(و ما
خلقنا السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق و ان الساعة لاتية
) حرف
(باء) در كلمه
(بالحق
)، باء مصاحبت است، و به آيه چنين معنا مى دهد كه:
(خلقت آسمانها و زمين منفك از حق
نيست، بلكه تمامى آنها ملازم با حقند، پس براى خلقت غايتى است كه به زودى به
همان غايت بازگشت مى كند، همچنانكه فرموده: (ان
الى ربك الرجعى ) زيرا اگر غايتى در
خلقت وجود نداشت، لعب و بازيچه مى بود، چنانكه فرموده:
(و ما خلقنا السموات و الارض و ما
بينهما لاعبين ما خلقناهما الا بالحق )
و نيز در جاى ديگر فرموده: (و ما
خلقنا السماء و الارض و ما بينهما باطلا).
و يكى ديگر از ادله اينكه مراد از حق، معنايى است كه مقابل باطل و بازيچه است
اين است كه دنبال آيه شريفه مى فرمايد: (و
ان الساعة لاتية ) كه دلالتش بر
مدعا روشن است. حال به خوبى روشن مى شود كه كلام بعضى از مفسرين كه گفته اند:
مراد از حق، عدالت و انصاف است، و (باء)
در آن، باء سببيت است و معناى آن اين است كه:
(ما آنها را جز به سبب عدل و انصاف در روز جزاى به اعمال، خلق
نكرده ايم )، چقدر فاسد و بى پايه
است، براى اينكه در آيه شريفه هيچ شاهدى بر آن نيست علاوه بر اين معناى مزبور
بر فرض هم كه صحيح باشد با باء به معنى لام غرض و مصاحبت مناسبت دارد نه سببيت.
و همچنين كلام آن مفسر ديگر كه گفته است: حق به معناى حكمت است و جمله اول آيه
يعنى (و ما خلقنا...)
ناظر به عذاب دنيوى، و جمله دوم يعنى (و
ان الساعة لاتية ) ناظر به عذاب
اخروى است و معنايش اين است كه ما خلق نكرديم آسمانها و زمين و آنچه را كه ميان
آن دو است مگر به حق و حكمت، به طورى كه با استمرار فساد و شر سازگارى ندارد،
و حكمت اقتضاء كرد كه اقوام گذشته را هلاك كنيم تا هم ريشه فسادشان را بزنيم و
هم اقوام باقى مانده را به سوى صلاح ارشاد نمائيم، و قيامت نيز در پيش است و
از امثال آنان انتقام گرفته مى شود.
بيان وهن استدلال هر يك از قائلين به جبر و تفويض به
اين آيه شرفه براى اثبات مرام خود
دو طائفه اهل بحث كه يكى قائل به (جبر)
و ديگرى قائل به (تفويض
) هستند و در اين آيه شريفه،
مشاجره دارند، هر يك خواهد آيه را به نفع خود تفسير نموده و دليل بر نظريه خود
بگيرد، جبرى مذهبان با اين آيه استدلال كرده اند بر اينكه افعال بندگان، مخلوق
خداست، زيرا افعال بندگان هم يكى از موجوداتى است كه ميان زمين و آسمانها قرار
دارد و آنچه هم كه ما بين زمين و آسمان است مخلوق خدا است پس آن افعال بندگان
نيز مخلوق خدا است.
تفويضى مسلكان هم با همين آيه استدلال كرده اند بر اينكه: افعال بندگان، مخلوق
خدا نيست بلكه تنها مستند به خود آنان است، براى اينكه گناهان و كارهاى زشت،
جزء باطلند و اگر آنها نيز مخلوق خدا باشند لازم مى آيد كه خدا عالم را به حق و
باطل خلق كرده باشد، و حال آنكه در آيه مورد بحث فرموده عالم را تنها به حق خلق
كرده است.
و ليكن حق مطلب اين است كه استدلال هر دو طائفه از باطلهاى عالم است، زيرا جهات
زشتى كه در اعمال بندگان و گناهان ايشان هست، جهات و حيثياتى است عدمى، كه
متعلق خلقت قرار نمى گيرد، تا بيائيم و مشاجره كنيم كه خالق آنها خداست يا خود
بندگان، زيرا اطاعت و معصيت مانند زنا و ازدواج و خوردن مال حلال و مال حرام و
امثال اينها عمل خارجى آنها يكى است، منتهى چيزى كه هست، آنجا كه موافق امر و
دستور خداست، اطاعت، و آنجا كه مخالف آنست معصيت شمرده مى شود، و مخالفت جهت
عدمى است.
حال كه اين معنا روشن گرديد مى گوييم: فعل را اگر به خلقت خدا نسبت مى دهيم از
جهت وجود است و اين مستلزم اين نيست كه از جهت زشتى و گناه بودن هم مستند به
خلقت بدانيم و بگوييم گناه و كار زشت را هم خدا آفريده، زيرا اين جهت عدمى است، و فعل از جهت عدم نمى توانند ما بين آسمانها و زمين باشد تا آيه شريفه شامل
آن بشود، و از لحاظ وجوديش هم جزء باطل نيست تا خلقت خود عمل، خلقت باطل باشد.
علاوه بر اين مساله حكومت نظام عليت و معلوليت در عالم وجود از ضروريات عقل
است، و عقل با بداهت حكم مى كند بر اينكه: ملاك اتصاف، عبارتست از قيام وجود
چيزى به چيز ديگر به نحوى كه بدون آن چيز موجود نگردد، و در مساله مورد بحث با
بداهت هر چه تمامتر حكم مى كند بر اينكه متصف به اطاعت و معصيت خود انسان است و
بس، نه آن كسى كه انسان را خلق كرده و برايش وسائل فراهم آورده كه يا اين كار
را بكند و يا آن كار را، همچنانكه مى بينيم متصف به سفيدى و سياهى جسم را همان
جسم مى داند، نه آن كسى كه جسم را خلق كرده است.
و ما اين بحث را بطور مفصل، در تفسير آيه (و
ما يضل به الا الفاسقين ) در جلد
اول اين كتاب گذرانديم.
فاصفح الصفح الجميل ان ربك هو الخلاق العليم |
معناى (صفح) و فرق آن با
(عفو) و مفاد جمله:
(فاصح الصفح الجميل...)
در مفردات گفته است (صفح هر
چيزى ) پهنا و كناره آن است مانند
صفحه صورت، صفحه شمشير و صفحه سنگ، و نيز صفح به معناى ترك مؤ اخذه است،
مانند عفو، و ليكن از عفو بليغ تر و رساتر است، و لذا در قرآن كريم هر دو،
پهلوى هم آمده و فرموده: (فاعفوا و
اصفحوا حتى ياتى الله بامره )، چون
گاهى مى شود كه انسان عفو مى كند ولى صفح نمى كند، و اين كلمه در چند جاى قرآن
آمده، مانند: (فاصفح عنهم و قل سلم) و
(فاصفح الصفح الجميل
) و
(افنضرب عنكم الذكر صفحا).
و آن معناى اضافى كه گفتيم در صفح هست، عبارتست از: روى خوش نشان دادن، پس
معناى صفحت عنه اين است كه علاوه بر اينكه او را عفو كردم روى خوش هم به او
نشان دادم، و يا اين است كه من صفحه روى او را ديدم در حالى كه به روى خود
نياوردم، و يا اين استكه آن صفحه اى كه گناه و جرم او را در آن ثبت كرده بودم
ورق زده و به صفحه ديگر رد شدم و اين معنا از ورق زدن كتاب اخذ شده، گويا كتاب
خاطرات او را ورق زده است. و در جمله (ان
الساعة لا تية فاصفح الصفح الجميل )
خداى تعالى به پيامبرش دستور مى دهد كه از كفر هر كس كه كفر ورزيده غمگين
نشود و غم و اندوه خويش را تخفيف دهد، همچنانكه در آيه
(و لا تحزن عليهم و لا تك فى ضيق
مما يمكرون ) همين دستور را داده، و
كلمه مصافحه به معناى ماليدن كف دست به دست ديگرى است.
و به زودى در روايتى خواهد آمد كه امام على بن ابى طالب (عليه السلام) صفح را
به عفو بدون عتاب تفسير فرموده اند.
جمله (فاصفح الصفح الجميل
) تفريع بر مطالب قبلى است، و فاء
تفريع چنين معنايى به آن مى دهد: (حال
كه خلقت عالم به حق است و روزى هست كه اينان در آن روز محاسبه و مجازات مى
شوند، پس ديگر به فكر تكذيب و استهزاء آنان فرو مرو و از آنان درگذر، بدون
اينكه عتاب و يا مناقشه و جدالى بكنى، براى اينكه پروردگار تو كه تو و ايشان
را آفريده و از وضع تو و حال ايشان با خبر است، دنبال سرشان روزى دارد كه در
آن روز هيچ چيزى فوت نمى شود.
از همينجا روشن مى شود كه جمله (ان
ربك هو الخلاق العليم ) تعليل براى
جمله (فاصفح الصفح الجميل
) است.
و اين آيات كه در قبل و بعد جمله (فاصدع
بما تؤ مر) قرار دارد جنبه آرامش
قلب رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) را داشته و در مقام رضايت خاطر آن
جناب است تا دستور فاصدع (بما تؤ مر)
آنطور كه بايد، جاى خود را بگيرد، و اگر خواننده عزيز به خاطر داشته باشد در
اول سوره گفتيم كه: غرض اصلى از اين سوره دستور يا اعلام علنى دعوت است، و
نيز از آيات سابق - اگر دقت فرموده باشيد - اين معنا را مى فهميد كه آيات مذكور
در اين مقام است كه از مطلب قبلى به نحوى بيرون آمده و مساله تسليت رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) را پيش ميكشد و آن جناب را در آنچه از قومش از
آزارها و توهينها و استهزاءها ديده تسلى مى دهد و دوباره بر سر مطلب قبلى مى
رود.
و لقد آتيناك سبعا من المثانى و القرآن العظيم |
بيان اينكه مراد از (سبعا
من المثانى) سوره حمد است و اشاره به
وجوهى كه درباره اين تعبير گفته است
(سبع مثانى
) بطورى كه در روايات زيادى از رسول
خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) وارد شده و به وسيله امامان اهل بيت
(عليهمالسلام) تفسير شده سوره حمد است، و با بودن اين همه روايات ديگر نبايد
اعتنائى به گفته بعضى كرد كه گفته اند مقصود از آن هفت سوره طولانى است. و آن
بعضى ديگر كه گفته اند: مراد از آن، (حم
) هاى هفتگانه است. و بعضى ديگر كه
گفته اند: مقصود از آن، هفت صحيفه ايست كه از آسمان بر انبياء نازل شده. زيرا
اين اقوال نه دليلى از كتاب خدا دارد و نه از سنت.
علاوه بر اختلافى كه مفسرين در مقصود از (سبع
المثانى ) كرده اند، اختلاف ديگرى
در كلمه (من
) در
(من المثانى ) نموده
اند، كه آيا اين (من
) براى تبعيض است يا بيانيه ؟ و نيز
اختلافهاى ديگرى در چگونگى اشتقاق مثانى و در وجه تسميه آن به راه انداخته اند.
و آنچه سزاوار است گفته شود - و خدا داناتر است - اين است كه حرف
(من
) براى تبعيض است، زيرا خداى سبحان در جاى ديگر، همه آيات قرآنى
را به مثانى خوانده و فرموده است (كتابا
متشابها مثانى تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم
) و بنا بر اين، آيات سوره حمد كه بعضى از قرآن است بعضى از
مثانى است، نه همه آن.
معناى (مثانى) و اشاره به معناهائى كه ديگران براى آن
گفته اند
و ظاهرا (مثانى
) جمع
(مثنيه ) - به فتح
ميم - يعنى اسم مفعول از ماده (ثنى
) باشد كه به معناى عطف و برگرداندن
باشد، همچنانكه در جاى ديگر قرآن آمده: (يثنون
صدورهم ) و آيات قرآنى را از اين رو
مثانى ناميده كه بعضى مفسر بعضى ديگر است و وضع آن ديگرى را روشن مى كند، و هر
يك به بقيه نظر و انعطاف دارد، همچنانكه جمله (كتابا
متشابها مثانى ) اشاره به اين معنا
دارد براى اينكه هم آن را متشابه خوانده كه معنايش شباهت بعضى آيات آن با بعضى
ديگر است، و هم مثانى ناميده.
و در كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز آمده كه در صفت قرآن
فرموده: (بعضى از آن بعضى ديگر را
تصديق مى كند). و همچنين از على
(عليه السلام) نقل شده كه فرموده است: (قرآن
بعضى آياتش ناطق به حال بعضى ديگر، و بعضى از آن شاهد بر بعضى ديگر است).
ممكن هم است كلمه مذكور را جمع (مثنى
) به معنى مكرر بگيريم، كه باز
كنايه از اين مى شود كه بعضى از آياتش بعضى ديگر را بيان مى كند.
به نظر مى رسد آنچه كه در معناى كلمه مثانى گفته شد كافى باشد، و ديگر حاجتى
نباشد به اينكه معناهايى كه ديگران از قبيل كشاف و حواشى آن، مجمع البيان،
روح المعانى و غير اينها نقل كرده اند ايراد كنيم، ليكن اسمى از آنها مى بريم: مثلا بعضى گفته اند: از (تثنيه
) و يا از
(ثنى
) گرفته شده، كه به معناى تكرار و اعاده است، و از اين رو آيات
قرآنى مثانى ناميده مى شود كه مطالب در آن تكرار شده است. بعضى ديگر گفته اند:
اگر فاتحة الكتاب، مثانى ناميده شده بدين جهت است كه در هر نماز دو بار بايد
خوانده شود، و يا براى اين است كه در هر ركعتى با خواندن سوره اى ديگر دو تا مى
شود، و يا بدين جهت است كه بيشتر كلماتش مانند
(رحمان ) و
(رحيم
) و (اياك
) و
(صراط) در آن تكرار
شده است،
و يا براى اين است كه دو نوبت نازل شده يكبار در مكه، بار ديگر در مدينه، و يا
بدين جهت است كه خداى تعالى در آن ثنا شده است، و يا به اين خاطر است كه خدا
آنرا استثناء كرده، يعنى همانطور كه در روايت هم آمده آنرا ذخيره نموده است
براى اين امت، و بر امتهاى ديگر نازل ننموده و همچنين وجوه ديگرى كه در تفاسير
ذكر شده است.
و در اينكه فرمود: (سبعا من المثانى
و القرآن العظيم ) تعظيمى از سوره
فاتحه و همه قرآن كرده كه بر كسى مخفى نيست، اما تعظيم قرآن است، براى اينكه
از ناحيه ساحت عظمت و كبرياى خداى عز و جل به وصف عظيم توصيف شده، و اما تعظيم
فاتحه است براى اينكه نكره آوردن كلمه (سبع
) و بدون وصف آوردن آن خود دليل
عظمت قدر و جلالت شان است، و اين معنا بر اهل ادب پوشيده نيست، علاوه بر اين،
يك سوره در قبال قرآن قرار گرفته و حال آنكه خودش سوره اى از قرآن است.
آيه مورد بحث همانطور كه روشن گرديد در مقام منت نهادن است، و در عين حال از
آنجائى كه در سياق دعوت به صفح و اعراض قرار گرفته اين معنا را هم مى رساند
كه موهبت عظماى قرآن كه متضمن معارف الهى است و به اذن خدا به سوى هر كمال و
سعادتى هدايت مى كند كافى است كه تو را (اى رسول خدا) بر صفح جميل و اشتغال به
ياد پروردگارت و سرگرمى به اطاعت او وادار سازد.
لا تمدن عينيك الى ما متعنا به ازواجا منهم... المبين |
بيان چهار دستور به رسول الله (ص) در آيه شريفه
اين دو آيه در مقام بيان صفح جميلى است كه دستورش را داده بود، و به
همين جهت كلام را به صورت كلامى نو و غير مربوط به سابق آورده، (چون خواننده
مى داند كه مقصود از آن، بيان همان مطلب سابق است ) و در اين دو آيه چهار
دستور آمده، دو تا منفى و دو تا مثبت، جمله (لا
تمدن عينيك ) و جمله
(و لا تحزن
) منفى، و جمله
(و اخفض جناحك
) و جمله
(و قل انى
) مثبتند.
و مقصود از چشم دوختن به زينت زندگى دنياى آنان اين است كه داده هاى خدا را
ننگرد و چشم حسرت به آنچه ديگران دارند بدوزد، و مقصود از ازدواج، مردان و
زنان و يا اصناف مردم است، مانند صنف بت پرستان و صنف يهود و صنف نصارى و صنف
مجوس. و معناى آيه اين است كه: چشم از آنچه كه ما از نعمتهاى ظاهرى و باطنى
به تو انعام كرده ايم بر مگير
و با حسرت به آنچه كه به ازواج اندك و يا اصنافى از كفار داده ايم خيره مشو.
بعضى از مفسرين جمله (لا تمدن عينيك
) را كنايه از نگاه طولانى گرفته
اند. ولى خواننده خود مى داند كه على اى حال منظور، نهى از رغبت و ميل و تعلق
قلبى است به آنچه كه مردم از متاعهاى زندگى از قبيل مال و جاه و آوازه و شهرت
دارند، از همه اينها بطور كنايه تعبير مى شود به نگاه نكردن، نه طولانى نكردن
نگاه، آيه اى هم كه به زودى از سوره كهف نقل مى كنيم مؤ يد اين معنا است.
(و لا تحزن عليهم) - يعنى از جهت اصرارشان بر تكذيب
و استهزاء، و لجبازيشان در ايمان نياوردن غم مخور.
( و اخفض جناحك للمؤمنين
) - مفسرين گفته انداين جمله كنايه
است از تواضع و نرمخويى و بدين جهت تواضع را (خفض
جناح ) ناميده اند كه مرغ وقتى مى
خواهد جوجه هايش را در آغوش بگيرد پر و بال خود را باز مى كند و بر سر جوجه ها
مى گستراند، و خود را تسليم آنها مى كند. ليكن هر چند اين معنا كه مفسرين كرده
اند با آياتى ديگر تاييد مى شود، چنانكه در وصف رسول خدا مى فرمايد:
(فبما رحمة من الله لنت لهم
) و نيزفرمايد:
(بالمؤمنين رؤ ف رحيم
) الا اينكه آنچه كه در نظير اين
آيه آمده، و مى توان خفض جناح را بر آن حمل كرد عبارتست از صبر و خويشتندارى و
سازگارى با مؤمنين، و اين صبر با اين معنا مناسبت دارد كه كنايه باشد از زير
بال گرفتن مؤمنين، و همه هم خود را مصروف و منحصر در معاشرت و تربيت و تاديب
ايشان به آداب الهى نمودن، و يا كنايه باشد از ملازمت با آنان و تنها نگذاشتن
و جدا نشدن از ايشان، همچنانكه مرغ وقتى خفض جناح مى كند ديگر پرواز را تعطيل
كرده از جوجه هايش جدا نمى شود، و خداى تعالى در اين باره فرموده:
(و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم
بالعشى يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا).
(و قل انى انا النذير المبين)
- يعنى من ادعايى جز اين ندارم كه نذيرى هستم تا شما را انذار كنم و از عذاب
خداى سبحان بترسانم، مبينى هستم تا آنچه را كه بدان محتاج هستيد بيان كنم، و
بيش از اين حرف و ادعايى ندارم.
پس اين چهار دستور، يعنى رغبت نكردن به متاع دنيوى كه نزد كفار است، غصه
نخوردن از كفر و استهزاى ايشان، خفض جناح براى مؤمنين، و روشن ساختن ماموريت
خود، همان صفح جميلى است كه براى كسى مثل رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) سزاوار است، زيرا اگر يك پيغمبرى (كه خاتم پيغمبران هم هست ) يكى از اين
چهار خصوصيت را نداشته باشد امر دعوتش مختل مى گردد.
و از همين جا روشن مى شود اينكه بعضى از مفسرين گفته اند:
(فاصفح الصفح الجميل
) با آيه شمشير كشيدن نسخ شده.
صحيح نيست، زيرا صفح جميل آنطور كه آيه (لا
تمدن عينيك ) تفسيرش كرد به اعتبار
خود باقى است، حتى بعد از نازل شدن آيه شمشير و اعلام جهاد نيز قوت خود را از
دست نداده، و هيچ دليلى ندارد كه بگوئيم نسخ شده.
كما انزلنا على المقتسمين الذين جعلوا القرآن عضين |
مجمع البيان گفته است: كلمه (عضين
) جمع
(عضه ) است و اصل عضه
(عضوه
) بوده (واو)
آنرا انداخته اند و به همين جهت جمع آن با نون آمده، همچنان كه در
(عزه
) گفته شده است عزون، چون اصل عزه نيز عزوه بوده، و
(تعضيه
) به معناى تفريق است، و از (اعضاء)
گرفته شده كه هر يك از ديگرى جداست، پس اگر بگوئيم
(عضيت الشى ء)
معنايش اين است كه من فلان چيز را متفرق و عضو عضو كردم، رؤ بة (كه يكى از
شعراء است در يك بيت خود) گفته است: (و
ليس دين الله بالمعضى ): دين خدا
تفرقه پذير نيست )، اين بود محل
حاجت ما از گفتار صاحب مجمع.
مقصود از (مقتسمين) و وجه تسميه آنان به اين نام
( كما انزلنا على المقتسمين
) - سياق كلام بى اشاره به اين معنا
نيست كه اين جمله متعلق است به جمله مقدر كه جمله
(و قل انى انا النذير المبين )
بدان اشاره دارد، پس معناى جمله مورد بحث اين مى شود كه من ترساننده اى هستم كه
شما را از آن عذابى كه قبلا بر مقتسمين نازل شده بود مى ترسانم و مقصود از
مقتسمين همانهايند كه خداى تعالى در جمله (الذين
جعلوا القرآن عضين ) توصيفشان كرده، و به طورى كه در روايات آمده طائفه اى از قريش بودند كه قرآن را پاره پاره
كرده عده اى گفتند سحر است، عده اى ديگر گفتند افسانه هاى گذشتگان است، جمعى
گفتند ساختگى است، و نيز راه ورودى به مكه را قسمت قسمت كردند، در موسم حج هر
چند نفرى سر راهى را گرفتند تا نگذارند مردم نزد رسول خدا (صلى الله عليه و آله
و سلم) بروند، و به زودى روايات مذكور در بحث روايتى خواهد آمد ان شاء الله
تعالى.
بعضى هم گفته اند: (جمله كما انزلنا
على المقتسمين ) متعلق به قبل است
آنجا كه مى فرمود: (و لقد آتيناك
سبعا من المثانى )، و معنايش اين
است كه ما قرآن را بر تو نازل كرديم آنطور كه بر مقتسمين نازل كرديم، و بنا بر
اين معنا، مقصود از مقتسمين، يهود و نصارى هستند كه قرآن را قسمت قسمت نموده
گفتند به بعض آن ايمان داريم ولى به بعضى ديگرش ايمان نداريم.
ليكن اين حرف وقتى درست است كه سوره مورد بحث در مدينه نازل شده باشد، و حال
آنكه در مكه نازل شده و در آن روز رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گرفتار
مخالفتهاى يهود و نصارى نشده بود، و لذا مى بينيم آيه اى كه اين معنا را از
يهود و نصارى نقل مى كند كه گفتند: (آمنوا
بالذى انزل على الذين آمنوا وجه النهار و اكفروا آخره
) - و نظائر آن، همه بعد از هجرت و
در مدينه نازل شده است، و دليل بر گفتار ما كه سوره مورد بحث در مكه نازل شده
خود سياق آيات آن است.
بعضى ديگر گفته اند: وجه تسميه (مقتسمين
) به اين اسم اين است كه انبياى
خداى را و همچنين كتابهاى آنان را جزء جزء كردند، به بعضى ايمان آوردند، و به
بعضى ديگر كفر ورزيدند. ليكن اين حرف هم صحيح نيست، زيرا در معرفى مقتسمين
فرموده: آنهايى كه قرآن را پاره پاره مى كنند، نه آنهائى كه انبياء و كتب
انبياء را پاره پاره مى كنند.
پس ظاهر اين است كه دو آيه مورد بحث قومى را ياد آورى مى كنند كه در اوائل بعثت
بر عليه بعثت و براى خاموشى نور قرآن قيام كرده بودند، و آن را پاره پاره
كردند، تا به اين وسيله مردم را از راه خدا باز دارند، و خداوند هم عذاب را بر
ايشان نازل كرده و هلاكشان نموده است، آنگاه در باره مال كار ايشان فرموده:
(فو ربك لنسئلنهم اجمعين عما كانوا
يعملون ).
دستور علنى كردن دعوت به پيامبر (ص):
(فاصدع بما تؤمر)
فاصدع بما تؤ مر و اعرض عن المشركين |
در مجمع البيان گفته: كلمه (صدع
) و
(فرق ) و
(فصل
) بيك معنا است، و معناى (فلان
صدع بالحق )، اين است كه فلانى حق
را بى پرده و آشكارا گفت.
و اين آيه تفريع بر مطالب قبل است، و حق هم همين بود كه بر آنها تفريع شود،
براى اينكه غرض از سوره در حقيقت همين علنى كردن رسالت است، بنا بر اين معناى
آيه چنين مى شود: حال كه مطلب بدان قرار بود كه گفته شد، يعنى حال كه تو مامور
به صفح جميل شدى و خود را به عنوان نذير از عذاب ما - آن عذابى كه بر مقتسمين
نازل شد - معرفى نمودى ديگر مترس، و كلمه حق را اظهار و دعوت خود را علنى كن.
از اين بيان روشن مى شود كه: جمله (انا
كفيناك المستهزئين ) در مقام تعليل
براى جمله (فاصدع...)
است، همچنانكه كلام هم اشعار و بلكه دلالت دارد بر اينكه اين
(مستهزئين
) همان مقتسمين اند كه قبلا اسمشان
برده شد، و معناى آيه اين است كه حال كه مطلب بدين قرار بود كه گفته شد، پس
ديگر درنگ مكن، و دعوت به حق را علنى ساز، و از مشركين روى برتاب، و كلمه
(انا)
به معناى: (لانا)
است، براى اينكه ما شر مستهزئين را از تو كفايت كرديم، و ايشان را به عذاب
خود هلاك مى سازيم، و اين مستهزئين همانهايند كه
(يجعلون مع الله الها آخر فسوف يعلمون: با خدا خدايانى ديگر
ميگيرند، پس به زودى خواهند فهميد).
و لقد نعلم انك يضيق صدرك بما يقولون |
در اين جمله براى بار دوم اندوه و تنگ حوصلگى آن جناب را از استهزاى آنان پيش
مى كشد تا مزيد عنايت خود را نسبت به تسليت و دلخوش كردن آن جناب و تقويت روحش
برساند. و خداى سبحان در كلام خود و مخصوصا در سوره هاى مكى بسيار آن جناب را
تسليت داده، و اين به خاطر آن صدمات زيادى است كه ايشان در مكه با آن مواجه مى
شده.
فسبح بحمد ربك و كن من الساجدين و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين |
خداى سبحان به پيامبر گرامى خود سفارش مى فرمايد كه او را تسبيح و حمد گويد و
سجده و عبادت كند و اين مراسم را ادامه دهد
و از اينكه اين سفارش را متفرع بر تنگ حوصلگى از زخم زبانهاى كفار نموده،
معلوم مى شود كه تسبيح و حمد خدا و سجده و عبادت، در زايل كردن اندوه و سبك
كردن مصيبت، اثر دارد.
در آيات سابق سفارش به صفح و صبر كرده بود، و اين امر به صبر، از آيه
(و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين:
پروردگارت را عبادت كن تا برايت يقين حاصل شود).
نيز استفاده مى شود، زيرا ظاهر آن اين است كه امر به صبر در عبوديت تا مدتى
معين است كه پس از آمدن يقين تمام مى شود.
بنا بر اين، كلام مورد بحث قريب المضمون با آيه
(استعينوا بالصبر و الصلوة )
مى شود، كه دستور دفع شدايد و مقاومت در برابر حوادث است.
با اين بيان اين نظريه تاييد مى شود كه مراد از ساجدين در آيه مورد بحث،
نمازگزاران است، و دستور دستور به نماز خواندن است نه تنها سجده، و اگر نماز
را سجده ناميده به خاطر اين است كه سجده افضل اجزاى نماز است، و مقصود از
تسبيح و تحميد، تسبيح و تحميد زبانى است مانند گفتن سبحان الله و الحمد لله و
امثال آن. بله اگر مراد از كلمه صلات در آيه اى كه از سوره بقره نقل كرديم توجه
به خداى سبحان باشد ممكن است مراد از تسبيح و تحميد - و يا آن دو با سجده -
معناى لغوى آنها باشد، كه در تسبيح منزه داشتن خدا و در تحميد ثناى او در برابر
نعمتهاى او، و در سجده تذلل و اظهار ذلت عبوديت است.
توضيح اينكه مراد از (يقين)
در آيه: (و
اعبد ربك حتى يأتيك اليقين ) مرگ است
و اما اينكه فرمود: (و اعبد
ربك حتى ياتيك اليقين ) اگر مراد از
آن، امر به عبادت باشد جمله مزبور به منزله تفسير براى آيه قبلى مى شود، و اگر
مقصود، اخذ به عبوديت باشد - همچنانكه ظاهر سياق هم همين است و مخصوصا سياق
آيات قبلى آن، كه دستور به صفح و اعراض از مشركين را مى داد كه لازمه اش صبر
است - در اين صورت جمله مذكور به قرينه قيد (حتى
ياتيك اليقين ) دستور سلوك در منهج
تسليم و اطاعت و قيام به لوازم عبوديت خواهد بود.
بنا بر اين احتمال، مراد از آمدن يقين، رسيدن اجل مرگ است كه با فرا رسيدنش
غيب، مبدل به شهادت و خبر مبدل به عيان مى شود،
مؤيد اين احتمال هم تفريع (فاصفح
الصفح الجميل ) بر جمله قبليش،
يعنى (و ما خلقنا السموات و الارض و
ما بينهما الا بالحق و ان الساعة لا تية )
است زيرا در حقيقت از اين جهت امر به عفو و صبر در برابر گفته هاى آنان فرموده
كه براى ايشان روزى است كه در آن روز از ايشان انتقام مى گيرد، و اعمال
ناروايشان را كيفر مى دهد. و خلاصه معناى آيه اين مى شود كه: تو بر عبوديت خود
ادامه بده و همچنان بر اطاعتت و اجتنابت از معصيت صبر كن، و نيز همچنان بر
آنچه كه ايشان مى گويند تحمل كن تا مرگت فرا رسد و به عالم يقين منتقل شوى، آن
وقت مشاهده كنى كه خدا با آنان چه معامله اى مى كند.
و از اينكه فرا رسيدن مرگ را به عبارت (تا
يقين برايت بيايد) تعبير كرده نيز
اشعار بر اين معنا هست، براى اينكه در اين جمله عنايت بر اين است كه مرگ در
دنبال تو و طالب تو است، و به زودى به تو مى رسد، پس بايد همچنان پروردگارت را
عبادت بكنى تا او به تو برسد، و اين يقين همان عالم آخرت است كه عالم يقين
عمومى ماوراء حجاب است، نه اينكه مراد از يقين آن يقينى باشد كه با تفكر، و يا
رياضت و عبادت به دست مى آيد.
اين را گفتيم تا معلوم شود اينكه بعضى پنداشته اند كه: آيه شريفه دلالت دارد
بر اينكه عبادت تا وقتى لازم است كه يقين نيامده باشدو همينكه انسان يقين پيدا
كرد ديگر نماز و روزه واجب نيست. پندار و رأ ى فاسدى است، براى اينكه اگر مقصود
از يقين، آن يقين معمولى باشد كه گفتيم از راه تفكر يا عبادت، در نفس پديد مى
آيد رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در هر حال آن يقين را داشته، و آيه
شريفه كه خطابش به شخص رسول اكرم است مى فرمايد عبادت كن تا يقين برايت بيايد،
چطور رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) يقين نداشته با اينكه آيات بسيارى
از كتاب خدا او را از موقنين و همواره بر بصيرت و بر بينه اى از پروردگارش، و
معصوم و مهتدى به هدايت الهى و امثال اين اوصاف دانسته است.
و ما ان شاء الله تعالى بعد از بحث روايتى زير، بحثى جداگانه از نظر عقل در
پيرامون دوام تكليف عنوان خواهيم كرد و اثبات خواهيم نمود كه نظريه فوق تا چه
حد مخدوش و غلط است.