل ايمان دارند ولى در زبان مجبور به گفتن كفر مى شوند،
بلكه منظور كسانى است كه در دل كفر را پذيرفته باشند، و مجموع اين استثناء و
استدراك، بيان كاملى است براى شرط، و منظور از معترضه آوردن جمله استثناء ميان
دو جمله شرط و جزاء هم همين بوده و گر نه مى توانست آن را بعد از تمام شدن دو
جمله شرط و جزاء بياورد.
بعضى از مفسرين گفته اند: جمله (من
كفر) بدل است از جمله
(الذين لا يؤمنون بايات الله
) كه در آيه قبلى بود، و جمله
(اولئك هم الكاذبون
) جمله اى است معترضه، و جمله
(الا من اكره
) استثنايى است از آن جمله، و جمله
(و لكن من شرح
) مبتدايى است كه خبر و يا قائم
مقام خبرش جمله (فعليهم غضب من الله
) است.
و بنا بر اين معناى آيه چنين مى شود: اين است و جز اين نيست كه افتراء دروغ را
كسانى مى بندند كه بعد از ايمانشان كافر شده باشند، مگر آن كسى كه مجبور به كفر
گفتن شده باشد، و دلش به ايمان مطمئن باشد. در اينجا كلام تمام شده مطلب ديگرى
شروع مى شود، و آن اين است كه كسانى كه سينه خود را براى كفر باز كرده بر چنين
كسانى غضبى است از خدا.
و ليكن ذوق سليم، خود جوابگوى اين تفسير بوده و به سخافت آن پى برد و ديگر
نيازى به جوابگو ما نيست.
(ذلك بانهم استحبوا الحيوة الدنيا
على الا خرة و ان الله لا يهدى القوم الكافرين).
اين آيه شريفه علت حلول غضب خدا بر آنان را بيان نموده است، و آن اين است كه
ايشان حيات دنيا را كه حياتى است مادى و جز تمتعهاى حيوانى و اشتغال به مشتهيات
نفس نتيجه ديگرى ندارد، بر حيات آخرت كه حيات دائمى و زندگى در جوار رب
العالمين است و اصولا غايت و نتيجه خلقت و زندگى انسانيت است ترجيح دادند، و آن
را بجاى اين اختيار نمودند.
و به عبارت ديگر اينان جز دنيا هدف ديگرى نداشتند، و بكلى از آخرت بريده و بدان
كفر ورزيدند، و خدا هم مردم كافر پيشه را هدايت نمى كند، و چون خدا هدايتشان
نكرد از راه سعادت و بهشت و رضوان گمراه گشته در غضب خدا و عذابى بزرگ افتادند.
اولئك الذين طبع الله على قلوبهم و سمعهم و ابصارهم و اولئك هم
الغافلون |
معناى مهر زدن خدا بر دل ها و گوشها و ديدگان كفار
اين آيه به اين نكته اشاره مى كند كه اختيار حيات دنيا بر آخرت، و
محروميت از هدايت خداى سبحان، وصف و نشانه كسانى است كه خدا بر دلها و بر
گوشها و چشمانشان مهر نهاده و كسانى هستند كه غافل ناميده شده اند.
براى اينكه اينان بخاطر اختيار زندگى دنيا و هدف قرار دادن آن و نوميدى از
اهتداء بسوى زندگى آخرت يكباره دل از آن زندگى شستند، و در نتيجه حس و شعور و
عقلشان اسير در چارچوبه ماديات شدو ديگر به ماوراى ماده كه همان زندگى آخرت است
توجهى ندارند، و ديگر به آنچه كه مايه عبرتشان است نمى نگرند، و آنچه را كه
مايه اندرزشان است نمى شنوند، و به ادله و حجتهايى كه بسوى آخرت راهنماييشان مى
كند فكر و تعقل نمى كنند. پس اينان دلها و گوشها و چشمانشان مهر خورده و بسته
شده، و ديگر آنچه كه ديگران را بسوى آخرت رهنمون مى شود، در دل و گوش و چشم
آنان راه پيدا نمى كند، و بكلى از آن ادله غافلند، و احتمال بودن چنين ادله اى
را هم نمى دهند.
با اين بيان روشن مى شود كه وصفى كه در آيه قبلى بود به منزله معرف مهر و غفلتى
است كه در اين آيه ذكر شده پس همينكه خدا ايشان را هدايت نكرده بخاطر اينكه
دلهاشان به دنيا متعلق شده، خود معناى طبع و غفلت است و طبع، صفتى است الهى و
منسوب به ساحت مقدس او كه آن را بعنوان مجازات بكار مى برد، ولى غفلت صفتى است
بشرى و منسوب به خود انسان.
( لا جرم انهم فى الاخرة هم
الخاسرون ).
ناگزير ايشان در آخرت همان زيانكارانند چون رأ س المال و سرمايه خود را در دنيا
ضايع كردند و بى زاد و توشه شدند، ديگر چيزى ندارند كه در آن جهان با آن زندگى
كنند.
نظير اين بيان در سوره هود هم آمده كه مى فرمايد:
(لا جرم انهم فى الا خرة هم الاخسرون
) و شايد وجه زيانكارترى در آن جا
اين باشد كه در آن سوره يك صفتى اضافه بر صفات مذكور در اين سوره براى آنان ذكر
كرده، و آن اين است كه علاوه بر اينكه خودشان به راه حق نيامدند، جلو ديگران
را هم گرفتند (بدانجا مراجعه شود).
وعده جميل به محاجرانى كه جهاد نموده صبورى كردند
ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من
بعدها لغفور رحيم |
كلمه (فتنه
) در اصل به معناى بردن طلا در آتش
براى آزمايش بوده سپس در همه آزمايشها و شكنجه ها بكار رفته، و اين جمله ناظر
به شكنجه هايى است كه مؤمنين صدر اسلام در مكه از قريش مى ديدند چون مشركين
مكه مؤمنين را آزار مى دادند تا شايد از دينشان برگردند، و بدين منظور انواع
شكنجه ها را در باره آنان روا مى داشتند حتى چه بسا كه يك فرد مسلمان در زير
شكنجه كفار جان مى داد همچنانكه عمار و پدر و مادرش را شكنجه كردند پدر و مادرش
در زير شكنجه آنان جان دادند، و عمار به ظاهر از دين اسلام بيزارى جست و به اين
وسيله جان سالم بدر برد، و آيات سابق بطورى كه در بحث روايتى خواهد آمد در اين
باره نازل شد.
و از همينجا روشن مى گردد كه آيات مورد بحث با آيات قبل مربوط و متصل است، چون
جمله (الا من اكره و قلبه مطمئن
بالايمان ) كه در آيات قبل بود همان
معنا را ميرساند كه آيات مورد بحث در مقام افاده آن است، اين آيه نيز مى
فرمايد: (بعد از همه اينها خدا نسبت
به كسانى كه بعد از آن شكنجه ها هجرت نموده و پس از هجرت جهاد و صبر نمودند
آمرزگار و مهربان است ).
پس جمله (ثم ان ربك للذين هاجروا من
بعد ما فتنوا) وعده جميلى است كه به
مهاجرين مى دهد كه بعد از شكنجه ها مهاجرت كردند، و در قبال تهديدى كه به
ديگران كرده و خسران تام را نويدشان داده مؤمنين را به مغفرت و رحمت در قيامت
نويد مى دهد.
و جمله (ان ربك من بعدها لغفور رحيم
) به منزله خلاصه گيرى در صدر كلام
است تا بخاطر طولانى بودنش از ذيلش جدا نشود، و در عين حال تاكيد را هم افاده
كند در حقيقت مثل اين مى ماند كه بگوييم زيد در خانه، زيد در خانه چنين و چنان
است، و بعلاوه اين نكته را هم برساند كه قيودى كه در كلام قبلى آورده شده همه
در حكم، دخالت دارند، پس بايد بدانى كه خدا از آن مسلمانان كه بظاهر، ارتداد
جستند راضى نمى شود مگر آنكه مهاجرت كنند، و نيز از هجرتشان راضى نمى شود مگر
آنكه بعد از آن جهاد و صبر كنند.
يوم تاتى كل نفس تجادل عن نفسها و توفى كل نفس ما عملت و هم لا يظلمون |
(آمدن نفس در قيامت
) كنايه از حضور نفس در محضر ملك
ديان است، همچنان كه فرموده: (فانهم
لمحضرون ) و ضمير در جمله
(عن نفسها)
به خود نفس بر مى گردد، و در برگشتن ضمير در اضافه به نفس، به خود نفس هيچ
اشكالى ندارد، چون گاهى مقصود از نفس، شخص انسانى است، مانند:
(من قتل نفسا بغير نفس
) و گاهى مقصود از نفس، صرف تاكيد
است كه با مؤ كد در معنا متحد است چه اينكه آن مؤ كد انسان باشد، يا غير انسان،
همچنانكه گفته مى شود: (انسان
نفسه يعنى انسان خودش، و فرس نفسه، يعنى اسب خودش، و همچنين سنگ خودش، و
سياهى خودش )، و يا گفته مى شود:
(نفس انسان و نفس فرس و نفس حجر،
و نفس سواد، يعنى خود انسان و خود اسب و خود سنگ و خود سياهى
) و در جمله
(عن نفسها)
مقصود از مضاف يعنى نفس كه به ضمير اضافه شده معناى دومى است، يعنى خودش، و
مقصود از مضاف اليه يعنى ضمير كه به نفس بر مى گردد معناى اولى است يعنى شخص.
و اگر نفس را به ضمير اضافه كرد براى اين بود كه اگر ضمير را به نفس اضافه مى
كرد عبارت به خاطر تكرار به اضافه ركيك مى شد، و همين مقدار كه ما در باره اين
عبارت بحث كرديم كافى است و حاجتى به آن ابحاث طولانى كه مفسرين در باره آن
كرده اند نيست.
در قيامت هركسى به فكر خود بوده و از خود دفاع مى كند
ظرف (يوم
) در جمله
(يوم تاتى كل نفس تجادل عن نفسها)
متعلق است به جمله (لغفور رحيم
) كه در آيه قبلى بود، و مجادله نفس
از خودش به معناى دفاع از خويشتن است چون در آن روز غير از خودش هر خاطره ديگرى
را فراموش مى كند درست بر خلاف دنيا كه به هر چيزى توجه دارد جز به خودش، و
خودش را فراموش مى كند، و اين نيست جز بخاطر اينكه در قيامت حقيقت امر براى
انسان مكشوف مى شود، و آن اين است كه آدمى بهيچ وجه نبايد به غير خودش مشغول
شود و در حقيقت بايد هميشه به فكر خود باشد.
پس آن روز شخص مى آيد و در موقف حساب قرار مى گيرد، آن وقت از خود دفاع مى كند
و با اصرار هم دفاع مى كند، و تا آنجا كه مقدور او است عذر مى تراشد.
كلمه
(توفى
) در جمله (و توفى كل
نفس ما عملت و هم لا يظلمون ) از
توفيه است، كه به معناى دادن حق بطور تمام است، بدون خردلى كم و كاست، و در اين
جمله توفيه را متعلق بر خود عمل كرده و فرموده:
(ما عملت
) يعنى خود عملش را بدون كم و كاست
به او مى دهند، پس مى فهماند كه پاداش و كيفر آن روز خود عمل است بدون اينكه در
آن تصرفى كرده و تغيير داده باشند يا عوض كرده باشند، و در اين كمال عدالت است،
چون چيزى بر آنچه مستحق است اضافه نكرده و چيزى از آن كم نمى كنند، و بهمين جهت
دنبالش اضافه فرموده: (و هم لا
يظلمون: و ايشان ظلم نمى شود).
بنا بر اين، در آيه شريفه به دو نكته اشاره رفته است:
نكته اول اينكه: هيچ كس در قيامت از شخصى ديگر دفاع نمى كند، بلكه تنها و تنها
به دفاع از خود اشتغال دارد، ديگر مجالى برايش نمى ماند كه به غير خود
بپردازد و غم ديگرى را بخورد، و اين نكته در آيه
(يوم لا يغنى مولى عن مولى شيئا)
و نيز آيه (يوم لا ينفع مال و لا
بنون )
(يوم لا بيع فيه و لا خلة و لا شفاعة
) خاطر نشان شده است.
نكته دوم اينكه: دفاعى كه هر كس از خودش مى كند سودى ندارد، و آنچه را كه
سزاوار او است از او دور نمى كند براى اينكه سزائى كه به او مى دهند خود عمل
اوست، و ديگر معنا ندارد كه نسبت عمل كسى را از او سلب كنند، و اينگونه سزا
دادن هيچ شائبه ظلم ندارد.
بحث روايتى (رواياتى درباره تقيه در ذيل آيه:
(الا من اكره...)
ونزول آن درباره عمار ياسر و...)
در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم
و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: چون رسول خدا (صلى الله عليه
و آله و سلم) خواست به مدينه مهاجرت كند به اصحابش فرمود: از دور من پراكنده
شويد، هر كس توانايى دارد بماند آخر شب حركت كند و هر كس ندارد همين اول شب به
راه بيفتد، هر جا كه به اطلاعتان رسيد كه من در آنجا منزل كرده ام به من ملحق
شويد.
بلال مؤ ذن و خباب و عمار، و زنى از قريش كه مسلمان شده بود ماندند تا صبح شد
مشركين و ابو جهل ايشان را دستگير كردند،
به بلال پيشنهاد كردند كه از دين اسلام برگردد، قبول نكرد، ناگزير زرهى از آهن
در آفتاب داغ كردند و بر تن او پوشاندند، و او همچنان مى گفت: احد احد، و اما
خباب، او را در ميان خارهاى زمين مى كشيدند، و اما عماراو از در تقيه حرفى زد
كه همه مشركين خوشحال شده رهايش كردند و اما آن زن، ابو جهل چهارميخش كرد،
آنگاه حربه خود را در عورت او فرو كرده و او را كشت، ولى بلال و خباب و عمار
را رها كردند، آنها خود را به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رساندند،
و جريان را براى آن جناب تعريف كردند، عمار از آن حرفى كه زده بود سخت ناراحت
بود، حضرت فرمود: دلت در آن موقعى كه اين حرف را زدى چگونه بود، آيا به آنچه
گفتى راضى بود يا نه ؟ عرض كرد: نه، فرمود: خداى تعالى اين آيه را نازل فرموده: (الا من اكره و قلبه مطمئن
بالايمان ).
مؤلف: در روايت آمده كه آن زن همان سميه، مادر عمار بوده، و ياسر پدر عمار هم
با اين چند نفر بوده و بعضى گفته اند: پدر و مادر عمار اولين شهيد در اسلام
بوده اند، و روايات در اينكه پدر و مادر عمار در اين فتنه كشته شدند، و عمار از
در تقيه اظهار كفر نموده و اين آيه در باره اش نازل شده بسيار است.
باز در همان كتاب است كه عبد الرزاق و ابن سعد و ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابن
مردويه و حاكم، (وى حديث را صحيح دانسته ) و بيهقى در كتاب دلائل از طريق ابى
عبيدة بن محمد بن عمار از پدرش عمار روايت كرده اند كه گفت: مشركين عمار ياسر
را گرفتند، و رهايش نكردند تا به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دشنام
داد، و خدايان مشركين را تمجيد كرد، آن وقت رهايش نمودند.
پس وقتى شرفياب حضور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گرديد، پرسيد حال و
خبر چه بود عرض كرد: بسيار بد، زيرا رهايم نكردند تا به ساحت مقدس تو توهين
نموده و خدايان آنان را تعريف كردم، فرمود: دلت را چگونه يافتى ؟ عرض كرد
مطمئن به ايمان، فرمود: اگر بار ديگر هم در چنين وضعى قرار گرفتى همين عمل را
انجام بده، و در اين باره بود كه آيه شريفه (الا
من اكره و قلبه مطمئن بالايمان )
نازل گرديد.
در مجمع البيان از ابن عباس و قتاده روايت كرده كه گفته اند: اين آيه در باره
جماعتى نازل شد كه اكراه شده بودند،
و آن جماعت عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه و صهيب و بلال و خباب بودند كه شكنجه
شدند و در آن شكنجه پدر و مادر عمار كشته شدند و عمار با زبانش چيزى به آنها
داد كه راضى شدند، و خداى سبحان جريان را به رسول گراميش خبر داد، پس وقتى كه
جماعتى براى آن جناب خبر آوردند كه عمار كافر شد، حضرتش فرمود: نه حاشا، عمار
از فرق تا قدمش مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خونش آميخته شده.
تا آنكه خود عمار شرفياب شد در حالى كه گريه مى كرد، حضرت فرمود: چه حال و چه
خبر؟ عرض كرد: خبر بسيار بد آوردم يا رسول الله، زيرا رهايم نكردند تا دست به
ساحت تو دراز نمودم، و خدايان ايشان را به خير ياد كردم رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) شروع كرد اشكهاى عمار را پاك كردن، در حالى كه مى فرمود:
اگر بار ديگر نيز به تو چنين كردند تو هم همان كار را تكرار كن، آنگاه اين آيه
نازل شد.
و در الدر المنثور است كه ابن سعد از عمر بن حكم روايت كرده كه گفت: عمار بن
ياسر شكنجه مى شد تا آنجا كه ديگر نمى فهميد چه مى گويد، و صهيب نيز شكنجه مى
شد تا آنجا كه هذيان مى گفت، ابو فكيهه نيز عذاب مى شد تا آنجا كه از خود بى
خود مى گرديد، و نيز بلال و عامر و ابن فهيرة و قومى ديگر از مسلمين، كه در
باره آنان اين آيه نازل شد: (ثم ان
ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا).
مؤلف: و در بعضى از روايات از جمله آن نفرات، عياش بن ابى ربيعه و در بعضى
ديگر او و وليد بن ابى ربيعه و وليد بن مغيره و ابو جندل بن سهيل بن عمر نيز
نامبرده شده اند، و جامع ترين آن روايات روايتى است از ابن عباس كه گفته: اين
آيه در باره كسانى از اصحاب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شد كه
در مكه شكنجه شدند.
و در كافى به سند خود از (ابى عمرو
زبيرى ) از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: و اما آنچه كه از ايمان بر قلب فريضه شده
عبارت است از اقرار و معرفت و عقد و رضا و تسليم به اينكه
(لا اله الا الله وحده لا شريك له
الها واحدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا، و ان محمدا عبده و رسوله
) و اقرار به آنچه از ناحيه خدا
آمده از انبياء و يا كتاب. اين آن چيزى است كه خدا بر قلب واجب كرده، پس
اقرار و معرفت، عمل به وظيفه مسلمانى قلب است و اين همان است كه آيه
(الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان
و لكن من شرح بالكفر صدرا) بيان مى
كند.
و در همان كتاب به سند خود از مسعدة بن صدقه روايت مى كند، كه گفت: مردى به
امام صادق (عليه السلام) عرض كرد: مردم از على (عليه السلام) روايت مى كنند كه
در منبر كوفه فرموده است: (اى
مردم ! به زودى شما را مى خوانند كه به من ناسزا بگوئيد، شما هم بگوئيد، و مى
خوانند كه از من تبرى بجوئيد قبول بكنيد ولى تبرى مجوئيد)،
آيا اين روايت صحيح است يا نه ؟ حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: چقدر زياد شده
دروغ هايى كه به على (عليه السلام) مى بندند، آنگاه فرمود: آن جناب اينطور
فرموده: (مردم ! به زودى شما را مى
خوانند كه مرا ناسزا بگوئيد شما هم بگوييد، سپس مى خوانند كه از من بيزارى
جوئيد، اينقدر بدانيد كه من بر دين محمدم )
و نفرمود: از من بيزارى مجوئيد.
سپس آن شخص پرسيد: يعنى مى فرماييد اگر بيزارى خواستند بيزارى نجويد و لو اينكه
كشته شود؟ فرمود: به خدا سوگند چنين وظيفه اى ندارد، و چيزى بر او نيست جز آنچه
كه بر عمار بن ياسر گذشت، كه اهل مكه او را مجبور كردند به دشنام دادن به رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و او داد در حالى كه قلبش مطمئن به ايمان
بود، و رسول خدا به عمار فرمود: اى عمار! اگر بار ديگر برگشتند تو هم برگرد كه
خدا در معذور بودنت اين آيه را فرستاد: (الا
من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ) و
دستورت داده كه اگر بار ديگر مجبورت كردند تو نيز همان كار را بكن.
مؤلف: عياشى در تفسير خود اين معنا را از معمر بن يحيى بن سالم از ابى جعفر
(عليه السلام) روايت كرده. و اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرمود: اگر برگشتند تو هم برگرد، معنايى است كه آن جناب از عموميت آيه و
استثناء نكردن شخص معين استفاده فرموده، چون در آيه شريفه حكم جواز دشنام به
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روى عنوان اكراه كسى كه قلبش مطمئن به
ايمان است رفته، و اما اينكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:(
خدا دستورت داده كه اگر بار ديگر مجبورت كردند تو نيز همان كار را بكن
) با اينكه در آيه امرى مخصوص به
عمار نشده، شايد وجهش اين باشد كه استثناء صراحت در جواز دارد، و با اين صراحت،
ديگر جاى امتناع از دشنام دادن و خود را در معرض هلاكت انداختن نيست
و اين جواز با وجوب جمع مى شود نه با اباحه، و چنين نيست كه شخص مختار باشد در
دشنام دادن و سالم ماندن، و در ندادن و كشته شدن، نه، بلكه واجب است دشنام
بدهد.
و در تفسير عياشى از عمرو بن مروان روايت مى كند كه گفت: من از امام صادق
(عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)
فرمود: چهار چيز از امت من برداشته شده: اول آنچه از روى خطا از ايشان سر بزند،
دوم آنچه كه فراموش كنند، سوم آنچه كه بدان اكراه و اجبار شوند، چهارم آنچه
از وسع و طاقتشان بيرون باشد، و اين در كتاب خداست كه فرموده:(
الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ).
سوره نحل،آيات 112
تا 128
و ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة ياْتيها رزقها رغدا من كل مكان
فكفرت باَنعم الله فاَذقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون
(112)
و لقد جاءهم رسول منهم فكذبوه فاَخذهم العذاب و هم ظلمون (113)
فكلوا مما رزقكم الله حللا طيبا و اشكروا نعمت الله اِن كنتم اِياه
تعبدون (114)
اِنما حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اَهل لغير الله به
فمن اضطر غير باغ و لا عاد فاِن الله غفور رحيم (115)
و لا تقولوا لما تصف اَلسنتكم الكذب هذا حلل و هذا حرام لتفتروا على
الله الكذب اِن الذين يفترون على الله الكذب لا يفلحون (116)
متاع قليل و لهم عذاب اَليم (117)
و على الذين هادوا حرمنا ما قصصنا عليك من قبل و ما ظلمنهم و لكن كانوا
اَنفسهم يظلمون (118)
ثم اِن ربك للذين عملوا السوء بجهلة ثم تابوا من بعد ذلك و اَصلحوا اِن
ربك من بعدها لغفور رحيم (119)
اِن اِبرهيم كان اُمة قانتا لله حنيفا و لم يك من المشركين (120)
شاكرا لاَنعمه اجتبئه و هدئه اِلى صرط مستقيم (121)
و آتيناه فى الدنيا حسنة و اِنه فى الاخرة لمن الصلحين (122)
ثم اَوحينا اِليك اَن اتبع ملة اِبرهيم حنيفا و ما كان من المشركين
(123)
اِنما جعل السبت على الذين اختلفوا فيه و اِن ربك ليحكم بينهم يوم
القيمة فيما كانوا فيه يختلفون (124)
ادع اِلى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جدلهم بالتى هى اَحسن
اِن ربك هو اَعلم بمن ضل عن سبيله و هو اَعلم بالمهتدين
(125)
و اِن عاقبتم فعاقبوا بمثل ما عوقبتم به و لئن صبرتم لهو خير للصابرين
(126)
و اصبر و ما صبرك اِلا بالله و لا تحزن عليهم و لا تك فى ضيق مما
يمكرون (127)
اِن الله مع الدين اتقوا والدين هم محسنون (128) |
ترجمه آيات
خدا مثلى مى زند دهكده اى كه امن و آرام بود و روزيش از هر طرف به فراوانى مى
رسيد آنگاه منكر نعمتهاى خدا شدند و خدا به سزاى اعمالى كه مى كردند پرده
گرسنگى و ترس بر آنها كشيد (112).
و پيغمبرى از خودشان بيامدشان پس او را تكذيب كردند و در آن حال كه ستمگر بودند
دچار عذاب شدند (113).
از آنچه خدا روزيتان كرده حلال و پاكيزه بخوريد پس اگر خدا را مى پرستيد
نعمتهايش را سپاس گزاريد (114).
حق اينست كه مردار و خون و گوشت خوك و آنچه نام غير خدا بر آن برده شده براى
شما حرام است و هر كه ناچار شود، بدون زياده روى و تجاوز، خدا آمرزگار و رحيم
است (115).
براى آن توصيف دروغ كه زبانهايتان مى كند مى گوييد اين حلال است و اين حرام،
تا دروغ به خدا بنديد، كسانى كه دروغ به خدا بندند رستگار نمى شوند (116).
تمتعى ناچيز است و عذابى الم انگيز دارند (117).
و براى كسانى كه به دين يهوديت در آمدند آنچه را از پيش براى تو نقل كرديم،
حرام نموديم، ما ستمشان نكرديم بلكه خودشان به خودشان ستم مى كردند (118).
آنگاه پروردگارت نسبت به كسانى كه از روى نادانى بدى كرده و از پى آن توبه
نموده و به صلاح آمده اند پروردگارت از پى آن آمرزگار و رحيم است (119).
ابراهيم پيشوايى فرمانبر خدا بوده و از مشركان نبود (120).
سپاس دار نعمتهاى خدا بود كه وى را برگزيد و به راه راست هدايتش كرد (121).
در اين دنيا به او نيكى عطا كرديم و هم او در دنياى ديگر از شايستگان است
(122).
آنگاه به تو وحى كرديم كه آئين معتدل ابراهيم را كه از مشركان نبود پيروى كن
(123).
شنبه گرفتن براى كسانى كه در مورد آن اختلاف كرده بودند مقرر گشت پروردگارت روز
قيامت در باره مطالبى كه در آن اختلاف مى كردند، ميانشان داورى مى كند (124).
با فرزانگى و پند دادن نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با مخالفان به طريقى كه
نيكوتر است مجادله كن كه پروردگارت كسى را كه از راه او گمراه شده بهتر شناسد و
هم او هدايت يافتگان را بهتر شناسد (125).
اگر عقوبت مى كنيد، نظير آن عقوبت كه ديده ايد، عقوبت كنيد و اگر صبورى كنيد
همان براى صابران بهتر است (126).
صبور باش كه صبر كردن تو جز به تاييد خدا نيست غم آنها را مخور و از آن نيرنگها
كه مى كنند تنگ دل مباش (127).
خدا با كسانى است كه تقوى پيشه كردند و كسانى كه نيكوكار باشند (128). بيان
آيات
اين دسته از آيات، تتمه احكامى را بيان مى كند كه در آيات قبل بود، در اين
آيات خوردنيهاى حرام و حلال را بيان نموده از تحريم و تحليل بدعتى و بدون اذن
خدا نهى مى كند، و نيز پاره اى از احكام را كه براى يهود تشريع شده بود و سپس
نسخ شد ذكر نموده، در حقيقت مساله نسخ كه در آيه
(و اذا بدلنا آية )
مكان آية گذشت عطف نموده و اين معنا را خاطر نشان سازد كه: آنچه بر رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده دين ابراهيم است كه بر اساس اعتدال و
توحيد بنا شده، و آن احكام طاقت فرسا كه در دين يهود بود از دين او برداشته شده
است.
و در آخر امر به عدالت در مجازات، و دعوت به صبر و احتساب نموده و با وعده
جميل به نصرت و كفايت براى كسانى كه تقوى پيشه نموده و احسان كنند آن را خاتمه
مى دهد.
مثلى متضمن هشدار نسبت به كفران نعمت و زنهار از عذاب
مترتب بر آن
ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا... |
كلمه (رغد)
به معناى عيش فراخ و گوارا و پاكيزه است. و اين مثلى است كه خداى تعالى آورده
قريه اى را شرح مى دهد كه تمامى مايحتاج اهلش را فراهم نموده و اين نعمتها را
با فرستادن پيغمبرى برايشان تمام كرده و بحد كمال رسانده است، آن پيغمبر ايشان
را به آنچه مايه صلاح دنيا و آخرتشان است، دعوت مى كند و آنان به نعمتهاى او
كفر مى ورزند و آن فرستاده را تكذيب مى كنند خدا هم نعمتش را به نقمت و عذاب
مبدل نمود، و در اين مثل هشدار و زنهار از كفران نعمتهاى خدا است بعد از آنكه
ارزانى داشته، و كفر به آيات او است بعد از آنكه نازل كرده.
و در آن زمينه چينى شده براى حلال و حرامهايى كه بعدا ذكر مى كند، و از تشريع
حكم، يعنى تحليل و تحريم بدون اذن خدا نهى مى فرمايد، همه اينها كه گفتيم
استفاده اى بود كه از سياق آيات كريمه مى شود چون هر يك از اين آيات، نظر به
آيه بعدش دارد.
و بعضى گفته اند: آيه مذكور مثلى كلى نيست بلكه حكايت حال خصوص مكه است كه خدا
اهلش را مدت هفت سال به قحطى و گرسنگى مبتلا كرد، چون بعد از آنكه خدا نعمت را
برايشان فراخ فرموده بود كفران نمودند و بعد از آنكه پيامبرى برايشان فرستاده
بود تكذيبش كردند و به نفرين رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) قافله
هايشان مورد غارت و حمله قرار مى گرفت و به غضب خدا دچار مى شد. اين قول را
صاحب مجمع البيان به ابن عباس و مجاهد و قتاده نسبت داده است.
و ليكن اشكالى در آن هست و آن اين است كه هر چند آيه شريفه قابل تطبيق با مضمون
اين روايات است، و ليكن از سياق آيات بر مى آيد كه مثلى عمومى باشد به عنوان
مقدمه و زمينه چينى براى آنكه گفتيم آورده شده باشد.
پس اينكه فرمود: (ضرب الله مثلا
قرية كانت آمنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا)
سه صفت براى قريه مورد مثل ذكر مى كند كه متعاقب همند، چيزى كه هست وسطى آنها
كه مساله اطمينان باشد به منزله رابطه ميان دو صفت ديگر است، چون هر قريهاى كه
تصور شود وقتى امنيت داشت و از هجوم اشرار و غارتگران و خونريزيها و اسير رفتن
زن و بچه شان و چپاول رفتن اموالشان و همچنين از هجوم حوادث طبيعى از قبيل
زلزله و سيل و امثال آن ايمن شد مردمش اطمينان و آرامش پيدا مى كنند و ديگر
مجبور نمى شوند كه جلاى وطن نموده متفرق شوند.
و از كمال اطمينان، صفت سوم پديد مى آيد، و آن اين است كه رزق آن قريه فراوان
و ارزان مى شود، چون از همه قراء و شهرستانهاى اطراف آذوقه بدانجا حمل مى شود،
ديگر مردمش مجبور نمى شوند زحمت سفر و غربت را تحمل نموده براى طلب رزق و جلب
آن بسوى قريه خود بيابانها و درياها را زير پا بگذارند و مشقت هاى طاقت فرسايى
تحمل كنند.
پس اتصاف قريه به اين سه صفت كه عبارت است از: امن و اطمينان و سرازير شدن رزق
بدانجا از هر طرف، تمامى نعمتهاى مادى و صورى را براى اهل آن جمع كرده است و
بزودى خداى سبحان نعمتهاى معنوى را در آيه بعدى كه مى فرمايد:
(و لقد جاءهم رسول منهم
) بر آن نعمتها اضافه مى فرمايد، پس
اين قريه قريه اى است كه نعمتهاى مادى و معنوى آن تام و كامل بوده است.
در جمله (فكفرت بانعم الله فاذاقها
الله لباس الجوع و الخوف ) تعبير
(انعم الله
) كه جمع قلت نعمت است، براى اشاره
به اصناف سه گانه نعمت، يعنى امنيت و اطمينان و آمدن رزق است و كلمه
(اذاقة: چشاندن
) استعاره براى رساندن كمى از عذاب
است، و چشاندن گرسنگى و ترس مشعر بر اين است كه آن خدائى كه اين دو را مى چشاند
قادر است بر دو چندان كردن و زياد كردن آن به حدى كه نتوان اندازه اى برايش
تصور كرد، و چگونه قادر نباشد، و حال آنكه او خدايى است كه تمامى قدرتها به دست
او است.
آنگاه لباس را به گرسنگى و ترس اضافه نموده فرمود: خدا چشانيد به آن قريه لباس
ترس و گرسنگى را. و اين تعبير دلالت دارد بر احاطه همانطور كه لباس بر بدن
احاطه دارد، و اشعار دارد بر اينكه اين مقدار اندك از گرسنگى و ترس كه خدا به
آنان چشانيد از هر سو بر ايشان احاطه يافت و راه چاره را به رويشان بست، پس چه
حالى خواهند داشت در وقتى كه خدا بيش از اين، آن را به ايشان بچشاند، زيرا
خداى سبحان در قهر و غضبش نامتناهى است، همچنانكه ايشان در ذلت و خوارى
نامتناهيند.
سپس در آخر، آيه را با جمله (بما
كانوا يصنعون ) ختم فرمود، تا دلالت
كند بر اينكه سنتى كه خدا در مجازات شكر و كفر دارد همچنان پاى بر جا و مجرى
است.
بنابر اين معناى آيه اين است كه خداى متعال مثلى زده است، و آن مثل قريه اى
است كه اهلش از هر شرى كه جان و عرض و مالشان را تهديد كند در امنيت بودند، و
براى روزى، حاجت به پيمودن كوه و دشتى نداشتند، رزق پاك و بسيارى از هر سو
بطرف ايشان سرازير بود، اهل اين قريه به اين نعمتهاى الهى كفران كردند، و شكر
آن را بجا نياوردند، خدا هم به اندكى از نقمت و عذاب خود گرفتارشان كرد، و آن
نقمت اندك، گرسنگى و ترس بود كه چون لباس بر آنان احاطه كرد، و اين در قبال
كفرانى بود كه بطور استمرار به نعمتهاى خدا مى ورزيدند.
و لقد جاءهم رسول منهم فكذبوا فاخذهم العذاب و هم ظالمون |
اين آيه نعمت معنوى اهل قريه را خاطر نشان مى سازد، كه خدا بر نعمتهاى ماديشان
اضافه كرد، و در اين نعمت معنوى صلاح معاش و معادشان بود، چون از كفران به
نعمتهاى خدا زنهارشان مى داد، و آثار شوم و شقاوت بار آن را برايشان شرح مى
داد، ليكن رسول خود را تكذيب كردند، با اينكه از خودشان بود و او را كاملا مى
شناختند و مى دانستند كه او به امر الهى دعوتشان مى كند و به راه رشاد و سعادت
جدى ايشان را مى خواند، ولى با اين حال ظلم كردند، و لذا عذاب الهى ايشان را
بخاطر ظلمشان بگرفت.
و با اين بيانى كه براى آيه كرديم نكته قيدهايى كه در آيه شريفه اخذ شده روشن
مى گردد.
فكلوا مما رزقكم الله حلالا طيبا... |
اين جمله تفريع بر معنايى است كه از مثل قبلى به دست مى آيد و تقدير آن چنين
است: (وقتى حال اين چنين است كه در
كفران رزق فراوان، عذاب و در تكذيب دعوت انبياء، مجازات است پس از آنچه خدا
روزيتان كرده بخوريد در حالى كه حلال و طيب باشد، يعنى شما ممنوع از آن نيستيد،
بدون دلواپسى بخوريد ولى شكر خدا را بجاى آوريد، اگر او را مى پرستيد.
نكاتى كه از آيه: (فكلوا
مما رزقكم الله حلالا طيبا) استفاده مى شود
در اين بيان چند نكته به دست مى آيد:
اول اينكه: آيه شريفه در مقام اين است كه هر رزق طيبى را حلال كند، پس ديگر
جايى براى حرف بعضى از مفسرين نمى ماند كه گفته اند:
(مراد اين است كه آنچه خدا از
غنيمتها به شما روزى كرده بخوريد، و خلاصه مقصود از رزق طيب غنيمت جنگى و مقصود
از جنگ هم جنگ بدر و مقصود از قريه در مثلى كه قبلا زده شد شهر مكه است، و
مقصود از رسول هم نبى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) و مقصود از عذاب هم
همان كشته شدگان صناديد قريش در روز بدر است. هيچ يك از اين احتمالات از لفظ
آيه استفاده نمى شود علاوه بر اين سابقا احتمال مكى بودن اين آيات را تاييد
كرديم.
دوم اينكه: مراد از حليت و طيب بودن اين است كه رزق طورى باشد كه طبع بشر از آن
محروم نباشد، يعنى طبع آدمى آن را پاكيزه بداند و از آن خوشش آيد، و ملاك حليت
شرعى هم همين است، چون حليت شرعى، تابع حليت فطرى است، آرى دين خدا همه اش
مطابق فطرت است و خداى سبحان انسان را مجهز به جهاز تغذيه خلق كرده، و موجوداتى
از زمين مانند حيوانات و نباتات را ملايم با قوام بشر قرار داده، و طبع بشر
بدون هيچ نفرتى مايل آنها هست، و چنين چيزى براى او حلال است.
سوم اينكه: جمله (و كلوا)
امرى است مقدمى براى جمله (و اشكروا
نعمة الله ) و يادآورى نعمت، اشاره
به سبب حكم است، چون نعمت بودن هر چيزى سبب لزوم و وجوب شكر آن است.
چهارم اينكه: جمله (ان كنتم اياه
تعبدون ) خطاب به مؤمنين است چون
تنها مؤمنين هستند كه خدا را عبادت مى كنند، و جز او را نمى پرستند، و قصر
مستفاد از جمله كه از مقدم آوردن مفعول بر فعلش استفاده مى شود قصر قلب است (كه
معنايش در پاورقى مجلدات ديگر اين كتاب گذشت ) و غير مؤمنين، يعنى مشركين،
خدا را نمى پرستند، بلكه بتها و آلهه را مى پرستند بعضى از مفسرين خطاب آيه را
متوجه به مشركين نموده ادعا
كرده اند كه: مراد از عبادت در جمله (ان
كنتم اياه تعبدون ) اطاعت است، و
يا معنا اين است كه اگر اين پندار شما كه مى گوييد ما در عبادت آلهه، عبادت
خدا را منظور داريم صحيح است پس شكر خداى را بجاى آوريد، و ليكن هيچ يك از اين
دو احتمال دلچسب نيست و به آيه معناى صحيحى نمى دهد، زيرا اولا - عبادت را به
معناى اطاعت گرفتن قرينه مى خواهد و در آيه قرينه و شاهدى نيست، و ثانيا -
مشركين اصلا خداى را حتى در ضمن عبادت آلهه هم نمى پرستند، بلكه او را از عبادت
خود منزه مى دانند، چون خدا اجل از اين است كه دست ادراكهاى بشرى به او برسد و
يا توجهى بسويش منتهى گردد.
بنا بر اين كه گفتيم خطاب در آيه به مؤمنين است مثلى هم كه در آيه زده شده
براى مؤمنين خواهد بود، و نيز خطابه اى تشريعى كه در آيات قبل و بعد است همه
متوجه ايشان است. بعضى گفته اند: خطاب متوجه عموم مردم از مؤمن و كافر است.
و ليكن بنا بر اين، تطبيق آن بر آيات خالى از زحمت نيست، هر چند كه اشكالش
كمتر از آن است كه خطاب مخصوص مشركين باشد. (انما
حرم عليكم الميتة و الدم و لحم الخنزير و ما اهل لغير الله به و من اضطر غير
باغ و لا عاد فان الله غفور رحيم ).
گفتار در معناى اين آيه در سوره بقره آيه 173 و در سوره مائده آيه 3 و در سوره
انعام آيه 145 گذشت.
مفاد اين آيه با چند عبارت مختلف در چهار جاى قرآن يعنى دو سوره انعام و نحل كه
هر دو مكى است و يكى در اوائل بعثت نازل شده و ديگرى در اواخر توقف رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) در مكه و در دو سوره بقره و مائده كه در اوائل
هجرت به مدينه و اواخر آن نازل شده ايراد شده، و اين آيه بطورى كه بعضى از
مفسرين گفته اند: دلالت دارد بر انحصار محرمات در همين چهار تايعنى مردار و خون
و گوشت خوك، و آنچه براى غير خدا ذبح شود.
و ليكن با مراجعه به سنت، به دست مى آيد كه محرمات ديگرى غير اين چهار حرام كه
اصل در محرماتند نيز هست، كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به امر
پروردگارش كه فرمود: (ما آتيكم
الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا)
بيان نموده است، بعضى از روايات دال بر اين معنا نيز در سابق گذشت.
و لا تقولوا لما تصف السنتكم الكذب هذا حرام و هذا حلال لتفتروا على
الله الكذب... |
لفظ (ما)
در جمله (لما تصف
) مصدريه است، و كلمه
(كذب
) مفعول تصف است، يعنى به سبب وصف زبانهاى خود و به خاطر افتراء
و دروغ بر خدا، نگوئيد اين حرام است و اين حلال.
نهى از بدعت در دين در اين آيه
و اينكه در سابق گفتيم - بنا بر اينكه سياق مؤ يد اين است - كه خطابه اى
اين آيات، متوجه مؤمنين است، اين احتمال را تاييد مى كند كه مراد از جمله
مورد بحث نهى از بدعت در دين باشد، يعنى چيزى از حلال و حرام داخل در دين مكنيد
و چيزى كه از دين نباشد و به وسيله وحى نرسيده باشد در ميان جامعه باب مكنيد
زيرا اين، افتراء به خداست هر چند كه بابكننده اش آن را به خدا نسبت ندهد.
توضيح مطلب اين است كه دين در عرف و اصطلاح قرآن، همان سنتى است كه در زندگى
جريان دارد، چنانچه در جمله (يصدون
عن سبيل الله و يبغونها عوجا: از راه خدا باز مى داشتند و طلب مى كردند انحراف
آن را) و نظاير آن تكرار شده، پس
دين، يعنى آن سنتى كه بايد در جامعه عملى شود، بطور كلى براى خداست، و هر كس
چيزى بر آن اضافه كند در حقيقت به خدا افتراء بسته هر چند از اسناد آن به خدا
سكوت كند، و يا حتى به زبان اين اسناد را انكار نمايد.
بيشتر مفسرين گفته اند كه: مراد از اين آيه نهى از حرامهائى چون خون و مردار و
ذبيحه براى غير خدا است كه مشركين آن را حلال مى دانستند، و نيز نهى از تحريم
حلالهايى چون (بحيره
) و
(سائبه ) و غير آن دو
است، و ليكن همانطور كه گفتيم سياق كلام آن را نمى كند.
سپس خداى متعال در مقام تعليل نهى خود فرمود: (ان
الذين يفترون على الله الكذب لا يفلحون )
سپس به نوميدى آنان از رستگارى اشاره نموده فرمود:
(متاع قليل و لهم عذاب اليم ).
و على الذين هادوا حرمنا ما قصصنا عليك من قبل... |
مراد از جمله (ما قصصنا عليك من قبل: آنچه برايت قبلا شرح داديم )-
بطورى كه گفته شد - همان تحليل و تحريمى است كه خداى تعالى در سوره انعام براى
رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بيان كرده و فرموده بود:
(و على الذين هادوا حرمنا كل ذى ظفر...)
كه بطور يقين قبل از سوره نحل نازل شده بوده.
تحريم طيبات براى بنى اسرائيل ناشى از ظلم خودشان و
عقوبت خدا در برابر عصيان آنان بوده است
و اين آيه در حقيقت در مقام دفع اشكالى است كه ممكن است بشود، و در آن
عطفى است بر مساله نسخ كه سابقا گذشته بود. گويا گوينده اى گفته است، حال كه
محرمات از خوردنيها منحصر به چهار حرام مذكور يعنى مردار و خون و گوشت خوك و
ذبيحه براى غير خداست، و از اين چهار چيز گذشته، هر چيز ديگرى حلال است پس
اين همه حرامها كه قبلا بر بنى اسرائيل حرام شده بود چيست آيا اين ظلم بر ايشان
نبوده ؟
لذا در جواب فرموده: (اگر ما اينها
را قبلا بر بنى اسرائيل حرام كرده بوديم ظلمشان نكرديم بلكه ايشان خودشان به
خود ظلم كردند و ما به كيفر ظلمشان بعضى چيزها را بر آنان حرام كرديم، به اين
معنا كه همين چيزها براى آنان حلال بود و ليكن چون پروردگار خود را عصيان
نمودند لذا به عنوان عقوبت، آنها را برايشان تحريم كرديم، همچنانكه در جاى ديگر
مى فرمايد: (فبظلم من الذين
هادوا حرمنا عليهم طيبات احلت لهم....)
و اگر بعد از آن عصيان، بسوى پروردگار خود رجوع نموده از نافرمانى توبه مى
كردند، خدا هم از ايشان مى گذشت و دوباره همان حرامها را برايشان حلال مى كرد،
كه او آمرزگار و رحيم است پس روشن شد كه آيه شريفه متصل به ما قبل خود و داستان
تحليل و تحريم است، و گويا جوابى از سؤ ال مقدر است، و ما بعد آن كه مى فرمايد: (ثم ان ربك للذين عملوا
السوء...) متصل به آن و متمم مضمون
آن است.
در مغفرت و رحمت الهى بسوى همگان باز است
ثم ان ربك للذين عملوا السوء بجهالة ثم تابوا من بعد ذلك و اصلحوا ان
ربك من بعدها لغفور رحيم |
كلمه (جهالت
) و
(جهل ) در معنا يكى
است كه در اصل در مقابل علم بوده، ليكن جهالت در بسيارى از موارد، در معناى عدم
انكشاف تام واقع، استعمال مى شود، هر چند كه شخص بطور كلى خالى از علم نباشد،
خلاصه آن كسى را هم كه بطورى كه تكليف بر او صحيح باشد علم دارد ولى واقع بطور
كامل برايش مكشوف نيست جاهل مى گويند، مانند كسى كه مرتكب محرمات مى شود با
اينكه مى داند حرام است و ليكن هواهاى نفسانى بر او غلبه نموده به معصيت وادارش
مى كند، و نمى گذارد كه در حقيقت به اين مخالفت و عصيان و عواقب وخيم آن
بينديشد، بطورى كه اگر اجازه اش مى داد و بطور كامل بصيرت مى يافت هرگز مرتكب
آنها نمى شد، چنين كسى را هم جاهل مى گويند با اينكه علم به حرام بودن آن كارها
دارد، و ليكن حقيقت امر برايش پنهان است.
مراد از جهالت در آيه مورد بحث همين معنا است، زيرا اگر به معناى اول يعنى
نادانى مى بود، و آن عمل سوء كه در آيه آمده حكم و يا موضوعش براى آنان مجهول
بود ديگر ارتكاب آنها معصيت نمى شد تا محتاج به توبه و آمرزش و رحمت باشند.
و اين آيه همانطور كه قبلا نيز اشاره شد به ما قبل خود متصل، و متمم مضمون آن
است بنا بر اين، معناى مجموع دو آيه چنين مى شود: ما در تحريم طيباتى كه بر
بنى اسرائيل حرام كرديم، بر ايشان ظلم ننموديم، بلكه خود آنان بودند كه به
خويشتن ظلم كردند، چون مرتكب معصيتها گشته و بر آنها اصرار ورزيدند، و اين
اصرار بر گناه نتيجه اش تحريم حلالهايشان شد، و بعد از همه اينها، باب مغفرت و
رحمت به روى همه باز است و خدا نسبت به كسانى كه از روى جهالت عمل سوء انجام مى
دهند (عمل سوء به معناى عمل بد است ) و سپس توبه نموده خود را اصلاح مى كنند تا
آنجا كه توبه شان پاى بر جا مى شود، خدا نسبت به آنان آمرزگار و رحيم است، و
اگر توبه را در اول، مقيد به اصلاح نموده و سپس در آخر ضمير را به توبه تنها
برگردانده و فرموده: (من بعدها:
بعد از توبه ) و نفرموده:
(من بعدهما: بعد از توبه و اصلاح
) براى اين بوده كه دلالت كند بر
اينكه شمول مغفرت و رحمت تنها از آثار توبه است، نه توبه و اصلاح.
و اگر توبه را مقيد به اصلاح كرد براى اين بود كه توبه شان معلوم شود و هويدا
گردد، كه راستى توبه كرده اند، و جدا از راه خطا و گناه برگشته اند، و توبه شان
صرف صورت و حالى از معنا نبوده است.
و جمله (ان ربك من بعدها)
كه در ذيل آيه است، خلاصه اى است براى مفصلى كه در صدر آيه گذشت كه فرمود:
(ان ربك للذين...)
و فائده اين خلاصه گيرى، نگهدارى فهم شنونده است از اينكه دچار تشويش و گمراهى
گردد، و نيز اظهار عنايت است به اينكه مغفرت و رحمت همواره بعد از توبه است
نظير آيه اى كه گذشت و مى فرمود: (ثم
ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا ثم جاهدوا و صبروا ان ربك من بعدها لغفور
رحيم)
ان ابراهيم كان امة قانتا لله حنيفا و لم يك من المشركين |
اين آيه و ما بعدش به آيات حصر محرمات اكل در چهار چيز و حلال كردن غير آن متصل
است، و به عبارت ديگر اين آيه تا آخر چهار آيه بعدش به منزله تفصيل مطالب قبل
است، گويا گفته شده كه اين حال ملت و كيش موسى بود كه در آن حرام كرديم بر بنى
اسرائيل پاره اى از طيبات را و اما اين كيش و مذهب كه ما به تو نازلش كرديم،
ملتى است كه ابتداء به ابراهيم داديم و او را برگزيده بسوى صراط مستقيمش هدايت
نموديم و با آن ملت، دنيا و آخرتش را اصلاح كرديم، ملتى است معتدل و جارى بر
طبق فطرت كه تنها طيبات در آن حلال و تنها خبائث در آن حرام شده، و با بكار
بستن آن خيراتى كه ابراهيم بدست آورد، بدست مى آيد.
بيان مراد از اينكه ابرهيم (ع ) يك امت بود
كلمه (امة
) در جمله
(ان ابراهيم كان امة قانتا)
بطورى كه راغب گفته قائم مقام جماعت در عبادت خدا است، چنانكه مى گويند
فلانى
خودش به تنهايى يك قبيله است. اين كلام راغب بود كه قريب المعناى با روايت نقل
شده از ابن عباس است بعضى ديگر گفته اند: امت در اينجا به معناى امامى است كه
به وى اقتداء مى شود. و بعضى گفته اند: ابراهيم امتى بوده كه تا مدتى يك فرد
داشته و آنهم خودش بوده، چون تا مدتى غير از آن جناب فرد ديگرى موحد نبوده است.
ذكر اوصاف ابراهيم (ع) كه آثار تدين به دين خنيف او
است
( قانتا لله حنيفا و لم يك
من المشركين ): كلمه
(قانت
) از قنوت است كه به معناى اطاعت و عبادت و يا دوام در آن دو است، و كلمه (حنيف
) از حنف است كه به معناى ميل از دو
طرف افراط و تفريط، به طرف وسط و اعتدال است.
شاكرا لانعمه اجتبيه و هديه الى صراط مستقيم |
(اجتباء)
از ماده (جبايه
) است كه به معناى جمع آورى كردن
است، و اجتباء خدا انسان را به اين معنا است كه او را خالص براى خود سازد و از
مذهب هاى مختلف جمع آوريش نمايد، و در اينكه بعد از توصيفش به شكر نعمت بدون
فاصله كلمه اجتباء را آورد اشعار به اين است كه شكر نعمت، علت اجتباء بوده است
و اين تفسير آنچه را كه ما در سوره اعراف براى آيه
(و لا تجد اكثرهم شاكرين )
كرديم تاييد مى كند، زيرا در آنجا گفتيم حقيقت شكر اخلاص در عبوديت است.
( و آتيناه فى الدنيا حسنة و انه فى
الاخرة لمن الصالحين ).
مقصود از (حسنه در دنيا)
معيشت نيكو است، و ابراهيم (عليه السلام) داراى ثروتى فراوان و مروتى عظيم
بوده، ما در تفسير سوره يوسف در ذيل آيه ششم و نيز در معناى هدايت و صراط
مستقيم در تفسير سوره فاتحه و در معناى آيه (و
انه فى الاخرة لمن الصالحين )
بحثهاى مفصلى داشتيم به آنجا مراجعه شود.
و در اينكه ابراهيم (عليه السلام) را به صفات مذكور توصيف فرموده اشاره به اين
است كه اين صفات آثار نيك اين دين حنيف است، اگر انسان به اين دين در آيد، او
را به تدريج به راهى مى اندازد كه ابراهيم (عليه السلام) را بدان انداخت.
ثم اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم حنيفا و ما كان من المشركين |
در اين آيه دو صفت را از ابراهيم (عليه السلام) دوباره آورده، و اين تكرار براى
اشاره به اين است كه نسبت به آن دو صفت عنايت بيشترى داشته است.
معناى آيه (انما
جعل السبت على الذين اختلفوا فيه...) و
مقصود از اختلاف يهود درسبت
انما جعل السبت على الذين اختلفوا فيه.... |
در مفردات گفته: كلمه (سبت
) در اصل به معناى قطع است، و از
همين جهت به قطع سير، مى گويند سبت السير، و نيز سبت الشعر، تراشيدن مو است، و
سبت الانف، بريدن بينى از ته است بعضى گفته اند: خداى تعالى روز شنبه را بدين
جهت سبت خوانده. كه خداوند خلقت آسمانها و زمين را در روز يك شنبه شروع كرد و
شش روز طول كشيد روز هفتم كه همان شنبه مى شود عمل خود را قطع كرد، و بدين جهت
روز شنبه را سبت خوانده.
و جمله (سبت فلان
) به اين معنا است كه فلانى وارد در
شنبه شد و در جمله (يوم سبتهم شرعا)
بعضى گفته اند يعنى روز قطعشان از عمل، و در معناى جمله
(و يوم لا يسبتون
) بعضى گفته اند روزى كه عمل را قطع
نمى كنند، و بعضى گفته اند روزى كه در شنبه نيستند
و هر دو جمله اشاره است به يك حالت و جمله (انما
جعل السبت ) معنايش اين است كه:
اگر ترك عمل در شنبه مقرر شد (و
جعلنا نومكم سباتا) يعنى خواب شما
را قطع عمل قرار داديم، و اين اشاره است به صفتى كه در باره شب آورده و فرموده
بود: (لتسكنوا فيه: تا در آن آرامش
گيريد).
پس مراد از سبت بطورى كه وى گفته، خود روز است ليكن معناى قرار دادن آن، قرار
دادن ترك عمل در آن و تشريع اين ترك است، ممكن هم هست مراد از آن، معناى
مصدرى باشد نه روزى كه در آن اين معنا جعل شده، كما اينكه ظاهر آيه
(تاتيهم حيتانهم يوم سبتهم شرعا و
يوم لا يسبتون لا تاتيهم ) همين است،
بهر حال طبع كلام اقتضاء ميكرد كه بفرمايد: (انما
جعل السبت للذين ) تا نوعى اختصاص و
ملكيت را افاده كند و بفهماند كه خدا در هر هفته يك روز را براى آنان تعطيل
قرار داده، تا از عمل دست بكشند و به عبادت پروردگار خود بپردازند، و آن روز
شنبه است همچنانكه براى مسلمين در هفته يك روز را قرار داده تا در آن براى
عبادت و نماز اجتماع كنند، و آن روز جمعه است.
ولى اينطور نفرمود، بلكه كلمه (جعل
) را با لفظ
(على
) متعدى كرده نه با لفظ لام، با اينكه لفظ
(على
) تكليف و تشديد را مى رساند مثلا مى گويند:
(لى عليك دين: براى منست بر ضرر تو
قرضى ) يعنى تو به من بدهكارى، و يا
مى گويند: (هذا عليك لا لك: اين
بر ضرر تو است نه بنفع تو) و اين
بدان جهت بود كه بفهماند، تعطيلى روز شنبه در يهود به منظور آسايش آنان نبود،
بلكه ابتلاء و امتحانى بوده و لذا مى بينيم كه بالا خره تشريع اين حكم منجر به
لعنت طائفه اى از ايشان و مسخ شدن طايفه ديگرشان شد كه در سوره بقره آيه 65 و
در سوره نساء آيه 47 بدان اشاره شده است، بنا بر اين مناسب تر اين است كه
بگوييم مراد از جمله (اختلفوا فيه
) اختلاف در سبت، بعد از تشريع آن
باشد، زيرا بنى اسرائيل در باره آن اختلاف نموده عده اى تشريع آن پذيرفته و عده
اى رد كردند، دسته سومى حيله بكار بردند كه در سوره بقره و نساء و اعراف به
حيله آنان و داستانشان اشاره شده است، نه اينكه مراد از اختلافشان در آن، قبل
از تشريع آن باشد چنانچه در بعضى روايات آمده كه اول پيشنهاد شد كه در هر هفته
يك روز براى عبادت تعطيل كنند آنگاه آن روز را جمعه قرار دادند، و بهمين خاطر
اختلاف در گرفت بخاطر رفع اختلاف شنبه را قرار دادند.
و معناى آيه اين است كه: (جز اين
نيست كه روز سبت قرار داده شد و يا يك روز در هفته براى عبادت تعطيل شد بمنظور
تشديد و آزمايش يهود كه بعد از تشريع آن اختلاف كردند، يك دسته قبولش كردند، و
يك دسته ديگر آن را رد نمودند، دسته سوم در ظاهر به قبول آن تظاهر نموده و در
خفا، براى اشتغال به ماهيگيرى حيله نمودند پروردگار تو در روز قيامت ميان آنان
در آنچه اختلاف مى كردند حكم خواهد نمود).
بنا بر اينكه معنا چنين باشد وزان آيه وزان آيه قبلى مى باشد كه مى فرمود:
(و على الذين هادوا حرمنا...)
كه گفتيم در معناى جواب از سؤ ال مقدر و معطوف بر داستان نسخ است كه قبل از اين
گفتگويش در ميان بودو تقدير آن چنين است، اما قرار دادن سبت براى يهود به نفع
نبود بلكه عليه ايشان بود تا خدا امتحانشان كند و برايشان تنگ بگيرد، همچنانكه
نظاير اين آزمايش و به حساب چوبكارى در آنان زياد بود، چون مردمى ياغى و متجاوز
و متكبر بودند و كوتاه سخن اينكه آيه شريفه ناظر به اعتراضى است كه يهود بر
تشريع بعضى احكام غير فطرى در دين خود و نسخ آن در اين شريعت كردند، و اگر اين
مطلب را ضميمه آيه اى كه قبلا در باره يهود بحث مى كرد و مى فرمود:
(و على الذين هادوا حرمنا...)
ننمود براى اين بود كه مساله سبت با سنخ مساله تحليل طيبات و استثناء غذاهاى
حرام مغاير است، قبلا هم فهميديد كه آيه: (و
على الذين هادوا) تا جمله
(و ما كان من المشركين
) كه هفت آيه ميباشند كلامى است
متصل و تمام كه به آيه مورد بحث متصل گشته و آن هشتمى آنها شده است.
از اينجا جواب اعتراضى كه شده روشن مى شود، و اعتراض اين است كه وسط قرار گرفتن
داستان سبت ميان آيه (ثم اوحينا
اليك...) كه رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) را امر به پيروى از ملت ابراهيم مى كند و آيه
(ادع الى سبيل ربك...)
نظير فاصله شدن ميان درخت و پوست درخت است.
و حاصل جواب اين شد كه گفتيم: آيه (ثم
اوحينا اليك ان اتبع ملة ابراهيم...)
جزء آخر سياق قبلى است، و آيه (انما
جعل السبت ) مربوط و متصل به مطالب
قبل آن است، و اما آيه (ادع الى
سبيل ربك...) مطلب تازه اى را بيان
مى كند، و آن دستور به دعوت بسوى راه خداست، بعنوان خطاب و هيچ ربطى به ملت
ابراهيم و كيش وى ندارد تا بگوييد به آيه پيروى ملت ابراهيم متصل است، و مساله
سبت در ميان آن دو بيگانه است، هر چند كه راه خدا به عينه همان ملت ابراهيم
است، و ليكن براى الفاظ حكمى است، و براى معانى حكمى ديگر (دقت بفرمائيد).