مؤلف: آخر اين روايت، هم از طريق اهل سنت
روايت شده و هم از طريق شيعه.
و در كافى در حديث ابى زياد حمار از امام ابى جعفر (عليه السلام) كه در بحث
روايتى سابق نقل شد اين تتمه آمده كه امام فرمود: ملائكه نزد لوط آمدند زمانى
كه او در مزرعه اى نزديك قريه مشغول بود، نخست سلام كردند در حالى كه عمامه بر
سر داشتند و لوط وقتى آنان را ديد كه قيافه هايى زيبا و لباسى سفيد و عمامه اى
سفيد بر تن دارند تعارف رفتن به منزل كرد ملائكه گفتند! بله برويم منزل، لوط
از جلو و آنان دنبالش به راه افتادند در بين راه لوط از تعارفى كه كرده بود
پشيمان شد و با خود گفت : اين چه پيشنهادى بود كه من كردم چگونه اين سه جوان را
به منزل ببرم با اينكه مردم قريه را مى شناسم كه چه وضعى دارند، به ناچار رو
كرد به ميهمانان و گفت : متوجه باشيد كه به سوى شرارى از خلق خدا مى رويد.
جبرئيل وقتى اين كلام را از لوط شنيد به همراهانش گفت : ما در نازل كردن عذاب
بر اين قوم عجله نمى كنيم تا لوط سه بار اين شهادتش را اداء كند فعلا يك بارش
را اداء كرد، ساعتى به طرف ده راه رفتند باز جناب لوط رو كرد به ميهمانان و گفت
: شما به سوى شرارى از خلق خدا مى رويد، جبرئيل گفت : اين دو بار. و سپس لوط
همچنان به راه ادامه داد تا رسيدند به دروازه شهر در آنجا نيز بار ديگر رو كرد
به ميهمانان و گفت : شما به سوى شرارى از خلق خدا مى رويد. جبرئيل گفت اين سه
بار. و سپس لوط داخل شد آنان نيز با وى داخل شدند تا اينكه به خانه رسيدند.
همسر لوط وقتى ميهمانان را با آن قيافه هاى زيبا ديد به بالاى بام رفت و كف زدن
آغاز كرد تا به مردم وضع را بفهماند ولى كسى متوجه نشد و صداى كف زدن او را
نشنيد به ناچار آتش دود كرد مردم وقتى دود را از خانه او ديدند دوان دوان به
سوى درب خانه لوط روى آوردند بطورى كه يكديگر را هل مى دادند تا به در خانه
رسيدند، زن از بالاى بام پايين آمد و گفت : در خانه ما افرادى آمده اند كه
زيباتر از آنان هيچ قومى را نديده ام مردم به در خانه آمدند تا داخل شوند.
لوط وقتى ديد مردم دارند مى آيند برخاسته نزد قوم آمد و گفت : اى مردم ! از خدا
بترسيد و مرا نزد ميهمانانم رسوا مكنيد مگر يك انسان رشد يافته در بين شما نيست
؟ آنگاه گفت : اين دختران من در اختيار شمايند و آنها براى شما حلالتر و پاكيزه
ترند، و با اين كلامش مردم را به عملى حلال دعوت كرد، ليكن مردم گفتند: ما به
دختران تو حقى نداريم و تو خود مى دانى ما چه مى خواهيم. لوط از در حسرت به
ملائكه گفت : اى كاش نيرويى پيدا مى كردم و يا پناهگاهى محكم مى داشتم. جبرئيل
به همراهانش گفت : اگر لوط مى دانست چه نيرويى در داخل خانه اش دارد اين آرزو
را نمى كرد.
از سوى ديگر لحظه به لحظه تعداد جمعيت فزونتر مى شد تا آنكه داخل شوند، جبرئيل
صيحه اى بر آنان زد و به لوط گفت : اى لوط رهايشان كن تا داخل شوند همين كه
داخل شدند جبرئيل انگشت خود را به طرف آنان پايين آورد كه ناگهان همه آنها كور
شدند اين است كه خداى تعالى درباره اش فرمود: (فطمسنا
اعينهم - پس ما چشم آنان را بى نور، و كور گردانيديم
) آنگاه جبرئيل لوط را كه داشت از
مردم جلوگيرى مى كرد صدا زد و به او گفت : ما جوانانى از جنس بشر نيستيم بلكه
فرستادگان پروردگار تو هستيم و آنها دستشان به تو نمى رسد،
تو دست اهلت را بگير و در قطعه اى از همين شب بيرون ببر، جبرئيل اين را نيز گفت
كه : ما ماءمور شده ايم به اينكه اين قوم را هلاك سازيم. لوط گفت : اى جبرئيل
حال كه چنين است پس عجله كن. جبرئيل گفت : موعدشان صبح است و مگر صبح نزديك
نيست ؟ سپس به لوط دستور داد تا اهل خود را بردارد و ببرد مگر همسرش را، آنگاه
جبرئيل با بال خود آن شهر را از طبقه هفتم ريشه كن نموده آنقدر به آسمان بالا
برد كه اهل آسمان صداى عوعو سگها و آواز خروسها را شنيدند آنگاه شهر را زير و
رو به زمين انداخت و بارانى از سنگ و كلوخ بر آن شهر و بر اطراف آن بباريد.
بررسى روايتى كه متضمن بيان كيفيت مخصوصى در مورد
زيرو رو شدن سرزمين قوم لوط (ع) است و بيان ضعف آن
مؤلف: اينكه در آخر روايت آمده كه جبرئيل شهر را از طبقه هفتم ريشه كن
نموده تا آسمان بالا برد، به حدى كه اهل آسمان دنيا صداى عوعو سگها و بانگ
خروسهاى شهر را شنيدند، امرى است خارق العاده هر چند كه از قدرت خداى تعالى
بعيد نيست و نبايد آن را بعيد شمرد و ليكن در ثبوت آن، امثال اين روايت كه
خبرى واحد بيش نيست كفايت نمى كند.
علاوه بر اين، سنت الهى بر اين جريان يافته كه معجزات و كرامات را بر مقتضاى
حكمت جارى سازد و چه حكمتى در اين هست كه شهر (از طبقه هفتم زمين ريشه كن شود)
و آنقدر بالا برود كه ساكنان آسمان صداى سگ و خروس آن را بشنوند، شنيدن صداى سگ
و خروس چه تاءثيرى در عذاب قوم لوط و يا در تشديد عذاب آنها دارد؟!
و اينكه بعضى از مفسرين در توجيه آن گفته اند: ممكن است اين عمل خارق العاده و
عجيب خود لطفى بوده باشد براى اينكه خبردار شدن نسلهاى آينده از طريق معصومين،
مؤمنين آنان را به اطاعت خدا و دورى از نافرمانى او نزديكتر سازد. ليكن اين
سخن مورد اشكال است براى اينكه پديد آوردن حوادث عظيم و شگفت آور و خارق العاده
به اين منظور كه ايمان مؤمنين قوى شود و اهل عبرت از ديدن آن حوادث عبرت گيرند
هر چند خالى از لطف نيست ليكن وقتى اين كار لطف خواهد بود كه خبردار شدن از آن
حوادث به طريق حس باشد و مردم خودشان آن امور را ببينند تا مؤمنين ايمانشان
زيادتر گشته و اهل معصيت عبرت بگيرند و يا حداقل اگر به چشم خود نديده اند به
طريق علمى ديگرى آن را كشف كنند، و اما اينكه يك خبر واحد و يا ضعيف السند كه
هيچگونه حجتى ندارد و به هيچ وجه قابل اعتناء نيست معنا ندارد كه خداى تعالى
امورى عجيب و غريب و خارق العاده پديد بياورد تا نسلهاى آينده از طريق چنين
خبرى آن را بشنوند و عبرت بگيرند و از عذاب او بهراسند، اين يكى، و يكى ديگر
اينكه معنا ندارد عذاب يك قوم را تشديد كنند تا مردمى ديگر عبرت بگيرند،
اينگونه كارها سنت طاغيان و جباران از بشر است آن هم جباران نادان و نفهم كه
شكنجه يك بيچاره اى را تشديد مى كنند تا از ديگران زهر چشم بگيرند و خداى عزوجل
از چنين اعمالى مبراء است.
سخن صاحب المنار در رد آنچه درباره كيفيت زيرو رو
كردن سرزمين قوم لوط (ع) توسط جبرئيل، نقل شده است
صاحب المنار در تفسير خود گفته : در خرافات مفسرين كه از روايات
اسرائيلى نقل شده آمده كه جبرئيل شهر لوط را با بال خود از طبقات زيرين زمين
ريشه كن ساخته و آن را تا عنان آسمان بالا برد بطورى كه اهل آسمان صداى سگها و
مرغهاى آن شهر را شنيدند آنگاه شهر مزبور را از همان جا پشت و رو نموده به زمين
زد، طورى كه بالاى شهر، زير زمين رفت و زير شهر بالا آمد.
و اين تصور بر اساس اعتقاد متصورش درست در مى آيد كه لابد معتقد بوده به اينكه
اجرام آسمانى نيز سكنه دارد و اين اجرام در موقعيتى قرار دارند كه ممكن است
ساكنان زمين چه انسانها و چه حيوانات به آنان نزديك بشوند و همچنان زنده
بمانند، با اينكه مشاهده و آزمايشهاى فعلى اين تصور را باطل مى سازد و در اين
ايام كه من اين اوراق را مى نويسم ثابت شده كه هواپيماها وقتى مسافت زيادى بالا
بروند به جايى مى رسند كه فشار هوا آنقدر كم مى شود كه زنده ماندن انسان در
آنجا محال است و به همين جهت براى كسانى كه بخواهند تا آن ارتفاع بالا بروند
كپسولهايى پر از اكسيژن مى سازند و در آن، مقدارى از اكسيژن مى ريزند كه براى
آنان كافى باشد و مادامى كه در جو بالا قرار دارند از آن استنشاق كنند.
در كتاب مجيد الهى نيز به اين مساءله يعنى نبودن اكسيژن در جو آسمان و اينكه
بالا رفتن به آسمان سينه را تنگ و تنفس را مشكل مى كند اشاره اى آمده و فرموده
: (فمن يرد اللّه ان يهديه يشرح
صدره للاسلام و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا كانما يصعد فى السماء).
پس اگر بگويد: اين عملى كه از جبرئيل نقل شده چيزى است كه عقل آن را محال نمى
داند، و خلاصه كلام اينكه از ممكنات عقلى است و وقوع آن از باب خارق العاده است
پس نبايد تصديق آن را موقوف بر اين بدانيم كه وضع خلقت آسمانها و سنن كاينات آن
را جايز و ممكن بداند چون قوانين جارى در نظام عالم ربطى به معجزه، كه اساسش
شكستن هر نظام و قانونى است ندارد،
در پاسخ مى گوييم بله، و ليكن شرط اول قبول روايت در جايى كه روايت از امرى
خبر مى دهد كه بر خلاف سنن و نواميس و قوانينى است كه خداى تعالى با آن نواميس
نظام عالم را بپا داشته و آن را مايه آبادى و يا خرابى قرار داده بايد چنين
خبرى از وحى الهى منشاء گرفته و به نقل متواتر از معصوم نقل شده باشد و يا
حداقل سندى صحيح و متصل به عصر معصوم داشته و هيچ ناشناخته اى در سند و متن آن
نباشد، و حال آنكه ما نه در كتاب خداى تعالى چنين چيزى را مى بينيم و نه در
حديثى كه با سندى متصل به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) رسيده باشد و
نه حكمت خدا اقتضاء مى كند كه سرزمين لوط آنقدر به آسمان بلند شود كه صداى
سگهايش به گوش سكان آسمان برسد و اين ماجرا تنها از بعضى تابعين يعنى كسانى كه
عصر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را درك نكرده بودند نقل شده نه
صحابه كه آن جناب را درك كرده اند و ما هيچ شكى نداريم در اينكه اين روايت از
رواياتى است كه اسرائيليها ساخته و در دست و دهان مسلمانان ساده لوح انداخته
اند.
از جمله حرفهايى كه زدهاند اين است كه گفته اند عدد مردم آن شهر چهار ميليون
نفر بوده در حالى كه همه بلاد فلسطين گنجايش اين عدد انسان را ندارد، پس اين
ميليونها انسان چگونه در آن چهار قريه جا گرفته بودند؟
نقاط ضعف در سخنان صاحب المنار
و اينكه گفته اين حديث از احاديثى است كه تابعين آن را نقل كرده اند نه
صحابه، درست نيست براى اينكه او توجه نداشته كه حديث مورد بحث از
(ابن عباس
) و
(حذيفة بن اليمان )
روايت شده و در روايت ابن عباس (بطورى كه الدر المنثور آن را از اسحاق بن بشر،
و ابن عساكر آن را از طريق جويبر، و مقاتل آن را از ضحاك نقل كرده اند) آمده :
(همين كه چهره صبح نمايان شد جبرئيل
دست به كار قريه هاى لوط شد و آنچه از مردان و زنان و ميوه ها و مرغان در آنها
بود همه را گرد آورده در هم پيچيد و سپس زمين را از طبقات زيرين در آورده زير
بال خود گرفت و به طرف آسمان دنيا بالا برد (تا جايى كه ) ساكنان آسمان دنيا
صداى سگها و مرغان و زنان و مردان را از زير بال جبرئيل شنيدند آنگاه آن سرزمين
را پشت و رو به پايين انداخت و دنبالش رگبارى از سنگريزه بر آن سرزمين بباريد،
و سنگها براى آن بود كه اگر چوپانها و تجار در آن سرزمين باقى مانده اند آنها
نيز به هلاكت برسند...)
و در روايت حذيفه بن اليمان (بطورى كه الدر المنثور آن را از عبد الرزاق و ابن
جرير و ابن منذر و ابن ابى حاتم از حذيفه نقل كرده اند) آمده :
جبرئيل اجازه خواست تا آنان را هلاك كند اجازه اش دادند پس آن زمين را كه اين
قوم بر روى آن زندگى مى كردند بغل گرفت و به بالا برد بطورى كه اهل آسمان دنيا
صداى سگها را شنيدند آنگاه آتشى در زير آنان روشن كرد و سپس زمين را با اهلش
زير و رو كرد و همسر لوط كه با آن قوم بود از صداى سقوط، متوجه پشت سر خود شد
فهميد كه وضع از چه قرار است ولى تا خواست به خود بيايد عذاب كه يكى از همان
سنگها بود او را گرفت...
و اما از تابعين، جمعى آن را نقل كرده اند از آن جمله از سعيد بن جبير، مجاهد،
ابى صالح و محمد بن كعب قرظى است و از سدى نيز نقلى رسيده كه خيلى غليظتر از
اين است در نقل او آمده كه گفت : چون قوم لوط به صبح نزديك شدند جبرئيل نازل شد
و زمين را از طبقه هفتم ريشه كن نموده آن را به دوش گرفت و تا آسمان دنيا بالا
برد و سپس آن را به زمين زد...
حجت اخبار مربوط به مسائلى كه موضوع حكم تكليف
نيستند، تعبدپذير و قابل جعل شرعى نيست
پس اينكه گفت : روايت از صحابه نقل نشده حرف درستى نيست، و اما اينكه
گفته : (در قبول روايت شرط شده كه
حتما بطور متواتر از معصوم رسيده باشد و سندش صحيح و متصل به شخص معصوم باشد و
در سندش شذوذ و فرد ناشناخته نباشد و اهل رجال سندش را بى اعتبار ندانسته باشند)
اين مطلب مساءله اى است اصولى كه امروز پنبه اش را زده و به اين نتيجه رسيده
اند كه خبر اگر متواتر باشد و يا همراه با قرائنى باشد كه خبر را قطعى الصدور
سازد چنين خبرى بدون شك حجت است و اما غير اينگونه خبر حجيت ندارد مگر اخبار
آحادى كه در خصوص احكام شرعى و فرعى وارد شده باشد كه اگر خبر موثق باشد يعنى
صدور آن به ظن نوعى مظنون باشد آن نيز حجت است، زيرا حجيت شرعى خود يكى از
اعتبارات عقلائى است كه اثر شرعى به دنبال دارد، پس اگر خبر در مورد حكمى
شرعى وارد شده جعل شرعى مى پذيرد، يعنى شارع مى تواند آن خبر را حجت كند هر چند
كه متواتر نباشد، و اما مسائل غير شرعى يعنى قضاياى تاريخى و امور اعتقادى معنا
ندارد كه شارع خبرى را در مورد آنها حجت كند چون حجت بودن خبرى كه مثلا مى گويد
در فلان تاريخ فلان حادثه رخ داده اثر شرعى ندارد و معنا ندارد كه بگويد غير
علم، علم است و حكم كند به اينكه هر چند شما به فلان واقعه تاريخى علم نداريد
ولى به خاطر فلان خبر واحد تعبدا آن واقعه را قبول كنيد همانطور كه اگر خود
ناظر آن واقعه بوديد قبول مى كرديد (به خلاف احكام شرعى كه اگر شارع حكم كند به
اينكه طبق خبر واحدى كه مثلا در مورد حكمى شرعى به تو رسيده عمل كن كه در اين
صورت هر چند علم به واقعيت آن حكم و به حكم واقعى آن موضوع نداريم ليكن علم
داريم به اينكه اگر طبق اين خبر عمل كنيم عقاب نخواهيم داشت ) و اما مسايل
تاريخى صرف كه ما نسبت به آنها تكليفى نداريم درباره آنها حجت نمى خواهيم گو
اينكه موضوعات و حوادث خارجى، احيانا اثرى شرعى دارند (مثلا اگر با دليل
تاريخى محكم ثابت شود كه فلان صحابه در فلان واقعه، از اسلام خارج شد، بيزارى
جستن و يا لعنت كردن او از نظر شرع عملى حلال مى شود) و ليكن اينگونه آثار از
آنجا كه جزئى است، متعلق جعل شرعى نمى شود چون جعل شرعى تنها متعرض كليات
مسايل است، خواننده محترم مى تواند بحث مفصل اين مساءله را در علم اصول ببيند.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از ابى بن كعب روايت كرده كه گفت : رسول
خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: خداى تعالى لوط را رحمت كند كه به
ركنى شديد پناهنده مى شد و نمى دانست كه ركن شديد در خانه اوست.
توجيه مراد از (ركن شديد) كه لوط (ع) تمناى وجود
آنرا در خانه اش مى كرد
مؤلف: مقامى كه لوط در آن مقام با قوم خود بگو مگو داشت به تقواى الهى
و اجتناب از فسق و فجور دعوتشان مى كرد و همچنين ظاهر سياق آياتى كه اين بگو
مگو را حكايت مى كنند اين است كه لوط (عليه السلام) در اينكه گفت :
(لو ان لى بكم قوة) آرزوى داشتن انصارى رشد يافته از
ميان قومش و يا غير قومش مى داشت، و در جمله (او
اوى الى ركن شديد) آرزو كرده كه اى
كاش انصارى از غير اين قوم مى داشتم، بستگان و عشيره و دوستان و غمخوارانى
خدا دوست مى داشتم تا مرا در دفاع از اين ميهمانان يارى مى كردند ولى او نمى
دانست كه ركن شديد در همان لحظه داخل خانه او است و آن عبارت بود از جبرئيل و
همراهانش يعنى ميكائيل و اسرافيل، و به همين جهت به محضى كه آرزوى داشتن ركنى
شديد كرد بدون فاصله پاسخش دادند كه : (يالوط
انا رسل ربك لن يصلوا اليك ) يعنى
اى لوط ما آنطور كه تو و اين مردم پنداشته ايد جوانانى امرد از جنس بشر نيستيم
بلكه فرستادگان پروردگار تو هستيم و اين مردم به تو نخواهند رسيد.
لوط (عليه السلام) در هيچ حالى از آن احوال از پروردگارش غافل نبود و اين معنا
را از نظر دور نمى داشت كه هر چه نصرت هست از ناحيه خداست و او را فراموش نكرده
بود تا ناصرى غير او آرزو كند و حاشا بر مقام اين پيغمبر بزرگوار از مثل چنين
جهلى مذموم چگونه
ممكن است با اينكه خداى تعالى درباره آن جناب فرموده :
(اتيناه حكما و علما... و ادخلناه
فى رحمتنا انه من الصالحين )
پس اينكه رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود: اگر مى دانست كه
جبرئيل در خانه او است هرگز آرزوى ركن شديدى نمى كرد معنايش اين است كه جبرئيل
و ساير ملائكه با او بودند و او اطلاعى نداشت، نه اينكه معنايش چنين باشد كه
خداى تعالى با او بود و او جاهل به مقام پروردگارش بود.
پس اينكه در بعضى از روايات كه عبارت رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم )
را نقل مى كند اشاره شده به اينكه مراد لوط از ركن شديد، خداى سبحان بوده نه
ملائكه نظريه اى بوده كه بعضى از راويان حديث داده نه اينكه رسول خدا (صلى
اللّه عليه و آله و سلم ) چنان فرموده باشد، نظير روايتى كه از ابو هريره نقل
شده كه گفت : رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) فرمود:
(خدا رحمت كند لوط را كه همواره به
ركنى شديد پناهنده مى شد يعنى خداى تعالى....)
و باز نظير روايتى كه از طريقى ديگر از او نقل شده كه گفت :
(رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و
سلم ) فرمود: خدا لوط را بيامرزد كه همواره به ركنى شديد پناه مى برد).
و بعيد نيست كه ابو هريره در اين سند حديث را نقل به معنا كرده باشد و كلام
رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) را بجاى
(خدا بيامرزد)،
(خدا رحمت كند)
بوده و راوى آن را تغيير داده باشد تا بفهماند لوط در رعايت ادبى از آداب
عبوديت كوتاهى كرده و يا با جهلى كه به مقام پروردگارش داشته و او را از ياد
برده مرتكب گناهى از گناهان شده چون يك پيامبر نبايد پروردگار خود را فراموش
كند.
گفتارى در چند فصل پيرامون داستان لوط (ع) و قوم او
1 - داستان قوم لوط در قرآن
1 - داستان لوط و قومش در قرآن : لوط (عليه السلام) از كلدانيان بود كه
در سرزمين بابل زندگى مى كردند و آن جناب از اولين كسانى بود كه در ايمان آوردن
به ابراهيم (عليه السلام) گوى سبقت را ربوده بود، او به ابراهيم ايمان آورد و
گفت : (انى مهاجر الى ربى
). در نتيجه خداى تعالى او را با
ابراهيم نجات داده به سرزمين فلسطين، (ارض
مقدس ) روانه كرد:
(و نجينا و لوطا الى الارض التى
باركنا فيها للعالمين ) پس لوط در
بعضى از بلاد آن سرزمين منزل كرد، (كه بنا به بعضى از روايات و بنا به گفته
تاريخ و تورات آن شهر سدوم بوده ).
مردم اين شهر و آباديها و شهرهاى اطراف آن كه خداى تعالى آنها را در سوره توبه
آيه 70 مؤ تفكات خوانده، بت مى پرستيدند و به عمل فاحشه لواط مرتكب مى شدند و
اين قوم اولين قوم از اقوام و نژادهاى بشر بودند كه اين عمل در بينشان شايع گشت
، و شيوع آن به حدى رسيده بود كه در مجالس عموميشان آن را مرتكب مى شدند، تا
آنكه رفته رفته عمل فاحشه سنت قومى آنان شد و عام البلوى گرديد و همه بدان
مبتلا گشته، زنان بكلى متروك شدند و راه تناسل را بستند.
(لذا خداى تعالى لوط را به سوى
ايشان گسيل داشت ).
و آن جناب ايشان را به ترس از خدا و ترك فحشاء و برگشتن به طريق فطرت دعوت كرد
و انذار و تهديدشان نمود ولى جز بيشتر شدن سركشى و طغيان آنان ثمرهاى حاصل نگشت
و جز اين پاسخش ندادند كه اينقدر ما را تهديد مكن اگر راست ميگويى عذاب خدا را
بياور، و به اين هم اكتفاء ننموده تهديدش كردند كه :
(لئن لم تنته يا لوط لتكونن من
المخرجين - اگر اى لوط دست از دعوتت بر ندارى تو را از شهرمان خارج خواهيم كرد)
و كار را از صرف تهديد گذرانده، به يكديگر گفتند: خاندان لوط را از قريه خود
خارج كنيد كه آنها مردمى هستند كه مى خواهند از عمل لواط پاك باشند.
2 - عاقبت امر قوم لوط (ع)
2 - عاقبت امر اين قوم : جريان به همين منوال ادامه يافت، يعنى از جناب
لوط (عليه السلام) اصرار در دعوت به راه خدا و التزام به سنت فطرت و ترك فحشا،
و از آنها اصرار بر انجام خبائث تا جايى كه طغيانگرى ملكه آنان شد و كلمه عذاب
الهى در حقشان ثابت و محقق گرديد، پس خداى رسولانى از فرشتگانى بزرگ و محترم
براى هلاك كردن آنان ماءمور كرد، فرشتگان اول بر ابراهيم (عليه السلام) وارد
شدند و آن جناب را از ماءموريتى كه داشتند (يعنى هلاك كردن قوم لوط) خبر دادند،
جناب ابراهيم (عليه السلام) با فرستادگان الهى بگومگوئى كرد تا شايد بتواند
عذاب را از آن قوم بردارد، و ملائكه را متذكر كرد كه لوط در ميان آن قوم است،
فرشتگان جواب دادند كه ما بهتر مى دانيم در آنجا چه كسى هست و به موقعيت لوط و
اهلش از هر كس ديگر مطلع تريم و اضافه كردند كه مساءله عذاب قوم لوط حتمى شده
و به هيچ وجه برگشتنى نيست.
فرشتگان از نزد ابراهيم به سوى لوط روانه شدند و به صورت پسرانى امرد مجسم شده
، به عنوان ميهمان بر او وارد شدند، لوط از ورود آنان سخت به فكر فرو رفت چون
قوم خود را مى شناخت و مى دانست كه به زودى متعرض آنان مى شوند و به هيچ وجه
دست از آنان بر نمى دارند، چيزى نگذشت كه مردم خبردار شدند، به شتاب رو به خانه
لوط نهاده و به يكديگر مژده مى دادند، لوط از خانه بيرون آمد و در موعظه و
تحريك فتوت و رشد آنان سعى بليغ نمود تا به جايى كه دختران خود را بر آنان عرضه
كرد و گفت : اى مردم ! اين دختران من در اختيار شمايند و اينها براى شما پاكيزه
ترند پس، از خدا بترسيد و مرا نزد ميهمانانم رسوا مسازيد، آنگاه از در استغاثه
و التماس در آمد و گفت : آيا در ميان شما يك نفر مرد رشيد نيست ؟ مردم درخواست
او را رد كرده و گفتند: ما هيچ علاقه اى به دختران تو نداريم و به هيچ وجه از
ميهمانان تو دست بردار نيستيم. لوط (عليه السلام) ماءيوس شد و گفت : اى كاش
نيرويى در رفع شما مى داشتم و يا ركنى شديد مى بود و به آنجا پناه مى بردم.
در اين هنگام ملائكه گفتند: اى لوط ما فرستادگان پروردگار توايم، آرام باش كه
اين قوم به تو نخواهند رسيد، آنگاه همه آن مردم را كور كردند و مردم افتان و
خيزان متفرق شدند.
فرشتگان سپس به لوط (عليه السلام) دستور دادند كه شبانه اهل خود را برداشته و
در همان شب پشت به مردم نموده، از قريه بيرون روند و احدى از آنان به پشت سر
خود نگاه نكند ولى همسر خود را بيرون نبرد كه به او آن خواهد رسيد كه به مردم
شهر مى رسد، و نيز به وى خبر دادند كه بزودى مردم شهر در صبح همين شب هلاك مى
شوند.
صبح، هنگام طلوع فجر، صيحه آن قوم را فرا گرفت و خداى سنگى از گل نشاندار كه
نزد پروردگارت براى اسرافگران در گناه آماده شده بر آنان بباريد و شهرهايشان را
زير و رو كرد و هر كس از مؤمنين را كه در آن شهرها بود بيرون نمود، البته غير
از يك خانواده هيچ مؤمنى در آن شهرها يافت نشد و آن خانواده لوط بود و آن
شهرها را آيت و مايه عبرت نسلهاى آينده كرد تا كسانى كه از عذاب اليم الهى بيم
دارند با ديدن آثار و خرابه هاى آن شهرها عبرت بگيرند و در اينكه ايمان و اسلام
منحصر در خانواده لوط بوده و عذاب همه شهرهاى آنان را گرفته، دو نكته هست :
اول اينكه اين جريان دلالت مى كند بر اينكه هيچ يك از آن مردم ايمان نداشتند، و
دوم اينكه فحشا تنها در بين مردان شايع نبوده بلكه در بين زنان نيز شيوع داشته
، چون اگر غير از اين بود نبايد زنها هلاك مى شدند و على القاعده بايد عده
زيادى از زنها به آن جناب ايمان مى آوردند و از او طرفدارى مى كردند چون لوط
(عليه السلام) مردم را دعوت مى كرد به اينكه در امر شهوترانى به طريقه فطرى
باز گردند و سنت خلقت را كه همانا وصلت مردان و زنان است سنت خود قرار دهند و
اين به نفع زنان بود و اگر زنان نيز مبتلا به فحشا نبودند بايد دور آن جناب جمع
مى شدند و به وى ايمان مى آوردند ولى هيچ يك از اين عكس العملها در قرآن كريم
درباره زنان قوم لوط ذكر نشده.
و اين خود مؤ يد و مصدق رواياتى است كه در سابق گذشت كه ميگفت : فحشا در بين
مردان و زنان شايع شده بود، مردان به مردان اكتفا كرده و با آنان لواط مى كردند
و زنان با زنان مساحقه مى نمودند.
3 - شخصيت معنوى لوط (ع)
3 - شخصيت معنوى لوط (عليه السلام): لوط (عليه السلام) رسولى بود از
ناحيه خداى تعالى بسوى اهالى سرزمين (مؤ
تفكات ) كه عبارت بودند از شهر
(سدوم
) و شهرهاى اطراف آن (و بطورى كه گفته شده چهار شهر بوده : 1 -
سدوم 2 - عموره 3 - صوغر 4 - صبوييم ) و خداى تعالى آن جناب را در همه مدائح و
اوصافى كه انبياى گرام خود را بوسيله آنها توصيف كرده شركت داده است.
و از جمله توصيف ها كه براى خصوص آن جناب ذكر كرده اين است كه فرموده :
(و لوطا اتيناه حكما و علما و
نجيناه من القرية التى كانت تعمل الخبائث انهم كانوا قوم سوء فاسقين و ادخلناه
فى رحمتنا انه من الصالحين ).
4 - داستان لوط و قوم او در تورات
4 - داستان لوط و قومش در تورات : تورات در اصحاح يازدهم و دوازدهم از
سفر تكوين مى گويد: لوط برادر زاده (ابرام
) (ابراهيم ) و نام پدرش (كه برادر
ابرام باشد) (هاران بن تارخ
) بود و هاران با برادرش ابرام در
خانه تارخ در (اوركلدانيان
) زندگى مى كردند و سپس تارخ از
(اور)
بسوى سرزمين كنعانيان مهاجرت كرد و در شهر حاران اقامت گزيد در حالى كه ابرام و
لوط با او بودند آنگاه ابرام به امر رب، از حاران خارج شد و لوط نيز با او بود
و اين دو مال بسيار زياد و غلامانى در حاران به دست آورده بودند، پس به سرزمين
كنعان آمدند، و ابرام پشت سر هم به طرف جنوب كوچ مى كرد تا آنكه به مصر آمد و
در مصر نيز به سمت جنوب به طرف بلنديهاى (بيت
ايل ) آمده و در آنجا اقامت گزيد.
لوط هم كه همه جا با ابرام حركت مى كرد براى خود گاو و گوسفند و خيمه هايى داشت
، و يك سرزمين جوابگوى احشام اين دو نفر نبود بناچار بين چوپانهاى او و
چوپانهاى ابرام دشمنى و نزاع درگرفت و از ترس اينكه كار به نزاع بكشد از يكديگر
جدا شدند، لوط سرزمين (دائره
) اردن را اختيار كرد و در شهرهاى
دائره اقامت گزيد و خيمه هاى خود را به (سدوم
) انتقال داد و اهل سدوم مردمى
اشرار و از نظر رب بسيار خطاكار بودند و ابرام خيام خود را به بلوطات ممرا كه
در حبرون بود نقل داد.
در اين زمان جنگى بين پادشاهان سدوم و عموره و ادمه و صبوييم و صوغر از يك طرف
و چهار همسايه آنان از طرف ديگر درگرفت و پادشاه سدوم و ديگر پادشاهانى كه با
او بودند شكست خوردند و دشمن همه املاك سدوم و عموره و همه مواد غذايى آنان را
بگرفت و لوط در بين ساير اسرا، اسير شد و همه اموالش به غارت رفت، وقتى اين
خبر به ابرام رسيد با غلامان خود كه بيش از سيصد نفر بودند حركت كرد و با آن
قوم جنگيد و آنان را شكست داده، لوط را از اسارت و همه اموالش را از غارت شدن
نجات داد و او را به همان محلى كه سكونت گزيده بود برگردانيد.
تورات در اصحاح هجدهم از سفر تكوين مى گويد: رب براى او (يعنى ابرام ) در
بلوطات ممرا ظهور كرد در حالى كه روز گرم شده بود، و او جلوى در خيمه نشسته بود
ناگهان چشم خود را بلند كرد و نگريست كه سه نفر مرد نزدش ايستاده اند همينكه
آنان را ديد از در خيمه برخاست تا استقبالشان كند و به زمين سجده كرد و گفت :
اى آقا! اگر نعمتى در چشم خود مى يابى پس، از بنده ات رو بر متاب و از اينجا
مرو تا بنده ات كمى آب بياورد پاهايتان را بشوييد و زير اين درخت تكيه دهيد و
نيز بنده ات پاره نانى بياورد دلهايتان را نيرو ببخشيد سپس برويد چون شما بر
عبد خود گذر كرده ايد ما اينطور رفتار مى كنيم همانطور كه خودت تكلم كردى.
بناچار ابرام به شتاب به طرف خيمه نزد ساره رفت و گفت : بشتاب سه كيل آرد سفيد
تهيه كن و نانى مغز پخت بپز، آنگاه خودش به طرف گله گاو رفته، گوساله پاكيزه و
چاقى انتخاب نموده به غلام خود داد تا به سرعت غذايى درست كند، سپس مقدارى كره
و شير با آن گوساله اى كه كباب كرده بود برداشته نزد ميهمانان نهاد و خود در
زير آن درخت ايستاد تا ميهمانان غذا بخورند.
ميهمانان پرسيدند: ساره همسرت كجا است ؟ ابرام گفت : اينك او در خيمه است. يكى
از ميهمانان گفت : من در زمان زندگيت بار ديگر نزد تو مى آيم، و براى همسرت
ساره پسرى خواهد آمد. ساره در خيمه سخن او را كه در پشت خيمه قرار داشت شنيد و
ابراهيم و ساره هر دو پيرى سالخورده بودند و ديگر اين احتمال كه زنى مثل ساره
عادتا بچه بياورد قطع شده بود ساره بناچار در دل خود خنديد و در زبان گفت : آيا
سر پيرى بار ديگر متنعمى و بچه دار شدنى به خود مى بينم با اينكه آقايم نيز پير
شده ؟ رب به ابراهيم گفت : ساره چرا خنديد و چرا چنين گفت كه آيا به راستى من
مى زايم با اينكه پيرى فرتوت شده ام ؟ مگر بر رب انجام چيزى محال مى شود؟ من در
ميعاد در طول زندگى به سويت باز مى گردم و ساره فرزندى خواهد داشت. ساره در
حالى كه مى گفت : اين بار نمى خندم منكر آن شد، چون ترسيده بود ابراهيم گفت :
نه بلكه خنديد.
آنگاه مردان نامبرده از آنجا برخاسته به طرف سدوم رهسپار شدند ابراهيم (نيز) با
آنها مى رفت تا بدرقه شان كند رب با خود گفت : آيا سزاوار است كارى را كه مى
خواهم انجام دهم از ابراهيم پنهان بدارم ؟ با اينكه ابراهيم امتى كبير و قوى
است و امتى است كه همه امتهاى روى زمين از بركاتش برخوردار مى شوند؟ نه، من
حتما او را آگاه مى سازم تا فرزندان و بيت خود را كه بعد از او مى آيند توصيه
كند تا طريق رب را حفظ كنند و كارهاى نيك كنند و عدالت را رعايت نمايند تا رب
به آن وعده اى كه به ابراهيم داده عمل كند.
پس رب (به ابراهيم ) گفت : سر و صداى سدوميان و عموديان زياد شده يعنى چيزهاى
بدى از آنجا به من مى رسد و خطايا و گناهانشان بسيار عظيم گشته، لذا من خود به
زمين نازل مى شوم تا ببينم آيا همه اين گناهانى كه خبرگزاران خبر داده اند
مرتكب شده اند يا نه و اگر نشده اند حداقل از وضع آنجا با خبر مى شوم. آنگاه
مردان (ميهمانان ابراهيم ) با او خدا حافظى كرده و به طرف سدوم رفتند و اما
ابراهيم كه تا آن لحظه در برابر رب ايستاده بود به طرف رب جلو آمد و پرسيد آيا
نيكوكار و گناهكار را با هم هلاك مى كنى ؟ شايد پنجاه نفر نيكوكار در شهر سدوم
باشد آيا آن شهر را يكجا نابود مى كنى و به خاطر آن پنجاه نيكوكار كه در آنجا
هستند عفو نمى كنى ؟
حاشا بر تو كه چنين رفتارى داشته باشى و نيكوكار را با گنهكار بميرانى و در
نتيجه خوب و بد در درگاهت فرق نداشته باشند، حاشا بر تو كه جزا دهنده كل زمينى
عدالت را رعايت نكنى ؟
رب گفت من اگر در سدوم پنجاه نيكوكار پيدا كنم از عذاب آن شهر و همه ساكنان آن
به خاطر پنجاه نفر صرفنظر مى كنم.
ابراهيم جواب داد و گفت : من كه با مولا سخن آغاز كردم خاكى و خاكسترى هستم
ممكن است نيكوكاران پنج نفر كمتر از پنجاه نفر باشند و فرض كن چهل و پنج نفر
باشد آيا همه شهر را و آن چهل و پنج نفر را هلاك مى كنى ؟ رب گفت : من اگر در
آنجا چهل و پنج نفر نيكوكار بيابم شهر را هلاك نمى كنم، ابراهيم دوباره با رب
به گفتگو پرداخت و گفت : احتمال مى رود در آنجا چهل نفر نيكوكار باشد رب گفت :
بخاطر چهل نفر هم عذاب نمى كنم، ابراهيم با خود گفت حال كه رب عصبانى نمى شود
سخن را ادامه دهم چون ممكن است سى نفر نيكوكار در سدوم پيدا شود، رب گفت : اگر
در آنجا سى نفر يافت شود آن كار را نمى كنم. ابراهيم گفت : من كه سخن با
مولايم آغاز كردم براى اين بود كه نكند در آنجا بيست نفر نيكوكار باشد رب گفت :
به خاطر بيست نفر هم اهل شهر را هلاك نمى كنم.
ابراهيم گفت : (من خواهش مى كنم ) رب عصبانى نشود فقط يك بار ديگر سخن مى گويم
و آن سخنم اين است كه ممكن است ده نفر نيكوكار در آن محل يافت شود رب گفت : به
خاطر ده نفر نيز اهل شهر را هلاك نمى كنم، رب بعد از آنكه از گفتگوى با
ابراهيم فارغ شد دنبال كار خود رفت ابراهيم هم به محل خود برگشت.
در اصحاح نوزدهم از سفر تكوين آمده كه ملائكه هنگام عصر به سدوم رسيدند لوط در
آن لحظه دم دروازه شهر سدوم نشسته بود چون ايشان را بديد برخاست تا از آنان
استقبال كند و با صورت به زمين افتاد و سجده كرد و به آنان گفت : آقاى من به
طرف خانه بنده خودتان متمايل شويد و در آنجا بيتوته كنيد و پاهايتان را بشوييد
آنگاه صبح زود راه خود پيش بگيريد و برويد. آن دو ملك گفتند: نه، بلكه ما در
ميدان شهر بيتوته مى كنيم. لوط بسيار اصرار ورزيد و آن دو سرانجام قبول نموده
با او به راه افتادند و به خانه او در آمدند لوط ضيافتى به پا كرد و نان و مرغى
پخت، و آنان خوردند.
قبل از اينكه به خواب بروند رجالى از اهل شهر يعنى از سدوم خانه را محاصره
كردند، رجالى از پير و جوان و بلكه كل اهل شهر حتى از دورترين نقطه حمله ور
شدند و لوط را صدا زدند كه آن دو مردى كه امشب بر تو وارد شده اند كجايند؟ آنان
را بيرون بفرست تا بشناسيمشان،
لوط خودش به طرف درب خانه آمد و آن را از پشت ببست و گفت : اى برادران من شرارت
مكنيد اينك اين دو دختران من در اختيار شمايند و با اينكه تاكنون مردى را
نشناخته اند من آن دو را بيرون مى آورم، شما با آن دو هر عملى كه مايه خوشايند
چشم شما است انجام دهيد و اما اين دو مرد را كار نداشته باشيد زيرا زير سايه
سقف من داخل شده اند.
مردم گفتند: تا فلانجا دور شو، آنگاه گفتند: لوط يك مرد غريبه اى است كه به
ميان ما آمده و اختياردار ما شده، اى لوط! ما الان شرى به تو مى رسانيم بدتر
از شرى كه مى خواهيم به آن دو برسانيم، پس اصرار بر لوط را از حد گذراندند و
جلو آمدند تا درب خانه را بشكنند و آن دو مرد ميهمان دست خود را دراز كرده و
لوط را به طرف خود در داخل خانه بردند و درب را به روى مردم بستند و اما مردان
پشت در را، صغير و كبيرشان را كور كردند و ديگر نتوانستند درب خانه را پيدا
كنند.
آن دو تن ميهمان به لوط گفتند: غير از خودت در اين شهر چه دارى، دامادها و
پسران و دختران و هر كس ديگر كه دارى همه را از اين مكان بيرون ببر كه ما هلاك
كننده اين شهريم زيرا خبرگزاريها خبرهاى عظيمى از اين شهر نزد رب برده اند و رب
ما را فرستاده تا آنان را هلاك سازيم. لوط از خانه بيرون رفت و با دامادها كه
دختران او را گرفته بودند صحبت كرده گفت : برخيزيد و از اين شهر بيرون شويد كه
رب مى خواهد شهر را هلاك كند، دامادها به نظرشان رسيد كه لوط دارد مزاح مى كند،
ولى همين كه فجر طالع شد دو فرشته با عجله به لوط گفتند: زود باش دست زن و دو
دخترت كه فعلا در اينجا هستند بگير تا به جرم مردم اين شهر هلاك نشوند ولى وقتى
سستى لوط را ديدند دست او و دست زنش و دست دو دخترش را گرفته به خاطر شفقتى كه
رب بر او داشت در بيرون شهر نهادند.
و وقتى داشتند لوط را به بيرون شهر مى بردند به او گفتند: جانت را بردار و فرار
كن و زنهار، كه به پشت سر خود نگاه مكن و در هيچ نقطه از پيرامون شهر توقف مكن
، به طرف كوه فرار كن تا هلاك نشوى. لوط به آن دو گفت : نه، اى سيد من، اينك
بنده ات شفقت را در چشمانت مى بيند لطفى كه به من كردى عظيم بود و من توانايى
آن را ندارم كه به كوه فرار كنم مى ترسم هنوز به كوه نرسيده شر مرا بگيرد و
بميرم، اينك در اين نزديكى شهرى است به آن شهر مى گريزم شهر كوچكى است (و
فاصله اش كم است ) آيا اگر به آنجا بگريزم جانم زنده مى ماند رب بدو گفت : من
در پيشنهاد نيز روى تو را به زمين نمى اندازم و شهرى كه پيشنهاد كردى زير و
رويش نكنم، زير و رويش نمى كنم پس به سرعت بدانجا فرار كن كه من استطاعت آن
را ندارم كه قبل از رسيدنت به آنجا كارى بكنم به اين مناسبت نام آن شهر را صوغر
نهادند يعنى شهر كوچك.
وقتى خورشيد بر زمين مى تابيد لوط وارد شهر صوغر شد، رب بر شهر سدوم و عموره
كبريت و آتش باريد، كبريت و آتشى كه از ناحيه رب از آسمان مى آمد و آن شهرها و
همه اطراف آن و همه ساكنان آن شهرها و همه گياهان آن سرزمين را زير و رو كرد،
زنش كه نافرمانى كرد و از پشت به شهر نظر انداخت ستونى از نمك شد.
روز ديگر ابراهيم به طرف اين سرزمين آمده در برابر رب ايستاد و بسوى سدوم و
عموره و به سرزمينهاى اطراف آن دو شهر نظر انداخت، ديد كه دود از زمين بالا مى
رود مانند دودى كه از گلخن حمام برمى خيزد، و چنين پيش مى آمد كه وقتى خدا
شهرهاى آن دايره (و آن افق ) را ويران كرد به ابراهيم اطلاع داد كه لوط را از
وسط انقلاب و در لحظه اى كه شهرهاى محل اقامت لوط را ويران مى كرد بيرون فرستاد
(و خلاصه اينكه به ابراهيم اطلاع داد دلواپس لوط نباشد خداى تعالى او را نجات
داده است ).
و اما لوط از صوغر نيز بالاتر رفت و در كوه منزل كرد و دو دخترش با او بودند،
چون از اقامت در صوغر نيز بيمناك بود لذا او و دو دخترش در غارى منزل كردند،
دختر بكر بزرگ به (دختر) كوچكتر گفت : پدر ما پير شده و در اين سرزمين هيچ كس
نيست كه مانند عادت ساير نقاط به سر وقت ما بيايد و از ما خواستگارى كند بيا تا
به پدرمان شرابى بنوشانيم و با او همخواب شويم و از پدر خود نسلى را زنده كنيم
، پس پدر را شراب خوراندند و در آن شب دختر بزرگتر (بكر) به رختخواب پدر رفت و
پدر هيچ نفهميد كه دخترش با او خوابيده (جماع كرده و) برخاست، فرداى آن شب
چنين پيش آمد كه بكر به صغيره گفت : من ديشب با پدرم خوابيدم امشب نيز به او
شرابى مى دهيم تو با او بخواب تا هر دو از او نسلى را زنده كنيم پس آن شب نيز
شرابش دادند و دختر كوچك برخاسته با پدر جمع شد و پدر، نه از همخوابگى او
خبردار شد و نه از برخاستن و رفتنش، نتيجه اين كار آن شد كه هر دو دختر از پدر
حامله شدند.
دختر بزرگتر (بكر) يك پسر آورد و نام او را (موآب
) نهاد و اين پسر كسى است كه نسل
دودمان موآبيين به او منتهى مى شود و تا به امروز اين نسل ادامه دارد.
نقاط تفاوت بين داستان قوم لوط در تورات فعلى و آنچه
در قرآن كريم آمده است
اين بود ماجراى داستان لوط در تورات، و ما همه آن را نقل كرديم تا روشن
شود كه تورات در خود داستان و در وجوه غير داستانى آن چه مخالفتى با قرآن كريم
دارد.
در تورات آمده كه فرشتگان مرسل براى بشارت دادن به ابراهيم و براى عذاب قوم لوط
دو فرشته بودند ولى قرآن از آنان به (رسل
) تعبير كرده كه صيغه جمع است و
اءقل جمع سه نفر است.
و در تورات آمده كه ميهمانان ابراهيم غذايى را كه او درست كرده بود خوردند ولى
قرآن اين را نفى كرده، مى فرمايد: ابراهيم وقتى ديد ميهمانان دست به طرف غذا
دراز نمى كنند ترسيد.
در تورات آمده كه لوط دو دختر داشت ولى قرآن تعبير به لفظ
(بنات
) كرده كه صيغه جمع است و گفتيم كه اقل جمع سه نفر است و در
تورات آمده كه ملائكه لوط را بيرون بردند و قوم را چنين و چنان عذاب كردند و زن
او ستونى از نمك شد و جزئياتى ديگر كه قرآن از اينها ساكت است.
و در تورات بطور صريح نسبت تجسم به خداى تعالى داده و نسبت زناى با محرم آن هم
با دختران را به يك پيامبر داده ولى قرآن كريم، هم خداى سبحان را منزه از تجسم
مى داند و هم انبياء و فرستادگان خداى را از ارتكاب گناه برى دانسته و ساحت
آنان را از اين آلودگيها پاك مى داند.
آيات 84 تا 95 سوره هود
و الى مدين اخاهم شعيبا قال يقوم اعبدوا اللّه ما لكم من اله غيره و لا
تنقصوا المكيال و الميزان انى ارئكم بخير و انى اخاف عليكم عذاب يوم
محيط (84)
و يقوم اوفوا المكيال و الميزان بالقسط و لا تبخسوا الناس
اشياءهم و لا تعثوا فى الارض مفسدين (85)
بقيت اللّه خير لكم ان كنتم
مؤمنين و ما انا عليكم بحفيظ (86)
قالوا يشعيب اصلوتك تامرك ان نترك ما
يعبد اباءنا او ان نفعل فى امولنا ما نشاء انك لانت الحليم الرشيد (87)
قال يا قوم ارايتم ان كنت على بينة من ربى و رزقنى منه رزقا حسنا و ما
اريد ان اخالفكم الى ما انهيكم عنه ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما
توفيقى الا باللّه عليه توكلت و اليه انيب (88)
و ياقوم لا يجرمنكم
شقاقى ان يصيبكم مثل ما اصاب قوم نوح او قوم هود او قوم صالح و ما قوم
لوط منكم ببعيد (89)
و استغفروا ربكم ثم توبوا اليه ان ربى رحيم
ودود (90)
قالوا يا شعيب ما نفقه كثيرا مما تقول و انا لنرئك فينا ضعيفا
و لو لا رهطك لرجمنك و ما انت علينا بعزيز (91)
قال ياقوم ارهطى اعز
عليكم من اللّه و اتخذتموه ورائكم ظهريا ان ربى بما تعملون محيط (92)
و
ياقوم اعملوا على مكانتكم انى عمل سوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و من
هو كذب و ارتقبوا انى معكم رقيب (93)
و لما جاء امرنا نجينا شعيبا و
الذين امنوا معه برحمة منا و اخذت الذين ظلموا الصيحة فاصبحوا فى ديرهم
جاثمين (94)
كان لم يغنوا فيها الا بعدا لمدين كما بعدث ثمود(95) |
ترجمه آيات
و (همچنين ) به برادر مردم مدين، يعنى شعيب وحى كرديم او نيز به مردمش
گفت : اى قوم ! خدا را بپرستيد چون غير او معبودى نداريد و در معاملات، ترازو
و قپان را به نفع خود زياد و به ضرر مردم كم نگيريد، من خيرخواه شما هستم من بر
شما از عذاب روزى مى ترسم كه عذابش از هر جهت فراگير است. (84)
و اى مردم ! پيمانه و وزن را با عدالت وفا كنيد و بر اشياء مردم عيب مگذاريد و
از حق آنان نكاهيد و در زمين فساد مكنيد. (85)
سودى كه خدا در معامله برايتان باقى مى گذارد برايتان بهتر است و بدانيد كه
(ضامن كنترل شما در دورى از كم فروشى و قناعت به خير خدا، تنها و تنها ايمان
شما است و) من مسؤ ول كنترل شما نيستم.(86)
گفتند: اى شعيب آيا نمازت به تو دستور مى دهد كه ما آنچه را پدرانمان مى
پرستيدند ترك گوييم و آنچه را مى خواهيم، در اموالمان انجام ندهيم ؟ كه همانا
تو مرد بردبار و رشيدى هستى. (87)
شعيب گفت : اى قوم من ! هرگاه من دليل آشكارى از پروردگارم داشته و رزق خوبى به
من داده باشد (آيا مى توانم بر خلاف فرمان او رفتار كنم ؟) من هرگز نمى خواهم
چيزى كه شما را از آن باز مى دارم خودم مرتكب شوم، من جز اصلاح تا آنجا كه
توانايى دارم نمى خواهم، و توفيق من جز به خدا نيست، بر او توكل كردم و به
سوى او بازگشت. (88)
و اى قوم من ! دشمنى و مخالفت با من سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى كه قوم
نوح يا قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند گرفتار شويد، و قوم لوط از شما چندان
دور نيست. (89)
از پروردگار خود آمرزش بطلبيد و به سوى او بازگرديد كه پروردگارم مهربان و
دوستدار (بندگان توبه كار) است. (90)
گفتند اى شعيب ! بسيارى از آنچه را مى گويى ما نمى فهميم، و ما تو را در ميان
خود ضعيف مى يابيم، و اگر بخاطر احترام قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مى
كرديم، و تو در برابر ما قدرتى ندارى. (91)
گفت : اى مردم، (همشهريان من )! آيا چند نفر خويشاوند من در نظر شما عزيزتر از
خدايند كه او را به كلى از ياد برده، اعتنايى به او نداريد با اينكه پروردگار
من بدانچه شما مى كنيد محيط است. (92)
و اى قوم من ! شما هر قدرتى كه داريد به كار بزنيد من نيز كار خودم را مى كنم،
بزودى مى فهميد كه عذاب خوار كننده به سراغ چه كسى مى آيد و چه كسى دروغگو است
، شما منتظر باشيد كه من نيز با شما منتظر مى مانم.(93)
و همين كه امر ما (عذاب موعود) آمد شعيب و گروندگان به وى را، با رحمت خود نجات
داديم، و صيحه همه آنهايى را كه ستم كردند بگرفت و در محل سكونتشان به صورت
جسدى بى جان در آورد.(94)
آنچنان كه گويى اصلا در آن سرزمين زندگى نكرده اند (و فرمان الهى رسيد) كه قوم
مدين از رحمت من دور باشند همانطور كه قوم ثمود دور شدند.(95)