فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جاءته البشرى يجادلنا فى قوم لوط |
كلمه (روع
)، به معناى ترس و رعب است و كلمه
(مجادله
) در اصل به معناى اصرار در بحث و
پافشارى كردن در يك مساءله براى غالب شدن در راى است و معناى آيه اين است كه
وقتى حال ابراهيم از آن ترسى كه كرده بود بجا آمد و برايش معلوم شد كه غذا
نخوردن واردين، از باب سوء قصد نبوده و علاوه آن بشارت را از واردين شنيد كه
بزودى خداى تعالى به او و همسرش اسحاق را خواهد داد و از اسحاق يعقوب را، آنگاه
شروع كرد درباره قوم لوط بگو مگو كردن به اين اميد كه عذاب را از آن قوم برطرف
سازد.
و بنابراين جمله (يجادلنا فى قوم
لوط) اگر به صيغه مضارع آمده با
اينكه در جواب كلمه (لما)
حتما بايد فعل ماضى بيايد از باب حكايت حال گذشته است (نه اينكه بخواهد بفرمايد
بعد از اين مجادله مى كند) و يا اينكه يك فعل ماضى در تقدير گرفته شده و تقدير
كلام : (اخذ يجادلنا...)
بوده است يعنى ابراهيم (عليه السلام) شروع كرد به بگو مگو كردن درباره قوم
لوط.
و از اين آيه شريفه بر مى آيد كه ملائكه، نخست به آن جناب خبر داده بودند كه
ماموريت اصليشان رفتن به ديار قوم لوط است و سپس اين معنا را عنوان كرده بودند
كه خداى تعالى به شما فرزندى خواهد داد و در مرحله سوم از عذاب قوم لوط خبر
داده بودند كه ابراهيم (عليه السلام) شروع كرده به مجادله كردن، تا شايد عذاب
را از آن قوم برطرف سازد، و در آخر به آن جناب گفته اند كه كار از كار گذشته و
قضاء حتمى شده و عذاب نازل خواهد شد و به هيچ وجه رد شدنى نيست.
حال ببينيم مجادله ابراهيم چه بوده ؟ در آيات مورد بحث چيزى در اين باب نيامده
ولى در جاى ديگر قرآن كريم فرموده : (و
لما جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا انا مهلكوا اهل هذه القرية ان اهلها
كانوا ظالمين قال ان فيها لوطا قالوا نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا
امراته كانت من الغابرين).
ان ابراهيم لحليم اواه منيب |
(حليم
) به آن كسى گفته مى شود كه در عقوبت دشمن و انتقام گرفتن عجله
نميكند و كلمه (اواه
) درباره كسى اطلاق مى شود كه زياد
از بديها و ناملايماتى كه مى بيند آه مى كشد و كلمه
(منيب
) اسم فاعل از مصدر انابه به معناى رجوع است و مراد از آن، اين
است كه آدمى در هر امرى به خداى تعالى رجوع كند.
بيان علت مجادله ابراهيم (ع ) درباره قوم لوط با
فرشتگان و پاسخ فرشتگان به مجادله او
و اين آيه زمينه تعليل آيه قبلى را دارد و مى خواهد بيان كند كه چرا
ابراهيم (عليه السلام) درباره قوم لوط مجادله كرد و در اين جمله مدحى بليغ از
ابراهيم (عليه السلام) شده، چون مى فرمايد: آن جناب بدين جهت درباره آن قوم
مجادله كرد كه پيغمبرى حليم و پر حوصله بود و در نزول عذاب بر مردم ستمكار عجله
نمى كرد، اميدوار بود كه توفيق الهى شامل حال آنان شده، اصلاح شوند و به
استقامت بگرايند، پيغمبرى بود اواه يعنى از گمراهى مردم و از اينكه هلاكت بر
آنان نازل شود سخت رنج مى برد و آه مى كشيد در نجات انسان به خداى تعالى رجوع
مى كرد و متوسل مى شد پس كسى خيال نكند كه آن جناب از عذاب ستمكاران كراهت
داشته و بدان جهت كه ظالم بودند از آنان طرفدارى مى كرده، حاشا بر پيغمبرى
اولوا العزم كه طرفدار ستمكاران باشد.
يا ابراهيم اعرض عن هذا انه قد جاء امر ربك و انهم اتيهم عذاب غير
مردود |
اين آيه شريفه حكايت پاسخى است كه فرشتگان به ابراهيم (عليه السلام) داده و
مجادله آن جناب را قطع كردند و آن جناب بعد از شنيدن آن قانع شد و ديگر دنبال
نكرد چون فهميد كه اصرار كردن در برگرداندن عذاب از قوم لوط هيچ فايده اى ندارد
چون قضاى الهى در آن باره رانده شده و عذابشان حتمى گشته و خواه ناخواه واقع
خواهد شد پس اينكه گفتند: (يا
ابراهيم اعرض عن هذا) معنايش اين
است كه از اين وساطت و جدال صرفنظر كن و هيچ طمعى به نجات آنان مبند كه طمعى
خام و ناشدنى است.
و معناى اينكه گفتند: (انه قد جاء
امر ربك ) اين است كه امر پروردگار
تو به مرحله اى رسيده كه با هيچ دافعى دفع نمى شود و با هيچ مبدلى تبديل نمى
گردد، و خلاصه منظور ما اين است كه فعل ماضى (جاء)
نمى خواهد خبر دهد كه عذاب آمده، مويد اين معنا هم اين است كه در جمله بعد مى
فرمايد: (و انهم آتيهم عذاب غير
مردود)، چون ظاهر اين جمله كه اسم
فاعل (آتى
) در آن به كار رفته اين است كه
عذاب مذكور بعدها نازل مى شود هر چند كه امر، صادر شده و قضاء آن رانده شده و
قضاء از مقضى به هيچ وجه تخلف نمى پذيرد، و باز مويد گفته ما جمله اى است كه
بزودى در همين سوره، در داستان قوم لوط مى آيد كه فرموده
(فلما جاء امرنا جعلنا عاليها
سافلها)، پس معلوم مى شود كه كلمه
(جاء)
در جمله مورد بحث به معناى آمدن امر الهى نيست بلكه به معناى حتمى شدن آن است.
و معناى اينكه فرشتگان گفتند: (و
انهم آتيهم عذاب غير مردود) اين است
كه بزودى عذابى بر آنان نازل مى شود كه به هيچ وجه از آنان دفع شدنى نيست پس
حكم، تنها از آن خدا است و هيچ كس كه بتواند حكم او را عقب بيندازد وجود
ندارد، و اين جمله بيانگر آن ماموريتى است كه به خاطر آن آمده بودند و در حقيقت
جمله سابق را تاكيد مى كند چون مقام هم مقام تاكيد بود و به همين جهت در جمله
اول نيز دو وسيله از وسايل تاكيد به كار رفته بود يكى ضميرشان
(انه
) و ديگرى كلمه (قد)
كه تحقيق را افاده مى كند و هر دو جمله با يك وسيله ديگر تاكيد آغاز شده اند و
آن كلمه (ان
) است و اگر در جمله قبلى امر را به
رب ابراهيم نسبت دادند نه به خداى تعالى براى اين بوده كه از اين تعبير در
انقطاع جدال ابراهيم كمك گرفته باشند.
بحث روايتى
(رواياتى در تفسير آيات مربوط به فرشتگان وارد بر ابراهيم (ع)، بشرى
و مجادله ابراهيم (ع)
در كافى به سند خود از ابى يزيد حمار از امام صادق (عليه السلام) روايت
آورده كه فرمود: خداى عزوجل چهار فرشته مامور كرد براى هلاك كردن قوم لوط و آن
چهار فرشته عبارت بودند از: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل و كروبيل، اين چهار
فرشته در سر راه خود به ديدن ابراهيم رفته بر او سلام كردند در حالى كه
(در قالب انسانهايى
) معمم بودند و آن جناب ايشان را
نشناخت، همين قدر دانست كه قيافه هايى جالب دارند، لذا پيش خودش گفت : اينگونه
اشخاص محترم را بايد خودم پذيرايى كنم و به خدمتشان قيام نمايم، و چون او مردى
ميهمان نواز بود لذا گوساله اى چاق براى آنها كباب كرد آنقدر كه كاملا پخته شد
و آورده نزد آنان گذاشت ولى ديد كه دست ميهمانان به طرف غذا دراز نمى شود از
اين رفتار آنان بدش آمد و در خود احساس ترس كرد جبرئيل وقتى آن جناب را چنين
ديد، عمامه را از سر خود برداشت و ابراهيم او را كه در سابق بارها ديده بود
شناخت و پرسيد: تو همو هستى ؟ گفت : آرى. در اين ميان همسر آن جناب از آنجا رد
ميشد جبرئيل او را به ولادت اسحاق بشارت داد و از اسحاق يعقوب را، همسر آن جناب
گفت خداوند چه فرموده است ؟ ملائكه جواب دادند به آنچه قرآن كريم آن را حكايت
كرده است.
ابراهيم (عليه السلام) از آنان پرسيد: بخاطر چه كارى آمده ايد؟ گفتند: براى
هلاك كردن قوم لوط آمده ايم. پرسيد: اگر در ميان آن قوم صد نفر با ايمان باشد
آنان را نيز هلاك خواهيد كرد؟ جبرئيل گفت : نه، پرسيد: اگر پنجاه نفر باشد
چطور؟ جبرئيل گفت، نه، پرسيد: اگر سى نفر باشد چطور؟ گفت، نه، پرسيد: اگر
بيست نفر باشد چطور؟ گفت : نه، پرسيد: اگر ده نفر وجود داشته باشد چطور؟ گفت :
نه، پرسيد اگر پنج نفر باشد؟ گفت : نه، پرسيد: اگر يك نفر باشد چطور؟ گفت :
نه، پرسيد: اگر هيچ مومنى در آن قوم نباشد و تنها لوط باشد چطور؟ جبرئيل گفت :
ما بهتر مى دانيم كه در آن قوم چه كسى هست، ما بطور قطع او و خانواده اش را
نجات مى دهيم بجز همسرش را كه از هلاك شوندگان است، آنگاه (ابراهيم را به حال
خود گذاشتند) و رفتند. امام اضافه كرد كه حسن بن على (عليه السلام) فرموده :
من هيچ توجيهى براى كلام ابراهيم به نظرم نمى رسد مگر اينكه مى خواسته كارى كند
كه قوم لوط باقى بمانند و از بين نروند و كلام خداى تعالى نيز كه مى فرمايد:
(يجادلنا فى قوم لوط)
به همين نكته اشاره دارد...، اين حديث تتمه اى دارد كه ان شاء اللّه در ضمن
داستان لوط مى آيد.
مؤلف: در اينكه امام حسن (عليه السلام) فرموده :
(من هيچ توجيهى به نظرم نميرسد مگر
اينكه مى خواسته كارى كند كه قوم لوط باقى بمانند و از بين نروند)
جاى اين سوال هست كه اين مطلب از كجاى داستان استفاده ميشود؟ ممكن است بگوييم :
از جمله : (ان ابراهيم لحليم اواه
منيب ) استفاده مى شود، چون اين
جمله مناسبتر به آن است كه بگوييم منظور ابراهيم (عليه السلام) از آن گفتارش
درخواست بقاى قوم لوط بود نه خود لوط پيغمبر، علاوه بر اين جمله
(يجادلنا فى قوم لوط)
و جمله (انهم آتيهم عذاب غير مردود)
سخن از هلاكت قوم دارند، در جمله اول ابراهيم درباره هلاكت قوم مجادله مى كند و
در جمله دوم فرشتگان از هلاكت قوم در آينده نزديك خبر مى دهند و اين دو جمله
مناسبتى با درخواست بقاى قوم خود لوط دارد.
و در تفسير عياشى از عبد اللّه بن سنان روايت آورده كه گفت : از امام صادق
(عليه السلام) شنيدم كه ميفرمود: (جاء
بعجل حنيذ) يعنى گوساله اى بريان و
پخته شده آورد.
و در معانى الاخبار به سند صحيح از عبد الرحمان بن حجاج از امام صادق (عليه
السلام) روايت كرده كه در تفسير جمله (فضحكت
فبشرناها باسحق ) فرموده : يعنى حيض
شد.
و در الدر المنثور است كه اسحاق بن بشر و ابن عساكر از طريق جويبر از ضحاك از
ابن عباس روايت كرده كه گفت : وقتى ابراهيم ديد دست ملائكه به گوساله نميرسد
بدش آمد و از آنان ترسيد و اين ترس ابراهيم از اين باب بود كه در آن روزگاران
رسم بر اين بود كه هر كس قصد آزار كسى را داشت نزد او غذا نميخورد چون فكر مى
كرد اگر او مرا با طعام خود احترام كند ديگر جايز نيست من او را بيازارم،
ابراهيم (عليه السلام) ذهنش به اين مساءله متوجه شد و ترسيد مبادا قصد سوئى
داشته باشند و به حدى ترسيد كه بنده اى بدنش به لرزه افتاد.
در همين ميان همسرش ايستاده مشغول خدمتگزارى آنان بود، رسم ابراهيم (عليه
السلام) هم چنين بود كه وقتى ميخواست ميهمانى را زياد احترام كند ساره را به
خدمت وا ميداشت، ساره در اين هنگام خنديد و بدين جهت خنديد كه ميخواست گفتارى
كه مى خواهد بگويد را با خنده اش گفته باشد، پس گفت : از چه ميترسى ؟ اينها سه
نفرند و تو خانواده و غلامان دارى، جبرئيل در پاسخ ساره گفت : اى خانم خنده
رو! بدان كه تو بزودى فرزندى خواهى آورد به نام اسحاق و از اسحاق فرزندى ميشود
به نام يعقوب، ساره كه با چند نفر در حال آمدن بود (و يا در حالى كه ضجه مى
كرد ) از شدت حيا با همه كف دو دست و انگشتان باز بر صورت خود نهاد و حيرت زده
گفت : وا ويلتاه و گفت : آيا من كه پيرزنى عجوزه ام آن هم از شوهرم كه مردى
بسيار سالخورده است فرزنددار ميشوم ؟
ابن عباس اضافه مى كند كه كلام خداى تعالى كه مى فرمايد:
(فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جاءته
البشرى ) مربوط است به بعد از بشارت
، و مجادله آن جناب اين بود كه پرسيد: قصد كجا را داريد، و به سوى چه قومى
مبعوث شده ايد؟ جبرئيل گفت : بسوى قوم لوط، و ما مامور شده ايم آن قوم را عذاب
كنيم.
ابراهيم (عليه السلام) گفت : آخر لوط در بين آن قوم است ؟ گفتند، ما داناتر از
هر كسيم به اينكه چه كسى در آن قوم هست و مطمئن باش كه ما او و اهلش را حتما
نجات مى دهيم مگر همسرش را كه - بطوريكه - بعضى معتقدند نامش والقة بوده،
ابراهيم پرسيد: حال اگر در بين آن قوم صد نفر مومن باشد آنان را نيز عذاب مى
كنيد ؟ جبرئيل گفت : نه، پرسيد: اگر نود مومن باشد آيا آنها را عذاب ميكنيد؟
جبرئيل گفت : نه، پرسيد: اگر هشتاد نفر باشد چطور، عذابشان ميكنيد؟ جبرئيل گفت
: نه، همچنان ابراهيم شمرد تا رسيد به يك مومن و جبرئيل همه را فرمود: نه، و
چون به ابراهيم نگفتند كه در آن قوم يك مومن هست خودش گفت : آخر لوط در آن ميان
است ؟ در پاسخ گفتند: ما بهتر مى دانيم چه كسى در آن ميان هست و ما بطور حتم او
و اهلش را نجات مى دهيم مگر همسرش را.
مؤلف: هر چند در متن اين حديث اضطرابى به چشم ميخورد، زيرا كلام ابراهيم را
كه گفت : (ان فيها لوطا)
دو بار ذكر كرد يكى قبل از آن سوالهاى مسلسل و يك بار هم بعد از آن ولى به هر
حال منظور واضح است.
روايتى در شأن نزول آيات مربوط به قصه بشرى و مجادله
ابراهيم (ع) و بيان ضعف آن
و در تفسير عياشى از ابى حمزه ثمالى از امام ابى جعفر (عليه السلام)
روايت آورده كه فرمود: خداى تبارك و تعالى وقتى قضاء عذاب قوم لوط را راند و آن
را مقدر فرمود - مى دانست كه ابراهيم بنده حليمش به سختى اندوهناك مى شود -
دوست داشت براى تسليت خاطر او فرزندى دانا به او مرحمت كند تا جريحه دل آن جناب
از انقراض قوم لوط التيامى يابد.
امام باقر (عليه السلام) اضافه فرمود كه : خداى تعالى به اين منظور رسولانى از
فرشتگان نزد آن جناب گسيل داشت تا او را به ولادت اسماعيل بشارت دهند سپس امام
فرمود: فرستادگان شبانه بر ابراهيم (عليه السلام) وارد شدند، آن جناب ترسيد كه
مبادا دزد باشند، رسولان وقتى حالت ترس و دلواپسى او را ديدند گفتند:
(سلاما)
يعنى (نسلم سلاما - سلامت مى دهيم
سلامى خالص ) ابراهيم در پاسخ گفت :
(سلام انا منكم وجلون - پاسخ ما به
شما سلام است ولى ما از شما ترس و دلواپسى داريم
) گفتند: (لا توجل
انا نبشرك بغلام عليم ).
امام باقر (عليه السلام) آنگاه فرمود: و منظور از اين غلام عليم، اسماعيل است
كه قبل از اسحاق از هاجر متولد شد، ابراهيم (عليه السلام) به رسولان آسمانى
گفت : (ابشر تمونى على ان مسنى
الكبر فبم تبشرون ) فرشتگان گفتند:
(بشرناك بالحق فلا تكن من القانطين
) ابراهيم (عليه السلام) به رسولان
آسمانى گفت : (فما خطبكم ايها
المرسلون ) گفتند:
(انا ارسلنا الى قوم مجرمين
).
امام باقر (عليه السلام) اضافه كردند كه ابراهيم گفت : آخر لوط پيغمبر در ميان
آن قوم است ؟ و گفتند: ما بهتر مى دانيم كه در بين آنان چه كسى هست ! اما بطور
حتم او و اهلش را نجات خواهيم داد مگر همسرش را كه مقدر كرده ايم كه از هالكان
باشد.
بعد از آنكه خداى تعالى قوم لوط را عذاب كرد، رسولانى نزد ابراهيم فرستاد تا او
را به ولادت اسحاق بشارت و به هلاكت قوم لوط تسليت دهند. قرآن در سوره حجر و
سوره ذاريات در اين باره مى فرمايد: وقتى فرستادگان ما براى دادن بشارت نزد
ابراهيم شدند كلمه (سلام
) را ادا كردند، ابراهيم نيز اين
كلمه را به زبان آورد (و در دل گفت :) اين مردم را نمى شناسم، و چيزى نگذشت كه
گوساله اى حنيذ آورد يعنى گوساله اى پاكيزه و بريان و مغز پخت، ولى وقتى ديد
دست ميهمانان به آن نمى رسد، از آنان بدش آمد و عملشان را نكوهيده ديد و احساس
ترس از آنان كرد، گفتند: مترس كه ما فرستاده شده ايم به سوى قوم لوط، همسرش
ايستاده بود. در اينجا امام باقر فرموده : منظور از همسر، ساره است كه ايستاده
بود، او را بشارت دادند به ولادت اسحاق و به دنبال اسحاق يعقوب
(فضحكت
) يعنى پس ساره از گفتار آنان تعجب كرد.
مؤلف: اين روايت (بطورى كه ملاحظه مى كنيد) داستان بشارت را دو داستان دانسته
: يكى بشارت به ابراهيم درباره ولادت اسماعيل و يكى ديگر بشارت به ساره در مورد
ولادت اسحاق، و بشارت به ولادت اسحاق را چند سال بعد از تولد اسماعيل دانسته،
آنگاه آيات سوره حجر (كه در آن مساءله آوردن گوساله به ميان نيامده ) را حمل
كرد، بر بشارت اول يعنى تولد اسماعيل (عليه السلام) و زمان آن را وقتى دانسته
كه هنوز عذاب بر قوم لوط نازل نشده بوده،
و آيات سوره هود و سوره ذاريات را (كه در اين روايت در هم آميخته ) حمل كرده
است بر بشارت دوم يعنى بشارت به ساره در مورد تولد اسحاق و يعقوب و زمان آن را
بعد از هلاكت قوم لوط دانسته، مى فرمايد: بعد از فراغت از كار آن قوم به
ابراهيم مراجعه نموده وى را از وقوع عذاب خبر داده و بشارت دوم خود را ابلاغ
كردند.
اما آيات سوره حجر صرف نظر از مطالب خارج، فى نفسها ميتواند اين احتمال را
تحمل كند كه بشارت در آن مربوط به ولادت اسماعيل باشد و همچنين آياتى كه در
سوره ذاريات آمده مى تواند حمل بر زمان بعد از هلاكت قوم لوط شود و بشارت در آن
بشارت به ولادت اسحاق و يعقوب بوده باشد.
و اما آيات سوره هود كه صريح در بشارت به اسحاق و يعقوب است چون نام آن دو
بزرگوار را برده و ليكن در ذيلش عبارت (يجادلنا
فى قوم لوط ان ابراهيم لحليم اواه منيب...)
داستان تحمل آن را ندارد كه ما حملش كنيم بر بعد از هلاكت قوم لوط، چون اگر اين
ملاقات بعد از هلاكت قوم لوط باشد ديگر وساطت و مجادله ابراهيم با ملائكه چه
معنى دارد، گو اينكه جمله (انا
ارسلنا الى قوم لوط) در صدر داستان
به تنهايى قابل حمل بر بعد از هلاكت هست و همچنين جمله
(انه قد جاء امر ربك
) با صرفنظر از قيود كلام، اين حمل
را تحمل مى كند (و بلكه ميتوان گفت صريح در اين است كه ملاقات، بعد از هلاكت
قوم لوط بوده، چون مى فرمايد: امر پروردگار تو آمد يعنى كار از كار گذشت ).
و كوتاه سخن اينكه مفاد آيات در سوره هود اين است كه بشارت به ولادت اسحاق و
يعقوب قبل از هلاكت قوم لوط بوده، چون در آن آمده كه ابراهيم درباره هلاك شدن
آن قوم جدال مى كرده تا شايد عذاب از آنها بر طرف شود و مقتضاى اين مفاد اين
است كه داستانى كه در سوره ذاريات و سوره حجر آمده راجع به ملاقات قبل از هلاكت
قوم لوط باشد نه بعد از هلاكت مخصوصا سوره حجر كه تصريح دارد به اينكه داستان
مربوط به قبل از هلاكت آنان است چون در آن ابراهيم مى پرسد: بعد از اين بشارت
ديگر چه ماموريتى داريد؟ چيزى كه هست در سوره حجر اصلا مساءله بشارت به تولد
اسحاق و يعقوب ذكر نشده، تنها بشارت به ولادت غلامى عليم آمده.
و حاصل كلام ما اين است كه اشتمال آيات مورد بحث بر مساءله بشارت به ولادت
اسحاق و يعقوب و بر مجادله ابراهيم كه ظاهرا در قبل از هلاكت قوم لوط است باعث
مى شود كه بشارتى كه در هر سه سوره (سوره حجر و هود و ذاريات ) است يك داستان
باشد و آن عبارت باشد از بشارت به ولادت اسحاق و يعقوب قبل از وقوع عذاب بر قوم
لوط و اين ظهور، خود باعث وهن و سستى روايت است و روايت از اين نظر بسيار موهون
مى شود.
البته اشكال ديگرى نيز در روايت هست و آن اين است كه كلمه
(ضحك
) را به معناى تعجب گرفته در نتيجه جمله
(فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء
اسحق يعقوب ) را جمله اى مقدم و
موخر دانسته كه بنا بر معنايى كه روايت براى (ضحك
) كرده، تقدير آيه چنين مى شود:
(فبشرناها باسحق و من وراء اسحق
يعقوب فضحكت ) چون خنده آن بانو از
بشارت بوده، پس اول بايد بشارت ذكر شود و بعد خنده او، و ارتكاب تقديم و تاخير
بدون نكته بارزى خلاف ظاهر است.
و نيز در تفسير عياشى از فضل بن ابى قره روايت آمده كه گفت : من از امام صادق
(عليه السلام) شنيدم كه ميفرمود: خداى تعالى وحى كرد به ابراهيم كه بزودى
فرزندى برايت متولد مى شود، ابراهيم (عليه السلام) جريان را به ساره گفت،
ساره اظهار تعجب كرد كه آيا من فرزند مى آورم با اينكه پيرى عجوزه ام ؟ خداى
تعالى مجددا به آن جناب وحى كرد كه آرى، ساره بزودى فرزند خواهد آورد و اولادش
به خاطر همين كه ساره كلام مرا رد كرد چهار صد سال معذب خواهند شد.
امام (عليه السلام) فرمود: و چون عذاب بنى اسرائيل طول كشيد، صدا به ضجه و
گريه بلند نموده، چهل شبانه روز گريستند، خداى تعالى به موسى و هارون (عليه
السلام) وحى فرستاد كه آنان را از شر فرعون نجات خواهد داد، پس آنگاه صد و
هفتاد سال شكنجه را از آنان برداشت. راوى ميگويد امام (عليه السلام) سپس
فرمود: شما نيز چنين خواهيد بود اگر دعا بكنيد و ضجه و گريه داشته باشيد خداى
تعالى فرج ما را ميرساند و اما اگر نكنيد بلا به منتها درجه اش مى رسد.
اشاره به اينكه خصوصيات روحى نيز همچون خصوصيات
جسمى قابل توارث است
مؤلف: وجود رابطه بين احوال انسان و ملكات درونيش و بين خصوصيات تركيب
بدنش چيزى است كه هيچ شكى در آن نيست، پس براى هر يك از دو طرف رابطه، اقتضاء
و تاءثير خاصى در طرف ديگر هست، از سوى ديگر نطفه كه از ماده بدن گرفته مى شود
طبعا حامل همه خصوصياتى است كه در بدن مادى و در روح او هست و بنابراين چه
مانعى دارد كه نسلهاى آينده پاره اى از خصوصيات اخلاقى نسل گذشته را به ارث
ببرند، چه خصوصيات مادى و بدنى آنان را و چه خصوصيات روحيشان را.
در مباحث سابق نيز مكرر گذشت كه بين صفات روحى انسان و اعمالش و بين حوادث خير
و شر خارجى و جهانى رابطه اى تام و كامل وجود دارد، همچنانكه آيات زير نيز به
آن اشاره نموده، مى فرمايد: (و لو
ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض
) و نيز مى فرمايد:
(و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت
ايديكم ).
بنابراين چه مانعى دارد كه از فردى از افراد انسان و يا از مجتمعى از مجتمعات
بشرى عملى از اعمال سر بزند يا صالح و يا طالح (غير صالح )، و يا صفتى از صفات
فضيلت و يا رذيلت در آنها پيدا شود و به دنبالش اثر خوب و يا بد آن در اعقاب و
نسل آينده او ظاهر گردد كه در حقيقت ملاك در اين تاءثير نوعى وراثت است كه
بيانش گذشت، در جلد چهارم اين كتاب نيز در ذيل آيه شريفه
(و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم
ذرية ضعافا خافوا عليهم ) بحثى در
پيرامون اين وراثت گذشت.
و در همان كتاب از زراره و حمران و محمد بن مسلم از امام ابى جعفر (عليه
السلام) و از عبد الرحمان از امام صادق (عليه السلام) روايت آورده در ذيل جمله
(ان ابراهيم لحليم اواه منيب
) فرمود: ابراهيم (عليه السلام)
بسيار دعا مى كرد.
مؤلف: نظير اين روايت را كلينى نيز از زراره از امام باقر (عليه السلام) نقل
كرده است.
و در همان كتاب از ابى بصير از يكى از دو امام باقر و صادق (عليه السلام)
روايت آورده كه فرمود: ابراهيم درباره قوم لوط با فرشتگان جدال كرد و جدالش اين
بود كه گفت : آخر در آن قوم جناب لوط هست، گفتند:
(نحن اعلم بمن فيها - ما بهتر مى دانيم چه كسى در آن قريه هست
)، ابراهيم جدال را بيشتر كرد و
جبرئيل در پاسخش گفت : (يا ابراهيم
اعرض عن هذا - ابراهيم از اين وساطت صرفنظر كن
) كه كار از كار گذشت و امر پروردگارت صادر شده و بدون شك عذابى بر
آنان خواهد آمد كه ديگر برگشتن ندارد.
و در الدر المنثور است كه ابن الانبارى در كتاب
(الوقف و الابتدا) از
حسان بن ابجر روايت كرده كه گفت : من نزد ابن عباس بودم كه مردى از قبيله هذيل
وارد شد ابن عباس از او پرسيد: فلانى چه كرد؟ گفت : او مرد و چهار پسر و سه
وراء از خود بجاى گذاشت، ابن عباس از شنيدن كلمه
(وراء) كه به معناى
نوه است به ياد آيه زير افتاد: (فبشرناها
باسحق و من وراء اسحق يعقوب ) آنگاه
گفت (وراء)
يعنى پسرزاده.
گفتارى پيرامون داستان بشرى و بررسى مفاد آيات مباركه
اى كه در سور مختلفه دراين باره آمده است
قصه بشرى كه خداى تعالى از آن به قصه ميهمانان ابراهيم تعبير كرده در
پنج سوره از سوره هاى قرآن آمده و اين پنج سوره همه در مكه نازل شده اند و به
حسب ترتيب قرآنى عبارتند از: سوره هود و حجر و عنكبوت و صافات و ذاريات.
بشارت اول در سوره هود است كه از آيه 69 تا آيه 76 مى خوانيم :
(و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى
قالوا سلاما قال سلام فما لبث ان جاء بعجل حنيذ فلما راى ايديهم لا تصل اليه
نكرهم و اوجس منهم خيفة قالوا لا تخف انا ارسلنا الى قوم لوط و امراته قائمة
فضحكت فبشرناها باسحق و من وراء اسحق يعقوب قالت يا ويلتى ءالد و انا عجوز و
هذا بعلى شيخا ان هذا لشى ء عجيب قالوا اتعجبين من امر اللّه رحمت اللّه و
بركاته عليكم اهل البيت انه حميد مجيد فلما ذهب عن ابراهيم الروع و جاءته
البشرى يجادلنا فى قوم لوط ان ابراهيم لحليم اواه منيب يا ابراهيم اعرض عن هذا
انه قد جاء امر ربك و انهم اتيهم عذاب غير مردود).
(ترجمه اين آيات در اول بحث گذشت )
و بشارت دوم در سوره حجر، آيات 51 - 60 است كه در آنجا مى خوانيم :
(و نبئهم عن ضيف ابراهيم اذ دخلوا
عليه فقالوا سلاما قال انا منكم وجلون قالوا لا توجل انا نبشرك بغلام عليم قال
ابشر تمونى على ان مسنى الكبر فبم تبشرون قالوا بشرناك بالحق فلا تكن من
القانطين قال و من يقنط من رحمة ربه الا الضالون قال فما خطبكم ايها المرسلون
قالوا انا ارسلنا الى قوم مجرمين الا آل لوط انا لمنجوهم اجمعين الا امراته
قدرنا انها لمن الغابرين).
بشارت سوم، سوره عنكبوت، آيه 31 و 32 است كه مى فرمايد:
(و لما جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى
قالوا انا مهلكوا اهل هذه القرية ان اهلها كانوا ظالمين قال ان فيها لوطا قالوا
نحن اعلم بمن فيها لننجينه و اهله الا امراته كانت من الغابرين
).
بشارت چهارم آيات 99 - 113 سوره صافات است كه مى فرمايد:
(و قال انى ذاهب الى ربى سيهدين رب
هب لى من الصالحين فبشرناه بغلام حليم فلما بلغ معه السعى قال يا بنى انى ارى
فى المنام انى اذبحك فانظر ماذا ترى قال يا ابت افعل ما تومر ستجدنى ان شاء
اللّه من الصابرين فلما اسلما و تله للجبين و ناديناه ان يا ابراهيم قد صدقت
الرويا انا كذلك نجزى المحسنين ان هذا لهو البلاء المبين و فديناه بذبح عظيم و
تركنا عليه فى الاخرين سلام على ابراهيم كذلك نجزى المحسنين انه من عبادنا المؤ
منين و بشرناه باسحق نبيا من الصالحين و باركنا عليه و على اسحق و من ذريتهما
محسن و ظالم لنفسه مبين ).
بشارت پنجم آياتى است كه آيات 24 - 30 سوره ذاريات آمده و فرموده :
(هل اتاك حديث ضيف ابراهيم المكرمين
اذ دخلوا عليه فقالوا سلاما قال سلام قوم منكرون فراغ الى اهله فجاء بعجل سمين
فقربه اليهم قال الا تاكلون فاوجس منهم خيفة قالوا لا تخف و بشروه بغلام عليم
فاقبلت امراته فى صرة فصكت وجه ها و قالت عجوز عقيم قالوا كذلك قال ربك انه هو
الحكيم العليم ).
بحث پيرامون داستان بشارت چند ناحيه دارد:
اول : اينكه آيا اين بشارت يكى بود، و همان بوده كه در آن نام اسحاق و يعقوب
براى ابراهيم و ساره برده شده، و مدتى كوتاه قبل از هلاكت قوم لوط صورت گرفته؟ و يا اينكه بشارت دو بار تحقق يافته و دو قصه دارد: يكى آن داستانى كه مشتمل
است بر بشارت به ميلاد اسماعيل و ديگرى آن داستانى كه متضمن بشارت به ميلاد
اسحاق و يعقوب است ؟
چه بسا كه مفسرينى احتمال دوم را ترجيح داده باشند، البته اين احتمال مبنى بر
اين است كه قصه اى كه در سوره ذاريات آمده صريح باشد در اينكه حضرت ابراهيم
براى آنان گوساله بريان آورده و از نخوردن آنان بترس افتاده باشد و بعد از
بشارت، ترسش زايل شده باشد، و همسر عجوز و عقيم آن جناب غير از ساره كسى نيست
چون قطعا مادر اسحاق، ساره، تنها همسر عقيم آن جناب بوده، و ذيل آيات، ظهور
در اين دارد كه اين ترس و بشارت بعد از هلاكت قوم لوط بوده چون ملائكه براى
ابراهيم شرح دادند كه : ما مامور به هلاكت قومى مجرم شديم و چنين و چنان كرديم
و چند نفر مومنى كه در آن قوم بودند بيرون كرديم و جز يك خانواده از مؤمنين
كسى را نيافتيم و از آن قوم آثارى باقى گذاشتيم براى عبرت آيندگان، البته
افرادى از آيندگان كه از عذاب اليم خدا مى ترسند. و نظير اين آيات، آيات سوره
هود است كه در آن ملائكه براى برطرف كردن ترس از ابراهيم قبل از هر سخن گفتند: